حضور مقام معظم رهبري در جنگ به روايت رحيم صفوي

حضرت امام آنقدر كه من يادم هست، ادارهي امور سپاه را براي مدتي به ايشان سپرده بودند؛ ما آن موقع در اصفهان بوديم. هنوز هم جنگ شروع نشده بود. قبل از شروع جنگ بود و همان اوائل سال پنجاه و هشت بود، ولي مدتش كوتاه بود.
* در بررسي نقش آقا در انقلاب، چهار برههي اصلي مد نظر ماست؛ يكي ارتباط آقا با سپاه است و حكم حضرت امام در تاريخ سوم آذر 1358 كه سرپرستي سپاه را بر عهدهي ايشان گذاشته بودند. ديگر نمايندگي حضرت امام در شوراي عالي دفاع است؛ قبل از رياست جمهوري آقا. پيش از آن هم معاونت وزارت دفاع در سال 1358 و يكي ديگر هم بحث كلي حضور آقا در جبهه هاي نبرد. بيشتر منظور ما كه خدمت شما رسيديم، اين است كه شما فضاي كلي كشور را در آن سال ها و نقش حضرت آقا را در مسائل نظامي و سياسي آن روزها چگونه ارزيابي ميكنيد؟
** در رابطه با اين نكتهي حساس، اين عملياتي كه امروز شما يادآوري كرديد، يعني بيست و يك خرداد سال شصت، خاطرم هست كه ما با حدود دويست و پنجاه نفر پاسدار و بسيجي حمله كرديم به لشگر سه زرهي عراق. تعدادمان خيلي كم بود. لشگر سه زرهي عراق، حداقل پنج تا شش هزار نفر نيرو داشت؛ حداقل پانصد دستگاه تانك و نفربر داشت؛ به غير از خود لشگر، يك تيپ نيروي مخصوص هم داشت كه همانهايي بودند كه آبادان را محاصره كرده بودند.
* دقيقاً كدام منطقه بود؟
** در جنوب دارخوئين، همان جبههي سلمانيه و محمديه؛ حد فاصل رودخانهي كارون و جادهي اهواز به آبادان. ما حدوداً سه و نيم تا چهار كيلومتر پيشروي كرديم. همان صبح زود، "مهندس طرحچي " كه مسؤول جهاد سازندگي بود، خاكريزي را از كنار جادهي آسفالت تا كنار رودخانهي كارون درست كرد. نيروهاي ما پشت اين خاكريز رفته بودند براي خط دفاعي. ما براي آن عمليات، اسم ديگري گذاشته بوديم، ولي خورد به حكم امام كه بنيصدر را عزل كردند. ما هم اسم آن عمليات را گذاشتيم "فرماندهي كل قوا، خميني روح خدا ". اين عمليات اولين عمليات موفقيتآميز بود در آن مدت. چون نيروهاي ما دو سه مرتبه حمله كرده بودند براي شكستن حصر آبادان، ولي نشده بودند. در اين عمليات غير از موفقيت، از آن دويست و چند نفر، بيش از صد نفر شهيد شدند. هشت شبانهروز دشمن پاتك ميكرد، هشت شبانه روز. حتي ميرسيد به خاكريزهاي ما. به صورتي كه بچهها نارنجك ميكشيدند و ميانداختند پشت سر خاكريز خودشان. عراقيها يك نفربر PMP را بدون اين كه سرنشين داشته باشد، گازش را بستند و فرستادندش كه از خاكريز عبور كند. تا رسيد به خاكريز، زدندش تا روحيهي بچه ها را تضعيف كنند. ولي بچهها ايستادگي كردند و آن خط حفظ شد. خودم هم در اين عمليات يك تركشي خوردم كه آثارش هست روي سرم هنوز.
عزل بنيصدر، يك روحيهي خوبي براي اين عمليات به ما داد. اولين عملياتي بود كه ما اسير گرفتيم از عراقيها و گردان زرهي صلاحالدين را به طور كامل غنيمت گرفتيم. همين عمليات هم باعث شد كه به نيروهاي سپاه و بسيج اهميت بدهند. همهي دنيا منتظر بودند كه آثار منفي عزل بنيصدر را در جبههها ببينند. اتفاقاً بعد از عزل بنيصدر وضعيت بهتري هم در آرايش جبههها و هم در پيشرفتهاي ما حاصل شد.
* آيا تغيير در استراتژي سپاه هم از همين زمان بود؟
** ميتوانم بگويم كه از شكستن حصر آبادان اين اتفاق افتاد. تقريباً تغيير استراتژي از پنجم مهر ماه سال 1360 بود. اما اين ماجرا مربوط به بيست و يك خرداد 1360 بود؛ سه ماه بعدش حصر آبادان شكسته شد.
در مورد حضور تأثيرگذار مقام معظم رهبري در اوايل جنگ، من فضاي نُه ماهه ي اول جنگ را، يعني از اوايل مهر سال پنجاه و نه تا خرداد سال شصت و عزل بنيصدر از فرماندهي كل قوا و بعد هم فرار بنيصدر از ايران، اين فضا را ترسيم ميكنم و بهخصوص نقش محوري حضرت آيتالله العظمي خامنهاي را در فضاي سياسي كشور.
جنگ در حالي شروع شد كه بنيصدر فرماندهي كل قوا و رياست جمهوري را عهدهدار بود و با خوي بسيار مستبد و حالت غرور و تكبري كه داشت، نه تنها رياست جمهوري و فرماندهي كل قوا را، بلكه مجلس و حتي قوهي قضائيه را هم گويا در خدمت خود ميخواست. بنابراين از يك طرف جاه طلبي و قدرتطلبي بنيصدر مطرح بود و از يك طرف هم تعارضهاي او بود. بنيصدر هم با شهيد رجائي به عنوان نخستوزير مشكل داشت و هم با مجلس شوراي اسلامي و هم با شهيد بهشتي. او با هر سه اينها درگير بود و هر روز هم در روزنامهي انقلاب اسلامياش يك طعنهاي يا يك گوشهاي به اينها ميزد.
اما در رابطه با جنگ و حضور مقام معظم رهبري، آقا به عنوان نمايندهي حضرت امام در شوراي عالي دفاع همواره در جلسات شوراي عالي دفاع حضور داشتند و مسائل مربوط به جنگ را با دقت و ظرافت و با حضورشان در خطوط مقدم جبهههاي نبرد، پيگيري ميكردند. حضرت آقا لباس رزم ميپوشيدند، يك تفنگ كلاشينكف قنداق تاشو به شانهشان ميانداختند و از خود خرمشهر بازديدشان را آغاز ميكردند تا بالا. ايشان در حالي از خط مقدم خرمشهر بازديد ميكردند كه قسمت غربي خرمشهر سقوط كرده بود. و قسمت شرقي شهر به سمت آبادان، اين طرف پل و اين طرف رودخانه تا خانه هاي كنار رودخانهي كارون را ايشان مي آمدند و با بچه هاي خرمشهر و با بچه هاي رزمنده از نزديك ديدار ميكردند. يا اين كه در جبهه هاي سوسنگرد حضور پيدا مي كردند. ايشان حتي در منطقهاي به اسم "دُبّ حَردان " نزديك اهواز كه نزديك ترين فاصله اي بود كه دشمن به اهواز رسيده بود، حضور پيدا مي كردند. حضور حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه تأثير بسياري در رزمندگان خطوط مقدم داشت؛ از ارتش گرفته تا بسيج نيروهاي مردمي و ديگران. وقتي كه آقا را با آن هيبت به عنوان نماينده ي امام ميديدند، اصلاً قوت قلبي ميگرفتند.
در رابطه با تأثيرگذاري حضرت آقا در بحث جبهه هاي نبرد بايد به يك نكته توجه داشته باشيم. ببينيد. آن زمان دو خط سياسي در رابطه با سرنوشت جنگ مطرح بود. يكي خط سازش و تسليم در مقابل آمريكا و در مقابل زورگويي متجاوز بعثي بود كه اين خط را بني صدر رهبري مي كرد. يعني بني صدر با جسارت رسماً مي گفت كه ما نمي توانيم اينها را از خاك و سرزمينمان بيرون كنيم و بايد با آمريكايي ها كنار بياييم. او حتي به ما پاسدارها مي گفت آقاي خميني اشتباه مي كند كه اين مردم و اين بسيجي ها را براي جبهه ها فراخواني ميكند؛ در اين جبهه نيروهاي متخصص مي توانند جنگ را جلو ببرند. شما پاسدارها كه تخصصي نداريد، اين بچه هاي بسيجي هم تخصصي ندارند. اما خط سياسي دومي هم بود بود كه خط استقامت بود. اين خط دوم را، يعني خط استقامت و دميدن روحيه ي جهادي در رزمندان بسيج و سپاه و ارتش را و خط استقامت و خط روح يه دادن براي جهاد في سبيل الله در جبهه هاي نبرد را مقام معظم رهبري پيگيري ميكردند؛ آن هم از طرف امام و به عنوان خط امام و به عنوان خط اسلام.
به همين خاطر بود كه بني صدر هيچ نوع كمكي به سپاه نمي كرد. حتي دستور داده بود كه به سپاه، اسلحه و مهمات داده نشود. به فرماندهان سپاه هم اعتقادي نداشت. آن زمان من فرمانده عمليات سپاه درجنوب كشور بودم، درخوزستان. فرماندهي عملياتي كه از جبهه ي دزفول- جبهه ي كرخه بهش مي گفتند كه بچه هاي دزفول بودند، يعني برادرمان آقاي غلامعلي رشيد، سردار رئوفينژاد و ديگران- شروع ميشد و تا جبهه ي شوش كه سردار مرتضي صفاري كه الان فرمانده نيروي دريايي ما است و سردار شهيد دكتر مجيد بقايي در آنجا بودند و تا جبهه ي آبادان و خرمشهر ادامه داشت. فرماندهي عمليات اين جبههها به عهده ي من بود. ما هم يك ستادي به اسم ستاد عملياتي جنوب داشتيم كه من فرمانده عمليات بودم و سردار رشيد جانشين من بود، سردار شهيد حسن باقري معاون اطلاعات بود و سردار سيد محمد حجازي كه الان معاون سپاه است، مسئول اعزام نيروها به جبهه ها بود. دوستان ديگري هم بودند كه به ذهنم نمي آيد.
در فضاي عدم كمك بني صدر به سپاه و بسيج و عدم اعتقاد بني صدر به روحيه ي استقامت، در حقيقت حضرت آقا پناهگاه بسيجي ها و پناهگاه سپاه بودند. يعني هر جا كه ما به مشكلي برمي خورديم، كمكي ميخواستيم، تداركي مي خواستيم، سلاحي مي خواستيم يا مهماتي مي خواستيم، به آقا رجوع ميكرديم كه ما پاسدارهاي فلانجا هستيم و در كدام جبهه ها هستيم، ولي سلاح نداريم يا مهمات نداريم.
من به خاطر دارم كه مثلاً ما در جبهه ها به تعداد كافي آرپي جي هفت نداشتيم. اولين پارتي قبضه ها و موشك هاي آرپي جي هفت كه به تهران آمد، حضرت آقا دخالت كردند و با اصرار و پافشاري ايشان نيمي از آن قبضه ها و مهمات را به سپاه دادند و نصفش را هم به ارتش. يعني اگر نبود اين دخالت حضرت آقا، از آن تسليحات به دست پاسدارها و بسيجي ها كه در جبهه ها بودند، هيچ چيزي نمي رسيد.
يكي ديگر از مقاطع اين بود كه اگر تصميم گيري و قاطعيت حضرت آقا نبود، واقعاً حصر آبادان شكسته نمي شد. طرح شكستن حصر آبادان را خود من بردم در شوراي عالي دفاع. آن موقع در شوراي عالي دفاع هنوز بني صدر بود، آقا بودند، آقاي هاشمي رفسنجاني بود، شهيد محمد منتظري بود و آقاي پرورش بود. محل تشكيل شوراي عالي دفاع هم در پايگاه هوايي دزفول بود. آقاي بني صدر با طرح ما به شدت مخالفت مي كرد. آقايان ديگر هم بعضي مخالفت مي كردند، ولي حضرت آقا چون شناخت مناسبي از سپاه و توانايي ما داشتند، خيلي قاطع از ما حمايت كردند. در واقع، طرح شكستن حصر آبادان با دخالت شخص حضرت آقا در آن جلسه به تصويب رسيد و اگر آن قاطعيت و آن درايت و آن برخورد آقا نبود، در آن جلسه اين طرح تصويب نمي شد.
مرحوم ظهيرنژاد هم با وجود مخالفتهاي بنيصدر، همانجا گفت: خيلي خب، اين منطقه مسؤولش لشگر هفتاد و هفت خراسان است و بايد ارتش هم بپذيرد، چون طرح را ما در سپاه تنظيم كرده بوديم. اين بند را هم آوردند در مصوبه كه بايد لشگر هفتاد و هفت نظر بدهد كه نظر مثبت هم داد بعداً و همان طرح با يك مقداري تغييرات و با هماهنگي ارتش اجرا شد كه واقعاً حصر آبادان شكسته شد. در آن مقطع، اين واقعاً تصميم گيري حساسي بود. يعني جايي بود كه بنيصدر نمي خواست بپذيرد.
من در اين بخش برمي گردم به خاطراتي كه خدمت حضرت آقا در با جبهه و جنگ دارم. من اوايلي كه از كردستان آمدم به خوزستان، به منطقهي به نام دارخوئين رسيدم و از آنجا هم آرام آرام رفتم به روستايي به نام سلمانيه. بعد هم رفتم به محمديه و در امتداد كانال آبي كه آنجا بود، اولين خط دفاعي آن منطقه را در مقابل عراقيها تشكيل داديم؛ اسم آن خط دفاعي را هم گذاشتيم خط شير. چه كساني بودند؟ بنده بودم، حسين خرازي بود، مصطفي ردانيپور بود و حدود صد و بيست نفر پاسدار و بسيجي ديگر. از آنجا شروع كرديم آرام آرام به سمت دشمن پيشروي كردن.
آن زمان حضرت آقا در استانداري اهواز به اتفاق شهيد چمران، ستاد جنگ هاي منظم را سامان داده بودند و خود آقا دكتر چمران را گذاشته بودند براي فرماندهي آنجا. در حقيقت آقا گفته بودند كه چهكار بكنند و چهكار نكنند. من هر موقع از دارخوئين مي آمدم به اهواز، خدمت آقا ميرسيدم. اينها تقريباً مهرماه سال پنجاه و نه بود؛ اول جنگ. در همان منطقهي سلمانيه و روستاي محمديه، يك شب با حدود بيست و پنج نفر از پاسدارها و بسيجي ها رفتيم تا عملياتي عليه عراقي ها انجام بدهيم. از كنار كارون و از ميان درخت ها و بوته زارها حركت مي كرديم؛ ساعت از دو بعد از نيمه شب گذشته بود. همين جور كه مي رفتيم، نرسيده به آن خاكريزي كه دشمن زده بود، يكمرتبه يك چيزي جلوي چشم ما ظاهر شد و با يك فاصله ي نسبتاً صد متري، يك انفجاري جلوي چشم ما به وجود آورد. تا انفجار حاصل شد، دشمن همان منطقه اي را كه رفته بوديم، شروع كرد به تيربار زدن و خمپاره زدن و ما سينهخيز و به صورت ناگواري عقب نشيني كرديم. سرها و سينه هامان را آنقدر توي خاك فرو مي برديم كه تيرهايي كه از بغل گوشمان رد مي شد، به ما اصابت نكند. به سختي برگشتيم.
فردا صبح زود من به يكي از عزيزان پاسدار گفتم تو برو شناسايي كن كه چه اتفاقي افتاد جلوي ما. آن عزيز كه نيروي شناسايي بسيار قوي و جواني بود، رفت و برگشت. به من گفت از آن منطقهاي كه رفته بوديم، پنجاه شصت متر جلوتر يك گاو رفته بود روي ميدان مين. ما اصلاً نميدانستيم كه جلوي ما را مينگذاري كرده بودند. مينگذاري مفهومش اين بود كه دشمن به لاك پدافندي و لاك دفاعي رفته است.
وقتي كه براي گرفتن مهمات و سلاح و بيسيم خدمت آقا رسيدم در همان ستاد جنگهاي نامنظم اهواز، همين داستان را براي حضرت آقا گفتم كه ما رفتيم عمليات انجام بدهيم، يك همچين حادثهاي رخ داد. ايشان پا شدند و پيشاني ما را بوسيدند و يك جمله اي فرمودند كه هنوز توي گوش من هست. فرمودند كه آن گاو مأمور از جانب خدا بوده كه قربان شما بشود كه شما بدانيد جلوتان مين هست. و اين نكتهي جالبي بود كه آقا برداشت كردند. بعد هم به ما هم بيسيم دادند و هم يك نامه نوشتند به آقاي سرهنگ فروزان كه فرمانده ستاد اروند در ماهشهر بود كه به ما كمك كند.
* چيز ديگري هم دربارهي جلسات شوراي عالي دفاع به خاطر داريد؟
** خاطرهي دومي كه به ذهن دارم، مربوط به يكي از جلسات شوراي عالي دفاع است كه بنيصدر تشكيل داده بود. من و شهيد حسن باقري هم به آن جلسه رفتيم. ارتشيها گزارشهايشان را دادند و مسائلي را از زاويهي ديد خودشان مطرح كردند. بعد نوبت به ما سپاهيها رسيد. من به حسن باقري كه مسؤول اطلاعات بود، گفتم كه شما برو پاي نقشه. حضرت آقا يك نگاهي به ما كردند. آن موقع خود من يا چهل و هشت كيلو بودم يا حد اكثر پنجاه كيلو؛ خيلي لاغر. فانوسقه را دو دور، دور كمرم بسته بودم. حسن باقري كه ديگر از من خيلي لاغرتر بود. عكسهايش را كه ديدهايد. آقا يك نگاهي به ما كردند كه اين جوان حالا جلوي بني صدر چه ميخواهد بكند؟ حسن باقري رفت و قشنگ تمام خط هاي جبهه ي نبرد را دقيق توضيح داد؛ اين جا چه واحدي از دشمن هست، چه لشگري هست، چه ارگاني هست، حتي دشمن از اينجا مي خواهد حركت كند به كدام سمت و... وضعيت جبهه ها و خاكريزها را خيلي دقيق تشريح كرد. هرچقدر حسن باقري بيشتر حرف مي زد، آقا خوشحال تر ميشدند كه بچه هاي انقلاب و بچه هاي امام اينطور دقيق و مسلط به مسائل نظامي نگاه ميكنند. آن جلسه هم براي ما و هم براي حضرت آقا خيلي جلسهي جالبي بود، بسيار زيبا.
اين را هم بگويم كه ما با اين كه فرمانده عمليات خوزستان بوديم، اما بني صدر اصلاً ما را به جلسههايشان راه نمي داد. ما مي رفتيم خدمت آقا و آقا دست ما را مي گرفت و مي بُرد در جلسه. بنيصدر هم ديگر جرأت نمي كرد چيزي بگويد. اصلاً حضور ما در آن جلسات، با حمايت حضرت آقا بود تا واقعيت هاي جنگ را بگوييم براي اعضا.
*راجع به ترور آقا و پيشزمينههايش تحليلتان چيست؟
** بني صدر علاوه بر اين كه از فرماندهي كل قوا حذف شد، در مجلس شوراي اسلامي هم عدم كفايتش براي رياست جمهوري تصويب شد. يكي از كساني كه سخنانش در مجلس بسيار مؤثر واقع شد، سخنان مقام معظم رهبري بود. ايشان به عنوان نمايندهي مردم تهران، سخنراني كردند كه من يك جمله از آن سخنراني را در ذهن دارم. آقا فرمودند: "آقاي بني صدر! هفت ماه پيش جنگ شروع شد. شما هفت ماه فرماندهي كل قوا را داشتيد، چرا ارتش را سامان نداديد؟ چرا نيروهاي مسلح را سامان نداديد؟ چرا آنها را آماده ي دفاع از كشور نكرديد؟ "
اين سخنان خيلي مستدل و منطقي و متين بود و در مجلس شوراي اسلامي زمينهي رأي به عدم كفايت سياسي بني صدر را فراهم كرد. اما دربارهي فرار بني صدر و دست دادنش با منافقين، در حقيقت بني صدر ميخواست يك انتقامي از مخالفانش بگيرد، اين شد كه هم ترور حضرت آقا را سامان دادند و هم بمبگذاري هفت تير را و هر دو اينها كار منافقين بود.
*اين وقايع و همينطور هشتم شهريور را منافقين سامان دادند...
** بله، همينطور است، اما در حقيقت اين يك نوع انتقام گيري بني صدر بود از انقلاب و نه فقط آنها. مي خواستند امام را و فرزندان و ياران او را از ميان بردارند. خب، آن زمان چه كساني ياران امام بودند؟ آقا بودند، شهيد بهشتي بود، آقاي هاشمي رفسنجاني و اينهايي كه مي ايستادند جلوي بني صدر و اين خط انحرافي كه شاخص ترينهاشان همين سه نفر بودند.
خداوند متعال نخواست كه نعمت آقا از اين نظام گرفته بشود. واقعاً ما جز عنايت خداوند متعال هيچ چيزي را نميبينيم. اين بمب را در ضبط صوتي كار گذاشته بودند كه درست جلوي قلب آقا بود. حالا چه كسي و از كجا عنايت مي كند؟ اين را نمي شود ساده گرفت. كسي تصور نمي كرد كه ايشان سالم بمانند و بعدش هم رئيسجمهور و بعدتر رهبر انقلاب بشوند.
* دربارهي همان جلسه كه فرموديد مربوط به شكست حصر آبادان و اين بحث ها بود، حاشيه يا جزئيات بيشتري به خاطر داريد؟
** بله. الان حتي جزئياتش را به ياد دارم كه چه گذشت؟ افراد حاضر و حتي شكلها و قيافه ها. مهم اين است كه در آن جلسه بني صدر نمي خواست طرح را بپذيرد و به يك صورتي ميخواست اين طرح را رد كند. افراد ديگري كه مخالف بنيصدر بودند، استدلال نظامي نداشتند، اما آقا به مسائل نظامي آگاهي داشتند و نقشه و طرح را ميشناختند. مثلاً اين كه از كدام طرف جبهه و با چند گردان برويم و... در حقيقت فقط آقا بود كه از تصويب اين طرح دفاع مي كرد، آن هم به صورت نظامي و با استدلال نظامي. چون ايشان بيشتر حضور داشتند در جبهه ها تا ديگراني كه در آن جلسه بودند. مثلاً شهيد رجائي كه نخست وزير بود، نمي توانست استدلال نظامي بياورد.
براي اين كه مسأله روشن شود، توضيح ميدهم. لشگر سه زرهي عراق آمده بود و آبادان را محاصره كرده بود. دو دهنه پل روي رودخانه زده بود؛ پل مارد و پل حفار. اساس طرح ما اين بود كه اين دو پل را قطع بكنيم و از جبهه ي دارخوئين كه فرمانده اش حسين خرازي بود و از جبهه ي فياضيه كه فرماندهاش احمد كاظمي بود، حمله كنيم. اين يك طرح ريزي بود كه بايد ازش دفاع مي كرديم. بايد استدلال نظامي ميآورديم كه چرا اين طرح درست است؟ حضرت آقا با استدلال هاي قويشان در حقيقت ميداندار بودند در آن جلسه. چهرههاي نظامي كه در جلسه حاضر بودند، مثل شهيد تيمسار فلاحي كه رئيس ستاد مشترك بود و مرحوم تيمسار ظهيرنژاد كه فرمانده نيروي زميني ارتش بود هم از نظر نظامي تأييد ميكردند. فقط مرحوم ظهيرنژاد گفت كه اين را بايد آن لشگري هم كه آنجا مسؤوليت دارد- لشگر هفتاد و هفت خراسان- بپذيرد. به هر حال اگر آن استدلال ها و آن قاطعيت حضرت آقا نبود، آن طرح تصويب نمي شد و حصر آبادان هم شكسته نمي شد.
* آقا مشخصاً چه مسؤوليت هايي را در آن سال ابتداي جنگ داشتند؟
** چيزي كه من الآن در ذهنم هست، اين است كه ايشان نمايندهي حضرت امام در شوراي عالي دفاع بودند.
* شوراي عالي دفاع همان شوراي عالي امنيت ملي الان است؟
** بله؛ بعداً با تغيير قانون اساسي، تبديل به شوراي عالي امنيت ملي شد. ولي آن موقع شوراي عالي دفاع بود. ايشان نماينده ي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و امام جمعه ي تهران هم بودند. ايشان با همان لباس نظامي و خاكي كه در جبههها مي پوشيدند، مي آمدند به تهران و فقط يك قبا و عبا رويش ميپوشيدند و با همان لباس خاكي جبهه مي آمدند براي نماز جمعه. اين سه مسؤوليت را كاملاً در ذهنم هست.
* آقا تا چه زماني سرپرست سپاه بودند؟
** حضرت امام آنقدر كه من يادم هست، ادارهي امور سپاه را براي مدتي به ايشان سپرده بودند؛ ما آن موقع در اصفهان بوديم. هنوز هم جنگ شروع نشده بود. قبل از شروع جنگ بود و همان اوائل سال پنجاه و هشت بود، ولي مدتش كوتاه بود.
* از ستاد جنگ هاي نامنظم چيز بيشتري به خاطر داريد؟
** ستاد جنگ هاي نامنظم تا آنجا كه يادم مي آيد، تشكيل ميشد از مرحوم شهيد عاليمقام دكتر چمران- با آن روحيات و آموزش ها و تجاربي كه در جنوب لبنان داشتند- و عدهاي از جوانهاي مستعد، چند نفر هم از ارتش بودند. عمدتاً نيروهاي بسيجي و نيروهاي مردمي بودند كه براي ضربه زدن به دشمن ميجنگيدند. او جوان هاي بسيار خوب و رشيد و مؤمني را جمع كرده بود. چند عمليات هم انجام دادند و هدايتشان با شهيد چمران بود. مثلاً در همان منطقهي دهلاويه عمليات انجام دادند كه بعد از عمليات دكتر چمران براي بازديد از آنجا رفته بودند كه تركش خمپاره ي شصت به ايشان اصابت كرد و به شهادت رسيدند.
آن قدري كه خاطرم هست، هم فرماندهي خود شهيد چمران بر نيروها به عنوان يك فرماندهي شجاع جالب بود و هم خود نيروها، نيرهاي جوان مؤمني بودند؛ قيافه هاشان در ذهنم هست هنوز. چند نفر از عزيزان ارتش بودند كه البته درجه نمي زدند بالاي لباسشان. فعاليتهاي اين ستاد براي همهي ما مايهي دلگرمي و افتخار بود. در حالي كه دشمن تا دروازه هاي اهواز پيشروي كرده بود، يكي از تدابير حضرت آقا و شهيد چمران اين بود كه يك خندقي دور اهواز بزنيم به همان فاصله ي جاده ي اهواز تا "دب حردان " كه با وجود اين خندق كسي نتواند عبور نكند؛ حتي تانكهاي دشمن هم عبور نكنند. بعداً اين ايده منجر شد به اين كه آب بياندازند زير پاي دشمن. اين نشان ميدهد كه چقدر وضع اضطراري بود در آن زمان. در آن شرايط اضطراري، راهاندازي اين ستاد جنگ هاي نامنظم، خودش يك كاري بود. در آن غربت، هيچ چيزي نبود جلوي دشمن؛ هيچ نيرويي نبود، هيچ خط دفاعي نبود. دشمن به راحتي مي توانست تا اهواز پيش بيايد.
* اين ستاد زير مجموعهي سپاه بود؟
** نه؛ اين ستاد جداگانه فعاليت ميكرد و زير نظر شهيد چمران و خود حضرت آقا بود و به سپاه هيچ ارتباطي نداشت. يعني در سلسله مراتب سازماني ما در سپاه و بسيج نبود.
* شما هنگام شنيدن خبر ترور آقا كجا بوديد؟
** من جنوب بودم كه خبر را شنيدم. همهي بچههاي بسيج و سپاه يك حالت مصيبت و عزايي گرفتند. يعني يك غم و غصه ي فراواني بر ما وارد شد. ما هم مسائل سياسي را ميفهميديم و درگيريهاي بنيصدر را ميديديم و اين را كه بنيصدر عزل شده بود و اوضاع سياسي كشور به هم ريخته بود. هنوز رئيس جمهور تعيين نشده بود و در اين اوضاع احساس ميكرديم كه اين مسألهي سياسي، آثارش در جبههها هم پيدا ميشود. اما روز بعد از ترور آقا كه آن حادثهي هفتم تير رخ داد، مردم ريختند به خيابانها و در تهران و همهي شهرها عزاداري كردند. اينجا هم بايد عنايات خداوند متعال و مديريت امام را ديد كه اين صحنه را چگونه امام جمع كرد؟ از يك طرف مسألهي جنگ جلوي امام بود و از طرف ديگر، تعداد زيادي از مسؤولين كشور به شهادت رسيده بودند؛ از وزرا گرفته تا مجلسيها. ببينيد داخل كشور را چطور امام اداره كردند؟ جنگ را چطور امام مديريت كردند؟ امام با آن روحيهشان و با صحبتهايي كه فرمودند، از اين شهادتها هم روحيهي مضاعفي را به مردم دادند. بعد هم كه خبر سلامتي آقا آمد كه ايشان سالم هستند، اين خبر خودش قوت قلبي شد براي رزمندگان جبههها.