نگاهي به عرصه ها و صورتهاي سكولاريزم

سكولاريزم به عنوان رويكرد دنيوي به هستي در ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ و تمدن مدرن حضور دارد. و به همين دليل نبايد آن را به صورتي خاص محدود كرد.
سكولاريزم به عنوان رويكرد دنيوي به هستي در ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ و تمدن مدرن حضور دارد. و به همين دليل نبايد آن را به صورتي خاص محدود كرد. محدود كردن سكولاريزم به برخي از صور و تجليات فرهنگي و تمدني غرب علاوه بر آنكه مانع از شناخت صحيح اين پديده مي شود، مانع از عملكرد صحيح و شايسته در حركتهاي فرهنگي و تمدني مي گردد و بخصوص فرهنگ و تمدن اسلامي را در شناخت هويت خود و ديگري گرفتار مطالعات و خطاهاي فاحش نظري مي كند. اين گونه از مغالطات راه را بر گزينش هاي آگاهانه و بخردانه در مواجهات فرهنگي فرو مي بندد. بنابراين براي شناخت نسبت واقعي مدرنيته، با ديگر فرهنگها بايد حقيقت سكولاريزم در سطوح مختلف فرهنگي و تمدني و صور مختلفي كه سكولاريزم در عرصه هاي گوناگون پيدا مي كند شناخته شود و بر همين قياس نيز صور مختلف معنويت و ديانت در سطوح گوناگون بازشناسي گردد.
شناخت اين امور امكان ترسيم جغرافياي فرهنگي جهان امروز را فراهم مي آورد و به دنبال آن فرصت مناسبي براي شناخت و تحليل تاريخي پديد مي آيد كه در دامن اين جغرافيا شكل مي گيرد. تحليل درست واقعيت تاريخي به نوبه خود، خود آگاهي تاريخي را براي هر دو فرهنگ به دنبال مي آورد. و با خود آگاهي تاريخي امكان گريز از حركتهاي شتابزده و دكور و زمينه گزينش رفتارهاي عاقلانه فراهم مي آيد.
صور گوناگون سكولاريزم را در عرصه هاي زير مي توان دنبال كرد:
الف) فلسفي؛
ب) معرفت شناختي؛
ج) فلسفه و انديشه سياسي؛
د) عملكرد در رفتار تاريخي و اجتماعي؛
ه ) دين و هستي قدسي.
فلسفه هاي مدرن
انديشه هاي فلسفي مدرن صور مختلفي دارند و به رغم اختلافاتي كه دارند، در رويكرد دنيوي و اين جهاني چهره غالب آنها است.
ماترياليسم انديشه فلسفي اي است كه به صورت عريان و صريح، هستي طبيعي و دنيوي را اصالت بخشيده و ديگر ساحتهاي وجود را انكار مي كند.
رويكردهاي شكاكانه فلسفي معاصر نيز بر خلاف شكاكيت پيشين كه زمينه دعوت به ستوده هاي متعالي را فراهم مي آورد. همواره ترديد معرفت شناختي خود را زمينه عبور يا سكوت نسبت به حقايق متعالي و متافيزيكي قرار داده و همچون هيوم بصراحت بازگشت به زندگي روزمره را توصيه مي كند.
كانت با آنكه ارزش جهان شناختي مفاهيم عقلي را انكار مي كند و غلبه مفاهيم عقلي بر فرآيند شناخت را موجب شكاكيت در شناخت مي داند، شهود حسي را تنها ساحت مواجهه با حقيقت مي خواند، او با آنكه در شناخت عالم طبيعت نيز به شكاكيت گرفتار است، ولكن اين نوع ترديد را نتيجه مواجهه با واقعيت مي داند. و به بيان ديگر اين شناخت را واقعي تر از معرفتهاي فلسفي به ظاهر يقيني مي داند.
پراگماتيسم فلسفي با صراحت مفيد بودن بدون اين جهاني گزاره ها را معيار و ملاك حقيقت قرار مي دهد. فيلسوفان اگزيستانس در اغلب موارد به موازات بي اعتنايي و ترديد، در ارزش معرفتي فلسفه هاي پوزيتولستي و تحليلي، انسان اين جهاني و عزم و تصميم او را در كانون تفاسيري قرار مي دهد كه نسبت به عالم ارائه مي دهد يعني تصوير جهان از حاشيه وجود انساني پديد مي آيد كه در همين جهان و دنيا زندگي و زيست دارد.
در فلسفه هاي مدرن مباحث وجود شناختي يا به افق ماترياليسم تنزل مي كند و يا آنكه به فراموشي سپري مي شود و فيلسوفان اندكي نيز كه قبل از كانت با استفاده از معرفت عقلي از فوق طبيعت سخن مي گفتند، در قياس با فلسفه هاي قبل از دوران مدرن مراحل عبور از متافيزيك را طي كرده و همه آنها دست كم با انكار مرجعيت معرفت وحياني و شهودي در زمينه حضور مستقل و خود بنياد بشر را در اين دنيا فراهم مي كردند. دكارت و عقلگرايي سده هفدهم از اين جهت خصلت مدرن دارد كه معرفت بشري را به شناخت عقلي مفهومي محدود ساخته و معرفتي را كه از پيوند مستقيم بشر با ساحت قدسي هستي پديد مي آيد در معرض انكار قرار مي دهد و اين مرحله گام بزرگي براي رها كردن آدمي در زندگي اين جهاني است.
معرفت شناسي مدرن
مدرنيته در بعد معرفتي و روش شناسي علمي نيز صورتهاي مختلفي دارد. تنوع معرفت شناسي هاي مدرن، پديده اي است كه بازتاب و اثر آن به حوزه مسائل متافيزيكي و وجود شناختي كشيده شده است و بلكه وجودشناسي و مباحث فلسفي در دنياي مدرن بيشتر به افق مباحث معرفت شناختي تقليل يافته است. خصلت غالب معرفت شناسي هاي مدرن كه از آن نيز به عنوان يكي از مهمترين شاخصهاي فرهنگي مدرن ياد مي شود روشنگري است و روشنگري با آنكه از جهت ايجابي صور مختلفي را پوشش مي دهد و روشهاي مختلف معرفتي را در بر مي گيرد، از جهت سلبي در نفي مرجعيت وحي و شناخت شهودي، چهره اي واحد دارد و بلكه همين جهت سلبي واحد است، به عنوان اصلي ترين خصوصيت روشنگري مدرن شناخته مي شود.
روشنگري مدرن با نفي مرجعيت وحي، هسته معرفتي تفاسير ديني و قدسي از عالم را تخريب كرده و به دنبال آن علمي سكولار و دنيوي را پي مي نهد.
روشنگري مدرن با خصلت فوق، صور متعددي دارد. روشنگري در فلسفه هاي راسيوناليستي وپوزيتورستي به دنبال تفسير روشن عالم در افق عقل و يا تجربه بشري است و در نگرش شكاكانه كانت رسالت خود را در ارائه محدوديتهاي معرفت بشري و مرزهاي آن خلاصه مي كند.
در پايان سده بيستم با گسترش شكاكيت و نسبيت در عرصه فهم و دانش بشري روشنگري علم مدرن نيز مورد ترديد قرار گرفت. و همين مسأله به ترديد در اصل مدرنيته كه داعيه روشنگري را داشت، منجر شد. با تحولات و تنوعاتي كه روشنگري مدرن داشته است، مي توان گفت سكولاريزم در بعد معرفتي با آن كه از جهت سلبي يعني نفي مرجعيت وحي، خصوصيت واحد و مشتركي دارد. از جهت ايجابي صور متنوعي پيدا مي كند كه برخي از مراتب آن با عقلانيت سازگار است و حتي عقل نظري و عملي را نيز مي پذيرد، برخي از صور آن عقل نظري را انكار مي كند و بعضي از صور ديگر آن عقلانيت را به افق دانش ابزاري و تجربي تقليل داده و معرفت غير تجربي و غير آزمون پذير را شايسته نام علم نمي داند. بعضي از صور سكولاريزم با شكاكيت مطلق نسبت به شناخت جهان خارج، روشنگري را به حوزه معرفت شناسي منحصر مي گرداند.
نكته مهم اين است كه حتي برخي از صورتهاي معرفت شناختي كه به انكار مطلق روشنگري پرداخته و نسبيت و شكاكيت را به حوزه معرفت شناسي نيز تسري مي دهند، از چارچوب نگرش سكولاريستي خارج نمي شوند، مانند برخي از سطوح رمانتيسم يا اغلب فلسفه هاي اگزيستانس و يا فلسفه هاي پست مدرن.
شهودگرايي رمانتيست اغلب شهودگرايي نازلي است كه به افق احساسات دنيوي و اين جهان محدود شده و رويكرد پديدار شناختي اغلب اگزيستانسياليستها با خصلتي امانيستي به تبيين انسان دنيوي و اين جهاني پايان مي پذيرد و شكاكيت فراگير پست مدرن، روشنگري يا علم را در مسخ فرهنگ و زندگي عرفي و سكولار بشري به تيغ اميال و اراده ها و يا قدرتهاي دنيوي و اين جهاني آدمي مي سپارد.
بنابراين سكولاريزم خصوصيتي است كه در اشاره به فرهنگ مدرن از مرزهاي روشنگري نيز عبور كرده و باطن مدرن نقادي هايي را كه با عنوان پست مدرن نيز مطرح مي شوند، آشكار مي گرداند.
انديشه هاي سياسي
در دنياي مدرن، انديشه و فلسفه هاي سياسي متنوعي پديد آمدند. تضاد و اختلاف انديشه هاي سياسي مدرن قطبهاي نظري مختلفي را ايجاد كرده است. برخي از نظريه ها رويكرد ليبراليستي دارند و برخي ديگر صورت دموكراتيك به خود مي گيرند. برخي از اقتدار و حاكميت ديكتاتوري و بعضي ديگر از دموكراسي حمايت مي كنند. بخشي از نظريه ها بر مفاهيمي نظير عدالت و رفاه تأكيد مي ورزند و بعضي ديگر آزادي را در محور فلسفه سياسي خود قرار مي دهند.
نكته مهم اين است كه مجموعه انديشه هاي متنوعي كه در دنياي مدرن با عناويني نظير دموكراسي، ليبراليسم، فاشيسم، ماركسيسم، كمونيسم، ناسيوناليسم، سوسياليسم و مانند آن مطرح مي شوند، هيچ يك هويت قدسي، ديني و معنوي نداشته و همه تفسيري اين جهاني، دنيوي و سكولار از خود ارائه مي دهند. فلسفه سياسي هابز همان قدر سكولار است كه فلسفه سياسي جان لاك و انديشه هاي سياسي ناسيوناليستي و يا ماركسيستي همان قدر دنيوي و سكولار مي باشند كه انديشه هاي ليبراليستي و كاپيتاليستي هستند.
توجه به نكته فوق از اين جهت مهم است كه مانع از پيوند زدن سكولاريسم به گرايش سياسي خاصي شده و زمينه بسياري از مغالطاتي را كه از اين طريق انجام مي شود، مي خشكاند.
عملكرد و مداراي اجتماعي
مدرنيته به موازات رويكرد دنيوي و سكولار خود استعداد و توان بشري را بيش از گذشته متمركز در اين جهان كرد، زيرا رويكرد دنيوي اين جهاني بشر نيز كه از ديرباز در فرهنگهاي غير مدرن كم و بيش حضور داشت، در نهايت در مدرنيته زبان و بيان متناسب با خود را يافت. فرايند سكولاريزاسيون، در دنياي مدرن ابتدا عرصه هاي معرفتي، هنري، صنعتي طي دو سده هفدهم و هجدهم طي كرد و از آن پس در سالهاي پاياني قرن هجدهم در انقلاب فرانسه چهره سياسي خود را آشكار ساخت و از آن پس سكولاريزم به موازات انديشه هاي سياسي متنوعي كه در درون خود پرورانده است، گروهها و جريانهاي اجتماعي متنوعي را پوشش داد. ناسيوناليسم، ليبراليسم، فاشيسم، سوسياليسم هر يك به تناسب در چارچوب گفتمان مدرن پا به عرصه وجود گذاردند.
عملكرد جريانهاي مزبور از جهت تحمل و مداراي در درون نظام مربوط به خود يكسان است.
جريانهاي اجتماعي سكولار در تمام دوران حاكميت خود رقيب سياسي و اجتماعي كه در جامعه از گفتمان مدرن عمل نمايد، نداشتند. بنابراين، صرف نظر از عملكرد داخلي هر يك از جريانهاي موجود، رقابت بين جريانهاي مزبور نيز پديده اي مدرن و سكولار است و سكولاريزم در اين عرصه پرونده مثبتي نداشته است.دو جنگ جهاني اول با دهها ميليون كشته، واقعيتي خارجي است كه ظرفيت عملي سكولاريزم را براي خشونت، و نقاط آسيب پذير آن را در ايجاد تلورانس و مداراي اجتماعي در سطح جامعه بشري نشان مي دهد و تا هنگامي كه سكولاريزم بر اريكه قدرت بود و رقيب تمدني ديگري براي آن تصوير نمي شد، هراس جنگ سومي از نوع دو جنگ پيشين، واقعيتي بود كه بشريت را تهديد مي كرد.بازگشت مجدد معنويت به عرصه فرهنگ و زندگي بشري در داخل و خارج دنياي مدرن در دهه هاي پاياني قرن بيستم ميدان آزموني براي مشاهده عملكرد سكولاريزم با حركتهاي تمدني رقيب پديد آورده و در اين ميدان نيز مدرنيته ناتواني خود را در تحمل و مداراي اجتماعي در دو سطح نظري و عملي نشان داد.
در سطح نظري تئوري پردازان ليبرال و دموكرات كه انتظار مي رود رويكرد آزاد و راحت تري نسبت به جريانهاي مخالف داشته باشند، آزادي و دموكراسي را به خطوط قرمزي محدود ساختند كه سكولاريزم در معناي عميق آن يكي از آنها بود، از نظر تئوري پردازان ليبرال مردمي نظير جان استوارت ميل در قرن نوزدهم و كارل پوپر در دهه هاي پاياني قرن بيستم، مردمي كه با رويكرد معنوي و ديني به عرصه سياست پاي مي گذارند، شهروند جامعه مدرن به شمار نمي روند و نيازمند به دموكراسي كنترل شده هستند، زيرا آنان تا هنگامي كه در چارچوب منطق و معرفتي سكولار انسان دنيوي را منشأ حق و مبدا آن ندانند، دادن برگه رأي به آنان نظير دادن چاقو به دست كودك نادان است.
عملكرد سياسي دولتهاي سكولار نيز در قبال گزينش و انتخاب عمومي جوامعي كه با رويكرد ديني آراء خود را به صندوق ريختند، برخورد قيم م؛بانه و خشونت آميز مدرينيته و سكولاريزم را با حركتهاي تمدني رقيب نشان مي دهد.
دين و هستي قدسي
سكولاريزم با وجود آنكه نوعي تفسير از هستي است كه در نقطه مقابل تفسير ديني و قدسي نسبت به عالم قرار دارد. در مواجهه با سلوك و رفتار ديني صورتهاي مختلفي به خود مي گيرد. در برخي از صور معرفتي خود رويكردي سلبي و آشكار نسبت به باورها و رفتارهاي ديني دارد. ماترياليسم فلسفي نمونه اي از موضع گيري معرفتي سكولار در قبال باورهاي ديني است. سكولاريسم در برخي از صورتهاي علمي و معرفتي خود، چهره اي ظاهراً خشن نسبت به صحت و سقم باورها و انديشه هاي ديني به خود نمي گيرد. رويكردهاي شكاكانه اي كه گزاره هاي ديني را از جهت علمي مهمل و بي معنا مي دانند، يا داوري علمي در مورد گزاره هاي ارزشي را به طور كلي و ارزشهاي ديني را نيز به طور خاص غير ممكن مي دانند، نمونه اي از برخورد سكولار و در عين حال خنثي است. برخي از تئوريها و انديشه هاي سكولار و مدرن، نسبت به انديشه ها و يا سلوك ديني رويكردي مثبت دارند و البته اين رويكرد مثبت يا به صورت مقطعي بوده و حضور آن را در بخشي خاص از فرهنگ و تاريخ بشري ضروري مي داند و يا آنكه حضور آن رابه طور مطلق و فراگير لازم مي خواند.
تفسيرهاي كاركرد گرايانه از دين نمونه اي از رويكردهاي سكولاري و در عين حال مثبت نسبت به دين است، برخي از تفسيرهاي كاركردي نظير تفسير دوركيم حضور باورهاي رفتارهاي ديني را در مقطعي از تاريخ داراي كاركرد مثبت مي دانند و در مقطعي ديگر فاقد آن مي بيند، و بعضي ديدگاهها ممكن است كاركرد اجتماعي و يا رواني دين را به گونه اي مستمر مفيد بدانند.
ديدگاه هاي سكولار در رويكرد مثبت نيز منظر سكولار و دنيوي خود را از دست نمي دهند. اين ديدگاهها دين را نه از آن جهت كه يك حقيقت قدسي و آسماني است، بلكه از آن جهت كه براي زندگي دنيوي و اين جهاني مفيد بوده و يا داراي كاركرد مثبت است، ضروري مي دانند. برخي از اين نگاه ها با وجود اينكه به لحاظ بنيادهاي فلسفي، ماترياليستي بوده و صراحت حقيقت متعالي و قدسي را انكار مي كنند، با تفسير دنيوي خود ضرورت حضور دين در عرصه فرهنگ و زندگي اين جهاني را به عنوان يك باور يا رفتار مفيد مي پذيرند.
نويسنده: حميد پارسانيا