IRNON.com
مثنوي احسان محمودپور درباره حر رياحي
عاشق اگر شكسته نباشد، قشنگ نيست
 

احسان محمودپور به تازگي شعري درباره حر بن يزيد رياحي سروده كه قرار است آن را فردا در شب شعري در دانشگاه تهران قرائت كند.


 

از كوچه‌هاي خاطره‌هايش عبور كرد
پلكي زد و دوباره خودش را مرور كرد

مي‌كرد حس بزرگيِ بار گناه خويش
مي‌خواست تا رها شود از دست چاه خويش

در برزخ ميان بهشت و جهنّمش
مي‌كرد شوق عفو اله مصمّمش

سنگين دلي به وسعت اين ابتلاي داشت
گويا هزار كفش تعلّق به پاي داشت

اما به شوق يافتن نور نشأتين
يعني خداي طور تجلّاي عالمين

پا روي خود گذاشت و از خود عبور كرد
يعني كه پابرهنه شد و عزم طور كرد

مي‌كرد مشق ديگري از قاف و شين و عين
در محضر نگاه رحيمانه حسين

شوق وصال در دل بال و پرش شكفت
اقرار را بهانه پرواز كرد و گفت:

سنگي كه قلب آينه‌ها را شكسته‌ام
آقا! منم كسي كه به تو راه بسته‌ام

حالا ولي به سوي شما بازگشته‌ام
يعني كه من به سمت خدا بازگشته‌ام

تا سرنوشت دائمي‌ام را عوض كنم
بگذار با تو زندگي‌ام را عوض كنم

هم‌ارتفاع رحمت تو نيست آه من
آبي نمانده است به روي سياه من

آيينه خداي مني در برابرم
خون مرده بود در دل رگ‌هاي باورم

اما نگاه لطف شما راه را گشود
لطف جناب مادرتان زنده‌ام نمود

اي آخرين پناه همه نااميدها!
«دارم به اشك بي‌اثر خود اميدها» *

اي شاهراه قرب اله ولاي تو!
«شرمندگي»ست سهم من از كربلاي تو

بايد كشيد سختي راه كمال را
خوف و رجاء نور جلال و جمال را

جايي كه راه كشتي امّيد ما گم است
وقتي كه بحر رحمت او در تلاطم است

بايد نبود در غم بود و نبود خويش
بايد به دست او بسپاري وجود خويش

او مظهر تمامي اسماء كبرياست
فطري‌ترين صداي طپش‌هاي قلب ماست

فرمود شاه عشق به حرّ سپاه خويش:
اي بي‌خبر ز ارزش والاي آه خويش!

اي بي‌خبر زماهيت باده «ألست»!
پنداشتي كه راه مرا لشكر تو بست؟!

تدبير امر عالم ايجاد كار ماست
خلقت تمام‌قد همه در اختيار ماست

فيض وجود، منحصر ذات كبرياست
اشراق آفتاب وجود از مسير ماست

در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست
اي بي‌خبر! سپاه شما هم سپاه ماست

وقتي مقام صبر و رضا راه ما گرفت
در اولين مكالمه چشمم تو را گرفت

اينجا حضور آينه‌بندان جلوه‌هاست
كرب و بلا مكانت تأويل واژه‌هاست

«حر» بوده‌اي به اصل خودت بازگشته‌اي
«تو»، «ما» شدي به وصل خودت بازگشته‌اي

وقتي جواب آينه‌ها غير سنگ نيست
عاشق اگر شكسته نباشد، قشنگ نيست

حالا كه عاشقانه خودت را شكسته‌اي
حالا كه راه توبه خود را نبسته‌اي

از ما رواست حاجتِ تا او رسيدنت
همراه ما به سمت خدا پركشيدنت

وقتي كسي زبند خود آزاد مي‌شود
بال و پر شكسته‌اش آباد مي‌شود

پاك از هر آنچه جاذبه خاكي‌ات كنم
پر باز كن كه طائر افلاكي‌ات كنم

پر باز كن كه كنگره عرش جاي توست
«آزادگي» مكانت كرب و بلاي توست

* مصرعي از اشعار صائب تبريزي

 

 

 

احسان محمودپور