آسيب شناسي فمنيسم

فمنيسم به رغم موضع گيري ها نظري در پاره اي از امور، فاقد يك انديشه، باور يا تعريف مستقل و مشخصي از جهان بيني به عنوان زيرساخت اوليه يك مكتب است.از اين رو مي توان گفت كه «فمينيسم»، بيش و پيش از آن كه يك مكتب باشد، يك جريان است.
فمينيسم (Feminism) از واژه اي فرانسوي (Feminisme) است كه آن هم از ريشه لاتين(Femina) به معناي زن (Woman) اخذ شده است و در زبان فارسي تعاريفي چون " طرفداري از حقوق زن "، زن باوري "، "جنبش آزادي زنان " و غيره براي اين واژه ارائه شده است. مي توان گفت فمينيسم آموزه ي شعارگونه اي است كه وجه اصلي تمامي تفاسير و گونه هاي آن بر اين باور استوار است كه زنان بدليل جنسيتشان گرفتار تبعيض هسيتند و لذا لازم است عليه اين تبعيض اقدام شود. فمنيسم نيز هم چون ديگر مكاتب و تشكل ها، در يك تقسيم بندي اوليه به دو بعد نظري و عملي قابل تفكيك است. اگر چه طرفداران فمينيسم مايلند تا آن را يك مكتب معرفي كنند، اما بايد اذعان داشت كه فمنيسم به رغم موضع گيري ها نظري در پاره اي از امور، فاقد يك انديشه، باور يا تعريف مستقل و مشخصي از جهان بيني به عنوان زيرساخت اوليه يك مكتب است. لذا در بعد نظري بدون استناد به گونه اي از جهان بيني و بدون ارائه تعاريف كلي از جهان يا انسان، خود را در قالب يك ايدئولوژي مطرح مي نمايد و در بعد عملي نيز به صورت يك جريان اجتماعي حركت مي كند. در واقع مي توان گفت كه «فمينيسم»، بيش و پيش از آن كه يك مكتب باشد، يك جريان است.
زمينه هاي ظهور فمنيسم
1-عصر تجدد و روشنگري
تجدد گرايي به عنوان يك "پيكر بندي ايدوئولوژيكي– فرهنگي "، مدعي گسست از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه گرديد، اگر چه در همين نگاه نوعي مطلق انگاري و آمرانگي مشهود است و تسليم پذيري بي چون و چراي زندگي سنتي را تحت عنوان «انسان مداري و عقلانيت مدرن» نمي پذيرفت، هر چند كه خواهان تسليم پذيري بي چون و چراي نظريات خود بود! بدون توجه به اين كه همين نظريات تا چند صباحي ديگر، سنتي قلمداد مي شود.
از نظر معرفت شناختي، با ظهور دوران مدرن، اين فرض گسترش يافت كه پذيرش هر چيزي به عنوان حقيقت درست نيست، مگر آنكه بتوان آن را ثابت كرد. البته ناگفته نماند كه اين شعار به صورت كلي درست است و سابقه ي آن به پيدايش انسان بر مي گردد، چنان چه همه انبياي الهي به اين معنا تأكيد داشتند و در قرآن نيز آيات فراواني مبني بر عدم پذيرش هر سخن و دعوتي بدون استدلال عقلي، علمي وجود دارد، ولي در هر حال با توجه به تاريخ و فرهنگ حاكم بر غرب، ظهور فرضيه «عدم پذيرش امور اثبات نشده به عنوان حقيقت» به دوران پيدايش مدرنيسم نسبت داده شد.
به دنبال اين فرض و در راستاي تحقق هر چه سريعتر و گسترده تر اهداف سياسي و اقتصادي، اين مسئله مطرح شد كه نمي توان آنچه را در طول تاريخ به عنوان سرشت زن، طبيعت زنانه، اقتدار مرد، الگوي زن خوب و... بر آن اصرار شده است بدون چون و چرا پذيرفت و در عمل نيز انقلاب آمريكا و فرانسه به عنوان دو نمونه ي دگرگوني در عصر مدرن، با بيان مفاهيمي چون برابري، حقوق بشر، دموكراسي و... بر اين فرضيه و دعاوي زنان براي حقوق برابر با مردان صحه مي گذاشت و جريان ايجاد شده را در عرصه ي نظري و عملي تقويت مي نمود.
مترادف با اين تحول، آموزه هاي اصلاحات مذهبي و ظهور پروستانتيسم در اين دوران نيز در جهت نفي اقتدار و سلسله مراتب گام بر مي داشت. اين رفرم مذهبي تاكيد داشت كه زنان و مردان داراي روح برابري هستند. انسان مداري و خودورزي و تاكيد بر حيثيت و كرامت فردي از مولف هاي دوران مدرن بود كه اين مطلب را در ذهن متبادر مي ساخت كه ، زنان نيز به عنوان موجوداتي خود ورز هستند كه حيثيت و كرامت فردي آنها حائز اهميت است. و البته بايد يادآور شد كه انديشه غرب در عصر مدرن، تبلور حيثيت و كرامت فردي و حتي اجتماعي زن را در عرصه ي اقتصاد (كار و توليد) مي ديد و نه تنها به دنبال احياي معاني ديگر مثل ارزش هاي ذاتي، عقلي و اخلاقي نبوده و نيست، بلكه اين گونه مفاهيم را نيز نوعي قيد بند قلمداد مي كند كه بايد برداشته شود، تا آنجا خانم سيمون دوبوار در كتاب جنس دوم حتي مفاهيمي چون: فرزندي، همسري، عشق، مادري، عفت و... را نيز زنجيري به دست و پاي زن و محدود كننده ي او مي داند و اين گونه گرايش ها يا مواضع را موانعي براي رسيدن زن به حقوق فردي و اجتماعيش قلمداد مي كند! البته شكي نيست كه اين نگاه به زن و ارزش ها، متقابلا براي مرد نيز ساري و جاري مي گردد، اگر چه بيان نشود. درست مثل اين است كه گفته شود: مفاهيمي چون: فرزندي، همسري، عشق، پدري، عفت، غيرت و...، عوامل محدود كننده و به زنجير كشنده ي اوست و او بايد براي به دست آوردن آزادي و حقوق خود، از همه اين قيود رها شود.
پس در واقع بايد اذعان داشت كه همه تعاريف و حتي بايد و نبايدها فمينيسم در دفاع از حقوق زنان، در راستاي آزاد كردن نيروي كار زن به منظور تحقق اهداف اقتصادي مي باشد.
2- نظام اقتصادي سرمايه داري و تأثير آن بر موقعيت زنان در جوامع غربي
انقلاب صنعتي و گسترش روابط سرمايه داري به تدريج تغييرات عظيمي در حيات اقتصادي و اجتماعي ايالت متحده و به تبع آن در اروپا به ويژه در وضعيت زنان ايجاد كرد.
افزايش سودآوري در فعاليت توليدي باعث تبديل نظام توليد خانگي به توليد كارخانه اي شد، در اين مرحله تنها چيزي كه اهميت داشت كثرت تعداد كارگران و ارزاني حقوق و دستمزد آنها بود كه زنان با كثرت خود و دستمزد كمتر، نقش موثري در مرتفع نمودن اين نياز داشتند و البته حضور زنان در عرصه كار، موجب ايجاد تغييرات بنيادين در سبك زندگي و موقعيت فردي و اجتماعي آنها داشت.
3- دولت مدرن ليبرال
دولت ليبرال از دو جهت بر شكل گيري فمنيسم تأثير داشت. چرا كه به ناچار بايد از يك سو مقدمات تحقق حقوقي كه دولت ضامن آن بود، مانند دفاع از آزادي هاي مدني، آزادي تجمع و... را فراهم مي كرد و از سوي ديگر ناچار بود براي زنان نيز زمينه مناسبي را فراهم نمايد تا بتوانند خواسته هاي خود را بيان نمايند. لذا اگر چه در نظام اقتصادي سرمايه داري فمينيسم فقط دستمايه و زمينه ساز آزاد كردن زن از قيد تمامي قيود براي ازدياد نيروي كار ارزان بود و اصلا نگران بيگاري با دستمزدهاي كم و ضرورت برابري حتي نسبي حقوق كار با مردان نبود، اما در دولت مدرن ليبرال، به ناچار فرصت هايي براي اعتراض، بيان خواسته ها و مطالبه حقوق برابر ايجاد شد.
سير تحول تاريخي فمنيسم
موج اول
موج اول در سال 1830 شروع شد. در بعد نظري مري ولستون كرافت با نوشتن كتاب " حقانيت حقوق زن " (1792) تأثير اصلي را بر اين موج گذاشت. پس از وي جان استوارت ميل با همكاري همسر اولش هري تيلور كتاب " انقياد زنان " (1869) را نوشت كه تأثير مهم بعدي را بر اين موج گذاشت. نگارش اين كتاب در حالي صورت گرفت كه زنان در دوره ويكتوريا، در اوج سركوب به سر مي بردند. مي توان گفت اساساً انديشه حقوق ليبرال كلاسيك، زمينه اصلي بروز اين موج به شمار مي رود، ديدگاهي كه برخاسته از انديشه جان لاك بود.
در بعد عملي، گسترش حقوق مدني و سياسي، به ويژه اعطاي حق رأي به زنان، خواسته و هدف اصلي اين موج جلوه داده مي شد، هر چند كه اهداف اصلي واقعي، از جمله دستيابي زنان به كار آموزشي، آموزش و كار، بهبود موقعيت زنان متأهل در قوانين، حق برابر با مردان براي طلاق و متاركه قانوني و مسائل پيرامون ويژگيهاي جنسي و... كه همگي در راستاي اهداف اقتصادي و در جهت آزاد سازي نيروي كار ارزان زنان بود، به عنوان اهداف فرعي مطرح مي شد.
در دهه 1920 زنان به هدف اصلي شعاري خود، يعني حق رأي دست يافتند. البته نه همه زنان در همه كشورهاي غربي. چنان چه حتي تا چهار دهه پس از آنان زنان در كشوري چون سوئيس حق رأي نداشتند. اما در هر حال اين باب باز شد.
با دستيابي به اين هدف دوران وقفه فعاليت فمنيست ها آغاز شد و به جز فعاليت براي صلح خواهي، فعاليت ديگري نداشتند. البته رسيدن به حق رأي، تنها دليل توقف فعاليت فمينيست ها نبود، بلكه اساساً شرايط حاكم بر آن دوران ايجاب مي نمود كه فمينيست ها فعاليت جدي نداشته باشند. چرا كه از سويي قحطي و بي كاري فراگير شده بود و فرصت مناسبي براي طرح موضوعاتي چون احقاق حقوق زنان در دست نبود و از سوي ديگر پيدايش جنبشهاي اقتدار گرا، از جمله فاشيسم و نازيسم و مهمتر از آن وقوع دو جنگ جهاني خانمانسوز اول و دوم، مهمترين عواملي بودند كه فمنيست ها را در آن دوره مهار كرده و آنان را از فعاليت جدي بازداشت.
موج دوم
موج دوم فمنيسم از دهه 1960 آغاز مي شود. سيمون دوبووار با نوشتن كتاب " جنس دوم " (1949) و بتي فريدن با نگارش كتاب " زن فريب خورده " (1963) تأثير اصلي و مهم را در برانگيختن اين موج داشتند. از ديگر متفكران مهم در اين موج مي توان كيت ميلت " سياست جنسي " (1970) و " جرمان گريير " خواجه زن " (1970) اشاره كرد. موج اول تا حدي توانست وضعيت زنان در رابطه با برخي از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شايستگي زنان جهت ورود به مشاغل متعدد، قانوني شدن سقط جنين، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداري از حقوق مدني برابر و گسترش امكانات كنترل مواليد از جمله نتايج مهم تلاشها در موج اول بود و اين موفقيت سبب گرديد تا برخي از فمنيست ها به دنبال قدم برداشتن در گامهاي بعدي باشند. هدف اصلي و مهم فمنيست ها در موج دوم " نجات زن " در واقع از دست مردان مطرح شد. اينان متعقد بودند، دستيابي به حقوق سياسي و قانوني برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نكرده است، بنا براين صرف رهايِي زنان از نابرابريها كافي نبوده بلكه بايد زنان را از دست مردان نجات داد.
اما در نظر آنها نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدريجي امكان پذير نبود بلكه نياز به يك فرآيند ريشه اي و انقلابي داشت. چرا كه اساساً از نظر فمنيست ها نظريه هاي موجود عميقاً جنس گرا و غير قابل اصلاح هستند.
چنانكه بيان گرديد، موج دوم نجات زن از هرگونه قيدي را دستمايه ي حركت خود قرار داد، حتي قيدهاي ارزشي را و مي توان گفت كه هدف مستتر اصلي در اين موج، رواج آزادي روابط جنسي بود و چون همه ي ارزش ها در اين عرصه مانند عشق، همسري، مادري، حياء، عفت و... در تعامل با مرد قرار مي گرفت، نجات زن از دست مردان به عنوان تيتر و سرلوحه جريان فمينيسم قرار گرفت. هر چند كه نتيجه و فرآيند اين حركت، در نظام سرمايه داري و ليبرالي چنان به نفع مردان بود كه گويا اساسا مردان قدرتمند اين تئوري را سفارش داده اند! علاوه بر اين كه جنسيت آزاد و بدون قيد و بند زن، خود نقش به سزايي در درآمدزايي مردان ثروتمند و صاحبان سرمايه داشت.
موج سوم
موج سوم فمنيسم از اوايل دهه 1990 آغاز مي شود. فمنيسم كه در دهه 1960 و 1970 در اوج خود به سر مي برد در اواخر قرن بيستم با مشكلات زيادي مواجه شد و در نتيجه در سرازيري انحطاط افتاد. شكاف ها و دسته بنديهاي آشكاري در درون جنبش زنان بوجود آمد. دولتهاي تاچر و ريگان در دهه 1980، كه با معضلات ناشي از روابط آزاد جنسي مانند: افزايش ناهنجاري هاي رفتاري، سوء استفاده ها و از همه مهم تر ازدياد نسل بي هويت مواجه شده بودند، آشكارا با اين نهضت ستيز كرده و خواستار اعاده از دست رفته " ارزشهاي خانوادگي " شدند.
فمنيست ها كه به بسياري از اهداف اصلي شان دست يافته بودند، آنقدر به سمت افراط پيش رفتند كه حتي زمينه پيدايش نهضت مقابل تحت عنوان «نهضت مردان» را مساعد كردند.
اين مسائل، معضلات، بروز ناهنجاري ها و در نهايت از دست رفتن ارزش ها و جايگاه واقعي زن در جامعه سبب شد كه فمنيسم در اوائل دهه 1990 يك فرآيند اعتدال را تجربه كند. به ناچار جناح مبارز و انقلابي آن كنار گذاشته شده و با يك چرخش عجيب به ستايش و اهميت به دنيا آوردن فرزند و نقش مادري پرداختند.
انديشه هاي برخي از پست مدرنها همچون ميشل فوكو و ژاك دريدا در برانگيختن اين موج تأثير به سزايي داشته است. علاوه بر اين خانم جين بتكه الشنين با نوشتن كتاب " مرد عمومي، زن خصوصي " (1981) تلاش نموده ديدگاههاي افراطي و راديكال در موج دوم را تعديل نمايد. بر خلاف موج دوم، فمنيست ها در اين موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظريف تأكيد مي ورزيد. آنان معتقد به احياي مادري بوده و از خانواده فرزند محور و همچنين زندگي خصوصي دفاع مي كنند.
گرايشهاي مختلف در فمنيسم
چنان در ابتدا اشاره شد، فمينيسم خود يك مكتب نبوده و بر هيچ فلسفه ي خاصي استوار نمي باشد، لذا در سير جرياني خود شاخه هاي متعددي پيدا كرده كه از آن جمله مي توان به مهمترين آنها يعني ليبرالي ، ماركسيستي ، راديكالي و... اشاره نمود.
1. گرايش ليبرالي
" برابري " و " رفع تبعيض جنسي " مهم ترين محور مطالعات فمنيسم ليبرال مي باشد.
ليبرال ها، به مقتضاي فردگرايي معتقدند كه تمايزي ميان زن و مرد وجود نداشته و جنسيت زنان هيچ گونه ارتباطي با برخورداري يا عدم برخورداري از حقوق مدني ندارد. زنان از قابليت قدرت تعقل كامل برخوردار بوده و از اين رو استحقاق برخورداري از تمام حقوق انساني را دارا هستند. البته اين سخنان هيج كدام جديد نبود، اما در هر حال به عنوان شعاير فمينيسم ليبرال رقم خورد.
مري ولستونكرافت، جان استوارت ميل و هري تيلور از جمله مهمترين متفكران اين گرايش محسوب مي شوند. ولستونكرافت در نخستين متن مهم فمنيسم، حقانيت حقوق زنان مي نويسد ": زنان حق بهره مندي از همان حقوق و امتيازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصيلات دست يايند و به نوبه خود، مخلوقاتي صاحب عقل به شمار آيند، موضوع " تفاوت جنسيتي " اهميت خود را در حيات سياسي و اجتماعي از دست خواهد داد.
جان استوارت ميل معتقد است: «جامعه بايد بر طبق اصل " عقل " سازماندهي شود. جنسيت زنانه ناشي از تولد،بايستي يك امر نامربوط به شمار آيد و لذا زنان بايد حق بهره مندي از حقوق و آزاديهايي را داشته باشند كه مردان از آن بهره مند مي باشند، بويژه حق رأي زنان».
بر اين اساس تفاوت ميان دو جنس زن و مرد ذاتي نبوده، بلكه نتيجه اجتماعي شدن و زندگي جمعي است.به نظر اين دسته از فمنيست ها، تقريباً از لحظه تولد، با پسرها و دخترها به شيوه متفاوتي رفتار مي شود، به گونه اي كه زنان از پرورش تمامي استعدادشان به عنوان انسان بازداشته مي شوند. اين در حالي است مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده، زنان همانند مردان انسانهايي كامل محسوب مي شوند.
تفاوتهاي ميان مردان و زنان ناشي از روش ها، انتظارات و قوانين تبعيض آميز اجتماعي است كه بر اساس آن، پسران و دختران تربيت مي شوند.
رفع تبعيض جنسي مرحله اي بالاتر از تفاوت جنسي است، به نظر فمنيست هاي ليبرال، براي بهبود مسائل زنان، تنها برابري رسمي كافي نيست، بلكه بايد قوانيني براي ممنوع كردن تبعيض عليه زنان وضع شوند كه بر اساس آنها، حقوقي براي زنان در محل كار- از قبيل مرخصي و دستمزد دوران زايمان- وضع شوند.
به نظر اين دسته از فمنيست ها اصلاحات تنها راه رسيدن به آن حقوق هستند. گرچه هدف اوليه و اصلي فمنيستهاي ليبرال اعطاي حقوق كامل شهروندي دموكراتيك به زنان است، اما اين هدف با تعقل، متقاعد سازي دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسي تحقق مي يابد و از اين طريق است كه حقوق قانوني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي زنان به طور كامل تأمين شده، آنان در همه زمينه ها در جايگاهي مساوي با مردان قرار خواهند گرفت. با انجام برخي اصلاحات، نهاد خانواده تداوم يافته و مردان در آن نقش مساوي و در برابر اطفاي وظايف خانگي بر عهده خواهند داشت، علاوه بر آن، زندگي زنان به هيچ وجه با موانع مصنوعي، همچون پرورش كودكان، مختل نخواهد شد.
2. گرايش ماركسيستي
محور عمده مطالعات فمنيسم ماركسيستي در زمينه «برابري» و «حذف سرمايه داري» است. به نظر اين دسته از فمنيست ها، سرمايه داري مشكل عمده نابرابري زنان و مردان است.
آنها مدعي شدند كه سرمايه داري اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است: اول آنكه زنان را از كار در مقابل دستمزد بازداشته است و ديگر آن كه نقش آنان را در حوزه خانگي تعيين كرده است. به عبارت ديگر، كار بي مزد زنان در مراقبت از نيروي كار و پرورش نسل بعدي كارگران، به سرمايه داري سود مي رساند و براي بقاي آن ضرورت دارد.
اگرچه ماركس به عنوان نظريه پرداز و پدر ماركسيسم در ارتباط با زنان همچون يهود، بحثي ارائه نداده است، اما همكار ديرينش، انگلس، با نوشتن كتاب منشاء خانواده، مالكيت خصوصي و دولت (1884)، مباحث مهمي در زمينه زنان و فمينيسم مطرح نمود. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج، معتقد بود: " خانواده هسته اي " به دليل ضرورتهاي نظام سرمايه داري تشكيل شده است، مردان بدليل آن كه مي خواستند دارايي خود را به وارثان مشروعشان بسپارند، با ازدواج زنان را محدود مي كردند تا بفهمند وارثان حقيقي شان چه كساني هستند. وي همچنين معتقد بود: رهايي زنان زماني رخ خواهد داد كه زنان بتوانند به طور گسترده در امر توليد شركت كرده، وظايف خانگي خود را به حداقل برسانند. به عبارت ديگر، استقلال اقتصادي زنان يكي از عوامل مهم براي رهايي زنان به شمار مي رود.
از نظر سياسي، اين دسته از فمنيست ها راه حل را در انقلاب كمونيستي (پرولتاريا) مي ديدند. اينان معتقدند همان گونه كه نجات كارگران و طبقه بندي « پرولتاريا » از سرمايه داري با انقلاب كمونيستي تحقق خواهد پذيرفت، رفع نابرابري ميان زنان و مردان نيز با انقلاب كمونيستي امكان پذير خواهد شد؛ چرا كه اساساً تنها با حذف سرمايه داري است كه تمام مشكلات از جمله مشكل زنان نيز حل خواهند شد.
3. گرايش راديكالي
«نجات زنان» و «حذف مرد سالاري» محور اصلي مطالعات و مطالبات اين دسته از فمنيست ها هستند. اين گرايش در مطالعات فمنيستي آن قدر حايز اهميت است كه حتي برخي از محققان معتقدند: جنبش اصلي فمنيسم در واقع همين گرايش راديكالي است.بر اساس اين نگرش، بدليل آن كه هيچ حوزه اي از جامعه از تبيين مردانه بر كنار نيست، نابرابريهاي جنسيتي ناشي از نظام مستقل مرد سالاري است.
هر چند سيمون دوبووار، ايوانيگز و جرماين گريير از جمله متفكران اوليه اين گرايش به شمار مي آيند، اما در اثر فعاليت سياسي افرادي همچون كيت ميلت با نوشتن كتاب (سياست جنسيتي) (1970) و شولاميت فايرستون با نوشتن كتاب ديالكتيك جنسيت (1972) گرايش راديكالي به يك نظريه نظام مند درباره ظلم جنسيتي مبدل گرديد. فاير ستون در كتاب(ديالكتيك جنسيت)(1974) معتقد است: فرودستي زنان نه تنها در زمينه هاي آشكاري مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلكه در روابط شخصي نيز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمايزند، بلكه زيردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلي زن است. بنابراين وظيفه نظري،فهميدن نظام جنس و جنسيت و وظيفه سياسي پايان دادن به آن است. به نظر فايرستون، تفاوت ميان مردان و زنان مبنايي زيستي دارد.
البته فمنيست هاي افراطي جديد اين نظر را رد كرده،معتقدند: فرو دستي زنان مبناي زيستي ندارد، بلكه ناشي از زيست شناسي مردانه است. مردان به طور طبيعي خشن هستند و از خشونتشان براي تسلط يافتن بر زنان استفاده مي كنند. مرب ديلي در كتاب پزشكي زنان (1978)، چند نمونه از شيوه هايي كه مردان به وسيله آنها زنان را آسيب رسانده اند و براي تسلط داشتن بر آنان خشونت را به كار برده اند، ذكر مي كند: خود سوزي زن هندو- رسمي كه طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قرباني مي كند – بستن پاي زنان چيني، ختنه زنان آفريقايي، شكار ساحره هاي اروپايي و پزشكي زنان آمريكايي كه از اين قبيل هستند، بنيادي ترين و اساسي ترين شكل بي عدالتي در جامعه است.
به نظر اين دسته از فمينيست ها، اساساً اگر جامعه به عنوان «جامعه مرد سالار» درك شود، روشنگر نقش محوري ظلم جنسيتي خواهد بود. مردان در همه حوزه هاي زندگي به طور نظام مند زنان را زير سلطه خود در آورده اند و از اين سلطه بهره مند مي شوند. بنابراين، رابطه ميان دو جنس زن و مرد رابطه اي سياسي است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهني زنان را تماماً انكار مي كنند، به گونه اي كه حتي علم مردانه براي مشروعيت بخشيدن به اعتقاداتي بكار برده مي شود كه زنان فروتر از مردان و نقش آنان را نقش كارگران خانگي تعريف مي كند.
اين دسته از فمنيستها « انقلاب سياسي» را تنها راه حل نجات زنان مي دانند. زنان بايد بر اساس زنانگي واقعي، هويت جديدي براي خودشان بوجود آورند؛ چرا كه با ارزش ترين خصوصيات، مربوط به خصوصيات خاص زنان است. زنان بايد جدا از مردان زندگي كنند، چون حتي در نزديك ترين روابط زنان زير سلطه مردان قرار خواهند گرفت.
به هر حال به نظر اين دسته از فمنيست ها استقلال كامل از مرد سالاري، دگرگوني نظام خانواده، بي اهميتي تك همسري، تحديد مواليد رايگان، سقط جنين آزاد و جانب داري از همجنس گرايي زنانه برخي از خواسته هايي هستند كه بايد در تلاش سياسي به آنها دست يافت.
4. گرايش سوسياليستي
حذف نظام « سرمايه داري » و « مرد سالاري » محور مطالعه فمنيست ها در اين نگرش هستند. فمنيست هاي سوسيال معتقدند: براي فهم مشكلات زنان و رهايي از آن ها بايد هر دو نظام سرمايه داري و مرد سالاري را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزيابي قرار داد كه از اين نظر اين يك نگرشي « دوگانه گرا» است.
اين گرايش، رهايي زنان با « انقلاب اجتماعي » صورت خواهد پذيرفت؛ چرا كه اساساً جنس، طبقه، نژاد، سن و مليت همگي ستم ديدگي زنان را پديد آورده اند و فقدان آزادي زنان، حاصل اوضاعي است كه در آن، زنان در حوزه هاي عمومي و خصوصي به سلطه مردان در مي آيند. بنابراين، رهايي زنان تنها زماني فرا خواهد رسيد كه تقسيم جنسي كار در تمام حوزه ها از بين برود. به بيان ديگر، روابط اجتماعي كه مردم را به صورت كارگران و سرمايه داران و نيز زنان و مردان در مي آورند، بايد از طريق انقلاب اجتماعي برچيده شوند.
5.گرايش پسانوگرا
اين گرايش نيز « حذف مرد سالاري » را محور عمده مطالعات خويش قرار داده است. پسانوگرا به دليل ان كه با ارائه هر گونه تفسير واحد جهان شمول از جهان مخالفت مي كنند، در باب مسائل زنان نيز معتقدند: همه نگرشهاي فمنيستي چون در جهت ارائه تفسيري واحد و جهان شمول از زنان برآمدند، دچار مشكل هستند.
به نظر اين دسته از فمنيست ها، اساساً ارائه تفسيري واحد و كلي در باب واقعيت، حقيقت، معرفت اخلاق و سياست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالي كه در مقابل اين گونه تفسيرها، چند گانگي و كثرت امري مطلوب و ضروري به نظر مي رسد.
در دهه 1970 و اوايل دهه 1980 ژاك دريدا و رولان بارت انديشمندان فرانسوي به برداشت شالوده انگارانه از زبان بازنمايي و سوژه حمله كردند و وجود دلالت گرهاي متعالي و معاني متافيزيكي را نفي كردند. هر متني (والبته هر چيزي اعم از پديده ها و رويدادها را مي توان متن دانست) فضايي است كه در آن نوشته هاي مختلف و متعارض بدون آنكه « اصالتي » داشته باشند، حضور دارند.
متن را نمي توان به عنوان بازنمايي واقعيت يا حقيقي دانست. زبان چيزي جز «خود بازتابي» نيست. در آثار نويسندگان « پساساختارگرا » ، ماهيت شكننده و مشكل آفرين زبان و انفكاك ميان واژه ها و چيزها مطرح مي شود و بر اين نكته تأكيد مي گردد كه معنا چگونه از طريق ساز و كارهاي «خود ارجاعي» حفظ مي شود. به عبارت ديگر، گفتارهايي چون علم به رغم دعوي مشروعيت خود را با ارجاع به گزاره هاي صادق و جهان شمول خارج از خود، چيزي جز دعاوي «دل بخواهانه» نيستند.
سوژه و مولف اهميتي ندارد و بنابراين «مولف مرگ» اعلام مي شود. هيچ متني تابع منطقي منسجم نيست و نظامي هماهنگ و بي تناقض از تضادها و روابط در متون وجود ندارد و با «شالوده شكني» مي توان عنصر غير منطقي وجود در متن و اين تناقض ها و تعارضات دروني متون را نشان داد. شالوده شكني تعارضات و تناقضات، كلام محوري و ساختار متافيزيكي و سلسله مراتب پنهان متون را نشان مي دهد و آشكار مي سازد كه متن چه چيزي را سركوب مي كند، چه چيزي را حذف مي كند يا به حاشيه مي كشاند، چه چيزي را بدون نام مي گذارد و چه چيزي را پنهان مي سازد. دريدا بر آن است كه در خارج از متن هيچ « مركز » وجود ندارد كه بتوان با رجوع به آن، متن را به شكلي واحد فهميد و تفسير كرد.
معنا در رابطه اي ثابت و ارجاعي ميان سوژه و ابژه توليد نمي شود، بلكه در درون بازي بي پاياني ميان « دال ها » توليد مي گردد. نظريه سياسي پسامدرن « ايسم هاي مطلق تجدد » را نفي مي كند و « رژيم هاي جنايتكار »آنها را تقبيح مي نمايد. در اين برداشت، سوژه مدرن كه يكپارچه، متعالي و منبع معتبر شناخت محسوب مي شود و داعيه جهان شمولي دارد، در واقع يك سوژه خاص (سفيد پوست، مرد، دگر جنس گرا و خردورز) است و همه آنهايي كه چون او نيستند ديگري را شكل مي دهند و به نحوي حذف مي شود، يعني تأكيد بر صداهاي ديگران كه تاكنون شنيده نمي شد.
به هر حال پست مدرنيسم با طرح مفروضات اصلي خود چون عدم جدايي سوژه از ابژه، ارزش از واقعيت تأكيد بر تنوع و تكثر در مقابل تماميت انگاريها و تمام گراييها، نقد گفتمانهاي سلطه، حضور حاشيه درمتن و... موجب تحرك نويني در انديشه فمنيسم گرديد.
فمنيسم و روابط بين الملل
فمنيسم ديدگاهي انتقادي نسبت به نظريه رئاليستي (واقع گرايي) در روابط بين الملل است. نظريه پردازان واقعگرا همچون هانس مورگنتا و كنت والتز معتقدند: دولت ها در پي كسب حداكثر قدرت هستند و اين مسأله بيانگر يك ويژگي و واقعيت جهاني است، در حالي كه به نظر فمنيست ها، واقع گراها رفتار دولت هاي تحت سلطه و اداره مردان را به تصوير مي كشند. اساساً فمنيست ها در حوزه روابط بين الملل معتقدند: تا كنون آنچه در صحنه بين المللي اتفاق افتاده همگي بر اساس نظريه هايي بوده است كه با عينك مردانه به جهان نگريسته مي شد. پديده هايي همچون تجاوز، خشونت، جنگ و رقابت شديد براي سلطه در سلسله مراتبي قدرت همگي مربوط به مردان است. اما نگرش به جهان و روابط و روابط بين الملل، اگر با عينك و نگاه زنانه باشد، بيشتر صلح آميز و مبتني بر همكاري خواهد بود.
گرايش فمنيستي در روابط بين المللي مبتني بر كار انديشمنداني چون آن تيكنر، سارا روديك، جين بتكه الشتين، يوديت شاپيرو و ديگران مي باشد. سئوال مشترك همه اين است كه چگونه روابط بين الملل مبتني بر جنسيت شده است؛ يعني توسط مردان اداره مي شود و در خدمت منافع آنان قرار دارد و آگاهانه و ناآگاهانه بر طبق ديدگاههاي مردانه از سوي ديگر مردان تفسير مي گردد؟
نقطه اشتراك
اگر به متن دعاوي فمينيسم در گرايشي دقت بيشتري شود، به وضوح مشهود است كه به رغم تفاوت ها يا حتي تضادها بين سرمايه داري، ليبرالي، سوسيالي... و پسا نوگرايي، در تعريف آزادي زن و ارائه راه كارها، همه يك هدف را دنبال كردند و آن آزادي جنسي زن بود كه مستلزم نفي هرگونه قيد و اخلاقياتي مي باشد.
آن كه طرفدار سرمايه داري بود، نيروي كار (ارزان) زن را حبس شده مي ديد و معتقد بود كه بايد آزاد شود و از زن از خانه به كارخانه روانه شود كه اين آزادي مستلزم نفي قيود اخلاقي زنان و جايگاه خانوادگي آنان بود.
آن كه طرفدار ليبرالي است نيز قايل به همين معنا بود، اما تلاش داشت تا آن را قانونمند كند.
گرايش ماركسيستي نيز با شعار قراردادن مبارزه با سرمايه داري، تمامي اخلاقيات و سپس خانواده را قيود و محدوديت هايي قلمداد كرد كه به نفع سرمايه داران است و رهايي از آن قيود را شعار داد.
گرايش سوسياليستي در قبال اين آزادي توقع كار بيشتر را بي پرده بيان كرد و اظهار داشت كه بايد تفاوت جنسيتي در كار از ميان برداشته شود كه لازمه آن برداشتن قيود و اخلاقيات انساني زن و خانواده بود. و در انتها پسانوگرا با نفي كلي واژه و سوبژه و به رسميت نشناختن هيچ مفهومي و منطقي نخواندن هيچ متني، همان رهايي زن از قيود اخلاقي و خانوادگي را بيان داشت.
فمنيسم و جايگاه آن در اسلام
اگر صرف نظر از واقع گرايي ها، جريان فمينيسم را يك جريان صادقانه براي احقاق حقوق پايمال شده ي زنان قلمداد كنيم، گفته مي شود كه خواستگاه فمنيسم و انديشه برابري زن و مرد به قرن هفدهم باز مي گردد. جالب است بدانيم كه بنيان گذاران حقوق بشر به زنان به ديده تحقير مي نگريستند. چنانكه مونتسكيو نويسنده شهير فرانسوي و از بنيان گذارن انقلاب كبير فرانسه در كتاب روح القوانين (1748) زنان را موجوداتي با روحهاي كوچك و داراي ضعف دماغي، متكبر و خودخواه معرفي مي كند. در اعلاميه حقوق بشر هم كه در سال 1789 در فرانسه به تصويب رسيد از برابري حقوق زن و مرد سخني به ميان نيامده است. دستيابي به حق رأي براي زنان انگليس در سال 1918 به تصويب رسيد. در ايالات متحده نيز زنان درآن دوران حق رأي نداشتند.
در حالي كه اسلام در حدود 1400 سال پيش با تكيه بر كلام وحي برابري انسانها را نويد داد: " اي مردم همانا ! شما را از مرد و زني آفريديم و ملل و اقوام مختلفي قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد و بدانيد كه بزرگترين شما نزد پروردگار پرهيزكارترين شماست ».
پيامبر در زماني كه عرب جاهليت دختران را زنده به گور مي كرد، دربار روم و ايران از زنان براي پر كردن حرمسراهاي خود و تفريح و عيش و نوش استفاده مي كرد، در معابد خدايان آنان را قرباني كرده و عقد و نكاح موبدان و خدايان دروغين در مي آورند و در هندوستان و مصر اگر مردي از دنيا مي رفت همسرش را با وي دفن كرده يا آتش مي زدند، به دستان فاطمه بوسه مي زد و مي فرمودند: فاطمه پاره تن من است. خداوند متعال سوره كوثر را در شأن منزلت فاطمه (ع) وحي فرمود و در واقع ادامه و پويايي اسلام و نسل امامت كه را در گرو فرزندان حضرت فاطمه (ع) قرار داد.
حضور زن در مسائل سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه به كرات ديده شده است.
براي مثال: در سال فتح مكه حارث بن هشام به ام هاني دختر ابوطالب پناهنده شد و او، وي را امان داد. اميرالمونين عليه السلام به خانه وي داخل شده خواست او را مجازات كند. ام هاني شمشير او را گرفت و رها نمي كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد و چون ام هاني را غضبناك ديد فرمود:
(لا تغضبي عليا فان الله يغضب لغضبه)
و سپس فرمود: به هر كس كه تو امان بدهي مورد قبول است و سپس تبسم كرده و فرمود: اگر ابوطالب يك جهان فرزند داشت همه، در شجاعت، بي نظير بودند.
ابن اثير در النهايه در بحث «لمم» درباره استيضاح ابوبكر توسط فاطمه زهرا عليها السلام مي نويسد:
و خرجت في لمه من نسانها يتوطني زيلها علي ابي بكر فعاتبته؛
با هيبتي از زنان بني هاشم در حجاب اكمل به مجلس ابوبكر وارد شد و او را استيضاح كرد.
در منطقه سبع مساجد، در مدينه منطقه اي كه جنگ احزاب در آن واقع شده است. پايين تر از مسجد علي عليه السلام، مسجد توسط فاطمه زهرا عليها السلام است. اين مساجد جايگاه عبادت حاضران در آن ميدان و سنگر داران جنگ خندق بود و گواهي تاريخي براي حضور زن در اجتماع از ديدگاه اسلام است.
بنابراين رسول خد ا صلي الله عليه و آله و سلم حضور زن در صحنه اجتماعي، سياسي را تأييد كرده و فقط از حضوري كه تحريكات و تمايلات نفساني ديگران را در پي دارد، نهي فرموده است.
رشادت زينب (ع) در كربلا و سخنراني نافذ ايشان در بارگاه يزيد و حمايت اين بانو از امامت موجب زنده نگهداشتن واقعه عاشورا تا به امروز شد. زينب (ع) به زنان عالم مبارزه با ظلم و فساد را تا پاي جان آموخت.
امروزه كتب زيادي از سوي انديشمندان و علماء اسلامي چون مرتضي مطهري، امام خميني، و... در باب شأن و منزلتشان نوشته شده است.
و در آخر با افتخار مي توان گفت اسلام بيش از هر مكتب و انديشه اي از آغاز تا كنون صحبت از برابري زن و مرد در آفرينش، احقاق حقوق زن، آزادي زن در عرصه جامعه، احترام به زن و... داشته است.
البته آن چه كه بيان گرديد فقط ذكر چند نمونه ي مستند بود، وگر نه براي شناخت جايگاه زن در اسلام بايد به آيات كريمه قرآن كريم و سخنان پيامبر اكرم و اهل بيتش رجوع كرد كه حتي اشاره به سر فصل هاي آنان نيز از مجال اين مقوله خارج است.
به جرأت و صراحت مي توان اذعان نمود آن چه كه فمينيسم (به عنوان مفهوم واژه – يعني احقاق حقوق زنان) به دنبال آن بود، نه تنها به قرن 17 و 18 بر نمي گردد و سابقه ديرينه دارد، بلكه در اسلام كاملا محقق شده است، بدون آن كه بخشيدن امتيازي، مستلزم گرفتن امكان يا ارزشي باشد. به عنوان مثال:
• اگر فمينيسم به دنبال اين بود كه زن به عنوان طفيلي مرد و جنس دوم مطرح نشود، بلكه يك انسان و داراي همه استعدادها و حقوق انساني مطرح شود، اسلام او را انساني مستقل هم چون مرد مطرح كرده است.
• اگر به دنبال موقعيت برابر انديشه اي بود، اين اسلام است كه «زن مومن را چون مرد مومن و زن كافر را چون مرد كافر و زن طيب را چون مرد طيب و زن خبيث و منافق را چون مرد خبيث و منافق، مستقلا تعريف كرده و مخاطب قرار مي دهد.
• اگر فمينيسم به دنبال نقش فعال سياسي زن بود، اين اسلام است كه پيامبر آن با زنان همان بيعتي را مي كند كه با مردان مي كند و آنان را در جريانات سياسي همان گونه دخيل مي كند كه مردان را.
• اگر فمينيسم به دبنال دستمزد براي كار بود، اين تنها و تنها اسلام است كه نه تنها براي كار زن در خانه قائل به دستمزد است، بلكه براي حضور بدون كار او در خانه نيز، قائل به دستمزد (نفقه) است و براي كار بيرون نيز فرقي در وجوب دستمزد كار براي مرد و زن قائل نشده است.
•......
آسيب شناسي فمينيسم
1. جنبش فمنيسم منظري تك بعدي به تمام جنبه هاي زندگي انسان دارد. اين جنبش تمام بدبختي ها و شرور جهان را در اثر تسلط مردها بر زنان دانسته و خواهان حذف مردان در تمام عرصه هاي اجتماعي است، در حالي كه زندگي در اين جهان و بقا تداوم آن ناگزير از تعامل زن و مرد در زندگي اجتماعي است. بنابراين عدم توجه به مكمل بودن زن و مرد و برتري يا فرودستي هر يك از دو جنس بزرگتر خطاي اين دسته از فمنيست هاست.
2. روح حاكم بر جنبش فمنيستي همان روح ديكتاتوري است. فمنيسم به فرد اجازه نمي دهد تا براي خود تصميم گيري نمايد و بينديشد؛ حتي در تفكر خصوصي اشخاص هم مداخله مي كند. به فرد اجازه ابراز وجود نمي دهد و كوچك ترين فعاليتهاي افراد را تحت نظر دارد؛ چرا كه اساساً اين جنبش مدعي مهار تمام بخشهاي زندگي بشر است. فمنيست ها در آن واحد، ضد بورژوا، ضد كاپيتاليست، ضد خانواده، ضد دين و ضد روشنفكرند.
3. فمنيست مسئوليتهاي سنگيني بر زنان تحميل كرده است. زني در گذشته، روش و شيوه زندگي اش، انتخابش و اصولاً برنامه ادامه حياتش در اين جهان براي وي مشخص و معلوم بود، امروز بايد در كليه موارد تنها خودش تصميم گيرنده اصلي باشد و اين همه مسئوليت و تصميم، كه هر زني در جامعه امروزي با آن مواجه است، به حدي سنگين مي باشد كه براي عده بسياري از زنان در غرب به مرز غير قابل تحملي رسيده است. اساساً در اختيار قرار دادن آزادي ها و انتخابهاي بيشمار به زنان نه تنها موجب رهايي آنان نگرديد، بلكه آنان را در نظام نا مشخص و مبهمي قرار داده كه هر گونه آزادي و انتخاب را از آنان سلب كرده است. با مشكلات زيادي كه جنبش فمنيسم بر زنان تحميل كرده و آزاديها و انتخابهاي بيشماري كه در اختيار آنان قرار داده است، برخي زنان جامعه امروزي را مجبور كرده تا براي تسكين آلام خويش، نظريه كهنه و قرون وسطايي « توطئه مردان عليه زنان » را بپذيرند.
4. فمنيسم باعث رشد فزاينده استفاده ابزاري مردان از زنان گرديده است. امروزه در غرب و حتي در برخي از جوامع شرقي زن به مثابه كالاي جنسي در تبليغات تجاري مورد استفاده قرار مي گيرد. زن، كه حقيقتاً داراي هويت و منزلت والايي در جامعه است، تحت آماج فريبنده تبليغاتي به طور مستقيم و غير مستقيم، ناچار است بزرگ ترين تحقيرها و بي حرمتي ها را در استفاده ابزاري اش تحمل كند. شركتها و بنگاههاي تجاري و اقتصادي براي زيبا جلوه دادن كالاهاي تجاري و فرهنگي شان، زيبايي زن را به قربانگاه مي برند تا از آن طريق بتوانند به نان و نوايي برسند.
5. بها ندادن به شريف ترين حرفه زنان يعني «مادري» و «خانه داري»، يكي از كريه ترين و زشت ترين چهره هاي فمنيست هاست؛ حرفه اي كه اساساً به لحاظ تواناييهاي جسمي و روحي، تنها زنانند كه مي توانند به خوبي از عهده آن برآيند و مردان هرگز قادر به اداره آن نيستند.
6. فمنيسم باعث ايجاد ترديد و عدم اعتماد به نفس در دانشجويان و تحصيل كردگان دانشگاهي گرديده است. در صورتي كه دانشجويان ديگر مشغول تحصيل تاريخ، ادبيات،علوم، زبانهاي خارجي و ديگر مواد درسي هستند، دانشجوياني كه مشغول تحصيل در زشته زنان هستند، در واقع تلاش مي كنند تا برخوردهاي ستيزه جويانه اي را بياموزند كه اين برخوردها همراه با اطلاعاتي دروغين هستند. آنان يكي از شرايط عضويت در جنبش را ابراز خشم و نارضايتي در همه چيز مي دانند، در حالي كه همين نارضايتي و خشم و آتش زدن به دامنه تنفر است كه ديواري ميان واقعيت و ادعاي فمنيست ها به وجود آورده است.
8- امروز " مرد انگاري " زن، او را دچار " از خود بيگانگي " ساخته و زيست در برزخ " زن – مرد "، زن را به ورطه ي بحران شخصيت و " كيش دو شخصيتي " افكنده است. لهذا رفتار و كنش بانوان به تبع " محيط ها " و " نقشهاي متفاوت محوله " و شرايط حضور در " خانه و اجتماع "، متغير و متفاوت گرديده است و همه مي دانيم چنين وضعيتي، آدمي را از كارايي و ايفا نقشهاي ثابت و موثر باز مي دارد.
9- يكي ديگر از پيش گمانه هاي ناصواب فمنيسم افراطي " سياسي تلقي كردن " همه شئون حياتي آدمي، حتي زناشويي و رفتارهاي شخصي جنسي و مناسبات خانوادگي است!مقوله سياست و بازي قدرت كه روزگاري فقط به حوزه مناسبات عمومي تعلق داشت با شعار " امر شخصي، امر سياسي است "، كه از سوي فمنيستهاي موج دوم مطرح شد، به حوزه روابط خصوصي مناسبات خانوادگي (زن و شوهر، والدين و فرزندان) نيز تسري يافت و بسي روشن است كه چنين نگرشي، تخاصم و تعارض را جايگزين صفا و خلوص عشق و تعاون ميان اعضاء خانواده مي كند و چنين نيز شد.
10- رفتارهاي ناهنجار و ستمهاي روا شده بر زن را به اساس وجود نهاد خانواده و "ازدواج قانوني و شرعي " نسبت دادن و قداست و سلامت اين نهاد ارزشمند را شكستن و عرضه تئوريهاي ناهنجار آفريني چون " ازدواج آزاد "، " جدا انگاري مناسبات جنسي از روابط خانگي و باروري و توليد مثل " ، " خانواده تك والديني " ، " معاشقه آزاد " ، " اكتفا به همجنس " ، و... آفت ديگري است كه پي آوردها و عوارض جبران ناپذير فراواني را براي جامعه بشري سبب شده است.
11- فمنيسم افراطي، ضرورت نوعي سلطه ي يكي از مرد يا زن بر ديگري را گريز ناپذير انگاشته است، لهذا بي هيچ دليل و سند معتبر عقلي علمي – چنانكه ماركسيست فمنيستها تصور كرده اند – سامانه اجتماعي باستان را " مادر سالار " مي پندارند و امروز براي سقوط نظام موجود كه به خيال آنان " پدر سالارانه " است و اعاده سيستم مادر سالار، كوشش و مبارزه مي كنند. حال آنكه هم پيش فرض ياد شده، نادرست است، هم رفتار برخي جوامع در تنظيم روابط خانوادگي در گذشته ناصواب بوده و هم " روشهاي افراطي يا تفريط آميز " براي حل معضله ي موجود، غير صائب است.
12-از ديگر آفات روش فمنيسم " صدور حكم واحد براي موضوعات مختلف است. با توجه به تفاوتهاي عميق شرايط اقليمي فرهنگي، مذهبي، و شغل عادات رسوم و همچنين تنوع ستمهاي روا شده بر زنان،حقوق و شيوه هاي تأمين آن در هر جامعه و براي هر گروه از زنان بايد جداگانه مورد مطالعه و عمل قرار گيرد. بسا كه تجويز نسخه هاي عام و كور، درد جامعه ي بيمار انساني كنوني را تشديد كرده حتي سبب بروز عوارض نامطلوب مي گردد.
13- نسبت صورت انساني با ابعاد مادي و جنسي آن:
حقيقت انسان به صورت عقلي اوست. صورت جمادي، نباتي و حيواني، علل مادي پديد آمدن انسان هستند و همانگونه كه اين صور دخيل در حقيقت آدمي نمي باشد لوازم مربوط به آنها نيز در حقيقت انسان دخيل نمي باشد از اين بيان دانسته مي شود، كه مونث يا مذكر بودن كه مربوط به مرحله حيواني و بلكه به شرحي كه گذشت از لوازم توليد مثل، يعني از لوازم ماده نباتي است. مربوط به ذات و حقيقت نوعي او نمي باشد بلكه از لوازم صوري است كه در ماده او مأخوذ است.
قوام انسان به ادراك و تعقل اوست و ادراك و تعقل گرچه به لحاظ زماني، بعد از تكوين ابعاد مادي وجود او پديد مي آيد ولكن حقيقتي ممتاز و مستقل از ابعاد مادي خود را دارد.
14- انديشه فمنيستي اگر چه با رويكردي انتقادي سعي در بالندگي هر چه بيشتر در عرصه اجتماعي دارد اما در برسي هاي روانكاوانه به اين رويكرد فكري كه قابل بررسي و انتقاد است ، عدم جايگزيني و انتخاب الگوي مطلوب از سوي اين انديشه است. در اين انديشه آرمان و ايده معادله با مرد بودن است و در ابتداي راه مسيري براي رسيدن به شباهتهاي فكري رفتاري با مردان را مي پيمايد ، كه اين مطلب گواهي است بر عدم وجود نقطه مركزي قوي و مستحكم در اين انديشه.
15- جهاني شدن انديشه ها و مكاتب فكري همواره به علت بار غني است كه بنيانهاي انديشه اي دارد. اما انديشه فمنيستي به دور از برقراري ارتباط بينابيني با ديگر مكاتب فكري در سطح جهان مي باشد. اين مكتب تنها و تنها به دنبال حركتي است كه قدرت فراگير داشته باشد. از اين رو بيشتر به صورت جرياني سياسي است تا مكتبي قوي و فلسفي.
منابع و ماخذ
1. مشيرزاده، حميرا – از جنبش تا نظريه اجتماعي: تاريخ دو قرن فمنيسم– تهران: نشر و پژوهش شيرازه 1381.
2. قادري، حاتم – انديشه سياسي در قرن بيستم – تهران انتشارات سمت 1381.
3. بورك، رابرت اچ – در سراشيبي به سوي گومورا- ليبراليسم مدرن و افول امريكا – ترجمه: الهه هاشمي حائري – تهران نشر حكمت 1379.
4. ابوت، پاملا / والاس كلر- جامعه شناسي زنان – ترجمه: خانم منيژه نجم عراني – تهران نشر ني.
5. وينسنت، اندرو – ايدئولوژي هاي مدرن سياسي – ترجمه: مرتضي ثاقب فر – تهران نشر قوقنوس 1378.
6. رشاد، علي اكبر – WWW.porsojoo.COM.
7. بيليس، جان/ اسميت ، استيو – جهاني شدن سياست: روابط بين الملل در عصر نوين – جلد دوم- تهران: موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر 1383.
8. لش، اسكات – جامعه شناسي پست مدرنيسم – ترجمه حسن چاووشيان – تهران نشر مركز 1383.
نويسنده: نيلوفر چين چيان
منبع:اطلاعات حكمت و معرفت- شماره 41