مدل انقلاب هاي رنگي و شبيه سازي آن در ايران

در باب تعريف انقلابهاي رنگي هنوز اجماع قاطعي ميان تحليلگران و صاحبنظران ايجاد نشده است. اختلاف در ارايه تعريفي واحد از اين پديده هم ناشي از بديع بودن پديده انقلاب رنگي بهعنوان سازوكاري براي تغيير در ساخت سياسي است و هم متأثر از تركيب پيچيدهاي از شباهتها و عدم شباهتهاي آن با اشكال و تعاريف كلاسيك انقلاب است كه درباره آن در سطور بعدي توضيحات بيشتري ارايه خواهد شد.
وارد فضاي اينترنت شويد و در يك موتور جستوجوي معروف (مثلا گوگل) كلمه انقلاب مخملي را سرچ كنيد. اولين نتيجهاي را كه به شما ميدهد در ويكيپدياي فارسي است. بر روي همين گزاره كليك كنيد و وارد شويد. در اين صفحه اينترنتي پس از تعريف انقلاب رنگي و شمردن ويژگيهاي آن، در بخش معرفي انقلابهاي رنگي كه تاكنون در جهان رخ داده است به نكته جالب و عجيبي برخواهيد خورد كه جاي تأمل بسياري دارد.
در اين بخش پنج حركت به عنوان انقلابهاي رنگي در جهان شمرده است كه به ترتيب انقلاب پنج اكتبر صربستان، انقلاب گل رز گرجستان، انقلاب نارنجي اوكراين، انقلاب لالهاي قرقيزستان و انقلاب سبز!! در ايران را فهرست نموده است. وارد كردن عنوان "انقلاب سبز " در پايگاه اينترنتي ويكيپديا جاي بسي تأمل دارد، مخصوصا زماني كه تعريف آن را اينگونه بيان كرده است: "در پي اعلام نتايج دهمين دوره انتخابات رياستجمهوري ايران و اعلام پيروزي دوباره محمود احمدي نژاد (كودتاي24خرداد)، تظاهراتي در خيابانها و ميادين تهران و همچنين شهرهاي ديگر ايران، توسط ميليونها تن از معترضان به نحوه شمارش آراء و حاميان ميرحسين موسوي رقيب اصلي احمدينژاد در انتخابات، از 24 خرداد به راه افتاد. " وارد كردن اين اصطلاح در ادبيات سياسي جهان عملا غيرعلمي است، چراكه اين انقلاب با اين عنوان اتفاق نيفتاده است و عملا منتج به نتيجه دلخواه برنامهريزان آن نشده است و ميتوان گفت وارد كردن اين عنوان در كنار چهار مورد مشابه ديگر كه نتيجه آنها سرنگوني حكومتها و جايگزيني با حكومت ديگر بوده است، صرفا يك شيطنت سياسي غيرحرفهاي است.
بهنظر ميرسد كه عدهاي در جهان درپي برنامهريزي براي وقوع چنين حركتي در ايران بودهاند و اكنون كه اين حركت ناكام مانده است، حداقل براي ماندگاري آن در تاريخ ايران، به انحاي مختلف تلاش ميكنند. در اين نوشتار بر آن هستيم تا با استفاده از مفهوم انقلابهاي رنگي و با اشاره به تاريخچه آنها، نگاهي به جريانات پيش و پس از انتخابات رياستجمهوري دهم در ايران و نقش ميرحسين موسوي در اين راستا داشته باشيم.
تاريخچه انقلابهاي مخملي
براي نخستينبار "واسلاو هاول " رييسجمهور پيشين چك كه در آن زمان رهبر مخالفان اين كشور بود، اين اصطلاح را وارد ادبيات سياسي كرد و بر سر زبانها انداخت و در سال 1989 طي يك دوره شش هفتهاي از 17 نوامبر تا 29 دسامبر، مخالفان حكومت در چكسلواكي با انجام سلسله اقداماتي زنجيرهاي، توانستند رژيم حاكم را سرنگون كنند و قدرت را در دست بگيرند.
پس از اولين تجربه در چكسلواكي، اصطلاح انقلاب مخملي يا رنگي در سالهاي بعد از فروپاشي شوروي، خصوصا در اوايل قرن 21، به يكي از كليد واژههاي تحولات سياسي در عرصه جهاني تبديل شد. فروپاشي نظام دوقطبي و تجزيه كشورهاي چند مليتي از قبيل اتحاد شوروي و يوگسلاوي، زمينه را براي تغييراتي در ساختار سياسي كشورهاي بهجامانده از نظامهاي اقتدارطلب پيشين فراهم كرد. با توجه به اينكه اكثر كشورهاي تازه استقلال يافته ميراثدار نظام كمونيستي سابق بودند، در اكثر موارد همان نخبگان سياسي دوران كمونيسم به قدرت ميرسيدند. در اين بين، مخالفان وضع موجود كه نيروهاي طرفدار غرب بودند، با استفاده از نارضايتي مردم و ايجاد ارتباط با مراكز سياسي و تحقيقاتي كشورهاي غربي، خصوصا آمريكا اقدام به بسيج سياسي مردم در جهت اهداف و برنامههاي سياسي خود ميكردند و توانستند در تعدادي از كشورهاي بازمانده از بلوك كمونيست به قدرت برسند.
انقلابهاي رنگي بهعلت ماهيت خود در جوامع پساكمونيستي در اروپاي شرقي و آسياي مركزي توسعه يافته و مورد استفاده قرار گرفته است و از جمله اين كشورها ميتوان به صربستان، اوكراين، گرجستان و قرقيزستان و اشاره كرد كه انقلابهاي رنگي در آنها اتفاق افتاد و نيروهاي طرفدار غرب در آنها بهقدرت رسيدند.
دومين تجربه انقلاب رنگي در سال 1997 در صربستان به وقوع پيوست كه در فرهنگ واژگان علوم سياسي با عنوان كودتاي فرامدرن شناخته ميشود. اما سه نمونه بارز اين نوع انقلابها كه در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان در قرن 21 بهوقوع پيوسته است كه از جهات بسياري به يكديگر شباهت دارند و براي ايران نيز الگوي آنها انتخاب گرديده بود.
انقلاب گل رز در گرجستان
با فروپاشي شوروي سابق، آمريكا و ناتو به حلقه اول اروپاي شرقي؛ يعني سپر دفاعي هارتلند، نفوذ يافتند. پس از آن، توسعه نفوذ در حلقه دوم در دستور كار آمريكا قرار گرفت. براي اين منظور نفوذ در گرجستان اولويت اول را داشت. آمريكا و متحدان اروپايياش، از طريق بنياد سوروس و مؤسسات به ظاهر غيردولتي، به ساماندهي يك انقلاب رنگي در گرجستان پرداختند تا سلطه ناتو به گرجستان - بهعنوان حيات خلوت روسيه - گسترش يابد.
در انتخابات پارلماني نوامبر 2003، دو ائتلاف به رقابت پرداختند: يكي "ائتلاف گرجستان نو " و ديگري "ائتلاف تروئيكاي گرجستان ". در كوران رقابت انتخاباتي، بنياد سوروس (كه مسئوليت پشتيباني از انقلاب مخملين در گرجستان را عهده دار بود) پيروزي ائتلاف تروئيكا را پيشاپيش اعلام نمود. اما پس از انتخابات، نتايج شمارش آراء بر پيروزي "ائتلاف گرجستان نو " دلالت ميكرد. با اعلام نتايج اوليه انتخابات ائتلاف تروئيكاي گرجستان به نتيجه انتخابات اعتراض نمود و دولت را متهم به تقلب در انتخابات كرد.
ائتلاف تروئيكاي گرجستان - كه از طريق رسانههاي آمريكايي و اروپايي حمايت ميشدند - هواداران خود را به مبارزه منفي و نافرماني مدني فراخواندند. جنبشي به نام كامارا توانست پانزده هزار نفر را در پايتخت سازماندهي نمايد. آنان چند روز در مقابل ساختمانهاي دولتي از جمله رياستجمهوري تجمع نمودند و طبق برنامه به پليس و ارتش گرجستان شاخههاي گل رز اهدا ميكردند.
در روز افتتاح پارلمان اين كشور و در حالي كه رهبر ائتلاف گرجستان نو؛ يعني شواردنادزه مشغول سخنراني بود، مخالفان به رهبري ساكاشويلي (از رهبران ائتلاف تروئيكا)، بدون مقاومت پليس وارد پارلمان شدند و اجازه ندادند "ائتلاف گرجستان نو " قدرت را در دست بگيرد.
سرانجام با موافقت مقامات روسي، شواردنادزه مجبور به استعفا شد و انقلاب به اصطلاح گل رز به پيروزي رسيد.
انقلاب نارنجي در اوكراين
اوكراين بعد از روسيه بزرگترين كشور اروپايي است و از لحاظ جغرافياي سياسي وضعي منحصر به فرد دارد. نفوذ آمريكا در اين كشور، از يك سو حلقه محاصره روسيه را تنگتر مينمود و از سوي ديگر دستيابي آمريكا را به بازار منابع نفت و گاز اين منطقه آسان ميكرد.
كاخ سفيد براي ساماندهي انقلاب رنگي در اوكراين، تلاش مضاعفي كرد، بهطوري كه پس از وقوع انقلاب نارنجي در اين كشور، نيويورك تايمز فاش ساخت: "بوش دست كم 65 ميليارد دلار براي اين انقلاب هزينه كرده است. "
در سال 2004 و در جريان انتخابات رياستجمهوري اوكراين، هيچيك از نامزدهاي انتخاباتي نتوانستند حدنصاب لازم را در مرحله اول كسب نمايند. يانوكويچ نخستوزير وقت و هوادار روسيه در دور اول 39.88 درصد و ويكتور يوشچنكو نامزد مورد حمايت آمريكا و غرب 39.22 درصد آراء را بهدست آوردند. در نتيجه انتخابات به دور دوم كشيده شد.
در مرحله دوم بنابر اعلام غيررسمي، يانوكويچ با كسب 49.46درصد آراء بر يوشچنكو كه 46.61 درصد آراء را كسب كرده بود، پيروز شد. اما اين نتيجه از سوي يوشچنكو و طرفدارانش مورد قبول قرار نگرفت و آنان دولت يانكويچ را به تقلب در انتخابات متهم نمودند. با اعلام نتيجه انتخابات جنبش پارا كه از مدتها قبل با حمايت مالي و تبليغاتي آمريكا سازماندهي شده بود، با حضور در خيابانهاي كيف، اقدام به تحصن و تظاهرات نمودند. متحصنين - كه تيشرت، بازوبند، كمربند و هدبند نارنجي بر تن داشتند و با خود پرچمهاي نارنجي حمل ميكردند - خواستار اعلام پيروزي يوشچنكو از سوي كميسيون انتخابات شدند.
اما كميسيون انتخابات پيروزي يانوكويچ را رسما اعلام نمود و با اصرار اين كميسيون پارلمان اوكراين نيز نتيجه انتخابات را به تصويب رسانيد.
با اعلام نتيجه انتخابات از سوي پارلمان اوكراين، تظاهرات كنندگان مانع ورود يانوكويچ به دفتر نخستوزيري شدند و كشور در شرايط جنگ داخلي و تجزيه به دو بخش شرقي (طرفداران يانوكويچ) و بخش غربي (به هواداري يوشچنكو) قرار گرفت. با فوقالعاده شدن اوضاع كشور، پارلمان اوكراين در رأي خود تجديدنظر كرد و اعلام نمود كه در انتخابات تقلب صورت پذيرفته است و از رييسجمهور درخواست كرد تا كميسيون انتخابات را منحل كند.
با جانبداري وزير دفاع از يوشچنكو، شرايط به سود غربگرايان و افراد مورد حمايت آمريكا تغيير كرد، در نتيجه دادگاه عالي اوكراين سرانجام در هفت دسامبر نتيجه انتخابات را باطل و تاريخ 26 دسامبر را براي برگزاري انتخابات مجدد اعلام نمود. انتخابات مجدد در تاريخ 26 دسامبر و با حضور 12000 ناظر بينالمللي برگزار گرديد و يوشچنكو با كمك تبليغاتي رسانههاي آمريكايي و اروپايي 52،62 درصد آراء را كسب نمود و رييسجمهور اين كشور شد.
انقلاب گل لاله در قرقيزستان
قرقيزستان اگر چه داراي منابع طبيعي نفت و گاز نيست، اما بهدليل هممرز بودن با چين و افغانستان، داراي جايگاه و اهميت استراتژيك است. حادثه يازده سپتامبر، قرقيزستان را بيش از پيش در كانون توجهات آمريكا قرار داد. از اين رو كاخ سفيد درصدد جابهجايي قدرت در اين كشور و تثبيت موقعيت خود در قرقيزستان برآمد. در سال 2005 با رد صلاحيت نامزدهاي مخالف دولت در پارلمان، جرقههاي انقلاب مخملي در اين كشور زده شد.
پس از برگزاري دو مرحله انتخابات پارلماني و اعلام نتيجه آن، دو مخالف عسگر آقايف، يعني كولوف وزير پيشين امنيت قرقيزستان از اهالي شمالي به همراه باقياف، نماينده بركنار شده پارلمان از اهالي جنوب، با يكديگر متحد گرديدند. با پيوستن خانم اتونبايا نامزد رد صلاحيت شده انتخابات پارلماني به صفوف مخالفان آقايف، شرايط براي انقلاب مخملي در اين كشور فراهم گرديد.
در چنين شرايطي جنبش مقاومت جوانان كلكل عهدهدار آغاز انقلاب رنگي يا انقلاب گلي در اين كشور شدند. در مناطق جنوبي قرقيزستان، معترضان سازماندهي شده تحت حمايت آمريكا، با تجمع در ميدان اصلي شهر اوش، فرودگاه و اماكن دولتي را به محاصره خود درآوردند.
دامنه اعتراضات توسط جنبش مذكور بهسرعت به تمامي مناطق قرقيزستان سرايت نمود و در نتيجه مخالفان عسگر آقايف اماكن دولتي و دفتر رياستجمهوري را در بيشكك به تصرف خود درآوردند و خواستار كنارهگيري وي شدند.
عسگر آقايف پس از فرار از كشور، استفن يانگ - سفير آمريكا در قرقيزستان - را عامل اصلي اين انقلاب معرفي كرد. وي اظهار داشت: "يك هفته قبل از وقوع اين حوادث در شبكه جهاني اينترنت، نقشه اين انقلاب منتشر شده بود. اين نقشه را استفن يانگ تدوين كرده است و اين انقلاب دقيقا همانند نقشه صورت گرفت. "
در وقوع انقلاب لالهاي در قرقيزستان نقش بنياد سوروس و اعطاي كمكهاي مالي كاخ سفيد به مخالفان دولت بسيار تعيين كننده بود.
انقلاب رنگي؛ تعاريف و ويژگيها
در باب تعريف انقلابهاي رنگي هنوز اجماع قاطعي ميان تحليلگران و صاحبنظران ايجاد نشده است. اختلاف در ارايه تعريفي واحد از اين پديده هم ناشي از بديع بودن پديده انقلاب رنگي بهعنوان سازوكاري براي تغيير در ساخت سياسي است و هم متأثر از تركيب پيچيدهاي از شباهتها و عدم شباهتهاي آن با اشكال و تعاريف كلاسيك انقلاب است كه درباره آن در سطور بعدي توضيحات بيشتري ارايه خواهد شد. تعاريفي كه ميتوان براي اين نوع انقلابها در كتب يا مقالات علوم سياسي يافت به شرح زير است:
تعريف 1: تغيير در ساختارهاي سياسي كشورها از طريق تظاهرات مسالمتآميز كه نوعي پيوستگي و همگوني در علل و شكل تحولات مذكور قابل مشاهده است.
تعريف 2: مقاومتي بدون خشونت در برابر يك حكومت اقتدارگرا كه منجر به تغيير حكومت ميشود.
تعريف 3: حركتهاي مردمي كه در آن بدون خشونت و خونريزي به يك حكومت خودكامه اعتراض ميكنند و هدف آن نشان دادن ارزشهاي دموكراسي، آزادي و تغيير رژيم است. در اينگونه انقلابها مردم رنگي را برميگزينند و پوششهاي خود مانند كلاه و لباس و شالگردن و روسري را از آن رنگ به تن ميكنند يا نشانههاي كشورشان را با آن رنگ بهصورت تابلوهاي بزرگ در راهپيماييها بهدست ميگيرند.
تعريف 4: حركتي كه براي تغيير حكومت موجود با استفاده از عناصر داخلياي كه روابط مشكوكي با آمريكا دارند و با حمايت سفارت آمريكا و آموزش ديدن توسط عوامل و بنيادهاي آمريكايي كه با سمبل قراردادن يك رنگ خاص صورت ميگيرد.
تعريف 5: انقلاب رنگي نوعي دگرگوني بدون خشونت و خونريزي است كه در پي ايجاد تغييرات سياسي در جامعه است، خواه اينكه اين تغييرات صرفا محدود به حوزه نخبگان سياسي حاكم باشد يا ساختار نظام سياسي بهطور عام را هدف گيرد.
اما در مجموع با بهرهگيري از تعاريف فوق ميتوان به اين نتيجه دست يافت كه انقلابهاي مخملي يا "رنگي " يا "گلي " از شيوههاي براندازي نرم است كه نوعي سرنگون كردن حاكميت و جابهجايي قدرت است و كه از ابزار نافرماني مدني بهره ميگيرد. بهعبارت ديگر انقلاب مخملي نوعي دگرگوني ساختار حكومت بدون خونريزي است كه در آن سرمايه اجتماعي حرف اول را ميزند.
ويژگيهاي انقلابهاي رنگي
تمامي دگرگونيهاي سياسي كه از آنها با نام انقلابهاي رنگين ياد ميشود، واجد ويژگيهاي همگون در علل و شكل تحولات هستند. از لحاظ خاستگاه نيز تمامي آنها ويژگي مشتركي داشتهاند. اما وجوه مشترك آنها را ميتوان در سه حوزه تفكيك نمود:
1- حوزه برنامهريزي و طراحي؛
2- حوزه اجرا؛
3- حوزه استقرار.
در حوزه برنامهريزي و طراحي ويژگيهاي همگون و بعضا يكسان، تمام انقلابهاي رنگي (بهخصوص موارد گرجستان، اوكراين و قرقيزستان) شامل موارد زير بودهاند.
1- تعريف ساختاري براي حمايت مالي از مخالفان و تزريق كمكهاي مالي به مخالفان نظام حاكم بهعناوين مختلف؛
2- ترويج شعارهايي در قالب استقرار دموكراسي و ليبراليزم؛
3- پولاريزه كردن نظام حاكم و مردم در مقابل يكديگر؛
4- ايجاد شبكههاي كوچك مرتبط به هم و ارتباط هرمي با مجموعههاي بالاسري بهعنوان بازوهاي عملكننده؛
5- ايجاد شبكه اطلاعرساني در فضاي مجازي و ايجاد دسترسي بالاي مخاطبان خود به اين منابع؛
6- سازماندهي جريان ژورنالسيتي وابسته با شناسايي و تطميع ژورناليستها؛
7- سازماندهي گروههاي دانشجويي و نهادهاي غيردولتي بهعنوان خطشكن جريان؛
8- افزايش مطالبات عمومي از نظام حاكم و ضعيف جلوه دادن نظام حاكم.
در حوزه اجرا نيز تقريبا تمام انقلابهاي رنگي، ماهيت يكساني داشتهاند و موارد عملياتي آنها دقيقا مشابه يكديگر بوده است. در حوزه اجرا وجوه مشترك تمام آنها موارد ذيل بوده است:
1- تمامي آنها بدون استفاده از ابزارهاي خشونتآميز و طي راهپيمايي خياباني و تحت عنوان نافرماني مدني اجرا گرديدند.
2- شعارهايي مبتني بر دموكراسيخواهي و ليبراليسم تيتر اينگونه انقلابها بوده است.
3- نقش دانشجويان و نهادهاي غيردولتي در بروز آنها بسيار پررنگ بوده است.
4- وجود خصوصياتي چون اقتدارگرايي، فقدان چرخش نخبگان، ناكارآمدي درحل مشكلات عمومي و عدم مقبوليت عمومي حكومت وقت، دليل اصلي عنوان شده است.
5- ايجاد ذهنيت مسموم بين عموم مبني بر بروز خطايي ازسوي حكومت، نظير تقلب در انتخابات جرقه تمام آنها بوده است.
6- سلب اعتماد عمومي از سيستم اطلاعرساني نظام حاكم براي جلوگيري از پذيرش اخبار در تمام آنها مورد استفاده قرار گرفته است.
7- صحنهگردانان اصلي ماجرا بهطور مستقيم يا غيرمستقيم مورد حمايت آمريكا و اروپاي غربي بودهاند.
8- تصويرسازي مطلوب از چهره مورد نظر حاميان انقلاب رنگي و تخريب چهره رقيب توسط رسانههاي خارجي و رسانههاي داخلي وابسته از وجوه مشترك عمليات اجرايي بوده است.
9- انتخاب يكرنگ جهت اعلام مخالفت با نظام حاكم كه مردم كشور هدف به نوعي از لحاظ فرهنگي به اين رنگ سمپات هستند.
10- كسب حمايتهايي از سياستمداران خارجي و داخلي بهصورت واضح، جهت پيشبرد اهداف خود كه تقريبا در تمام انقلابهاي رنگي صورت گرفته است.
اما در حوزه استقرار آنچه كه بين انقلابهاي رنگي صورت گرفته در جهان وجوه مشترك محسوب ميگردد موارد زير است:
1- ورود يك عنصر متمايل به غرب و مخالف با سياستهاي كلي نظام حاكم بهعنوان رييس جديد دولت.
2- ورود مستقيم عناصر و عوامل خارجي به صحنه براي استقرار نظام جديد.
3- سيل تبريك و حمايت از فردي كه با انقلاب رنگي به حاكميت رسيده است.
4- همكاري مستقيم دولتهاي حامي انقلاب مخملي، براي استقرار حاكمان نظام جديد.
طراحي انقلاب رنگي براي ايران
وزير اطلاعات در گفتوگوي تلويزيوني خود كه بهصورت زنده از صدا و سيما پخش ميشد، بهصراحت اعلام كرد كه خطر انقلاب رنگي را چند سال پيش گوشزد نموده است و برخي اين موضوع را توهم پنداشتهاند. اما بدون شك با نگاهي گذرا به حوادث و اتفاقات چند سال اخير، ميتوانيم به صراحت اعلام نماييم كه اين گفته وزير اطلاعات نه تنها توهم نبوده، بلكه عين واقعيتي است كه از نگاه عموم جامعه دور مانده بود.
اولين جرقههاي اين طرح براندازانه را ميتوان ده سال پيش و در حوادث كوي دانشگاه در سال 1387بهوضوح ديد و تئوريسينها و تصميمسازان اين جريان طي 10 سال گذشته و با استفاده از تجربيات خود، در اين راستا در تلاش براي به بلوغ رساندن اين جريان بودند تا اينكه نهايتا اجراي يك انقلاب رنگي با تمام جوانب آن در انتخابات رياستجمهوري دهم كليد خورد. با نگاهي گذرا به حوادث 10 سال گذشته و برخي اظهارنظرهاي سران اين جريان، موضوع به خوبي روشن گرديد.
طراحي و اجراي پروژههايي نظير تحصن در مجلس، استعفاي نمايندگان و مديران دولتي، عقبنشيني از حق مسلم مردم در جريان هستهاي، حمله به مباني ديني با تكيه بر شعارهاي تساهل و تسامح، راه اندازي شورشهاي اجتماعي مانند 18تير 78، جايگزين كردن گفتمان ليبراليسم و سكولاريسم بهجاي گفتمان انقلاب اسلامي، راهاندازي روزنامههاي زنجيرهاي، زيرسؤالبردن ارزشهاي ديني و آرمانهاي انقلاب و دفاع مقدس، افشاي اسناد محرمانه و سري نظام و دامنزدن به اختلافات قومي و مذهبي راههايي جهت هموارسازي اين جريان طي 10 سال گذشته بوده است. ناگفته نماند كه شكست جريان فكري برانداز در انتخابات مجلس هفتم و هشتم و رياستجمهوري نهم مزيد بر علت براي طرح نهايي انقلاب رنگي در ايران از سوي اين جريان بود.
اولين شناسايي جريان طراح انقلاب مخملي توسط وزارت اطلاعات حدود سه سال پيش بود. اين افراد كه آمريكا پس از كودتاي مخملي در گرجستان و اوكراين، براي اجرايي كردن پروژه انقلاب مخملي در ايران استخدام كرده بود "هاله اسفندياري، تاجبخش و جهانبگلو " بودند كه در اعترافات خود فرآيند اين پروژه را اينچنين بيان ميكنند:
"هاله اسفندياري " ميگويد: "علاوهبر برنامه كشورهاي خاورميانه، هدف از برنامه ايران اين بود كه وقتي يك سخنران از ايران ميآيد و در يك مركزي به اهميت "مركز ويلسون " صحبت ميكند يك عدهاي ميآيند و حرفهاي آنها را گوش ميكنند. اين افراد سياستسازان هستند. سياستسازان در واشنگتن كسانياند كه در نهادهاي دولتي، كنگره آمريكا، نهادهاي اطلاعاتي، رسانههاي گروهي، بنيادها، دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي فعاليت ميكنند. اينها طيف خيلي وسيعي را در برميگيرند. "
"هاله اسفندياري " خاطرنشان كرد: "نقش من يكي اين بود كه سخنرانها را شناسايي كنم و چون سالها از ايران دور بودم در اين مورد واقعا با متخصصين ايراني كه در واشنگتن بودند، مشورت ميكردم و از متخصصين ايراني كه در سراسر آمريكا در دانشگاهها، مراكز تحقيقاتي و غيره كار ميكردند، اسم مي خواستم. نحوه ديگر كار اين بود كه من بعضي وقتها كه به ايران سفر ميكردم اگر اسمي داشتم با اين شخص تماس مي گرفتم و يك آشنايي برقرار ميكردم. "
همچنين "يحيي كيانتاجبخش " بيان داشت: "ديديم كه يك بعد پروژه، برنامههاي آشكار است و يك بُعد ديگر نهادسازي، فرهنگسازي و شبكه سازي، ولي بعد سوم در واقع اهداف دراز مدت بنياد سوروس هست كه محتواي آن پياده كردن فلسفه جامعه باز است. "
نفر ديگر "جهانبگلو " است كه نقش خود را چنين بيان ميكند: "اين بحثي كه من مطرح ميكردم در مورد "اصلاح خشونتپذير " در جامعه ايران ميآيد - تقريبا به نوعي در ذهنيت يا دام اين نهادهاي آمريكايي افتاد - بهطوريكه به آن شكلي نو بخشيدند و كمكم مرا با افراد و نهادهاي مختلفي آشنا كردند، در عين اينكه كار من تمام شد و اين را در يك گزارش نهايي من براي آن سازمان نوشته بودم. آنجا بود كه من به اين مسايل توجه كردم و اين وضع تطبيقي بين جامعه مدني ايران و جامعه اروپاي شرقي و وضعيت فروپاشي با همديگر اشاراتي به آن شده بود. آقاي پراتنر مرا با نهاد "اودو ويلسون " و خانم هاله اسفندياري آشنا كرد. به اين ترتيب در حقيقت هاله اسفندياري و نهاد "اودو ويلسون " يك نهاد جديدي شد كه جايگزين "اني.اي.دي " شد و ميشود گفت آن بحثي را كه در "اني.اي.دي " صورت گرفته بود را به نوعي پي گرفت. "
"تاجبخش " نيز چنين ميگويد: "هدف دراز مدت بنياد "سوروس " براي پياده كردن آن فلسفه جامعه باز و حركت كردن آن جامعه -يا جامعهاي بهسمت جامعه باز - اين است كه بين حاكميت و ملت شكاف ايجاد بشود و از طريق اين شكاف، آن قسمتهاي جامعه مدني - كه بر مبناي جامعه باز شكل گرفته و توانمند شده - روي آن حاكميت به منظور تغيير رفتارش اعمال فشار كند.
"هاله اسفندياري " در بخش ديگري از سخنانش گفت: "نماينده بنياد سوروس با ما تماس گرفت. او از بنياد "فورد " شنيده بود كه مركز ويلسون يك برنامه خاورميانهاي را شروع كرده و اينكه علاقه مند است كه در كنار اين، يك برنامه ايران را هم داشته باشد، اين بود كه نماينده انستيتوي جامعه باز كه بخشي از بنياد سوروس است با ما تماس گرفت و آقاي "آنتوني ريشته " به واشنگتن آمدند و آنجا با رييس برنامه بين الملل و من يك نشستي داشتيم. در اين جلسه بود كه در مورد هدف و برنامههايي كه در نظر داشتيم براي ايشان توضيحاتي داديم، ايشان هم گفتند كه علاقهمند هستند كه اين بنياد به برنامه سخنرانيهاي ايران كمك مالي بكند. "
انتخاب استراتژي "نافرمانيمدني " بهجاي پروژههايي همچون بازدارندگي فعال (استفاده از تمام ظرفيتهاي قانوني) و آرامش فعال (حكومتي بودن اصلاحات) از راهبردهاي افراطيون جبهه دومخرداد، پس از شكست آنان در انتخابات شوراها، مجلس هفتم و رياستجمهوري نهم بود.
سخنان سعيد حجاريان در جمع دانشجويان دانشگاه تهران با طرح موضوع "اصلاحات مرد، زندهباد اصلاحات " به نوعي تدوين و ارايه استراتژي جديد جبهه از هم فروپاشيده دومخرداد بود. اين عبارت پارادوكسيكال، برگرداني از شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب " "تروتسكي " و گفته معروف دربار پادشاهان فرانسه با عنوان "شاه مرد، زنده باد شاه " بود كه حجاريان بهصورت استعارهاي ميخواست نتيجه بگيرد راهكارهاي سابق جبهه اصلاحات با شكست مواجه شده است و براي حفظ بقاء و تداوم حيات حزبي، چارهاي جز اتخاذ استراتژي ديگري نخواهد بود.
سه روز پس از روشنشدن نتايج انتخابات مجلس هفتم، سعيد حجاريان در گفتوگو با خبرگزاري ايلنا، در تبيين خط مشي جديد اين جبهه گفت: "در پروژه جديد، محوريت اصلاحات از حوزه قدرت به جامعه مدني انتقال خواهد يافت. "
مصطفيتاجزاده، از اعضاي افراطي جبهه مشاركت، در نشستي حزبي اعلام ميكند: "سال 83، سال تشكيل و پايهريزي جنبشهاي اجتماعي و سال 84، سال به راهانداختن تظاهرات و آشوبهاي اجتماعي است. " اين راهبرد در چهار سال فعاليت دولت نهم فرصت عملياتي شدن پيدا نكرد و نهايتا در آستانه انتخابات رياستجمهوري دهم فرصتي مناسب براي اجرا پيدا كرد.
تجربه كودتاهاي مخملين نشان ميدهد سرمايهگذاري بر روي جوانان بهويژه جنبشهاي دانشجويي، يكي از مهمترين مؤلفههاي پيشبرنده طرحهايي چون براندازي نرم است. اولين تجربه انقلاب رنگي در دوران پس از جنگ سرد، در يك دوره زماني شش هفتهاي يعني از 17 نوامبر تا 29 دسامبر 1989 در كشور چكسلواكي به ثمر نشست. حلقه دوم اين انقلاب در صربستان (1997) و به وسيله جنبش دانشجويي اتپور (بهمعناي مقاومت) تكميل گرديد و سپس در سال 2003، حلقه سوم آن در گرجستان با حركت دانشجويي كمارا (به معناي بس است) تدارك ديده شد. در اكراين نيز گروهي از جوانان و دانشجويان آموزش ديده، حركتي به نام پورا (به معناي لحظه موعود فرا رسيده) را در سال 2004 طراحي و به مرحله اجرا گذاشتند كه با عناويني همچون انقلاب نارنجي، سرخ و شاه بلوطي ملقب گرديد. اين سناريو در بلاروس با نام "جنبش زوبر " و در انقلاب لالهاي 2005 قرقيزستان كه دانشجويان در صفوف مقدم آن قرار داشتند با نام اتپور (مقاومت) ادامه يافت.
مأموريت عبور از ميدان مين و خطوط قرمز بهعهده جنبش به اصطلاح دانشجويي گذاشته شد تا جنبشي كه خاستگاه و فلسفه وجودي آن با عدالتخواهي، استكبارستيزي و استقلالمحوري تعريف شده است، به ابزاري در جهت تحقق و اجراي سناريوي غرب تبديل گردد كه اين موضوع در آشوبهاي 18 تير 78 خود را بهخوبي نشان داد.
با شكست شبه كودتاي 18تير، طراحان جنگ نرم به اين نتيجه رسيدند كه براي پيشبرد اهدافشان در جمهوري اسلامي ايران نمي توانند بر سرمايهگذاري روي قشري خاص حساب ويژه باز كنند، بنابراين لايههاي ديگري از جامعه همچون زنان، روزنامه نگاران، اساتيد دانشگاه، نخبگان، كارگران و هنرمندان هم بايد به ميدان بيايند تا زمينههاي كودتاي مخملين بهصورت فراگير و گسترده در كشور فراهم گردد.
اعترافات "هاله اسفندياري، رامينجهانبگلو و كيانتاجبخش " نشان داد كه روزنامهنگاران يكي از مهمترين گروههاي هدف در پروژه براندازي نرم هستند.
با آغاز سال تحصيلي 88 ـ 87 دانشگاهها، دفتر تحكيم وحدت (طيف علامه) با صدور بيانيهاي اعلام كرد: "با توجه به شكست دوره اصلاحات و در بنبست قرار گرفتن روشنفكران و منتقدان سياسي، اين تشكل دانشجويي تصميم گرفته است، راهبرد و تاكتيك فعاليت خود را از فاز سياسي به فاز اجتماعي تغيير دهد. "
ورود پيشدستانه سيدمحمدخاتمي به صحنه انتخابات دهم رياستجمهوري، با شعار "من يا موسوي " نتوانست خللي در عزم ميرحسينموسوي براي ورود به صحنه انتخابات به وجود آورد. حجاريان در گفتوگو با عباس عبدي ميگويد: "راهبرد ديگر اين است كه اصلا در انتخابات مشاركت نكنيم. يك راهبرد هم ميگويد كه پشت سر يك آدم قوي و پاي كار كه مثل خاتمي هم نباشد بايستيم. "
مهرهيابي براي جريان
پس از كنار كشيدن خاتمي از صحنه رقابت، دومخرداديها چاره را در حمايت از ميرحسين موسوي ديدند. آنان كروبي را نه كانديدايي داراي مقبوليت ميدانستند و نه رييسجمهوري كه بتواند اهداف آنان را دنبال كند. اما موسوي لااقل چند مزيت نسبت به كروبي و خاتمي داشت. 20 سال دور بودن از صحنه سياسي و اجرايي كشور به اندازه كافي موسوي را نسبت به جريانات سياسي و اجتماعي ذهني و او را متأثر از اطرافيان خود كرده است. علاوهبر آن روحيه يكدندگي او براي سناريوهاي بعد از انتخابات ضروري بود كه موسوي اين يكدندگي و عدم تمكين به قانون را در زمان نخستوزيري خود با استعفاء و تهديد چندينبار بهخوبي نشان داده بود.
ميرحسين موسوي در اوايل كانديداتوري خود بهشدت خود را فردي از درون نظام و پايبند به آن معرفي مينمود، اما در اواخر سال 87 و پس از ديدار با جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين مشي وي تغيير كرد و شروع به سردادن شعارهايي ساختارشكنانه نمود كه در اولين آنها ميتوان تناقض بين رفتار گذشته وي و حرفهاي كنوني او را به وضوح ديد.
با حضور موسوي "خط تخريب و سياهنمايي كارنامه دولت و قانونگريزي و دروغگويي دولت، سياهنمايي سياست خارجي، تشكيك در سلامت انتخابات، طرح نظارت بين المللي بر انتخابات، افزايش انتظارات و مطالبات عمومي، جنبش سخنراني براي سياهنمايي و استفاده از شعارها و كاريكاتورها و نمادها، استفاده از نماد سبز، نمايش تصاوير افراد و شخصيتهايي مثل خاتمي و هاشمي در كنار موسوي و كارناوال خياباني خودرويي، فضاي جديدي در جامعه حاكم شد.
طراحان انقلاب مخملي اكنون شخصيت مناسب خود را پيدا كرده بودند و همراهي كروبي بهعنوان يك اصلاحطلب نيز كمك شاياني به جريان فعلي نمود. سازگارا در مصاحبه در شبكه تلويزيوني صداي آمريكا، به صراحت اعلام كرد كه كروبي ساختارهاي موجود را بهعنوان يك فرد از درون نظام ميشكند و موسوي پشت سر او رأيها را جمع ميكند. البته چرخش 180 درجهاي در برخي مواضع موسوي براي نزديكان وي نيز تا حد زيادي شگفتانگيز بود و اين ماجرا حاكي از نفوذ زياد جريان طالب انقلاب مخملي بر ميرحسين بود.
نگاهي به مواضع و بيانيههاي موسوي در خلال تبليغات انتخاباتي به وضوح اين موضوع را آشكار ميكرد كه وي از جانب گروهي كاناليزه شده و تنها اطلاعاتي كه دوست دارند به او برسانند، بهصورت درست يا غلط به وي القا ميكنند و موسوي بهعنوان يك بلندگو فقط آنها را باصداي بلند حتي از رسانههاي عمومي نظير صدا و سيما اعلام ميكند و وقتي دروغ بودن گفتههايش اثبات ميشود نه خود وي و نه جريان منتسب به وي صلاح ميبينند كه در دفاع از گفتههايشان زحمتي بهخود بدهند.
جريان مذكور بنا داشت چه آقاي موسوي پيروز بشود چه نشود، خط اغتشاش را دنبال كند. اولين گام براي اين حركت توسط ميرحسين موسوي بهعنوان يك مهره برداشته ميشود. ساعت 23:23 آقاي موسوي مصاحبه ميكند و به جاي سه ربع فقط ده دقيقه حرف ميزند و ميگويد: "من پيروزم، در صورت اعلام عدم اين پيروزي از سوي مراجع رسمي، در انتخابات تقلب شده است. " وي با تشكيك در نتايج، زمينه بحرانزايي و نافرماني مدني را خواسته يا ناخواسته فراهم ميكند.
از روز 23 خرداد و با بيانيههاي تحريكآميز موسوي همچنان به تحريك افكار عمومي پرداخته است و بدون هيچ دليل و مدرك مستندي بر طبل تقلب گسترده در انتخابات ميكوبد و خواستار ابطال انتخابات ميشود.
همصدا با موسوي، دولتمردان آمريكايي نيز درباره اين مسايل كه زاييده عملكرد موسوي است، اظهارنظر ميكنند و آب بر آسياب آشوبها ميريزند.
"جوزف بايدن " (24خرداد) ميگويد: "من ترديدهايي در مورد نتايج انتخابات ايران دارم، اما تا زمان بررسي كل روند، اظهارنظر نميكنم. حكومت ايران مردم را سركوب و آزادي بيان را با بستن سايتهاي شبكههاي اجتماعي، مثل فيسبوك محدود كرده است كه سؤالبرانگيز است. آراي قوي احمدي نژاد براساس تحليلهاي قبل از انتخابات غيرمحتمل است. آيا اين پاسخ است، آيا اين پاسخ صحيح است. آيا اين خواسته مردم ايران است... منافع ما در قبل و بعد از انتخابات ايران عوض نشده است. ما از آنها ميخواهيم كه از تلاش جهت دستيابي به سلاح اتمي و يا داشتن اين تسليحات، دست بردارند و دوم آنكه حمايت از ترور را متوقف كنند. گفتوگو با ايران پاداشي در قبال رفتار خوب آنها نيست. "
اوباما رييسجمهور آمريكا (25خرداد) ميگويد: "من از وضعيت فعلي ايران كه در تلوزيون ميبينم، رنجيدهخاطر هستم. ارزشهايي مثل آزادي عقيده و... ارزشهاي جهاني هستند كه بايد مورد احترام قرار گيرند... اينكه چه كسي رهبري ايران برعهده گيرد مربوط به مردم ايران است، اما ساكت نشستن هم غلط است و بررسي درباره نتايج انتخابات نبايد به همراه خونريزي باشد. "
مجددا آقاي موسوي در تاريخ 29 خرداد پس از خطبههاي حكيمانه مقام معظم رهبري، در بيانيهاي به روش غيرقانوني خود اصرار دارد: "... از ما خواسته ميشود كه در اين شرايط شكايت خود را از طريق شوراي نگهبان پيگيري كنيم، حال آنكه اين شورا در عملكرد خود چه قبل، چه حين و چه بعد از انتخابات، عدم بيطرفي خود را به اثبات رسانيده است و نخستين اصل در هر داوري، بيطرفي است. "
اما تمديد فرصت پنج روزه شوراي نگهبان و بازشماري ده درصد صندوقهاي راي در جلوي دوربينهاي صدا و سيما، هم نتوانست موسوي را از اين رويه خود دور نگه دارد و وي همچنان به امضاي بيانيههاي از پيش نوشته خود ادامه داده و تا كنون نه بيانيه صادر كرده است كه بيانيههاي پس از 22 خرداد وي همگي بر ابطال انتخابات اشاره دارد.
سخن پاياني
تئوريسينهاي جريان طرفدار غرب نشان دادهاند كه در انتخاب مهرههاي خود براي اهداف از پيش تعيين شده كمتر اشتباه كردهاند، اما آنچه كه واضح و مبرهن است اين موضوع است كه ايران اسلامي و مردم آن تفاوتهاي ماهوي با ديگر كشورها كه الگوي انقلاب رنگي در آنها جواب داده است دارند. لازم است كه اين نكته را براي چندمينبار به آنها يادآوري كنيم كه ايران را نميتوان اوکرايني زه يا گرجستانيزه كرد.
مقابله با اين پروژه در كشورهاي هدف از مجاري گوناگون قابل پيگيري است. علاوهبر شناخت طرحها وتدابير بازيگران غربي تلاش براي برطرف ساختن واقعي مشكلات و نارساييهاي داخلي در حوزههاي مختلف، جهت جلوگيري از مانور حاميان غربي انقلابهاي رنگي روي آنها از جمله تمهيدات مؤثر براي جلوگيري از وقوع اين قبيل انقلابها است. اگرچه تاكنون تنها اعترافات مهدوي - عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي - درباره انتخابات رياستجمهوري دهم منتشر گرديده است و همين مقدار براي آنكه ببينيم حركات اخير جريان منتسب به غرب در ايران تا چه ميزان با الگوي انقلاب مخملي سازگاري دارد، كفايت ميكند؛ اما لازم است تا با انتشار صحبتهاي ديگر سران اين جريان اين موضوع در اذهان عمومي واكاوي و موشكافي شود تا مجددا وحدت ملي به جامعه بازگردد.
نويسنده: حسين عليمددي