IRNON.com
سران دوم خرداد چرا به انتحار سياسي رسيده اند؟
پدرخوانده ها از اصلاح طلبي تا آنارشيسم
 

درخلأ معرفتي و عقيدتي، سيلي از انديشه‌ها و تزهاي سياسي كه برگرفته از آراي «ماكس‌وبر»، «كارل‌پوپر»، «جان لاك»، «فوكوياما»، «هابز»، «هابرماس» و ... بر سه جبهه اصلاحات باريدن گرفت و به سرعت اين جريان را از آرمان‌هاي اسلامي و انقلابي خارج ساخته، به دامن ليبراليسم، سكولاريسم و ماركسيسم پرتاب كرد.


 

عبدالكريم سروش كه به حق، «پدرخوانده تئوريك» اصلاح‌طلبان است، سال‌ها پيش در انتقاد از سيدمحمد خاتمي گفت:«براي آقاي خاتمي اصل مفهوم دموكراسي و آزادي حل نشده بود؛ اگر ايشان به شكل ذهني براي خود، مسأله دموكراسي را حل مي‌‌كرد؛ در عمل شجاعت به خرج مي‌داد و دچار تذبذب عملي كه ريشه در تذبذب فكري داشت، نمي‌شد.» البته سروش نخستين و آخرين تجديدنظرطلبي نبود كه خاتمي را «مذبذب» و «بي‌شجاعت» ناميد. در روزگار هشت سال حاكميت اصلاح‌طلبان هر از چند گاهي، از سوي چهره‌هاي «طيف ساختار شكن» دوم خرداد، سيدمحمد خاتمي به «تذبذب» و «ترس» متهم مي‌شد. انباشت اين اتهامات عليه خاتمي زماني به اوج رسيد كه «ساختارشكن‌ها» با استناد به همين اتهامات، طرح «عبور از خاتمي» را در دستور كار خود قرار دادند. آنها از خاتمي عبور كردند چون بارو داشتند كه خاتمي همزمان مي‌خواهد هم «پاپ» باشد هم «لوتر»! «مرزشكن‌هاي جريان اصلاحات» از خاتمي توقع داشتند «پاپ بودن» (استعاره از حركت در چارچوب نظام جمهوري اسلامي) را بايد بوسيده و كنار بگذارد و همچون «مارتين لوتر» با طرح «پروتستانتيزم» (استعاره از موضع‌گيري اپوزيسيوني در برابر نظام)، خواسته‌هاي فراقانوني آنان را تحقق بخشد. اين دسته از اصلاح‌طلبان كه در حزب مشاركت، سازمان مجاهدين و دفتر تحكيم وحدت رسوب كرده بودند ارتباط تنگاتنگي با گروه سياسي موسوم به «نهضت آزادي» داشتند و در حقيقت، دو پروژه «عبور از خاتمي» و «عبور از حاكميت و قانون اساسي» را از مباني فكري و استراتژيكي رهبران نهضت آزادي الهام گرفته بودند. نفوذ و اثرگذاري نهضت آزادي بر گروه‌‌هاي راديكال جريان دوم خرداد به اندازه‌اي زياد بود كه حتي داد عطاء‌الله مهاجراني، وزير فرهنگ و ارشاد خاتمي را نيز درآورد و او طي مصاحبه‌اي با يك روزنامه لبناني(سال 77) در اعترافي ناگزير فاش كرد: «سران گروه نهضت آزادي، خاتمي را گورباچف و خود را يلتسين مي‌دانند.» قدرت نفوذ نهضت آزادي در لايه‌هاي سياسي و تاكتيكي گروه‌هاي وابسته به اصلاحات آنچنان عميق بود كه حتي ارتدكس‌ترين لايه‌هاي دوم خردادي همچون مجمع روحانيون مبارز كه روزگاري سخت‌ترين مخالفان ليبرال‌ها و نهضت آزادي به شمار مي‌آمدند، اندك اندك فتيله مخالفت خود را با اين گروه پايين و پايين‌تر كشيدند. به مرور زمان، رسوخ انديشه‌هاي ليبرالي، ماركسيستي، پلوراليستي و سكولاريستي از منفذ «نهضت آزادي» به اتاق فكرهاي اصلاح‌طلب‌ها كار را به جايي كشاند كه از اصل «رقابت در نظام» به «تخاصم با نظام» رسيدند و با عبور از «اصلاح‌طلبي» به «تجديد نظرطلبي» كشيده شدند. در تعريف «تجديدنظرطلبي»، واقع‌بينانه‌ترين معرفي از اين قرار است:«تجديدنظر طلبي، جرياني متشكل از عناصر سابقاً انقلابي است كه طي دگرديسي اعتقادي- سياسي در مواضع سابق خود تجديدنظر كرده‌اند و برنامه سياسي آنان، استحاله نظام از درون است.» بر اين اساس، تجديد نظرطلبي به معناي تغيير روش‌ها و تاكتيك‌ها نيست، بلكه تجديدنظرطلبان كساني هستند كه در اصول اساسي و ساختار نظام برآمده از انقلاب، ترديد روا داشته و عليه آن موضع‌گيري مي‌كنند. اگر سه مفهوم «اجتهاد، تأويل و ارتداد» را بدون توجه به بار فقهي و كلامي آنها در نظر بگيريم، تجديد نظرطلبي به معناي اجتهاد نيست، چرا كه اجتهاد، روشي براي كشف راهكارهاي تازه بر مبناي اصول ثابت است اما تأويل در واقع تغيير اصول به نفي و رأي خود است و ارتداد نيز رد و نفي اصول تعريف مي‌شود. بر اين مبنا، تجديدنظرطلبي در ضعيف‌ترين شكل، «تأويل» و در حادترين صورت «ارتداد» از اصول انقلاب و مباني نظام است. بي‌شك، خروج انديشه اصلاح‌طلبي از ساختار قانوني انقلاب و نظام و «رقابت آنان با حاكميت» به جاي «رقابت در حاكميت» مقوله‌اي درخور بررسي و تأمل براي امروزيان و آيندگان است. به‌راستي چه شد كه از «گفت‌وگوي تمدن‌ها» در «خشونت كودتايي» خلاصه شدند؟ بي‌ترديد، يكي از دلايل مهم «انسداد سياسي» در جبهه اصلاحات، فقدان يك مانيفست واحد براي ارائه خواسته‌ها و تعاريف اين جريان از مقوله‌هايي همچون «اصلاح‌طلبي»، «جامعه مدني»، «آزادي» و «دموكراسي» بود و اين فقدان مانيفست در حالي بود كه تئوريسين‌هاي متعددي در اين جريان ارائه نظر مي‌كردند و همين اظهارنظرهاي گوناگون تئوريك و تاكتيكي سبب چند پاره شدن اين جريان سياسي شد.
محمدرضا تاجيك (رئيس دفتر مطالعات استراتژيك دولت اصلاحات) ضمن اعلام ناتواني اين جريان از تدوين «مانيفست اصلاح‌طلبي» مي‌گويد: «اگر يك نفر، يك تعريف از اصلاحات دارد كه دو نفر اصلاح‌طلب پيرامونش اجماع كرده باشند، من همه چيز را قبول دارم اما ما شش سال در تعريف اصلاحات در جا زديم.»
از اين رو و در اين خلأ معرفتي و عقيدتي، سيلي از انديشه‌ها و تزهاي سياسي كه برگرفته از آراي «ماكس‌وبر»، «كارل‌پوپر»، «جان لاك»، «فوكوياما»، «هابز»، «هابرماس» و ... بر سه جبهه اصلاحات باريدن گرفت و به سرعت اين جريان را از آرمان‌هاي اسلامي و انقلابي خارج ساخته، به دامن ليبراليسم، سكولاريسم و ماركسيسم پرتاب كرد. اين پرتاب به قدري آشكار بود كه حبيب‌الله پيمان ـ از چهره‌هاي ملي مذهبي ـ در اين باره مي‌گويد: «جامعه مدني مورد نظر اصلاح‌طلبان همان بود كه در نظام‌هاي ليبرال ـ بورژوازي پديد آمده و از سوي متفكران ليبرال در غرب توصيف و تبيين شده بود». آنها به حد در مفاهيم و آموزه‌هاي غربي غرق شده بودند كه از مطالبات و نيازهاي معنوي و روزمره مردم غافل شدند و نتيجه اين غفلت، چيزي جز رويگرداني مردم از آنان نبود كه اين رويگرداني در انتخابات مجلس هفتم، رياست جمهوري نهم و رياست جمهوري دهم خودش را عيان كرد. مهم‌ترين دليل شكست اصلاح‌طلبان در انتخابات رياست جمهوري دهم را بايد در اين حقيقت جست كه آنان «گفتمان سوخته و آشفته دوران اصلاحات» را بي‌كم و كاست به كار گرفتند تا پيروز انتخابات باشند. البته خود آنان هم از اين حقيقت آگاه بودند كه با «يك گفتمان سوخته» نمي‌توان سبد خود را از آراي يك جامعه زنده و پويا پر كرد اما از آنجا كه مواضع استراتژيك آنان مماس بر مواضع اپوزيسيون‌هاي خارج از نظام بود، كوشيدند در فرآيندي رقابتي در درون حاكميت برنده باشند تا بتوانند با رويكردي مخملي به رقابت با نظام بپردازند. از اين رو، انتخابات دهم آنچنان براي آنان حياتي بود كه در جلسات خصوصي خود از آن با عنوان «گردنه مرگ و زندگي» ياد مي‌كردند. اصلاح‌طلبان در پي آن بودند كه با توسل به هر تاكتيكي كه شده، پيروز انتخابات باشند حتي اگر اين تاكتيك، طرح «پروژه تقلب» و اتهامات سنگين به نظام باشد.
طبيعي است كه در چنين شرايطي، هر حاكميتي كه به بلوغ عقلاني و سياسي رسيده باشد در برابر طرح‌هاي براندازانه تجديدنظرطلبان مقاومت كند. اكنون كه تمام پروژه‌هاي اصلاح‌طلبان و ساختارشكنان ناكام مانده و چهره «معرفتي، عقيدتي و سياسي» آنان عريان شده است چه سرنوشتي براي آنها رقم مي‌خورد؟ چپ، اصلاح‌طلب، تجديد نظرطلب و آنارشيست چهار عنواني است كه از آغاز تا به امروز در جريان موسوم به اصلاحات مصداق پيدا كرده است. اصلاح‌طلبان در طي سه دهه از چپگرايي به آنارشيسم (هرج و مرج‌گرايي و ساختارشكني) رسيده‌اند و از آنجا كه جنبش‌هاي آنارشيستي و ساختارشكن در طول تاريخ از ناحيه حاكميت‌هاي سياسي و قوانين اساسي و مدني طرد شده‌‌اند، به نظر مي‌رسد دوم خردادي‌ها در صورت ادامه رفتارهاي آنارشيستي خود از جانب حاكميت طرد شوند. به طور طبيعي، گروه‌هاي ساختارشكن طرد شده از ناحيه قانون و سيستم سياسي بويژه زماني كه دچار خلأهاي عقيدتي بوده و اسير انديشه‌هاي خارج از قانون و متضاد با اصول انقلابي باشند به ناچار سر از «نهيليسم» در مي‌آورند. اصلاح‌طلبان در صورت عدم بازگشت به تئوري‌هاي معرفتي، عقيدتي و سياسي برگرفته از انقلاب اسلامي در آينده نزديك ميزبان «نهيليسم اصلاح‌طلبانه» خواهند بود و اين «نهيليسم و پوچ‌گرايي در مباني فكري و عملي» يا سر از «افسردگي و انزواي سياسي» درمي‌آورد و يا به «خودكشي سياسي» منتهي مي‌شود. پدرخوانده‌هاي تجديدنظرطلب، چه تدبيري براي اين «نبض آشفته» و «افق مبهم و تيره» در آستين دارند؟
اصلاح‌طلبان كه با شعار «پيروي از انديشه‌ها و آرمان‌هاي امام خميني (ره)» پا به عرصه سياست گذاشتند اكنون كه به اين تشتت ايدئولوژيكي و شكاف عقيدتي كه نقطه مقابل انديشه‌هاي امام (ره) و آرمان‌هاي انقلاب است گرفتار آمده‌اند و «بتكده تئوري‌هاي ليبراليستي و كاركسيستي» نتوانسته است خواسته‌هاي آنان را محقق سازد، اينان امروز سرگردان و آشفته به دنبال بتي مي‌گردند براي طواف. چه اين كه دوران يگانگي و وحدت آنان روزهاي آخر خويش را سپري مي‌كند. به راستي حديث بت و بتكده اين جماعت،‌عاقبت روايت خواهد شد؟

نويسنده:پيمان زماني