اعترافات از نوع چپ
اين روزها با منتشر شدن اعترافات برخي از عناصر جدي و باسابقهي جريان چپ مانند حجاريان، عطريانفر، ابطحي و شريعتي اين سوال مدام در ذهنها مطرح ميشود كه اين اعترافها تا چه حد واقعي است؟ واقعي به اين معنا كه اولا اين سخنان تحت فشار بيان نشده باشد و ثانيا اين سخنان صادقانه بوده و بهايي براي به دست آوردن آزادي از زندان نباشد.
اين روزها با منتشر شدن اعترافات برخي از عناصر جدي و باسابقهي جريان چپ مانند حجاريان، عطريانفر، ابطحي و شريعتي اين سوال مدام در ذهنها مطرح ميشود كه اين اعترافها تا چه حد واقعي است؟ واقعي به اين معنا كه اولا اين سخنان تحت فشار بيان نشده باشد و ثانيا اين سخنان صادقانه بوده و بهايي براي به دست آوردن آزادي از زندان نباشد. براي يافتن پاسخ اين سوال ميتوان به تاريخ مراجعه كرد و نمونههايي از اين اعترافات را بررسي و تحليل كرد.
تاريخ معاصر ايران زندانيان زيادي ديده است كه به علت فعاليتهاي سياسي خود به زندان افتادهاند. عموم اين زندانيان از طيف «چپ» بودهاند.
گروههايي به خود لقب «چپ» را اطلاق ميكنند كه نقش منتقد و اپوزيسيون را در يك نظام سياسي ايفا ميكنند. اين افراد ادعاي مبارزه براي تغيير وضع موجود را دارند و در يك طيف از اصلاحطلب تا برانداز قرار ميگيرند. اطلاحطلبان كساني هستندكه منتقد وضع موجودند اما خواهان نابودي كل سيستم نيستند. اما براندازان كل نظام سياسي حاكم را نميپذيرند و براي نابودي و تغيير ريشهاي حكومت تلاش ميكنند.
بخشي از ستيزهجويان چپي كه سر از زندان درآوردهاند، با دفاع از آرمانهاي خود از آنچه بدان معتقد بودند دفاع كردند. خسرو گلسرخي نمونهي كلاسيك تاريخ چپ است. اما بخشي ديگر از اين چپها در زندان تغيير مرام دادند و در مقام ستيز با گذشتهي خود برآمدند.
زماني كه فردي با اعتقاد به يك گفتمان به جنگ قدرت رسمي ميرود، نمايندهي گفتمان خود به شمار ميرود. بنابراين اگر دست از تفكرات و آرمانهاي خود بشويد، گفتمان خود را نفي كرده و ضعف اعتقادات خود را به رخ كشيده است. آنچه اين يادداشت در پي آن است، تبيين و بررسي علت واكنش انفعالي نيروهاي چپ در مواجهه با گفتمان رسمي است. زيرا به اعتقاد نويسنده، در اين موارد مبارزه صرفا ميان دو فرد يا دو گروه نيست، بلكه زورآزمايي دو گفتمان «رسمي» و گفتمان «چپ» نيز ميباشد. اين دو گفتمان با يكديگر رقابت ميكنند و سعي ميكنند رقيب را از ميدان به در نمايد. بازجوييها در واقع صحنهي مبازرهي دو گفتمان است. اگر گفتماني قوي باشد ميتواند به معتقدان خود اميد و انگيزه بدهد و حس مقاومت را در آنها تقويت نمايد. در اين حالت هيچ شكنجه و استدلالي نميتواند فرد را از دفاع از راه خود منصرف نمايد. تاريخ چپ نشان ميدهد كه بيشتر كساني كه در مقابل تغيير عقيده مقاومت كردهاند، در ميان عناصر سطح پايين اين جريان بودهاند. اين افراد به علت ايماني كه به رهبران خود داشتهاند حاضر به اعتراف بر عليه آنان نميشدند. كاخ آرزوهاي اينان چنان صادقانه بود و اميد به بهبود وضع موجود چنان شور و حرارتي در وجود آنها ايجاد ميكرد كه سختترين شكنجهها در مقابل آنها ناكارآمد بود. اين سادهدلان پاكنهاد، به مرام چپ (اسلامي يا كمونيستي) ايمان داشته و آنراحلال مشكلات جهان قلمداد ميكردند. مقاومت اين افراد معمولا ديرتر از بقيه شكسته ميشد.
رهبران و نخبگان جنبشهاي چپ، از موقعيت سياسي بالايي برخوردار بوده و در ميان هواداران، محبوبيت زيادي كسب ميكنند. چون سرداران تغيير شناخته ميشوند و وعدههاي پر رنگ و لعاب آنها هوش از سر طرفداران ميربايد. شالودهي فكري اين افراد نيز معمولا بنيانهاي قوي دارد و چون مجال تفكر و مطالعه دارند از نظر تئوريك، قوي و استوار به نظر ميرسند. اما بايد گفت بيشتر كساني كه كمترين مقاومت را از خود نشان ميدهند از ميان همين نخبهها ميباشند. اين افراد معمولا به علت جايگاه سياسي و اجتماعي كمتر با زندان سر و كار پيدا ميكنند. اما اگر دستگير و زنداني هم شوند، تحول انديشه و نفي گفتمان و اعترافات گسترده بيشتر ميان آنها ديده ميشود.
ميتوان دو وضعيت ترسيم كرد كه در آن فرد به انكار گفتمان خود بپردازد و گفتماني را كه به آن معتقد است نقد نمايد:
1- ضعف گفتمان: اگر گفتمان واقعا ضعيف باشد و نتواند در مقابل استدلالها تاب بياورد و در واقع مقهور گفتمان مقابل شود، در اين صورت فرد نميتواند به دفاع از اعتقادات خود ادامه دهد و ناچار است كه تسليم شود. در اين صورت شجاعت فرد در اين است كه از منطق پوشالي و ضعيف خود دست بكشد و آزادهوار آنرا به نقد بكشد.
2- ضعف ايمان به گفتمان: ممكن است كه گفتماني از استحكام كافي برخوردار باشد و عناصر قانعكنندهاي براي رقابت با گفتمان مسلط داشته باشد، ولي ضعف ايمان فرد به آن گفتمان، او را وادار نمايد كه برائت خود را از آن گفتمان اعلام كند. اين تسليم شدن، نقطهضعفي براي گفتمان نيست، اما لكهي ننگي براي آن فرد ضعيف و حزب و گروه او محسوب ميشود.
در يك تقسيمبندي كلي ميتوان سه علت را براي اعترافات چپيها برشمرد:
1- فرصتطلبي
هم در سطوح بالا و هم در پيادهنظام اين گروه سياسي افراد فرصتطلب به وفور يافت ميشود. اين افراد منافع شخصي خود را در اولويت قرار ميدهند و حاضرند تمام ايدئولوژي خود را پاي اين منافع قرباني كنند. اين افراد در زندان به محض مواجهه با تهديد و تطميع، درنگ نميكنند و به سرعت تسليم ميشوند. جالب اينكه اين افراد تحت تأثير شكنجه، اين اعترافات را بيان نميكنند. زيرا بسياري از اعضاي سادهي چپ كه از بنيانهاي تئوريك لازم هم برخوردار نبودهاند، از خود مقاومت نشان دادهاند.
نمونهاي از اين افراد فرصتطلب كه سعي كردند با اعتراف، خود را از مخمصهي زندان رها كنند، عبدالصمد كامبخش است. او در سال 1281 شمسي در ايران متولد شد. بخشي از ايام تحصيل خود را در شوروي گذراند. تحصيلات تخصصي خود را در مدرسهي علوم عالي اقتصادي دانشگاه مسكو پي گرفت و سپس به تحصيل در رشتهي فني هواپيما پرداخت. پس از بازگشت به ايران وارد نيروي هوايي شد و به مشاغل مهمي دست يافت. در سال 1311 به علت فعاليتهاي سياسي دستگير و از ارتش اخراج شد.
بار دوم در سال 1317 در كنار تقي اراني(پدر حزب توده) و به همراه گروه معروف 53 نفر دستگير شد، ديگر يك عضو ساده نبود. بلكه يكي از مهمترين اعضاي گروه كمونيستي اراني بود و براي خود كسي بود. مسئوليت او در گروه كوچك اراني به گونهاي بود كه قادر به شناسايي تمام اعضاي گروه بود. زماني كه دستگير شد، اصلا مقاومت نكرد و بيش از آنچه در بازجوييها از او ميخواستند اطالاعات ميداد. در جواب يك سوال مختصر پليس كه «هرچه درباره حزب كمونيست ايران ميدانيد شرح دهيد؟» يك گزارش تمام و كمال و فصلبندي شده از كل جريان را مينويسد. به قول يكي از همبنديهايش «كامبخش بازجويي پس نداده بلكه گزارش براي كنگره حزب كمونيست نوشته بود.» اين گزارش شامل فصول زير بوده است:
تاريخچهي تشكيل حزب ، تشكيلات، تبليغات ، انتشارات، وضع مالي و روابط خارجي. در فصل مربوط به تشكيلات اسامي تمام اعضاء و هواداران و حتي كساني كه براي كانديد براي تبليغ شده بودند با ذكر مشخصات، محل كار و آدرس تا آنجا كه كامبخش ميدانست آمده بود. [i]
كامبخش پس از آزادي از زندان، نه تنها جايگاه خود را از دست نداد، بلكه از نظر حزبي ارتقا پيدا كرد و مورد حمايت حزب كمونيست شوروي قرار گرفت. او در اسفند 1322 از قزوين به نمايندگي دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي انتخاب شد و در 10 مرداد سال بعد در نخستين كنگرهي حزب تودهي ايران به عضويت كميتهي مركزي حزب تودهي ايران انتخاب شد. كامبخش در دي ماه 1325 از ايران خارج شد. در 26 تير 1336 در چهارمين پلنوم كميته مركزي به عضويت هيئت اجرائيه و دبيري حزب توده انتخاب شد و تا پايان عمر در اين سمت باقي ماند. او در آبان ماه 1358پس از ده سال بيماري در 68 سالگي درگذشت.
در ميان چپهاي غير كمونيستي نيز برخي فرصتطلبان شاخص وجود داشته و دارند كه اعتراف را وسيلهاي براي نجات خود از مخمصهي زندان قرار دادند. علي افشاري، منوچهر محمدي و ابراهيم نبوي برخي از اين افراد هستند. جالب اينكه معروفيت اين افراد عموما پس از زندان بود و به بهانهي همين زندان براي خود پناهندگي سياسي دست و پا كردند و معروفتر شدند و توانستند از قِبَل جمهوري اسلامي در خارج از كشور براي خود آلاف و الوفي تهيه ببينند و خود را به يك منبع ارتزاق متصل نمايند.
2- سرخوردگي سياسي
دستهاي ديگر از چپهاي كمونيست، زماني دست از مرام خود كشيدند و به اعتراف پرداختند كه ماهيت واقعي ماركسيسم را دريافتند. اعترافات اين گروه از افراد از فرصتطلبي نبود بلكه از سر خستگي و نااميدي بود. ماركسيسم با استدلالهاي به ظاهر علمي و متقن ادعاي پاسخگويي به تمام مشكلات جهان بشريت را دارد. در اين تفكر، ريشهي تمام مشكلات ناشي فقدان عدالت در روابط انساني است و عمدهي اين بيعدالتيها را در استعمار اقتصادي ميديد. بنابراين ماركسيسم وظيفهي اصلي خود را آگاه كردن تودهي مردم و تشويق آنها به برقراري عدالت و نابودي امپرياليسم ميدانست. كارگزار مبارزه با امپرياليسم جهاني در قرائت روسي ماركسيسم (لنينيسم) دولت اتحاد جماهير شوروي بود.
اما در عمل شوروي خود به يك كشور استعمارگر تبديل شده بود كه در داخل كشور نيز نتوانسته بود عدالت را برپا دارد. امتيازات طبقاتي به صورت رسمي به عدهي خاصي اختصاص داشت و عموم مردم در رنج و عذاب به سر ميبردند. استثمار اقتصادي و سلب آزادي بيان به مراتب در اين كشور بيش از نظامهاي سرمايهداري وجود داشت. حزب توده اين ادعاي دولت شوروي را ترويج ميكرد كه احزاب كمونيست جهان در جهت حمايت از تمام مردم ستمديدهي جهان به ويژه جهان سوم با شوروي همكاري ميكنند. اما كادر مركزي حزب توده، ميدانست كه وظيفهي آنها فقط حفظ منافع شوروي است و در صورت لزوم ميبايست به ضرر ايران اقدام نمايند. تلاش حزب توده براي واردار كردن دولت ايران به واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي از جمله اين موارد است.
ميتوان پيشبيني كرد كه هرچه رتبهي فرد در حزب توده بالاتر ميرفت، اعتقادش به شوروي و ماركسيسم كمتر و كمتر ميشد. تا جايي كه با يك تلنگر، تمام اعتقادات آنها فرو ميريخت و زندان بهانهاي ميشد تا آنچه را پنهان ميكردند بر زبان آورند.
دكتر محمد بهرامي از گروه 53 نفر بود كه در زمان بازجوييها تحمل طاقت فرسايي به خرج داد و با وجود بيماري و تحمل شكنجههاي فراوان، مقاومت كرد و عاقبت نيز جز آن چيزي كه پليس مدارك مسلم و انكار ناپذير از آنها در دست داشت چيزي به پليس نگفت. به همين علت بهرامي در ميان همهي 53 نفر مورد احترام خاصي بود.[ii] همين دكتر بهرامي نزديك به بيست سال بعد پس از كودتاي 28 مرداد دستگير شد، چنان افتضاحي به بار آورد و چنان اعترافات شرمآوري كرد كه روي كامبخش را هم سفيد كرد.
بيآنكه از او خواسته باشند خود را خيانتكار ميخواند و از مرام خود برائت ميجست. همكاري بيقيد و شرط او باعث تعجب بازجويان شده بود. چه بر سر او آورده بودند؟
هيچ شكنجهاي قادر نبود چنين او را به هم بريزد و فكر او را تغيير دهد. او فقط اعتقاد خود را از دست داده بود. بار اولي كه دستگير شد به راهي كه ميرفت اعتقاد داشت و شكنجهها در او اثر نداشتند. اما زماني كه پلههاي ترقي را طي كرد و آن طرف ديوار مرام كونيستي را ديد و ديد كه همقطارانش به نام مبارزه براي رهايي خلق ستمكش، فقط در خدمت دولت شوروي هستند، بريد. به همين راحتي!
انور خامهاي كه خود عضو گروه 53 نفر است ميگويد:
«دكتر بهرامي پايدار و سرسخت سال 1316 ايمان داشت، به كمونيسم ايمان داشت، به شوروي ايمان داشت، به همرزمان خود ايمان داشت، به آيندهي مبارزه ايمان داشت. از اينرو مقاومت ميكرد ، در مقابل پليس ميايستاد و تسليم او نميشد. اما همين دكتر بهرامي در سال 1334 تمام ايمان خود را از دست داده بود. او در مدت بيست سال كه در رهبري جريان قرار داشت ديده بودكه چه جنايتهايي به نام كمونيسم مرتكب ميشوند، فهميده بود كه شوروي نه تنها بهشت آزادي و دموكراسي نيست بلكه جهنم ديكتاتوري استاليني است، مشاهده كرد كه شوروي نه تنها خواهان استقلال ايران و ملل ديگر نيست بلكه چشم طمع به نفت شمال ايران و زمينهاي حاصلخيز آذربايجان و كردستان دوخته و حاضر است. دكتر بهرامي همراهان و همرزمان خويش را شناخته بود و ديده بود كه چه عناصر فاسد، بيارزش و نوكرمآبي در ميان آنها وجود دارد. او از گذشتهي خود شرمگين و از آيندهي خود نوميد بود. تمام هستي او را خلائي درون گداز فرا گرفته بود. پروانه ايمان مدتها پيش از درون او گريخته و پوستهاي سياه و چركين از آن برجاي مانده بود كه به هيچ دردي نميخورد جز لگدمال شدن. و پليس آنرا لگدمال كرد و به دور انداخت.»
پس از انقلاب و در جريان دستگيريهاي گستردهاي كه منجر به فروپاشي حزب توده شد، كادر مركزي حزب توده اعترافات زيادي در مورد اشتباهات و خيانتهاي خود انجام دادند. كيانوري دبيركل حزب، از مهمترين اين افراد بود كه به خيانتهاي سياسي و نظامي حزب توده بر عليه انقلاب در يك ميزگرد تلوزيوني اعتراف كرد. در همان زمان هم اين اعترافات تعجب همه را برانگيخت و برخي اين اعترافات را تحت شكنجه و فاقد اعتبار ميدانستند. اما خاطرات كوزيچكين از مقامات ارشد سفارت شوروي در جمهوري اسلامي ايران ميتواند روشنگر علت اين اعترافات باشد. او ميگويد:«من با توجه به روحيات رهبران حزب توده پيشاپيش ميدانستم كه آنها در صورت دستگيري در جريان اولين بازجوئيها همه چيز را لو خواهند داد. مأمور رابط حزب توده با سفارت صريحا به من گفته بود كه اگر يك بار ديگر به زندان برود همه چيز خواهد گفت : زيرا پس از بيست و شش سال زندان ديگر تحمل هيچ چيزي را ندارد.»[iii]
3- به دست آوردن ايمان
دستهي سومي كه ادعاي چپي بودن داشتند، در زندان به معناي واقعي متحول شدند. اين افراد اتفاقا بر خلاف دستهي قبل بيش از آنكه فردي سياسي باشند، انساني علمي بودند. اگر چپهاي دستهدوم افرادي سياسي بودند كه در عرصهي سياسي نااميد شده بودند، دستهي سوم كساني هستند كه دچار يأس فلسفي شده و ديگر تناقضات گفتمان چپ را برنميتافتند. از ديد عميقتري برخوردارند و ريشههاي ناكامي چپ را فقط در محدودهي سياست نميديدند و با علمي كه داشتند نواقص اين گفتمان را بهتر درك ميكردند. هيچ شكنجهاي لازم نبود. و فقط خلوت زندان كافي بود تا به اين جمعبندي برسند كه گفتمان چپ نميتواند پاسخگوي پرسشهاي اساسي آنها باشد. به اين دليل اين تحول بيش از همه در كساني به وجود ميآيد كه از مراتب علمي بالايي برخوردارند و به نوعي تئوريسن جريان چپ محسوب ميشوند.
مهمترين فرد در اين ميان، احسان طبري است.
احسان طبري از گروه 53 نفر تقي اراني بود كه پس از آزادي از زندان، در تأسيس حزب توده نقش داشت. او از جواني در رشتههاي مختلف شعر، قصه، نقد هنري، بررسيهاي فلسفي و تاريخي و زباني، آثاري ايجاد كرده و در دوران طولاني مهاجرت به شوروي اين تلاش را ادامه داده و در هر زمينه آثاري متعددي نگاشت. احسان طبري تحصيلات خود را در آكادمي علوم اجتماعي مسكو و برلين انجام داده و به دريافت به دريافت مقام علمي «دكتر هابيل در فلسفه» نائل آمد.[iv] طبري به هفت زبان مختلف آشنايي كامل داشت و ميتوان او را از يكي از چند تئوريسين برجستهي ماركسيسم در سطح جهان دانست. در زمان دستگيري اعضاي ححزب توده پس از انقلاب اسلامي او نيز دستگير و زنداني شد و در مصاحبههاي تلويزيوني شركت كرده و از كارها و عقايد گذشته خود ابراز ندامت و خود را نفي كرد.
كساني كه سخنان او را ساختگي و تحت فشار ميدانستند جوابي براي كتاب «كژراهه» كه در همين دوران منتشر شد و در آن از انحراف حزب توده به صورت مستدل پرده برداشته نداشتند. انسان ممكن است با شكنجه وادار شود بر عليه خود اعتراف كند و جملاتي را طوطيوار بگويد، اما نقد علمي و نفي گفتمان خود با استدلالهاي علمي را نميتوان از يك فكر آشفته انتظارداشت. سخنان و نوشتههاي طبري پس از دستگيري بسيار قابل تأمل است و به وضوح نشان ميدهد كه او واقعا دچار تحول شده بود. او از نظر علمي و اعتقادي به اين نتيجه رسيده بود كه ماركسيسم در برابر گفتمان اسلام، حرفي براي گفتن ندارد و آزادانه ازگفتمان چپ دست ميشويد.
تحولي را كه طبري در زندان تجربه كرد، جلال آلاحمد در خارج از زندان يافت. آلاحمد نيز در دوران جواني خود ماركسيسم را بر اسلام برگزيد و در اواخر عمر بود كه آگاهانه به اسلام بازگشت و دو كتاب «غربزدگي» و «در خدمت و خيانت روشنفكران» را به ارمغان نگاشت.
جمعبندي
اينكه اعترافات و مصاحبههاي اخير سران گروههاي چپ و اصلاحطلب كداميك از سه نوع بالاست، در آينده مشخص خواهد شد. بسياري از آنها در جايگاهي هستند كه نميتوان از سخنانشان به راحتي گذشت و تصور كرد كه تحت فشار اين مصاحبهها را انجام دادهاند. به علاوه بسياري از اين افراد سابقهي انقلابي داشتهاند و ميتوان تصور كرد كه با درك انحراف خود به اعتقادات گذشتهي خود بازگشتهاند.
آنچه آشكار است اين است كه جريان چپ از شنيدن اين اعترافات مبهوت شده است و در مقابل دلايل و شواهدي كه اين متهمان، در نفي گفتمان خود ميآورند جز تكرار آنچه ضد انقلاب در دههي 1360 پس از اعترافات سران حزب توده عنوان كرد چيزي نمييابد. امروز هواداران گروه چپ حداقل انتظار داشتند كه در كلام اين متهمان نشانههايي از نارضايتي و عدم صداقت را ببينند و اگر اين كوچكترين نشانهاي در سخنان و استدلالهاي آنها مييافتند ناچار نبودند به لب حجاريان و دندان شريعتي و حركات دست عطريانفر استناد نمايند.
به همين دليل يكي از هواداران اين گروه در تفسير خبر صداي آمريكا ميگويد: «دل مردم ايران تنگ شده است براي خسرو گلسرخي ، كه در جنبش اصلاحات بيايد و در دادگاه جمهوري اسلامي بگويد من جنبش سبز را به راه انداختم با جمهوري اسلامي مخالفت كردم ، جوانان را به مخالفت دعوت كردم ، عده بسيار زيادي آمدند ، زخمي شدند و عده زيادي هم جان خود را از دست دادند و من در دادگاه حاضر شدم و تمامي اينها را قبول دارم و با اين وجود باز هم به مخالفت با جمهوري اسلامي و رهبري جمهوري اسلامي مخالفم ...»[v]
بايد منتظر ماند و ديد كه تغيير صورتگرفته در مواضع بزرگان و تئوريسينهاي چپ امروز جامعهي ما، ناشي از سرخوردگي سياسي است و يا نشان از تحولي عميق و فكري در آنها است.
ارجاعات:
[i]پنجاه نفر و سه نفر، انور خامهاي
[ii]پنجاه نفر و سه نفر، انور خامهاي
[iii]مراجعه كنيد به :طلوعي، محمود، پيوستن و گسستن ، تهران: انتشارات تهران، 1370
[iv] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%86_%D8%B7%D8%A8%D8%B1%DB%8C
[v] http://tinypaste.com/pre.php?id=56439
نويسنده: محسن ردادي