IRNON.com
خاطرات حجت‌الاسلام پناهيان از اولين سخنراني‌اش در جبهه
 

حجت‌الاسلام عليرضا پناهيان گفت: شب اربعين قرار بود به منبر بروم، اما نمي‌دانستم چه بايد بگويم. همين كه آمدم سخنراني كنم، هوا توفاني شد.


 

حجت‌الاسلام عليرضا پناهيان در تبيين نقش روحانيت در هشت سال جنگ تحميلي گفت: روحانيون نقش پررنگ و ملموس در طول دفاع مقدس داشتند.
وي ادامه داد:‌ نمي‌شود از شهادت صحبت كرد و در دل آرزوي شهادت نداشت و در راه خدا جهاد نكرد. يك روحاني نمي‌تواند براي يك رزمنده سخنراني كند، اگر خودش رزمنده نباشد.
اين جانباز جنگ تحميلي با بيان اين نكته كه طلّاب و روحانيون حاضر در جبهه دوشادوش ساير رزمندگان مي‌جنگيدند، گفت: بسياري از روحانيون در خط مقدم جبهه حاضر مي‌شدند و حتي در عمليات‌ها نيز شركت مي‌كردند. حتي فرمانده برخي گردان‌ها نيز روحاني بود.
پناهيان با اشاره به حضور پررنگ روحانيت در جبهه‌هاي حق عليه باطل گفت: تعداد روحانيون حاضر در جبهه به نسبت ساير اقشار كمتر بود، اما جالب است بدانيد بيشترين آمار شهدا به نسبت تعداد را روحانيون داشتند.
معاون فرهنگي لشگر 27 محمد رسول‌الله با تأكيد بر اين نكته كه ديوانگي عاشقانه و عارفانه رزمندگان براي بسياري از افراد قابل درك نيست، گفت: روزي از يكي از رزمندگان گردان حبيب، علت دير بازگشتن از مرخصي را سئوال كردم. پاسخ داد كه در كنكور سراسري شركت كردم. پرسيدم: قبول هم شدي كه با ناراحتي‌ پاسخ داد: بله.
پناهيان ادامه داد: پرسيدم: مگر چه رشته‌اي قبول شده‌اي كه ناراحت هستي؟ پاسخ داد: پزشكي دانشگاه تهران. با تعجب پرسيدم: پس علت ناراحتي‌ات چيست؟ پاسخ داد: من اين رشته را تنها براي كسب رضايت مادرم قبول شدم، اما دلم در جبهه است و مي‌دانم در اين عملياتي كه پيش رو داريم، شهيد مي‌شوم.
روحاني گردان‌هاي تخريب و حبيب در پايان با اشاره به خاطره‌اي از دوران دفاع مقدس گفت: پيش از جنگ در حوزه و دانشگاه تدريس مي‌كردم و به همين دليل، روضه‌خواني و منبر رفتن بلد نبودم. شب اربعين، هيأتي از تهران به جبهه آمده بود تا به رزمندگان شام نذري بدهد، به همين دليل جمعيت زيادي از تمام گردان‌ها داخل و بيرون حسينيه جمع شده بودند. فرمانده گردان به من گفت كه امشب شما بايد منبر بروي، اما من قبول نكردم. با اجبار فرمانده گردان مجبور شدم قبول كنم و همين كه قصد صحبت داشتم، توفان و گرد و خاك شديدي بر پا شد، پيش خود گفتم: خدايا من كه منبر بلد نبودم، باد و خاك هم فرستادي؟! بعد از پايان توفان، رزمندگان مشغول تكاندن لباس‌هاي خود شدند. من براي اينكه آن‌ها را به آرامش دعوت كنم، گفتم: اين گرد و غبار مسافران كربلاست. اين گفته من تأثير عميقي روي آن‌ها گذاشت و تمامشان به شدت اشك ريختند. با كمال تعجب ديدم فرداي آن روز رزمندگان از فرمانده گردان گلايه كردند كه چرا اجازه نداده بوده پيش از اين من منبر بروم!