رهبر انقلاب در كربلاي پنج تا پنج ضلعي جلو آمد

در قرارگاههايي ميآمدند و كارها را پيگيري ميكردند كه زيرِ بُرد خمپاره و توپ دشمن بود و حتي در آنها تشكيل جلسه ميدادند. گاهي هم با يك لباس بسيجي بينام و نشان تا خط مقدم ميآمدند؛ حتي بچهها ديده بودند كه ايشان تا ضلعِ شرقي پنجضلعي در شلمچه پيش آمده بودند.
*1- نظم و انضباط:
*نظم و انضباط ايشان از همان اول زبانزد بود و يكي از توصيههاي هميشگي ايشان در صحبتها و سخنراني ها نظم بود. گاهي كه برخي بينظميها را ميديدند، به شدت ناراحت ميشدند و ميگفتند بينظمي نبايد در نيروهاي نظامي باشد؛ رفت و آمدها، حضور بر سرِ كار، وضع ظاهري، همه بايد مرتب باشد. در جلساتي كه با نظاميان داشتند تأكيد زيادي روي نظم و دقت ميكردند. رژه نظاميان را كاملاً كنترل ميكردند و حتي جزئيترين حركات بچهها را به فرماندهان گوشزد ميكردند. واقعاً خودِ ايشان الگوي نظم ميباشند.
*از ويژگيهاي بارزشان آشنايي و احاطه كامل و تسلط ويژهاي است كه به مسائل كلان و حتي جزييات و ظرافتهاي نظامي و امور نيروهاي مسلح دارند. علت اين امر علاوه بر كياست و زيركي و استعداد سرشارِ ايشان، ممارست و ارتباط نزديكي است كه از بدو پيروزي انقلاب اسلامي در امور نظامي و نيروهاي مسلح داشتهاند. نقش مؤثر ايشان در تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و تثبيت سپاه كه از سوي حضرت امام(ره) واگذار گرديده بود، تقويت حركتهاي حزباللهي درون ارتش، نمايندگي حضرت امام(ره) و رياست شوراي عالي دفاع و مهمتر از همه حضور چشمگير و مؤثرشان در صحنههاي مختلف جنگ، همه و همه اموري هستند كه در حصول اين تسلطِ ويژه، نقش داشتهاند.
خود ايشان چنين نقل ميكردند: من چون در منطقه لباس نظامي به تن داشتم وقتي جهت اقامه نماز جمعه به تهران ميآمدم، لباس روحانيت را روي لباس نظامي ميپوشيدم. عادت من اين بود كه وقتي از منطقه برميگشتم مستقيماً خدمت حضرت امام(ره) ميرفتم. يكي از اين دفعات- سال 59 -از منطقه آمدم و وارد حياط منزل حضرت امام(ره) شدم، در تمامي مدتي كه در حال باز كردن بند پوتينهايم بودم، امام از پشت پنجري اطاقشان به هيئت و قيافه من كه لباس نظامي را زير قبا پوشيده بودم خيرهخيره نگاه ميكردند و بعد از احوالپرسي فرمودند: " يك وقت پوشيدن لباس جُندي(نظامي)، براي اهل علم خلاف مروّت بود و حالا بحمدالله وضع به اينجا رسيده است. " من احساس ميكردم كه ايشان خوشحالاند. اولين باري كه در منطقه قبا را كندم و لباس نظامي پوشيدم قدري در دلم ترديد بود اما بعد كه ايشان لبخندي زدند و لطف كردند و ابراز رضايت و خشنودي داشتند، با طيب خاطر لباس رزم ميپوشيدم.
* هر زماني كه به منطقه تشريف ميآوردند، ميديديم كه لباسهاي ايشان- چه لباس ارتشي و چه لباس سپاهي- مرتب و پوتينها واكس زده بود و هنگامي كه به خط مقدم ميرفتند، ازكلاه استفاده ميكردند. يادم هست روزي كه تشريف آورده بودند به لشگر عليبن ابيطالب (ع)، بعضي از برادران زحمت كشيده بودند و با كمكهاي مردم و حضرت امام و نيز خودِ آقا يك پادگان خوب و مرتبي در انديمشك ساخته بودند، برادران مايه ميگذاشتند كه اين پادگان مرتب باشد و روي نظم و انضباطِ نيروها دقت داشتند. وقتي ايشان به لشگر تشريف آوردند و حدود يك روز در آنجا بودند، در صحبتي كه كردند از اين نظم و انضباط خيلي احساس رضايت نمودند كه پادگان به اين تميزي نگهداري ميشود و نيروها به اين منظمي هستند. يك نموني ديگر از نظمشان اينكه هرگاه ساعتي را براي تشكيل جلسه تعيين ميفرمودند، سر وقت حاضر ميشدند؛ حتي دقيقهها را هم رعايت ميكردند.
*يك روز در جبهه جلسهاي بود و همه آزاد بودند با رعايت نوبت و نظم، حرفهايشان را در خصوص مسايل نظامي و غيرنظامي مطرح كنند. يكي از فرماندهان بدون گرفتن وقت و توجه به نوبت ديگران بلند شد و مطلبي را عنوان كرد. سردار فضلي فرمانده ارشدِ آن جلسه به آن فرمانده گفت كه از جلسه بيرون برود تا تنبيه شده باشد اما بعد به خودش آمد كه نكند اين كار در حضور مقام معظم رهبري جسارت بوده باشد. چند وقتي گذشت و شنيده شد كه آقا در جمع ديگري از نظمِ حاكم بر آن جلسه، تعريف كرده بودند و آن تنبيه را بهجا دانسته بودند. همچنين ايشان هر وقت به جبهه ميآمدند با لباس نظامي كامل بودند و در گرماي طاقتفرساي جنوب با لباس گرمِ نظامي و كلاه و ... به همراه همه رزمندگان در جلسههاي مختلفِ سخنراني و پرسش و پاسخ ستادهاي عملياتي شركت ميكردند.
*2- هوش نظامي و سياسي:
* ايشان در تمام مسايل مربوط به مملكتداري و امور نظامي، ذهنِ بازي دارند. شايد يكي از علتهاي آن اين باشد كه در جنگ از ابتدا حضور مستقيم داشتهاند. پختگي سياسي و احاطه ايشان به مسايلِ كشور و دنيا و رويدادها، در زمان انجام عملياتها و ضربههاي سياسي مؤثر بود.
*در اواخر جنگ كه دشمن براي بار دوم در مرز ايستگاه حسينيه و طلاييه پيشروي كرده بود، در قرارگاه يونس كنار جاده آبادان در جنوب مستقر بوديم و ميخواستيم جلوي پيشروي دشمن را بگيريم كه يكمرتبه آقا(كه در آن زمان رييسجمهور بودند) بدون خبر قبلي، وارد شدند و نشستند. از همان ابتدا بدون اينكه لحظهاي وقت تلف كنند فرمودند فرماندهان گزارشِ خود را بدهند. مشغولِ گزارش دادنِ طرح بودم كه ناگاه از باختران تماس گرفتند كه ارتش عراق تا شهر كرند پيشروي كرده است! براي ما از نظر نظامي قابلقبول نبود كه ارتش عراق تا كرند بيايد چون بسيار برايش خطرناك بود لذا هرچه آنها ميگفتند، ما نميپذيرفتيم. در همين اثنا آقا فرمودند: " عراق نيست. اگر ميگويند عراق اشتباه ميكنند؛ بدانيد حتماً منافقين هستند. " ده دقيقه بعد تماس گرفتند كه دشمن تا اسلامآباد آمده! كمي بعد باز تماس گرفتند كه دشمن آمده اسلامآباد و در پادگان اللهاكبر مشغولِ پاكسازي است! تعجب كرديم كه اينها با چه سرعتي دارند پيش ميآيند و از آنها پرسيديم: " اينها چه كساني هستند؟عراق يا منافقين؟ " گفتند كه نميدانند تا اينكه فردي كه با او تلفني صحبت ميكردم گفت: " من در زيرزمينِ پادگان هستم و دشمن آمد و در را به روي من قفل كرد. آنها دختر و پسر قاطي هستند و فارسي صحبت ميكنند. به هم ميگويند اينجا را دست نزنيم بماند براي خودمان! " يعني با يك اميدواري اينچنيني. ديگر براي ما قطعي شد كه منافقين هستند. براي ما اين مهم بود كه به محض اينكه گفتيم دشمن آمده به كرند، ايشان بلافاصله تحليل كردند كه منافقين هستند و بعد از اينكه گفتيم آنها رسيدهاند اسلامآباد و به سمت باختران در حركتاند، ايشان همانجا خطوط دفاعي را براي ما ترسيم كردند و گفتند: " سعي كنيد تا به باختران نرسيده جلوي دشمن را بگيريد. "
*ايشان در قرارگاه تاكتيكي سپاه در منطقي عملياتي والفجر10 در زير بُردِ توپخانه و ادوات نيمهسنگين دشمن نشسته بودند، گاهي هم اطرافشان بمباران ميشد و گلوله ميخورد. سنگرشان هم سنگر درستي نبود و فضاي خوبي نداشت؛ آنجا نشستند و گزارشهاي ما را شنيدند. من پيشنهاد كردم حالا كه اينجا عمليات به نتيجه رسيده و آنجا هم ما مشكلات داريم و عقبههاي بسيار بدي داريم، اجازه بدهيد مقداري از محور سليمانيه عراق و ارتفاعات قلاغو و گوجار عقبنشيني كنيم؛ چون ارتفاعاتِ بسيار صعبالعبور، برفگير و سردي دارد و ما هم از رودخانههاي متعددي رد ميشويم، دشمن هر لحظه عقبههاي ما را كه پل درست كردهايم ميزند لذا واقعاً براي ما سخت است. ولي ايشان فرمودند كه شما به هر قيمتي شده بايد آنجا حضور داشته باشيد؛ حتي دست روي تپهاي گذاشتند و فرمودند: " بايد اين تپه حفظ شود. اگر اين تپه را از دست بدهيد كلّ خطِ دفاعيتان متزلزل ميشود و اگر بخواهيد مجدّداً به ارتفاعات قلاغلو و گوجار برسيد، چنانچه نقاطي را كه الآن هستيد از دست بدهيد، ديگر نميتوانيد اين هدف را دنبال كنيد و دشمن صددرصد به شما تسلط پيدا ميكند. " من گزارش را مجدداً طور ديگر تنظيم كردم كه اجازه بدهند عقبنشيني كنيم اما ايشان باز فرمودند: " مشكل شما با عقبنشيني دو تا ميشود اگر ميخواهيد سليمانيه را دنبال كنيد... اين تپه را محكم نگه داريد و از اينجا هست كه ميتوانيد براي هدف بعدي گام برداريد. " درآخر ما را متقاعد كردند و فهميديم كه نظر ايشان درست بوده و به همان عمل كرديم و تا روزهاي آخر براي ما راهگشا بود.
*ايشان با مديريتِ كلان جنگ، مخصوصاً قسمتهايي كه با سياست و تحركات سياسي ارتباط دارد، آشنايي كامل دارند و در كلانِ طرحها، ديدگاههاي سنجيده اي داشتند و آنها را با مشورت و قاطعيت توأم كرده بودند. بطور مثال آن زمان كه تحركات آمريكا در منطقه خليجفارس به اوج خود رسيده بود، مقام معظم رهبري به برادران سپاه و ارتش مأموريت دادند كه سريع از مناطق بازديد كنند و بعد از آن، طرحهاي دفاعي منظم بشود و براي ايشان فرستاده شود. با اين فرمان، يگانهاي موشكي از سپاه، ارتش و گروههاي توپخانه، هر كدام به فراخور حال سازمان و مأموريت خود، به آنجا اعزام شدند. اين برخورد آقا و جدّيتي را كه به برادران تزريق كرد، وضع را عوض نمود. پس از اين فرمان، بعد از 16سال براي اولين بار برادران نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و ارتش جمهوري اسلامي توانستند از كشتيهاي خارجي تنگي هرمز كه بعضاً در شبكههاي راداري با قُلدري يا تمسخر برخورد ميكردند، با امر و نهي تجسس كنند و روي رادارها بگيرند؛ يا به آمريكاييها ايست دهند و بخواهند آنها خودشان را معرفي كنند و مشخصاتشان را بگويند؛ يا وقتي كه آمريكا يكي از كشتيهاي ما را براي تجسس نگه داشت، به محض آنكه قايقهاي تيزروِ ما اطرافشان حلقه زدند، ميگويند داشتيم سؤالي ميپرسيديم! پس از اين قاطعيت در رهبري و مسائل نظامي، ميبينيم آمريكاييها از مواضعشان خيلي عقبنشيني كردند. ما در جزاير مصمّم به دفاع شديم ولي تا قبل از اين قضيه، شايد اصلاً خيلي موضعگيري روشني نداشتيم كه اگر به جزاير ما حمله بكنند چه بايد بكنيم؛ آقا فرمودند: " يك وجب از جزاير را نبايد از دست بدهيم. " نمونه ديگر اينكه در سال69 در جنگِ خليجفارس ابلاغ فرمودند كه واحدها در منطقه جنوب و غرب گسترش پيدا كنند. ما جزء واحدهايي بوديم كه در منطقه جنوب، حوالي پادگان حميد اردو زده بوديم. آقا فرمودند: " به هيچ وجه نبايد پذيرفت كه حتي كسي به يك وجب از خاك ما تجاوز كند. " اين تصميم قاطع، همه ما را مصمّم كرده بود كه كوچكترين رخنه و نفوذ را نپذيريم و با تمام توان مهياي مقابله شويم. اثرش را هم ديديد كه عليرغم آنكه آمريكا مشغولِ گذراندن مصوّبههايي بود كه از خاك ايران براي حمله به عراق استفاده كند اما با اين تصميمِِ مقام معظم رهبري، عقبنشيني كرد.
*3- شجاعت و قاطعيت:
*آقا در مقابل فرماندهانِ رده بالاي نظامي هم قاطعيت داشتند و با شجاعت و جرأت، حرفها و نظريات خود را بيان ميكردند؛ مثلاً گاهي پيش ميآمد كه دشمن در بعضي از قسمتها از خط ما عبور ميكرد و لطماتي را به ما ميزد، هرچند ما بعداً پاسخ ميداديم و دشمن را عقبتر ميرانديم ولي اگر در اين عقبنشيني كسي مقصر بود، آقا با قاطعيت با او برخورد ميكرد و ميفرمود: " نبايد به خاطر كوتاهي بعضي مسؤولان چنين مسايلي پيش بيايد. " خيلي قرص و محكم برخورد كرده و نظر ميدادند كه مثلاً فلانكس بايد تنبيه بشود، هرچند رشادتهايي داشته و ناآگاهانه عقبنشيني كرده ولي باز برخورد ميكردند.
*زماني كه حضرت امام(ره) ايشان را به عنوان جانشين خود در جبهههاي جنگ معرفي كردند، تحول بسيار اساسي در جنگ پيدا شد. من فرماندهي قاطع ايشان را در كربلاي 4 و5 شاهد بودهام. هر كسي در آن شرايط سخت نميتواند تصميمگيري كند ولي ايشان تصميم گرفتند بهگونهاي كه نتيجهاش را هم ديديم، عمليات كربلاي 5 با موفقيت بسيار بالا انجام شد؛ در ساير عملياتها هم همينطور. در قرارگاههايي ميآمدند و كارها را پيگيري ميكردند كه زيرِ بُرد خمپاره و توپ دشمن بود و حتي در آنها تشكيل جلسه ميدادند. گاهي هم با يك لباس بسيجي بينام و نشان تا خط مقدم ميآمدند؛ حتي بچهها ديده بودند كه ايشان تا ضلعِ شرقي پنجضلعي در شلمچه پيش آمده بودند.
*4- دقت نظر:
* از سال 65 تا اوايل72 در قرارگاه حمزه بوديم، روزانه گزارش عملياتي به رده بالاتر يعني ستاد مشترك و ستاد كل و ستاد مركز ميداديم اما يك بار نديديم كه به محتواي گزارش اشكال بگيرند؛ هرچند ما دقيق مينوشتيم ولي مسلماً خطاهايي داشتيم اما در طول 14ماهي كه در قرارگاه مركزي با فرمانده معظم كل قوا كار ميكرديم شايد بيش از سهبار از دفتر نظامي آقا با ما تماس گرفتند و درباري محتواي گزارش توضيح خواستند. مثلاً يكبار ما در گزارش خود آماري درباري تعداد مجروحان داده بوديم. در يك آمار آنها را 10نفر و در آمار ديگري 11نفر نوشته بوديم. بر اساس اصطلاح نظامي، آمارِ اول تلفاتِ رزمي بود و دومي غيررزمي كه آن يكنفر بر اساس تصادف مجروح شده بود و معاون عملياتي ما آن را جزء تلفات رزمي داده بود. وقتي گزارش به دفتر آقا رسيده بود، يك نفر اختلاف در آن ديده بودند و تماس گرفتند و توضيح خواستند و گفتند: " با توجه به اينكه آقا شمار تلفات قبلي را يادشان هست ما اگر اين آمار را خدمت ايشان ببريم سؤال خواهند كرد لذا گفتيم ببينيم موضوع اين يك نفر چيست تا توضيح بدهيم. "
*حضور ذهن ايشان خيلي براي ما اهميت داشت، ما 10تا 15 فرمانده لشگر مينشستيم و گزارش ميداديم، هر كدام 20دقيقه درباره موضوعي و محوري صحبت ميكرديم. بعد فكر ميكرديم كه اين، در تشخيص آقا نيست كه ما بحث نظامي ميكنيم ولي در آخر، آقا به تكتك اين سؤالها پاسخ ميداد بدون اينكه در طول صحبتهاي ما يادداشتي بردارد. يا بعضي وقتها بحثي بين بچهها در ميگرفت كه مثلاً سه روز يا يك هفته بعد خدمت آقا كه ميرسيديم ميفرمودند كه اين مطلب درست است و آن يكي ناقص.
*5- اطاعتپذيري:
*در كليه امور، درباره جنگ، انتخاب منطقههاي عملياتي، پذيرش قطعنامه و... دقيقاً پيرو ديدگاههاي حضرت امام بودند(ره) و تأكيد ميكردند كه "ما تابع امام هستيم و آنچه ايشان تشخيص ميدهند ما همان را انجام ميدهيم ". با وجود آنكه اطلاعات بسيار دقيقي از وضعيت سپاه و ارتش و اوضاع جنگ و جبههها داشتند، اما هرچه را حضرت امام(ره) ميفرمودند، ميپذيرفتند.
*روزهاي آخر جنگ براي كوشك و طلاييه طراحي خوبي شده بود و حدود 400-300 گردان نيرو در اختيارمان بود، همه اصرار داشتيم حتماً اينجا بايد عمليات بشود. آقا هم حضور داشتند و با فرماندهان صحبت كرده و همه طرحها را چك كردند و در نهايت، هم طرح را پذيرفتند و هم موفقيت آن را در سطح بالاي 70 درصد ميديدند. قطعي بود كه در اين عمليات 6-5هزار اسير ميگيريم و با مقداري غنائم برميگرديم و در مرزهاي خودي مستقر ميشويم. ايشان فرمودند كه حتماً بايد با امام تماس بگيرند و از ايشان كسب تكليف كنند. پس از تماس، امام فرمودند: آيا شما خودتان اين حركت را تأييد ميكنيد؟ ايشان پاسخ دادند: " به ديد ظاهر و ديد امكانات و طرح و نيرو احتمال ميدهم كه حركتِ موفقيتآميزي باشد. " ما جواب امام را نشنيديم اما قرار بر اين شد در ساعتي مشخص، آقا دوباره تماس بگيرند و حضرت امام جواب قطعي را بدهند. سرِ ساعت مقرّر آقا تماس گرفتند و امام فرمودند كه صلاح نميدانند اين عمليات انجام بشود. من احساس كردم كه آقا از حضرت امام خواستند كه استخاره بگيرند، نميدانم حضرت امام در جواب چه فرمودند كه آقا عرض كردند: " چشم! هرچه شما بفرماييد. " وقتي گوشي را گذاشتند با احساسات بچهها مواجه شدند كه همه تلاششان بر اين بود دوباره صحبتي بشود، در اين موقع فرمودند: " ما همه همچون اسلحهاي آماده هستيم كه گلنگدن آن كشيده شده، فشنگ هم آماده است، و ما مثل همان گلوله هستيم كه اگر امام انگشتش را تكان داد و ماشه را چكاند، ما شليك ميشويم؛ اگر نه ما آماده و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام(ايم). " وقتي اين صحبت را با بچهها كردند، با اينكه همه اصرار داشتند ولي همگي متقاعد شدند و عمليات به تأخير افتاد.
*6- تشويق و تنبيه:
* هم قلب رئوف و مهرباني دارند و هم با قاطعيت برخورد ميكنند و با زبان و عمل، افراد را تشويق و تنبيه ميكنند. يك روز از يگاني بازديد داشتند، من شاهد بودم كساني را كه در كار خود موفقتر بودند و نظم و نظام بيشتري داشتند، بعضي را با دادن چهار يا دو سال ارشديت و يا دادن سكة طلا و نيز با زبان تشويق كردند. برخي را هم كه از بازرسيهاي مختلف گزارش سهلانگاري آنها رسيده بود، تنبيه نمودند.
*يكي از روشهاي تشويقي- تنبيهي ايشان توجه و يا بيتوجهي بود كه واقعاً براي ما از هر تنبيه بدني و نظامي سختتر است. يكبار در پادگان گلف با بچههاي لشگر21 و لشگر5نصر، جلسهاي داشتند، كوچك و بزرگ سوال ميكردند و هوا بهقدري گرم بود كه ايشان بهشدت عرق ميكردند تمام لباسهاي ايشان هم خيس شده بود. بعد از 5ساعت جلسه پرسيدند كه كسي سؤالي ندارد؟ در اين موقع يكي از بچهها سؤالي تكراري پرسيد كه آقا قبلاً 2-3بار به آن پاسخ داده بودند ولي باز (كمي با سردي) فرمودند: " من به اين سؤال پاسخ دادهام اما اگر شما متقاعد نشدهايد بياييد جداگانه جواب ميدهم. " سؤالكننده كه يكي از فرماندهان بود بيرون آمد و شروع كرد به گريه كردن و ميخواست براي عذرخواهي خدمت برسد؛ بعد از چند روز كه ايشان باز به پادگان آمدند پيش ايشان رفت و خواست دستشان را ببوسد، آنجا آقا نهايت محبت را به ايشان كردند و اشاره كردند كه بالآخره توجيه شديد؟ آن فرد به كناري نشست و اشك از چشمانش جاري شد. حضور ذهن آقا هم خيلي براي ما جالب بود. روزي هم به تيپ الغدير رفتيم و از همان ابتدا در ميانِ يك لشگر كاملاً مسلح، بدون تشريفات وارد شدند و در فضايي صميمانه با بچهها نشستند. سوالات مختلف و بعضا تكراري مطرح شد ولي باز ايشان با بيانهاي گوناگون و در كمال محبت و با روي باز پاسخ ميدادند. بعد از سهساعتونيم جلسه، يكي از برادراني كه در اواخر جنگ شهيد شد گفت: " اينطور كه شما فرموديد من قانع نشدم " من از شرم سرم را پايين انداختم ولي ايشان فرمودند: " من فكر ميكنم در اين مورد بيشتر از همة مسائلِ ديگر مسئله را شكافتهام ولي اگر باز هم شما توجيه نشدهايد جداگانه با شما صحبت ميكنم " اين نوع برخوردها در روحية افراد اثر ميگذاشت و يكي از روشهاي ايشان براي تشويق و تنبيه بود.
*7- صبر و استقامت:
*بسيار واقعگرا بودند و با شناختي كه از مسؤولين داشتند، علت بعضي ناكاميها را ميدانستند ولي بيشتر به صبر و تأمل و بررسي كامل قضيه، توصيه ميفرمودند. من تاكنون حالت يأس و نااُميدي و عصبانيت در چهره و بيان ايشان نديدهام. گاهي حتي ميشد فرماندهاني كه دچار شكست ميشدند و روحية خود را از دست ميدادند خدمتشان ميبرديم و ايشان حضوراً صحبت ميكردند و قوّت قلب ميدادند و بچهها با انگيزة بيشتر برميگشتند. يك مورد در سلسله عملياتي بود كه عراق بهطور مكرر در سال 65 بهعنوان "دفاع متحرك " عليه مواضع ما انجام داد. ما هم روي مواضع خط مقدم، يك طرحهايي گذاشته بوديم اما در روز اول تزلزلي در بين فرماندهان افتاده بود و ترديد داشتند كه آيا ميتوان مواضع را حفظ كرد. من فرماندهان را سريعاً در كوتاهمدت، خدمت آقا به تهران آوردم. ايشان صبر و پايداري و تلاش در راه خدا رايادآور شدند و هدف دشمن را از دفاع متحرك، روشن كردند؛ سپس فرماندهان به جبهه برگشتند. عده اي از همينها بهخصوص در ارتفاعاتِ حاجعمران در منطقة شمالِ غرب، مواضع را 25روزه گرفتند و گفتند كه ما بايد همينجا شهيد بشويم و دشمن از جنازة ما رد شود!
*8- اهميت به نيروها:
*گاهي اوقات برخي نيروها مشكلاتي داشتند و با ما مطرح ميكردند اما انجام آنها در توان ما نبود لذا مستقيماً به آقا نامه مينوشتند. بسيجي كهنسالي مشكل مالي داشت و به دفتر آقا نامه نوشته بود، ايشان نامه را ديده و فوراً فرموده بودند كه به فرماندهي لشگر بگوييد كه مشكل اين آقا را حتماً حل كند. اين دستور آقا به ما رسيد و ما در حدّي كه در توانمان بود رسيدگي كرديم. بعد متوجه شديم كه آقا قضيه را پيگيري كرده و پرسيده بودند كه كار آن بسيجي را به چه صورت و چگونه حل كرديد. اين براي ما بسيار تعجبانگيز بود كه مسؤول ردهبالا با آن همه مشغله، پيگير يك نامة بسيجي است و از طرق مختلف پرسيده بودند كه كار آن بنده خدا چه شد!