IRNON.com دفاع مقدس در روايت ناگفته سردار قرباني
اشك هاي چشم سردار
 

يك بار كه با شهيدان زين الدين، كاظمي ،خرازي و صياد بوديم،اين قدر آتش زياد بود كه ما پشت يك سنگر كپ كرديم اما ديديم دوبسيجي راحت نشسته اند و قرآن مي خوانند و اصلا به تير و توپ هاي عراقي ها توجه نداشتند.با ديدن اين صحنه اول شهيد زين الدين گريه افتاد و سپس بقيه...


 

اما اين مرد ، با موهاي جو گندمي ، با چشماني كه ابهتش لحظه اول آدم را مي گيرد، قهرمان يك داستان نيست، او با انبوه روزهاي پر فراز و نشيب، حقيقتي است كه حالا روبروي ماست.
گفتگوي ما بيش از يك ساعت به طول كشيد ... درمقدمه از اصفهان گفت وبلخار كه زادگاه آبا واجداديش بوده وقدمت تاريخي اش به مقاومت در مقابل حمله مغولها مي رسد .
اين مقدمه مثل آغاز بسياري از گفتگوهاي ديگربود ؛اما وقتي سرداربا ياد خاطرات روزهاي اتش وخون گرم شد متن گفت وشنود با آنچه انتظار داشتم متفاوت شد وماندگار...

*اول يك سوال غير متعارف :سردار اونهايي كه توي جنگ بودن مي گويند وقتي اسم مرتضي قرباني را مي شنيدند ياديك فرمانده شجاع اما خيلي سخت گير مي افتادند ، داستان چي بود ؟ واقعا سخت گير بوديد ؟

*قرباني: ببينيد جنگ مشكلات ودشواريهاي خودش را داره ويك فرمانده بايد قدرت روبروشدن با اين دشواريها را داشته باشه و قاطع عمل كنه مثلا يك وقت اذوقه نبود خب همه بايد تحمل مي كرديم ، يه وقت خط شكسته نمي شد وما مجبور مي شديم در همان صحنه نبرد فرمانده را عوض كنيم .
گاهي اجازه نمي دادم مجروح را عقب ببرند چون اگر يك مجروح مي خواست عقب برود 2 يا 3 نفر بايد با او عقب مي رفتند تازه يك ماشين هم مي خواستند ،ماشين هم نداشتيم بايد توپ 106 را پايين مي گذاشتيم تا با جيپ آن ، مجروح را عقب ببريم و اين مسئله به خط ضربه مي زد اين جور مواقع خود مجروح هم مي فهميد كه نبايد عقب برود .چون ستون پنجم در ابادان در اهواز و در منطقه عملياتي حضور داشتند و بيرون رفتن مجروح از منطقه مساوي با بيرون رفتن اطلاعات بود.
برخي اوقات هم در بي سيم ها سر همديگر داد و فرياد مي كرديم و شده بود كه يك فرمانده 48 ساعت نخوابيده بود و مي خواست بخوابد و به بيسيم چي فرياد مي زدم كه او را بيدار كن و بي سيم را دستش بده .
يك روز گفته بودم كه مهمات بياورند و ان فرد با كاميوني مهمات را آورد جلوي تير و تانك عراقي ها و آن موقع انقدر عصباني شدم كه يك سيلي به راننده زدم و تا سيلي خورد گفت: فهميدم مهمات را كجا ببرم.در برابر اشتباهات اگر گذشت مي كرديم خيلي مواقع جبران آن امكان پذير نبود.

*سرداراصولا جنگ براي شما چگونه شروع شد ؟

*قرباني: وقتي جنگ شروع شد اولين گروه مردمي كه ازمناطق غير جنگي به جبهه اعزام شد ما بوديم ، از اصفهان ،اسم گروه ما هم گروهان كربلا بود .72 نفر بوديم 17 نفر روحاني بودند و از شهرهاي استان هم برادرها به ما پيوستند براي اينكه اعلام آمادگي شهر و مردم را نشان بدهند.
ما خودمان را آماده كرديم بعضي "ام يك " داشتند،چند نفر هم با كلت امده بودند يوزي هم داشتيم ، يك سري بمب هاي دست ساز هم آماده كرديم وازاصفهان با وسايل شخصي مثل پيكان و بليزر و فورد راه افتاديم آمديم اهواز و صبح روز دوم رسيديم‌اهواز و در ورودي شهر مورد استقبال جنگنده هاي عراقي قرار گرفتيم و از آنجا با جنگ عراق آشنا شديم .

* يعني شما با تفنگ ام يك و بمب دست سازرفتيد به جنگ جنگنده هاي عراقي؟

*قرباني: تقريبا ،از اصفهان كه مي خواستيم راه بيفتيم پدرمان مشهد بود و ما تلفني خداحافظي كرديم به مادرمان هم گفتيم كه مي ريم جنگ رو8-7 روزه تمام كنيم و برمي گرديم و با اين نيت نرفته بوديم كه جنگ 8-7 سال طول مي كشد ولي روز اول با همان خيرمقدمي كه ميگ هاي عراقي گفتند ديگه قافيه دستمان آمد .بعد اومديم دانشگاه جندي شاپور امام جمعه اصفهان يك دفتري كنار رودخانه كارون زد .
امام جمعه اهواز آيت الله جزايري بود استاندار آقاي غرضي بود و يك ستادي از رزمندگان اسلام ايجاد شد كه بچه هاي سپاه بودند .
شب سوم يا چهارم بود كه حركت كرديم در بين راه نزديكي هاي آبادان رفتيم نماز صبح رو خونديم و در مدرسه اي استراحت كرديم .
هم آبادان و هم خرمشهر زير آتش شديد بود و با همين سلاح هاي محدود سوار تويوتاي وانت شديم و به سمت مسجد جامع خرمشهر حركت كرديم.
در مسجد جامع خرمشهر كه رسيديم با صحنه زيبايي روبرو شديم كه روحاني ها و امام جمعه آقايان موسوي ، محمدي ونوري همه حضور داشتند و بين مسجد جامع تا چهارراه گلخانه اينها همه مسلح ايستاده بودند و وقتي وارد شهر شديم عراقي ها تقريبا آمده بودند ميدان اول شهر را تصرف كرده بودند.
يكي دوبار هم امده بودند در خيابان طالقاني اما مردم هجوم آورده بودند عقب نشيني كرده بودند و ما آنجا وقتي كه وارد شديم با امام جمعه صحبت كرديم و بعد وصل شديم به دفتر امام جمعه و به برادرعزيزمان شهيد جهان آرا.به هر حال وقتي كه امديم توي صحنه نبرد صحنه نبرد فرق مي كرد با آن ذهنيتي كه ما داشتيم . ام يك ها در مقابل تانك ها و امكاناتي كه عراقي ها داشتند تقريبا وسيله گنجشگ زني بود و ما وقتي وارد كارشديم در ابتدا كوچكترين سلاح نيمه سنگين ،مثلاً مثل آرپي جي هفت ، من دست بچه ها نديدم .

* مقطع به مقطع شما درچه وضعيت و پست هايي قرار گرفتيد؟

*قرباني:از 34 روز درگيري خرمشهر من 32 روز را در درگيري ها حضور داشتم كه اونجا تير خوردم و اومديم ابادان و به عقب فرستاده شدم كه در حال مجروحيت من يك گروهان تشكيل دادم كه اين گروهان تركيبي بود از بچه هاي خرمشهر ، ابادان و اصفهان و تعدادي از نيروهاي سيستان و بلوچستان كه من فرمانده گروهان كربلا بودم كه سالها بعد ان را به لشكر كربلا تبديل كرديم .
اومديم درجبهه ذوالفقاريه انجا هم يك درگيري سنگين داشتيم و تعدادي از عراقي ها را اسير كرديم و توانستيم حمله انها را دفع كنيم و ارتش عراق شكست سختي در حد انهدام يك تيپ ديد .
بعد از رودخانه بهمن شير عبور كرديم در تعقيب عراقي هايي كه اومده بودند بيايند توي ابادان با همين سلاح هاي سبك و خمپاره اومديم پشت جاده ذوالفقاريه كه اينجا ديگه با برادران ارتشي يك خط كلاسيك در حد نيروي پياده و يك گردان سپاه و يك گردان ارتش تشكيل داديم كه يك بخشي از گردان در جلو استقرار داشت و يك بخش هم پشت بهمن شير .
ما وقتي كه در جبهه ذوالفقاريه دشمن رو در اين محور شكست سختي داديم اين خط را به فدائيان اسلام داديم .مجتبي هاشمي كه عكس او روي ديوارهاي تهران است و سرهنگ كهتري از لشكر 77 .
و اينجا ديگه ما فرمانده محور شديم يعني خودمان شديم نه اينكه كسي به ما بگويد چون وضع جنگ طوري بود كه ما بايد خودمان را با شرايط تطبيق مي داديم و اين خط را تشكيل داديم كه حدود 4 كيلومتر بود و اولين خاكريزي كه در جنگ احداث شد با همان لودر و بلودوزرها توسط جهاد شيراز و نجف اباد اقاي جزايري و مرحوم پارسا پور و اقاي ايماني و شهيد حجتي از بچه هاي نجف اباد ، اين خط را تاسيس كرديم و خط تماس ما با بقيه خط تماس نظامي و كلاسيك شد. يعني ما مي دانستيم كجا هستيم ، عراقي ها هم مي دانستند كجا هستند و اين اول اذر 59 بود كه ما خط را تشكيل داديم .
و مقاومت ما در برابر دشمن ادامه يافت تا سه عمليات ديگر كه ما در محاصره انجام داديم . اين سه تا عمليات به جز تپه هاي معدن كه انجا تلفات سنگيني وارد كرديم و اسير گرفتيم بقيه عمليات ناموفق شد و طراحي كه شد در برج 5 سال 60 اونجا من به عنوان فرمانده تيپ يعني محور كربلا با 2 گردان عمليات كردم و يك گردان پشتيباني هم داشتم و يك تيپ هم از ارتش با ما بود كه در جاده ابادان ماهشهر و ابادان اهواز با ما بود كه من فرمانده اين منطقه بودم كه طول ان حدود 4 تا 5 كيلومتر بود .
سمت چپ ما سردار شهيد احمد كاظمي بود و فرمانده رده بالاي ان قرارگاه سردار رحيم صفوي بود و فرمانده رده بالاي ما رشيد بود كه الان در دانشگاه ستاد كل است .
محور روبرويي هم كه از اهواز بايد مي امدند تا محاصره را قطع مي كرديم شهيد حسين خرازي و شهيد حسن باقري بودند. هر كدام از اين محورها هم يك تيپ از لشكر 77 خراسان بود و عملياتي هم كه كرديم ظرف 3 تا 4 ساعت به اهداف خودمون رسيديم و اولين عمليات مشترك خوبي بود كه بين ارتش و سپاه برگزار شد و 2000 نفر اسير گرفتيم و 2000 نفر نيز از دشمن كشته شد و عملا ما از تجهيزات وغنائم عراقي اعم از مهندسي زرهي مهمات اذوقه ماشين و موتور انها تيپ هاي خودمان را تاسيس كرديم .
اينجا پس از 11 ماه ما داشتيم از محاصره ابادان و اهواز بيرون مي امديم يعني با برنو رفتيم بعد از محاصره كه بيرون امديم شديم لشكر ، لشكر كربلا ، لشكر نجف و لشكر امام حسين كه هر سه لشكر از استان اصفهان بود.
هنگامي كه عراقي ها وارد اهواز و ابادان شدند امام يك دستوري صادر كردند كه شكست حصر ابادان يك تكليف شرعي و الهي است .اين را كه شنيديم كمبود توپ و تانك و هواپيما و اين چيزها فراموش شد .عمل به اين تكليف براي ما يك فرض شد و همه نيت شهادت كردند و گفتند بايد ما اين دستور شرعي را محقق كنيم .البته تقريبا 10 ماه طول كشيد تا اين دستور شرعي را بتوانيم اجرا كنيم يعني ان قدر صبر و تحمل كرديم و با تاكتيك و كارهاي فني خاص طوري برخورد كرديم كه عراقي ها كم اوردند بصورتي كه كل نيروهاي عراقي در اين منطقه در محاصره فقط يك لشكرما بود ولي همين يك لشكر كه از سپاه و ارتش بود با هم متحد عمل كردند و بعد از سقوط بني صدر حمله كردند ودشمن سقوط كرد .

* با كمبودها وگرسنگي ها چكار مي كرديد ؟

*قرباني: ما در محاصره ابادان اصلا غذاي گرم نداشتيم از همان خرماي مردم مي خورديم و من در مصاحبه هاي قبلي از انها حلاليت طلبيده ام از مرغ و گوسفند و گاوهايي كه تركش نخورده بودند و زنده بودند ما استفاده مي كرديم.
ما ابهاي رود كارون را مي اورديم و گل ان را ته نشين مي كرديم و ان اب را در ديگهاي مخصوص مي جوشانديم براي مصرف .

* سخت ترين عملياتي كه در اين 8 سال داشتيد كدوم عمليات بود؟ لحظه هاي نفس گير ان كجا بود؟ لحظه هايي كه ديگر طاقت شما تمام شده بود؟

*قرباني: عمليات سخت ، ما زياد داشتيم . ولي يك عمليات داشتيم كه الان كمتر به ان پرداخته مي شود .
من فرمانده لشكر 5 نصر خراسان بودم و لشكر را تشكيل داده بودم و به من يك ماموريتي داده بودند براي بستن جاده بصره - بغداد، قبل از ان با عربهاي محلي و مجاهدين عرب رفتم شناسايي با لباس هاي محلي و پس از شناسايي برگشتم به لحاظ محرمانه بودن عمليات و اينكه اين عمليات فاش نشود از اين جهت كه با وجود ماهواره ها خيلي زود اطلاعات را به عراقي ها مي دادند بايد عمليات را به سرعت انجام مي دادم لذا همين كه به نيروهاي خودي رسيدم و رفتم قرارگاه گزارش را دادم شايد 2 يا 3 دقيقه بعد دستور عمليات امد ، عملياتي كه بايد 45 كيلومتر روي اب مي رفتيم . با قايق بايد باشد با لنج باشد توپ ببري تانك ببري و ... و هيچ كدوم اينها قابل حمل نبودند و فقط نفر را مي توانستيم ببريم . حدود 5 يا 6 گردان سازماندهي كرده بوديم و حركت كرديم شبانه اما با مشكلات كه مواجه شديم 2 گردان را توانستيم ببريم و 4 گردان روي اب ماند.
اين نيروهاي آموزش آبي نديده بودند چون اگر ما كار آموزش آبي را شروع مي كرديم عمليات لو مي رفت .به هر حال با هر مشكلي بود با همين 2 گردان به مقصد رسيديم وحدود 11 روز جاده بغداد را بستم .اما خبري از نيروهاي پشتيباني نبود .اب و نان و مهمات و حمايت توپخانه ايي نبود و از ان طرف دشمن از العماره و بصره 2 لشكر اورده بود و نفرات ما را با گلوله تانك مي زد با اين حال ما يك تعهدي كرده بوديم كه جاده را ببنديم و در طول 11 روزي كه ما جاده بغداد را بسته بوديم يعني 300 كيلومتر بين عقبه دشمن فاصله انداخته بوديم يعني بين العماره و بصره را بسته بوديم و انجا 450 اسير از دشمن گرفته بوديم و 100 اسير هم داده بوديم اما با فشار دشمن و نبود تجهيزات گام به گام به عقب امديم .
چون قرار بود هليكوپترها ما را حمايت كنند و امكانات و اذوقه بياورند كه نيامدند و ما با امكاناتي كه از عراقي ها گرفته بوديم تا حدي گذران مي كرديم .
با خمپاره هايي كه از عراقي ها گرفته بوديم و تعداد انها هم حدود 5 عدد بود توانستيم 2 تيپ عراقي را متواري كنيم .40-30 نفر را كشتيم و 450 نفر هم امدند اسير شدند و اسلحه و مهمات خود را به ما دادند به هر حال بستن جاده باعث شده بود كه مسير دشمن 300 كيلومتر دورتر شود اما امكانات به ما نرسيد ومن با ناراحتي عقب امدم .

* سردار شنيديم در عمليات فاو يك مشكل خاصي پيش مياد و شما يك ابتكاري به خرج مي ديد و ان مشكل حل مي شه يادتون هست ؟

*قرباني:در دقيقه 90 عمليات، من حدود 700 يا 800 غواص داشتم و جمعا 3000 غواص در اب بودند كه بايد در مدت نيم ساعت رودخانه را طي مي كردند تا به عراقي ها برسند كه ناگهان تمام سلاح هاي عراقي ها روي رودخانه شروع بكار كرد .
ما تنها ابتكاري كه كرديم اين بود كه گفتيم هيچ كس تيرانداري نكند چون ساحل را به اتشي به نام نارالله تجهيز كرده بودم كه 50 يا 60 تا توپ را مخفي كرده بودم كه عراقي ها انها را نديده بودند كه اگرما با آنها شليك مي كرديم مي توانستيم مواضع عراقي ها را ريشه كن كنيم ولي با اين حال در مدت 13 دقيقه تيراندازي عراقي ها، ساكت بوديم. در همين حين باران شروع شد و ما توانستيم از اين بحران سنگين عبور كنيم و به خط برسيم و عراقي ها هم با اين باران خوابشان برده بود كه انگار حمله اي در كار نيست اما بعد از 15دقيقه غواص هاي ما به آنهارسيدند و آنها را به سختي شكست دادند كه اين جز معجزه الهي چيز ديگري نبود و در طول مدت 80 روز اوضاع دائم همين طور بود. روزي 30 تا 40 بار بمباران شيميايي بود چون جهت باد از شمال به جنوب بود بمباران را در عقبه دوم ما انجام مي دادند كه كل عقبه ما را شيميايي كنند اما همان وقت يك بادي مي گرفت و همه اينها خنثي مي شد.
يكبار هم دور تا دور ما را بمباران شيميايي كردند كه يك باران ناگهاني اثر آن را خنثي كرد و ما هميشه شاهد عنايات خداوند به صورت گام به گام همراه بچه ها بوديم.

* سردار شما يك فرمانده نظامي هستيد وپاسخ به اين سوال سخت است اما سئوالم اين است كه ايا تا به حال در طراحي عمليات اشتباه كرده ايد؟ يعني اينكه دقيقاً در موقع درگيري متوجه شده باشيد نقشه درست نيست . موردي يادتون هست؟
** مواردي داشتيم كه ما حرف ديگري داشتيم ، يا كسان ديگر نظري داشتند كه اگر آنها را اجرا مي كرديم پيش بيني من اين بود كه موفق مي شويم .ولي الآن نمي شه گفت كه اگر آن نقطه نظرات انجام مي شد حتما موفقيت ما صد درصد بود،
مثلاً در عمليات رمضان جناح سمت راست را من يادم هست كه گفتم فلان قرارگاه نباشه يا باشه، من گفتم در اين عمليات بايد گام به گام مراقب سمت راست باشيم اما آمدند يك قرارگاه مستقل گذاشتند و اين قرارگاه نمي تونست به فكر نيرويي كه تا بصره مي رود باشه. ما تا بصره رفتيم ولي جناح سمت راست چون همه يگان ها نيامدند باعث شد كه دشمن فشار بياورد ما بياييم عقب.

* قوي ترين فرمانده دشمن كه بود؟

*قرباني:ماهر عبدالرشيد و عدنان خيرالله دو فرمانده قوي ارتش عراق بودند و صدام به هر دو خيانت كرد، يكي از آنها داماد صدام بود كه او را كشت و ماهر عبدالرشيد نيز پايش در جنگ قطع شد و الآن به گدايي و فقيري در عراق افتاده است.

*مستحكم ترين خط عراقي ها در كدام منطقه بود؟

*قرباني:شلمچه بود. استحكاماتي داشتند كه در دنيا قوي ترين بود مانند خطي بود كه در جبهه صحراي سينا، مصري ها به وجود آورده بودند .
نظاميان مصري، ليبي و شوروي روي اين خط نظارت كرده بودند اما همين خط سنگين را يكي از تيپ هاي عادي ما كه روي آن حساب نمي كرديم (تيپ اباالفضل) منهدم كرد و پيروزي كربلاي 5 را مديون اين تيپ بوديم.

* هيچ وقت شد كه در حين جنگ متوجه شويد كه آرايش جنگي مقابل شما ،آرايش عراقي نيست و به مستشاران خارجي مربوط مي شود؟

*قرباني: كشورهاي حامي عراق امكانات پيشرفته و تجهيزات كلاسيك روز را در اختيار عراقي ها قرار داده بودند اما نحوة بمباران ها نشان مي داد كه نقشه حمله ،كارعراقي ها نيست و خارجي ها هستند .
ضمنا ما از 12 كشور اسير گرفتيم كه به عنوان مزدور و كمك در ارتش عراق بودند. ما از حدود 44 كشورهم غنايم بدست آورده ايم و اين بهترين سند براي اين است كه عراق را خيلي از كشورها ياري مي كردند.

* در برخي عمليات به بن بست مي خورديد، به نظر شما ناموفق ترين عمليات ما چه عملياتي بود؟

*قرباني: ما به عمليات ناموفق ،\ "عدم الفتح\ " مي گفتيم .يادم هست در كربلاي 4، ما 300 هزار نيرو داشتيم اما نوعي غرور كاذب ما را گرفته بود و كمي از واقعيت قضيه كه خدا و اهل بيت است دور شده بوديم، البته اين موضوع سهوي به وجود آمده بود اما به هر حال فضاي منطقه وستاد بيشتر فضاي تجهيزاتي بود تا فضاي معنوي. شب عمليات كربلاي 4، جز دو نقطه كه خط را شكستيم چهار تيربارچي عراقي ، رزمندگان زيادي ازما را شهيد كردند وحمله به نتيجه اي نرسيد.
پس از آن اعتراض ها وانتقادها شروع شد، شهيد خرازي، شهيد احمد كاظمي و... هنوز زنده بودند و بحث و جدل ميان ما درگرفت كه چرا ما خداوند را در اين عمليات ها فراموش كرديم و آن معنويت وتوسلي كه در عمليات گذشته بود در اين عمليات نبود.
آن موقع من خودم توبه كردم كه خدا ما را ببخشد و دو سه شب تا نزديك هاي صبح به ريشه يابي مشكل وبرنامه ريزي مشغول شديم . آقاي هاشمي هم فشار مي آوردندكه براي رفع بحران ايجاد شده حتما بايد پيروزي بدست آوريم و به همين منظور جلساتي گذاشتيم كه سردار كوثري ، سليماني و رئوفي حضور داشتند و سعي كرديم غرور كاذب ،به اشك و گريه و توسل و توكل تبديل شود.
آقاي هاشمي به ما گفتند سمت بغداد برويم اما ما سعي كرديم از همانجايي كه موفق نبوديم دوباره عملياتي آغاز كنيم و در آنجا با نام مقدس حضرت زهرا (س) پيش رفتيم .به خانم زهرا (س ) هم گفتيم غلط كرديم خودت واسطه شو خدا كمك كند .
وبعد از اينكه فضا باز هم معنوي شد ولبريز راز ونياز با خدا وائمه(ع ) ، خدا مي داند كه 4 كيلومتر جاده پر ازآب را اينقدر زيبا رد شديم كه همه مانده بوديم چه كسي كمك كرد به ما .توپخانه عراق را هم گرفتيم و به 10 كيلومتري بصره رسيديم و مي ديديم كه عراقي ها گله گله فرار مي كردند كه فيلم هاي آن را داريم.
از جايي حمله كرديم كه به ذهن ارتش عراق نمي آمد و كربلاي 5 باعث شد عراقي ها 60 هزار كشته و حدود 200 هزار زخمي بدهند.
عدنان خيرالله رئيس ستاد و همچنين صدام در منطقه مستقر شده بودند.بعدها عراقي ها مي گفتند : اگر 10 روز ديگر ادامه مي داديد ارتش عراق منحل مي شد.

* لحظه هايي شدكه احساس كنيد بريده ايد؟

*قرباني:در خيبر پشت رودخانه دجله واقعاً بريده بودم و شروع به گريه كردن كردم و فكر مي كنم آن گريه باعث شد سيم ها وصل شود و يك ساعت بعد 450 اسير گرفتيم.

* شنيده ايم برخي كشورها خواهان تدريس تجربياتي شده اند كه فرماندهان ايراني در روزهاي دفاع مقدس به دست اورده اند؟

**كره كه رفته بودم نظاميان انها مي پرسيدند كه چگونه از فاو عبور كرديد و در حضور صد ژنرال وقتي از من اين سؤال پرسيده شد .نمي دانستم چه بگويم چون آنها به خدا اعتقاد نداشتند.چگونه بايد به انها كه به خدا اعتقاد ندارند روشي را كه بر معنويت وتوكل متكي است شرح دهم روش ما از بطن عقايد ما سرچشمه مي گيرد و قراردادن آن در قالب درسهاي دانشگاهي بسيار مشكل است.

*هيچ وقت شد كه با وجود مقام فرماندهي به حال يك بسيجي غبطه بخوريد؟

*قرباني: صدها بار، يادم مي آيد يك بار با شهيدان زين الدين، كاظمي ،خرازي و صياد بوديم كه با هلي كوپتر، صياد ما را برد كه عقبه كاني مانگا را ببنديم ،‌همين كه رسيديم آنجا اين قدر فشار دشمن و آتش زياد بود كه ما سه چهار فرمانده كه خواستيم دشمن را شناسايي كنيم پشت يك سنگر كپ كرديم اما ديديم دوبسيجي راحت نشسته اند و قرآن مي خوانند و اصلا به تير و توپ هاي عراقي ها توجه نداشتند.با ديدن اين صحنه اول شهيد زين الدين گريه افتاد و سپس بقيه ...و آن داستان باعث شد يك نوع تحرك ونشاطي بوجود بيايد وآن خط وپيروزي تثبيت شود.
صحنه هاي ديگري هم ديديم كه تكان دهنده بود مثلا شهيد بقايي در حال خواندن قران بود به آيه يا ايتها النفس المطمئنه ... كه رسيد گلوله خورد و شهيد شد..خدا همه شهيدان را بر سر سفره اقايشان ابا عبدا..الحسين سيدالشهدا (ع )ميهمان كند به فضل وكرمش انشاء ا...

منبع : IRIB.news