IRNON.com
مروري بر زندگي واشعار چند شاعر معاصر
 

در نوشتار زير به زندگي و اشعار چند تن از شعراي معاصر كه نقش مهم و بسزايي در روند شعر معاصر داشته اند پرداخته شده است.


 

در درس‌هاي‌ تاريخ‌ خوانده‌ايم‌ كه‌ به‌رغم‌ حضور جمع‌ شاعران‌ در دربار سلطان‌ محمود (انوري‌، عنصري‌ و...) و جدان‌ اجتماعي‌ و ايماني‌ مردم‌ ايران‌ زمين‌، دلاور و سخن‌وري‌ به‌ نام‌ حكيم‌ ابوالقاسم‌ فردوسي‌ مي‌پرورد كه‌ نان‌ نه‌ به‌ نرخ‌ روز بخورد بلكه‌ نام‌ و نان‌ اسلام‌ و ايران‌ برآورد و به‌ عزت‌ها بيفزايد. به‌ رغم‌ تبليغات‌ وسيع‌ بيگانه‌‌پرستان‌ فراماسونري‌ و جريان‌ روشنفكري‌ غرب‌زده‌ و هياهوي‌ احزاب‌ چپ‌ كه‌ از قيام‌ 1905 روسيه‌ پا گرفته‌ بودند و از سال‌ 1917 كه‌ بلشويك‌ها پيروزي‌ خود را به دست‌ آوردند پرتوان‌تر به‌ ارائه‌ افكار پرداختند شاعران‌ مبارز كه‌ جان‌شان‌ را در راه‌آزادي‌ و عدالت‌ از دست‌دادند نيز كم‌ نبودند. محمد فرخي‌ يزدي‌، ميرزاده‌ عشقي‌ و... در بيداري‌ مردم‌ و انتقال‌ ادبي‌ و عاطفي‌ خواسته‌هاي‌ مردم‌، نقشي‌ كمتر از احزاب‌ و جمعيت‌ها نداشتند. بر اين‌ منوال‌ شاعراني‌ نيز حافظ‌‌وار و سعدي‌گونه‌ از انقطاع‌ فرهنگي‌ جلوگيري‌ كردند و خود سهمي‌ بر باروري‌ درخت‌ تنومند شعر و ادب‌ ادا كردند كه‌ بدانديشي‌هاي‌ روزگار، گزندي‌ به‌ "كاخ‌هاي‌ ستبر "شان‌ نرساند. از ابتداي‌ قرن‌ حاضر هجري‌ خورشيدي‌ دو نام‌، دو صاحب‌ سبك‌ و دو انديشمند هر يك‌ قافله‌سالار جريان‌ ادبي‌ و هنري‌ كشور شدند كه‌ تاريخ‌، ادبيات‌ ايران‌ هرگز فراموش‌شان‌ نخواهد كرد. چرا كه‌ زندگي‌ فقط‌ يك بار است‌. علي ‌اسفندياري‌ (نيما يوشيج‌) با نوآوري‌ها در زبان‌ و شكل‌ و انديشه‌ شعر فارسي‌، انقلابي‌ به‌ انجام‌ رساند و منشأ پويش‌ها شد. دوم‌ از اين‌ نام‌وران‌ سيدمحمدحسين‌ بهجت‌ تبريزي‌ (شهريار) كه‌ به‌ حق‌ روز شاعر ملي‌ در جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ به‌ نام‌ وي‌ ثبت‌ گرديد، شعر عرفاني‌ اسلامي‌ ميراث‌ بزرگان‌ (فردوسي‌، سنائي‌، عطار، نظامي‌، مولوي‌، سعدي‌ و حافظ‌) از تكرار و تجسد، به‌ رويش‌ و پويش‌ واداشت‌ و به‌ دوره‌ معروف‌ "بازگشت‌ ادبي‌ " پايان‌ داد. هر دو رود روان‌ شعر فارسي‌ (سبك‌ نيما و سبك‌ شهريار) به‌ موازات‌ هم‌ و مؤثر بر هم‌ و مكمل‌ شعر و ادب‌ فارسي‌، جريان‌ ادبي‌ و شعر ايران‌ را از رخوت‌ و تنگنا و تكرار رهايي‌ بخشيدند تا همچنان‌ شعر، به‌ عنوان‌ بالنده‌ترين‌ گونه‌ي‌ هنري‌ كشور به‌ زندگي‌ خود با افتخار ادامه‌ بدهد. در ميان‌ شاعران‌ متعهد به‌ حفظ‌ چارچوب‌ شعر كلاسيك‌ ايران‌، پروين‌ اعتصامي‌ در زمان‌ كوتاه‌ عمرش‌ شعرهايش‌ با عصمت‌ و ايمان‌ و به‌ نسبت‌ نو در معاني‌ شعر و در ارتباط‌ با زمان‌ و مردم‌ انجام‌ داد و ديگراني‌ كه‌ به‌ اندازه‌ خود كوشيدند و تعدادشان‌ هم‌ كم‌ نبود همچون م.الف.سايه‌، رهي‌ معيري‌، با يزيد بسطامي‌، عارف‌ قزويني‌، ملك‌العشراي‌ بهار و... اما اين‌ همه‌ بزرگ‌مردي‌ مي‌خواست‌ هم‌سنگ‌ حافظ‌ تا آن‌ انقطاع‌ طولاني‌ را از ميان‌ بردارد. عارفي‌ مي‌خواست‌ كه‌ شعر را از سرچشمه‌هاي‌ قرآني‌ سيراب‌ سازد. عاشق‌ اهل‌ بيت‌، اسلام‌ و توحيد مي‌خواست‌ كه‌ اشعار مرتبط‌ با ائمه‌ و اولياي الهي را كه‌ از زمان‌ زنديه‌ دچار ركود شده‌ بود از نو جان‌ بخشد. و او كسي‌ نبود جز شهريار كه‌ اين‌ مهم‌ را به‌ انجام‌ برساند. دوره‌اي‌ طولاني‌ از اول‌ 1300 تا 1365 دوره‌ زندگي‌ شاعرانه‌ شهريار شهير شعر فارسي‌ است‌ كه‌ دو جلد ديوان‌ عظيم‌ از ايشان‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌. چنان‌چه‌ پيش‌تر در مورد ديگر شاعران‌ مطرح‌ بود، اين‌جا نيز مطرح‌ است‌ كه‌ تنها شاعر موفق‌ بودن‌ در اين‌ مبحث‌ ملاك‌ نيست‌، بلكه‌ به‌ عنوان‌ سرآمد و مؤثر بر نسل‌ خود و نسل‌هاي‌ بعدي‌ بودن‌ اولويت‌ اول‌ را دارد. چه‌ بسا "خشت‌مال‌ " شاعر بزرگي‌ بود اما از آن‌ همه‌ گنجينه‌ برخوردار نبود كه‌ بازگشت‌ ادبي‌ را متوقف‌ سازد. يا ملك‌الشعراي‌ بهار بتواند هم‌نسلان‌ خود و نسل‌هاي‌ بعدي‌ را با شعر كلاسيك‌ راهبر باشد. در چنين‌ شرايطي‌ است‌ كه‌ شهريار چون‌ موهبت‌ الهي‌ در سرزمين‌ اشعار عارفانه‌ ظهور پيدا مي‌كند و راه‌ خود و ديگران‌ را هموار مي‌سازد. شهريار شاعري‌ است‌ كه‌ اشعارش‌ چه‌ به‌ فارسي‌ و چه‌ به‌ آذري‌، بارها و بارها ترجمه‌ شده‌ و به‌ كشورهاي‌ مختلف‌ راه‌يافته‌ است‌. با محمدحسين شهريار براي‌ اولين ‌بار "پان‌تركيست "ها كه‌ به‌ راه‌ صهيونيست‌ معروف‌ "ناظم‌ حكمت‌ " به‌ راه‌ افتاده‌ بودند، طلوع‌ آفتاب‌ درخشان‌ شعر و فرهنگ‌ ايراني‌ ـ آذري‌ را با "حيدر بابا يه‌ سلام‌ " ديدند و تبليغات‌ مسموم‌شان‌ سنگي‌ بر روي‌ يخ‌ شد. همچنين‌ با شهريار شعر كلاسيك‌ (غزل‌، قصيده‌، قطعه‌، رباعي، دو بيتي‌، مثنوي‌ و...) جان‌ دوباره‌ يافت‌. چرا كه‌ احاطه‌ سيدمحمدحسين شهريار بر شعر عارفانه‌ كلاسيك‌ ايراني‌ گوياي‌ ظرفيت‌هاي‌ به‌روز شونده‌ شعر گرديد. مفاهيم‌ نوجاي‌ خود را در سبك‌هاي‌ مختلف‌ شعر شهريار يافتند. مضامين‌ اصلي‌ معرفتي‌ و ارزشي‌ در شعرهاي‌ شهريار رنگ‌ زمان‌ پذيرفت‌. زبان‌ از ايستايي‌ پيشين‌ نجات‌ يافت‌ و در خدمت‌ شعر قرار گرفت‌. به‌ رغم‌ مخالفت‌هاي‌ هيأت‌ حاكمه‌ طاغوتي‌ و سمپاشي‌هاي‌ جريان‌هاي‌ روشنفكري‌ شعر با محمدحسين شهريار به‌ عنوان‌ ادبيات‌ ايراني‌ اسلامي‌ تجلي‌ يافت‌ . اشعار شاعر در 1384 سال‌ گذشته‌ مدام‌ تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. علاوه‌ برآن‌ نسلي‌ از شاعران‌ با تأسي‌ از او شعرهاي‌ انقلابي‌، اسلامي‌ سرودند كه‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد. هزاران‌ ضرب‌المثل‌ از اشعار او وارد زبان‌ شده‌ است‌ كه‌ اين‌ همه‌ از نفوذ شاعري‌ مي‌نمايد كه‌ شاعر اسلام‌ و ايران‌ بود. براي‌ گريز از طولاني‌ شدن‌ توصيف‌ خلقيات‌ و اشعار شهريار از ابراز عقايد دوستان‌ او كه‌ بر دو جلد ديوان‌اش‌ يادداشت‌ نگاشته‌اند سود مي‌جويم‌:
"شهريار كه‌ از روستاي‌ "خشگناب‌ " در بخش‌ "قره‌‌چمن‌ " آذربايجان‌ برخاسته‌. و در آغاز نوجواني‌ سرنوشت‌ وي‌ را براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ تهران‌ پايتخت‌ ايران‌ كشانده‌ و با مدنيت‌ شهرنشيني‌ آشنا ساخته‌ بود فريفته‌ اقداماتي‌ كه‌ با صواب‌ ديد و مصالح‌ نو استعماري‌ براي‌ تغيير ساختار اجتماعي‌ صورت‌ مي‌گرفت‌، به‌ اقتضاي‌ طبيعت‌ جواني‌ و جاذبه‌ي‌ تبليغي‌ ظاهر فريبانه‌اي‌ كه‌ دست‌اندركاران‌ سياست‌هاي‌ استعماري‌ راه‌ انداخته‌ بودند، به‌ سروده‌هايي‌ پرداخت‌ كه‌ گرچه‌ در باطن‌ انگيزه‌اي‌ جز شور و شوق‌ اصلاح‌طلبي‌ نداشت‌، ليكن‌ خود سال‌هاي‌ بعد به‌سان‌ هر آدم‌ منصفي‌ چنين‌ سروده‌هايي‌ انگشت‌ ايراد نهاد. او در انديشه‌، وجدان‌ و احساس‌ خويش‌ صداقت‌ و سادگي‌ يك‌ انسان‌ برخاسته‌ از روستا را داشت‌، و از اين‌ پايگاه‌ بي‌پيرايه‌ جهان‌ پيرامون‌ خود را مي‌نگريست‌. ولي‌ گذشت‌ روزگار و فروپاشي‌ نظام‌ ديكتاتوري‌ در شهريور 1320، آزمايش‌هاي‌ فردي‌ و تجربه‌هاي‌ تلخ‌ زندگي‌، روزن‌ آگاهي‌ و شناخت‌ را نيز پيش‌ روي‌ او گشود، و از تنگناي‌ محدوديت‌هاي‌ مادي‌ و معنوي‌ كه‌ وجود خاكي‌ او را فرا گرفته‌ بود، رهانيد. او چه‌ زود دريافت‌، كه‌ خزف‌ را صدف‌ و خرمهره‌ را گوهري‌ پنداشته‌ است‌. شهريار درك‌ راستين‌ خود را در اين‌ بيت‌، چه‌ زيبا به‌ تصوير كشيده‌ است‌: "ببين‌ به‌ جلد سگ‌ پاسبان‌ چه‌ گرگانند / به‌ جان‌ خواجه‌ كه‌ اين‌ شيوه‌ي‌ شباني‌ نيست‌. "
محمدحسين شهريار در سال‌هاي‌ آخر دوران‌ تحصيل‌ در رشته‌ي‌ پزشكي‌ به‌ دام‌ عشق‌ نافرجامي‌ گرفتار آمد، و اين‌ ناكامي‌ موهبتي‌ بود الهي‌، كه‌ آتش‌ درون‌ و سوز و التهاب‌ شاعر را شعله‌ور ساخت‌ و تحولات‌ دروني‌ او را به‌ اوج‌هاي‌ معنوي‌ ويژه‌ كشانيد. تا جايي ‌كه‌ از بند علايق‌ رست‌ و در سلك‌ صاحب‌‌دلان‌ درآمد و سروده‌هايش‌ رنگ‌ و بوي‌ ديگري‌ يافت‌. و شاعر در آغاز دوران‌ جواني‌ به‌ وجهي‌ نيكو از عهده‌ي‌ اين‌ آزمون‌ "درد و رنج‌ " بر آمد، و پايه‌ هنري‌اش‌ به‌ سر حد كمال‌ معنوي‌ رسيد. به‌ هر تقدير، محمدحسين شهريار شاعري‌ است‌ يكه‌تاز در ميدان‌ توحيد و وادي‌ عرفان‌ و خود با اشاره‌ به‌ سروده‌ حافظ‌ مي‌گويد: "هر چه‌ كردم‌ همه‌ از دولت‌ قرآن‌ بود. " در اشعاري‌ چون‌ صداي‌ خدا، قيام‌ محمد، مناجات‌، مولا علي‌ و شريح‌ قاضي‌، كاروان‌ كربلا، هديه‌ عيد غدير، اسلام‌ و خدمت‌ اجتماع‌، جهاد عقيدت‌ و غيره‌ عمق‌ اعتقادات‌ شهريار را، بر آن‌چه‌ كه‌ خود به‌ حق‌ گفته‌، مي‌توان‌ دريافت‌. لطف‌ سخن‌ شهريار، چيرگي‌ بي‌نظير او در سرودن‌ شعر به‌ دو زبان‌ "دري‌ ـ آذري‌ " شهرت‌ ويژه‌اي‌ به‌ اين‌ پير استادان‌ عرفان‌ بخشيده‌، وصيت‌ شهرتش‌ از فراسوي‌ مرزهاي‌ جغرافيايي‌ ايران‌، به‌ سرزمين‌هاي‌ ديگر ره‌ گشوده‌، و سخنان‌ دل‌نشين‌اش‌ روشني‌بخش‌ دل‌ شيفتگان‌ معرفت‌ الهي‌ گشته‌ است‌ و همين‌ نكته‌ است‌ كه‌ محمدحسين شهريار را در ميان‌ اقران‌ و شاعران‌ معاصر ايران‌ ممتاز و بي‌نظير نموده‌ است‌.
محمدحسين شهريار پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ با اشعاري‌ چون‌ "تشريف‌ قبول‌ " و "مقام‌ رهبري‌ " با جان‌ و دل‌ هم‌نوايي‌ با انقلاب‌ را آغاز كرد، چنان ‌كه‌ خود مي‌گويد: "در سال‌هاي‌ اخير هيچ گاه‌ از ـ جهاد قلمي‌ ـ باز نايستاده‌ است‌ " و اين‌ هم‌ عناني‌ را نيز بايد در همان‌ ايمان‌ و اعتقاد وي‌ به‌ معارف‌ اسلامي‌ و عرفان‌ دانست‌ "
محمدحسين‌ شهريار فرزند حاج‌ ميرآقا خشگنابي‌ در سال‌ 1283 شمسي‌ هجري‌ در تبريز به‌ دنيا آمد. تحصيلات‌ مقدماتي‌ را در تبريز و تحصيلات‌ متوسطه‌ را در دارالفنون‌ گذراند و وارد مدرسه‌ طب‌ شد كه‌ بعد از پنج‌ سال‌ پزشكي‌ را رها كرد. از جست‌ و جوهاي‌ مكاشفه‌گرايانه‌ شاعر يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ در سال‌هاي‌ 1307 ـ 1309 در مجالس‌ احضار ارواح‌ كه‌ توسط‌ مرحوم‌ دكتر ثقفي‌ تشكيل‌ مي‌شد شركت‌ مي‌كرد كه‌ كشفيات‌ مهمي‌ انجام‌ مي‌دهد و آن‌ كشفيات‌ وي‌ را به‌ سير و سلوك‌ مي‌كشاند.در سال‌ 1310 كه‌ به‌ خراسان‌ مي‌رود تا سال‌ 1314 كه‌ در آن‌ صفحات‌ بوده‌ دنباله‌ي‌ اين‌ افكار را داشته‌ است‌ و در سال‌ 1314 كه‌ به‌ تهران‌ مراجعت‌ مي‌كند تا سال‌ 1319 اين‌ افكار و اعمال‌ را با شدت‌ بيشتر تعقيب‌ مي‌كند تا اين كه‌ در سال‌ 1319 داخل‌ جرگه‌ فقر و درويش‌ مي‌شود و سير و سلوك‌ اين‌ مرحله‌ را به‌ سرعت‌ طي‌ مي‌كند و در اين‌ طريق‌ به‌ قدري‌ پيش‌ مي‌رود كه‌ بر حسب‌ دستور مرشد قرار مي‌شود كه‌ خرقه‌ بگيرد و جانشين‌ پير بشود. تكليف‌ اين‌ عمل‌ شهريار را در مدتي‌ در فكر و انديشه‌ عميق‌ قرار مي‌دهد و چندين‌ ماه‌ در حال‌ ترديد و حيرت‌ سير مي‌كند تا اين كه‌ متوجه‌ مي‌شود كه‌ پير شدن‌ و احتمالاً وبال‌ جمع‌ كثيري‌ را به‌ گردن‌ گرفتن‌ براي‌ شهريار كه‌ منظورش‌ معرفت‌ الهي‌ و كشف‌ حقايق‌ است‌ عملي‌ دشوار و خارج‌ از خواست‌ و دل‌خواه‌ اوست‌. اين‌جاست‌ كه‌ شهريار با توسل‌ به‌ ذات‌ احديت‌ و رازها و نيازهاي‌ شبانه‌ به‌ كشفيات‌ علوي‌ و معنوي‌ مي‌رسد به‌ طوري‌كه‌ خودش‌ مي‌گويد پيش‌‌آمدي‌ الهي‌ وي‌ را به‌ ارواح‌ يكي‌ از اولياء مرتبط‌ مي‌كند و آن‌ مقام‌ مقدس‌ كليه‌ مشكلاتي‌ را كه‌ شهريار در راه‌ حقيقت‌ و عرفان‌ داشته‌ حل‌ مي‌كند و موارد مبهم‌ و مجهول‌ براي‌ او كشف‌ مي‌شود... شهريار تقريباً سي‌سال‌ اعتياد سنگيني‌ به‌ نشأت‌ مخدره‌ داشت‌ كه‌ در اين‌ موقع‌ به‌ طور اعجازانگيزي‌ از آن‌ صرف ‌نظر كرد. خلاصه‌ شهريار هرچه‌ را كه‌ به‌ آن‌ علاقه‌ داشت‌ كنار گذارد. اين‌ حالت‌ چند سالي‌ طول‌ كشيد و در تمام‌ اوقات‌ فكر و ذكر شهريار فقط‌ خواندن‌ قرآن‌ و عبادت‌ و تهجد شد و از هر نوع‌ معاشرت‌ و ملاقات‌ خودداري‌ مي‌كرد... بالاخره‌ سال‌ 1331 حال‌ انقلابي‌ شهريار تخفيف‌ يافت‌ و در آن‌ موقع‌ مي‌گفت‌ كه‌ "امتحان‌ من‌ تمام‌ شده‌ است‌ و علم‌ قرآن‌ را يافته‌ام‌ " و بعد از آن‌ تأويلات‌ و تفسيراتي‌ از قرآن‌ مجيد مي‌كرد و حاليه‌ هم‌ مي‌كند كه‌ براي‌ اهلش‌ شنيدن‌ و دانستن‌ آنها ارزش‌ فراوان‌ دارد لازم‌ بود مقداري‌ از عوالم‌ شاعرانه‌ و عارفانه‌ شهريار را يادآوري‌ مي‌كرديم‌ كه‌ در مقدمه‌ ديوان‌ اشعارش‌ نزديك‌ به‌ هشتاد صفحه‌ از دوستان‌، بزرگان‌ فرهنگ‌ و ادب‌ چون نيما يوشيج و محمدتقي بهار و... درباره‌اش‌ نوشته‌اند. شعر از نگاه‌ شاعر نيز در دوره‌اي‌ كه‌ تهاجم‌ فرهنگي‌ با توفندگي‌ يورش‌ آغاز كرده‌ بود از نگاه‌ محمدحسين شهريار آموختني‌ و شنيدني‌ است‌: "به‌ نام‌ خدا، براي‌ خوانندگان‌ عزيز: مايه‌ي‌ شعر ابتدا آن‌ تأثير و ارتعاش‌ لطيفي‌ است‌ كه‌ بلااراده‌ بر روي‌ اعصاب‌ انسان‌ نقش‌ مي‌بندد. همينطور كه‌ مولود ظاهري‌ آن‌ اعمال‌ بلااراده‌اي‌ از قبيل‌ گريه‌، خنده‌، انقباض‌ و انبساط‌ اعصاب‌ و عضلات‌ است‌، مولود عضوي‌ آن‌ نيز روح‌ شعر از قبيل‌ حيرت‌، شهامت‌، سوز، رقت‌، لطافت‌ و صلابت‌ و غيره‌ خواهد بود. اين‌ مايه‌ي‌ شعر يا موجد ارتعاشات‌ عصبي‌ چون‌ امواج‌ لطيفي‌ در طبيعت‌ از ازل‌ تا ابد كشيده‌ شده‌ و دستگاه‌ عصبي‌ شاعر آن‌ را از خود طبعيت‌ يا از دستگاه‌ عصبي‌ ديگري‌ تحويل‌ گرفته‌ به‌ صورت‌ شعر به‌ دستگاه‌ عصبي‌ ديگران‌ (اگر اين‌ دستگاه‌ را داشته‌ باشند) تحويل‌ مي‌دهد. اين‌ روح‌ شعر در ابدان‌ متنوع‌ كه‌ حلول‌ مي‌كنند هنر ـ از قبيل‌ موسيقي‌، نقاشي‌، سلحشوري‌، نطق‌ و خطابه‌ و غيره‌ ـ به‌ وجود مي‌آيد و چون‌ سخن‌ مظهر كامل‌ انسانيت‌ است‌ (نظم‌ و نثر و نطق‌ و خطابه‌ هم‌ مشمول‌ آن‌ مي‌شوند). چون‌ در ميان‌ افراد سخن‌ نيز سخن‌ منظوم‌ لطيف‌ترين‌ آنهاست‌، فرد كامل‌ شعر وقتي‌ پديد مي‌آيد كه‌ روح‌ شعر در سخن‌ منظوم‌ حلول‌ كند، به‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ شعر مطلق‌ هم‌ به‌ آن‌ اطلاق‌ مي‌شود. اگر شعر با يك‌ فرد انسان‌ مقايسه‌ شود حقيقت‌ شعر، كه‌ تا حدي‌ بيان‌ شد در مقابل‌ روح‌ انسان‌ است‌. اين‌ حقيقت‌ يا روح‌ شعر است‌ كه‌ نزد شاعر موهبت‌ طبيعي‌ است‌ و به‌ تصنع‌ نمي‌شود آن‌ را پيدا كرد و شاعر حقيقي‌ بدان‌ تميز داده‌ مي‌شود. حالا برويم‌ سر اجزاي‌ ديگر شعر كه‌ به‌ طور اكتسابي‌ هم‌ تحصيل‌ مي‌شوند: جمله‌ يا كلام‌ به‌ جاي‌ جسم‌ و بدن‌ شعر است‌ و هر كلمه‌ و هر كلمه‌اي‌ به‌ جاي‌ عضوي‌. البته‌ تناسب‌ و زيبايي‌ كلمات‌ و همينطور تركيب‌ يا دسته‌ جمع‌ آنها كه‌ كلام‌ باشد به‌ جاي‌ اندام‌ و تناسب‌ آن‌ در نزد انسان‌ است‌. وزن‌ و به‌طور كلي‌ موزيك‌ شعر كه‌ توافق‌ حروف‌ هم‌ جزء آن‌ است‌ در شعر به‌ جاي‌ لباس‌ انسان‌ است‌ و معمولاً شعر در اين‌ لباس‌ به‌ رسميت‌ شناخته‌ مي‌شود. وقتي‌ كه‌ به‌ شعر قافيه‌ مي‌دهيم‌، مثل‌ اين كه‌ عكس‌ را قاب‌ كرده‌ مي‌بنديم‌، شكل‌ يا فرم‌ شعر (غزل‌، قصيده‌، مثنوي‌، رباعي‌ و مسمط‌ و غيره‌) تعيين‌ مي‌شود كه‌ به‌ جاي‌ فرم‌ لباس‌ است‌ نزد انسان‌. همين‌ طور كه‌ با تغيير فرم‌ لباس‌ ماهيت‌ انسان‌ عوض‌ نمي‌شود شعر نيز تنها با تغيير شكل‌ انقلابي‌ در حالش‌ پيدا نخواهد شد. شعر هدف‌ و مقصود يا ايده‌آلي‌ دارد كه‌ به‌ جاي‌ مذهب‌ و مسلك‌ نزد انسان‌ است‌ و نيز موضوع‌ و معني‌ و مفهومي‌، كه‌ به‌ جاي‌ اخلاق‌ و رفتار و آدابي‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ تناسب‌ ايده‌آل‌ خود اتخاذ مي‌كند. بنابراين‌ شعر كامل‌ شعري‌ است‌ كه‌ تمام‌ اجزاي‌ آن‌ به‌ حد اعلا باشد. در زبان‌ شيرين‌ فارسي‌ به‌ عقيده‌ي‌ اين‌ حقير در درجه‌ اول‌ شعر حافظ‌ است‌ كه‌ كلاً به‌ حد كمال‌ شعر رسيده‌ و تمام‌ اجزاي‌ آن‌ در لايتناهي‌ است‌. حتي‌ براي‌ شعر حافظ‌ صفت‌ "اسرارآميزي‌ " را هم‌ بايد به‌ اضافه‌ قائل‌ شد. شعر اساتيد مسلم‌ ديگر روح‌ شعر را دارد ولي‌ ساير اجزاي‌ آن‌ بعضاً پا به‌ پاي‌ روح‌ راه‌ نمي‌روند. اين‌ بنده‌ اگر حمل‌ به‌ تواضع‌ درويشي‌ نشود خود را خيلي‌ با اشكال‌ و با چندين‌ گذشت‌ و اغماض‌ مي‌توانم‌ شاعر بدانم‌. ولي‌ با اطمينان‌ كامل‌ معتقدم‌ كه‌ هرگز به‌ حد كمال‌ شعر نرسيده‌ام‌ و تا كنون‌ نشده‌ است‌ كه‌ شعري‌ از خواجه‌ بزرگوار بخوانم‌ و از بضاعت‌ خود شرمساز نشوم‌. حتي‌ بارها فكر كرده‌ام‌ كه‌ ترهات‌ خود را از بين‌ ببرم‌ ولي‌ چون‌ اين‌ نوع‌ يك‌ خودخواهي‌ و ناسپاسي‌ محسوب‌ مي‌شود خودداري‌ و خود را به‌ سير تكامل‌ تدريجي‌ اميدوار مي‌داشتم‌. اين‌ است‌ كه‌ چاپ‌ آثارم‌ را هميشه‌ براي‌ آينده‌ محول‌ مي‌كردم‌. حتي‌ معتقد بودم‌ براي‌ بعد از خودم‌ بماند به‌ صلاح‌ و كمال‌ نزديك‌تر خواهد بود. اما از يك‌ طرف‌ وضع‌ آشفته‌ دنيا عموماً و فقر و انحطاط‌ خودمان‌ خصوصاً اين‌ اميد را كه‌ كسي‌ بعد از من‌ به‌ فكر طبع‌ آثار من‌ باشد از من‌ سلب‌ كرد. ضعف‌ مفرط‌ فراجي‌ هم‌ كه‌ از حياتم‌ رقعي‌ بيش‌ نيست‌ اين‌ انديشه‌ را تقويت‌ كرد و از طرف‌ ديگر استقبال‌ عامه‌ و اصرار دوستان‌ كه‌ حقيقتاً براي‌ بنده‌ اسباب‌ شرمندگي‌ شده‌ بود، روي‌ هم‌ رفته‌، موجب‌ شدند كه‌ به‌ چاپ‌ و انتشار آثار ناچيز خود با صورت‌ فعلي‌ رضايت‌ بدهم‌ به‌ اميد آن كه‌ ان شاء الله‌ اگر عمري‌ بود، در چاپ‌هاي‌ بعدي‌ تصحيح‌ و تكميل‌ شود. اگر چنان‌چه‌ بيتي‌ يا مصرعي‌ از اين‌ ميان‌ مقبول‌ طبع‌ صاحب‌‌دلان‌ قرار گرفته‌ و طبع‌ آن‌ خدمتي‌ محسوب‌ شد بايد عرض‌ كنم‌ كه‌ آثار بنده‌ كلاً خاصه‌ از بيست‌ سال‌ به‌ اين‌ طرف‌ مديون‌ دوست‌ پاك‌ گوهرم‌ آقاي‌ لطف‌الله‌ زاهدي‌ است‌ كه‌ تمام‌ را ضبط‌ و از صدمت‌ زوال‌ ايمن‌ داشته‌اند،... سيد محمد حسين‌ شهريار "
اين‌ سطور مناعت‌ طبع‌ و خضوع‌ عارفانه‌ شهريار را مي‌رساند كه‌ بي‌هيچ‌ ادعايي‌ درباره‌ خود و آثارش‌ داوري‌ مي‌كند. ديوان‌ دو جلدي‌ اشعارش‌ با بيش‌ از هزار و دويست‌ صفحه‌ رنگارنگ‌ از انديشه‌، كشف‌ و شهود، عارفانه‌ها و اجتماعي‌ و تغزلي‌ گوناگون‌ است‌ كه‌ استاد در عرصه‌هاي‌ مختلف‌ شعر كلاسيك‌ و نو و به‌ ويژه‌ مكتب‌ شهريار به‌ آن‌ پرداخته‌ است‌. شهريار با استقبال‌ و قدرداني‌ از نيما و آثارش‌ نه‌ تنها مخالفت‌ نمي‌روزد بلكه‌ جايگاه‌ و تلاش‌ و همت‌ او را مي‌ستايد و خود نيز شعر نو هم‌ مي‌سرايد. از آنجايي‌ كه‌ شعر و مشكلات‌ مربوط‌ به‌ آن‌، چرايي‌ها و چگونه‌ها همچنان‌ پابرجاست‌. الگوبرداري‌ از مكاتب‌ مختلف‌ غربي‌ همچنان‌ با شتاب‌ دنبال‌ مي‌شود. نقد شعري‌ متناسب‌ با ديدگاه‌ نو انقلابي‌ و اسلامي‌ در خور ارائه‌ نمي‌شود لزوم‌ پرداختن‌ به‌ اين‌ چراها ناگزير بايد از خود شهريار باشد كه‌ ديدگاه‌هايش‌ همچنان‌ نو، نغز و جامع‌ است‌. شهريار در جايگاهي‌ كه‌ قله‌ شعر فارسي‌ است‌ ايستاده‌ ديدگاه‌هاي‌ خود را ارائ مي‌دهد و نه‌ از دور و بي‌ درك‌ و احساس‌ سختي‌ها و صنايع‌ كار، بنابراين‌ آن‌ قسمت‌ از ديدگاه‌هاي‌ استاد را كه‌ ضرورت‌ مطالعه‌ و آموختن‌ دارد، مرور مي‌كنيم‌. تا باشد كه‌ نسل‌ نو انقلابي‌ از آموزه‌هاي‌ استاد بهره‌ لازم‌ را برده‌ و به‌ داشتن‌ چنان‌ سخن‌وري‌ با انديشه‌هاي‌ اسلامي‌ و عرفاني‌ مباهات‌ كنند. شهرياري‌ كه‌ روز شاعر ملي‌ به‌ نام‌ نامي‌ اوست‌ و اين‌ نشانگر درايت‌ و كارداني‌ و ارج‌گزاري‌ مقامات‌ فرهنگي‌ و مسوولان‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌.


3 - شعر از ديدگاه‌ استاد شهريار
در مقدمه‌ مفصلي‌ كه‌ استاد سيدمحمدحسين شهريار در سال‌ 1335 به‌ ديوان‌ خود نوشته‌ است‌ مي‌خوانيم‌: "... نكته‌ قابل‌ ذكر ديگر اين‌ است‌ كه‌ سال‌هاست‌ در كشور ما صحبت‌ از شعر تازه‌ و كهنه‌ است‌. غالباً از من‌ مي‌پرسند كه‌ عقيده‌ شما درباره‌ي‌ اشعار جديد چيست‌؟ اينك‌ جواب‌ بنده‌: چيزي‌ كه‌ مسلم‌ است‌ تنها تازگي‌ كافي‌ نيست‌ كه‌ چيزي‌ را مقبول‌ خاطر همه‌ بسازد. در هر چيزي‌ شرط‌ اول‌ خوبي‌ و زيبايي‌ است‌ بعد چيزهاي‌ ديگر از جمله‌ تازگي‌ يك‌ قطعه‌ي‌ ادبي‌، فرض‌ كنيد مال‌ عهد دقيانوس‌ اما هم‌ مطلبي‌ دارد سودمند و هم‌ شعر است‌ يعني‌ نفوذ و تأثير دارد. قطعه‌ي‌ ديگري‌ فرض‌ كنيد از حيث‌ سبك‌ آخرين‌ سيستم‌ ولي‌ نه‌ شعر واقعي‌ است‌ و نه‌ مطلب‌ مفيدي‌ دارد شما اين‌ دو قطعه‌ را در محله‌ كوران‌ هم‌ ببريد قطعاً اولي‌ مقبول‌ است‌ و دومي‌ مردود. حالا ببينيم‌ تازگي‌ مقبول‌ چيست‌. فرض‌ كنيد بنده‌ قطعه‌اي‌ ساخته‌ام‌ كه‌ الان‌ جلو چشم‌ شماست‌ اين‌ قطعه‌ مدعي‌ است‌ كه‌ من‌ هم‌ شعر هستم‌ و هم‌ تازه‌. شروع‌ مي‌كنيم‌ از نظر تازگي‌ تجزيه‌ و تشريح‌ مي‌كنيم‌: 1ـ اگر در اين‌ قطعه‌ رعايت‌ وزن‌ كاملاً نشده‌ ـ در اين‌ صورت‌ چرا بگوئيم‌ شعر منظوم‌ شعر كه‌ واجب‌ نيست‌ موزن‌ باشد مي‌گوييم‌ شعري‌ است‌ منثور و مسجع‌ تا كسي‌ هم‌ متعرضش‌ نشود در اين‌ صورت‌ اينجا تازگي‌ معنا ندارد. 2ـ اگر مصرع‌ها از اوزان‌ مختلف‌ هستند ـ اين‌ جور شعر جز براي‌ تئاتر و درام‌ و چيزي‌ از اين‌ قبيل‌ خوشايند نيست‌ بلكه‌ بسيار زننده‌ است‌ چه‌ جاي‌ تازگي‌. 3 ـ اگر مصرع‌ها هيچ ‌كدام‌ قافيه‌ ندارد ـ از جنس‌ بحر طويل‌ است‌ كه‌ در شعر فارسي‌ از قديم‌ هست‌ چون‌ نسبتاً منسوخ‌ شده‌ بود يك‌ تازگي‌ نسبي‌ دارد اما آن‌ هم‌ كه‌ مال‌ من‌ نيست‌ بحر طويل‌ سابق‌ از مصرع‌هايي‌ تشكيل‌ مي‌شد همه‌ بي‌قافيه‌ كه‌ مثلاً بعد از دو سه‌ صفحه‌ گفتني‌ يك‌ حرف‌ الف‌ را قافيه‌ مي‌كرد كه‌ آن‌ هم‌ مثل‌ نداشتن‌ بود. 4ـ اگر مصرها كوتاه‌ و بلند است‌ ـ از جنس‌ مستزاد مي‌شود كه‌ سابق‌ هم‌ داشتيم‌ مضافاً اين كه‌ ما اين‌ها را از اشعار سفيد و آزاد فرنگي‌ تقليد مي‌كنيم‌ در حالي‌كه‌ به‌ حدس‌ قوي‌ آنها ممكن‌ است‌ از ما اقتباس‌ كرده‌ باشند و حق‌ هم‌ اين‌ است‌ 5 ـ اگر تقليدي‌ است‌ از يك‌ مكتب‌ اروپايي‌ ـ تقليد آن‌ هم‌ از خارجي‌ اگر عيب‌ نباشد هنر هم‌ نيست‌ (البته‌ رمانتيك‌ را بايد استثنا كرد) كه‌ حالا مال‌ خودمان‌ است‌ زيرا اين‌ مكتب‌ از پنجاه،‌ شصت‌ سال‌ پيش‌ در ادبيات‌ ما وارد و شاه‌كاري‌ هم‌ روي‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ و رسميت‌ پيدا كرده‌، رمانتيك‌ مخصوص‌ يكي‌ دو كشور هم‌ نيست‌ بلكه‌ رايج‌ و معمول‌ همه‌ دنياست‌. رمانتيك‌ هم‌ باشد زياد تازگي‌ ندارد، سه‌ تابلو عشقي‌ و افسانه‌ نيما سي ‌سال‌ پيش‌ ساخته‌ شده‌ ولي‌ با وجود اين‌ رمانتيك‌ را بايد يكي‌ از شرايط‌ فرعي‌ تازگي‌ قبول‌ كرد. 6ـ اگر جاي‌ اجزاي‌ جمله‌ از قبيل‌ مسند و مسنداليه‌ و غيره‌ مثلاً پس‌ و پيش‌ شده‌ اين‌ يك‌ انحطاط‌ فكري‌ است‌ كه‌ مدتي‌ را هم‌ بايد صرف‌ علاج‌ آن‌ كنيم‌. پس‌ ما عوض‌ اينكه‌ به‌ سرعت‌ انتقال‌ مردم‌ كمكي‌ كرده‌ باشيم‌ به‌ عكس‌ كرده‌ خواننده‌ را مدتي‌ هم‌ در لفظ‌ معطل‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ديرتر به‌ معني‌ برسد. اينجا هم‌ تازگي‌ هيچ‌ معنايي‌ ندارد 7ـ اگر لغات‌ و تعبيرات‌ و امثال‌ فرنگي‌ دارد كه‌ جز در ضمن‌ سبك‌ متحد و سبك‌ ساده‌ و مكتب‌ رمانتيك‌ آن‌ هم‌ با شرايط‌ بين‌المللي‌ و منحصر و كاملاً مصطلح‌ و معمولي‌ بودن‌ هرگز جائز نيست‌... اين‌ هم‌ سير قهقرايي‌ و برگشتي‌ است‌ مثلاً به‌ سبك‌ دوره‌ي‌ مغول‌ كه‌ فقط‌ تغيير لباس‌ داده‌ است‌ يعني‌ اگر آن‌ وقت‌ عربي‌ بود حالا فرنگي‌ شده‌ شبيه‌ به‌ سبك‌ آخوندهاي‌ بي‌سواد سابق‌ مي‌شود كه‌ براي‌ پوشيده‌ داشتن‌ بي‌سوادي‌ خود طوري‌ صحبت‌ مي‌كردند كه‌ مقصود فهميده‌ نمي‌شد. مردم‌ عامي‌ هم‌ اين‌جور بار مي‌آمدند. يعني‌ وقتي‌ از حرف‌هاي‌ كسي‌ سر در نمي‌آوردند اين‌ را دليل‌ معلومات‌ عميق‌ طرف‌ مي‌دانستند. پس‌ تاكنون‌ يعني‌ تنها به‌ اتكاي‌ صورت‌هاي‌ بالا در قطعه‌ي‌ من‌ هنوز تازگي‌ تحقق‌ پيدا نكرده‌ يك‌ تازگي‌ نسبي‌ و فرعي‌ هم‌ باشد مال‌ شخص‌ من‌ نيست‌ اگر هم‌ باشد ـ هيچ‌ اهميتي‌ قابل‌ ذكري‌ ندارد در شعر نوع‌ تازه‌اي‌ طرح‌ كردن‌ هيچ‌ اشكالي‌ ندارد كاري‌ است‌ كه‌ هر بچه‌ مكتبي‌ مي‌تواند. "
پس‌ تازگي‌ چيست‌؟ در توضيحات‌ محمدحسين شهريار ضرورت‌هاي‌ پيدايش‌ سبك‌ نو شعر فارسي‌ و صورت‌هاي‌ مختلف‌ رايج‌ آن‌ بررسي‌ مي‌شوند. بنا به‌ توضيح‌ استاد محمدحسين شهريار و نگاه‌ آماري‌ به‌ اشعاري‌ كه‌ بعد از نوشته‌ شدن‌ آن‌ توضيحات‌، ده‌ها نفر شاعر با صدها بيت‌ شعر افكار و انديشه‌هاي‌ خود را سروده‌اند و همچنان‌ ظرف‌ غزل‌ و قصيده‌ و رباعي‌ و مثنوي‌ اشباء ناشده‌ است‌. بحث‌ شهريار را براي‌ جلوگيري‌ از به‌ درازا كشيدن‌ مطلب‌، از آنجا پي‌ مي‌گيريم‌ كه‌ او دست‌ به‌ افشاگري‌ در تقلب‌ كردن‌ها و يورش‌هاي‌ "تهاجم‌ فرهنگي‌ " مي‌زند. عنوان‌ مقاله‌ استاد محمدحسين شهريار "سبك‌ها و مكتب‌هاي‌ شعر ايران‌ " است‌ كه‌ ضمن‌ برشمردن‌ شعر كلاسيك‌ ايران‌ در دوره‌ رويكرد كلي‌ (تركستاني‌ ـ عراقي‌) به‌ تشريح‌ زواياي‌ مختلف‌ مكتب‌ها مي‌پردازد. شهريار در ادامه‌ مي‌نويسد: "... 4 ـ مكتب‌هاي‌ غربي‌ - در ادبيات‌ منظوم‌ ايران‌ محلي‌ هم‌ براي‌ مكتب‌هاي‌ خارجي‌ به‌ علل‌ زيرين‌ بايد قائل‌ شد (چنان‌چه‌ آنها هم‌ در ادبيات‌ خودشان‌ رنگ ‌سحرآميزي‌ براي‌ شعر و هنر مشرق‌ زمين‌ قائل‌ هستند) الف‌ ـ ادبيات‌ فارسي‌ از سير توسعه‌ و تكامل‌ كه‌ ممكن‌ است‌ از اين‌ راه‌ نصيبش‌ بشود محروم‌ نمانده‌ باشد. ب‌ ـ احساسات‌ و تفننات‌ ذوقي‌ جوانان‌ كه‌ قهراً با ادبيات‌ خارجي‌ سر و كار دارند خفه‌ نشود. ج‌ ـ كلمات‌ و اصطلاحات‌ و ترجمه‌ي‌ امثال‌ و تعبيرات‌ خارجي‌ را كه‌ بعضاً بين‌المللي‌ و مورد قبول‌ همه‌ دنياست‌ و در ادبيات‌ ما نيز وارد شده‌ با اين‌ مكتب‌ بيان‌ كنيم‌. يعني‌ اگر خود لغات‌ و تغييرات‌ خارجي‌ است‌ مكتبش‌ هم‌ خارجي‌ باشد. نيك‌ و بدش‌ پاي‌ خودشان‌ و حريم‌ سبك‌هاي‌ ما هم‌ محفوظ‌ مانده‌ باشد. اما مكتب‌ خارجي‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ به‌ آساني‌ و به‌ مجرد چند قطعه‌ تفنني‌ رايج‌ و رسميت‌ پيدا كند. قرني‌ بايد و شاهكارهاي‌ هنري‌ و قبول‌ خاطر مردم‌ تا مكتبي‌ را بتوان‌ به‌ رسميت‌ شناخت‌ و داخل‌ ادبيات‌ دانست‌. فعلاً تنها مكتب‌ خارجي‌ كه‌ از پنجاه،‌ شصت‌ سال‌ قبل‌ وارد ادبيات‌ ما شده‌ و شاهكارهاي‌ نظمي‌ و نثري‌ روي‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ و حالا هم‌ ما چه‌ بخواهيم‌ و چه‌ نخواهيم‌ جاي‌ خود را در ادبيات‌ ما باز كرده‌ و احتياجاتي‌ هم‌ از ما برطرف‌ مي‌كند مكتب‌ رمانتيك‌ است‌ كه‌ ابتدا به‌ صورت‌ رمان‌ها وارد شده‌ و كم‌كم‌ به‌ نضج‌ و كمال‌ خود رسيده‌ است‌. در نثر چون‌ طرز انشاي‌ مخصوص‌ هم‌ دارد جا داشت‌ كه‌ آن‌ را سبك‌ بناميم‌ چنان كه‌ خيلي‌ها هم‌ سبك‌ رمانتيك‌ خوانده‌اند ولي‌ به‌ عقيده‌ من‌ چون‌ خارجي‌ است‌ باز براي‌ محفوظ‌ داشتن‌ حريم‌ سبك‌هاي‌ خودمان‌ بهتر است‌ كه‌ در نثر، رمانتيك‌ را مكتب‌ بناميم‌ چنان كه‌ در همه‌ دنيا به‌ اسم‌ مكتب‌ است‌. رمانتيك‌ در نقاط‌ مختلف‌ دنيا مفهوم‌هاي‌ مختلف‌ دارد. اصلاً موضوع‌هاي‌ ادبي‌ مثل‌ موضوع‌هاي‌ علمي‌ نيست‌ كه‌ تعريف‌ جامعي‌ از آنها بشود كرد كه‌ كاملاً جامع‌ تمام‌ افراد و دافع‌ تمام‌ اضداد و ماسوي خود باشد. حتي‌ ما سبك‌هاي‌ عراقي‌ و تركستاني‌ خودمان‌ را هم‌ به‌ طور جامع‌ و قاطع‌ نمي‌توانيم‌ تعريف‌ بكنيم‌. در تعريف‌ رمانتيك‌ خود اروپايي‌ها تعبيراتي‌ از قبيل‌: آزادي‌ هنر، بيان‌ احساسات‌، تخيل‌ و فانتزي‌. نقاشي‌ و تابلوسازي‌ ادبي‌ و بالاخره‌ خيال‌پردازي‌ (سوبژكتيويسم‌ افراطي‌) و از اين‌ قبيل‌ آورده‌اند. حالا ببينيم‌ رمانتيك‌ در شعر فارسي‌ از مفهومات‌ بالا مصداق‌ كداميك‌ از تعبيرات‌ مي‌تواند باشد.
1 ـ آزادي‌ هنر ـ مقصود از آزادي‌ هنر صرف ‌نظر از حشو و زوايد كلاسيك‌ است‌ كه‌ قيود بي‌فايده‌اي‌ است‌. ما اين‌ كار را در سبك‌ متجدد خودمان‌ هم‌ بايد بكنيم‌ و كرده‌ايم‌. مثلاً از قبيل‌ مراعات‌ دال‌ و ذال‌ و واو و ياي‌ مجهول‌ و معروف‌ كه‌ حالا به‌ قضاوت‌ ذوق‌ سليم‌ كاملاً بي‌مورد و بي‌فايده‌ است‌. مثل‌ اين‌ كه‌ كلمات‌ رسيد، شنيد و خريد كه‌ حرف‌ اول‌ آنها را دال‌ مي‌نويسيم‌ و دال‌ هم‌ تلفظ‌ مي‌كنيم‌ مجاز يا مقيد باشيم‌ كه‌ با كلمه‌ي‌ لذيذ عربي‌ قافيه‌ كنيم‌ به‌ اعتبار اينكه‌ اين‌ دال‌ها يك‌ وقتي‌ ذال‌ بوده‌اند...
2 ـ بيان‌ احساسات‌ يا تسلط‌ تخيل‌ بر واقعيت‌. اين‌ نظر اگر افراطي‌ باشد در ادبيات‌ ما مردود است‌ و هميشه‌ تخيل‌ و رنگ‌آميزي‌ شعر ما در استخدام‌ حقايق‌ بوده‌ پس‌ از رمانتيك‌ نمي‌خواهيم‌ كه‌ اين‌ خدمت‌ را براي‌ ما انجام‌ بدهد.
3ـ تخيل‌ و فانتزي‌ ـ اين‌ قسمت‌ به‌ طور خيلي‌ زيبا و اعلا در ادبيات‌ منظوم‌ ايران‌ به‌ خصوص‌ در مكتب‌ آذربايجاني‌ و هندي‌ هست‌، ولي‌ براي‌ رمانتيك‌ يك‌ نوع‌ تخيل‌ و فانتزي‌ جديدي‌ هم‌ مي‌توان‌ قائل‌ شد.
4 ـ نقاشي‌ و تابلوسازي‌ ـ عمده‌ اين‌ قسمت‌ است‌ كه‌ جايش‌ در ادبيات‌ ما خالي‌ بود زيرا تابلوسازي‌ ادبيات‌ ما كلاسيك‌ بود كه‌ با نقاشي‌ رمانتيك‌ فرق‌ دارد (نقاشي‌ كلاسيك‌ منحصر به‌ يك‌ نقطه‌ توجه‌ چشم‌ بود و به‌ اطراف‌ كاري‌ نداشت‌). پس‌ رمانتيك‌ در شعر فارسي‌ مفهوم‌ عمده‌اش‌ تابلوسازي‌ كم‌ و بيش‌ دقيقي‌ است‌ از منظره‌ و موضوع‌ با تمام‌ اطراف‌ آن‌، منتهي‌ مورد توجه‌ مطلب‌ بايد برجسته‌تر و پررنگ‌تر نشان‌ داده‌ شود مثلاً از اين‌ بيت‌ سعدي‌ كه‌ مي‌فرمايد: "شنيدم‌ كه‌ در وقت‌ نزع‌ روان‌ / به‌ هرمز گفت‌ نوشيروان‌ ... " در ادبيات‌ فارسي‌ از نظر تابلوسازي‌ رمانتيك‌ اول‌ شعري‌ كه‌ ساخته‌ شد نسبتاً سه‌ تابلوي‌ عشقي‌ بود و از نظر تخيل‌ و فانتزي‌ جديد و خلاصه‌نويسي‌ رمانتيسم‌ كه‌ خود به‌ اسم‌ مكتب‌ امپرسيونيسم‌ معروف‌ است‌ اولين‌ شعر افسانه‌ي‌ نيما بود. امپرسيونيسم‌ غير از رمانتيك‌ نيست‌ و در واقع‌ خلاصه‌ كوچك‌ شده‌ رمانتيسم‌ است‌. رمانتيسم‌ بيان‌ كسي‌ است‌ كه‌ جلوي‌ يك‌ منظره‌ توقف‌ كرده‌ و آن‌ را نسبتاً جامع‌تر تعريف‌ مي‌كند اما امپرسيونيسم‌ بيان‌ كسي‌ است‌ كه‌ از جلوي‌ منظره‌اي‌ رد شده‌ فقط‌ مقداري‌ از منظره‌ را كه‌ توانسته‌ در ذهنش‌ نقش‌ به‌ بندد تعريف‌ مي‌كند. احتياج‌ به‌ امپرسيونيسم‌ وقتي‌ است‌ كه‌ مثلاً بخواهيم‌ قصه‌ بلند و بالايي‌ را تعريف‌ كنيم‌ كه‌ از قطعه‌هايي‌ تشكيل‌ شده‌ در اين‌ صورت‌ اگر هر قطعه‌ئي‌ را بخواهيم‌ مفصل‌ تعريف‌ كنيم‌ قصه‌ ما خسته‌‌كننده‌ خواهد بود. در اين‌ صورت‌ لازم‌ است‌ كه‌ هر قطعه‌ را به‌ طور اختصار و امپرسيونيسم‌ به‌ سرعت‌ نشان‌ داده‌ و بگذريم‌ (قطعات‌ ايواي‌ مادرم‌. حيدربابا، هذيان‌ دل‌ و دو مرغ‌ بهشتي‌) كه‌ از ساخته‌هاي‌ بنده‌ است‌ تقريباً رمانتيك‌ و امپرسيونيسم‌ هستند. تاكنون‌ از مكاتب‌ غربي‌ آن‌چه‌ كه‌ براي‌ ادبيات‌ ما محل‌ استفاده‌ قرار گرفته‌ همين‌ رمانتيك‌ است‌. ساير مكتب‌هاي‌ اروپايي‌ چيزي‌ نيستند كه‌ سبك‌ انشاي‌ مخصوص‌ داشته‌ باشند و به‌ ما هم‌ ياد بدهند بلكه‌ اين‌ اسم‌گذاري‌ها و تقسيم‌بندي‌ها بيشتر از نظر موضوعات‌ و عقايد است‌ كه‌ شاعر و نويسنده‌ در مراحل‌ مختلف‌ عمر طبعاً به‌ آنها مي‌رسد، زيرا انسان‌ گمشده‌اي‌ دارد و در جستجوي‌ خداست‌ طبعاً از وادي‌هايي‌ بايد بگذرد و از اين‌ وادي‌ها بعضي‌ هدايت‌ كننده‌ و بعضي‌ گمراه‌ كننده‌ ممكن‌ است‌ باشد. در ادبيات‌ ايران‌ اگر از نظر عقايد و مشرب‌ تفكر و تعقل‌ بخواهيم‌ تقسيم‌بندي‌ و اسم‌گذاري‌ بكنيم‌ صدها از اين‌ مكتب‌ها ممكن‌ است‌ بوجود آيد. باقي‌ مكتب‌هاي‌ غربي‌ را اگر ما با عينك‌ خودمان‌ نگاه‌ كنيم‌ و بخواهيم‌ آنچه‌ را كه‌ درك‌ مي‌كنيم‌ بيان‌ كنيم‌ تعريف‌ و تعبير ما به‌ شرح‌ زيرين‌ ممكن‌ است‌ باشد:
1 ـ رئاليسم‌ ـ از خيال‌بافي‌ افراطي‌ رمانتيسم‌ جلوگيري‌ و آن‌ را به‌ حقيقت‌ و واقعيت‌ نزديك‌تر مي‌سازد. يعني‌ چيزي‌ را از رمانتيسم‌ مي‌كاهد نه‌ اينكه‌ اضافه‌ كند. ميلي‌ است‌ به‌ عقب‌ كه‌ كلاسيك‌ باشد مثلاً بيان‌ سعدي‌ ما نسبت‌ به‌ حافظ‌ كه‌ مقايسه‌ شود رئاليست‌ است.
2ـ ناتوراليسم‌ ـ تقريباً همان‌ عقيده‌ جبريون‌ ماست‌ كه‌ شاعر را فقط‌ تحت‌ تأثير عوامل‌ طبيعي‌ مي‌داند و اختياري‌ برايش‌ قائل‌ نيست‌ اين‌ عقيده‌ را بالاخره‌ معارف‌ حقيقي‌ ما مردود شمرده‌ و قضيه‌ را بين‌‌الامرين‌ شناخته‌ يعني‌ نه‌ اختيار مطلق‌ و نه‌ جبر مطلق‌. انسان‌ نسبت‌ به‌ گذشته‌ كه‌ با شرايط‌ و محيط‌ منتجه‌ي‌ آن‌ به دنيا آمده‌ مجبور است‌. ولي‌ نسبت‌ به‌ آينده‌ مختارست‌ و از حالا به‌ بعد مي‌تواند سرنوشت‌ خود را عوض‌ كند وگرنه‌ جبر لازمه‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ هيچ ‌كاري‌ با اراده‌ دست‌ نزند و وجودي‌ باشد مثل‌ جماد كه‌ خود را به‌ طبيعت‌ تسليم‌ كرده‌ است.
3 ـ سمبوليسم‌ ـ عوض‌ كردن‌ موضوعي‌ مشابه‌ كه‌ مقصود گوينده‌ هم‌ در پرده‌ مفهوم‌ شود. اين‌ مكتب‌ در ادبيات‌ ما به‌ خصوص‌ حافظ‌ كه‌ تقريباً در تمام‌ آثارش‌ حقيقت‌ را به‌ صورت‌ مجاز بيان‌ مي‌كند. فردوسي‌ قطعه‌اي‌ دارد كه‌ كاملاً سمبوليست‌ است‌ و دو بيت‌ آخر قطعه‌ را مفتاح‌ قرار داده‌: يكي‌ ابلهي‌ شب‌چراغي‌ بجست‌ / كه‌ باوي‌ بُدي‌ عقد پروين‌ درست‌ / خري‌ داشت‌ آن‌ ابله‌ كوردل‌ / كه‌ بُد جانش‌ با جانِ خر متصل‌ / چنان‌ شب‌چراغي‌ كه‌ نايد بدست‌ / شنيدم‌ كه‌ بر گردن‌ خر به‌بست‌ / من‌ آن‌ شب‌چراغ‌ سحرگاهيم‌ / فروزان‌ كن‌ ماه‌ تا ماهيم‌ / وليكن‌ مرا بخت‌ ابله‌ شعار. / به‌ بسته‌ است‌ برگردن‌ روزگار.
4ـ هنر براي‌ هنرـ يك‌ مرحله‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ هنرمند با خود هنر عشق‌ مي‌ورزد و تا اين‌ مرحله‌ نباشد هنر به‌ كمال‌ خود نمي‌رسد. البته‌ در مراحل‌ بالا هنر را براي‌ اجتماع‌ و اصلاح‌ اخلاق‌ و هدايت‌ مردم‌ تخصيص‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ هم‌ امري‌ است‌ طبيعي‌.
5 ـ پارناسيسم‌ ـ بازگشتي‌ است‌ به‌ كلاسيك‌ كه‌ براي‌ انتخاب‌ كلمات‌ و استحكام‌ جملات‌ و وزن‌ و قافيه‌ و موزيك‌ يك‌ شعر مي‌كوشد. يعني‌ به‌ لفظ‌ بيشتر مي‌پردازد تا به‌ معنا. اين‌ هم‌ باز يك‌ مرحله‌ي‌ طبيعي‌ است‌ و بسياري‌ از شعراي‌ ما هم‌ بوده‌ و هستند كه‌ در جهان‌ الفاظند و هنوز به‌ لطائف‌ معاني‌ و موضوعات‌ نرسيده‌اند.
6 ـ ناتوريسم‌ ـتقريباً همان‌ تجلي‌ وحدت‌ در كثرت‌ يا جلوه‌ي‌ خدا در تعينات‌ است‌ كه‌ يك‌ مشرب‌ شرقي‌ است‌ و در مغرب‌ زمين‌ به‌ صورت‌ (عشق‌ با طبيعت‌) يا مطالعه‌ي‌ بشر از جبنه‌ي‌ مخلوقيت‌ درمي‌آيد.
7ـ فوتوريسم‌ ـ (زندگي‌ ديناميك‌ و صنعتي‌) ـ مطالعه‌ بشر است‌ از جنبه‌ خالقيت‌ كه‌ مشرب‌ شرقي‌ آن‌ در سير در مقام‌ انساني‌ و خودشناسي‌ است‌ كه‌ تعينات‌ در وجود انسان‌ به‌ كمال‌ مي‌رسد.
8 ـ جهان‌ وطني‌ ـ كمال‌ فوتوريسم‌ است‌ كه‌ مي‌خواهد همه‌ي‌ افراد انسان‌ را يك‌ مجتمع‌ و يك‌ خانواده‌ بداند كه‌ كره‌ي‌ زمين‌ خانه‌اوست‌، عين‌ مشرب‌ ماست‌ ماييم‌ كه‌ با شعار "بني‌ آدم‌ اعضاي‌ يكديگرند " خيلي‌ پيش‌ از آنها پرچمدار اين‌ مكتب‌ هستيم‌.
9 ـ اونانيميسم‌ ـ اين‌ هم‌ كمال‌ مكتب‌ جهان‌ وطني‌ است‌. حسن‌ نهاني‌ مي‌خواهد. براي‌ جامعه‌ي‌ بشري‌ روح‌ يگانه‌اي‌ بدهد. اين‌ هم‌ همان‌ حسن‌ سفر از خلق‌ به‌ خالق‌ است‌ كه‌ در عرفان‌ مشرق‌ زمين‌ است‌ متأسفانه‌ در مغرب‌ زمين‌ اين‌ روح‌ يگانه‌ هم‌ براي‌ يك‌ دسته‌ به‌ خصوص‌ افراد بشر است‌ كه‌ حتماً مي‌رسد به‌ موضوع‌ نژاد يا مليت‌ يا چيزي‌ از اين‌ قبيل‌ كه‌ باز ناگزير از برتري‌ دادن‌ عده‌اي‌ است‌ بر عده‌ ديگر. در مشرق‌ زمين‌ اگر خصوصيتي‌ هم‌ باشد موضوع‌ ايمان‌ به‌ خداست‌ كه‌ در دسترس‌ همه‌ هست‌ و سياه‌ و سفيد در مقابل‌ آن‌ يكسان‌ است‌. زيرا ايمان‌ ايده‌آلش‌ مساوات‌ است‌ و با ايمان‌ را جز بر صبر و فروتني‌ و خدمت‌ به‌ نوع‌ فرماني‌ نمي‌دهد و اگر فضيلتي‌ براي‌ ايمان‌ و تقوي‌ قائل‌ باشد فضيلت‌ اخروي‌ است‌ نه‌ دنيوي‌.
10 ـ كوبيسم‌ ـ مي‌خواهد نفوذ فكري‌ پيدا كرده‌ و همه‌ي‌ جهات‌ منظره‌ را از پشت‌ و رو و بالا و پايين‌ و غيره‌ ديده‌ و تعريف‌ كند. اين‌ هم‌ جز با اطلاعات‌ قبلي‌ باطن‌ و حدس‌ چيزي‌ ديگر نمي‌تواند باشد. حقيقت‌ چنين‌ چيزي‌ اگر نزد پيغمبر هم‌ باشد جز در موارد معجزه‌ به‌ اين‌ نمايش‌ دست‌ نخواهد زد.
11ـ سوررئاليسم‌ ـ اينجا هم‌ حسن‌ نهايي‌ اروپايي‌ در جستجوي‌ الهام‌ است‌. الهامي‌ كه‌ ما اساساً شرط‌ شاعري‌ مي‌دانيم‌. زبان‌ شاعر را كليد گنج‌هاي‌ غيبي‌ و براي‌ شاعر مقامي‌ پايين‌ پاي‌ پيغمبري‌ قائل‌ هستيم‌. اما وقتي‌ راه‌ عوضي‌ است‌ انسان‌ به‌ الهام‌ نمي‌رسد سهل‌ است‌ كه‌ كارش‌ به‌ پريشان‌گويي‌ مي‌كشد. شعر فرانسه‌ الهام‌ را در مكتب‌ هوگو گذاشته‌ و در دادائيسم‌ و اين‌ها مي‌طلبد (آنچه‌ خود داشت‌ ز بيگانه‌ تمنا مي‌كرد) اين‌ اظهار نظر من‌ راجع‌ به‌ مكتب‌هاي‌ خارجي‌ نتيجه‌ي‌ فقط‌ يك‌ نگاه‌ سطحي‌ است‌ و ادعا نمي‌كنم‌ كه‌ اين‌ عقيده‌ كاملاً از اشتباه‌ مصون‌ باشد ولي‌ چيزي‌ هست‌ كه‌ يكبار خواندنش‌ بيارزد. تبريز دي‌ ماه‌ 1335 سيد محمد حسين‌ شهريار "
از آن‌جايي‌ كه‌ نشريه‌ها و راديو و تلويزيون‌ از دهه‌ سي‌ و چهل‌ غرب‌گرايي‌ را با شدت‌ تمام‌ تبليغ‌ و ترويج‌ كرده‌ بودند و بعد ازآن‌ هم‌ كه‌ با پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ به‌طور موقت‌ فروكش‌ كرده‌ بود، اينك‌ دوباره‌ با بسياري‌ از نشريات‌ و رسانه‌هاي‌ الكترونيك‌ بار ديگر با حجم‌ و گستره‌اي‌ فراوان‌ يورش‌ آغاز كرده‌ است‌. نگاهي‌ هر چند تكراري‌ شايد به‌ ديدگاه‌هاي‌ شاعر ملي‌ كشور لازم‌ و ضروري‌ مي‌نمود. چنان‌چه‌ خود استاد اشاره‌ كرده‌ است‌ در كارهاي‌ شعري‌ خود تا به‌ آنجا كه‌ لازم‌ بوده‌ است‌ از شعر و معرفت‌ غربي‌ استفاده‌ مقطعي‌ و موضعي‌ كرده‌ است‌ و هرگز چون‌ روشنفكران‌ غرب‌گرايانه يا غرب‌زده‌ به‌ تمامي‌ مترجمان‌ فرهنگ‌ غربي‌ نيست‌. الگويي‌ كه‌ شاعر ملي‌ برگزيده‌ است‌ همچنان‌ مي‌تواند مورد نظر و استفاده‌ اهل‌ هنر كشورمان‌ باشد. شاخصه‌هايي‌ چند شاعري‌ شهريار را به‌ عنوان‌ تداوم‌ شعر عارفانه‌، حماسي‌، باريك‌بيني‌ و خلق‌ لحظه‌هاي‌ ناب‌ به‌ اثبات‌ مي‌رساند. فراموش‌ نبايد كرد كه‌ بعد از فردوسي‌، شاعري‌ شيعي‌ با گستردگي‌ دنياي‌ شعر تنها و تنها محمدحسين شهريار است‌. در اشعار او نوحه‌سرايي‌، مناقبت‌گويي‌، بيان‌ جلال‌ توحيد و نبوت‌ و امامت‌ به‌ كمال‌ مي‌رسد. عارفانه‌هاي‌ مولوي‌ امتداد مي‌يابد. معرفت‌ اعلي‌ (دولت‌ قرآن‌) به‌ بيان‌ هنري‌ روايت‌ مي‌شود. در شعر معروف‌ "حيدر بابا يه‌ سلام‌ " شاهنامه‌ فردوسي‌ با روايت‌ به‌‌روزتر، همه‌ فهم‌تر بازآفريني‌ مي‌شود كه‌ به‌ قياس‌ شرق‌ كشور فردوسي‌، شمال‌ غرب‌ كشور تجلي‌ ويژه‌ مي‌يابد. در تغزل‌ ادامه ‌طبيعي‌ حافظ‌ و سعدي‌ در اشعار شهريار نمود پيدا مي‌كند و شايد در خلاصه‌اي‌ هر چند فشرده‌تر بتوان‌ گفت‌ كه‌ او پاسدار شعر فارسي‌ كلاسيك‌ از توفان‌هاي‌ تحت‌ تأثير مكتب‌هاي‌ غربي‌ برخاسته‌ از ترجمه‌ها و بازآفريني‌هاي‌ روشنفكري‌ است‌. او به‌ اثبات‌ رسانيد كه‌ وزن‌ و قافيه‌ و حفظ‌ اصول‌ و قوائد كلاسيك‌ مانع‌ از آن‌ نيست‌ كه‌ شاعر نتواند از انسان‌ امروز، اجتماع‌ امروز و مقام‌ و مقاصد امروز شعر بگويد. با اشعار محمدحسين شهريار همچنان ‌كه‌ از اشعار فردوسي‌، سعدي‌، حافظ‌ و... زبان‌ رسمي‌ توش‌ و توان‌ يافته‌ است‌ غناي‌ بيشتري‌ مي‌يابد. اگر آمار گرفته‌ شود هزاران‌ مصرع‌ از شعرهاي‌ محمدحسين شهريار به‌ صورت‌ ضرب‌المثل‌، كنايه‌، پند و اندرز و نكته‌داني‌ وارد زبان‌ رسمي‌ و همچنين‌ شفاهي‌ مردمان‌ كشورمان‌ شده ‌است‌ و اين‌ حقايق‌ نشانگر توفيق‌ شاعر است‌ كه‌ چون‌ حافظ‌ سرچشمه‌ اشعار خود را از "دولت‌ قرآن‌ " بيان‌ مي‌كند. از سروش‌ دل‌، از عالم‌ غيب‌ از خواب‌هاي‌ راستين‌ و از كرامات‌ ايمان‌ بارقه‌هاي‌ نو در اشعار او هويداست‌. براي‌ تنوع‌ شعر "شاعر افسانه‌ " را از غزليات‌ شهريار مرور مي‌كنيم‌ كه‌ به‌ رغم‌ پاسداري‌ از سنت‌، استقبال‌ كننده‌ مدرنيسم‌ اصيل‌ نيز هست‌: "نيما غم‌ دل‌ گو كه‌ غريبانه‌ بگرييم‌ / سرپيش‌ هم‌ آريم‌ و دو ديوانه‌ بگرييم‌ / من‌ از دل‌ اين‌ غار و تو از قله‌ي‌ آن‌ قاف‌ / از دل‌ به هم‌ افتيم‌ و به جانانه‌ بگرييم‌ / دودي‌ست‌ در اين‌ خانه‌ كه‌ كوريم‌ ز ديدن‌ / چشمي‌ به كف‌ آريم‌ و به اين‌ خانه‌ بگرييم‌ / آخر نه‌ چراغيم‌ كه‌ خنديم‌ با يدان‌ / شمعيم‌ كه‌ در گوشه‌ي‌ كاشانه‌ بگرييم‌ / اين‌ شانه‌ پريشان‌ كن‌ كاشانه‌ي‌ دل‌هاست‌ / يك شب‌ به‌ پريشاني‌ از اين‌ شانه‌ بگرييم‌ / من‌ نيز چو تو شاعر افسانه‌ي‌ خويشم‌ / باز آب هم‌ اي‌ شاعر افسانه‌ بگرييم‌ / پيمان‌ خط‌ جام‌ يكي‌ جرعه‌ به‌ ما داد / كز دور حريفان‌ دو سه‌ پيمانه‌ بگرييم‌ / برگشتن‌ از آئين‌ خرابات‌ نه‌ مردي‌ست‌، مي ‌مرده‌ بيا در صف‌ ميخانه‌ بگرييم‌ / از جوش‌ و خروش‌ خم‌ و خم‌خانه‌ خبر نيست‌ / با جوش‌ و خروش‌ خم‌ و خم‌خانه‌ بگرييم‌ / با وحشت‌ ديوانه‌ بخنديم‌ و نهاني‌ / در فاجعه‌ي‌ حكمت‌ فرزانه‌ بگرييم‌ / با چشم‌ صدف ‌خيز كه‌ بر گردن‌ ايام‌ / خر مهره‌ ببينيم‌ و به‌ دُردانه‌ بگرييم‌ / آئين‌ عروسي‌ و چك‌ و چانه ‌زدن‌ نيست‌ / بستند همه‌ چشم‌ و چك‌ و چانه‌ بگرييم‌ / بلبل‌ كه‌ نبوديم‌ بخوانيم‌ به گلزار / جغدي‌ شده‌ شب‌گير به‌ ويرانه‌ بگرييم‌ / پروانه‌ نبوديم‌ در اين‌ مشعله‌ باري‌ / شمعي‌ شده‌ در ماتم‌ پروانه‌ بگرييم‌ / بيگانه‌ كند در غم‌ ما خنده‌ ولي‌ ما با چشم‌ خودي‌ در غم‌ بيگانه‌ بگرييم‌ / بگذار به هذيان‌ تو طفلانه‌ بخندند / ما هم‌ به‌ تب‌ طفل‌ طبيبانه‌ بگرييم‌ "
چنان كه‌ تاريخ‌ جايگاه‌ فردوسي‌ را براي‌ وطن‌ و ايمان‌ تثبيت‌ كرده‌ است‌ كه‌ از هجوم‌ بيگانگان‌ زوال‌ از زبان‌ و فرهنگ‌ دور كرد در دوره‌اي‌ ديگر كه‌ سهمگين‌تر از لشكركشي‌ آشكار دشمن‌ بود شعر شهريار به‌ ادامه‌ رسالت‌ از فردوسي‌ برخاست‌. شعر امروز با اصالت‌ ايران‌ وام‌دار محمدحسين شهريار است‌ كه‌ خود نيز وامدار بزرگان‌ پيشين‌ است‌. آخرين‌ يادمان‌ محمدحسين شهريار در اين‌ مقال‌ غزلي‌ شورانگيز "تو بمان‌ و دگران‌ " را مرور مي‌كنيم‌.: "از تو بگذشتم‌ و بگذاشتمت‌ با دگران‌ / رفتم‌ از كوي‌ تو ليكن‌ عقب‌ سر نگران‌ / ما گذشتيم‌ و گذشت‌ آنچه‌ تو با ما كردي‌ / تو بمان‌ و دگران‌ واي‌ به حال‌ دگران‌ / رفته‌ چون‌ مه‌ به محاقم‌ كه‌ نشانم‌ ندهند / هر چه‌ آفاق‌ بجويند كران‌ تا به كران‌ / مي‌روم‌ تا كه‌ به‌ صاحب‌نظري‌ باز رسم‌ / محرم‌ ما نبود ديده‌ي‌ كوته‌نظران‌ / دل‌ چو آينه‌ي‌ اهل‌ صفا مي‌شكند / كه‌ ز خود بي‌خبرند اين‌ زخدا بي‌خبران‌ / دل‌ من‌ دار كه‌ در زلف‌‌شكن‌ در شكنت‌ / يادگاري‌ست‌ ز سر حلقه‌ي‌ شوريده‌‌سران‌ / گل‌ اين‌ باغ‌ به جز حسرت‌ و داغم‌ نفزود / لاله‌ رويا، تو ببخشاي‌ به‌ خونين‌ جگران‌ / ره‌ بي‌دادگران‌ بخت‌ من‌ آموخت‌ ترا / ورنه‌ دانم‌ تو كجا و ره‌ بيدادگران‌ / سهل‌ باشد همه‌ بگذاشتني‌ و بگذشتن‌ / كاين‌ بود عاقبت‌ كار جهان‌ گذران‌ / شهريارا غم‌ آواردگي‌ و دربه‌دري‌ / شورها در دلم‌ انگيخته‌ چون‌ نو سفران‌ "
در شعري‌ كه‌ به‌ پيشواز نيما يوشيج رفته‌ است‌ شاعر تمامي‌ اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعي‌ را در غزل‌ خود گنجانده‌ و غزل‌ را از دايره‌ بسته‌ و اعتيادآور تكرار يار، مي و... به‌ آزادي‌ عمل‌ بيشتر رسانده‌ است‌.


4 - نيما يوشيج‌ و بدعت‌ها و بدايع‌ او
علي‌ اسفندياري‌ (نيما يوشيج‌) بنيان‌گذار شعر نو فارسي‌ با چاپ‌ "افسانه‌ " 1301 معيار مانايي‌ شعر و خوش‌نامي‌ شاعر كه‌ در تاريخ‌ هميشه‌ با "حقيقت‌، عدالت‌، مردم‌ دوستي‌، خدمت‌ به‌ خلق‌ و... " سنجيده‌ مي‌شود به‌ خوبي‌ با نام‌ خود گره‌ زده‌ است. چه‌ بسا هنر (صنايع‌ و بدايع‌) عنصري‌ قوي‌تر از فردوسي‌ بود اما فردوسي‌ را نوردي‌ به‌ نام‌ تاريخ‌ زندگي‌ از مراحل‌ گذر مي‌داد و هم‌نوايي‌ مردم‌ جايش‌ را در دل‌ها،‌ باز مي‌كرد. "ارزا پاوند " مي‌گويد: "هيچ‌ شعري‌ را نمي‌توان‌ بيست‌ سال‌ زودتر يا بيست‌ سال‌ ديرتر سرود " يعني‌ شاعر وجدان‌ بيدار اجتماع‌ نه‌ تنها در تخيلات‌ شاعرانه‌ خود و نه‌ تنها خوشه‌ چين‌ راه‌ رفته‌ مردم‌ بلكه‌ بايد دوشادوش‌ مردم‌ و پيشاپيش‌ آنان‌ باشد. پاسخ‌ دقيق‌ و در خور به‌ ايجاب‌هاي‌ زمان‌ باعث‌ مي‌گردد شعر بر تاريخ‌ توفق‌ يابد. از اين‌ حيث‌ نيما در زماني‌ اقدام‌ به‌ سرودن‌ و انتشار "افسانه‌ " مي‌كند كه‌ زوال‌ قاجاريه‌ در رسيده‌، ملتي‌ سردرگم‌ از بازي‌هاي‌ عوامل‌ استعمار انگشت‌ حيرت‌ به‌ دندان‌ گزيده‌ راه‌ خود را نمي‌دانند. همچنين‌ اين‌ دوره‌ دو دهه‌ را پشت‌ سر مي‌گذارد تا مردم‌ كم‌ و بيش‌ آزادي‌ يافته‌ از آشوب‌ جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ و شهريور سال‌ 1320 اندك‌ اندك‌ خود را باز يابند و در قالب‌ احزاب‌ و جمعيت‌ها و هنرمندان‌ از بي‌تفاوتي‌ها در آيند. نيما نماينده‌ هنري‌ دوره‌ گذار از مشروطه‌ تا دهه‌ي‌ سي‌ است‌ كه‌ بيشترين‌ تكان‌ها و جابه‌جايي‌هاي‌ اجتماعي‌، طبقاتي‌ را بر خود مي‌بينيد. ظهور رضاخان‌، استبداد او، سركوب‌هاي‌ مردم‌ در اقصي‌ نقاط‌ كشور، جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ و تبعيد رضاخان‌، غائله‌ آذربايجان‌، مبارزه‌ها براي‌ ملي‌ كردن‌ صنعت‌ نفت‌، كودتاي‌ آمريكايي‌ 28 مرداد 1332 و استقرار امپرياليسم‌ امريكا به‌ جاي‌ انگلستان‌ همه‌ و همه‌ كشور را در مرحله‌ دگرديسي‌ قرار داده‌ بوددر عالم‌ شعر به‌ ناگهان‌ بيدارشدگان‌ از دوره‌ بازگشت‌ ادبي‌ به‌ اشعار سياسي‌ پرداخته‌ بودند، بي‌ آن كه‌ شكل‌ و محتوا نو شده‌ باشد.
شعر "ياد " را از نيما مي‌خوانيم‌ كه‌ بعد از شهريور 1320 سروده‌ شده‌ است‌: "يادم‌ از روز سيه‌ مي‌آيد و جاي‌ نمور / در ميان‌ جنگل‌ بسيار دوري‌. / آخر فصل‌ زمستان‌ بود و يك‌سر هر كجا در زير باران‌ بود / مثل‌ اينكه‌ هر چه‌ كز كرده‌ به‌ جايي‌ / بر نمي‌آيد صدايي‌. / صف‌ بياراييده‌ از هر سو تمشك‌ تيغ‌دار و دور كرده‌ / جاي‌ دنجي‌ را. / ياد آن‌ روز صفابخشان‌! / مثل‌ اين كه‌ كنده‌ بودندم‌ تن‌ از هر چيز / من‌ شدم‌ از روي‌ اين‌ بام‌ سياه‌ / سوي‌ آن‌ خلوت‌ گل‌آويز / تا گذارم‌ گوشه‌اي‌ از قلب‌ خود را اندر آن‌جا / تا از آن‌جا / تا از آنجا گوشه‌اي‌ از دل‌رباي‌ خلوت‌ غمناك‌، روزي‌ را / آورم‌ با خود. / آه‌! مي‌گويند چون‌ بگذشت‌ روزي‌ / بگذرد هر چيز با آن‌ روز / باز مي‌گويند خوابي‌ هست‌ كار زندگاني‌ / زان‌ نبايد ياد كردن‌ / خاطر خود را / بي‌سبب‌ ناشاد كردن‌ / برخلاف‌ ياوه‌ي‌ مردم‌ / پيش‌ چشم‌ من‌ و ليكن‌ / نگذرد چيزي‌ بدون‌ سوز / مي‌كشم‌ تصوير آن‌ را / ياد من‌ آيد از آن‌ روز! 1320 "
شاعر بي‌‌تفاوتي‌ها را بلاي‌ جان‌ و مال‌ و خاطره‌ مردم‌ مي‌داند و از مردم‌ مي‌خواهد ياوه‌هاي‌ ساخته‌ حاكمان‌ را از گوش‌ها بيرون‌ كنند و مسوولانه‌ با امور خودشان‌ برخورد كنند. در اشعار نيما يوشيج اين‌ تنها كوتاه‌ و بلند كردن‌ مصرع‌ها نيست‌ كه‌ به‌ خودي‌ خود ارزش‌آور باشد بلكه‌ بار عاطفي‌، منطقي‌ واژه‌ها و استعاره‌ها را نشان‌ دادن‌ است‌ كه‌ راه‌ به‌ سوي‌ پيشرفت‌ هموار مي‌كند. هر قالبي‌ اگر حاوي‌ سخن‌ نو و انديشه‌نو نباشد هرگز از عنوان‌ پيشتاز بودن‌ و نوآور بودن‌ بهره‌مند نخواهد بود.
سرفصل‌هاي‌ نوآوري‌ انديشمندانه‌ را در شعر "مي‌تراود مهتاب‌ " مرور مي‌كنيم‌: "مي‌تراود مهتاب‌ / مي‌درخشد شبتاب‌ / نيست‌ يك ‌دم‌ شكند خواب‌ به‌ چشم‌ كس‌ و ليك‌ / غم‌ اين‌ خفته‌ي‌ چند /خواب‌ در چشم‌ ترم‌ مي‌شكند / نگران‌ با من‌ استاده‌ سحر / صبح‌ مي‌خواهد از من‌ / كز مبارك‌ دم‌ او آورم‌ اين‌ قوم‌ به‌ جان‌ باخته‌ را، بلكه‌ خبر / در جگر ليكن‌ خاري‌ / از ره‌ اين‌ سفرم‌ مي‌شكند / نازك‌ آراي‌ تن‌ ساق‌ گلي‌ / كه‌ به‌ جانش‌ كشتم‌ / و به‌ جان‌ دادمش‌ آب‌ / اي‌ دريغا به‌ برم‌ مي‌شكند / دست‌ها مي‌سايم‌ / تا در بگشايم‌ / بر عبث‌ مي‌پايم‌ / كه‌ به‌ دركس‌ آيد / در و ديوار به‌ هم‌ ريخته‌شان‌ / بر سرم‌ مي‌شكند. / مي‌تراود مهتاب‌ / مي‌درخشد شبتاب‌ / مانده‌ پاي‌ آبله‌ از راه‌ دراز / بردم‌ دهكده‌ مردي‌ تنها / كوله‌بارش‌ بر دوش‌ / دست‌ او بر در، مي‌گويد با خود: / غم‌ اين‌ خفته‌ي‌ چند / خواب‌ در چشم‌ ترم‌ مي‌شكند. / 1327 "
شاعر با توصيفي‌ كه‌ از خود مي‌كند مي‌خواهد با هر هشدار و خواهشي‌ مردم‌ را از خواب‌ بيدار كند. او خود را وظيفه‌مند ساخته‌ است‌ و از اين‌ حيث‌ از كسي‌ طلب‌ كار نيست‌ و از اين‌ كه‌ مردم‌ همراهي‌اش‌ نمي‌كنند افسرده‌ و اشكبار بر در خانه‌ها رفته‌ اصرار مي‌ورزد. بيان‌ هنري‌ نو با مسايل‌ مهم‌ زمانه‌ عجين‌ مي‌شود و شعر مولود خيال‌ خام‌ و يا عزلت‌ گزيني‌ شاعر نيست‌. با نيما يوشيج شعر از تزييني‌ بودن‌ و مجلس‌آرايي‌ كردن‌ به‌ اجتماعي‌ شدن‌ تغيير مي‌كند. همچنين‌ استقلال‌ شعر از آواز و موسيقي‌ بزرگ‌ترين‌ دست‌‌آورد شعر نيمايي‌ است‌. همچنين‌ شعار از شعر تفكيك‌ مي‌شود و نطق‌ و خطا به‌ جزو شعر شمرده‌ نمي‌شود كه‌ پيش‌ از او، اين‌ همه‌ اختلاط‌ وجود داشت‌. كتاب‌ "حرف‌هاي‌ همسايه‌ " محلي‌ بود كه‌ شاعر تئوري‌هاي‌ خود را به‌ آگاهي‌ همگان‌ برساند و هر آنچه‌ غير شعر بود معرفي‌ كند.


5 - نصرت‌ رحماني‌
در دهه‌ سي‌ در ميان‌ شاگردان‌ نيما يوشيج تكثرگرايي‌ سرعت‌ بيشتر به‌ خود گرفت‌. نصرت‌ رحماني‌ يكي‌ از آن‌ شاعران‌ بود كه‌ در تلخ‌‌انديشي‌ و ادبيات‌ منحط‌ باليد. شعر "نوبت‌ " از او را به‌ عنوان‌ نمونه‌ مرور مي‌كنيم‌: "حلقه‌ بر در زدم‌ صدا برخاست‌ / كيست‌؟ ـ گفتم‌ كه‌: شاعر بدنام‌. / گفت‌: امشب‌ كه‌ نوبت‌ تو نبود / شب‌ ديگر بيا و بستان‌ كام‌. / سايه‌ ي‌ شاعري‌ به‌ در افتاد / شب‌ ديگر كه‌ باد مست‌ بهار / سوت‌ در ناودان‌ كج‌ مي‌زد / قصه‌ مي‌گفت‌ با درخت‌ انار / 1329 "
شعر دوره‌ شكست‌ و انحطاط‌ روشنفكري‌ بعد از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 با مأيوسانه‌ترين‌ بيان‌ در كتاب‌هاي‌ "ميعاد در لجن‌ " "پياله‌دوري‌ دگر زد " و... نصرت‌ رحماني‌ ثبت‌ شده‌ است‌.


6 - سياوش‌ كسرايي‌
به‌ رغم‌ تبلغيات‌ مسموم‌ و متأثر از دوره‌ شكست‌ شاعراني‌ هم‌ بودند كه‌ در شعرشان‌ مقاومت‌ مي‌كردند و دعوت‌ به‌ پايداري‌ مي‌نمودند. يكي‌ از شاعران‌ برجسته‌ ضد سلطه‌ كودتا "سياوش‌ كسرايي‌ " بود كه‌ منظومه‌ بلند او "آرش‌ كمانگير " چندين‌ دهه‌ بر زبان‌ها جاري‌ بود. شعر "پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد " از سياوش‌ كسرايي‌ را مرور مي‌كنيم‌: "پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ اشكي‌ را كه‌ من‌ در چشم‌ رنج‌ افروختم‌ / خواهد سترد / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ قدر ناله‌هايي‌ را كه‌ گستردم‌ نمي‌داند، / گلوي‌ نغمه‌هاي‌ درد را / خواهد فشرد. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ در گهواره‌ نرم‌ سخنانم‌ شنيده‌ لاي‌ لاي‌ من‌ / كه‌ پيوند روشن‌ قطره‌هاي‌ شعرهاي‌ بي‌كران‌ ماست‌ / ولي‌ بيگانه‌ام‌ با او / و او در دشتهاي‌ ديگري‌ گردونه‌ مي‌تازد. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ شعر او بهار بارور در سينه‌ اندوزد / نمي‌انگيزدش‌ رقص‌ شكوفه‌هاي‌ شوم‌ شاخه‌ي‌ پاييز: / كه‌ چشمانش‌ نمي‌پويد / سكوت‌ ساحل‌ تاريك‌ را چون‌ ديده‌ي‌ فانوس‌، / و او شعري‌ براي‌ رنج‌ يك‌ حسرت‌ / كه‌ بر اشكي‌ است‌ آويزان‌ / نمي‌سازد. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ مي‌خندد اشعارش‌ / كه‌ مي‌بويند آواهاي‌ خود ـ رويش‌ / چو عطر سايه‌دار و ديرمان‌ يك‌ گل‌ نارنج‌ / كه‌ مي‌رويند الحانش‌ / غبار كاروان‌هاي‌ قرون‌ درد و خاموشي‌. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ رنگي‌ تازه‌ دارد رنگدان‌ او / زدايد صورت‌ خاكستر از كانون‌ آتشهاي‌ گرم‌، خاطر فردا / زند بر نقش‌ خونين‌ ستم‌ / رنگ‌ فراموشي‌. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ توفان‌ را نمي‌خواهد. / نمي‌جويد اميدي‌ را درون‌ يك‌ صدف‌ در قعر درياها / نمي‌شويد به‌ موج‌ اشك‌ / چشم‌ آرزوهايش‌ را. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ مي‌روبد بساط‌ شعرهاي‌ پيش‌ / كه‌ مي‌كوبد همه‌ گل‌ها به‌ پاي‌ خويش‌ / نمي‌گيرد به‌ خود زيبايي‌ پرپر / نگاه‌ جستجويش‌ را. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ با چشمم‌ ندارد آشنايي‌ آسمان‌هاي‌ خيال‌ او / و او شايد نداند / مي‌مكد نشت‌ جواني‌ را زلبهاي‌ جهان‌ من‌ / و يا شايد نداند / غنچه‌هاي‌ عمر نا سيراب‌ من‌ بشكفته‌ در كامش‌ / و يا شايد نداند / در سحرگاه‌ و رودش‌ همچو شب‌ من‌ رنگ‌ خواهم‌ باخت‌. / پس‌ از من‌ شاعري‌ آيد / كه‌ من‌ لبهاي‌ او را در دهان‌ شعرهاي‌ خويش‌ مي‌بوسم‌. / اگر چه‌ او نخواهد ريخت‌ اشكي‌ بر مزار من‌ / من‌ او را در ميان‌ اشك‌ و خون‌ خلق‌ مي‌جويم‌ / و من‌ او را درون‌ يك‌ سرود فتح‌ خواهم‌ ساخت‌ / 1330 "
مقابله‌ با تسليم‌طلبي‌ با لحن‌ حماسي‌ و شيوا ترسيم‌ شده‌ است‌. پيام‌ شعر آمدن‌ شاعري‌ در آينده‌ است‌ كه‌ از سياه‌ روزي‌ها در آن‌ زمان‌ خبري‌ نباشد و شاعر نويد تولد او را مي‌دهد كه‌ "من‌ او را درون‌ يك‌ سرود فتح‌ خواهم‌ ساخت‌ " پاي‌ به‌ عرصه‌ زندگي‌ خواهد گذاشت‌.
همچنين‌ از سروده‌هاي‌ هوشنگ‌ ابتهاج‌ (ه. ا. سايه‌) در دهه‌ سي‌ و چهل‌ نمي‌توان‌ غافل‌ ماند. مثلث‌ شاعرانه‌ نيما يوشيج، محمدحسين شهريار، ه. ا. سايه‌ ره‌آوردهاي‌ غناي‌ شعري‌ بر ادبيات‌ فراهم‌ مي‌آورد و همچنين‌ هر يك‌ در قالبي‌ دوستانه‌ بر شعر خود پاي‌ مي‌فشردند كه‌ چند صدايي‌ شعر را پر و بال‌ پر توان‌تر مي‌بخشيد.


7 - هوشنگ‌ ابتهاج‌ (ه. ا. سايه‌)
شعر "شب‌گير " از (ه. ا. سايه‌) مرور مي‌كنيم‌ كه‌ بعدها غزل‌هاي‌ نغز او در "يادگار خون‌ سرو " چاپ‌ و نشر شد: "ديگر اين‌ پنجره‌ بگشاي‌ كه‌ من‌ / به‌ ستوه‌ آمدم‌ از اين‌ شب‌ تنگ‌ / ديرگاهي‌ است‌ كه‌ در خانه‌ي‌ همسايه‌ي‌ من‌ خوانده‌، خروس‌ / وين‌ شب‌ تلخ‌ عبوس‌ / مي‌فشارد به‌ دلم‌ پاي‌ درنگ‌ / ديرگاهي‌ است‌ كه‌ من‌ در دل‌ اين‌ شام‌ سياه‌ / پشت‌ اين‌ پنجره‌ بيدار و خموش‌. / مانده‌ام‌ چشم‌ به‌ راه‌ / همه‌ چشم‌ و همه‌ گوش‌ / مست‌ آن‌ بانگ‌ دلاويز كه‌ مي‌آيد نرم‌ / محو آن‌ اختر شبتاب‌ كه‌ مي‌سوزد گرم‌ / مات‌ اين‌ پرده‌ي‌ شب‌گير كه‌ مي‌بازد رنگ‌... / آري‌ اين‌ پنجره‌ بگشاي‌ كه‌ صبح‌ / مي‌درخشد پس‌ اين‌ پرده‌ي‌ تار / مي‌رسد از دل‌ خونين‌ سحر بانگ‌ خروس‌ / و رخ‌ آينه‌ام‌ مي‌سترد در زنگ‌ فسوس‌: / بوسه‌ي‌ مهر كه‌ در چشم‌ من‌ افشانده‌ شرار / خنده‌ي‌ روز كه‌ با اشك‌ من‌ آميخته‌ رنگ‌... 1330 "
اميدواري‌ و پاي‌ اراده‌ برگرده‌ يأس‌ نهادن‌ پيام‌ شعر است‌. دعوت‌ به‌ تار اندن‌ ابر سياهي‌ و استقبال‌ از صبحي‌ كه‌ بايد بيايد و پيام‌ آزادي‌ آورد. در اين‌ شعر سايه‌ به‌ ديدگاه‌ چپ‌گرايانه‌ خود نيز پاي‌بندست‌ كه‌ " ... ديرگاهي‌ است‌ كه‌ در خانه‌ي‌ همسايه‌ي‌ من‌ خوانده‌ خروس‌ " اشاره‌ دارد به‌ پيروزي‌ انقلاب‌ اكتبر شوروي‌.
همچنين‌ در دهه‌ پنجاه‌ شعرهاي‌ انقلابي‌ و غروربرانگيز از محمدرضا شفيعي‌‌كدكني (م‌. سرشك‌) به‌ چاپ‌ مي‌رسد كه‌ در كتاب‌هاي‌ "در كوچه‌ باغ‌هاي‌ نيشابور " و "بودن‌ و سرودن‌ " و... جايي‌ در ميان‌ مردم‌ پيدا مي‌كند.


8 - منوچهر آتشي‌
اما منوچهر آتشي‌ و شعر بلند او "اسب‌ سفيد وحشي‌ "اش‌ با عنوان‌ "خنجرها، بوسه‌ها، پيمان‌ها " هر چند كه‌ بعدها شاعر مدهاي‌ بيشتري‌ از آن‌ بر كوي‌ و برزن‌ پراكند و بر سايه‌ آن‌ دهه‌ها خفت‌ و در جشنواره‌هاي‌ تهران‌ و شيراز جايي‌ براي‌ خود پيدا كرد كه‌ "من‌ هم‌ هستم‌ " ادامه‌ همان‌ بسته‌ بودن‌ راه‌ها و نفس‌ها را تبليغ‌ مي‌كرد آن‌ هم‌ از منظره‌ "اسب‌ سفيد وحشي‌ " هروئين‌ كه‌ خيال‌پروري‌ را دامن‌ مي‌زند و همچنين‌ افسردگي‌ را به‌ هزار بهانه‌ پيمانه‌ مي‌كند. شعر "خنجرها، بوسه‌ها، پيمان‌ها " را مرور مي‌كنيم‌: "اسب‌ سفيد وحشي‌ / بر آخور ايستاده‌گران‌ سر / انديشناك‌ سينه‌ي‌ مفلوك‌ دشت‌هاست‌ / اندوهناك‌ قلعه‌ي‌ خورشيد سوخته‌ است‌ / با سر غرورش‌ اما دل‌ با دريغ‌ ريش‌ / عطر قصيل‌ تازه‌ نمي‌گيرد به‌ خويش‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌، سيلاب‌ دره‌ها / بسيار صخره‌وار كه‌ غلتيده‌ بر نشيب‌ / رم‌ داده‌ پر شكوه‌ گوزنان‌ / بسيار صخره‌وار كه‌ بگسته‌ از فراز / تازانده‌ پر غرور پلنگان‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌ با نعل‌ نقره‌گون‌ / بس‌ قصه‌ها نوشته‌ به‌ طومار جاده‌ها / بس‌ دختران‌ ربوده‌ ز درگاه‌ غرفه‌ها / خورشيد بارها به‌ گذرگاه‌ گرم‌ خويش‌ / از اوج‌ قله‌ بر كفل‌ او غروب‌ كرد / مهتاب‌ بارها به‌ سراشيب‌ جلگه‌ها / بر گردن‌ ستبرش‌ پيچيد شال‌ زرد / كُه‌سار بارها به‌ سحرگاه‌ پرنسيم‌ / بيدار شد ز هلهله‌ي‌ سُم‌ او ز خواب‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌ اينك‌ گسسته‌ بال‌ / بر آخور ايستاده‌ غضبناك‌ / سم‌ مي‌زند به‌ خاك‌. / گنجشك‌هاي‌ گرسنه‌ از پيش‌ پاي‌ او / پرواز مي‌كنند / ياد عنان‌ گسيختگي‌هاش‌ / در قلعه‌هاي‌ سوخته‌ ره‌ باز مي‌كنند / اسب‌ سفيد سركش‌ / بر راكب‌ نشسته‌ گشوده‌ است‌ يال‌ خشم‌ / جوياي‌ عزم‌ گمشده‌ي‌ اوست‌ / مي‌پرسدش‌ ز و لوله‌ي‌ صحنه‌هاي‌ گرم‌ / مي‌سوزدش‌ به‌ طعنه‌ي‌ خورشيدهاي‌ شرم‌ / با راكب‌ شكسته‌ دل‌ نمانده‌ هيچ‌ / نه‌ تركش‌ و نه‌ خفتان‌، شمشير مرده‌ است‌ / خنجر شكسته‌ در تن‌ ديوار / عزم‌ سترگ‌ مرد بيابان‌ فسرده‌ است‌ / "اسب‌ سفيد وحشي‌! مشكن‌ مرا چنين‌ / بر من‌ مگير خنجر چشم‌ خويش‌ / آتش‌ مزن‌ به‌ ريشه‌ي‌ خشم‌ سياه‌ من‌ / بگذار تا بخوابد در خواب‌ سرخ‌ خويش‌ / گرگ‌ غرور گرسنه‌ي‌ من‌ / "اسب‌ سفيد وحشي‌! " / دشمن‌ كشيده‌ خنجر مسموم‌ نيخشند / دشمن‌ نهفته‌ كينه‌ به‌ پيمان‌ آشتي‌ / آلوده‌ زهر با شكر بوسه‌هاي‌ مهر / دشمن‌ كمين‌ گرفته‌ به‌ پيكان‌ سكه‌ها / اسب‌ سفيد وحشي‌! من‌ با چگونه‌ عزمي‌ پرخاش‌گر شوم‌ / من‌ با كدام‌ مرد در آيم‌ ميان‌ گرد / من‌ بر كدام‌ تيغ‌ سپر سايبان‌ كنم‌ / من‌ در كدام‌ ميدان‌ جولان‌ دهم‌ تو را / "اسب‌ سفيد وحشي‌ " / شمشير مرده‌ است‌ / خالي‌ شده‌ است‌ سنگر زين‌هاي‌ آهنين‌ / هر مرد كاو فشارد دست‌ مرا ز مهر / مار فريب‌ دارد پنهان‌ در آستين‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! / در قلعه‌هاي‌ شكفته‌ گل‌ جام‌هاي‌ سرخ‌ / بر پنجه‌ها شكفته‌ سكه‌هاي‌ سيم‌ / فولاد قلب‌هاي‌ زده‌ زنگار / پيچيده‌ دور بازوي‌ مردان‌ طلسم‌ بيم‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! / در بيشه‌زار چشمم‌ جوياي‌ چيستي‌؟ / آنجا غبار نيست‌ رسته‌ در سراب‌ / آنجا پلنگ‌ نيست‌ زني‌ خفته‌ در سرشك‌ / آنجا حصار نيست‌ غمي‌ بسته‌ راه‌ خواب‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! آن‌ تيغ‌هاي‌ ميوه‌شان‌ قلب‌هاي‌ گرم‌ / ديگر نرست‌ خواهد از آستين‌ من‌ / آن‌ دختران‌ پيكرشان‌ ماده‌ آهوان‌ / ديگر نديد خواهي‌ بر ترك‌ زين‌ من‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! خوش‌ باش‌ با قصيل‌تر خويش‌ / با ياد مادياني‌ بو روگسسته‌ بال‌ / شيهه‌ بكش‌ مپيچ‌ ز تشويق‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! / بگذار در طويله‌ پندار سرد خويش‌ / سربا بخور گند هوس‌ها بيا كنم‌ / نيرو نمانده‌ تا كه‌ فرو ريزمت‌ به‌ كوه‌ / سينه‌ نمانده‌ تا كه‌ خروشي‌ به‌ پا كنم‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌! / خوش‌ باش‌ با قصيل‌تر خويش‌ / اسب‌ سفيد وحشي‌ اما گسسته‌ يال‌ / انديشناك‌ قلعه‌ي‌ مهتاب‌ سوخته‌ است‌ / گنجشك‌هاي‌ گرسنه‌ از گردآخورش‌ / پرواز كرده‌اند / ياد عنان‌ گسيختگي‌هاش‌ / در قلعه‌هاي‌ سوخته‌ ره‌ باز كرده‌اند. 1336 "
اسب‌ سفيد وحشي‌ سوار دل‌مرده‌ و شكست‌ خورده‌ خود را تحريك‌ مي‌كند و گذشته‌ را يادآور مي‌شود اما صاحب‌ اسب‌ سفيد در پس‌ فروكش‌ كردن‌ نشئه‌ لذت‌ بلند پروازي‌ها ياراي‌ برخاستن‌ ندارد و مي‌خواهد در بخور پهن‌ طويله‌ بيتوته‌ كند. اين‌ است‌ همه‌ مدعاي‌ چنين‌ و چنان‌ شاعران‌ از اين‌ دست‌ كه‌ هم‌آوا با ساواك‌ و رژيم‌ كودتا بر كوتاهي‌ سقف‌ آروزها تأكيد مي‌كردند و اسب‌ سفيد وحشي‌؟! (اگر اسب‌ سواري‌ بود و خاطرات‌ دراز گذشته‌ را داشت‌ ديگر وحشي‌ نبود؟) صاحب‌ از تشنگي‌ افتاده‌ را سوار نكرده‌ پياده‌ مي‌كند.
آتشي‌ براي‌ ستاره‌ جشنواره‌ها شدن‌ها بايد از آزمون‌هاي‌ (اسب‌ سفيد وحشي‌!).


نويسنده: مجتبي حبيبي