IRNON.com
مدل انقلاب هاي رنگي و شبيه سازي آن در ايران
 

در باب تعريف انقلاب‎هاي رنگي هنوز اجماع قاطعي ميان تحليل‎گران و صاحب‎نظران ايجاد نشده است. اختلاف در ارايه تعريفي واحد از اين پديده هم ناشي از بديع بودن پديده انقلاب رنگي به‎عنوان سازوكاري براي تغيير در ساخت سياسي است و هم متأثر از تركيب پيچيده‎اي از شباهت‎ها و عدم شباهت‎هاي آن با اشكال و تعاريف كلاسيك انقلاب است كه درباره آن در سطور بعدي توضيحات بيشتري ارايه خواهد شد.


 

وارد فضاي اينترنت شويد و در يك موتور جست‎وجوي معروف (مثلا گوگل) كلمه انقلاب مخملي را سرچ كنيد. اولين نتيجه‎اي را كه به شما مي‎دهد در ويكيپدياي فارسي است. بر روي همين گزاره كليك كنيد و وارد شويد. در اين صفحه اينترنتي پس از تعريف انقلاب رنگي و شمردن ويژگي‎هاي آن، در بخش معرفي انقلاب‎هاي رنگي كه تاكنون در جهان رخ داده است به نكته جالب و عجيبي برخواهيد خورد كه جاي تأمل بسياري دارد.
در اين بخش پنج حركت به‎ عنوان انقلاب‎هاي رنگي در جهان شمرده است كه به ترتيب انقلاب پنج اكتبر صربستان، انقلاب گل رز گرجستان، انقلاب نارنجي اوكراين، انقلاب لاله‎اي قرقيزستان و انقلاب سبز!! در ايران را فهرست نموده است. وارد كردن عنوان "انقلاب سبز " در پايگاه اينترنتي ويكيپديا جاي بسي تأمل دارد، مخصوصا زماني كه تعريف آن را اين‎گونه بيان كرده است: "در پي اعلام نتايج دهمين دوره انتخابات رياست‎جمهوري ايران و اعلام پيروزي دوباره محمود احمدي نژاد (كودتاي24خرداد)، تظاهراتي در خيابان‎ها و ميادين تهران و همچنين شهرهاي ديگر ايران، توسط ميليون‎ها تن از معترضان به نحوه شمارش آراء و حاميان مير‎حسين موسوي رقيب اصلي احمدي‎نژاد در انتخابات، از 24 خرداد به راه افتاد. " وارد كردن اين اصطلاح در ادبيات سياسي جهان عملا غيرعلمي است، چراكه اين انقلاب با اين عنوان اتفاق نيفتاده است و عملا منتج به نتيجه دلخواه برنامه‎ريزان آن نشده است و مي‎توان گفت وارد كردن اين عنوان در كنار چهار مورد مشابه ديگر كه نتيجه آن‎ها سرنگوني حكومت‎ها و جايگزيني با حكومت ديگر بوده است، صرفا يك شيطنت سياسي غيرحرفه‎اي است.
به‎نظر مي‎رسد كه عده‎اي در جهان درپي برنامه‎ريزي براي وقوع چنين حركتي در ايران بوده‎اند و اكنون كه اين حركت ناكام مانده است، حداقل براي ماندگاري آن در تاريخ ايران، به انحاي مختلف تلاش مي‎كنند. در اين نوشتار بر آن هستيم تا با استفاده از مفهوم انقلاب‎هاي رنگي و با اشاره به تاريخچه آن‎ها، نگاهي به جريانات پيش و پس از انتخابات رياست‎جمهوري دهم در ايران و نقش ميرحسين موسوي در اين راستا داشته باشيم.

تاريخچه انقلاب‎هاي مخملي
براي نخستين‎بار "واسلاو هاول " ر‎ييس‎جمهور پيشين چك كه در آن زمان رهبر مخالفان اين كشور بود، اين اصطلاح را وارد ادبيات سياسي كرد و بر سر زبانها انداخت و در سال 1989 طي يك دوره شش هفتهاي از 17 نوامبر تا 29 دسامبر، مخالفان حكومت در چكسلواكي با انجام سلسله اقداماتي زنجيرهاي، توانستند رژيم حاكم را سرنگون كنند و قدرت را در دست بگيرند.
پس از اولين تجربه در چكسلواكي، اصطلاح انقلاب مخملي يا رنگي در سال‎هاي بعد از فروپاشي شوروي، خصوصا در اوايل قرن 21، به يكي از كليد واژه‎هاي تحولات سياسي در عرصه جهاني تبديل شد. فروپاشي نظام دو‎قطبي و تجزيه كشورهاي چند مليتي از قبيل اتحاد شوروي و يوگسلاوي، زمينه را براي تغييراتي در ساختار سياسي كشورهاي به‎جامانده از نظام‎هاي اقتدارطلب پيشين فراهم كرد. با توجه به اين‎كه اكثر كشورهاي تازه استقلال يافته ميراث‎دار نظام كمونيستي سابق بودند، در اكثر موارد همان نخبگان سياسي دوران كمونيسم به قدرت مي‎رسيدند. در اين بين، مخالفان وضع موجود كه نيروهاي طرفدار غرب بودند، با استفاده از نارضايتي مردم و ايجاد ارتباط با مراكز سياسي و تحقيقاتي كشورهاي غربي، خصوصا آمريكا اقدام به بسيج سياسي مردم در جهت اهداف و برنامه‎هاي سياسي خود مي‎كردند و توانستند در تعدادي از كشورهاي بازمانده از بلوك كمونيست به قدرت برسند.
انقلابهاي رنگي به‎علت ماهيت خود در جوامع پساكمونيستي در اروپاي شرقي و آسياي مركزي توسعه يافته و مورد استفاده قرار گرفته است و از جمله اين كشورها مي‎توان به صربستان، اوكراين، گرجستان و قرقيزستان و اشاره كرد كه انقلاب‎هاي رنگي در آن‎ها اتفاق افتاد و نيروهاي طرفدار غرب در آن‎ها به‎قدرت رسيدند.
دومين تجربه انقلاب رنگي در سال 1997 در صربستان به وقوع پيوست كه در فرهنگ واژگان علوم سياسي با عنوان كودتاي فرامدرن شناخته ميشود. اما سه نمونه بارز اين نوع انقلاب‎ها كه در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان در قرن 21 به‎وقوع پيوسته است كه از جهات بسياري به يكديگر شباهت دارند و براي ايران نيز الگوي آن‎ها انتخاب گرديده بود.

انقلاب گل رز در گرجستان
با فروپاشي شوروي سابق، آمريكا و ناتو به حلقه اول اروپاي شرقي؛ يعني سپر دفاعي هارتلند، نفوذ يافتند. پس از آن، توسعه نفوذ در حلقه دوم در دستور كار آمريكا قرار گرفت. براي اين منظور نفوذ در گرجستان اولويت اول را داشت. آمريكا و متحدان اروپايي‌اش، از طريق بنياد سوروس و مؤسسات به ظاهر غيردولتي، به ساماندهي يك انقلاب رنگي در گرجستان پرداختند تا سلطه ناتو به گرجستان - به‎عنوان حيات خلوت روسيه - گسترش يابد.
در انتخابات پارلماني نوامبر 2003، دو ائتلاف به رقابت پرداختند: يكي "ائتلاف گرجستان نو " و ديگري "ائتلاف تروئيكاي گرجستان ". در كوران رقابت انتخاباتي، بنياد سوروس (كه مسئوليت پشتيباني از انقلاب مخملين در گرجستان را عهده دار بود) پيروزي ائتلاف تروئيكا را پيشاپيش اعلام نمود. اما پس از انتخابات، نتايج شمارش آراء بر پيروزي "ائتلاف گرجستان نو " دلالت ميكرد. با اعلام نتايج اوليه انتخابات ائتلاف تروئيكاي گرجستان به نتيجه انتخابات اعتراض نمود و دولت را متهم به تقلب در انتخابات كرد.
ائتلاف تروئيكاي گرجستان - كه از طريق رسانههاي آمريكايي و اروپايي حمايت مي‌شدند - هواداران خود را به مبارزه منفي و نافرماني مدني فراخواندند. جنبشي به نام كامارا توانست پانزده هزار نفر را در پايتخت سازماندهي نمايد. آنان چند روز در مقابل ساختمانهاي دولتي از جمله رياست‎جمهوري تجمع نمودند و طبق برنامه به پليس و ارتش گرجستان شاخههاي گل رز اهدا ميكردند.
در روز افتتاح پارلمان اين كشور و در حالي كه رهبر ائتلاف گرجستان نو؛ يعني شواردنادزه مشغول سخنراني بود، مخالفان به رهبري ساكاشويلي (از رهبران ائتلاف تروئيكا)، بدون مقاومت پليس وارد پارلمان شدند و اجازه ندادند "ائتلاف گرجستان نو " قدرت را در دست بگيرد.
سرانجام با موافقت مقامات روسي، شواردنادزه مجبور به استعفا شد و انقلاب به اصطلاح گل رز به پيروزي رسيد.

انقلاب نارنجي در اوكراين
اوكراين بعد از روسيه بزرگترين كشور اروپايي است و از لحاظ جغرافياي سياسي وضعي منحصر به فرد دارد. نفوذ آمريكا در اين كشور، از يك سو حلقه محاصره روسيه را تنگتر مي‌نمود و از سوي ديگر دستيابي آمريكا را به بازار منابع نفت و گاز اين منطقه آسان ميكرد.
كاخ سفيد براي ساماندهي انقلاب رنگي در اوكراين، تلاش مضاعفي كرد، به‌طوري كه پس از وقوع انقلاب نارنجي در اين كشور، نيويورك تايمز فاش ساخت: "بوش دست كم 65 ميليارد دلار براي اين انقلاب هزينه كرده است. "
در سال 2004 و در جريان انتخابات رياست‎جمهوري اوكراين، هيچيك از نامزدهاي انتخاباتي نتوانستند حد‎نصاب لازم را در مرحله اول كسب نمايند. يانوكويچ نخست‌وزير وقت و هوادار روسيه در دور اول 39.88 درصد و ويكتور يوشچنكو نامزد مورد حمايت آمريكا و غرب 39.22 درصد آراء را به‎دست آوردند. در نتيجه انتخابات به دور دوم كشيده شد.
در مرحله دوم بنابر اعلام غيررسمي، يانوكويچ با كسب 49.46درصد آراء بر يوشچنكو كه 46.61 درصد آراء را كسب كرده بود، پيروز شد. اما اين نتيجه از سوي يوشچنكو و طرفدارانش مورد قبول قرار نگرفت و آنان دولت يانكويچ را به تقلب در انتخابات متهم نمودند. با اعلام نتيجه انتخابات جنبش پارا كه از مدتها قبل با حمايت مالي و تبليغاتي آمريكا سازماندهي شده بود، با حضور در خيابانهاي كيف، اقدام به تحصن و تظاهرات نمودند. متحصنين - كه تيشرت، بازوبند، كمربند و هدبند نارنجي بر تن داشتند و با خود پرچمهاي نارنجي حمل مي‎كردند - خواستار اعلام پيروزي يوشچنكو از سوي كميسيون انتخابات شدند.
اما كميسيون انتخابات پيروزي يانوكويچ را رسما اعلام نمود و با اصرار اين كميسيون پارلمان اوكراين نيز نتيجه انتخابات را به تصويب رسانيد.
با اعلام نتيجه انتخابات از سوي پارلمان اوكراين، تظاهرات كنندگان مانع ورود يانوكويچ به دفتر نخست‎وزيري شدند و كشور در شرايط جنگ داخلي و تجزيه به دو بخش شرقي (طرفداران يانوكويچ) و بخش غربي (به هواداري يوشچنكو) قرار گرفت. با فوق‌العاده شدن اوضاع كشور، پارلمان اوكراين در رأي خود تجديدنظر كرد و اعلام نمود كه در انتخابات تقلب صورت پذيرفته است و از رييس‎جمهور درخواست كرد تا كميسيون انتخابات را منحل كند.
با جانبداري وزير دفاع از يوشچنكو، شرايط به سود غربگرايان و افراد مورد حمايت آمريكا تغيير كرد، در نتيجه دادگاه عالي اوكراين سرانجام در هفت دسامبر نتيجه انتخابات را باطل و تاريخ 26 دسامبر را براي برگزاري انتخابات مجدد اعلام نمود. انتخابات مجدد در تاريخ 26 دسامبر و با حضور 12000 ناظر بين‌المللي برگزار گرديد و يوشچنكو با كمك تبليغاتي رسانههاي آمريكايي و اروپايي 52،62 درصد آراء را كسب نمود و رييس‎جمهور اين كشور شد.

انقلاب گل لاله در قرقيزستان
قرقيزستان اگر چه داراي منابع طبيعي نفت و گاز نيست، اما به‎دليل هم‌مرز بودن با چين و افغانستان، داراي جايگاه و اهميت استراتژيك است. حادثه يازده سپتامبر، قرقيزستان را بيش از پيش در كانون توجهات آمريكا قرار داد. از اين رو كاخ سفيد درصدد جابه‎جايي قدرت در اين كشور و تثبيت موقعيت خود در قرقيزستان برآمد. در سال 2005 با رد صلاحيت نامزدهاي مخالف دولت در پارلمان، جرقههاي انقلاب مخملي در اين كشور زده شد.
پس از برگزاري دو مرحله انتخابات پارلماني و اعلام نتيجه آن، دو مخالف عسگر آقايف، يعني كولوف وزير پيشين امنيت قرقيزستان از اهالي شمالي به همراه باقياف، نماينده بركنار شده پارلمان از اهالي جنوب، با يكديگر متحد گرديدند. با پيوستن خانم اتونبايا نامزد رد صلاحيت شده انتخابات پارلماني به صفوف مخالفان آقايف، شرايط براي انقلاب مخملي در اين كشور فراهم گرديد.
در چنين شرايطي جنبش مقاومت جوانان كلكل عهده‌دار آغاز انقلاب رنگي يا انقلاب گلي در اين كشور شدند. در مناطق جنوبي قرقيزستان، معترضان سازماندهي شده تحت حمايت آمريكا، با تجمع در ميدان اصلي شهر اوش، فرودگاه و اماكن دولتي را به محاصره خود درآوردند.
دامنه اعتراضات توسط جنبش مذكور به‌سرعت به تمامي مناطق قرقيزستان سرايت نمود و در نتيجه مخالفان عسگر آقايف اماكن دولتي و دفتر رياست‎جمهوري را در بيشكك به تصرف خود درآوردند و خواستار كناره‌گيري وي شدند.
عسگر آقايف پس از فرار از كشور، استفن يانگ - سفير آمريكا در قرقيزستان - را عامل اصلي اين انقلاب معرفي كرد. وي اظهار داشت: "يك هفته قبل از وقوع اين حوادث در شبكه جهاني اينترنت، نقشه اين انقلاب منتشر شده بود. اين نقشه را استفن يانگ تدوين كرده است و اين انقلاب دقيقا همانند نقشه صورت گرفت. "
در وقوع انقلاب لالهاي در قرقيزستان نقش بنياد سوروس و اعطاي كمكهاي مالي كاخ سفيد به مخالفان دولت بسيار تعيين كننده بود.

انقلاب رنگي؛ تعاريف و ويژگي‎ها
در باب تعريف انقلاب‎هاي رنگي هنوز اجماع قاطعي ميان تحليل‎گران و صاحب‎نظران ايجاد نشده است. اختلاف در ارايه تعريفي واحد از اين پديده هم ناشي از بديع بودن پديده انقلاب رنگي به‎عنوان سازوكاري براي تغيير در ساخت سياسي است و هم متأثر از تركيب پيچيده‎اي از شباهت‎ها و عدم شباهت‎هاي آن با اشكال و تعاريف كلاسيك انقلاب است كه درباره آن در سطور بعدي توضيحات بيشتري ارايه خواهد شد. تعاريفي كه مي‎توان براي اين نوع انقلاب‎ها در كتب يا مقالات علوم سياسي يافت به شرح زير است:
تعريف 1: تغيير در ساختارهاي سياسي كشورها از طريق تظاهرات مسالمت‎آميز كه نوعي پيوستگي و همگوني در علل و شكل تحولات مذكور قابل مشاهده است.
تعريف 2: مقاومتي بدون خشونت در برابر يك حكومت اقتدارگرا كه منجر به تغيير حكومت مي‎شود.
تعريف 3: حركت‎هاي مردمي كه در آن بدون خشونت و خونريزي به يك حكومت خودكامه اعتراض مي‎كنند و هدف آن نشان دادن ارزش‎هاي دموكراسي، آزادي و تغيير رژيم است. در اين‎گونه انقلاب‎ها مردم رنگي را برمي‎گزينند و پوشش‎هاي خود مانند كلاه و لباس و شال‎گردن و روسري را از آن رنگ به تن مي‎كنند يا نشانه‎هاي كشورشان را با آن رنگ به‎صورت تابلوهاي بزرگ در راهپيمايي‎ها به‎دست مي‎گيرند.
تعريف 4: حركتي كه براي تغيير حكومت موجود با استفاده از عناصر داخلي‎اي كه روابط مشكوكي با آمريكا دارند و با حمايت سفارت آمريكا و آموزش ديدن توسط عوامل و بنيادهاي آمريكايي كه با سمبل قراردادن يك رنگ خاص صورت مي‎گيرد.
تعريف 5: انقلاب رنگي نوعي دگرگوني بدون خشونت و خونريزي است كه در پي ايجاد تغييرات سياسي در جامعه است، خواه اين‎كه اين تغييرات صرفا محدود به حوزه نخبگان سياسي حاكم باشد يا ساختار نظام سياسي به‎طور عام را هدف گيرد.
اما در مجموع با بهره‎گيري از تعاريف فوق مي‎توان به اين نتيجه دست يافت كه انقلابهاي مخملي يا "رنگي " يا "گلي " از شيوههاي براندازي نرم است كه نوعي سرنگون كردن حاكميت و جابه‎جايي قدرت است و كه از ابزار نافرماني مدني بهره ميگيرد. به‎عبارت ديگر انقلاب مخملي نوعي دگرگوني ساختار حكومت بدون خونريزي است كه در آن سرمايه اجتماعي حرف اول را مي‎زند.

ويژگي‎هاي انقلاب‎هاي رنگي
تمامي دگرگوني‎هاي سياسي كه از آن‎ها با نام انقلاب‎هاي رنگين ياد مي‎شود، واجد ويژگي‎هاي همگون در علل و شكل تحولات هستند. از لحاظ خاستگاه نيز تمامي آن‎ها ويژگي مشتركي داشته‎اند. اما وجوه مشترك آن‎ها را مي‎توان در سه حوزه تفكيك نمود:
1- حوزه برنامه‎ريزي و طراحي؛
2- حوزه اجرا؛
3- حوزه استقرار.
در حوزه برنامه‎ريزي و طراحي ويژگي‎هاي همگون و بعضا يكسان، تمام انقلاب‎هاي رنگي (به‎خصوص موارد گرجستان، اوكراين و قرقيزستان) شامل موارد زير بوده‎اند.
1- تعريف ساختاري براي حمايت مالي از مخالفان و تزريق كمك‎هاي مالي به مخالفان نظام حاكم به‎عناوين مختلف؛
2- ترويج شعارهايي در قالب استقرار دموكراسي و ليبراليزم؛
3- پولاريزه كردن نظام حاكم و مردم در مقابل يكديگر؛
4- ايجاد شبكه‎هاي كوچك مرتبط به هم و ارتباط هرمي با مجموعه‎هاي بالاسري به‎عنوان بازوهاي عمل‎كننده؛
5- ايجاد شبكه اطلاع‎رساني در فضاي مجازي و ايجاد دسترسي بالاي مخاطبان خود به اين منابع؛
6- سازماندهي جريان ژورنالسيتي وابسته با شناسايي و تطميع ژورناليست‎ها؛
7- سازماندهي گروه‎هاي دانشجويي و نهادهاي غيردولتي به‎عنوان خط‎شكن جريان؛
8- افزايش مطالبات عمومي از نظام حاكم و ضعيف جلوه دادن نظام حاكم.
در حوزه اجرا نيز تقريبا تمام انقلاب‎هاي رنگي، ماهيت يكساني داشته‎اند و موارد عملياتي آن‎ها دقيقا مشابه يكديگر بوده است. در حوزه اجرا وجوه مشترك تمام آن‎ها موارد ذيل بوده است:
1- تمامي آن‎ها بدون استفاده از ابزارهاي خشونت‎آميز و طي راهپيمايي خياباني و تحت عنوان نافرماني مدني اجرا گرديدند.
2- شعارهايي مبتني بر دموكراسي‎خواهي و ليبراليسم تيتر اين‎گونه انقلاب‎ها بوده است.
3- نقش دانشجويان و نهادهاي غيردولتي در بروز آن‎ها بسيار پررنگ بوده است.
4- وجود خصوصياتي چون اقتدارگرايي، فقدان چرخش نخبگان، ناكارآمدي درحل مشكلات عمومي و عدم مقبوليت عمومي حكومت وقت، دليل اصلي عنوان شده است.
5- ايجاد ذهنيت مسموم بين عموم مبني بر بروز خطايي ازسوي حكومت، نظير تقلب در انتخابات جرقه تمام آن‎ها بوده است.
6- سلب اعتماد عمومي از سيستم اطلاع‎رساني نظام حاكم براي جلوگيري از پذيرش اخبار در تمام آن‎ها مورد استفاده قرار گرفته است.
7- صحنه‎گردانان اصلي ماجرا به‎طور مستقيم يا غيرمستقيم مورد حمايت آمريكا و اروپاي غربي بوده‎اند.
8- تصويرسازي مطلوب از چهره مورد نظر حاميان انقلاب رنگي و تخريب چهره رقيب توسط رسانه‎هاي خارجي و رسانه‎هاي داخلي وابسته از وجوه مشترك عمليات اجرايي بوده است.
9- انتخاب يك‎رنگ جهت اعلام مخالفت با نظام حاكم كه مردم كشور هدف به نوعي از لحاظ فرهنگي به اين رنگ سمپات هستند.
10- كسب حمايت‎هايي از سياستمداران خارجي و داخلي به‎صورت واضح، جهت پيشبرد اهداف خود كه تقريبا در تمام انقلاب‎هاي رنگي صورت گرفته است.
اما در حوزه استقرار آن‎چه كه بين انقلاب‎هاي رنگي صورت گرفته در جهان وجوه مشترك محسوب مي‎گردد موارد زير است:
1- ورود يك عنصر متمايل به غرب و مخالف با سياست‎هاي كلي نظام حاكم به‎عنوان رييس جديد دولت.
2- ورود مستقيم عناصر و عوامل خارجي به صحنه براي استقرار نظام جديد.
3- سيل تبريك و حمايت از فردي كه با انقلاب رنگي به حاكميت رسيده است.
4- همكاري مستقيم دولت‎هاي حامي انقلاب مخملي، براي استقرار حاكمان نظام جديد.

طراحي انقلاب رنگي براي ايران
وزير اطلاعات در گفت‎وگوي تلويزيوني خود كه به‎صورت زنده از صدا و سيما پخش مي‎شد، به‎صراحت اعلام كرد كه خطر انقلاب رنگي را چند سال پيش گوشزد نموده است و برخي اين موضوع را توهم پنداشته‎اند. اما بدون شك با نگاهي گذرا به حوادث و اتفاقات چند سال اخير، مي‎توانيم به صراحت اعلام نماييم كه اين گفته وزير اطلاعات نه تنها توهم نبوده، بلكه عين واقعيتي است كه از نگاه عموم جامعه دور مانده بود.
اولين جرقه‎هاي اين طرح براندازانه را مي‎توان ده سال پيش و در حوادث كوي دانشگاه در سال 1387به‎وضوح ديد و تئوريسين‎ها و تصميم‎سازان اين جريان طي 10 سال گذشته و با استفاده از تجربيات خود، در اين راستا در تلاش براي به بلوغ رساندن اين جريان بودند تا اين‎كه نهايتا اجراي يك انقلاب رنگي با تمام جوانب آن در انتخابات رياست‎جمهوري دهم كليد خورد. با نگاهي گذرا به حوادث 10 سال گذشته و برخي اظهارنظرهاي سران اين جريان، موضوع به خوبي روشن گرديد.
طراحي و اجراي پروژه‎هايي نظير تحصن در مجلس، استعفاي نمايندگان و مديران دولتي، عقب‌نشيني از حق مسلم مردم در جريان هستهاي، حمله به مباني ديني با تكيه بر شعارهاي تساهل و تسامح، راه اندازي شورشهاي اجتماعي مانند 18تير 78، جايگزين كردن گفتمان ليبراليسم و سكولاريسم به‎جاي گفتمان انقلاب اسلامي، راه‌اندازي روزنامههاي زنجيرهاي، زيرسؤال‌بردن ارزش‎هاي ديني و آرمان‎هاي انقلاب و دفاع مقدس، افشاي اسناد محرمانه و سري نظام و دامن‎زدن به اختلافات قومي و مذهبي راه‎هايي جهت هموارسازي اين جريان طي 10 سال گذشته بوده است. ناگفته نماند كه شكست جريان فكري برانداز در انتخابات مجلس هفتم و هشتم و رياست‎جمهوري نهم مزيد بر علت براي طرح نهايي انقلاب رنگي در ايران از سوي اين جريان بود.
اولين شناسايي جريان طراح انقلاب مخملي توسط وزارت اطلاعات حدود سه سال پيش بود. اين افراد كه آمريكا پس از كودتاي مخملي در گرجستان و اوكراين، براي اجرايي كردن پروژه انقلاب مخملي در ايران استخدام كرده بود "هاله اسفندياري، تاجبخش و جهانبگلو " بودند كه در اعترافات خود فرآيند اين پروژه را اين‎چنين بيان ميكنند:
"هاله اسفندياري " ميگويد: "علاوه‎بر برنامه كشورهاي خاورميانه، هدف از برنامه ايران اين بود كه وقتي يك سخنران از ايران ميآيد و در يك مركزي به اهميت "مركز ويلسون " صحبت ميكند يك عده‌اي مي‌آيند و حرفهاي آن‎ها را گوش ميكنند. اين افراد سياست‌سازان هستند. سياست‌سازان در واشنگتن كساني‌اند كه در نهادهاي دولتي، كنگره آمريكا، نهادهاي اطلاعاتي، رسانههاي گروهي، بنيادها، دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي فعاليت ميكنند. اين‎ها طيف خيلي وسيعي را در برمي‌گيرند. "
"هاله اسفندياري " خاطرنشان كرد: "نقش من يكي اين بود كه سخنرانها را شناسايي كنم و چون سالها از ايران دور بودم در اين مورد واقعا با متخصصين ايراني كه در واشنگتن بودند، مشورت ميكردم و از متخصصين ايراني كه در سراسر آمريكا در دانشگاهها، مراكز تحقيقاتي و غيره كار ميكردند، اسم مي خواستم. نحوه ديگر كار اين بود كه من بعضي وقتها كه به ايران سفر ميكردم اگر اسمي داشتم با اين شخص تماس مي گرفتم و يك آشنايي برقرار ميكردم. "
همچنين "يحيي كيانتاجبخش " بيان داشت: "ديديم كه يك بعد پروژه، برنامههاي آشكار است و يك بُعد ديگر نهادسازي، فرهنگسازي و شبكه سازي، ولي بعد سوم در واقع اهداف دراز مدت بنياد سوروس هست كه محتواي آن پياده كردن فلسفه جامعه باز است. "
نفر ديگر "جهانبگلو " است كه نقش خود را چنين بيان مي‎كند: "اين بحثي كه من مطرح ميكردم در مورد "اصلاح خشونت‌پذير " در جامعه ايران ميآيد - تقريبا به نوعي در ذهنيت يا دام اين نهادهاي آمريكايي افتاد - به‎طوري‎كه به آن شكلي نو بخشيدند و كمكم مرا با افراد و نهادهاي مختلفي آشنا كردند، در عين اين‎كه كار من تمام شد و اين را در يك گزارش نهايي من براي آن سازمان نوشته بودم. آن‎جا بود كه من به اين مسايل توجه كردم و اين وضع تطبيقي بين جامعه مدني ايران و جامعه اروپاي شرقي و وضعيت فروپاشي با همديگر اشاراتي به آن شده بود. آقاي پراتنر مرا با نهاد "اودو ويلسون " و خانم هاله اسفندياري آشنا كرد. به اين ترتيب در حقيقت هاله اسفندياري و نهاد "اودو ويلسون " يك نهاد جديدي شد كه جايگزين "اني.اي.دي " شد و ميشود گفت آن بحثي را كه در "اني.اي.دي " صورت گرفته بود را به نوعي پي گرفت. "
"تاجبخش " نيز چنين مي‎گويد: "هدف دراز مدت بنياد "سوروس " براي پياده كردن آن فلسفه جامعه باز و حركت كردن آن جامعه -يا جامعهاي به‎سمت جامعه باز - اين است كه بين حاكميت و ملت شكاف ايجاد بشود و از طريق اين شكاف، آن قسمتهاي جامعه مدني - كه بر مبناي جامعه باز شكل گرفته و توانمند شده - روي آن حاكميت به منظور تغيير رفتارش اعمال فشار كند.
"هاله اسفندياري " در بخش ديگري از سخنانش گفت: "نماينده بنياد سوروس با ما تماس گرفت. او از بنياد "فورد " شنيده بود كه مركز ويلسون يك برنامه خاورميانه‌اي را شروع كرده و اين‎كه علاقه مند است كه در كنار اين، يك برنامه ايران را هم داشته باشد، اين بود كه نماينده انستيتوي جامعه باز كه بخشي از بنياد سوروس است با ما تماس گرفت و آقاي "آنتوني ريشته " به واشنگتن آمدند و آن‎جا با رييس برنامه بين الملل و من يك نشستي داشتيم. در اين جلسه بود كه در مورد هدف و برنامههايي كه در نظر داشتيم براي ايشان توضيحاتي داديم، ايشان هم گفتند كه علاقه‌مند هستند كه اين بنياد به برنامه سخنراني‎هاي ايران كمك مالي بكند. "
انتخاب استراتژي "نافرماني‌مدني " به‎جاي پروژههايي همچون بازدارندگي فعال (استفاده از تمام ظرفيتهاي قانوني) و آرامش فعال (حكومتي بودن اصلاحات) از راهبردهاي افراطيون جبهه دوم‌خرداد، پس از شكست آنان در انتخابات شوراها، مجلس هفتم و رياست‎جمهوري نهم بود.
سخنان سعيد حجاريان در جمع دانشجويان دانشگاه تهران با طرح موضوع "اصلاحات مرد، زندهباد اصلاحات " به نوعي تدوين و ارايه استراتژي جديد جبهه از هم فروپاشيده دوم‌خرداد بود. اين عبارت پارادوكسيكال، برگرداني از شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب " "تروتسكي " و گفته معروف دربار پادشاهان فرانسه با عنوان "شاه مرد، زنده باد شاه " بود كه حجاريان به‎صورت استعارهاي مي‌خواست نتيجه بگيرد راهكارهاي سابق جبهه اصلاحات با شكست مواجه شده است و براي حفظ بقاء و تداوم حيات حزبي، چارهاي جز اتخاذ استراتژي ديگري نخواهد بود.
سه روز پس از روشن‎شدن نتايج انتخابات مجلس هفتم، سعيد حجاريان در گفت‎وگو با خبرگزاري ايلنا، در تبيين خط مشي جديد اين جبهه گفت: "در پروژه جديد، محوريت اصلاحات از حوزه قدرت به جامعه مدني انتقال خواهد يافت. "
مصطفي‌تاجزاده، از اعضاي افراطي جبهه مشاركت، در نشستي حزبي اعلام ميكند: "سال 83، سال تشكيل و پايه‌ريزي جنبشهاي اجتماعي و سال 84، سال به راه‌انداختن تظاهرات و آشوبهاي اجتماعي است. " اين راهبرد در چهار سال فعاليت دولت نهم فرصت عملياتي شدن پيدا نكرد و نهايتا در آستانه انتخابات رياست‎جمهوري دهم فرصتي مناسب براي اجرا پيدا كرد.
تجربه كودتاهاي مخملين نشان ميدهد سرمايه‌گذاري بر روي جوانان به‎ويژه جنبشهاي دانشجويي، يكي از مهمترين مؤلفههاي پيشبرنده طرحهايي چون براندازي نرم است. اولين تجربه انقلاب رنگي در دوران پس از جنگ سرد، در يك دوره زماني شش هفتهاي يعني از 17 نوامبر تا 29 دسامبر 1989 در كشور چكسلواكي به ثمر نشست. حلقه دوم اين انقلاب در صربستان (1997) و به وسيله جنبش دانشجويي اتپور (به‎معناي مقاومت) تكميل گرديد و سپس در سال 2003، حلقه سوم آن در گرجستان با حركت دانشجويي كمارا (به معناي بس است) تدارك ديده شد. در اكراين نيز گروهي از جوانان و دانشجويان آموزش ديده، حركتي به نام پورا (به معناي لحظه موعود فرا رسيده) را در سال 2004 طراحي و به مرحله اجرا گذاشتند كه با عناويني همچون انقلاب نارنجي، سرخ و شاه بلوطي ملقب گرديد. اين سناريو در بلاروس با نام "جنبش زوبر " و در انقلاب لالهاي 2005 قرقيزستان كه دانشجويان در صفوف مقدم آن قرار داشتند با نام اتپور (مقاومت) ادامه يافت.
مأموريت عبور از ميدان مين و خطوط قرمز به‎عهده جنبش به اصطلاح دانشجويي گذاشته شد تا جنبشي كه خاستگاه و فلسفه وجودي آن با عدالتخواهي، استكبارستيزي و استقلال‌محوري تعريف شده است، به ابزاري در جهت تحقق و اجراي سناريوي غرب تبديل گردد كه اين موضوع در آشوب‎هاي 18 تير 78 خود را به‎خوبي نشان داد.
با شكست شبه كودتاي 18تير، طراحان جنگ نرم به اين نتيجه رسيدند كه براي پيشبرد اهدافشان در جمهوري اسلامي ايران نمي توانند بر سرمايه‌گذاري روي قشري خاص حساب ويژه باز كنند، بنابراين لايههاي ديگري از جامعه همچون زنان، روزنامه نگاران، اساتيد دانشگاه، نخبگان، كارگران و هنرمندان هم بايد به ميدان بيايند تا زمينههاي كودتاي مخملين به‎صورت فراگير و گسترده در كشور فراهم گردد.
اعترافات "هاله اسفندياري، رامين‌جهانبگلو و كيانتاجبخش " نشان داد كه روزنامه‌نگاران يكي از مهمترين گروه‎هاي هدف در پروژه براندازي نرم هستند.
با آغاز سال تحصيلي 88 ـ 87 دانشگاهها، دفتر تحكيم وحدت (طيف علامه) با صدور بيانيهاي اعلام كرد: "با توجه به شكست دوره اصلاحات و در بنبست قرار گرفتن روشنفكران و منتقدان سياسي، اين تشكل دانشجويي تصميم گرفته است، راهبرد و تاكتيك فعاليت خود را از فاز سياسي به فاز اجتماعي تغيير دهد. "
ورود پيش‎دستانه سيدمحمدخاتمي به صحنه انتخابات دهم رياست‎جمهوري، با شعار "من يا موسوي " نتوانست خللي در عزم ميرحسين‌موسوي براي ورود به صحنه انتخابات به وجود آورد. حجاريان در گفت‎وگو با عباس عبدي ميگويد: "راهبرد ديگر اين است كه اصلا در انتخابات مشاركت نكنيم. يك راهبرد هم ميگويد كه پشت سر يك آدم قوي و پاي كار كه مثل خاتمي هم نباشد بايستيم. "

مهره‎يابي براي جريان
پس از كنار كشيدن خاتمي از صحنه رقابت، دوم‌خردادي‎ها چاره را در حمايت از ميرحسين موسوي ديدند. آنان كروبي را نه كانديدايي داراي مقبوليت ميدانستند و نه رييس‌جمهوري كه بتواند اهداف آنان را دنبال كند. اما موسوي لااقل چند مزيت نسبت به كروبي و خاتمي داشت. 20 سال دور بودن از صحنه سياسي و اجرايي كشور به اندازه كافي موسوي را نسبت به جريانات سياسي و اجتماعي ذهني و او را متأثر از اطرافيان خود كرده است. علاوه‎بر آن روحيه يكدندگي او براي سناريوهاي بعد از انتخابات ضروري بود كه موسوي اين يك‎دندگي و عدم تمكين به قانون را در زمان نخست‎وزيري خود با استعفاء و تهديد چندين‎بار به‎خوبي نشان داده بود.
ميرحسين موسوي در اوايل كانديداتوري خود به‎شدت خود را فردي از درون نظام و پايبند به آن معرفي مي‎نمود، اما در اواخر سال 87 و پس از ديدار با جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين مشي وي تغيير كرد و شروع به سردادن شعارهايي ساختارشكنانه نمود كه در اولين آن‎ها مي‎توان تناقض بين رفتار گذشته وي و حرف‎هاي كنوني او را به وضوح ديد.
با حضور موسوي "خط تخريب و سياهنمايي كارنامه دولت و قانونگريزي و دروغ‎گويي دولت، سياهنمايي سياست خارجي، تشكيك در سلامت انتخابات، طرح نظارت بين المللي بر انتخابات، افزايش انتظارات و مطالبات عمومي، جنبش سخنراني براي سياهنمايي و استفاده از شعارها و كاريكاتورها و نمادها، استفاده از نماد سبز، نمايش تصاوير افراد و شخصيتهايي مثل خاتمي و هاشمي در كنار موسوي و كارناوال خياباني خودرويي، فضاي جديدي در جامعه حاكم شد.
طراحان انقلاب مخملي اكنون شخصيت مناسب خود را پيدا كرده بودند و همراهي كروبي به‎عنوان يك اصلاح‎طلب نيز كمك شاياني به جريان فعلي نمود. سازگارا در مصاحبه در شبكه تلويزيوني صداي آمريكا، به صراحت اعلام كرد كه كروبي ساختارهاي موجود را به‎عنوان يك فرد از درون نظام مي‎شكند و موسوي پشت سر او رأي‎ها را جمع مي‎كند. البته چرخش 180 درجه‎اي در برخي مواضع موسوي براي نزديكان وي نيز تا حد زيادي شگفت‎انگيز بود و اين ماجرا حاكي از نفوذ زياد جريان طالب انقلاب مخملي بر ميرحسين بود.
نگاهي به مواضع و بيانيه‎هاي موسوي در خلال تبليغات انتخاباتي به وضوح اين موضوع را آشكار مي‎كرد كه وي از جانب گروهي كاناليزه شده و تنها اطلاعاتي كه دوست دارند به او برسانند، به‎صورت درست يا غلط به وي القا مي‎كنند و موسوي به‎عنوان يك بلندگو فقط آن‎ها را باصداي بلند حتي از رسانه‎هاي عمومي نظير صدا و سيما اعلام مي‎كند و وقتي دروغ بودن گفته‎هايش اثبات مي‎شود نه خود وي و نه جريان منتسب به وي صلاح مي‎بينند كه در دفاع از گفته‎هايشان زحمتي به‎خود بدهند.
جريان مذكور بنا داشت چه آقاي موسوي پيروز بشود چه نشود، خط اغتشاش را دنبال كند. اولين گام براي اين حركت توسط ميرحسين موسوي به‎عنوان يك مهره برداشته مي‎شود. ساعت 23:23 آقاي موسوي مصاحبه ميكند و به جاي سه ربع فقط ده دقيقه حرف ميزند و ميگويد: "من پيروزم، در صورت اعلام عدم اين پيروزي از سوي مراجع رسمي، در انتخابات تقلب شده است. " وي با تشكيك در نتايج، زمينه بحرانزايي و نافرماني مدني را خواسته يا ناخواسته فراهم ميكند.
از روز 23 خرداد و با بيانيه‎هاي تحريك‎آميز موسوي همچنان به تحريك افكار عمومي پرداخته است و بدون هيچ دليل و مدرك مستندي بر طبل تقلب گسترده در انتخابات مي‎كوبد و خواستار ابطال انتخابات مي‎شود.
همصدا با موسوي، دولتمردان آمريكايي نيز درباره اين مسايل كه زاييده عملكرد موسوي است، اظهار‎نظر مي‎كنند و آب بر آسياب آشوب‎ها مي‎ريزند.
"جوزف بايدن " (24خرداد) مي‎گويد: "من ترديدهايي در مورد نتايج انتخابات ايران دارم، اما تا زمان بررسي كل روند، اظهار‎نظر نميكنم. حكومت ايران مردم را سركوب و آزادي بيان را با بستن سايتهاي شبكههاي اجتماعي، مثل فيسبوك محدود كرده است كه سؤال‌برانگيز است. آراي قوي احمد‌ي نژاد براساس تحليلهاي قبل از انتخابات غيرمحتمل است. آيا اين پاسخ است، آيا اين پاسخ صحيح است. آيا اين خواسته مردم ايران است... منافع ما در قبل و بعد از انتخابات ايران عوض نشده است. ما از آن‎ها ميخواهيم كه از تلاش جهت دستيابي به سلاح اتمي و يا داشتن اين تسليحات، دست بردارند و دوم آن‎كه حمايت از ترور را متوقف كنند. گفت‎وگو با ايران پاداشي در قبال رفتار خوب آن‎ها نيست. "
اوباما رييس‌جمهور آمريكا (25خرداد) ميگويد: "من از وضعيت فعلي ايران كه در تلوزيون مي‌بينم، رنجيده‎خاطر هستم. ارزشهايي مثل آزادي عقيده و... ارزشهاي جهاني هستند كه بايد مورد احترام قرار گيرند... اين‎كه چه كسي رهبري ايران برعهده گيرد مربوط به مردم ايران است، اما ساكت نشستن هم غلط است و بررسي درباره نتايج انتخابات نبايد به همراه خونريزي باشد. "
مجددا آقاي موسوي در تاريخ 29 خرداد پس از خطبههاي حكيمانه مقام معظم رهبري، در بيانيهاي به روش غيرقانوني خود اصرار دارد: "... از ما خواسته ميشود كه در اين شرايط شكايت خود را از طريق شوراي نگهبان پيگيري كنيم، حال آن‎كه اين شورا در عملكرد خود چه قبل، چه حين و چه بعد از انتخابات، عدم بيطرفي خود را به اثبات رسانيده است و نخستين اصل در هر داوري، بيطرفي است. "
اما تمديد فرصت پنج روزه شوراي نگهبان و بازشماري ده درصد صندوق‎هاي راي در جلوي دوربين‎هاي صدا و سيما، هم نتوانست موسوي را از اين رويه خود دور نگه دارد و وي همچنان به امضاي بيانيه‎هاي از پيش نوشته خود ادامه داده و تا كنون نه بيانيه صادر كرده است كه بيانيه‎هاي پس از 22 خرداد وي همگي بر ابطال انتخابات اشاره دارد.

سخن پاياني
تئوريسين‎هاي جريان طرف‎دار غرب نشان داده‎اند كه در انتخاب مهره‎هاي خود براي اهداف از پيش تعيين شده كمتر اشتباه كرده‎اند، اما آن‎چه كه واضح و مبرهن است اين موضوع است كه ايران اسلامي و مردم آن تفاوت‎هاي ماهوي با ديگر كشورها كه الگوي انقلاب رنگي در آن‎ها جواب داده است دارند. لازم است كه اين نكته را براي چندمين‎بار به آن‎ها يادآوري كنيم كه ايران را نمي‎توان اوکرايني زه يا گرجستانيزه كرد.
مقابله با اين پروژه در كشورهاي هدف از مجاري گوناگون قابل پي‎گيري است. علاوه‎بر شناخت طرح‎ها وتدابير بازيگران غربي تلاش براي برطرف ساختن واقعي مشكلات و نارسايي‎هاي داخلي در حوزه‎هاي مختلف، جهت جلوگيري از مانور حاميان غربي انقلاب‎هاي رنگي روي آن‎ها از جمله تمهيدات مؤثر براي جلوگيري از وقوع اين قبيل انقلاب‎ها است. اگرچه تاكنون تنها اعترافات مهدوي - عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي - درباره انتخابات رياست‎جمهوري دهم منتشر گرديده است و همين مقدار براي آن‎كه ببينيم حركات اخير جريان منتسب به غرب در ايران تا چه ميزان با الگوي انقلاب مخملي سازگاري دارد، كفايت مي‎كند؛ اما لازم است تا با انتشار صحبت‎هاي ديگر سران اين جريان اين موضوع در اذهان عمومي واكاوي و موشكافي شود تا مجددا وحدت ملي به جامعه بازگردد.


نويسنده: حسين علي‎مددي