IRNON.com
/ خاطراتي از مقام معظم رهبري/
روايت يادگار امام از زندگي ساده رهبري‌
 

در خانه مقام معظم رهبري هرگز بيش از يك نوع غذا بر سر سفره نيست. خانواده ايشان روي موكت زندگي مي‌كنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس و پوسيده زير پاهايم پهن بود كه من از زبري و خشني آن فرش- كه ظاهراً جهيزيه همسر ايشان بود- اذيت مي‌شدم از آنجا برخاستم و به موكت پناه بردم.


 

* لحظه‌هاي قرآني‌
او در آن زمان رهبر معظم انقلاب اسلامي نبود. سيدي روحاني و خوش سيما بود كه هر لحظه منتظر بود به خانه‌اش بريزند و او را با تحقير و توهين به ساواك ببرند و يا در خيابان و كوچه‌هاي خلوت بدون خبر خانواده‌اش بربايند. آن روزها چنين نبود كه افتخار كني خدمتش رسيدي بلكه مي‌‌بايست در پوشش و پنهاني به نزدش مي‌رفتي.
ارتباط با او خطرانگيز و هزينه‌‌بر بود و پيامد آن سلول و زندان. چون هركس يك جلسه با او مي‌نشست گل دوستي‌‌اش را مي‌چيد و مريدش مي‌شد. در منطق جذاب و شور حضورش محو مي‌شد، در حضورش خودت را فراموش مي‌كردي و از مسئوليت‌‌باني سرشار مي‌شدي. رسالتي به گستره هدايت همه آدميان بردوشت مي‌ديدي و غمي به پهنه همه مرزهاي جهان اسلامي بر جان و روانت مي‌نشست. از غربت قرآن مي‌‌گفت و از خواب زندگي مسلمانان. در اين غم جانش شعله‌ور بود. عطر آب شدن شمع وجودش دماغ را برمي‌‌انگيخت و انگيزه‌اش، جان را سبب مي‌شد. چنان شوري در دل داشت كه هرچه فرياد مي‌كرد، آرام نمي‌شد. توهين‌ها و تكفيرها، زندانها و شكنجه‌ها، نه تنها مسئوليت‌‌باني او را كمرنگ نمي‌كرد كه فروغش مي‌بخشيد و برافروخته‌ترش مي‌كرد. پاي‌‌وري و مبارزه پيگير او در گسترش انديشه‌اش، جوانان حوزه و دانشگاه را بر شمع وجودش گرد آورد. در حوزه علميه از قرآن زندگي‌‌ساز مي‌گفت و سيرت كمال‌‌بخش امامان معصوم عليه‌السلام، از ستم‌‌ستيزي پيروان علي(ع) مي‌سرود و واز تربيت انسان مجاهد قرآني. سكوت سرد جامعه را با نفس گرم قرآني و علوي‌اش مي‌‌شكست و ترس از رژيم ستم‌‌شاهي را با تفسير از سوره توبه و انفال از دل شنوندگان مي‌زدود.

در همان سالهاي نخست طلبگي، وصف و نام او را از دوستان گنابادي شنيدم. با شور و شتاب از مدرسه نواب، راهي مدرسه ميرزا جعفر، واقع در صحن امام هشتم(ع) شدم. بست بالا را پشت سر نهادم و وارد صحن و سراي اسماعيل طلايي كه امروز صحن انقلاب نام دارد، شدم. با ورود به صحن انقلاب چشمت بر گنبد طلايي امام غريب روشن مي‌شود، امامي كه صحن و سرا و رواق و روضه‌اش پر است از مردمي كه با ولايت زندگي مي‌كردند و ولايت امام معصوم را در دل پاس مي‌داشتند. اشك مي‌‌ريختند و فرياد مي‌كردند ولي بر جامعه و زندگيشان ولايت طاغوت سنگيني مي‌كرد و سايه سنگين رژيم ستم‌‌شاهي پشت و كمرشان را شكسته و دهانشان را بسته بود. روبروي پنجره فولاد مي‌ايستي، سلامي ديگر و حال و توجهي جديد. به ايوان ورودي مدرسه ميرزا جعفر كه روبروي گنبد طلاست رسيدم. باز هم رو به گنبد حضرت«ع» و صفا و سلامي ديگر، مدرسه قديمي ميرزا جعفر سرشار از خاطرات و خطرات است. در محوطه ورودي آن يك طرف كتابخانه مدرسه است و در طرف راست آن مدرس و مسجد مدرسه ميرزا جعفر قرار داشت. چه انتخاب خوبي؟ در قلب مشهد و كنار مرقد امام غريب«ع»، سرود غربت دين جدش را سرودن و رنج و تنهايي و بي‌كسي او را در طوس زمزمه كردن. مسجدي كه در پگاه آن زاهد وارسته و عالم رباني ميرزا جواد آقاي تهراني، تفسير دل مي‌گفت و در صبح و ظهر آن آيت الله ميرزا حسنعلي مرواريد نماز عشق مي‌خواند و در اين ميان، تفسير زندگي، تفسير حماسه و حضور و اقدام، تفسير شور و شعور قرآن آقا سيدعلي خامنه‌اي جهاد را با اجتهاد آشتي مي‌داد و اقدام و حماسه را با نيايش و نماز در هم آميخت.

وارد شبستان شدم. طلاب پروانه‌‌وار دور او حلقه زده بودند. باراني‌‌ترين و دلپذيرترين لحظه‌هاي عمرم آن لحظه‌اي بود كه در آن جمع نشستم. آيات سوره انفال را با بيان جذاب و دل‌‌انگيزش قرائت مي‌كرد و مراد و معاني آيات را بر مي‌نمود، نور و شعور قرآني با شوق جواني‌‌ام در هم مي‌آميخت و بهجت و لذتي به عظمت همه زندگي بر جانم مي‌ريخت. هنوز غوغا و غلغله دروني شاگردان را كه در جنبش شانه‌ها و تكان سر و بدنشان نمود مي‌يافت، حس مي‌كنم. هنوز تصوير آن لحظه‌ها جان و روحم را طراوت مي‌بخشد. درس شروع مي‌شود و هر كس به اندازه فهم و درك و ظرفيتش بهره مي‌برد و من كه هفده سال از عمرم را پشت سر گذاشته بودم نيز به اندازه گستره فهم و دانايي‌‌ام بهره مي‌گرفتم. درس او تنها ذهن را اقناع نمي‌كرد كه جان را قانع مي‌نمود و لحظه‌هاي شورانگيز جواني را شعور و شور الهي مي‌بخشيد، فطرت مخاطب را بيدار و تعهد فراموش شده انسان را در ازل به ياد مي‌آورد و صراط مستقيم زندگي را فراديد انسان مي‌نهاد «الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبد الشيطان ان اعبدوني هذا صراط مستقيم»

با تلاوت و تفسير آيات «قاتلوا ائمه الكفر فانهم لاايمان لهم 000» و «قاتلوا الذين يلونكم من الكفار» پايه‌هاي رژيم ستمشاهي را به لرزه در مي‌‌آورد. مي‌گفت در جهاد با كفر بايست از راهبران كافرپيشه آغاز كرد و موانع هدايت و فلاح را از سر راه نور هدايت قرآن برداشت و اين را بايست ازجامعه خودمان شروع كنيم.

«قاتلوا الذين يلونكم من الكفار»

كلمات را مي‌بلعيدم و با قيد آنها در قلم و نوشتن در كاغذ اندكي آرام مي‌گرفتم. طنين صداي دل‌انگيز و رساي از سر درد او در فضاي سنگين و خواب زده حوزه علميه مشهد هنوز در جانم سرودي است كه ياد آن در درونم حركت و تعهد را زنده مي‌كند.

او از اسلام زندگي مي‌گفت، از قرآني كه بايست بر زندگان خوانده شود نه در گورستان و ايام برات: «12 تا 15 شعبان» آن روزها در صحن انقلاب امروز، قرآن خوانان اجير مي‌شدند و در آن صحن براي اموات قرآن مي‌خواندند او بر كرسي درس نشست با صورتي بر افروخته و دلي پر از غم، سرود غربت قرآن را خواند، با شور و هيجان شگفتي به نقد اين نوع رفتار با قرآن پرداخت و از قران زندگي، قرآن نجاتبخش و قران جامعه ساز مي‌گفت. مي‌گفت امامان معصوم در هجوم فتنه‌هاي تاريك در حزن ما را به قرآن فرا خوانده‌اند : «اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقران»

او حرمت گذاري قرآن را در آوردن آن به متن جامعه مي‌دانست و مي‌گفت قرآن كتاب هدايت است، كتابي براي هدايت بشر، كتابي است كه مكه جاهلي را از جهل نجات بخشيد و يثرب جاهلي را به مدينه النبي و آرمان شهر اسلامي تبديل نمود.

قرآن را كتابي دشوار كه نبايد مردم به معاني‌اش نزديك شوند و تفسير آن مخصوص ائمه معصوم است، نمي‌دانست كه مي‌گفت همدم انسان است و چراغ راه او در فراز و فرودهاي زندگي. شيوه‌اي ويژه‌ در تفسير قرآن داشت، آيات را جدا جدا معنا نمي‌كرد كه در منظومه حركت و تربيت و مبارزه با شيطان درون و بيرون و درس زندگي‌‌سازي و جامعه‌‌پردازي و تابلو راهنماي بشر به سوي سعادت و خوشبختي، به تفسير آيات مي‌پرداخت و هر پيام قرآني را يك پازل سعادت زندگي و خشتي از بناي جامعه عدل اسلامي به شمار مي‌آورد كه بايست هم آن را فهميد و هم در زندگي فردي و اجتماعي نماد و نمود بخشيد. در جايگاه نماز فرمود: نماز سرود ملي مسلمانان است اگر درست برپا گردد. اقامه نماز به برپايي و انجام درست نماز است نه فقط خواندن آن، مهمترين حالتي كه نماز به او برپا مي‌شود توجه به خداست كه اگر اين حالت در نمازگزار رسوخ پيدا كرد همه رذايلي كه قائم به خود و اجتماع است، دور خواهد شد.

در جايي ديگر: «بايد بدانيم كه موضوع نماز در مجموع احكام اسلامي كجا قرار دارد، نماز در راس عبادات است، اما نمازي كه انسانها را بالا مي‌برد و مي‌سازد و آنها را براي نبرد در راه خدا آماده مي‌كند. نماز يعني ضامن تحمل تمام رنج‌ها و مشقات در راه خدا. اين چنين نمازي است كه دشمن از برپايي آن هراس دارد.

جايگاه «امر به معروف و نهي از منكر» را در جغرافياي زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان چنين تصوير كرد: مجموعه دين مانند يك دستگاه و بنياني است داراي اجزاي گوناگون.

هرجزيي يك نقش در بناي اين بنياد و كاركرد دستگاه بر عهده دارد كه اگر آن جزء نباشد دستگاه ناقص و مختل مي‌شود و امر به معروف و نهي از منكر ضامن بقاء و سلامت اسلام است بدين معنا كه اگر نباشد قطار جامعه اسلامي منحرف خواهد شد.

او از سكوت عالماني كه تقيه را بهانه عافيت‌‌طلبي خويش كرده بودند و به بهانه‌هاي گوناگون امر به معروف و نهي از منكر را وانهاده بودند، رنج مي‌برد و مي‌گفت: عالمان و روشنفكران ديني در صدر اسلام با نور قرآن زواياي تاريك زندگي بشر را روشن مي‌نمودند و چهره ستم را از پس ماسك عوام‌فريبي و غوغاسالاري بر ملا مي‌كردند، آنان احياي امر به معروف و نهي ازمنكر را در جامعه واجب مي‌دانستند، هم مردم را دعوت به اقامه اين فريضه بزرگ مي‌كردند و هم خود جلودار در امر به معروف و نهي از منكر بودند.

گرچه در يادداشت‌هاي تفسيري‌‌ام نكته‌هاي بديع بسياري از نوع نگاه و نگرش او به دين و قرآن ثبت شده است ولي در اين جا با آوردن توصيه روايتي كه درباره عالمان بي‌‌عمل خواندند، بسنده مي‌‌كنم: با زبان و دل و قلب خود از هر راهي كه ممكن است در مقابل منكر بايستيد ولي متوجه باشيد كه بدي را كه از بين مي‌بريد، براي خدا باشد نه براي سلطنت و قدرت، طالب مال در اين راه نباشيد و بر طبق طاعت خدا عمل كنيد. قال ابو جعفر الباقر«ع»: «ان الهون ما انا صانع بعالم غير عامل ان اخرج من قلبه حلاوه ذكري»، آسانترين چيزي كه با دانشوران بي‌‌عمل انجام مي‌دهم آن است كه شيريني و لذت مناجات با خود را از او مي‌گيرم. چه زيباست مفسر ژرف‌‌انديش و فقيه قرآن‌‌شناس ما بار ديگر بر كرسي تفسير در كنار منبر فقه قرار گيرد و ميليون‌ها تشنه كام حقايق قرآن را از گواراي درياي حياتبخش قرآن سيراب سازد.

عبدالرضا ايزدپناه‌

* خاطره رهبري از اجلا‌س فوق‌العاده مجلس خبرگان
آنچه كه در خصوص تعيين رهبر واقع شد و بار اين مسؤوليت بر دوش بنده‌ كوچك ضعيف حقير گذاشته شد، براي خود من حتّي يك لحظه و يك آن از آنات گذشته‌ زندگي، متوقع و منتظر نبود. اگر كسي تصور كند كه در طول دوران مبارزه و بعداً در طول دوران انقلاب و مسؤوليت رياست قوّه‌ اجرايي، حتّي يك لحظه در ذهن خودم خطور مي‌دادم كه اين مسؤوليت به من متوجه خواهد شد، قطعاً اشتباه كرده است. من هميشه خودم را نه فقط از اين منصب بسيار خطير و مهم، بلكه حتّي از مناصبي كه به مراتب پايين‌تر از اين منصب بوده است - مثل رياست جمهوري و ديگر مسؤوليتهايي كه در طول انقلاب داشتم - كوچكتر مي‌دانستم. يك وقتي خدمت امام(ره) اين نكته را عرض كردم كه گاهي نام من در رديف بعضي از آقايان آورده مي‌شود، در حالي كه در رديف آنها نيستم و من يك آدم كوچك و بسيار معمولي هستم. نه اين‌كه بخواهم تعارف كنم؛ الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراين، چنين معنايي اصلاً متصور نبود.
البته در آن ساعات بسيار حساسي كه سخت‌ترين ساعات عمرمان را گذرانديم و خدا مي‌داند كه در آن شب شنبه و صبح شنبه چه بر ما گذشت، برادرها از روي مسؤوليت و احساس وظيفه، با فشردگي تمام، فكر و تلاش مي‌كردند كه چگونه قضايا را جمع‌وجور كنند. مكرر از من به عنوان عضو شوراي رهبري اسم مي‌آوردند، كه البته در ذهن خودم آن را رد مي‌كردم؛ اگرچه به نحو يك احتمال برايم مطرح مي‌شد كه شايد واقعاً اين مسؤوليت را به من متوجه كنند.

در همان موقع به خدا پناه بردم و روز شنبه قبل از تشكيل مجلس خبرگان، با تضرع و توجه و التماس، به خداي متعال عرض كردم: پروردگارا! تو كه مدبر و مقدر امور هستي، چون ممكن است به عنوان عضوي از مجموعه‌ شوراي رهبري، اين مسؤوليت متوجه من شود، خواهش مي‌كنم اگر اين كار ممكن است اندكي براي دين و آخرت من زيان داشته باشد، طوري ترتيب كار را بده كه چنين وضعيتي پيش نيايد. واقعاً از ته دل مي‌خواستم كه اين مسؤوليت متوجه من نشود.

بالاخره در مجلس خبرگان بحثهايي پيش آمد و حرفهايي زده شد كه نهايتاً به اين انتخاب منتهي شد. در همان مجلس، كوشش و تلاش و استدلال و بحث كردم، تا اين كار انجام نگيرد؛ ولي انجام گرفت و اين مرحله گذشت.من همين الان خودم را يك طلبه معمولي و بدون برجستگي و امتيازي خاص مي‌دانم؛ نه فقط براي اين شغل باعظمت و مسؤوليت بزرگ، بلكه - همان‌طور كه صادقانه گفتم - براي مسؤوليتهاي به مراتب كوچكتر از آن، مثل رياست جمهوري و كارهاي ديگري كه در طول اين ده سال داشتم. اما حالا كه اين بار را روي دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت؛ آن‌چنان كه خداي متعال به پيامبرانش توصيه فرمود: «خذها بقوّه».

براي اين مسؤوليت، از خدا استمداد كردم و باز هم استمداد مي‌كنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم، تا بتوانم اين مسؤوليت را در حد وسع خودم - كه تكليف هم بيش از وسع نيست - با قدرت و قوّت و حفظ شأن والاي اين مقام، حفظ كنم و انجام بدهم. اين تكليف من است، كه اميدوارم ان‌شاءاللَّه مشمول لطف و ترحم الهي و دعاي وليّ‌عصر(عج) و مؤمنين صالح باشم.

سخنراني در مراسم بيعت ائمه‌ جمعه سراسر كشور به اتفاق رئيس مجلس خبرگان، 12/04/1368

*در منزل شهيد ارمني‌
در دوران رياست جمهوري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، روزي ايشان براي ديدار خانواده‌هاي شهدا به منطقه مجيديه تهران تشريف بردند. پس از ديدار با چند خانواده شهيد، پرسيدند: آيا باز خانواده شهيدي در اين محله وجود دارد؟ دوستان گفتند: تنها يك خانواده مسيحي باقي مانده است-كه فرزندشان درجنگ ايران و عراق شهيد شده است- آيا به خانه آن‌ها هم تشريف مي‌بريد؟ مقام عظيم الشأن ولايت جواب مثبت دادند.
هنگامي كه خبر را به اهل خانه دادند، از فرط خوشحالي در پوست خود نمي‌گنجيدند. خانم‌ها سراسيمه براي حفظ حجاب به دنبال پوششي رفتند. حضرت آيت‌الله خامنه‌اي به منزل آن خانواده مسيحي وارد شدند و به گرمي با آنان برخورد كردند. در زمان پذيرايي نيز- طبق فتواي اجتهادي خود كه مسيحيان و اهل كتاب را پاك مي‌دانند- از ميوه‌هايي كه براي ايشان آورده بودند تناول كردند وبه ديگران نيز با اشاره فرمودند: شما نيز ميل كنيد تا آنان بدانند كه ما آن‌ها را از خودمان مي‌دانيم.

حجت الاسلام و المسلمين موسوي كاشاني، از اعضاي بيت مقام معظم رهبري‌

*زندگي الگو
خداي متعال براي ما رهبراني قرار داده كه با زندگي ساده خود براي ما الگو بوده‌اند. يكي از آنان حضرت امام خميني (رحمه‌الله عليه) بود. پس از وي حضرت آيت‌الله خامنه‌اي نيز چون اوست. ايشان مي‌‌فرمودند كه:
« من وقتي ازدواج كردم همسرم از پدرش، كه فرش فروش بوده، فرشي به عنوان جهيزيه به همراه داشته است كه هنوز نيز، با وجود فرسودگي آن، در منزل ما از آن استفاده مي‌‌‌شود و بجز آن، قالي ديگري در منزل نداريم. چند مرتبه اخوالزوجه‌ها گفته‌اند كه اين قالي نخ نما شده و خواسته‌اند كه آن را عوض كند ولي من اجازه نداده‌ام. اصلا در طول زندگي خود، نه قاليچه‌اي خريده‌ام و نه فرشي به خانه اضافه كرده‌ام، حتي آنها را تبديل به احسن نيز نكرده‌ام.
من در طول اين دوران يك مرتبه گوشت تازه نخريده‌ام، كوپن گوشت سردي كه همه مردم از آن استفاده مي‌‌‌كردند ما نيز از آن استفاده مي‌كرديم، مگر آنكه گوشت نذري مي‌‌‌آوردند. ساير مايحتاج زندگي مثل پنير، نفت و كره نيز به همين صورت تهيه مي‌شود».

اين زندگي رهبر ماست كه در بالاترين مقامات اين كشور قرار دارد و در طول زندگي خود، زندان، شكنجه، تبعيد و بسياري گرفتاريهاي ديگر را به جان خريده و براي خدمت به اسلام به عنوان فردي شايسته مشغول انجام وظيفه است.

آيت‌الله مصباح يزدي، كتاب مباحثي درباره حوزه، ص: 215

*خانه‌اي مانند همه‌
ايشان با خانواده تا مدتها در يك اتاق درون مجموعه اداري زندگي مي‌‌‌كردند. همسر رئيس جمهور وقتي از خانه بيرون مي‌‌‌آمدند در واقع وارد قسمت اداري مي‌شدند. حتي بعد كه رياست جمهوري به ساختمان سفيد منتقل شد، ايشان در اتاقي چسبيده به دفترشان زندگي مي‌كردند و فرزندان آقا واقعا حالت زنداني داشتند؛ اما بعدها يعني 4سال پس از شروع رياست جمهوري پشت ساختمان نخست وزير 2خانه هر يك به مساحت حدود 100 مترمربع پيش‌بيني شد كه در يكي رئيس جمهور و ديگري نخست وزير با خانواده زندگي مي‌كردند.
تا آن موقع آقا اجازه نداده بودند منزلشان مفروش باشد و آن اتاق پوشيده از موكت بود، اما دوستان تلاش كردند آن منزل را مفروش كنند كه همچنان آقا اجازه ندادند و فرشها جمع شد.

هاشم طالب، مسئول خبرنگاران حوزه دولت نهاد رياست جمهوري‌

*مقدمات يك عروسي‌
چند روز پس از خواستگاري خانواده بزرگوار حضرت‌آيت الله خامنه‌اي از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبري رسيدم. ايشان فرمودند: آقاي دكتر! اگر خدا بخواهد با هم خويشاوند مي‌شويم. عرض كردم چطور؟ فرمودند: آقا مجتبي و دختر خانم شما ظاهراً يكديگر را پسنديده‌اند و در گفتگو به نتيجه رسيده‌اند. حالا نظر شما چيست؟ عرض كردم: آقا اختيار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستيد و زندگي شما با زندگي ما متفاوت است. تمام زندگي ما غير از كتاب‌هايم، يك وانت لوازم كهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندروني دارد و يك اتاق بيروني كه مسئولان مي‌آيند و با من ديدار مي‌كنند.
من پولي براي خريد خانه ندارم. خانه‌اي اجاره كرده‌ايم كه قرار است، در يك طبقه آن آقامصطفي و در طبقه ديگر آقامجتبي زندگي كنند. ما زندگي معمولي داريم و شما زندگي خوبي داريد، مثل ما زندگي نكرده‌ايد. آيا دختر شما حاضر است با اين وجود زندگي كند؟! زيبايي و دقت سخن رهبر معظم انقلاب براي من بسيار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روي باز استقبال كرد.

غلامعلي حدادعادل رييس هفتمين دوره مجلس شوراي اسلامي‌

*سرزنش صحنه‌سازان
در يكي از سفرهاي مقام معظم رهبري به استان مازندران، آقا وارد منطقه محرومي به نام ارس مالخوست شدند. معظم له وقتي براي بازديد به مدرسه‌اي وارد مي‌شوند، مشاهده مي‌كنند كه تمام ميز و صند لي‌ها نو است آقا احتمال مي‌دهند اين كارها تشريفاتي است و براي ورود معظم له اين كارها انجام گرفته است. مقام معظم رهبري با تيزبيني و ذكاوتي كه دارند از بچه‌ها سؤال كردند كه به من بگوييد اين ميز و صند لي‌ها را چه زماني براي شما آورده‌اند. يكي از بچه‌هاي كلاس جواب داد: آقا همين ديروز اين‌ها را آورده‌اند.
آقا نگاه عتاب‌آلودي به آن مسؤول انداختند و فرمودند: ضرورت ندارد به خاطر مسؤوليني كه خودشان نسبت به مشكلات واقفند، بخواهيد صحنه‌سازي كنيد.

سردار باقرزاده، مسؤول سابق كميته جستجوي مفقودين‌

*شهادت يادگار امام از زندگي ساده رهبري‌
وظيفه خود مي‌دانم اين مهم را به مردم مسلمان و انقلابي ايران بگويم كه من از وضع منزل حضرت آيت‌الله خامنه‌اي مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبري هرگز بيش از يك نوع غذا بر سر سفره نيست. خانواده ايشان روي موكت زندگي مي‌كنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس و پوسيده زير پاهايم پهن بود كه من از زبري و خشني آن فرش- كه ظاهراً جهيزيه همسر ايشان بود- اذيت مي‌شدم از آنجا برخاستم و به موكت پناه بردم.
مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد خميني

*ارتباط با جوانان‌
يكي از اسناد ساواك كه ارتباط مقام معظم رهبري را با نسل جوان مورد تأكيد قرار مي‌دهد، سند شماره9/3003 به تاريخ 1/8/1353 است كه مي‌نويسد: مطهري از اين كه نماز جماعت سيدعلي خامنه‌اي در مشهد (توسط ساواك) تعطيل شده، ابراز ناراحتي كرده و گفته است : سيد علي خامنه‌اي از نمونه‌هاي ارزنده‌اي است كه براي آينده موجب اميدواري است و در اين مدت كوتاه در مشهد، كارهاي پر ثمري انجام داده كه يكي از آن‌ها جمع كردن جوانان روشنفكر حوزه و دانشگاه است.
سلاله الابرار، ص 88 ، به نقل ازاسناد ساواك، آرشيو وزارت اطلاعات، ش27 به ارزيابي573 مركزاسناد انقلاب اسلامي‌

*حفظ بيت‌المال‌
يك روز مهمان مقام معظم رهبري بودم. فرزند ايشان آقا مصطفي نيز نشسته بود كه سفره گسترده شد، آيت‌الله خامنه‌اي به وي نگاهي كرد و فرمود: شما به منزل برويد. من خدمت ايشان عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند، من از وي درخواست كرده‌ام كه با هم باشيم.
آقا فرمودند: اين غذا از بيت‌المال است، شما هم مهمان بيت المال هستيد. براي بچه‌ها جايز نيست كه بر سر اين سفره بنشينند. ايشان به منزل بروند و از غذاي خانه ميل كنند. من در آن لحظه فهميدم كه خداوند چرا اين همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.

آيت‌الله جوادي آملي‌

*زيركي سياسي‌
در ليبي، خيمه‌اي بر پا كرده بودند كه ارتفاع در ورودي آن خيمه كوتاه بود و به ناچار هركس مي‌خواست وارد بشود، بايد خم مي‌شد. از طرفي داخل خيمه، روبروي در، عكس قذاّفي بود، يعني هر كس وارد ميشد ناخواسته در مقابل عكس قذّافي سر خم مي‌كرد. حضرت آيت الله خامنه‌اي وقتي ميخواستند وارد خيمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد مي‌شوند تا در مقابل عكس قذّافي سر خم نكنند.
آيت‌الله خزعلي‌

* آن نمازجمعه تاريخي‌
در زمان جنگ، زماني كه آيت‌الله خامنه اي رئيس جمهور بودند، روزي ايشان در حال ايراد خطبه‌هاي نماز جمعه بودند كه دشمنان با برنامه‌ريزي قبلي، بمبي را در محل برگزاري نماز جمعه منفجر كردند. بلافاصله بعد از انفجار، معظم‌له دست را بالا آوردند و خطبه‌ها را ادامه دادند. طمأنينه و آرامش ايشان، نشان از آن داشت كه اين صحنه، هيچ تأثيري در شكستن روحيه بلند آقا نداشته است. مردم نيز با متانت و صبر، فوراً نظم جلسه را برقرار كردند و خطبه‌هاي نماز جمعه ايشان، همچنان ادامه يافت، گويا هيچ حادثه‌اي رخ نداده بود، در صورتي كه در آن لحظه، عده‌اي شهيد و بدن‌هايشان قطعه قطعه شده بود و مردم نظاره‌گر پيكرهاي تكه تكه شده آن‌ها بودند. آن صحنه، از صحنه‌هاي به يادماندني و جاويدان انقلاب اسلامي است.
حجت الاسلام والمسلمين محمدي عراقي‌

* املت ساده‌
يك روز كه در منزل مقام معظم رهبري در خدمت ايشان بودم بحث ما قدري به طول انجاميد و نزديك مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ايشان، معظم‌له رو به من كردند و فرمودند: آقا رحيم! شام را مهمان ما باشيد. بنده در عين حال كه اين را توفيقي مي‌دانستم، خدمتشان عرض كردم: اسباب زحمت مي‌شود. مقام معظم رهبري فرمودند: نه! بمانيد هر چه هست با هم مي‌خوريم. وقتي سفره را پهن كردند و شام را آوردند، ديدم غذاي ايشان و خانواده‌شان چيزي جز املت ساده نيست. من نيز بر آن سفره مهمان بودم و مقداري از همان غذاي ساده را خوردم.
سردار سرلشكر رحيم صفوي، فرمانده سابق كل سپاه‌

* كدامتان دويده‌ايد؟
ما چند روز قبل از اين با شوراي مديريت حوزه علميه قم جلسه داشتيم. به همان آقايان هم عرض كردم كه ماها قدري كم كار مي‌كنيم. ممكن است قدر مطلق كار ما، از قدر مطلق كار مخالفان ما بيشتر هم باشد - من اين را رد نمي‌كنم - اما قدر نسبي كار ما، از قدر نسبي كار آنها خيلي كمتر است؛ زيرا كه ما چنين رسالت عظيمي به عهده داريم، اما آنها رسالتشان كمتر از اين است. رسالت آنها رسالت كسي است كه وارد ساختماني مي‌شود، سنگ مي‌زند تا شيشه‌ها را بشكند! آيا اين با رسالت ما قابل مقايسه است؟
اصلاً قابل مقايسه نيست. حالا اگر شما بخواهيد با اين كار مقابله كنيد، با اين رسالت عظيمي كه هست، به نظر من خيلي بايد تلاش بكنيد و خيلي بايد مطلب بنويسيد. آقايان آمده بودند شكايت مي‌كردند كه براي خواجوي كرماني سالگرد گرفته مي‌شود و مبلغي هزينه مي‌گردد، اما مثلاً براي شيخ مفيد سالگرد گرفته نمي‌شود. اين حرف درستي هم هست؛ يعني شخصيت شيخ مفيد، با شخصيت خواجوي كرماني قابل مقايسه نيست... اين اشكال، اشكال درستي است؛ اما به آن آقايان گفتم كه به نظر شما اين اشكال بر چه كسي وارد است؟ شما خيال مي‌كنيد كه دولت جمهوري اسلامي نشسته سالگرد خواجو را تصويب كرده است؟ نه، آدم باهمتي در كرمان، چون همشهري خواجو بوده، به نظرش رسيده كه چه‌طور است يك سالگرد براي خواجو بگيريم؛ بعد دوندگي كرده، اين را ديده، آن را ديده، پولي جمع كرده، زحمتي كشيده و اين مراسم سالگرد درست شده است. شما كه در حوزه قم نشسته‌ايد و شيخ مفيد را مي‌شناسيد، كدامتان دويده‌ايد، سراغ اين و سراغ آن رفته‌ايد، ولي براي شيخ مفيد سمينار گرفته نشد، كه حالا اعتراض مي‌كنيد؟! آقايان ساكت شدند! بعد من گفتم كه هزار نفر هستند؛ شما از شيخ مفيد بگيريد و همين‌طور جلو بياييد. بزرگان، علما، با رتبه‌هاي عظيم، از لحاظ علمي، از لحاظ ادبي، از لحاظ جايگاهشان در بناي عظيم معارف اسلامي - مثل خواجه نصير، ابن‌ادريس و ديگران - هستند، اما همت نيست! به نظر من، اين بي‌همتي در خيلي جاها هست.

مقام معظم رهبري در ديدار اعضاي مجمع نويسندگان مسلمان، 28/7/1370

* ديدار با جانبازان
در ديداري كه مقام معظم رهبري از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولين نفري كه مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسي نمودند. هر يك از آنان دست خلف صالح حضرت امام (ره) را مي‌بوسيدند و بر صورت و چشمان خود مي‌ماليدند. گاهي گريه مي‌كردند و دست به گردن معظم‌له مي‌انداختند. از آنجا كه برخي از عزيزان جانباز روي چرخهاي خود نشسته بودند، ايشان به حالت خميده باقي مي‌ماندندو صحبتهاي آنان را گوش مي‌دادند.
يكي از جانبازان عرض كرد: آقا من تقاضا دارم كه انگشترتان را يادگاري به من بدهيد. مقام معظم رهبري بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ايشان دادند. جانباز ديگري عباي رهبر را براي تبرك درخواست كرد. معظم‌له عباي خود را برداشتند و به آن جانباز عطا فرمودند. جانباز ويلچري ديگري عرض كرد: آقا من مي‌خواهم براي نجات از فشار قبر پيراهن شما را همراه كفنم داشته باشم. مقام معظم رهبري به حالت مزاح فرمودند: اينجا كه نمي‌شود پيراهن را از تن درآورد! وقتي به محل اسقرارم رفتم، آن را براي شما خواهم فرستاد. ديدار طولاني و صميمانه جانبازان كه تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پيراهن را توسط بنده براي آن جانباز فرستادند. اين در حالي بود كه جمعيت جانبازان از مدرسه فيضيه متفرق نشده بودند.

حجت‌الاسلام و المسلمين ذوالنوري، فرمانده تيپ مستقل 83 امام صادق‌

* اگر با اخلاق و «زبان خوش» به سراغ جوانان برويد ...
مسجدي كه بنده نماز مي‌خواندم، بين نماز مغرب و عشا هيچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ هميشه بيرون مسجد هم جمعيت متراكم بود؛ هشتاد درصد جمعيت هم از قشر جوان بودند؛ براي خاطر اينكه با جوان تماس مي‌گرفتيم. در همان سالها پوستينهاي وارونه مد شده بود و جوانان خيلي اهل مد آن را مي‌پوشيدند.
يك روز ديدم جواني كه از اين پوستينهاي وارونه پوشيده، صف اول نماز در پشت سجاده من نشسته است؛ يك حاجي محترم بازاري هم كه مرد خيلي فهميده‌اي بود و من خيلي خوشم مي‌آمد كه او در صف اول مي‌نشست، در كنار اين جوان نشسته بود. ديدم رويش را به اين جوان كرد و چيزي در گوشش گفت و اين جوان يكباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجي محترم گفتم چه گفتي؟ به جاي او جوان گفت چيزي نيست. فهميدم كه اين آقا به او گفته كه مناسب نيست شما با اين لباس در صف اول بنشينيد! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همين‌جا بنشينيد و تكان نخوريد! گفتم حاجي! چرا مي‌گويي اين جوان عقب برود؟ بگذار بدانند كه جوان با لباسي از جنس پوستين وارونه هم مي‌تواند بيايد به ما اقتدا كند و نماز جماعت بخواند.

برادران! اگر پول و امكانات هنري نداريم، اگر فعلاً ترجمه قرآن به زبان سعدي زمانه را نداريم، «اخلاق» كه مي‌توانيم داشته باشيم؛ «في صفه` المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه». با اخلاق، سراغ اين جوانان و دلها و روحها و وراي قالبهاشان برويد؛ آن وقت تبليغ انجام خواهد شد.

مقام معظم رهبري در ديدار با مسئولان سازمان تبليغات اسلامي، 26/3/1376

*احمد سوكارنو ما را با هم رفيق كرد
جنبش عدم تعهد در يك برهه نسبتاً طولاني توانست در دنيا نقش ايفا كند؛ اما امروز متأسفانه نقش جنبش عدم تعهد كمرنگ شده است. در واقع پايه‌گذار اصلي اين جنبش، سه چهار نفرِ معدود بودند كه مؤثرترين آنها مرحوم احمد سوكارنو بود.
بد نيست خاطره‌يي را هم در اين‌جا بگويم. سال 1353 شمسي (1974 ميلادي) من با يكي دو نفر ديگر در سلول خيلي كوچكي در تهران زنداني بودم. طول اين سلول 2.20 متر و عرض آن 1.80 متر بود. يك شب اول مغرب داشتم نماز مي‌خواندم كه يك نفر زندانيِ جديد را وارد سلول كردند. زندانيِ جديد از كمونيست‌هاي خيلي متعصب و داغ بود. وقتي ديد من دارم نماز مي‌خوانم و فهميد مذهبي هستم، از همان اول براي من قيافه گرفت! هرچه سعي كردم با او ارتباط برقرار كنم، ديدم نمي‌شود؛ اخمهايش توي هم است و حاضر نيست با من گرم بگيرد. به او جمله‌اي گفتم كه بكلي تغييرش داد. گفتم احمد سوكارنو در كنفرانس باندونگ گفته است چيزي كه ما را اين‌جا گرد آورده، وحدت دين يا عقيده يا نژاد نيست؛ بلكه وحدتِ نياز است. گفتم من و تو در اين‌جا وحدتِ نياز داريم؛ در يك سلول داريم زندگي مي‌كنيم؛ يك مأمور پشت در مراقب ماست؛ يك بازجو و يك شكنجه‌گر منتظر من و توست؛ عقيده‌ ما يكي نيست، اما نيازمان يكي است. گفتم وقتي وحدت نياز در سطح عالَم مي‌تواند تأثيرگذار باشد، در يك سلول به اين كوچكي بيشتر مي‌تواند تأثيرگذار باشد. پس از اين صحبت، ما با هم رفيق شديم! در حقيقت احمد سوكارنو ما را با هم رفيق كرد! امروز هم همين‌طور است؛ كشورهاي ما وحدتِ نياز دارند. امروز همه‌ كشورهاي اسلامي بدون استثناء مورد هدف توطئه‌ها و طمع‌هايي هستند؛ اين در حالي است كه امكانات خيلي زيادي دارند.

نقل از سايت دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري‌

*من هم وزيرم!
او به من گفت كه در صف نماز جمعه نشسته بودم كه جواني - كه من را نمي‌شناخت - رويش را به من كرد و گفت: آقا! ببين واقعاً ايران چه‌قدر عوض شده است؛ اين آقايي را كه در صف جلو نشسته، مي‌بيني؟ او يك وزير است كه كنار مردم آمده و روي زمين در صف نماز جمعه نشسته است. من نگاه كردم، ديدم آقاي نعمت‌زاده است. مرحوم شهيد كلانتري با آن لهجه شيرين تركي‌اش به آن جوان گفته بود: پس من هم يك چيز عجيب‌تر به تو بگويم؛ من هم وزيرم!
مقام معظم رهبري در ديدار مديران و مسئولان اجرايي استان خوزستان، 24/12/75

* خاطرات سفر پاكستان‌
در سفر پاكستان وقتي آقا وارد شهر لاهور شدند اتفاق عجيبي افتاد. همه ما جا خورده بوديم، حتي خود پاكستاني‌ها، حتي خود ضياالحق كه در آن سفر آقا را همراهي مي‌‌‌كرد. قرار بود آقا با همراهي رئيس جمهور پاكستان از فرودگاه اين شهر به مزار اقبال لاهوري (مسيري به طول فرودگاه مهرآباد تا ميدان امام حسين ) بروند و زماني حدود يك ربع ساعت براي طي اين مسير پيش بيني شده بود، اما طي اين مسير 4ساعت طول كشيد، زيرا در آن روز بدون هيچ پيش بيني و تبليغات و اعلام وسيع قبلي مردم لاهور استقبال عظيم و باشكوهي از آقا كردند؛ استقبالي در حجم همان استقبالي كه روز ورود امام (ره) به وطن از ايشان شد.
وي ادامه داد: جمعيت در مسيري به طول حدود 15كيلومتر جا گرفته بود و بيشتر اوقات خودروي حامل دو رئيس جمهور را جمعيت روي دست بلند مي‌‌‌كرد. دولت پاكستان هراسان شده بود، چون از رئيس جمهور كشوري ديگر چنين است استقبال عجيبي شده بود. آنها تا توانستند كوشيدند گروه خبرنگاران ايراني قادر نباشند اين صحنه باشكوه را منعكس كنند. ايراد امنيتي تراشيدند و از اين قبيل و اما ما رفتيم يك جيپ روباز را كه 4نيروي كار كنار آن بودند تصاحب كرديم، بچه‌ها فيلم و عكس گرفتند كه پخش شد.

به خاطر دارم كه چندين مرتبه پيش آمد كه اين جيپ از فرط فشار جمعيت روي دو چرخ راه مي‌‌‌رفت. بچه‌هاي كيهان، اطلاعات، ابرار و ايرنا هنوز به خاطر دارند كه مردم لاهور شعار مي‌‌‌دادند: درود بر خامنه‌اي، مرگ بر ضياالحق. اوضاع وحشتناك امنيتي به وجود آمده بود، اما لطف و رحمت الهي شامل ما شده بود كه جان سالم به در برديم.

هاشم طالب، مسئول خبرنگاران حوزه دولت نهاد رياست جمهوري‌

* از امريكا مي ترسيد؟!
من و آقاي هاشمي و يك نفر ديگر - كه نمي‌خواهم اسم بياورم - از تهران به قم خدمت امام رفتيم تا بپرسيم بالاخره اين جاسوسان را چه كار كنيم؛ بمانند، يا نگه‌شان نداريم؛ به خصوص كه در دولت موقت هم جنجال عجيبي بود كه ما اينها را چه كار كنيم! وقتي كه خدمت امام رسيديم و دوستان وضعيت را شرح دادند و گفتند مثلاً راديوها اين‌طور مي‌گويند؛ امريكا اين‌طور مي‌گويد؛ مسئولان دولتي اين‌طور مي‌گويند؛ ايشان تأملي كردند و سپس با طرح يك سؤال واقعي پرسيدند: «از امريكا مي‌ترسيد؟»؛ گفتيم نه؛ گفتند پس نگه‌شان داريد! بله، آدم احساس مي‌كرد كه اين مرد خودش از اين شُكوه ظاهري و مادي و اين اقتدار و امپراتوري مجهز به همه چيز، حقيقتاً ترسي ندارد.
نترسيدن او و به چيزي نگرفتن اقتدار مادي دشمن، ناشي از اقتدار شخصي و هوشمندانه او بود. نترسيدن هوشمندانه، غير از نترسيدن ابلهانه و خواب‌آلوده است؛ مثلاً يك بچه هم از يك آدم قوي يا يك حيوان خطرناك نمي‌ترسد؛ اما آدم قوي هم نمي‌ترسد؛ منتها انسانها و مجموعه‌ها در قوّت خودشان دچار اشتباه مي‌شوند و قوّتهايي را نمي‌بينند.

مقام معظم رهبري در ديدار اعضاي دبيرخانه مجمع تشخيص مصلحت، 28/1/78

*خانه پدر رئيس جمهور!
در دوران رياست جمهوري كه مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگي مي‌كردند، هيچ وقت به ذهن هيچ كس - نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما - خطور نمي‌كرد كه حالا مثلاً چون ما رئيس جمهور هستيم، دستي بر اين خانه بكشيم و آن را تعميري بكنيم. حتي هنگامي كه يكي از همسايه‌هاي ما در اين‌جا ساختمان بلندي ايجاد كرده بود كه بر اين حياط مشرف بود و مادر ما هم نمي‌توانست ديگر بدون چادر در حياط راه برود، بعضي از دوستان گفتند خوب است شما بگوييد اين كار را نكنند؛ ما پيغام داديم، ديديم كه گوش نكردند! ما راه قانوني هم نداشتيم؛ يعني آن‌قدر داعي و انگيزه پيدا نشد كه به آن همسايه فشار بياورند كه خانه‌ات را مثلاً يك متر كوتاه‌تر درست كن. اين از آن چيزهايي است كه در يك نظام و در يك كشور، براي همه مايه خشنودي و دلگرمي است.
مقام معظم رهبري در بازديد از منزل پدري در مشهد، هفدهم مرداد 1374

* زابل، مركز دنيا!
چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‌اللّه‌عليه)، مرتب از من مي‌پرسيدند كه بعد از اتمام دوره رياست جمهوري، مي‌خواهيد چه كار كنيد. من خودم به مشاغل فرهنگي زياد علاقه دارم؛ فكر مي‌كردم كه بعد از اتمام دوره رياست جمهوري، به گوشه‌اي بروم و كار فرهنگي بكنم. وقتي از من چنين سؤالي كردند، گفتم اگر بعد از پايان دوره رياست جمهوري، امام به من بگويند كه بروم رئيس عقيدتي، سياسي گروهان ژاندارمري زابل بشوم - حتي اگر به جاي گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچه‌ام را مي‌گيرم و مي‌روم! واللَّه اين را راست مي‌گفتم و از ته دل بيان مي‌كردم؛ يعني براي من زابل مركز دنيا مي‌شد و من در آن‌جا مشغول كار عقيدتي، سياسي مي‌شدم! به نظر من، بايستي با اين روحيه كار و تلاش كرد و زحمت كشيد؛ در اين صورت خداي متعال به كارمان بركت خواهد داد.
مقام معظم رهبري در ديدار با مسئولان سازمان تبليغات اسلامي، پنجم اسفند 1370

* نمي‌دانم خدا با من چه‌كار دارد؟
من وقتي رفتم عيادت، ايشان هنوز كسالتشان زياد بود و ضعف هم داشتند. وقتي مرا ديدند محبتي كردندو لبخندي زدند و من حال ايشان را پرسيدم، فرمودند: آقاي ناطق اين حادثه علي‌القاعده بايد مرا برده باشد علتش هم اين است كه سخنران در يك مكان ثابت نمي‌ايستد و حركت مختصري دارد و اگر خداي ناكرده ضبط هنگام انفجار در تراز سينه‌ ايشان قرار مي‌گرفت قلب ايشان را برده و ايشان قطعا شهيد شده بود. با يك حركت كه چند سانت فاصله ايجاد شد اين انفجار رخ داد و دست راست ايشان را برد. سمتي كه قلب نيست. البته رگهايي را قطع كرده و آقاي دكتر فاضل مي‌گفت اگر 5 دقيقه ديرتر ايشان را رسانده بودند و عمل دير انجام مي‌شد باز كار تمام بود. چون خونريزي از شاهرگ‌ها فوق‌العاده بود. خوب ايشان را وقتي آوردند درمانگاه عباسي، آنجا آماده نبودند و قبول نكردند.
راننده‌اي كه الان هم خدمت ايشان است آقاي جباري فداكاري كرد و بالاخره ايشان را رساندند بيمارستان بهارلو، ميدان راه‌آهن و آنجا عمل كردند. آقا فرمودند من مي‌بايد مي‌رفتم، لكن نمي‌دانم خدا با من چه كار دارد كه مرا نگه داشته است. نمي‌دانم چه‌كار دارد. اين گفته ايشان در سال 60 است كه نمي‌دانم خدا با من چه‌كار دارد؟ اين گذشت تا اين‌كه ايشان رهبر شدند و در خدمتشان هستيم، 5 ، 6 سال قبل كمتر يا بيشتر من گزارشي خدمتشان برده بودم و حياط قدم مي‌زديم در خدمتشان تا گزارش بدهم، ايشان چون فرموده بودند كه تو هم اهل ورزش هستي، قدمي بزنيم، گفتم: در خدمتتان هستم. يك بحثي پيش آمد، به ايشان گفتم حاج آقا يادتان است شما در بيمارستان فرموديد كه علي‌القاعده بايد شهيد شده و رفته باشم، نمي‌دانم خدا با من چه‌كار دارد. خدا با شما اين كار را داشت و شما را نگه داشت تا امام كه از دنيا رفت رهبري مثل شما بيايد و بساط را جمع‌وجور كند و مديريت كند و قلب تپنده امت اسلامي بشود. خدا با شما اين كار را داشت.

حجت‌الاسلا‌م والمسلمين‌ناطق نوري در برنامه فوق العاده

* به امام بگو فداي سرتان!
مادر اسيري به من گفت كه بچه‌ام اسير بود، امروز خبر آمد كه شهيد شده است، شما برو به امام بگو فداي سرتان، من ناراحت نيستم.... وقتي كه خدمت امام آمدم، يادم هم رفت اول بگويم؛ بعد كه بيرون آمدم، يادم آمد؛ به يكي از آقاياني كه در آن‌جا بود، گفتم به امام عرض بكنيد يك جمله ماند. ايشان پشت درِ حياط اندروني آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتي حرف آن زن را گفتم، امام آن‌چنان چهره‌اي نشان دادند و آن‌چنان رقتي پيدا كردند و گريه‌شان گرفت كه من از گفتنش پشيمان شدم! اين واقعاً خيلي عجيب است. ما اين همه شهيد داديم؛ مگر شوخي است؟ هفتاد و دو تن از ياران انقلاب قرباني شدند؛ ولي او مثل كوه ايستاد و اصلاً انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده است؛ حالا در مقابل اينكه اسير را كشته‌اند، چهره‌اش گريان مي‌شود؛ اينها چيست؟ من نمي‌فهمم. آدم اصلاً نمي‌تواند اين شخصيت و اين هويت را توصيف كند.
مقام معظم رهبري در ديدار اعضاي ستاد برگزاري مراسم سالگرد ارتحال امام، 1/3/1369

* ديدي اين بچه‌ها چه كردند؟!
هر دفعه كه راجع به فداكاريهاي مردم با امام صحبت مي‌كرديم، ايشان به هيجان مي‌آمدند و متأثر مي‌شدند. مثلاً موقعي كه در محل نماز جمعه تهران قلكهاي اهدايي بچه‌ها به جبهه‌ها را شكسته بودند و كوهي از پول درست شده بوده، امام در بيمارستان با مشاهده اين صحنه از تلويزيون متأثر شدند و به من كه در خدمتشان بودم، گفتند: ديدي اين بچه‌ها چه كردند؟! در آن لحظه مشاهده كردم كه چشمهايشان پُر از اشك شده است و گريه مي‌كنند!
مقام معظم رهبري در مراسم بيعت فرماندهان و اعضاي كميته‌هاي انقلاب اسلامي، 18/3/68

* ايشان «آقا روح‌اللَّه» است!
يكي از علماي معروف مشهد كه بسيار هم مرد بزرگوار و خوبي بود و همين چند سال قبل از اين به رحمت خدا رفت و در سن هشتاد سالگي هم به جبهه مي‌رفت و پاي خمپاره 60 و 81 و 120 مي‌نشست و خمپاره هم مي‌زد - مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني - وقتي ما در آن سالها پيش ايشان مي‌رفتيم، به ماها مي‌گفت كه شما اين شخص - يعني امام - را تازه شناخته‌ايد؛ ولي ما چهل سال است كه ايشان را مي‌شناسيم.
مي‌گفت من وقتي براي تحصيل از تهران به قم رفتم - چون ايشان تهراني بود؛ مدت كوتاهي در قم مانده بود، بعد در مشهد اقامت كرده بود - در حرم حضرت معصومه (س) چشمم به يك آقاي جوان زيباي خوش‌قيافه داراي محاسن مشكي افتاد كه هر روز و شبي مي‌ديدم ايشان در جاي معيني مي‌ايستد، تحت‌الحنك را مي‌اندازد و مشغول عبادت مي‌شود. گفت محبت اين مرد به دلم افتاد؛ بعد پرسيدم اين آقا كيست؛ گفتند ايشان «آقا روح‌اللَّه» است - آن وقت به ايشان «آقا روح‌اللَّه» مي‌گفتند - از آن وقت من به اين مرد ارادت پيدا كردم.

مقام معظم رهبري در ديدار با جمعي از دانشجويان تشكلهاي اسلامي، 1/11/1376

* امام : ملتها با شما هستند
ما كه رفتيم، مردم ما را تحويل گرفتند؛ چون نماينده اين كانون بوديم؛ نه اينكه ما به آن‌جا برويم و مردمي بي‌خبر باشند، آن وقت ما بگوييم چنين حادثه‌اي اتفاق افتاده است. هنوز هم همين‌طور است. شما در اين كشورهايي كه نمايندگي نداريم، براي بار اول كه وارد مي‌شويد، اگر توفيق پيدا كنيد كه خودتان را به محافل مردميِ متوقع برسانيد - حالا آن گروههايي را كه از اين مسائل دورند، نمي‌گوييم - اگر به محافل دانشجويي و روشنفكري و محافل انسانهاي متعهد و دلسوز و مخلص برويد، مي‌بينيد كه اين پيام، قبل از شما به آن‌جا رفته است.
من در سفرهايي كه در دوره‌هاي مختلف به جاهاي گوناگون داشته‌ام، بلااستثنا در همه كشورها - اعم از كشورهاي اسلامي و غيراسلامي؛ حتي كشورهاي كمونيستي - اين را ديدم. ... در زمان رياست جمهوري مي‌خواستم به چند كشور سفر كنم. قبل از آن، در سطح جهاني و بين‌المللي براي ما حادثه‌اي اتفاق افتاده بود كه تبليغات صهيونيستي و امريكايي و استكباري به آن دامن مي‌زد. من براي خداحافظي و گرفتن رهنمود و سفارشهايي كه معمولاً امام در هر سفر به ما مي‌فرمودند، خدمت ايشان رفتم. گفتم اتفاقاً در آستانه سفر ما اين قضيه هم اتفاق افتاد و دولتها و دشمنان، روي اين موارد، حسابي حساسند. ايشان گفتند: بله، ليكن ملتها با شما هستند. من در همان سفر اين حرف را به وضوح مشاهده كردم كه با صد نوع استدلال هم نمي‌شد اين‌گونه واضح براي من ثابت شود.

مقام معظم رهبري در ديدار وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و نمايندگان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در خارج از كشور، 3/2/1370

* طعم پيشنمازي
پيشنمازي، يعني آدم مسجد را واقعاً محل كار خودش بداند؛ قبل از وقت، حتي قبل از ديگران، به آن‌جا برود و اوضاع مسجد را ببيند؛ اگر اشكالاتي در وضع ظاهري مسجد هست، برطرف كند؛ سجاده‌اش را پهن نمايد؛ منتظر مردم بماند كه بيايند؛ با يك يك افرادي كه مي‌آيند، تا آن‌جايي كه مي‌تواند، تماس بگيرد؛ به آنها محبت بكند؛ از آنها احوالپرسي كند؛ اگر مشكلي دارند، در آن حدي كه برايش ميسور است، برطرف كند؛ نه اينكه پادوي كارهاي خدماتي مردم بشود - در بعضي از مساجد، چنين چيزهايي وجود دارد كه قطعاً غلط است - در آن‌جا بنشيند، مردم به او مراجعه بكنند، درد دل بكنند، خودش را بر مردم عرضه كند، در معرض مراجعات مردم قرار بدهد؛ نماز را كه تمام كرد، براي مردم مسئله و تفسيري بگويد؛ حرفي بزند و بلند شود بيرون برود؛ يعني اين‌طور ساعتي از وقت خودش را در اين‌جا صرف بكند.
به نظر من، اين‌طور پيشنمازي، يك فرد خيلي مفيد و مؤثر و بابركت و جلب كننده عواطف است. در سايه چنين پيشنمازي است كه وقتي او به آن كساني كه با مسجدش سروكار و رفت و آمد دارند، حتي كساني كه وقت هم نمي‌كنند به مسجد بروند، اما دورادور مي‌دانند و از ديگران شنيده‌اند كه اين آقا، چه آقاي خوبي است، اشاره كند كه فلان كار بايد انجام بگيرد، نه بودجه مي‌خواهد، نه قدرت قانوني مي‌خواهد و نه بخشنامه لازم دارد؛ آن كار طبق نظر و گفته او انجام خواهد گرفت. در مسجد دانشگاه، اگر اين روحاني صاحب اين مسجد شود و به آن‌جا برود و بنشيند بحث كند، حتماً دانشجويان جذب مي‌شوند. البته ممكن است مدتي نيايند و عده‌اي هم بدجنسي كنند، ليكن اصلاً دانشجو به يك نفر كه مثل پدر با او برخورد كند و مشكلاتش را مرتفع سازد، احتياج دارد. اگر چنين روحانياني در آن‌جا باشد، اصلاً امكان ندارد كه دانشجويان مراجعه نكنند.

رهبري در ديدار اعضاي شوراي مركزي نمايندگان ولي‌فقيه در دانشگاهها، 8/7/69

* بركت بزرگ انقلاب ، انس روز افزون جوانان ما به قرآن
البته گاهي در گوشه و كنار چند نفري دور هم جمع مي‌شدند و تلاوتي مي‌كردند؛ اما اين رشد روزافزون و اين سيل عظيم توجه جوانان و بچه‌ها به قرآن، اصلاً مربوط به بعد از انقلاب است. به همين جهت، گاهي قبل از انقلاب بعضي از قراء به ايران مي‌آمدند؛ ولي كسي نمي‌فهميد كه اينها چه وقت آمدند و چه زماني رفتند! قبل از انقلاب «شيخ ابوالعينين» با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود.
من نوارهاي او را قبلاً زياد شنيده بودم و دورادور از خواندن او خيلي خوشم مي‌آمد. ما با كساني كه او را دعوت كرده بودند، بكلي قطع رابطه كرده بوديم و با اينكه خيلي دوست مي‌داشتم صداي او را گوش كنم، اما اصلاً به مجالسي كه درست كرده بودند، نرفتم. در مسجد گوهرشاد مشهد، در آن ايوان مقصوره، جلسه‌اي درست كرده بودند و قرآن مي‌خواندند. آن كساني كه در آن‌جا نشسته بودند، گمان نمي‌كنم كه به صد نفر مي‌رسيدند؛ همين‌طور دورتادور نشسته بودند و به تلاوت قرآن گوش مي‌كردند. در آن موقع هوا سرد بود و مجتباي ما هم كه كوچك بود، همراهم بود.

چون نمي‌خواستم داخل جلسه بروم، ناگزير در آن هواي سرد در غرفه بيرون نشستم تا صدايي را كه پخش مي‌شد، بشنوم. آن زمان جمعيت حدود صد نفر بود؛ در حالي كه حالا وقتي شماها در جايي وارد مي‌شويد، واقعاً همه شهر تكان مي‌خورد.
مقام معظم رهبري در ديدار جمعي از قاريان قرآن كريم، 20/11/1369


* من دارم از عين خوش مصاحبه مي‌كنم!
به قول اميرالمؤمنين (صلوات‌اللّه‌عليه)، «من نام لم ينم عنه»؛ اگر شما در سنگر خوابت برد، معنايش اين نيست كه دشمنت هم در سنگر مقابل خوابش برده است؛ تو خوابت برده؛ سعي كن خودت را بيدار كني. ما بايد توجه داشته باشيم كه انقلاب فرهنگي در تهديد است؛ كما اينكه اصل فرهنگ ملي و اسلامي ما در تهديد دشمنان است. من يادم مي‌آيد كه در اوايل جنگ، گزارشهايي مي‌رسيد كه مثلاً دشمن تا فلان جا آمده است؛ دشمن دارد فلان جا را بمباران مي‌كند؛ مكرر هم از طرف نيروهاي حزب‌اللهي در محيطهاي گوناگون انقلابي اين مطلب تكرار مي‌شد.
آن بنده خدايي كه مسئول نيروهاي مسلح بود، انكار مي كرد و مي‌گفت دروغ است؛ اصلاً چه كسي مي‌گويد كه عراق دارد به ما حمله مي‌كند؟! در بين مردم شايع شده بود كه عين‌خوش را گرفته‌اند؛ او به آن‌جا رفت و از تلويزيون با او مصاحبه كردند؛ گفت: مي‌گويند عين‌خوش را گرفته‌اند؛ من الان دارم در عين‌خوش مصاحبه مي‌كنم! او از عين‌خوش بيرون آمد؛ سه، چهار ساعت بعد دشمن عين‌خوش را گرفت! بله، دشمن بيرون عين‌خوش بود - در عين خوش نبود - اما اين به معناي آن نبود كه دشمن نيست.

مقام معظم رهبري در ديدار اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، 20/9/1370

* پشت اين كتاب خوب، زيارتنامه نوشتم
همين كتاب «فرمانده من» كه ذكر شد، از آن بخشهاي بسيار برجسته اين كار است. نفس اين فكر، فكر مهمي است. آنچه هم كه آن‌جا نوشته شده و عرضه گرديده - حالا يا شما نوشتيد، يا خود آن افراد نوشتند و براي شما فرستادند و بعد ويراستاري شده - بسيار چيز برجسته‌اي است. من وقتي اينها را مي‌خواندم، به اين فكر مي‌افتادم كه اگر ما براي صدور مفاهيم انقلاب، همين جزوه‌ها و كتابها را منتشر بكنيم، كار كمي نكرده‌ايم؛ كار زيادي انجام گرفته است.... من كتابهايي را كه مي‌خوانم، معمولاً پشتش يادداشت يا تقريظي مي‌نويسم؛ يعني اگر چيزي به ذهنم آمد، پشت آن يادداشت مي‌كنم.
اين كتاب «فرمانده من» را كه خواندم، بي‌اختيار پشتش بخشي از زيارتنامه را نوشتم: «السّلام عليكم يا اولياءاللَّه و احبائه!» واقعاً ديدم كه در مقابل اين عظمتها، انسان احساس حقارت مي‌كند. من وقتي اين شُكوه را در اين كتاب ديدم، در نفس خودم حقيقتاً احساس حقارت كردم!

مقام معظم رهبري در ديدار مسئولان، نويسندگان و هنرمندان «دفتر هنر و ادبيات مقاومت»
حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 25/4/70

* رعايت بيت‌المال
من در زمان رياست جمهوري براي يك كار شخصي، خدمت ايشان رفتم‌. ايشان مشغول نوشتن بودند و كار اداري را انجام مي‌دادند. وقتي آن كار شخصي را مي‌خواستند يادداشت بكنند، ديدم خودكار ديگري را از جيبشان درآوردند و يادداشت كردند و من با چشمانم ديدم كه تا اين حدّ مسائل بيت‌المال را رعايت مي‌كنند. آقازاده‌هاي‌ ايشان هم زماني كه من مسووليت در روابط عمومي بيت رهبري داشتم، از ما بعضاً نوار مي‌خواستند. مي‌گفتند كه پول اين نوار چقدر مي‌شود و پولش را مي‌دادند و اين مسائل را رعايت مي‌كردند.
حجّت‌الاسلام والمسلمين همداني مسوول سابق روابط عمومي بيت رهبري


ادامه دارد...