موسوي خوئيني ها، پدرخوانده يا مرد خاكستري اصلاحات

موسوي خوئينيها تأثيرگذارترين چهره سياسي جناح چپ محسوب ميشود. فردي كه عليرغم حضور بسيار كمرنگ در مجامع عمومي و رسمي و دوري تعمدي از رسانهها، داراي كاريزماي غيرقابل انكار بر طيف مدرن اصلاحطلبان است.
«پدرخوانده» نام رماني است پرفروش از «ماريو پوزو» نويسنده شهير آمريكايي، كه در سال 1969 منتشر شد. اين اثر بهلحاط ترسيم چهره واقعي اعضا و سركردگان مافياي مخوف ايتاليايي ساكن آمريكا، از اهميت ويژهاي برخوردار است. «پدرخوانده» از پرفروشترين كتابهاي تاريخ نشر آمريكا و جهان است. براساس رمان پوزو، سري فيلمهاي پرفروش «پدرخوانده» ساخته شد كه هنوز طرفداران بسياري در سراسر دنيا دارد.
شخصيت اصلي داستان يعني «دون ويتو كورلئونه» يا همان پدرخوانده مافيا، در يكي از مشهورترين ديالگوهاي اين فيلم از بابت نصيحت به فرزندان و اهالي خانواده مافيايي خود ميگويد: «هيچوقت اجازه ندين، كسي بيرون از خانواده، بدونه شما به چي فكر ميكنين.»
*****
بررسي احزاب و گروههاي سياسي ايران، از منظر جامعهشناسي سياسي كاري بسيار دشوار و پيچيده و حتي غيرممكن است. زيرا نقش و تأثير هركدام بر تحولات سياسي و اجتماعي ايران پس از انقلاب به دليل كمبود اطلاعات، عدم شفافيت رهبران جريانها و همچنين كاركرد ناقص رسانهها، نهتنها مشخص نيست، بلكه در بسياري از مواقع تحت تأثير جريانهاي رسانهاي غالب – كه خود را رهبران احزاب و گروهها جلوه ميدهند - گمراه كننده است. به همين دليل و به طريق اولي ، شناخت نقش و جايگاه رهبران جريانهاي سياسي نيز كاري بسيار دشوار و راهي بس صعبالعبور خواهد بود.
با اين همه اگر بخواهيم از علم سياست و جامعهشناسي مدرن بهره بگيريم، به اعتقاد نگارنده، نظرات و آراي نخبهگراياني چون موسكا، پارتو و منجيلز بهترين راه براي شناخت تئوريك نقش، جايگاه و عملكرد نخبگان سياسي و رهبران احزاب و جريانهاي پس از انقلاب خواهد بود.
«ويلفردو پارتو» يكي از بزرگترين نظريهپردازان نخبهگرايي و از بنيانگذاران مكتب لوزان، ميگويد: «تاريخ گورستان نخبگان و اشراف است.» او با تعبيري كه از حكمرانان و رهبران به روباه و شير ميكند، بهخوبي ميزان بالاي تأثير افراد و نخبگان را بر بقا و فناي حكومتها توضيح ميدهد و بر نقش انكارناپذير رهبران بر توده تأكيد ميكند.
صرفنظر از اين جمله شعارگونه پارتو، رابرت منجيلز جامعهشناس آلماني بيشتر به ياري ما براي فهم ميزان تأثيرگذاري و نقش رهبران جريانهاي سياسي و اجتماعي ميآيد. منجيلز در مورد قدرت گرفتن فرد يا افراد محدود در ساختار احزاب و گروهها ميگويد: «اصولا به دلايل فني و روانشناختي، سازمان باعث ميشود تا در درون احزاب سياسي و اصناف و حتي دولت، يك گروه بهوجود آيد كه با گذشت زمان، رهبري اين گروه هرچه بيشتر قدرت را در دستهاي خود متمركز ميسازد و جالب اينكه افراد و توده نيز در اين روند تمركز قدرت، بيميل نبوده و آن را تأييد ميكنند .»
با اين توصيف و براي شناخت رهبران جريانهاي سياسي كشور كه تا اين اندازه در تحولات و حوادث ايران داراي نقش و اهميت هستند، بهسراغ دستهبنديهاي سياسي كشور و رهبران آنها ميرويم.
اگر تقسيمبندي رايج دهه اخير را بپذيريم و تمام احزاب، گروهها و جبهههاي سياسي را در چهار دسته راست سنتي، راست مدرن، چپ سنتي و چپ مدرن قرار دهيم، براي تعيين اثرگذارترين چهره تمام اين چهار جريان سياسي كشور با مشكل مواجه خواهيم بود.
اين مشكل در دو دسته راست سنتي و مدرن به دليل تعلقات فكري و عقيدتي اين دو جريان به خط اصيل ولايت فقيه و تأثيرپذيري حداكثري آنها از خط مشي رهبري انقلاب، به نسبت جناح مقابل كمتر به چشم ميخورد. گرچه در همين دو گروه نيز فرد يا افراد تأثيرگذار حضور دارند كه گاهي مستقل از نظرات رسمي حكومتي به جهتدهي اين جريان ميپردازند. منصفانه بايد گفت از اين منظر، جريان راست نقاط ضعف و تاريك فراواني در مواجهه با تفكر اصيل خود – كه اين جريان خود را مبتني بر آن شكل داده – در پرونده خود به ثبت رسانده است. اين موضوع البته در جناح چپ و در شاخه سنتي و مدرن آن به دليل تعلق خاطر كمتر به اصل ولايت فقيه و مشي اپوزيسيونگونه نسبت به مشي و مرام رسمي حاكميت بيشتر حايز اهميت است؛ يعني رهبري جريان از اهميت بالاتري نسبت به جريان راست برخوردار بوده و شناخت نقش و جايگاه آن به همين ميزان اهميت زيادي دارد.
به همان دلايلي كه پيشتر درباره كل جريانهاي سياسي و احزاب و گروههاي كشور گفته شد، شناخت دقيق و كارشناسانه رهبران و نخبگان اصلي جناح چپ نيز با پيچيدگيهاي بسياري روبهروست. چه اينكه مشي اپوزيسيونگونه اين جريان، عليالخصوص در چپ مدرن، به عدم شفافيت آن بيشتر كمك كرده است. براي شروع اگر بهسراغ چهرههاي رسمي و رسانهايتر اين جريان برويم، به نامهاي سيد محمد خاتمي (رييسجمهور دولت اصلاحات)، مهدي كروبي (رييس مجلس اصلاحات) و در اين چند ماه اخير ميرحسين موسوي (رهبر جريان خودخوانده سبز) برميخوريم.
بررسي گذراي حوادث و وقايع اخير و برخورد گروههاي سياسي با اين اشخاص نشان ميدهد كه آنها بيش از آنكه رهبر و جهتدهنده جريانهاي سياسي چپ در ايران باشند، نتيجه اين جريانات محسوب ميشوند. حقيقت اين است كه در هيچ برهه تاريخي اين افراد به صورت كاملا خودآگاه و مستقل بر اين گروهها تأثيرگذار نبودهاند؛ حتي اگر فشارها و تنگناهاي حاصل از عملكرد ضدقانون اين جريان، آنها را به هم نزديك كرده باشد.
اگر از لايه اوليه و البته رسمي اين جريان عبور كنيم به نامهايي چون بهزاد نبوي، محمد موسوي خوئينيها و سعيد حجاريان برميخوريم. اسامي كه هرچند براي افكار عمومي نسبت به نامهاي قبلي كمتر شناخته شده هستند، اما بدون شك از اين چهرههاي رسمي و رسانهاي تأثير بسيار بيشتري دارند.
هركدام از اين سه تن در يكي از احزاب اصلي بزرگ و اصلاحات نقش اصلي و محوري را ايفا ميكنند. بهزاد نبوي در سازمان مجاهدين انقلاب، سعيد حجاريان در حزب مشاركت و محمد موسوي خوئينيها در مجمع روحانيون مبارز.
حجاريان كه طرفدارانش او را «ايدئولوگ اصلاحات» ميخوانند، شخصيت محوري حزب مشاركت و چهره شاخص اصلاحطلبان جوان و خط اماميهاي دهه شصت است.
ارادت ويژه او به ضلع ديگر اين مثلث يعني موسوي خوئينيها او را با تمام ويژگيهاي آكادميك و تأثيرگذارش، از گزينههاي پيشروي ما حذف ميكند.
بهزاد نبوي ستون محوري سازمان مجاهدين اسلامي و از چهرههاي باسابقه و تأثيرگذار هر دو جريان سنتي و مدرن چپ در ايران است. قدرت سازماندهي و تشكيلاتي او در كنار امكانات مالي تأثيرگذارش كه از رهگذر سالها حضور در پستهاي نان و آبدار اقتصادي بهدست آورده، وي را به گزينه قابل تأملي براي رهبري پشت پرده اصلاحات تبديل كرده است؛ مسئلهاي كه از سوي طرفداران و دوستان وي بهرغم همه انتقاداتي كه بر وي روا ميدارند، مورد تأكيد قرار دارد. از همين روست كه از سوي روزنامههاي اين جريان در دوره اصلاحات وي به القابي چون «چريك پير» و يا «ماموت با استخوانهاي درشت» مفتخر شده بود.
اما حكايت محمد موسوي خوئينيها تا حدودي با نبوي متفاوت است.
خوئينيها يك روحاني است و در كار مركزي تشكل كانوني چپ سنتي، يعني مجمع روحانيون مبارز نقش غيرقابل انكاري دارد.
از ديگر سو بهدليل تمركز وي بر روي تشكلهاي دانشجويي داخل و خارج ايران در مبارزات قبل از انقلاب، تسلط بالايي بر نسل دوم چپهاي ايراني كه دانشجويان خط امامي و دفتر تحكيمي ديروز و اصلاحطلبان تندرو امروز محسوب ميشوند، دارد. به اين موارد نزديكي وي با امام خميني قبل و بعد از پيروزي انقلاب و عدم پذيرش مسئوليت رسمي جدي در دو دهه گذشته را اضافه كنيد.
موسوي خوئينيها بدين ترتيب تأثيرگذارترين چهره سياسي جناح چپ محسوب ميشود. فردي كه عليرغم حضور بسيار كمرنگ در مجامع عمومي و رسمي و دوري تعمدي از رسانهها، داراي كاريزهاي غيرقابل انكار بر طيف مدرن اصلاحطلبان است و در عين حال مقام ريش سفيدي چپ سنتي را نيز با سمت رياست شوراي مركزي مجمع روحانيون مبارز بر عهده دارد.
اميرحسين مهدوي عضو مستعفي سازمان مجاهدين انقلاب در پاسخ به سؤال خبرنگار خبرگزاري فارس كه كدام احزاب سياسي حال حاضر كشور را به جهت تئوريك به سازمان مجاهدين نزديك ميدانيد، ميگويد: «يقينا از اين جهت نزديكترين گروهها به سازمان، جبهه مشاركت و مجمع روحانيون هستند... سران مجمع هم بهويژه آقايان موسوي خوئينيها و خاتمي از جايگاه خاصي بين اعضاي سازمان برخوردار بوده و نقش تعيينكنندهاي در رويكردهاي سازمان و بهويژه جهتگيريهاي آن و تنظيم فهرستها در انتخابات داشتند.»
به اين ترتيب، نفوذ غيرقابلانكار خوئينيها بر هر سه حزب بزرگ و محوري جريان اصلاحات مشخص ميشود. شايد به همين دليل است كه وقتي روزنامه «سلام» كه متعلق به وي است توقيف ميشود، قايله هيجدهم تيرماه 1378پديد ميآيد.
در حاليكه در همان سالها اصلاحطلبان با توقيفهاي متعددي در مورد روزنامههاي خود مواجه بودند و هيچگاه چنين عكسالعمل شديد و غيرقانوني را از خود بروز ندادند. راز حضور مهندس موسوي در انتخابات رياستجمهوري آنهم بعد از بيست سال سكوت منفعلانه و انزواي سياسي را هم ميتوان در تأثيرگذاري موسوي خوئينيها جست. چه اينكه حضور سؤالبرانگيز موسوي و كنارهگيري تعجبآور خاتمي بهنفع وي، در پي اظهار تمايل وي به كانديداتوري موسوي و ارجحيت موسوي بر خاتمي صورت گرفت.
اخبار جسته و گريختهاي هم كه از جلسات محرمانه اصلاحطلبان در قبل و بعد از انتخابات به فضاي رسانهاي درز ميكرد، همگي نشان از تصميمگيري با محوريت موسوي خوئينيها داشت. از اينجاي كار به بعد همان عدم شفافيت و پيچيدگي فضا دست ما را بر تحليل شرايط براساس اخبار قابل استناد ميبندد. بنابراين بازهم به تئوري رجوع ميكنيم.
منجيلز معتقد است، نياز مذهبي تودهها مبتني بر احترام به رؤسا كه به احزاب انتقال مييابد و همچنين بيتفاوتي آنها در زمينه اعمال مؤثر دمكراسي و مشاركت در رهبري، نهتنها راه را بر اقليت محدود يعني گروه رهبران بازميگذارد، بلكه سبب ميشود تا رهبران در راه متمركز ساختن قدرت در دست خود از تشويق تودهها نيز برخوردار شوند. رابرت منجيلز تأكيد ميكند، در چنين شرايطي احتمال تغيير وضعيت و اعتراض از پايين بسيار ضعيف است. در دعواي بين رهبران آريستوكرات و تودههاي بيبضاعت، هميشه برد با دسته اول است و اگر تغيير و تحولي صورت پذيرد، ناشي از دعواهايي از نوع اختلافنظر بين خود رهبران است.
به عقيده منجيلز، تحولات سياسي هميشه از اختلافاتي كه بين نخبگان وجود دارد، پديد ميآيد و در اين رابطه وظيفه توده فقط اين است كه به نفع نخبگان تظاهرات كرده و به خيابانها ريخته و چهبسا در اين روند كشته شوند.
گمانهزني فراواني پيرامون نقش و عملكرد موسوي خوئينيها در بسياري از حوادث و وقايع انقلاب موجود است. از ماجراي تأييد صلاحيت بنيصدر تا مخالفت با رهبري آيتا... خامنهاي در جلسه چهاردهم خرداد مجلس خبرگان. اما بسياري از آنها نه قابل اثبات است و نه قابل تكذيب.
اساسا به همين دليل است كه پدرخواندهها به اطرافيان خود توصيه ميكنند: «هيچوقت اجازه نديد، كسي بيرون از خانواده بدونه شما به چي فكر ميكنين.»
نويسنده:عبدالمطهر محمدخاني
منبع: پنجره