كالبد شكافي رسانه هاي ليبرال غربي

پايه و ساختار رسانه ليبرال، يك رسانه سرمايه داري و خصوصي است.در فلسفه رسانه ليبراليزم سعي ميشود سرمايه داري و كاركرد و عمليات رسانه ها به دست شركتهاي خصوصي باشد و اين موضوع، خصوصي بودن و به ويژه بازرگاني بودن رسانه هاي ليبرال را پيش ميكشد.
داستان توسعة رسانهاي كه امروز به نام رسانه ليبرال يا آزادمنش در دنيا و حتي كشور خودمان معروف شده است، به تحولاتي برميگردد كه از قرن 16 تا امروز در رشتههاي فلسفي، فكري، اقتصادي و تكنولوژي رخ داده است. رسانههاي جمعي يا رسانه به صورت نوين و مدرن تا قرن 17 وجود نداشت. تا آن دوران، ما از رسانه هاي انساني بيشتر صحبت ميكرديم. البته رسانههاي جديد مثل هنر چاپ به جوامع معرفي شده بود و در قرنهاي پيشين هم صنايع و علوم كتابداري و كتابخانههاي فراوان و حتي شبكه هاي پستي وجود داشته است؛ ولي رسانه به معناي امروزي كه مردم درك ميكنند وجود نداشت.
در قرن 16 به بعد در اروپا و سپس در امريكا افكار و فلسفه آزادمنشي يا ليبراليسم شكل گرفت. توسعه فكري در قرن 16 و 17 يك عامل بود. عامل دوم را از قرون 16 و 17 به ويژه قرن 18 ميتوان به شمار آورد كه ما با انقلاب صنعتي برخورد كرديم. انقلاب صنعتي، تحولي بسيار بزرگ را به وجود آورد و يكي از عواملي كه در موضوع انقلاب صنعتي به رسانه مربوط ميشود، تكثير فوق العاده پيامها است. يعني وقتي صنعت را در خدمت رسانه ميگذاريم، ميتوانيم به طور انبوه پيامها را توليد كنيم و همين طور هم شد.
عامل سوم در قرن 18 و 19، عامل سرمايه داري بود. اين سيستم كاپيتاليزم يا سرمايه داري سنگين و بزرگ امروز تا قبل از قرون 17 و 18 وجود نداشت. عامل مهم ديگر كه در قرن 18 و 19 تا اوايل قرن بيستم ادامه پيدا كرد و امروز هم مشاهده ميكنيم و تاكنون در غالب نظام ها و سيستم هاي ديگر بر سيستم جهاني حكومت ميكند، مسأله استعمار است. وقتي شما اين عوامل را با هم ارتباط ميدهيد، ميبينيد پايههاي رسانه هاي امروز را تشكيل ميدهند.
افكار ليبراليزم به اين شكل است كه انسان يك حقوق فردي آزادي دارد و بايد به اين آزادي فردي و حقوق انساني احترام گذاشته شده باشد. در جوامع اين آزادي خودش را به صورت آزادي افكار و آزادي بيان ارائه ميكند.
اين افكار ليبرال برعكس افكار قرون پيشين كه از افلاطون، ارسطو، ماكياولي و هابز سرچشمه ميگرفت، به طور كامل متفاوت بود. يكي از پايههاي مهم افكار ليبراليزم، مالكيت است. مالكيت ثقل اين ليبراليزم بود؛ يعني افراد بايد اين آزادي را داشته باشند كه اشياء، سرزمين و هر چه كه ميتوانند، نسبت به توانايي هاي خودشان در اختيار داشته باشند.
عوامل ديگري از جمله حاكميت مردم از طريق انتخاب نمايندگان خودشان هم دخالت داشت؛ ولي موضوع مالكيت و آزادي فردي دو عامل مهم ليبراليزم كلاسيك بود. وقتي شما آن زمان را در نظر ميگيريد، ميبينيد كه اين افكار در يك محيط نامساواتي به وجود ميآيد و در نتيجه، كساني كه مالك هستند، استفاده بيشتري ميبرند و كساني كه افكار آزادي خواهانهاي ميخواهند بيان كنند، در رأس حكومت قرار ميگيرند. تقريباً دويست سال طول ميكشد تا اواخر قرن نوزدهم به علت اين جوامع انبوه، توده وار، سرمايه داري، صنعت، استعمار و تشكيلات بسيار بزرگ اجتماعي و اقتصادي و سياسي كه در اروپا به وجود ميآيد، رسانهها خودشان را جلوه ميدهند. تيراژ روزنامهها از هزار به ميليونها ميرسد و بعد در اواسط قرن نوزدهم و تا امروز با اختراع تلگراف، تلفن، گرامافون، عكاسي، راديو، بي سيم، تلويزيون، ماهواره، كامپيوتر، اينترنت و... تمام ابزارآلات ديجيتالي كه امروز داريم، يك زيرساخت عظيم در اقتصاد و سياست و فرهنگ دنيا به وجود ميآيد. از جنبه نظري، رسانههاي ليبرال كه بعدها روي آن تئوري نوشته ميشود، چهار پنج وظيفه يا كاربرد براي خودشان تعيين ميكنند. يعني مجموعه افكار ليبرال، پديدههاي صنعتي، سرمايهداري و استعماري باعث ميشود كه در اروپا و امريكا وظايف رسانه هاي ليبرال اين طور تعريف شود.
يكي از اينها اطلاع رساني است. در موضوع اطلاع رساني، ليبراليزم به اين معتقد ميشود كه ميتوان اطلاعات را به صورت حقيقت پيدا كرد و ارائه داد؛ يعني واژة اطلاعات به صورت يك لغت بيطرف جلوه ميكند.
وظيفه دوم اين ميشود كه يك محيط بحث و مناظره در جامعه به وجود آيد تا مسائل مهم اجتماعي، اقتصادي و سياسي مورد بحث قرار گيرد.
وظيفه سوم رسانههاي ليبرال اين است كه در مدتي طولاني بتوانند به فرهنگ كمك كنند و اين فرهنگ از يك نسل به نسل ديگر منتقل شود. همان طوري كه نهاد خانواده يا نهاد مسجد و كليسا اين كار را ميكرد.
براساس راهبرد ديگر رسانههاي ليبرال كه خيلي روي آن تكيه ميشود، رسانه بايد يك وسيله سرگرمي و تفريح براي عموم باشد. يعني گرچه اطلاع رساني مهم است ولي مردم بايد تفريح كنند. شما بدون اينكه مسائل سياسي را مطرح كنيد، ميتوانيد خودتان به تفريح بپردازيد؛ در حالي كه نظريههاي بعدي اين را رد ميكند كه هر گونه سرگرمي و تفريح، يك جنبه اقتصادي و سياسي و فرهنگي دارد.
راهبرد آخر كه شايد بزرگترين نقش را در رسانههاي ليبرال ايفا ميكند، داد و ستد و سوداگري است. اينها ميگويند رسانه يك وسيله داد و ستد است. غيرمستقيم ميخواهند بگويند كه محتويات رسانه يك كالا است، نه توشة اجتماعي. بنابراين ميتوانيم از رسانه براي توسعه تجارت و آگهيها استفاده كنيم.
از اين رو در يك مؤسسه، رسانه ليبرال آزادمنش مساوي است با يك شركت تجاري كه ميخواهد نفت را كشف و توزيع كند؛ كالا، جريان، مالكيت و سرمايهگذاري يكسان است و منابع هم در آن دخالت دارد و اين يك تناقض بزرگ در خود ليبراليزم يا رسانههاي ليبرال ايجاد ميكند كه تفاوت بين رسانه به صورت يك داد و ستد و سوداگري و رسانه به صورت يك فعاليت اجتماعي و فرهنگي چيست؟ از قرون 17، 18 تا قرن 20، توانايي اجتماعي و فرهنگي انسانسازي رسانههاي ليبرال كاهش مييابد و قدرت اقتصادي و سياسي آنها اضافه ميشود؛ به گونهاي كه وقتي پس از جنگ دوم جهاني كه آرامشي به دست ميآيد و در امريكا و اروپا هم متفكران، هم دولتمردان، هم نخبگان و صنعت مداران به اين موضوع رسانه توجه ميكنند، به خوبي به آسيب آن رسانهها در جامعه خودشان پي ميبرند و ميبينند كه رسانهها يك كنترل جدّي و انحصار در جامعه به وجود آوردهاند. زيرساختهاي آنها چنان بزرگ شده است كه اگر كسي بخواهد وارد اين مرحله قدرت شود، توانايي اقتصادي بالايي را لازم دارد. بنابراين آزادي مطبوعات با توانايي ميليونها دلار ثروت مساوي ميشود؛ يعني كسي آزادي دارد كه بتواند ميليونها دلار سرمايهگذاري كند.
با اين وصف، به تدريج از تنوع و حتي كميت رسانهها كاسته ميشود؛ چون رسانهها خيلي هزينه دارند. بر همين اساس، آنان كه در رسانه سرمايهگذاري ميكنند، به محتويات توجهي ندارند؛ بلكه توجه به مخاطبان دارند تا چيزهايي كه از لحاظ سرگرمي، تفريحي و اطلاعاتي ميخواهند، به آنها بدهند و در نتيجه تعداد مخاطبان خود را افزايش دهند.
پايه و ساختار رسانه ليبرال، يك رسانه سرمايه داري و خصوصي است. يعني دولت بايد در امور رسانه كمتر دخالت كند. گرچه دخالت دولت هميشه از طريق قانون اساسي و قوانين مختلف مثلاً قوانين مربوط به نظارت پست يا گواهي دادن براي انتشار روزنامه يا راديو تلويزيون مشهود است، ولي در فلسفه رسانه ليبراليزم سعي ميشود سرمايه داري و كاركرد و عمليات رسانه ها به دست شركتهاي خصوصي باشد و اين موضوع، خصوصي بودن و به ويژه بازرگاني بودن رسانه هاي ليبرال را پيش ميكشد. در اوايل قرن 17 كه روزنامههاي كوچكي در اروپا به وجود آمد، چند هزار بيشتر تيراژ نداشت. شهرها خيلي بزرگ نبودند. معمولاً كسي كه سرمايه ميگذاشت، ناشر ميشد. ناشر، سردبير و مسؤول هم بود و روزنامه را ميشد به آزادي در همه جا پخش كرد. سرمايه زياد هم نميخواست. فقط ابتكار و تواناييهاي ديگر لازم بود. در قرون بعدي اين يك بنگاه تجارتي ميشود. اگر كسي ميخواهد يك روزنامه بزرگ منتشر كند، مجلهاي چاپ كند يا راديو تلويزيون راه بيندازد، سرمايه و هزينهاش از كجا تأمين ميشود؟ امروزه اين هزينه از طريق آگهي ها تأمين ميشود. تقريباً تمام پولي كه بايد خرج اين رسانه و اداره آن شود، از طريق آگهيها است. قيمت آگهي به اندازه آگهي، تداوم آگهي با كيفيت و كميت جامعهشناسي مخاطبان ربط دارد. پس يك معادله ايجاد ميشود كه روزنامه بايد تيراژ بالايي داشته باشد تا بتواند آگهي چاپ كند، آگهي پول ميآورد، با اين پول، دستمزد خبرنگاران و نويسندهها را ميدهد و اين همين طور بر ميگردد. با اين فرمول، از مواضع اجتماعي آن كاسته ميشود و روزنامه به صورت يك كالا در ميآيد. شما ميخواهيد بيست ميليون نفر را راضي كنيد و براي اين كار، بايد گذشتها و فداكاريهايي شود. اين جاست كه محتويات رسانهها به ويژه در امور آموزشي و پرورشي تنزل ميكند؛ ولي در سرگرمي و تفريحات و حتي امور ابتذال آور زياد ميشود. و چون رابطه بين روزنامه درست كن و مخاطب، يك رابطة علاقه اي و جذابيت است، چنان نازك و لاغر ميشود كه جذابيت با نقص است. يعني سوداگري و پول درآوردن، معيار اصلي محتويات و ساختارهاي روزنامه ميشود. هر روزنامه اي كه امروز در غرب ادعا كند هدفش اطلاع رساني و خدمت به جامعه است، دروغ ميگويد. مطالعات اقتصادي و جامعهشناسي و سياسي، نشان ميدهد كه وقتي سهام داران يك روزنامه يعني بنگاه هاي غول آسا نتوانند منفعت ببرند، روزنامهها و مجلات و راديو و تلويزيونها را ميبندند.
پنجاه سال پيش در اروپا و به ويژه امريكا حدود دو هزار روزنامه بود. امروز در تمام امريكا كمتر از هزار روزنامه روزانه وجود دارد. تمام شهرهاي امريكا به ويژه دو سه شهر فقط يك روزنامه منتشر ميكنند. در خود واشنگتن - پايتخت امريكا - در چهل سال پيش چهار روزنامه منتشر ميشد. امروز يك روزنامه و نيم منتشر ميشود! يكي، واشنگتن پست كه خيلي بزرگ است، و ديگري واشنگتن تايمز كه خيلي كوچك و متعلق به يك گروه مذهبي دست راستي است. بنابراين تنوع افكار و محتويات هم كم ميشود.
بعد از جنگ دوم جهاني در امريكا، كميسيون آزادي مطبوعات تشكيل شد. اين كميسيون را غيردولتيها شكل دادند و خيليها در آن حاضر بودند. شاعر معروف امريكا، نويسنده بزرگ امريكايي، فيلسوف، چند نفر از متفكران ارتباطشناسي و جامعهشناسي... اينها آمدند گزارش بسيار جالبي را بعد از سال 1948 ارائه دادند. جالب بود كه اين كميسيون، توسط مجله تايم و دايرة المعارف بريتانيا اداره ميشد، آنها سرمايه گذاري كردند؛ يعني بخش خصوصي نگران شده بود كه ما بايد چارهاي براي اين ليبراليزم بينديشيم و قرائت ديگري از آن داشته باشيم؛ چون اين وضع دارد تعادل جامعه را از دست ميدهد. وقتي اين منشور به صورت يك كتاب منتشر شد، اينها اعلام كردند كه ما بايد در قرائت ليبراليزم و رسانههاي ليبراليزم تجديد نظر كنيم. جمله خيلي جالبي را در آن منشور آوردند. گفتند: محتويات يك رسانه ليبرال نبايد مطابق با خواستههاي كامل مخاطبان باشد؛ بلكه رسانهها بايد آنچه را كه جامعه احتياج دارد، به مخاطبان بدهند. اگر خود روزنامه ها و رسانه ها اين كار را نكنند، دولت بايد دخالت كند. اين در امريكا خيلي سر و صدا كرد؛ چون مطابق قانون اساسي دولت نبايد در اين امور دخالت كند. دخالت آن هم غيرمستقيم است. اين يك نظريه جديد در تئوري ليبرال به وجود آورد و اسم آن را رسانههاي مسؤوليتدار يا مسؤوليت اجتماعي رسانهها گذاشتند.
پايه اين تفكر و تئوري خيلي ضعيف بود. مثلاً اگر روزنامهها بايد مسؤوليت اجتماعي يا سياسي داشته باشند، چه كسي اين مسؤوليت را به آنها ميدهد؟ مسؤوليت در مقابل چه كسي؟ اين منشور گفت: در مقابل جامعه. همين نظريه را رسانههاي سوسياليسم و كمونيسم هم داشتند. عامل مسؤوليت اجتماعي به صورت خيلي واضح در سوسياليسم جلوه ميكند و آن اين است كه رسانهها يك مسؤوليت بزرگ حزبي و مكتبي دارند. پس تئوري و نظريه رسانههاي اجتماعي يا مسؤوليت اجتماعي كه اينها در امريكا و اروپا گفتند تقريبا آن طرف سكه بود.
اوايل حكومت قاجاريه در ايران هنوز صنعت چاپ نيامده بود. روزنامه اوليه ما را كه ميرزا صالح شيرازي ميآورد، مربوط به زمان محمد شاه است. تا ميرسيم به زمان ناصرالدين شاه كه اولين روزنامه يوميه انتشار مييابد و تكنولوژيهاي اروپا وارد كشورمان ميشود. بعدها راديو و تلويزيون هم ميآيد. در بطن اين تكنولوژيها، ارزشهاي اروپايي وجود دارد؛ يعني ما نه تنها تكنولوژي بلكه ايدئولوژي را هم وارد ميكنيم. در انقلاب اسلامي ايران پس از صد و پنجاه سال ما ميخواهيم اينها را تفكيك كنيم. امروز اين چالش ما است و ما هنوز موفق نشده ايم. ما هنوز بنياد و ساختار رسانههاي اسلامي را به صورت سر تا سري و محكم نداريم. اين يكي از معضلات و مشكلات ما است.
رسانه ديني و اسلامي در صحبتها فرق ميكند. از لحاظ ديني تمام اديان را ما ميتوانيم بگوييم: مسيحيت، بوداييزم، زرتشتي، يهوديت؛ امّا اسلام، ديني فراسوي اديان ديگر و كامل است، بنابراين وقتي ما از رسانههاي ديني يا اسلامي صحبت ميكنيم، خودش بايد يك تفكرات و مدلولات فكري بر پاية قرآن، سنت، احاديث و در مرحله بعد، افكار و عقايد اسلامي داشته باشد. بايد اينها را به صورت خيلي شفاف و خوب به خودمان و بعد به دنيا ارائه كنيم و زيرساخت هاي آن هم همان باشد.
رسانههاي ديني در اروپا و امريكا وجود دارند؛ ولي به آنچه شما مايل هستيد گرايش ندارند. اينها صفحات ديني و مطالب ديني دارند و درباره دين مي نويسند؛ اما زيرساخت آنها همان بازرگاني، ليبراليزم و سوداگري است. در خود امريكا رسانه ديني به صورتي كه اينجا ما از آن صحبت ميكنيم، در سطح عموم نديده ام. البته فصلنامههاي ديني هست.
در امريكا يك روزنامهاي به نام كريستين ساينس مانجر منتشر ميشود كه به يك مذهب مسيحي تعلق دارد و مقداري از سرمايه اوليه آن از كليسا داده شده است. روزنامهاي خوب، اما بسيار كم تيراژ است. شايد تيراژ آن از صد و پنجاه هزار تجاوز نكند. اين روزنامه به صورت ليبرال اداره ميشود. منتها كليسا تصور ميكند، انتشار اين روزنامه به صورت ليبرال ولي مطلوب، شايد افكار آن كليسا را پيش ببرد و مردم گرايش پيدا كنند. در واشنگتن هم همين طور است. اين نيمه روزنامه اي كه خدمت شما عرض كردم و تقريباً 20 سال پيش منتشر شد، به يكي از كشيشهاي خيلي دست راستي كه مسيحي و اهل كره جنوبي است، تعلق دارد و تمام سرمايه آن، از سرمايه هاي بزرگ تسهيلاتي و صنعتي كره جنوبي و ژاپن و كشورهاي ديگر ميآيد. البته همان طور كه گفتم، روزنامه ديني كه محيط را عوض كند، وجود ندارد.
در حوزه راديو و تلويزيون هم در 20 سال گذشته به ويژه در هفت سال و نيم گذشته در حكومت بوش كه جمهوري خواهان سر كار آمدند، به يك زيرساخت بازرگاني ليبرال ديني مآب تبديل شده است و به شدت از آن سوء استفاده ميكنند.
و اما رسانه اسلامي. از جنبه نظري و ادبيات رسانه ها و علوم ارتباطات، ما در تبيين و توجيه نظريات رسانههاي اسلامي بسيار ضعيف هستيم. اين موضوع فقط توسط عدهاي اندك تدوين و ارائه شد. انقلاب اسلامي به ويژه در ايران اين موضوع را خيلي تحقيق و تشويق كرد و خوشبختانه در 20 سال گذشته دانشجوياني كه در تمام دنيا ميخواهند در رفرنسهاي مختلف، در كتابخانهها يا سايتهاي گوناگون دربارة رسانه هاي اسلامي و حتي نظريات اسلامي اطلاعاتي پيدا كنند، كم و بيش ميتوانند اين اطلاعات را پيدا كنند؛ اما اين راه خيلي دور است. اينجاست كه ما بايد مدلولات فكري رسانههاي اسلامي را تبيين كنيم و بخواهيم كه اينها جزو نظامهاي اسلامي باشد نه مجزا از آنها. در غرب وقتي صحبت نظريهها و الگوهاي رسانهها ميشود، جداً به بنبست ميرسيم. در مكتب ليبراليزم، و مكاتب ديگر سوسياليزم، ماركسيسم و آنارشيسم حرف جديدي نداريم. در كشورهاي اسلامي به ويژه جمهوري اسلامي ايران ما بايد اين كار را انجام دهيم. به عقيده بنده شهر مقدس قم جايي است كه بايد بيشتر فعاليت شود و ان شاء الله افكار و تئوري ها از اين جا سرچشمه بگيرد. وقتي ما از رسانه هاي اسلامي صحبت ميكنيم، بايد از واژه ها و عناوين و مفاهيم اسلامي كه اينقدر پربها و فراوان است، بهره ببريم. رسانه اسلامي، يك رسانه ديني است كه بايد بر چند مبناي قرآني و اسلامي، استوار باشد. اصل نخست، توحيد است كه بايد در زيرساخت رسانههاي ما حكومت كند. مگر اين افكار ليبراليزم را چه كساني آوردهاند؟ اين افكار ليبراليزم حتي از انجيل و تورات نيامده است. اينها از اشخاص معمولي آمده است كه بعداً متفكر شدند. از افلاطون و ارسطو شروع شده است تا هگل، هابز، جان لاك و بقيه همين طور. ما نه تنها افكار متفكران بزرگ مثل ابن سينا و ابن خلدون را داشتهايم؛ بلكه بالاتر از همه اينها را داشتهايم. و آن انبياي الهي بودهاند. پيامبر بزرگ اسلام (ص) و قرآن بوده است. ما بايد اينها را بخوانيم. بنابراين توحيد بايد اولين اصل و مبناي رسانههاي اسلامي باشد كه متأسفانه امروزه اينگونه نيست.
اصل دوم، جامعهشناسي اسلامي است نه جامعهشناسي غرب. جامعهشناسي اسلامي، جامعهشناسي امت اسلامي است. اصلاً جامعهشناسي در اسلام يعني امت. مترادف اين لغت هيچ كجا پيدا نميشود. ما نميتوانيم اين را ترجمه كنيم. اين با جهان شمولي ما ربط دارد، با سيستم نظام سياسي و اقتصادي و وحدت اسلامي ما ربط دارد. اتحاديه اروپا منابع اتحاديهشان را از يك فكر ميگيرند. ايالات متحده امريكا كه پنجاه ايالت است، افكارش را از كجا گرفته است؟
اصل سوم، امر به معروف و نهي از منكر است. اين شوخي نيست، بلكه مسؤوليت اجتماعي است. هماني است كه ليبراليزم آمده و ميخواهد پيدا كند. چگونه ما ميتوانيم اين منشور را به رسانهها تعميم دهيم؟
اصل چهارم، تقوا است. براي تقوا نميشود لغت انگليسي پيدا كرد. با شجاعت و شهامت كامل حرفهايتان را بزنيد. متأسفانه هر صحبتي ميكنيم، حتي در بالاترين مؤسسات، لغات و مفاهيم انگليسي را ميآوريم! اين قابل تأسف است. ما واژههاي فارسي و عربي و اسلامي داريم. اين از عقده حقارت و ناداني خودمان سرچشمه ميگيرد. من چيز ديگري نميبينم.
اصل بعدي، امانت است. شما اصل امانت را از قرآن و روايات بگيريد و به نقش و وظيفة رسانه تعميم دهيد.
آيا تكنولوژي، ما را به اين اخلاق و روشها ميبرد؟ يا اين تكنولوژي خنثي و بي طرف است و ما به آن رنگ ميدهيم؟ آيا وقتي تكنولوژي را توليد ميكنيم، از اول رنگ گرفته است؟ اين پرسشها دو مكتب را پيش ميآورد. يكي جبر تكنولوژي است. عدهاي ميگويند ما اصلاً نبايد اتومبيل مي داشتيم. درست كه خيلي كارها را با اتومبيل انجام ميدهيد و مزايايي دارد؛ ولي خود اتومبيل، موجب توليد دود و ترافيك و ... ميشود. ما ميتوانستيم با وسايل نقليه معمولي هم زندگي كنيم. خيلي ها عقيده دارند كه زندگي كشاورزي، زندگي صنايع دستي در يك جامعه و ... بسيار بهتر از اين دنياي ديجيتال است. كتابهاي مفصلي نوشته شده است. من يادم هست قبل از اينكه روسها افغانستان را بگيرند، وقتي به افغانستان ميرفتم و با دوستانم صحبت ميكردم، ميگفتم دلم ميخواهد شما سوئيس آسيا باشيد بدون اينكه سوئيس باشيد. لازم نيست ساعت سوئيس بسازيد؛ همين زيبايي افغانستان خيلي قشنگ است. ولي آيا در اين دنيا افغانستان ميتواند خودش را به صورت الگوي يك جامعه سعادتمند خوب ولي غير ماشيني اداره كند؟ بنده ميگويم ميتواند. امروزه ليبرالها به ما ميگويند: نه! اينجا دو موضوع را مطرح ميكنند كه فريب كاري و اسطوره سازي است. يكي اينكه ميگويند ما نميتوانيم جلوي اين تكنولوژيها را بگيريم. ولي من ميگويم ما ميتوانيم جلوي آن را بگيريم. ما ميتوانيم جلوي تكنولوژي هستهاي را براي كشتار جمعي بگيريم و اختراعات را كنترل كنيم. اختراعات اصلاً كنترل شده است. اصلاً اختراع بمب اتمي از اول محرمانه و كنترل شده بود و يك روزگاري هم ميتواند محرمانه و كنترل شده اين دنيا را از بين ببرد و يك موقعي هم ميتواند به صورت كنترل شده، خودش از بين برود. من فكر ميكنم اين توانايي را هم دارد.
مسأله دومي هم كه پيش ميآورند اين است كه چون ما نميتوانيم جلوي اينها را بگيريم، اينها بايد اخلاق و ارزشهاي خودشان را بسازند. درست است كه شما از سنت، صحبت ميكنيد ولي خودتان را بايد وفق دهيد. اما چگونه بايد خودمان را وفق دهيم؟
به عقيده من هيچ تكنولوژياي به خودي خود بي طرف نيست. اصلاً تكنولوژي از فكر بشر به وجود ميآيد و فكر بشر ارزشهايي دارد. وقتي مخترع ميخواهد چيزي را اختراع كند حتماً فكر كرده است كه چرا من اين را اختراع ميكنم. تلگراف و ماهواره دو تكنولوژي مهم 400 سال گذشته ما هستند و اصلاً قابل مقايسه با اتومبيل و تلفن نيستند. با اختراع تلگراف، تحول بزرگي به وجود آمد. اگر تلگراف نبود ما بينالمللي نميشديم. تلگراف براي اولين بار پيام را به سرعت از يك مرز به مرز ديگر انتقال داد. جنگ و اقتصاد سرمايهداري را عوض كرد، تا ماهواره آمد. امروز تقريباً 55 سال از تاريخ ماهواره ميگذرد. ماهواره يك تكنولوژي توزيعي است نه توليدي. يك ماشين چاپ، تكنولوژي توليدي است، فقط كتاب را توليد ميكند ولي در دنيا نميتواند توزيع كند. ماهواره جداً انقلاب كرده است؛ ولي چون در موقعي كه اين ماهواره درست شد دنياي اسلام مدلولات فكري و نظري و توانايي علمي و سياسي نداشته، اكنون تسليم آن است. پنجاه سالي كه من در امريكا بودم، خيلي جالب بود. تمام تحولات در اين پنجاه سال اتفاق افتاد. تحولاتي چون ظهور تكنولوژيها و رسانههاي جديد و از جمله سقوط يك امپراتوري بزرگ به نام شوروي، تحولات اقتصادي سياسي و از همه بيشتر پيروزي انقلاب اسلامي ايران. ما خيلي به انقلاب نزديك هستيم و نميتوانيم عظمت آن را تشخيص دهيم. هر چه بيشتر دور ميشويم، عمق اين انقلاب را بهتر درك ميكنيم. در اين سي سال پيشرفتهاي بسيار زيادي به دست آمده است و اميدوارم در سي سال آينده با شتاب به مرحلهاي عالي برسيم.
نويسنده: پروفسور حميد مولانا
منبع: فصلنامه فرهنگ پويا- شماره8