نگاهي به ريشههاي تاريخي وقايع پس از انتخابات از منظر توسعهنيافتگي

اين نكته كه هدف جامعه ايراني تعالي، توسعه، عدالت، استقلال و آزادي بوده و جمهوري اسلامي «وسيله» نيل به آن بهشمار ميرفته، نكته مهمي است كه تمايز ميان دو جزء اساسي كليترين آرمان سه دهه اخير را روشن ميسازد و فهم تحولات اخير را نيز ممكن ميكند.
1- سوداي تجدد و مسئله توسعهنيافتگي در ايران پيشينهاي دو سدهاي دارد. ايران كه گاه قدرت برتر عالم بوده و در هر زمان، ميتوانسته در برابر دشمنان، بهنحوي (فرهنگي يا نظامي) پيروز شود، پس از شكست در جنگهاي ايران و روس، ديگر كمتر طعم برتري و پيروزي را چشيد و در سده پرتلاطم حكومت قاجار، هرچه كرد به در بسته خورد. اتفاق نظر قدرتهاي جهان در بيتوجهي به ايران و نيز فقدان مزيتهاي نسبي اقتصادي در ايران باعث شد كه ايران تا انتهاي دوره قاجار (زمان كشف نفت) به حال خود رها شود.
در غياب توجه مستقيم قدرتهاي بزرگ يا استعمار مستقيم آنها، و نيز فقدان نظام نظري پويا براي فهم و تصرف اسباب تجدد، تلاشهاي فراواني توسط سياستمداران و مردان عمل درگرفت؛ كساني مانند عباس ميرزا و قايممقام تنها مديراني كارآزموده و يا مانند اميركبير، مصلحاني با اطلاع مختصر از دانش و صنعت غربي بودند؛ و نهايتا همچون ميرزا حسينخان سپهسالار و ملكمخان تحصيلكردگان فرنگي بودند كه سپس مشغول كار اجرايي شدند. اين كارگزاران، با دانش و بصيرت نظري محدود خود از سنت و تجدد، تلاش داشتند كه ايران را از عقبماندگي نجات دهند و به سمت تجدد پيش ببرند.
اما فهم آنها از سنت و دين (و نيز تجدد) بسيار ناقص، و همين سرمنشأ تعارضات فراوان بود. جامعه ايراني از آن زمان، درگير كشاكش انتخاب ميان سنت و تجدد شد. در هر دورهاي، ديالكتيكگونه، تلاشي براي اصلاح همه جانبه و تجدد در ايران آغاز ميشد. يكي دو سال، اين حركت شتابان پيش ميرفت و سپس با باز شدن تدريجي اين جعبه جادويي تجدد، مخالفتها آغاز و روحانيون و اقشار سنتي جامعه، پيشقراولان اين مخالفت ميشدند. اين تعارضهاي شديد، ناگهان با حذف تمام نزاعها (و البته با حذف صحنهگردان اصلاحات، گاه توسط شاه و گاه بهدست خارجي)، چند سالي دوباره جامعه در سكوت، افسردگي و سپس بازانديشي در خود فرو ميرفت و دوباره روز از نو و روزي از نو.
براي اين چرخه ميتوان نمونههاي فراواني ذكر كرد كه كارگزاران اصلاحات آن عبارت بودند از: عباس ميرزا، قايممقام، اميركبير، ناصرالدينشاه، ميرزا حسينخان سپهسالار، رهبران مشروطه، رضاشاه و مصدق. مسئله مشترك در تمام اين افراد، فقدان درك نظري قوي از تجدد و نيز عدم اشراف بر سنت بوده است. البته شاهان و شاهزادگان قاجاري (از جمله مصدق) بهدليل سابقه شاهي در آن ايل و نيز تجربه طولاني رهبري ايل قاجار، شم قابل قبولي از سنت داشتهاند، ولي اين فهم نيز با دين پيوند عميقي نداشت. از اينرو، آنان كه از يك طرف دل در گرو سنت داشتند و از طرف ديگر عميقا دلباخته تجدد بودند، هرگز نه توانستند ميان اين دو، يكي را انتخاب كنند و نه بنياني فراهم سازند تا اين دو با هم ممزوج شوند. آنها، با آگاهي از ضعف خود، هوشمندانه، تا توانستند از حركت بهسمت نقاط بحراني و تعارضزاي ميان تجدد و دين با سنت پرهيز كردند و استخوان لاي زخم باقي گذاشتند. و هميشه به اين اميد بودند كه «تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس/ خود راه بگويدت كه چون بايد رفت». و راه نگفت كه چگونه بايد رفت و لذا «آرمانگراييهاي شتابناك» يا تلاشهاي «زود و زور» (به تعبير صاحب نظريه سازگاري ايراني) باعث شد كه هر راهي، نيمهرفته باقي بماند و نخبگان با مشاهده اولين تعارضات و مشكلات، از طي آن مسير منصرف شده و بهدنبال راه ديگري بگردند. در اين رويه، جامعه ايران همواره بهدنبال مديريت تعارضات بوده و نه حل آنها. و چون همه چيز را با هم ميخواسته، هرگز نتوانسته انتخابي انجام دهد و روحيه مداراي همراه با تعارف يا رودربايستي نيز باعث شده تا به همه طرف ماجرا حق دهد. البته كسي كه «همه چيز» را بخواهد، به «هيچ چيز» نخواهد رسيد.
بودهاند كساني كه مسئله را براي خود حل كرده بودند و فقط يك طرف را برگزيده بودند؛ يا تجدد را يا سنت را. اما غالب كنشگران و انديشمندان جامعه ايراني، نه حاضر بهدست كشيدن از دين و سنت بودند و نه ميتوانستند چشم خود را بر آنچه در جهان ميگذرد، ببندند. لذا مدام بهدنبال راه ميانهاي ميگشتند و از همين رو بود كه منتظر مردي بودند كه از راه ميرسيد و حرف تازهاي داشت. هرچند البته در بيشتر موارد، اين حرف تازه، انكار سخنان گذشته نيز بود.
2- آنچه ذكر شد، خلاصه دو سده تاريخ ايران است. اما نكته اينجاست كه جامعه ايراني، هرگز به صورت روشن نميدانسته به كجا ميخواهد برود. ميدانسته كه «چيزي در جايي» نادرست است، اما آن چيز چيست و چگونه بايد حل شود، هرگز به صورت مشخص تعريف نشد. لذاست كه هر چيزي را بهعنوان مسئله ميپذيرفته و هر راه حلي را نيز بهعنوان راه حل قبول ميكرده، اگر آن راه حل در زمان مناسب با بيان مناسب و توسط شخصيتي مقبول بيان ميشد. راههايي كه تاكنون در جامعه ايران طي شده، مدرنيزاسيون و آوردن نهادهاي فرنگي بوده، موازنه مثبت بوده، قانون بوده و حكومت محدود به قانون (مشروطه)، آوردن دانش غربي بوده، ماركسيسم بوده (در دورههايي كوتاه)، ملي گرايي همراه با موازنه منفي بوده، و نيز باستان گرايي همراه با تجدد افراطي در عرصه فرهنگي (در دوره پهلوي دوم).بر اين اساس، هدف غايي جامعه ايران، تعالي و توسعه (يعني بهبود وضعيت جامعه ايران در همه چيز: اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نيز همراه با معنويت) بوده، كه لزوما با تجدد يكي نيست، ولي با آن همپوشي فراوان دارد و قطعا آن را نيز مد نظر خود داشته است. اين هدف با آزمون و خطاهايي كه ذكر شد، نهايتا، در قالب «استقلال و آزادي» در آمد. از اينرو، در دوران منتهي به انقلاب اسلامي كه همه از حكومت مستقر نااميد شده و بهدنبال راه حل بودند، امام خميني راه حل تازهاي ارايه كرد: «جمهوري اسلامي». يعني جمهوري اسلامي قسمتي از آرمان تاريخي مردم ايران نبوده، بلكه راه حلي است كه امام خميني براي مسئله تاريخي عقبماندگي ايران ارايه كرده است. امام در سخنرانيها و مصاحبههايي كه در پاريس ايراد كرده، بهوضوح علت مبارزه را عقبماندگي ايران در ابعاد اقتصادي (در اولويت اول)، سياسي و فرهنگي برشمرده است. جامعيت امام خميني، تسلط فراوان ايشان به مباني ديني و سنت در جامعه ايران و نيز گستردگي حلقه همراهان و مريدان ايشان (كه تركيبي از مبارزان روحاني، دانشگاهي و بازاري بود)، اين راه حل را براي مردم پذيرفتني كرد. استقامت پانزده ساله امام و عدم تخطي از اصول خود نيز، مردم را در پذيرش اين عقيده استوارتر كرد. اين بود كه راه حل امام خميني (كه در ابتدا حكومت اسلامي بود و از مهرماه 1357 جمهوري اسلامي نام گرفت) بهتدريج پذيرفته شد و همه راه حلهاي ديگر و همه رهبران ديگر را تحتالشعاع خود قرار داد. (البته امام خميني در اين مرحله باقي نماند. امام قبل و بعد از اين دوران، نظرات بديع ديگري دارد كه جاي طرح آن در اين متن نيست.)اين نكته كه هدف جامعه ايراني تعالي، توسعه، عدالت، استقلال و آزادي بوده و جمهوري اسلامي «وسيله» نيل به آن بهشمار ميرفته، نكته مهمي است كه تمايز ميان دو جزء اساسي كليترين آرمان سه دهه اخير را روشن ميسازد و فهم تحولات اخير را نيز ممكن ميكند.
3- اين بدان معنا نيست كه اسلام آرمان جامعه ايران محسوب نميشود، اسلام آرماني است كه اكنون (در حداقلهاي لازم، و بيش از آن) محقق است و جامعه ايران، جامعهاي عميقا ديني است لذا نهتنها مسئلهاي درباره تحقق اسلام وجود ندارد، بلكه بايد براي كمال آن تلاش كرد و هرگز به وضع موجود قانع نبود. تلاشهاي دينستيزانه دوره پهلوي دوم از جانب همه بخشهاي جامعه ايران طرد شد و اسلام بار ديگر به جايگاه واقعي خود در عمق جامعه ايراني بازگشت. يعني چون اسلام محقق است، لذا از سوي مردم نگراني درباره ايده اسلام وجود ندارد. اين بدان معني است كه وضعيت ديني مردم دچار بحران نبود و ميتوان از گرايشهاي ديني مردم بهعنوان يك فرصت براي هر تغيير اجتماعي در ايران بهره گرفت.
4- استقلال و آزادي آرماني بود كه جمهوري اسلامي بر پايه آن شكل گرفت و مستقيما دو بخش از اساسيترين آسيبهاي جامعه ايراني را در دو سده اخير هدف گرفته بود: استقلال بهمعناي رهايي از سلطه بيگانگان در ايران و وابستگي همه جانبه حاكمان به قدرتهاي بيگانه، و آزادي بهمعناي رهايي مردم از سلطه حكومت. در دوران پس از انقلاب، بهتدريج و به دلايل متعدد (و برخي بهدليل جنگ و خصومت قدرتهاي بيگانه)، استقلال بر آزادي چربيد و بهنوعي همه چيز زير سايه دستيابي به ايده «استقلال» قرار گرفت. استقلال به امنيت ملي پيوند خورد و مداخلات خارجي و جنگ نيز اين چربش را تقويت كرد و ايده غلبه بر دشمن، همه آرمانهاي ديگر را تحتالشعاع قرار داد و هرچه با اين آرمان تعارض داشت، كمرنگ شد و اولويتهاي اساسيِ پژوهشي، صنعتي، سياسي و اجتماعي كشور نيز بر اين مبنا قرار گرفت.
اما برخي نشانهها حاكي از نارضايتي در بخشيهايي از جامعه ايران بود كه از كمرنگ شدن ايده آزادي ابراز ميشد. دوم خردادماه 1376 و تأكيد بر جامعه مدني (بهمعناي نهادهاي واسط ميان دولت و مردم كه امكان تسلط بيواسطه و عريان دولت عليه مردم را ميگرفت) يكي از اين نشانهها بود. حتي شعار دولت نهم، در مبارزه با فساد و اشرافيت نيز نمودي از اين خواست بود كه بهصورت تلويحي، آزادي فعاليت اقتصادي و سياسي نخبگان واقعي جامعه ايران (بدون اشرافيت و رانت و تنها بر پايه لياقتهاي فردي) را دنبال ميكرد و بهنوعي برابري در فرصتها را بيان ميكرد. اما افراط دولت نهم در توجيه همه چيز با ايده «دشمن» و پررنگ كردن عنصر خارجي و از اين رو، تأكيد فراوان بر استقلال، در آستانه انتخابات، بار ديگر آزادي را به خواستهاي اساسي تبديل كرد. اين ايده، شعار كساني شد كه خواستار تغيير در رويه حكومت بودند. هرچند كه منتقدان اهميت استقلال را انكار نميكردند، ولي استقلال را محقق ميديدند و خواستار چيزي بودند كه اكنون فقدان يا ضعف آن حس ميشد، يعني آزادي.
5- در نحوه تحقق آزادي و استقلال، دو رويكرد اساسي متصور است. اولين رويكرد، استقلال حداكثري و تحقق آزادي ذيل آن است، تا آناندازه كه ممكن باشد. در اين رويكرد، اصل بر تحقق استقلال است و تنها تا آناندازه آزادي محقق ميشود يا مجاز دانسته ميشود كه استقلالِ حداكثري خدشهدار نشود. استقلال حداكثري با دشمني مداوم با ديگران تعريف ميشود و با اين جمله معروف كه «هركه از سوي دشمن حمايت شد، همدست دشمن است.» اما رويكرد دومي نيز متصور است و آن تلاش براي تامين همزمان و بهينه استقلال و آزادي است. از آنجا كه تحقق همزمان اين دو هدف به صورت حداكثري ممكن نيست، رويكرد دوم بهدنبال بيشينه كردن همزمان هر دوي آنها بود و طبيعي است كه با درنظر گرفتن آزادي، ديگر رسيدن به استقلال حداكثري ممكن نيست. ظاهرا امروزه رويكرد اول پذيرفته شده است، در حاليكه تلاش براي تحقق رويكرد دوم، مناسبتر ميتواند باشد. بعلاوه آزاديهاي فردي بدون استقلال ممكن است، اما استقلال واقعي حكومت بدون رضايت مردم و انتخاب اين استقلال از سوي آنها، هرگز ممكن نيست.
6- جامعه ايراني در دو سده اخير بهدنبال توسعه و تعالي بوده، كه البته دستيابي به تجدد نيز جزو آن است و در سه دهه اخير آن را در قالب «جمهوري اسلامي» دنبال كرده است. اين دو آرمان به صورت همزمان و با هم، خواسته ايرانيان بوده است. لذا مردم در عين اينكه تسلط خارجي را برنميتابند، تسلط حكومت بر خود را نيز بر نميتابند و بهدنبال آزادي در تحقق اهداف شخصي خويش هستند. اين انتظار از جمهوري اسلامي ميرود كه اين دو هدف را با هم محقق كند. تلاشهاي دهههاي اخير در جامعه ايران، معمولا به قيمت فدا كردن يكي به نفع ديگري بوده است. دولت اصلاحات از استقلال چشم پوشيد (يا از بلنداي آن فرود آمد) تا آزاديها را در جامعه ايران بسط دهد و از اين منظر به توسعه سياسي و نهايتا به توسعه برسد و دولت نهم، آزادي فردي و حتي تفكيك قوا و قدرت عمل مديران مياني را كمرنگ كرد تا به نهايت استقلال برسد.
هنوز هم تلاش اصلي براي تركيب همزمان اين دو ايده در قالب بازسازي جمهوري اسلامي، يا رفع نقايص آن با تكيه بر آرمان انقلاب اسلامي است. ولي نبايد فراموش كرد كه جمهوري اسلامي يك هدف نيست، وسيلهاي است براي رسيدن به هدف و اگر جامعه به اين نتيجه برسد كه آن اهداف در قالب جمهوري اسلامي، محقق شدني نيست، آنگاه شعار تازهاي ميدهد، مثلا: «استقلال، آزادي، جمهوري ايراني» كه اخيرا در برخي تظاهراتها يا در برخي از نوشتهها مشاهده ميشود. اين شعار زنگ خطري است براي جمهوري اسلامي كه بايد در تحقق همزمان اين دو هدف بكوشد و چون استقلال بيش از آزادي محقق است و كسي اجازه ارتباط غيرعلني با بيگانگان را ندارد (و دريافت پول و كمك از آنها عميقا مذموم است)، اكنون آنها كه استقلال را محقق كردهاند، بايد بهجد براي آزادي جامعه ايران بكوشند. آزادي نيز همانند استقلال دشواريهايي دارد. اگر در سالهاي تحقق استقلال، برخي مصايب به جامعه ايران تحميل شد، براي تحقق آزادي (در قالب مشروع و ديني آن) نيز بايد برخي مصايب را تحمل كرد: تمايز ميان منتقد و دشمن، پذيرش رسمي منتقد بهعنوان كسي كه در قالب قانوني قصد انتقاد را دارد و ميخواهد با انتقاد از دولت مستقر، رأي مردم را به دست بياورد و خود به حكومت برسد (و اين بهمعناي براندازي نيست)، پذيرش حق رأي دادنِ همه اقشار جامعه ايراني (حتي كسي كه نظر و رفتاري دارد كه از نظر حاكميت پذيرفته نيست)، محدود كردن نظارتها و محدوديتها به حدود ساختاري و سيستمي و حذف اعمال سليقههاي فردي و مهمتر از همه استقلال قوه قضاييه از حكومت (و پيوند آن با حاكميت) ، و امكان طرح دعوي شهروندان عليه بخشهاي گوناگون حكومت در قوه قضاييه. اين موارد، نكاتي است كه اولا سلامت و آرامش را به جامعه باز ميگرداند و ثانيا امكان تصحيح مداوم سيستم را از درون خود سيستم فراهم ميكند.
7- بر خلاف تصور رايج، آنچه امروز در جامعه ايران وجود دارد، نبود آزادي نيست، بلكه فقدان قانون يا نبودن عزم براي اعمال قانون است و از آن ميتوان به بيبند و باري ياد كرد نه آزادي. اين است كه در اين فضا، هر كس با توجه به فهم خود از خلاءهاي قانوني يا ميزان مداراي مسئولان يا با استفاده از قدرت خود هرچه ميخواهد ميگويد و انتظار عقوبت روشني هم ندارد. نمونههاي بارز آن، سه اتهام بزرگ (و اثبات نشده) از سوي سه رقيب اصلي انتخابات اخير است: فاسد بودن همه دولتهاي قبل از دولت نهم، تقلب بزرگ در انتخابات، و تجاوز به زندانيان سياسي اخير. مسئله اينجاست كه آيا كسي كه اين سخنان را گفته، و پس از فرو نشستن التهابات (و بهره برداري سياسي از آن) از آن صرف نظر كرده و ديگر آن را دنبال نكرده، نبايد تاوان آن سخنان را پس بدهد؟
از اين دست سخنان و ادعاها در فضاي سياسي جامعه فراوان است. اما، اين آزادي نيست و نوعي ولنگاري سياسي محسوب ميشود. آزادي آن است كه فرد مطمئن باشد حقوقي دارد و كسي را ياراي مقابله با آزادي وي نيست. چون در ايران، بهصورت تاريخي، فرد هيچگونه امنيت و حقي در مقابل حاكميت و نظام (و نه مسئولان) ندارد، همواره فرد است كه قرباني تعارض فرد و حكومت ميشود و هرگز اين اطمينان نيست كه يك نفر بتواند با اتكاي آزادي خود در مقابل سيستم بايستد. شاهدي موجود نيست كه يك نفر توانسته باشد عليه بيقانوني يك دستگاه حكومتي (البته مرتبط با خود) طرح دعوي كند و بتواند «به تنهايي» حاكميت را مجبور به تمكين به نظر حق خود بكند. اين است كه عليرغم اينهمه آزادي بيقيد، كه در كمتر نقطه دنيا نظير آن يافت ميشود، باز هم افراد «احساس آزادي» ندارند و از اين نظر حق دارند.
مسئله آزادي، نهتنها يك مسئله سياسي نيست، بلكه در حوزه اجتماعي نيز، فقدان آزادي برجسته است. طول دوره استبداد باعث شده تا همه ما به ديكتاتورهاي كوچكي بدل شويم، به تعبير قايممقام فراهاني: «عاجز و مسكين هرچه ظالم و بدخواه/ ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسكين». لذاست كه تنها گرفتن حق از حكومت، مسئله ما نيست. اگر يك مدرسه، بدون دليل قانع كننده اسم فرزند ما را ننوشت، يا اگر يك معلم با ما چپ افتاد و نمره ما را نداد، يا حتي اگر يك مغازهدار (بهدليل آنكه يك بار از او انتقاد كردهايم) از قيافه ما خوشش نيامد! و ديگر به ما جنس نفروخت، نميتوانيم او را وادار به عدول از نظر خويش كنيم و اين است كه هنوز آزادي، مسئله اساسي جامعه ماست. همچنين مشخص است كه فضاي سياسي جامعه ايران، آن اندازه فاقد آزادي نيست كه معترضان به تصوير ميكشند، حتي فضاي جامعه از لحاظ باز بودن به نظرات مخالف، قابل مقايسه با دهه هفتاد و شصت هم نيست، چه رسد به پيش از انقلاب، اما آنچه اين دوران را با دهههاي گذشته و پيش از انقلاب متمايز ميكند، علاوه بر آرمانطلبي و راضي نبودن به وضع موجود، انبوه رسانههاي شخصي و عمومي ديداري، شنيداري و متني است. يك عكس و يك فيلم، يا يك حدس اثبات نشده، به سرعت در صحنه جامعه و در ذهن كنشگران پراكنده ميشود و چيزي كه پخش شد، جمع كردن آن بسيار دشوار است. در اين عرصه است كه بايد حاكميت پيشقراول اطلاعرساني باشد و اعتماد مخاطب را بهخود جلب كند، تا كسي بهسراغ آن شنيدهها نرود. اما رسانه در ايران، بسيار كند است و منفعل و اين نيز به «احساس فقدان آزادي» دامن ميزند.
8- باز هم بايد توجه داشت كه استقلال و آزادي دو ايدهاي است كه از آرمان مبهم توسعه و تعالي برآمده و تئوريزه شده است. ولي چنانچه امروز مشاهده ميكنيم، تركيب همزمان اين دو ايده و تحقق آن از طريق جمهوري اسلامي با دشواريهاي فراوان روبهروست. در اين سالها، با سادهسازي مسئله، و نيز با برچسب خارجي زدن به نظريههاي متفاوت و مخالف با نظريه رسمي، از تفكر درباره تعارضهاي دروني اين مسئله و تلاش براي حل آنها (و نه مديريت آنها) سرباز زدهايم. اما سرعت تغييرات در چند ماه اخير در جامعه ايران بهگونهاي است كه بهسرعت راه حلهاي متفاوت را جستوجو ميكند. ناكارآمدي در فهم صورت مسئله و نيز در پاسخ به آن، ميتواند لطمات جبرانناپذيري به ايده «جمهوري اسلامي» و حتي آرمانهاي «استقلال و آزادي» بزند.
9- وقايع اخير در ايران، همچنين برخي از خلاءهاي نظام را نشان داد: ناتواني رسانههاي داخلي (صدا و سيما و خبرگزاريها) در مقابله با جريانسازي جهاني عليه ايران، ناكافي بودن كفايت نرمافزاري نهادهاي انتظامي و امنيتي، تأثيرپذيري (مثبت يا منفي) نخبگان حكومتي و دانشگاهي از القاي رسانههاي بيگانه، پايين بودن ظرفيت داخل نظام براي مديريت مشاركت حداكثري (و عوارض آن)، ضعف مديريت رسانهاي بحران، ضعف مرجعيت تظلم خواهي در قوه قضاييه، دشواري اجراي برخي بخشهاي قانون اساسي (هرچند بسيار جذاب است). لذا بايد يك بار ديگر بهدنبال بازبيني در همه اجزاي حكومت بود و تهديد رخ داده را به فرصت تبديل كرد.
نوع برخورد امام خميني در مديريت بحرانهاي نظري (در مباحث مربوط به حدود اختيارات حكومت در سال 1366) و عملي (در پذيرش قطعنامه و حوادث پس از آن و نيز حل مسئله آيتا... منتظري در سال 1367) حكومت، و تبديل آن فضا به فرصتي براي طرح نظرات متعالي خود، و نيز حل مسايل مديريتي جامعه ايران، ميتواند راهگشاي برونرفت از بحران فعلي باشد.
10- يكي از ابعاد فهم درست وقايع اخير، اين است كه انگيزههاي كنشگران درگير در جنبش اعتراضي حاضر را بهدرستي بشناسيم. البته، اين تنها يكي از ابعاد است كه تلاش دارد مسئله را در سطح كنشگران و در سطح خرد بررسي كند و ابعاد ساختاري مسئله نيز به هماناندازه حايز اهميت است. نميتوان انكار كرد كه بيگانگان در صدد تغيير نظام سياسي در ايران هستند و اين نظام را بهدليل آنكه مستقيما نظم نوين جهاني و سلطه استكبار را هدف گرفته، دشمن اصلي ميدانند و از هر طريقي در ايران، براي براندازي اقدام ميكنند. لذا غفلت از عناد رسانههاي بيگانه، استقبال غربيان از برخي نظريات و نظريهپردازان، كمكهاي مادي و تسهيلات فراوان به يك جريان (و البته چشمپوشي تعمدي از جريان ديگر) سادهانديشي و خامانگاري است. همچنين نميتوان از صداقت و سلامت مالي و سياسي همه رهبران جنبش اعتراضي (بهويژه در سطح رهبران درجه دوم) مطمئن بود، و احتمالا برخي شواهد درباره تعاملهاي صميمانه برخي از آنها با بيگانگان و دريافت كمكهاي مادي قابل تأمل است. بهعلاوه در هر اعتراضي و هر آشوبي هم عدهاي هستند كه بخواهند از آب گلآلود ماهي بگيرند و توسط بيگانگان تحريك شده باشند. اما اين متن به هيچ يك از اين سه دسته نظر ندارد، بلكه به مردمي نظر دارد كه اكنون معترض هستند. ممكن است آنها توسط ديگران برانگيخته شده باشند، اما مهم اين است كه با چه چيزي برانگيخته شدهاند. اگر خود را با اين واقعيت قانع كنيم كه آنها توسط رسانههاي غربي تحريك ميشوند و لذا آلت دست دشمن هستند، هر چند بخشي از واقعيت را ديدهايم، اما از بخش بزرگتر آن غافل هستيم. آنچه مردم را معترض كرده و ميكند، جدا از تدبير نادرست مسئولان در برخورد با آشوب و بحران (و فقدان پاسخ دقيق و سريع به مسايل مورد اعتراض)، تصويري است كه مردم در ذهن خود درباره نحوه برخورد حكومت با معترضان ساختهاند. بزرگترين اعتراض پس از انتخابات، به تقلب در انتخابات است. از اين بعد كه ما به آن مينگريم، مهم نيست كه تقلب شده يا خير، و آيا اين تقلب مؤثر بوده يا خير، بلكه آنچه در اين بحث اهميت دارد اين است كه مردم به چه چيزي معترض شدهاند؟ آنها معتقدند كه آزادي آنها براي انتخاب رييسجمهور مخدوش و در رأي آنان دست برده شده است. همچنين اخيرا، برخي معترضان، ايده تجاوز جنسي را مطرح كردند و رسانههاي بيگانه نيز آن را برجسته ساختند؛ ولي بايد ديد چه چيزي برجسته شده است: شايعه تجاوز جنسي به مخالفان، بهعنوان يك حربه عليه مخالفان، كه بهمعناي فقدان آزادي تسلط آنها بر بدن خود براي حذف آزادي عقيده آنهاست و اين يعني فقدان مضاعف آزادي. از منظري كه ما به بحث نگاه ميكنيم، مهم اين نيست كه تجاوز وجود دارد يا نه، بلكه آنچه اهميت دارد اين است كه اين مسئله (و مسئله بزرگتر صحت انتخابات) است كه انگيزه اعتراض مخالفان ميشود و نه انگيزههاي مادي يا لذتطلبانه.
يعني اگر مردم معترض هستند و برخي آن را دامن ميزنند و برخي ديگر آن را رسانهاي ميكنند، به دليل اين است كه مستقيما به اساسيترين خواستههاي امروز جامعه ايراني (حداقل بخشهاي روشنفكرانه و در تهران) بدل شده است. يعني رسانههاي بيگانه و رهبران جنبش اعتراضي بر شانه آرمان آزادي سوار شدهاند و اين آرمان، همان آرمان انقلاب اسلامي است.
11- از اينروست كه ذات و عنصر اساسي اين جنبش (در سطح كنشگران خرد)، ادامه انقلاب اسلامي است، هرچند مدعيان خارجنشين رهبري آن، كاريكاتور رهبري آن هستند، اما خواستههاي مردم و نيت آنها به هيچ وجه طنز نيست. آنها صادقانه بهدنبال آزادي هستند و اين آرمان، امروزي نيست، ديرگاهي است كزين جام هلالي مستند. ممكن است مردم در رفتارها يا شناخت رهبران اشتباه كنند يا تحت تأثير القائات قرار گيرند، ولي انگيزههاي آنها انگيزههايي برآمده از انقلاب اسلامي است و اين از قوت انقلاب اسلامي است كه اينچنين در عمق جان مردم نفوذ كرده است. همچنين ممكن است اين مردم اكنون اعتراضاتي به نظام داشته باشند، و حتي برخي از آنها هم مخالف نظام باشند، ولي آنچه اكنون آنها را به خيابان كشانده، اعتراضاتي است كه رهبري آن را عناصري در درون نظام بر عهده دارند، و مطالبات بيان شده قاطبه مردم، در همين سطح است. قطعا بيگانگان بهدنبال انقلاب مخملي هستند و كارگزاراني هم در سطوح رهبري اين اعتراضات و هم در سطح بدنه آن دارند، ولي آنچه در ايران گذشته، انقلاب مخملي نيست. عدهاي با استفاده از امكانات رسانهاي غرب در صدد سواري گرفتن از اعتراض مردم هستند و داعيه رهبري آن را دارند و پيام صوتي ميفرستند و شعار و راهكار تعيين ميكنند، ولي اكثريت مردم معترض راه خود را ميروند. البته به رسانههاي خارجي هم توجه ميكنند، ولي اين توجه به اين دليل است كه راه ارتباطي آنها با داخل كشور قطع شده است. قبل از انتخابات چه كسي بيبيسي و صداي آمريكا ميديد؟ خود آنها هم اخبار تلويزيون ايران (و مناظرات) را پخش ميكردند. پيش از انتخابات پرمخاطبترين رسانهها و سايتها، جريانهاي داخل نظام بودند. لذا در اينكه ديگران داعيه انقلاب مخملي و تغيير نرم را دارند، شكي نيست؛ چون آنها شيوهاي براي مقابله با انقلاب بهجز انقلاب مخملي نميشناسند. ولي اعتراض مردم ايران از نوع ديگري است و اگر درست شناخته نشود و به آن مطالبات پاسخ داده نشود، بدون شك به دامان طراحان انقلاب مخملي خواهد افتاد. اين جنبش (در سطح كنشگران خرد و مردمي كه به خيابانها آمده بودند) ادامه منطقي انقلاب اسلامي و براي بهبود نقايص جمهوري اسلامي است. شباهت اعتراضات مردم در سطح نظريه و روش با انقلاب اسلامي، به دليل آن است كه انقلاب اسلامي، برآمده از آراي مردم بود و آن شيوه اعتراض و انگيزههاي اعتراضي (در انقلاب اسلامي)، توسط مردم ايران پذيرفته شده بود و اكنون نيز عميقا دروني شده است.
12- معترضين امروزي، بيشتر از نخبگان جامعه ايران هستند، دانشگاهيان، تحصيل كردگان، دانشجويان و طبقه متوسط شهري. و اين دسته بيشتر در تهران هستند. يعني مظهر و مجلاي اساسي اعتراضات در تهران است، البته اين بدان معنا نيست كه تنها تهران معترض است. ولي شكاف مركز- پيرامون (كه توسط دولت نهم دامن زده شد)، شكافي نيست كه بتوان بر اساس آن، يك نيروي اجتماعي از پيرامون در مقابله با اعتراضات مركز تدارك ديد. همچنين گسترش طبقه متوسط در شهرستانها و حتي روستاها، دامنه اين اعتراضات را به ساير نقاط ايران خواهد كشاند. هر چند امروزه نخبگان جامعه مرجعيت خود را از دست دادهاند، اما اگر تحولات آتي به بهبود همه جانبه در جامعه ايران منجر نشود، احتمال رجوع مجدد به نخبگان (و نيز نظرات راديكال) در ميان آنها زياد است.
13- اكنون جمهوري اسلامي با ايده انقلاب اسلامي، درگير چالشي ذهني شده است و از اينرو، نقطه آسيبزاي جمهوري اسلامي، نقاط قوت آن است، نه نقاط ضعف آن. جمهوري اسلامي هر سال لااقل يكبار (در بيست و دوم بهمن) و هر از گاهي (در انتخاباتهاي مهم) خود را (شجاعانه) در معرض رأي مردم و حضور مردم ميگذارد و مشروعيت خود را سالانه تجديد ميكند. اين ايده بسيار جسورانهاي است كه تقريبا هيچ كشوري در دنيا شهامت آن را ندارد: اگر مردم يك سال نيايند! اگر رأي ندهند! و مردم هر سال آمدهاند و رأي دادهاند. اما اكنون همين نقطه قوت، به خطر تبديل شده است. راهپيمايي بيست و دوم بهمن در پيش است و دهه اول محرم و در همه اينها از مردم خواسته شده (و امام آن را بدل به حق آنها كرده) كه مستقيما و بياجبار حكومت به صحنه بيايند. ايده «مردم هميشه در صحنه» است كه اكنون كار را بر حكومت دشوار كرده است و با همين ايده است كه اعتراض مردم به گوش حكومت ميرسد.
فهم حسي مردم انقلابي و مسلمان تهران در درك خطر براي انقلاب و اسلام بينظير است و در موارد بسياري آن را نشان دادهاند: در لحظههاي بحراني بهمن 1357؛ در برخورد با بنيصدر در پانزدهم خردادماه 1360؛ در تشييع شهيدان هفتم تير؛ در هجوم به جبهه پيش از قبول قطعنامه؛ در راهپيماييهاي بيستودوم بهمن هرساله؛ و در راهپيمايي پس از هجدهم تير 1378. ولي در جريان اخير، اين بخش بزرگ از مردم تهران، ساكت بودند و تنها حضورشان در نماز جمعه هفته پس از انتخابات بود، كه حضوري بهمعناي تظاهرات نبود. عدم حضور مردم تهران، يا بهمعناي اين است كه از اين اعتراضات چندان احساس خطر نميكنند، يا از رفتار حكومت در برخورد با معترضين راضي نيستند. البته بسياري از كساني هم كه در تظاهرات پيش و پس از انتخابات (و نه آشوبها) شركت كردند، جزو همان دسته از مردم تهران يا فرزندان آنها هستند، ولي مشخص است كه بخشهاي سنتيتر تهران، كمتر در اين اعتراضات وارد شدهاند. از اين روست كه سكوت مردم تهران، تأمل برانگيز است.
14- سرعت تغييرات در ايران بسيار بالاست و ايران در چند ماهه اخير، راهي چند ده ساله را پيموده است. زخمهاي قديمي سرباز كرده است و مطالبات و تناقضاتي كه تاكنون ناگفته مانده بود، علني شده است. در اين مسير، و با اين سرعت تحولات، اگر مسئله درست فهميده نشود، عوارض آن براي جمهوري اسلامي، انقلاب اسلامي، و حتي ايران جبرانناپذير است. اكنون، اين جنبش اعتراضي، ايده (مهم ولي دستكم گرفته شده) آزادي را از جمهوري اسلامي طلب ميكند. اگر اين خواسته محقق نشود، تركيب استقلال و آزادي از طريق ايدهاي جز جمهوري اسلامي (مانند جمهوري ايراني) دنبال خواهد شد و چنانچه اين آرمان هم درست رهبري نشود، هيچ بعيد نيست كه رهبران ناشناختهاي پيدا شوند و ايدههاي ناشناختهتري را ارايه كنند، از قبيل حذف دين يا حتي سكوت در برابر خواستهاي تجزيهطلبانه در ايران و...
15- لذا تغييرات نظري در مطالبات توسعه و تعالي در ايران را، در چهار سناريوي محتمل ميتوان پيشبيني كرد:
اصلاح جمهوري اسلامي با انقلاب اسلامي. اين ايده كه توسط مهندس موسوي دنبال ميشود، بر اين باور است كه براي اصلاح جمهوري اسلامي و بازگرداندن آن به مسير درست، چارهاي جز انقلاب مجددي از نوع انقلاب اسلامي نيست و لذا بايد براي آن هزينه كرد. اين رويكرد، بهويژه با رفتارهاي پس از انتخابات وي دنبال شده است.
حذف جمهوري اسلامي بهعنوان يك وسيله نيل به توسعه و جستوجوي وسيلههاي ديگر، مانند جمهوري ايراني يا حكومت دينداران (كه پيش از انقلاب نيز توسط بخشي از مخالفان حكومت پهلوي ارايه ميشد). اين ايده كه توسط برخي روشنفكران ديني و نيروهاي ملي- مذهبي دنبال ميشود، عمدتا حذف مدني و آرام ولايت فقيه و حكومت ديني را بهعنوان ايده اساسي دنبال ميكند.
حذف استقلال و آزادي (بهويژه استقلال) بهعنوان يك هدف، و جستوجوي توسعه از طرفي غير از آنچه در جريان انقلاب اسلامي دنبال ميشد. تحرك مجدد رضا پهلوي و منافقين، كه پيش از اين در ايران بهطور مطلق مطرود بودند، در اين مسير است. رونق مجدد اين جريانات بهدنبال اين ايده است كه شايد تأكيد بيش از اندازه بر استقلال در ايران، درست نبوده و پاسخگوي مسئله پيشرفت در ايران نباشد و ميتوان مجددا ايده سلطنت را طرح كرد، كه در آن هم آزادي فردي محدود ميشود و هم رضا پهلوي نمود آن است كه وابسته به غرب است. يا اينكه براي توسعه بايد دست به دامان غرب شد و از آنان كمك خواست يا حتي دخالت نظامي خارجي را پذيرفت. در جريان اعتراضات اخير، درب سفارتخانههاي خارجي به روي مردم معترض باز شد و كسي هم به اين دخالت آشكار اعتراضي نكرد، حال آنكه حتي كسروي هم به «پناهيدن» مردم به سفارت انگليس در جريان انقلاب مشروطه معترض بود.
حذف صورت مسئله و افراطي شدنهاي بينهايت. در اين فضاي راديكال، ممكن است راههاي تازهاي نيز سر بلند كند و تجربه تاريخ ايران نشان ميدهد كه هرچه اين راهها افراطيتر باشد، بيشتر احتمال دارد كه برخي مردم جذب آن بشوند. بعيد نيست كه در اين فضا، جرياناتي ايده حذف كامل دين از حيات اجتماعي ايران را پيشنهاد كنند، يا جامعه نسبت به تحركات تجزيهطلبانه واكنش نشان دهد يا حتي برخي كنشگران قومي بهدنبال تجزيه ايران باشند و بيگانگان نيز از اين فضا بهرهبرداري كنند. ممكن است برخي از جوانان نيز بهجاي فعاليت سياسي، راهكار مسلحانه را در پيش گيرند.
16- شايد اگر در تنور انتخابات آنقدر دميده نشده بود كه اينهمه التهاب در جامعه ايجاد شود، از سرعت طرح اين مباحث نظري راديكال كاسته شده بود؛ يا اگر سيستم به برخي از كانديداها اجازه نداده بود كه اينهمه جامعه را قطبي كند و همه اجزاي حكومت را فاسد بنماياند تا رأي بياورند؛ يا اگر وقتي نتيجه انتخابات اعلام شده بود، شرايط به مخالفان اجازه ميداد نظر مخالف خود را ابراز كنند و در روزنامهها نقد دولت و رييس آن را بكنند و هر روز نظر تازهاي بدهند و حتي هر روز مسئله و اشكال تازهاي در سطح خرد سياست ايجاد كنند، اكنون جامعه ايران بهجاي تأمل درباره امكان يا عدم امكان تحقق آرمانهاي اساسياش، درگير مجادلات دو جناح رقيب بود.
در آن صورت، اين نوع مباحث «در نظام» بود و نه «بر نظام». هر چند فضاي رسانهاي جامعه آلوده بود و پر از شبهه، اما اين شبهات درباره بخشهايي از نظام بود نه اصل نظام، و در سطح خرد بود نه كلان، و از احتمال طرح نظريات راديكال، كاسته ميشد. آن تعارضها و حملات عليه دولت، تعارض بين افراد و گروهها بود و تعارض سيستمي نبود (چيزي كه جامعهشناسان با تمايز ميان يكپارچگي اجتماعي و يكپارچگي نظام از آن ياد ميكنند)؛ ولي چيزي است كه شده، و آنچه از زمان مشروطه به اين سو، امكان طرح نيافته بود (يا در عرصه اجتماعي ظهور نيافته بود) در حال طرح است، و آن امكان يا عدم امكان توسعه در ايران با حفظ سنت است.
17- هر چند مشخص نيست كه جامعه ايران ظرفيت نظري و عملي ورود به اين بحث را دارد يا نه، ولي در هر صورت، طرح اين مسايل، جهش بزرگي در حيات تاريخي جامعه ايران است (و از اين رو بايد از آن استقبال كرد)، به شرط آنكه دقيقا متوجه شويم «چه چيزي در كجا» در حال وقوع است. مسايل اساسي جامعه ايران يك بار ديگر در حال طرح است و اگر نتوانيم اين مباحث را فهم و سپس مديريت كنيم، شايد عظمت اين پرسش تاريخي، نه از تاك، نشان باقي بگذارد و نه از تاكنشان.
18- اكنون بر نظام است كه با فهم از علل مختلف حوادث اخير و از جمله انگيزه عدالتخواهي و آزاديخواهي كنشگران عادي ( كه در اين متن بيان شد)، براي هركدام چارهاي بينديشد، و درباره عدالتخواهي، هم مباني نظري جمهوري اسلامي را بازبيني كند و هم رويههاي اجرايي را آنگونه سامان دهد كه اين هدف به سرعت برآورده شود. اين مطالبات اكنون به آستانه نظام رسيده است و اگر نظام، چشم خود را بر اين واقعيت، با اتكاي صرف به واقعيات ديگر ببندد، آنگاه احتمال دارد كه راه حلهاي راديكال ديگر (كه صورتهاي احتمالي آن در اين متن آمد) رواج پيدا كنند و مقبوليت يابند.
اين اعتراضات فرصت بينظيري براي نظام فراهم كرده تا به اصلاح و پالايش خود دست بزند و بدينگونه، از مجراي راه دشواري كه ميتواند به انواع بحرانها منجر شود، مسيري براي حيات بالندهتر و متعاليتر خود بيابد، به شرط آنكه مسئله را درست فهم كند. اين فهم سريع و عميق مسئله، همان ميراث امام خميني است كه در پيام به فرماندهان سپاه، پس از قبول قطعنامه فرمود: «من بين خودم و شما فاصلهاي نميبينم و سخن دل همه شما را پيش از آنكه به كاغذ و قلم كشيده شود، درك ميكنم» و بر همين اساس، همواره افقهاي تازهاي از مسير بحرانهاي صعب مييافت، و در زمانهاي پاسخ را نشان ميداد كه جامعه هنوز در ابتداي طرح پرسش بود.
نويسنده:محمد رضا جوادي يگانه