سلطه تكنولوژي بر انسان

نويسنده در اين مقاله،چگونگي پيدايش تكنولوژي را مورد بررسي قرار داده است. از نگاه وي تكنولوژي در ابتدا به قصد و هدف سلطه انسان بر جهان پديدار شد ولي امروزه اين تكنولوژي است كه برزندگي انسان حاكم است.
محمد عابدالجابري، از جمله متفكران و روشنفكران بنام جهان اسلام است. وي در مقالهاي كه هماكنون ميخوانيد، چگونگي پيدايش تكنولوژي را مورد بررسي قرار داده است. از نگاه وي تكنولوژي در ابتدا به قصد و هدف سلطه انسان بر جهان پديدار شد ولي امروزه اين تكنولوژي است كه برزندگي انسان حاكم است. بنابراين امروز انسان به جاي طبيعت، هدف سلطه تكنولوژي قرار گرفته است.
انديشههاي غرب در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم دچار بحرانهاي فكري زيادي شد و حتي اگر به فرض بتوان اين بحرانها را بحرانهاي توسعه ناميد، باز هم نميتوان آنها را از بحرانهاي نظام سرمايهداري و پيامدهايش جدا دانست.
اگرچه نظام سرمايهداري با اتكا به استعمارگري خود با به دست آوردن ثروتهاي فراوان (مواد اوليه رايگان، كارگران ارزان قيمت و علاوه بر آن بازارهاي فراوان براي فروش محصولات خود و...) توانست بحرانهاي خودرا درآن زمان پشت سر بگذارد، با اين حال اگر پيشرفت سريعي نيز در علم و تكنولوژي حاصل نميشد آن موفقيت نيز به دست نميآمد.
اين پيشرفت چشمگير در آن زمان باعث شد عدهاي از تمدنشناسان به اين باور برسند كه تمدن غربي هرگز مانند ساير تمدنهاي ديگر از بين رفتني نيست، چرا كه اين تمدن با اتكا بر علم و تكنولوژي در يك خط مستقيم حركت ميكند و تنها تمدني است كه بر پايه تسلط بدون محدوديت بر طبيعت استوار است.
تكنولوژي و انديشه يوناني
آري نهضت علميكه اروپا در قرن شانزدهم به همت دانشمنداني چون گاليله، بيكن، دكارت و ديگران به دست آورد، نويد تسلط بر طبيعت در راستاي منافع تمام انسانها را سرداد.
به دنبال آن، امكان كنترل طبيعت به كمك معادلات رياضي و توضيح اسرار آن توسط قوانيني كه نه تنها به انسان امكان تفسير پديدهها را ميدهد، بلكه امكان تغيير نيز ميداد و بالاتر از آن، امكان تجديد نظر و ايجاد دگرگوني در آنها در راستاي پاسخگويي بيشتر به خواستهاي انسان را نيز فراهم ميساخت، حاصل شد. البته فكر تسلط برطبيعت و بهرهبرداري از آن در انديشه يوناني و بخصوص در زمان ارسطو نيز بوده است. هنگامي كه انسان در زمينههاي كاربردي، انديشههاي نظري را به خدمت گرفت تكنيك متولد شد. تكنيك يا به عبارت ديگر، كاربرد علمالحيل در كنترل طبيعت كه بعدها مكانيك ناميده شد؛ مكانيك)mecanique( از ريشه)mekhane( يوناني به معني ابزار گرفته شده است و از اينجا بود كه انديشمندان عرب اصطلاح مكانيك را به علمالحيل ترجمه كردند. اين را هم بايد اضافه كرد كه تسخير طبيعت در انديشه يوناني و همچنين در تفكر قرون وسطي از حدود استفاده از تجهيزات و ابزارساده دستي مثل بالابرها و پمپهاي دستي و موارد مشابه اينچنيني، بيشتر تجاوز نكرد.
اما با توجه به علم جديد،اين نوع تسخير طبيعت هدف نهايي نبوده است، روشهاي تحقيق از حد مشاهدات معمولي و تجربههاي ذهني و يا شايد استفاده از ماشينآلات ساده گذر كرد و به سمت روشهاي تحقيقي عميقتر با تكيه بر تجربههاي دقيق آزمايشگاهي و به دست آوردن فرضيهها و آزمايش آنها جهت تاييد صحتشان و سپس تبديل آنها به قانون پيش رفت.
و از جهتي ديگر، نگاه به رخدادهاي طبيعي نيز از حد نقش معمولي آنها در زندگي روزمره گذشت، بلكه نگاه دقيقتر و عميقتر شد و همانگونه كه پايه و اساس علم اقتضا ميكند، متغيرهاي طبيعي به صورت بعددار و قابل اندازهگيري در مجموعههاي مختلف (گروهها، نيروها، انرژيها) شناسايي و ثبت شد. تا اينجا علم بدون هيچ گونه بحران خاصي به پيشرفت خود ادامه ميداد.
آغاز بحران
اما پيشرفت علمي از اين خط تجاوز و عدول كرد و بحثهاي علمي از جهان ماكروسكوپيك، رويت با چشم غيرمسلح به جهان ميكروسكوپيك، رويت با چشم مسلح تبديل شد و از آنجا وارد جهان ذراتريز و جهان كهكشانهاي بزرگ شد. در اين هنگام پديدهها تنها يك ظاهر طبيعي نبودند بلكه معادلات رياضي بودند كه با قوانين علمي گاليله و دكارت و نيوتن و ديگران قانونمند ميشدند بلكه حتي بالاتر از آن، دانشمندان مجبور شدند ذهنيات و يافتههاي قبلي خود را توسعه داده و تغييرات جديدي به وجود آورند.
ديگر نميشد پديدهها را تنها با قوانين فيزيك گاليله و دكارت و نيوتن توضيح داد. دانشمندان اعم از رياضيدانان و فيزيكدانان خود را در مواجهه با بحران جديدي ديدند كه آن را بحران بنيادها ناميدند، به اين معني كه پايه و اساسي كه رياضيات از عهد يونان بر آن استوار بود (هندسه اقليدسي و انديشه گسستهها و ناگسستهها) ديگر براي توضيح يافتههاي علمي جوابگو نبود.
همينطور بنيادهاي فيزيك از عهد گاليله تا اوج آن در عهد نيوتن ديگر قادر به توجيه فيزيك ذرات بينهايت كوچك و بينهايت بزرگ نبود. اين بحران كه حاصل رشد طبيعي علم بود، اثرات آن به طور مستقيم بر خود علم هويدا شد بخصوص بر رابطه علم و روشهاي اجرايي آن. يك مشكل كاملا جديد به وجود آمد، مشكل در واقعيت و ذات رابطه بين علم و تكنولوژي. قبلا تصور ميشد وظيفه تكنولوژي تنها كمك رساندن به علم است. اول علم سوال را مطرح ميكند، و سپس تكنولوژي به عنوان كمكرسان به تحقيق كار ميكند.
ابتدا انديشه در ذهن انديشمند شكل ميگيرد سپس دانشمند به دنبال وسيلهاي براي آزمايش صحت آن ميگردد. اين وسيله چيزي نيست جز تجهيزات و ماشينآلاتي كه به نام تكنولوژي معروف است. پيشرفتي كه اوضاع جهان را دگرگون كرد، خود دگرگون شد. تكنولوژي كه زماني به عنوان مركبي بود كه محقق براي رسيدن به اهداف از قبل پيشبيني شده خود بر آن سوار ميشد، حالا ديگر مستقل شده و خود تكنولوژي، دانشمند را به سوي ناشناختهها ميبرد و اسراري از طبيعت را براي او آشكار ميكند كه تا قبل از آن قابل تصور نبود.
در اين حالت دانشمند تبديل به كسي ميشود كه در حال بالا رفتن از نردبام است هر وقت پاي خود را روي پلهاي به بالا بگذارد پاي ديگر خود بهخود به پلهاي بالاتر ميرود و اين تا بينهايت ادامه دارد.
بنابراين معلوم شد احساس بينيازي از چيزهاي ديگر به صرف داشتن علم و تصور اينكه علم با اتكا به تكنولوژي انسان را قادر به تسلط بر طبيعت ميكند چيزي جز يك وهم و سراب نيست.
تكنولوژي علم را بلعيد و خود زمام امور پژوهشگر را بهدست گرفت و او را تبديل به يك موجود شبيه ماشين كرد. طبيعت انساني او را محو كرد، اخلاق و ارزشهاي انساني او را به باد فراموشي سپرد و او را اسير منطق ماشين نمود. منطقي كه به همه چيز ارزش ريالي ميدهد، منطق سود و منفعت.
و بالاتر ازاين تكنولوژي بااستفاده منطقش از حد و حدود دانشمند و محقق و مخترع عبور كرده و آن گروه از انسانها كه بهواسطه دانش فني خود به جاي حكام حكومت ميكنند را نيز به مجموعه خود اضافه كرد. اينان تكنوكراتها هستند. اصطلاح تكنوكراتها از تكنولوژي مشتق شده است. كار اين گروه ممارست تكنوكراسي است. تكنوكراسي نظام سياسي است كه در آن تكنوكراتها سلطه تماميت خواه خود را بر سلطه سياسي ميگسترانند.
تكنولوژي و خير وشر
بدرستي كه تكنوكراسي به معني قتل و نابودي دموكراسي است. در حال حاضر تكنولوژي همهكاره عصر ما شده است و اعتراض به اينكه تكنولوژي بيطرف است و بستگي به استفادهكننده دارد و در خير و شر هر دو قابل استفاده است (مثل انرژي هستهاي كه هم ممكن است در كارهاي صلحآميز استفاده شود و هم در كارهاي نظامي براي نابودي بشر) به چند دليل مردود است. همانطور كه قبلا گفتيم، تكنولوژي نه تنها انسانيت دانشمند و محقق را به واسطه ارتباط وي با كشف اسرار خارج از زندگي معمولي ازبين ميبرد، بلكه همين كار را با تاجر و بازرگان بهواسطه دوندگي وي به دنبال سود و مانيتورهاي بورس اعمال ميكند؛ سودي خارج از فعاليتهاي طبيعي انسان.
در اينجا انسان ديگر همان انسان قبلي نيست. انساني كه همه ميشناسيم، انساني كه غذا ميخورد و در بازار راه ميرود نيست.
بلكه شركتهاي بينام و نشان و چند مليتي با تمام امكانات و ابزارهاي شناخته شده و نشده، مشروع و غيرمشروع اقتصاد سرمايهداري. و بدينسان ميبينيم كه راه و روش تكنولوژي امروزي با راه و روش سرمايهداري معاصر بر هم منطبق است. جستجوي بدون حد و مرز به دنبال كشف مجهولات در تكنولوژي و جستجو بدون حد و مرز به دنبال سود در نظام سرمايهداري متوحش.
و اين همساني در اهداف تبديل به افتخاري در اشتراك ماهيتها شده است. پس ما متوجه شديم تكنولوژي بر اساس استخدام حداقل افراد و به دست آوردن حداكثر مشتري براي محصولات خود كاملا همانند سرمايهداري است كه خواست آن حداقل كارگر و حداكثر سود است و به دنبال اين توافق بين تكنولوژي و سرمايهداري متوحش يك هدف واحد وجود دارد. هدف اعلام شده تكنولوژي كنترل طبيعت به معني فرصتي براي اعمال سلطه انسان است. البته بايد به اين هدف اعلام شده نتيجه اعلام نشده را هم اضافه كرد و آن سلطه بر انسان به عنوان اينكه جزيي از طبيعت (تكنولوژي علمي و تكنولوژي ژنتيك و...) است. همانطور كه هدف اعلام شده سرمايهداري متوحش برآورده كردن نيازهاي مادي بشر و ايجاد جامعه مرفه است.
انسان تك بعدي
البته علاوه بر آن نظام سرمايهداري با به دست گرفتن همه امكانات تكنولوژي علمي و با ايجاد نيازهاي جديد براي انسان به وسيله ايجاد تنوع در ذوق و سليقه او با ايجاد فروشگاههاي بزرگ كه در آنها چيزهايي به مردم ميفروشد كه اساسا در فهرست نيازهاي آنان نيست در انسان حرص و ولعي سيريناپذير ايجاد ميكند. اين خدمترساني را كه تكنولوژي و سرمايهداري وحشي به آن افتخار ميكنند، هر دو به يك نتيجه واحد ميرسند و آن هم سلطهجويي است و از آنجايي كه عمليات دوندگي و تلاش در هر دوي آنها حد و مرز و انتها و افقي ندارد، بنابراين پروسه تلاش و دوندگي انسان براي سلطهجويي، خود هدفي ديگر براي سلطهجويي يعني سلطه بر انسان ميشود.
آيا با وجود اين همه تلاش ترسناك، براي رسيدن به پروسه سلطهجويي براي سلطهجويي، آيا فرصتي براي بحث در مورد آزادي، دموكراسي، عدالت و مساوات باقي ميماند؟ آيا انسان به صورت يك موجود تك بعدي و آن هم بعد سلطهجويي براي سلطهجويي درنيامده است؟ انسان در اين حالت اگر چيزي براي سلطهجويي نيابد، به سوي سلطهجويي بر خود قدم بر ميدارد و با خود بيگانگي براي خود پاياني ميآفريند.
نويسنده:دكتر محمدعابد الجابري
منبع: جام جم