IRNON.com
نگاهي به ريشه‎‎هاي تاريخي وقايع پس از انتخابات از منظر توسعه‎نيافتگي
 

اين نكته كه هدف جامعه ايراني تعالي، توسعه، عدالت، استقلال و آزادي بوده و جمهوري اسلامي «وسيله» نيل به آن به‎شمار مي‎رفته، نكته مهمي است كه تمايز ميان دو جزء اساسي كلي‎ترين آرمان سه دهه اخير را روشن مي‎سازد و فهم تحولات اخير را نيز ممكن مي‎كند.


 

1- سوداي تجدد و مسئله توسعه‎نيافتگي در ايران پيشينه‎اي دو سده‎اي دارد. ايران كه گاه قدرت برتر عالم بوده و در هر زمان، مي‎توانسته در برابر دشمنان، به‎نحوي (فرهنگي يا نظامي) پيروز شود، پس از شكست در جنگ‎‎هاي ايران و روس، ديگر كمتر طعم برتري و پيروزي را چشيد و در سده پرتلاطم حكومت قاجار، هرچه كرد به در بسته خورد. اتفاق نظر قدرت‎‎هاي جهان در بي‎توجهي به ايران و نيز فقدان مزيت‎‎هاي نسبي اقتصادي در ايران باعث شد كه ايران تا انتهاي دوره قاجار (زمان كشف نفت) به حال خود رها شود.
در غياب توجه مستقيم قدرت‎‎هاي بزرگ يا استعمار مستقيم آن‎ها، و نيز فقدان نظام نظري پويا براي فهم و تصرف اسباب تجدد، تلاش‎‎هاي فراواني توسط سياستمداران و مردان عمل درگرفت؛ كساني مانند عباس ميرزا و قايم‎مقام تنها مديراني كارآزموده و يا مانند اميركبير، مصلحاني با اطلاع مختصر از دانش و صنعت غربي بودند؛ و نهايتا همچون ميرزا حسين‎خان سپهسالار و ملكم‎خان تحصيل‎كردگان فرنگي بودند كه سپس مشغول كار اجرايي شدند. اين كارگزاران، با دانش و بصيرت نظري محدود خود از سنت و تجدد، تلاش داشتند كه ايران را از عقب‎ماندگي نجات دهند و به سمت تجدد پيش ببرند.
اما فهم‎ آن‎ها از سنت و دين (و نيز تجدد) بسيار ناقص، و همين سرمنشأ تعارضات فراوان بود. جامعه ايراني از آن زمان، درگير كشاكش انتخاب ميان سنت و تجدد شد. در هر دوره‎اي، ديالكتيك‎گونه، تلاشي براي اصلاح همه جانبه و تجدد در ايران آغاز مي‎شد. يكي دو سال، اين حركت شتابان پيش مي‎رفت و سپس با باز شدن تدريجي اين جعبه جادويي تجدد، مخالفت‎ها آغاز و روحانيون و اقشار سنتي جامعه، پيشقراولان اين مخالفت مي‎شدند. اين تعارض‎هاي شديد، ناگهان با حذف تمام نزاع‎ها (و البته با حذف صحنه‎گردان اصلاحات، گاه توسط شاه و گاه به‎دست خارجي)، چند سالي دوباره جامعه در سكوت، افسردگي و سپس بازانديشي در خود فرو مي‎رفت و دوباره روز از نو و روزي از نو.
براي اين چرخه مي‎توان نمونه‎‎هاي فراواني ذكر كرد كه كارگزاران اصلاحات آن عبارت بودند از: عباس ميرزا، قايم‎مقام، اميركبير، ناصرالدين‎شاه، ميرزا حسين‎خان سپهسالار، رهبران مشروطه، رضاشاه و مصدق. مسئله مشترك در تمام اين افراد، فقدان درك نظري قوي از تجدد و نيز عدم اشراف بر سنت بوده است. البته شاهان و شاهزادگان قاجاري (از جمله مصدق) به‎دليل سابقه شاهي در آن ايل و نيز تجربه طولاني رهبري ايل قاجار، شم قابل قبولي از سنت داشته‎اند‏، ولي اين فهم نيز با دين پيوند عميقي نداشت. از اين‎رو، آنان كه از يك طرف دل در گرو سنت داشتند و از طرف ديگر عميقا دلباخته تجدد بودند، هرگز نه توانستند ميان اين دو، يكي را انتخاب كنند و نه بنياني فراهم سازند تا اين دو با هم ممزوج شوند. آن‎ها، با آگاهي از ضعف خود، هوشمندانه، تا توانستند از حركت به‎سمت نقاط بحراني و تعارض‎زاي ميان تجدد و دين با سنت پرهيز كردند و استخوان لاي زخم باقي گذاشتند. و هميشه به اين اميد بودند كه «تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس/ خود راه بگويدت كه چون بايد رفت». و راه نگفت كه چگونه بايد رفت و لذا «آرمان‎گرايي‎‎هاي شتابناك» يا تلاش‎‎هاي «زود و زور» (به تعبير صاحب نظريه سازگاري ايراني) باعث شد كه هر راهي، نيمه‎رفته باقي بماند و نخبگان با مشاهده اولين تعارضات و مشكلات، از طي آن مسير منصرف شده و به‎دنبال راه ديگري بگردند. در اين رويه، جامعه ايران همواره به‎دنبال مديريت تعارضات بوده و نه حل آن‎ها. و چون همه چيز را با هم مي‎خواسته، هرگز نتوانسته انتخابي انجام دهد و روحيه مداراي همراه با تعارف يا رودربايستي نيز باعث شده تا به همه طرف ماجرا حق دهد. البته كسي كه «همه چيز» را بخواهد، به «هيچ چيز» نخواهد رسيد.
بوده‎اند كساني كه مسئله را براي خود حل كرده بودند و فقط يك طرف را برگزيده بودند؛ يا تجدد را يا سنت را. اما غالب كنشگران و ‎انديشمندان جامعه ايراني، نه حاضر به‎دست كشيدن از دين و سنت بودند و نه مي‎توانستند چشم خود را بر آن‎چه در جهان مي‎گذرد، ببندند. لذا مدام به‎دنبال راه ميانه‎اي مي‎گشتند و از همين رو بود كه منتظر مردي بودند كه از راه مي‎رسيد و حرف تازه‎اي داشت. هرچند البته در بيشتر موارد، اين حرف تازه، انكار سخنان گذشته نيز بود.
2- آن‎چه ذكر شد، خلاصه دو سده تاريخ ايران است. اما نكته اين‎جاست كه جامعه ايراني، هرگز به صورت روشن نمي‎دانسته به كجا مي‎خواهد برود. مي‎دانسته كه «چيزي در جايي» نادرست است، اما آن چيز چيست و چگونه بايد حل شود، هرگز به صورت مشخص تعريف نشد. لذاست كه هر چيزي را به‎عنوان مسئله مي‎پذيرفته و هر راه حلي را نيز به‎عنوان راه حل قبول مي‎كرده، اگر آن راه حل در زمان مناسب با بيان مناسب و توسط شخصيتي مقبول بيان مي‎شد. راه‎هايي كه تاكنون در جامعه ايران طي شده، مدرنيزاسيون و آوردن نهاد‎هاي فرنگي بوده، موازنه مثبت بوده، قانون بوده و حكومت محدود به قانون (مشروطه)، آوردن دانش غربي بوده، ماركسيسم بوده (در دوره‎هايي كوتاه)، ملي گرايي همراه با موازنه منفي بوده، و نيز باستان گرايي همراه با تجدد افراطي در عرصه فرهنگي (در دوره پهلوي دوم).بر اين اساس، هدف غايي جامعه ايران، تعالي و توسعه (يعني بهبود وضعيت جامعه ايران در همه چيز: اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نيز همراه با معنويت) بوده، كه لزوما با تجدد يكي نيست، ولي با آن همپوشي فراوان دارد و قطعا آن را نيز مد نظر خود داشته است. اين هدف با آزمون و خطاهايي كه ذكر شد، نهايتا، در قالب «استقلال و آزادي» در آمد. از اين‎رو، در دوران منتهي به انقلاب اسلامي كه همه از حكومت مستقر نااميد شده و به‎دنبال راه حل بودند، امام خميني راه حل تازه‎اي ارايه كرد: «جمهوري اسلامي». يعني جمهوري اسلامي قسمتي از آرمان تاريخي مردم ايران نبوده، بلكه راه حلي است كه امام خميني براي مسئله تاريخي عقب‎ماندگي ايران ارايه كرده است. امام در سخنراني‎ها و مصاحبه‎هايي كه در پاريس ايراد كرده، به‎وضوح علت مبارزه را عقب‎ماندگي ايران در ابعاد اقتصادي (در اولويت اول)، سياسي و فرهنگي برشمرده است. جامعيت امام خميني، تسلط فراوان ايشان به مباني ديني و سنت در جامعه ايران و نيز گستردگي حلقه همراهان و مريدان ايشان (كه تركيبي از مبارزان روحاني، دانشگاهي و بازاري بود)، اين راه حل را براي مردم پذيرفتني كرد. استقامت پانزده ساله امام و عدم تخطي از اصول خود نيز، مردم را در پذيرش اين عقيده استوارتر كرد. اين بود كه راه حل امام خميني (كه در ابتدا حكومت اسلامي بود و از مهرماه 1357 جمهوري اسلامي نام گرفت) به‎تدريج پذيرفته شد و همه راه حل‎‎هاي ديگر و همه رهبران ديگر را تحت‎الشعاع خود قرار داد. (البته امام خميني در اين مرحله باقي نماند. امام قبل و بعد از اين دوران، نظرات بديع ديگري دارد كه جاي طرح آن در اين متن نيست.)اين نكته كه هدف جامعه ايراني تعالي، توسعه، عدالت، استقلال و آزادي بوده و جمهوري اسلامي «وسيله» نيل به آن به‎شمار مي‎رفته، نكته مهمي است كه تمايز ميان دو جزء اساسي كلي‎ترين آرمان سه دهه اخير را روشن مي‎سازد و فهم تحولات اخير را نيز ممكن مي‎كند.
3- اين بدان معنا نيست كه اسلام آرمان جامعه ايران محسوب نمي‎شود، اسلام آرماني است كه اكنون (در حداقل‎‎هاي لازم، و بيش از آن) محقق است و جامعه ايران، جامعه‎اي عميقا ديني است لذا نه‎تنها مسئله‎اي درباره تحقق اسلام وجود ندارد، بلكه بايد براي كمال آن تلاش كرد و هرگز به وضع موجود قانع نبود. تلاش‎‎هاي دين‎ستيزانه دوره پهلوي دوم از جانب همه بخش‎‎هاي جامعه ايران طرد شد و اسلام بار ديگر به جايگاه واقعي خود در عمق جامعه ايراني بازگشت. يعني چون اسلام محقق است، لذا از سوي مردم نگراني درباره ايده اسلام وجود ندارد. اين بدان معني است كه وضعيت ديني مردم دچار بحران نبود و مي‎توان از گرايش‎هاي ديني مردم به‎عنوان يك فرصت براي هر تغيير اجتماعي در ايران بهره گرفت.
4- استقلال و آزادي آرماني بود كه جمهوري اسلامي بر پايه آن شكل گرفت و مستقيما دو بخش از اساسي‎ترين آسيب‎‎هاي جامعه ايراني را در دو سده اخير هدف گرفته بود: استقلال به‎معناي رهايي از سلطه بيگانگان در ايران و وابستگي همه جانبه حاكمان به قدرت‎‎هاي بيگانه، و آزادي به‎معناي رهايي مردم از سلطه حكومت. در دوران پس از انقلاب، به‎تدريج و به دلايل متعدد (و برخي به‎دليل جنگ و خصومت قدرت‎‎هاي بيگانه)، استقلال بر آزادي چربيد و به‎نوعي همه چيز زير سايه دستيابي به ايده «استقلال» قرار گرفت. استقلال به امنيت ملي پيوند خورد و مداخلات خارجي و جنگ نيز اين چربش را تقويت كرد و ايده غلبه بر دشمن، همه آرمان‎هاي ديگر را تحت‎الشعاع قرار داد و هرچه با اين آرمان تعارض داشت، كمرنگ شد و اولويت‎‎هاي اساسيِ پژوهشي، صنعتي، سياسي و اجتماعي كشور نيز بر اين مبنا قرار گرفت.
اما برخي نشانه‎ها حاكي از نارضايتي در بخشي‎هايي از جامعه ايران بود كه از كمرنگ شدن ايده آزادي ابراز مي‎شد. دوم خردادماه 1376 و تأكيد بر جامعه مدني (به‎معناي نهاد‎هاي واسط ميان دولت و مردم كه امكان تسلط بي‎واسطه و عريان دولت عليه مردم را مي‎گرفت) يكي از اين نشانه‎ها بود. حتي شعار دولت نهم، در مبارزه با فساد و اشرافيت نيز نمودي از اين خواست بود كه به‎صورت تلويحي، آزادي فعاليت اقتصادي و سياسي نخبگان واقعي جامعه ايران (بدون اشرافيت و رانت و تنها بر پايه لياقت‎‎هاي فردي) را دنبال مي‎كرد و به‎نوعي برابري در فرصت‎ها را بيان مي‎كرد. اما افراط دولت نهم در توجيه همه چيز با ايده «دشمن» و پررنگ كردن عنصر خارجي و از اين رو، تأكيد فراوان بر استقلال، در آستانه انتخابات، بار ديگر آزادي را به‎ خواسته‎اي اساسي تبديل كرد. اين ايده، شعار كساني شد كه خواستار تغيير در رويه حكومت بودند. هرچند كه منتقدان اهميت استقلال را انكار نمي‎كردند، ولي استقلال را محقق مي‎ديدند و خواستار چيزي بودند كه اكنون فقدان يا ضعف آن حس مي‎شد، يعني آزادي.
5- در نحوه تحقق آزادي و استقلال، دو رويكرد اساسي متصور است. اولين رويكرد، استقلال حداكثري و تحقق آزادي ذيل آن است، تا آن‎اندازه كه ممكن باشد. در اين رويكرد، اصل بر تحقق استقلال است و تنها تا آن‎اندازه آزادي محقق مي‎شود يا مجاز دانسته مي‎شود كه استقلالِ حداكثري خدشه‎دار نشود. استقلال حداكثري با دشمني مداوم با ديگران تعريف مي‎شود و با اين جمله معروف كه «هركه از سوي دشمن حمايت شد، همدست دشمن است.» اما رويكرد دومي نيز متصور است و آن تلاش براي تامين همزمان و بهينه استقلال و آزادي است. از آن‎جا كه تحقق همزمان اين دو هدف به صورت حداكثري ممكن نيست، رويكرد دوم به‎دنبال بيشينه كردن همزمان هر دوي آن‎ها بود و طبيعي است كه با درنظر گرفتن آزادي، ديگر رسيدن به استقلال حداكثري ممكن نيست. ظاهرا امروزه رويكرد اول پذيرفته شده است، در حالي‎كه تلاش براي تحقق رويكرد دوم، مناسب‎تر مي‎تواند باشد. بعلاوه آزادي‎‎هاي فردي بدون استقلال ممكن است، اما استقلال واقعي حكومت بدون رضايت مردم و انتخاب اين استقلال از سوي آن‎ها، هرگز ممكن نيست.
6- جامعه ايراني در دو سده اخير به‎دنبال توسعه و تعالي بوده، كه البته دستيابي به تجدد نيز جزو آن است و در سه دهه اخير آن را در قالب «جمهوري اسلامي» دنبال كرده است. اين دو آرمان به صورت همزمان و با هم، خواسته ايرانيان بوده است. لذا مردم در عين اين‎كه تسلط خارجي را برنمي‎تابند، تسلط حكومت بر خود را نيز بر نمي‎تابند و به‎دنبال آزادي در تحقق اهداف شخصي خويش هستند. اين انتظار از جمهوري اسلامي مي‎رود كه اين دو هدف را با هم محقق كند. تلاش‎‎هاي دهه‎‎هاي اخير در جامعه ايران، معمولا به قيمت فدا كردن يكي به نفع ديگري بوده است. دولت اصلاحات از استقلال چشم پوشيد (يا از بلنداي آن فرود آمد) تا آزادي‎ها را در جامعه ايران بسط دهد و از اين منظر به توسعه سياسي و نهايتا به توسعه برسد و دولت نهم، آزادي فردي و حتي تفكيك قوا و قدرت عمل مديران مياني را كمرنگ كرد تا به نهايت استقلال برسد.
هنوز هم تلاش اصلي براي تركيب همزمان اين دو ايده در قالب بازسازي جمهوري اسلامي، يا رفع نقايص آن با تكيه بر آرمان انقلاب اسلامي است. ولي نبايد فراموش كرد كه جمهوري اسلامي يك هدف نيست، وسيله‎اي است براي رسيدن به هدف و اگر جامعه به اين نتيجه برسد كه آن اهداف در قالب جمهوري اسلامي، محقق شدني نيست، آن‎گاه شعار تازه‎اي مي‎دهد، مثلا: «استقلال، آزادي، جمهوري ايراني» كه اخيرا در برخي تظاهرات‎ها يا در برخي از نوشته‎ها مشاهده مي‎شود. اين شعار زنگ خطري است براي جمهوري اسلامي كه بايد در تحقق همزمان اين دو هدف بكوشد و چون استقلال بيش از آزادي محقق است و كسي اجازه ارتباط غيرعلني با بيگانگان را ندارد (و دريافت پول و كمك از آن‎ها عميقا مذموم است)، اكنون آن‎ها كه استقلال را محقق كرده‎اند، بايد به‎جد براي آزادي جامعه ايران بكوشند. آزادي نيز همانند استقلال دشواري‎هايي دارد. اگر در سال‎‎هاي تحقق استقلال، برخي مصايب به جامعه ايران تحميل شد، براي تحقق آزادي (در قالب مشروع و ديني آن) نيز بايد برخي مصايب را تحمل كرد: تمايز ميان منتقد و دشمن، پذيرش رسمي منتقد به‎عنوان كسي كه در قالب قانوني قصد انتقاد را دارد و مي‎خواهد با انتقاد از دولت مستقر، رأي مردم را به دست بياورد و خود به حكومت برسد (و اين به‎معناي براندازي نيست)، پذيرش حق رأي دادنِ همه اقشار جامعه ايراني (حتي كسي كه نظر و رفتاري دارد كه از نظر حاكميت پذيرفته نيست)، محدود كردن نظارت‎ها و محدوديت‎ها به حدود ساختاري و سيستمي و حذف اعمال سليقه‎‎هاي فردي و مهمتر از همه استقلال قوه قضاييه از حكومت (و پيوند آن با حاكميت) ، و امكان طرح دعوي شهروندان عليه بخش‎‎هاي گوناگون حكومت در قوه قضاييه. اين موارد، نكاتي است كه اولا سلامت و آرامش را به جامعه باز مي‎گرداند و ثانيا امكان تصحيح مداوم سيستم را از درون خود سيستم فراهم مي‎كند.
7- بر خلاف تصور رايج، آن‎چه امروز در جامعه ايران وجود دارد، نبود آزادي نيست، بلكه فقدان قانون يا نبودن عزم براي اعمال قانون است و از آن مي‎توان به بي‎بند و باري ياد كرد نه آزادي. اين است كه در اين فضا، هر كس با توجه به فهم خود از خلاء‎‎هاي قانوني يا ميزان مداراي مسئولان يا با استفاده از قدرت خود هرچه مي‎خواهد مي‎گويد و انتظار عقوبت روشني هم ندارد. نمونه‎‎هاي بارز آن، سه اتهام بزرگ (و اثبات نشده) از سوي سه رقيب اصلي انتخابات اخير است: فاسد بودن همه دولت‎‎هاي قبل از دولت نهم، تقلب بزرگ در انتخابات، و تجاوز به زندانيان سياسي اخير. مسئله اين‎جاست كه آيا كسي كه اين سخنان را گفته، و پس از فرو نشستن التهابات (و بهره برداري سياسي از آن) از آن صرف نظر كرده و ديگر آن را دنبال نكرده، نبايد تاوان آن سخنان را پس بدهد؟
از اين دست سخنان و ادعاها در فضاي سياسي جامعه فراوان است. اما، اين آزادي نيست و نوعي ولنگاري سياسي محسوب مي‎شود. آزادي آن است كه فرد مطمئن باشد حقوقي دارد و كسي را ياراي مقابله با آزادي وي نيست. چون در ايران، به‎صورت تاريخي، فرد هيچ‎گونه امنيت و حقي در مقابل حاكميت و نظام (و نه مسئولان) ندارد، همواره فرد است كه قرباني تعارض فرد و حكومت مي‎شود و هرگز اين اطمينان نيست كه يك نفر بتواند با اتكاي آزادي خود در مقابل سيستم بايستد. شاهدي موجود نيست كه يك نفر توانسته باشد عليه بي‎قانوني يك دستگاه حكومتي (البته مرتبط با خود) طرح دعوي كند و بتواند «به تنهايي» حاكميت را مجبور به تمكين به نظر حق خود بكند. اين است كه علي‎رغم اين‎همه آزادي بي‎قيد، كه در كمتر نقطه دنيا نظير آن يافت مي‎شود، باز هم افراد «احساس آزادي» ندارند و از اين نظر حق دارند.
مسئله آزادي، نه‎تنها يك مسئله سياسي نيست، بلكه در حوزه اجتماعي نيز، فقدان آزادي برجسته است. طول دوره استبداد باعث شده تا همه ما به ديكتاتور‎هاي كوچكي بدل شويم، به تعبير قايم‎مقام فراهاني: «عاجز و مسكين هرچه ظالم و بدخواه/ ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسكين». لذاست كه تنها گرفتن حق از حكومت، مسئله ما نيست. اگر يك مدرسه، بدون دليل قانع كننده اسم فرزند ما را ننوشت، يا اگر يك معلم با ما چپ افتاد و نمره ما را نداد، يا حتي اگر يك مغازه‎دار (به‎دليل آن‎كه يك بار از او انتقاد كرده‎ايم) از قيافه ما خوشش نيامد! و ديگر به ما جنس نفروخت، نمي‎توانيم او را وادار به عدول از نظر خويش كنيم و اين است كه هنوز آزادي، مسئله اساسي جامعه ماست. همچنين مشخص است كه فضاي سياسي جامعه ايران، آن‎ اندازه فاقد آزادي نيست كه معترضان به تصوير مي‎كشند، حتي فضاي جامعه از لحاظ باز بودن به نظرات مخالف، قابل مقايسه با دهه هفتاد و شصت هم نيست، چه رسد به پيش از انقلاب، اما آن‎چه اين دوران را با دهه‎‎هاي گذشته و پيش از انقلاب متمايز مي‎كند، علاوه بر آرمان‎طلبي و راضي نبودن به وضع موجود، انبوه رسانه‎‎هاي شخصي و عمومي ديداري، شنيداري و متني است. يك عكس و يك فيلم، يا يك حدس اثبات نشده، به سرعت در صحنه جامعه و در ذهن كنشگران پراكنده مي‎شود و چيزي كه پخش شد، جمع كردن آن بسيار دشوار است. در اين عرصه است كه بايد حاكميت پيشقراول اطلاع‎رساني باشد و اعتماد مخاطب را به‎خود جلب كند، تا كسي به‎سراغ آن شنيده‎ها نرود. اما رسانه در ايران، بسيار كند است و منفعل و اين نيز به «احساس فقدان آزادي» دامن مي‎زند.
8- باز هم بايد توجه داشت كه استقلال و آزادي دو ايده‎اي است كه از آرمان مبهم توسعه و تعالي برآمده و تئوريزه شده است. ولي چنان‎چه امروز مشاهده مي‎كنيم، تركيب همزمان اين دو ايده و تحقق آن از طريق جمهوري اسلامي با دشواري‎‎هاي فراوان روبه‎روست. در اين سال‎ها، با ساده‎سازي مسئله، و نيز با برچسب خارجي زدن به نظريه‎‎هاي متفاوت و مخالف با نظريه رسمي، از تفكر درباره تعارض‎‎هاي دروني اين مسئله و تلاش براي حل آن‎ها (و نه مديريت آن‎ها) سرباز زده‎ايم. اما سرعت تغييرات در چند ماه اخير در جامعه ايران به‎گونه‎اي است كه به‎سرعت راه حل‎‎هاي متفاوت را جست‎وجو مي‎كند. ناكارآمدي در فهم صورت مسئله و نيز در پاسخ به آن، مي‎تواند لطمات جبران‎ناپذيري به ايده «جمهوري اسلامي» و حتي آرمان‎‎هاي «استقلال و آزادي» بزند.
9- وقايع اخير در ايران، همچنين برخي از خلا‎‎ءهاي نظام را نشان داد: ناتواني رسانه‎‎هاي داخلي (صدا و سيما و خبرگزاري‎ها) در مقابله با جريان‎سازي جهاني عليه ايران، ناكافي بودن كفايت نرم‎افزاري نهاد‎هاي انتظامي و امنيتي،‏ تأثيرپذيري (مثبت يا منفي) نخبگان حكومتي و دانشگاهي از القاي رسانه‎‎هاي بيگانه، پايين بودن ظرفيت داخل نظام براي مديريت مشاركت حداكثري (و عوارض آن)، ضعف مديريت رسانه‎اي بحران، ضعف مرجعيت تظلم خواهي در قوه قضاييه، دشواري اجراي برخي بخش‎‎هاي قانون اساسي (هرچند بسيار جذاب است). لذا بايد يك بار ديگر به‎دنبال بازبيني در همه اجزاي حكومت بود و تهديد رخ داده را به فرصت تبديل كرد.
نوع برخورد امام خميني در مديريت بحران‎‎هاي نظري (در مباحث مربوط به حدود اختيارات حكومت در سال 1366) و عملي (در پذيرش قطعنامه و حوادث پس از آن و نيز حل مسئله آيت‎ا... منتظري در سال 1367) حكومت، و تبديل آن فضا به فرصتي براي طرح نظرات متعالي خود، و نيز حل مسايل مديريتي جامعه ايران، مي‎تواند راهگشاي برون‎رفت از بحران فعلي باشد.
10- يكي از ابعاد فهم درست وقايع اخير، اين است كه انگيزه‎‎هاي كنشگران درگير در جنبش اعتراضي حاضر را به‎درستي بشناسيم. البته، اين تنها يكي از ابعاد است كه تلاش دارد مسئله را در سطح كنش‎گران و در سطح خرد بررسي كند و ابعاد ساختاري مسئله نيز به همان‎اندازه حايز اهميت است. نمي‎توان انكار كرد كه بيگانگان در صدد تغيير نظام سياسي در ايران هستند و اين نظام را به‎دليل آن‎كه مستقيما نظم نوين جهاني و سلطه استكبار را هدف گرفته، دشمن اصلي مي‎دانند و از هر طريقي در ايران، براي براندازي اقدام مي‎كنند. لذا غفلت از عناد رسانه‎‎هاي بيگانه، استقبال غربيان از برخي نظريات و نظريه‎پردازان، كمك‎‎هاي مادي و تسهيلات فراوان به يك جريان (و البته چشم‎پوشي تعمدي از جريان ديگر) ساده‎انديشي و خام‎انگاري است. همچنين نمي‎توان از صداقت و سلامت مالي و سياسي همه رهبران جنبش اعتراضي (به‎ويژه در سطح رهبران درجه دوم) مطمئن بود، و احتمالا برخي شواهد درباره تعامل‎‎هاي صميمانه برخي از آن‎ها با بيگانگان و دريافت كمك‎‎هاي مادي قابل تأمل است. به‎علاوه در هر اعتراضي و هر آشوبي هم عده‎اي هستند كه بخواهند از آب گل‎آلود ماهي بگيرند و توسط بيگانگان تحريك شده باشند. اما اين متن به هيچ يك از اين سه دسته نظر ندارد، بلكه به مردمي نظر دارد كه اكنون معترض هستند. ممكن است آن‎ها توسط ديگران برانگيخته شده باشند، اما مهم اين است كه با چه چيزي برانگيخته شده‎اند. اگر خود را با اين واقعيت قانع كنيم كه آن‎ها توسط رسانه‎‎هاي غربي تحريك مي‎شوند و لذا آلت دست دشمن هستند، هر چند بخشي از واقعيت را ديده‎ايم، اما از بخش بزرگتر آن غافل هستيم. آن‎چه مردم را معترض كرده و مي‎كند، جدا از تدبير نادرست مسئولان در برخورد با آشوب و بحران (و فقدان پاسخ دقيق و سريع به مسايل مورد اعتراض)، تصويري است كه مردم در ذهن خود درباره نحوه برخورد حكومت با معترضان ساخته‎اند. بزرگترين اعتراض پس از انتخابات، به تقلب در انتخابات است. از اين بعد كه ما به آن مي‎نگريم، مهم نيست كه تقلب شده يا خير، و آيا اين تقلب مؤثر بوده يا خير، بلكه آن‎چه در اين بحث اهميت دارد اين است كه مردم به چه چيزي معترض شده‎اند؟ آن‎ها معتقدند كه آزادي آن‎ها براي انتخاب رييس‎جمهور مخدوش و در رأي آنان دست برده شده است. همچنين اخيرا، برخي معترضان، ايده تجاوز جنسي را مطرح كردند و رسانه‎‎هاي بيگانه نيز آن را برجسته ساختند؛ ولي بايد ديد چه چيزي برجسته شده است: شايعه تجاوز جنسي به مخالفان، به‎عنوان يك حربه عليه مخالفان، كه به‎معناي فقدان آزادي تسلط آن‎ها بر بدن خود براي حذف آزادي عقيده آن‎هاست و اين يعني فقدان مضاعف آزادي. از منظري كه ما به بحث نگاه مي‎كنيم، مهم اين نيست كه تجاوز وجود دارد يا نه، بلكه آن‎چه اهميت دارد اين است كه اين مسئله (و مسئله بزرگتر صحت انتخابات) است كه انگيزه اعتراض مخالفان مي‎شود و نه انگيزه‎‎هاي مادي يا لذت‎طلبانه.
يعني اگر مردم معترض هستند و برخي آن را دامن مي‎زنند و برخي ديگر آن را رسانه‎اي مي‎كنند، به دليل اين است كه مستقيما به اساسي‎ترين خواسته‎‎هاي امروز جامعه ايراني (حداقل بخش‎‎هاي روشنفكرانه و در تهران) بدل شده است. يعني رسانه‎‎هاي بيگانه و رهبران جنبش اعتراضي بر شانه آرمان آزادي سوار شده‎اند و اين آرمان، همان آرمان انقلاب اسلامي است.
11- از اين‎روست كه ذات و عنصر اساسي اين جنبش (در سطح كنشگران خرد)، ادامه انقلاب اسلامي است، هرچند مدعيان خارج‎نشين رهبري آن، كاريكاتور رهبري آن هستند، اما خواسته‎‎هاي مردم و نيت آن‎ها به هيچ وجه طنز نيست. آن‎ها صادقانه به‎دنبال آزادي هستند و اين آرمان، امروزي نيست، ديرگاهي است كزين جام هلالي مستند. ممكن است مردم در رفتارها يا شناخت رهبران اشتباه كنند يا تحت تأثير القائات قرار گيرند، ولي انگيزه‎‎هاي آن‎ها انگيزه‎هايي برآمده از انقلاب اسلامي است و اين از قوت انقلاب اسلامي است كه اين‎چنين در عمق جان مردم نفوذ كرده است. همچنين ممكن است اين مردم اكنون اعتراضاتي به نظام داشته باشند، و حتي برخي از آن‎ها هم مخالف نظام باشند، ولي آن‎چه اكنون آن‎ها را به خيابان كشانده، اعتراضاتي است كه رهبري آن را عناصري در درون نظام بر عهده دارند، و مطالبات بيان شده قاطبه مردم، در همين سطح است. قطعا بيگانگان به‎دنبال انقلاب مخملي هستند و كارگزاراني هم در سطوح رهبري اين اعتراضات و هم در سطح بدنه آن دارند، ولي آن‎چه در ايران گذشته، انقلاب مخملي نيست. عده‎اي با استفاده از امكانات رسانه‎اي غرب در صدد سواري گرفتن از اعتراض مردم هستند و داعيه رهبري آن را دارند و پيام صوتي مي‎فرستند و شعار و راهكار تعيين مي‎كنند، ولي اكثريت مردم معترض راه خود را مي‎روند. البته به رسانه‎‎هاي خارجي هم توجه مي‎كنند، ولي اين توجه به اين دليل است كه راه ارتباطي آن‎ها با داخل كشور قطع شده است. قبل از انتخابات چه كسي بي‎بي‎سي و صداي آمريكا مي‎ديد؟ خود آن‎ها هم اخبار تلويزيون ايران (و مناظرات) را پخش مي‎كردند. پيش از انتخابات پرمخاطب‎ترين رسانه‎ها و سايت‎ها، جريان‎‎هاي داخل نظام بودند. لذا در اين‎كه ديگران داعيه انقلاب مخملي و تغيير نرم را دارند، شكي نيست؛ چون آن‎ها شيوه‎اي براي مقابله با انقلاب به‎جز انقلاب مخملي نمي‎شناسند. ولي اعتراض مردم ايران از نوع ديگري است و اگر درست شناخته نشود و به آن مطالبات پاسخ داده نشود، بدون شك به دامان طراحان انقلاب مخملي خواهد افتاد. اين جنبش (در سطح كنشگران خرد و مردمي كه به خيابان‎ها آمده بودند) ادامه منطقي انقلاب اسلامي و براي بهبود نقايص جمهوري اسلامي است. شباهت اعتراضات مردم در سطح نظريه و روش با انقلاب اسلامي، به دليل آن است كه انقلاب اسلامي، برآمده از آراي مردم بود و آن شيوه اعتراض و انگيزه‎‎هاي اعتراضي (در انقلاب اسلامي)، توسط مردم ايران پذيرفته شده بود و اكنون نيز عميقا دروني شده است.
12- معترضين امروزي، بيشتر از نخبگان جامعه ايران هستند، دانشگاهيان، تحصيل كردگان، دانشجويان و طبقه متوسط شهري. و اين دسته بيشتر در تهران هستند. يعني مظهر و مجلاي اساسي اعتراضات در تهران است، البته اين بدان معنا نيست كه تنها تهران معترض است. ولي شكاف مركز- پيرامون (كه توسط دولت نهم دامن زده شد)، شكافي نيست كه بتوان بر اساس آن، يك نيروي اجتماعي از پيرامون در مقابله با اعتراضات مركز تدارك ديد. همچنين گسترش طبقه متوسط در شهرستان‎ها و حتي روستاها، دامنه اين اعتراضات را به ساير نقاط ايران خواهد كشاند. هر چند امروزه نخبگان جامعه مرجعيت خود را از دست داده‎اند، اما اگر تحولات آتي به بهبود همه جانبه در جامعه ايران منجر نشود، احتمال رجوع مجدد به نخبگان (و نيز نظرات راديكال) در ميان آن‎ها زياد است.
13- اكنون جمهوري اسلامي با ايده انقلاب اسلامي، درگير چالشي ذهني شده است و از اين‎رو، نقطه آسيب‎زاي جمهوري اسلامي، نقاط قوت آن است، نه نقاط ضعف آن. جمهوري اسلامي هر سال لااقل يك‎بار (در بيست و دوم بهمن) و هر از گاهي (در انتخابات‎‎هاي مهم) خود را (شجاعانه) در معرض رأي مردم و حضور مردم مي‎گذارد و مشروعيت خود را سالانه تجديد مي‎كند. اين ايده بسيار جسورانه‎اي است كه تقريبا هيچ كشوري در دنيا شهامت آن را ندارد: اگر مردم يك سال نيايند! اگر رأي ندهند! و مردم هر سال آمده‎اند و رأي داده‎اند. اما اكنون همين نقطه قوت، به خطر تبديل شده است. راهپيمايي بيست و دوم بهمن در پيش است و دهه اول محرم و در همه اين‎ها از مردم خواسته شده (و امام آن را بدل به حق آن‎ها كرده) كه مستقيما و بي‎اجبار حكومت به صحنه بيايند. ايده «مردم هميشه در صحنه» است كه اكنون كار را بر حكومت دشوار كرده است و با همين ايده است كه اعتراض مردم به گوش حكومت مي‎رسد.
فهم حسي مردم انقلابي و مسلمان تهران در درك خطر براي انقلاب و اسلام بي‎نظير است و در موارد بسياري آن را نشان داده‎اند: در لحظه‎‎هاي بحراني بهمن 1357؛ در برخورد با بني‎صدر در پانزدهم خردادماه 1360؛ در تشييع شهيدان هفتم تير؛ در هجوم به جبهه پيش از قبول قطعنامه؛ در راهپيمايي‎‎هاي بيست‎ودوم بهمن هرساله؛ و در راهپيمايي پس از هجدهم تير 1378. ولي در جريان اخير، اين بخش بزرگ از مردم تهران، ساكت بودند و تنها حضورشان در نماز جمعه هفته پس از انتخابات بود، كه حضوري به‎معناي تظاهرات نبود. عدم حضور مردم تهران، يا به‎معناي اين است كه از اين اعتراضات چندان احساس خطر نمي‎كنند، يا از رفتار حكومت در برخورد با معترضين راضي نيستند. البته بسياري از كساني هم كه در تظاهرات پيش و پس از انتخابات (و نه آشوب‎ها) شركت كردند، جزو همان دسته از مردم تهران يا فرزندان آن‎ها هستند، ولي مشخص است كه بخش‎‎هاي سنتي‎تر تهران، كمتر در اين اعتراضات وارد شده‎اند. از اين روست كه سكوت مردم تهران، تأمل برانگيز است.
14- سرعت تغييرات در ايران بسيار بالاست و ايران در چند ماهه اخير، راهي چند ده ساله را پيموده است. زخم‎‎هاي قديمي سرباز كرده است و مطالبات و تناقضاتي كه تاكنون ناگفته مانده بود، علني شده است. در اين مسير، و با اين سرعت تحولات، اگر مسئله درست فهميده نشود، عوارض آن براي جمهوري اسلامي، انقلاب اسلامي، و حتي ايران جبران‎ناپذير است. اكنون، اين جنبش اعتراضي، ايده (مهم ولي دست‎كم گرفته شده) آزادي را از جمهوري اسلامي ‎طلب مي‎كند. اگر اين خواسته محقق نشود، تركيب استقلال و آزادي از طريق ايده‎اي جز جمهوري اسلامي (مانند جمهوري ايراني) دنبال خواهد شد و چنان‎چه اين آرمان هم درست رهبري نشود، هيچ بعيد نيست كه رهبران ناشناخته‎اي پيدا شوند و ايده‎‎هاي ناشناخته‎تري را ارايه كنند، از قبيل حذف دين يا حتي سكوت در برابر خواست‎‎هاي تجزيه‎طلبانه در ايران و...
15- لذا تغييرات نظري در مطالبات توسعه و تعالي در ايران را، در چهار سناريوي محتمل مي‎توان پيش‎بيني كرد:
اصلاح جمهوري اسلامي با انقلاب اسلامي. اين ايده كه توسط مهندس موسوي دنبال مي‎شود، بر اين باور است كه براي اصلاح جمهوري اسلامي و بازگرداندن آن به مسير درست، چاره‎اي جز انقلاب مجددي از نوع انقلاب اسلامي نيست و لذا بايد براي آن هزينه كرد. اين رويكرد، به‎ويژه با رفتار‎هاي پس از انتخابات وي دنبال شده است.
حذف جمهوري اسلامي به‎عنوان يك وسيله نيل به توسعه و جست‎وجوي وسيله‎‎هاي ديگر‏‏،‏ مانند جمهوري ايراني يا حكومت دين‎داران (كه پيش از انقلاب نيز توسط بخشي از مخالفان حكومت پهلوي ارايه مي‎شد). اين ايده كه توسط برخي روشنفكران ديني و نيرو‎هاي ملي- مذهبي دنبال مي‎شود، عمدتا حذف مدني و آرام ولايت فقيه و حكومت ديني را به‎عنوان ايده اساسي دنبال مي‎كند.
حذف استقلال و آزادي (به‎ويژه استقلال) به‎عنوان يك هدف، و جست‎وجوي توسعه از طرفي غير از آن‎چه در جريان انقلاب اسلامي دنبال مي‎شد. تحرك مجدد رضا پهلوي و منافقين، كه پيش از اين در ايران به‎طور مطلق مطرود بودند، در اين مسير است. رونق مجدد اين جريانات به‎دنبال اين ايده است كه شايد تأكيد بيش از‎ اندازه بر استقلال در ايران، درست نبوده و پاسخگوي مسئله پيشرفت در ايران نباشد و مي‎توان مجددا ايده سلطنت را طرح كرد، كه در آن هم آزادي فردي محدود مي‎شود و هم رضا پهلوي نمود آن است كه وابسته به غرب است. يا اين‎كه براي توسعه بايد دست به دامان غرب شد و از آنان كمك خواست يا حتي دخالت نظامي خارجي را پذيرفت. در جريان اعتراضات اخير، درب سفارتخانه‎‎هاي خارجي به روي مردم معترض باز شد و كسي هم به اين دخالت آشكار اعتراضي نكرد، حال آنكه حتي كسروي هم به «پناهيدن» مردم به سفارت انگليس در جريان انقلاب مشروطه معترض بود.
حذف صورت مسئله و افراطي شدن‎‎هاي بينهايت. در اين فضاي راديكال، ممكن است راه‎‎هاي تازه‎اي نيز سر بلند كند و تجربه تاريخ ايران نشان مي‎دهد كه هرچه اين راه‎ها افراطي‎تر باشد، بيشتر احتمال دارد كه برخي مردم جذب آن بشوند. بعيد نيست كه در اين فضا، جرياناتي ايده حذف كامل دين از حيات اجتماعي ايران را پيشنهاد كنند، يا جامعه نسبت به تحركات تجزيه‎طلبانه واكنش نشان دهد يا حتي برخي كنش‎گران قومي به‎دنبال تجزيه ايران باشند و بيگانگان نيز از اين فضا بهره‎برداري كنند. ممكن است برخي از جوانان نيز به‎جاي فعاليت سياسي، راهكار مسلحانه را در پيش گيرند.
16- شايد اگر در تنور انتخابات آن‎قدر دميده نشده بود كه اين‎همه التهاب در جامعه ايجاد شود، از سرعت طرح اين مباحث نظري راديكال كاسته شده بود؛ يا اگر سيستم به برخي از كانديداها اجازه نداده بود كه اين‎همه جامعه را قطبي كند و همه اجزاي حكومت را فاسد بنماياند تا رأي بياورند؛ يا اگر وقتي نتيجه انتخابات اعلام شده بود، شرايط به مخالفان اجازه مي‎داد نظر مخالف خود را ابراز كنند و در روزنامه‎ها نقد دولت و رييس آن را بكنند و هر روز نظر تازه‎اي بدهند و حتي هر روز مسئله و اشكال تازه‎اي در سطح خرد سياست ايجاد كنند، اكنون جامعه ايران به‎جاي تأمل درباره امكان يا عدم امكان تحقق آرمان‎‎هاي اساسي‎اش، درگير مجادلات دو جناح رقيب بود.
در آن صورت، اين نوع مباحث «در نظام» بود و نه «بر نظام». هر چند فضاي رسانه‎اي جامعه آلوده بود و پر از شبهه، اما اين شبهات درباره بخش‎هايي از نظام بود نه اصل نظام، و در سطح خرد بود نه كلان، و از احتمال طرح نظريات راديكال، كاسته مي‎شد. آن تعارض‎ها و حملات عليه دولت، تعارض بين افراد و گروه‎ها بود و تعارض سيستمي نبود (چيزي كه جامعه‎شناسان با تمايز ميان يكپارچگي اجتماعي و يكپارچگي نظام از آن ياد مي‎كنند)؛ ولي چيزي است كه شده، و آن‎چه از زمان مشروطه به اين سو، امكان طرح نيافته بود (يا در عرصه اجتماعي ظهور نيافته بود) در حال طرح است، و آن امكان يا عدم امكان توسعه در ايران با حفظ سنت است.
17- هر چند مشخص نيست كه جامعه ايران ظرفيت نظري و عملي ورود به اين بحث را دارد يا نه، ولي در هر صورت، طرح اين مسايل، جهش بزرگي در حيات تاريخي جامعه ايران است (و از اين رو بايد از آن استقبال كرد)، به شرط آن‎كه دقيقا متوجه شويم «چه چيزي در كجا» در حال وقوع است. مسايل اساسي جامعه ايران يك بار ديگر در حال طرح است و اگر نتوانيم اين مباحث را فهم و سپس مديريت كنيم، شايد عظمت اين پرسش تاريخي، نه از تاك، نشان باقي بگذارد و نه از تاك‎نشان.
18- اكنون بر نظام است كه با فهم از علل مختلف حوادث اخير و از جمله انگيزه عدالت‎خواهي و آزادي‎خواهي كنش‎گران عادي ( كه در اين متن بيان شد)، براي هركدام چاره‎اي بينديشد، و درباره عدالت‎خواهي، هم مباني نظري جمهوري اسلامي را بازبيني كند و هم رويه‎‎هاي اجرايي را آن‎گونه سامان دهد كه اين هدف به سرعت برآورده شود. اين مطالبات اكنون به آستانه نظام رسيده است و اگر نظام، چشم خود را بر اين واقعيت، با اتكاي صرف به واقعيات ديگر ببندد، آن‎گاه احتمال دارد كه راه حل‎‎هاي راديكال ديگر (كه صورت‎‎هاي احتمالي آن در اين متن آمد) رواج پيدا كنند و مقبوليت يابند.
اين اعتراضات فرصت بي‎نظيري براي نظام فراهم كرده تا به اصلاح و پالايش خود دست بزند و بدين‎گونه، از مجراي راه دشواري كه مي‎تواند به انواع بحران‎ها منجر شود، مسيري براي حيات بالنده‎تر و متعالي‎تر خود بيابد، به شرط آن‎كه مسئله را درست فهم كند. اين فهم سريع و عميق مسئله، همان ميراث امام خميني است كه در پيام به فرماندهان سپاه، پس از قبول قطعنامه فرمود: «من بين خودم و شما فاصله‎اي نمي‎بينم و سخن دل همه شما را پيش از آن‎كه به كاغذ و قلم كشيده شود، درك مي‎كنم» و بر همين اساس، همواره افق‎‎هاي تازه‎اي از مسير بحران‎‎هاي صعب مي‎يافت، و در زمانه‎اي پاسخ را نشان مي‎داد كه جامعه هنوز در ابتداي طرح پرسش بود.

نويسنده:محمد رضا جوادي يگانه