IRNON.com
غصه‌ها و بشارت‌هاي رهبر انقلاب
 

نبايد خيال كرد كه اگر چهار نفر آدمى كه سابقه‌ى انقلابى دارند، از كاروان انقلاب كنار رفتند، پس انقلاب غريب ماند. نه آقا؛ همه‌ى انقلاب‌ها، همه‌ى فكرها، همه‌ى جريان‌هاى گوناگون اجتماعى، هم ريزش دارند، هم رويش دارند؛ ريزش در كنار رويش.


 

ده‌ سال از طرح بحث ريزش‌ها و رويش‌ها توسط رهبر انقلاب در خطبه‌هاي نماز جمعه‌ي تهران و تأكيد ويژه‌ي ايشان بر بررسي سويه‌هاي گوناگون تاريخي، روان‌شناختي و جامعه‌شناختي اين پديده توسط كارشناسان و نخبگان علمي مي‌گذرد اما تاكنون حركت درخوري در اين زمينه ديده نشده است. بر اين اساس "ديگران " در پرونده‌اي ويژه به كالبدشكافي ابعاد گوناگون اين پديده پرداخته و به انتشار تدريجي آن اقدام مي‌كند.
آنچه در پي مي‌آيد بخشي از همان خطبه‌ي تاريخي است كه در آن به پديده‌ي ريزش‌ها و رويش‌ها اشاره شده است:‌
* * *
و اما آن مطلبى كه به نظرم مى‏رسد در وضع كنونى كشور نياز افكار عمومى است و مناسب است عرض كنم، اين است كه يك ملت زنده و ملتى كه اهل پيشرفت است، از جمله كارهايى كه در كنار سازندگى، در كنار پيشرفت علمى و در كنار كارهاى بزرگ، حتماً بايد از آن غفلت نكند، شناخت هدفهاى دشمن در هر مرحله است. اين خاصيت زنده بودن است. نمى‏شود ملتى را فرض كرد كه آرمانهاى بزرگى داشته باشد و بخواهد كارهاى بزرگى بكند؛ اما دشمن نداشته باشد.

امروز هم ملت ايران، يك ملت آرمانگراست و با ظلم و زورگويى و تحميل و تبعيض مخالف است. همه كسانى كه اهل ظلمند، همه كسانى كه اهل تبعيضند، همه كسانى كه اهل زورگويى هستند و همه كسانى كه اهل چپاولگريند، طبعاً با اين ملت ميانه خوبى ندارند. البته بعضيها مى‏گويند و ترويج مى‏كنند كه ما توهّم مى‏كنيم كه عليهمان توطئه هست و دشمنى وجود دارد! خيلى خوب؛ كسانى كه دلشان مى‏خواهد چشم خودشان را روى هم بگذارند و بگويند ان‏شاءاللَّه گربه است، بگذارند؛ اما واقعيت كه عوض نمى‏شود. وجود دشمن، با به خواب رفتن من و شما كه از بين نمى‏رود. اگر دشمن، كمين گرفته و منتظر فرصت است كه ضربه وارد كند، چه من و شما بدانيم، چه ندانيم؛ اگر به فرض خود را به ندانستن هم بزنيم، بالاخره دشمنى خودش را مى‏كند، چون دشمن است. با ندانستن ما، يا خود را به ندانستن زدن، دشمن از دشمنىِ خود دست برنمى‏دارد.
در جبهه، يك فرمانده خوب، آن كسى است كه بتواند بفهمد دشمن از كجا مى‏خواهد حمله كند و اين را به نيروهاى خودش تفهيم نمايد. در دوران جنگ تحميلى، جوانانى كه آن روز در ميدان جنگ بودند، اين نكته را خيلى خوب مى‏دانند. اگر در هر نقطه‏اى كه شما هستيد، بتوانيد بفهميد دشمن در فكر چيست، يقيناً مبالغ زيادى از حمله دشمن را پيشگيرى خواهيد كرد و خودتان را مصونيّت خواهيد بخشيد و كارهايى را كه بايد انجام دهيد، انجام خواهيد داد. البته ما نمى‏خواهيم حالا دشمن معرفى كنيم. غالباً ملت ايران دشمنان بين‏المللى و جهانى خودش را مى‏شناسد. اما هدفهاى دشمن در اين مرحله چيست؟ اگر از من سؤال كنند، من مى‏توانم دو، سه هدف را به‏عنوان هدفهاى مرحله‏اىِ دشمن در اين مقطع زمانى براى كشور و ملتمان نام ببرم.

دشمن سه هدفِ مرحله‏اى و مقطعى را تعقيب مى‏كند. اوّل، عبارت است از تخريب وحدت ملى؛ يكپارچگى ملت ايران را بشكنند و تخريب كنند. دوم، تخريب ايمان و باورهاى كارساز در دل مردم؛ يعنى به تخريبِ ايمانها و باورها و اعتقاداتى كه اين ملت را از يك ملت عقب افتاده توسرى‏خور، به يك ملت پيشرو و شجاع و ميداندار در دنيا تبديل كرد، بپردازند. اين حركت، با اعتقادات و باورهايى انجام گرفت؛ بدون اين باورها كه انسان حركت نمى‏كرد و اين ملت پيش نمى‏رفت. دشمن مى‏خواهد اين باورها را در ذهن ملت ما تخريب كند. سوم، تخريب روح اميد و تخريب آينده در ذهن مردم. پس، سه تخريب، مورد نظرِ دشمن است: تخريب وحدت ملى، تخريب باورهاى كارساز و مقاومت‏بخش، و تخريب روح اميد. اسم اين تخريبها را هم «اصلاح» مى‏گذارند! من كارى به اين دوستان و خوديهاى غافل ندارم؛ بحثِ من برسر دشمن است كه سلسله جنبان اين حركت، به بيرون از اين مرزها مربوط است. در داخل مرزها هم كسانى‏كه اساس كار دست آنهاست، جزو دشمنانند؛ مثل جبهه قاسطين كه من سال گذشته در مورد اميرالمؤمنين عليه‏السّلام عرض كردم. در مقابلِ حكومت علوى، سه جبهه وجود داشت: قاسطين و مارقين و ناكثين. مارقين و ناكثين، جبهه داخلى و جبهه خودى بودند؛ منتها خوديهاى فريب خورده و به دام افتاده - يا به دام ثروت طلبى و مقام‏خواهى و عقده‏هاى خودشان، يا به دام جهالتها و حماقتها و تعصّبهاى خودشان - اما جبهه قاسطين، جبهه دشمن بود؛ جبهه آشتى‏ناپذير بود؛ با على آشتى‏بكن نبود. آمدند به اميرالمؤمنين عليه‏السّلام عرض كردند: «يا اميرالمؤمنين! بگذاريد جناب معاوية بن ابى‏سفيان چند صباحى در رأس حكومت بماند» اما حضرت فرمود: «نه؛ اگر من حاكمم، او نمى‏تواند استاندار اين حكومت باشد؛ بايد كنار برود.» آنها اميرالمؤمنين عليه‏السّلام را تخطئه كردند و گفتند بى‏سياستى كرده است! بعضى از نويسندگان تا امروز هم مى‏گويند اميرالمؤمنين عليه‏السّلام بى‏سياستى كرد! اما خودشان بى‏سياستند؛ اميرالمؤمنين عليه‏السّلام بسيار پخته عمل كرد؛ براى اين‏كه معاويةبن ابى‏سفيان، جناب طلحه و زبير نبود كه اگر آن امتيازى را كه مى‏خواست، به او مى‏دادند، او ساكت مى‏نشست؛ نه. آن جبهه، جبهه قاسطين بود؛ جبهه‏اى بود كه با جبهه علوى نمى‏ساخت؛ در هيچ شرايطى هم نمى‏ساخت. هرچه او عقب مى‏رفت، اين يك قدم جلو مى‏آمد و جز در ميدان جنگ، نقطه تلاقى با هم نداشتند. اميرالمؤمنين عليه‏السّلام اين را مى‏دانست و لذا تا زمانى كه بر سرِكار بود، جبهه قاسطين هيچ كار نتوانستند بكنند و هميشه شكست خوردند؛ اما وقتى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام به شهادت رسيد - كه شهادت على هم به‏دست آن گروههاى شبه‏خودىِ متعصّبِ عقده‏اىِ بدفهمِ كج فهمِ فريب خورده بود، نه بيگانه آن‏چنانى - آن بيگانه‏ها - قاسطين - حكومت را گرفتند و با گذشت چند سال، نشان دادند كه ايده‏آل آنها در حكومت چيست! حكومت «حَجّاج بن يوسف» در همين كوفه به‏وجود آمد؛ حكومت «يوسف بن عمر ثقفى» به‏وجود آمد؛ حكومت يزيد بن معاويه به‏وجود آمد! معلوم شد كه آن جريان، اصلاً جريانى نيست كه بتواند در يك نقطه با جريان علوى تلاقى كند.

امروز هم عيناً همان‏طور است. جبهه دشمن، غير از آن آدم غافلى است كه خودى هم هست؛ منتها بيچاره دچار غفلت و اشتباه و فريب مى‏شود؛ بر اثر حادثه‏اى، عقده و كينه‏اى پيدا مى‏كند و در مقابل نظام مى‏ايستد؛ در مقابل سخن حق مى‏ايستد؛ در مقابل امام و راه امام مى‏ايستد. اين، آن دشمن اصلى نيست؛ اين يك آدم فريب خورده است؛ اين يك آدم قابل ترحّم است! دشمن اصلى آن كسى است كه پشت سر اين قرار مى‏گيرد، اما خودش را نشان نمى‏دهد. در داخل كشور، خودش را نشان نمى‏دهد؛ در خارج كشور چرا؛ در جبهه جهانى، در جبهه بين المللى، به‏عنوان يك عضو وفادار سازمان جاسوسى سياى امريكا، يا موساد صهيونيستها چرا. كاملاً چهره او آشكار است؛ حرف هم مى‏زند، حقايق را هم مى‏گويد؛ انگيزه‏هايى را هم كه او براى مبارزه با اسلام و مسلمين دارد، بيان مى‏كند؛ اما آن دنباله او كه داخل كشور است، خود را دمِ چكِ اقتدار حكومت قرار نمى‏دهد. مى‏داند كه اين حكومت، حكومت مقتدرى است؛ حكومتى است كه متّكى به آراءِ مردم است؛ متّكى به محبّت مردم است؛ متّكى به ايمان مردم است. از اين حكومت مى‏ترسند و خودشان را جلو نمى‏دهند؛ حرفشان را با يك واسطه، با دو واسطه، با سه واسطه، از زبان آدمهاى غافل مى‏زنند. يك وقت مى‏بينيد طرف يك روحانى است، اما غافل و فريب خورده و بى‏خبر؛ يا يك دانشجوست، اما اسير احساسات شده و نينديشيده؛ يا يك فرد معمولىِ حتّى انقلابى است، اما زمان را نشناخته، دشمن را نشناخته، يا احياناً دچار عقده و كينه‏اى شده است. حرف از زبان اين فرد خارج مى‏شود؛ اما اين بيچاره حرف خودش نيست؛ حرف دشمن است! دشمن ما آن كسى است كه: «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر(1)». دشمن ما آن كسى است كه براى اين انقلاب، نه فقط دل نسوزانده است، بلكه حتّى در مقابل اين انقلاب، در برهه‏هايى از زمان شايد ايستاده است. بعضيشان در مقابل انقلاب در زمان رژيم پهلوى ايستادند؛ بعضيشان بعد از آن كه نظام اسلامى بر سرِكار آمد، خرابكارى كردند؛ بعضيشان مدتى را ترسيدند، كنار رفتند و خود را مخفى كردند؛ بعد كه حالا فرصتى برايشان پيش آمده، از لاك خود بيرون خزيده‏اند! خيال مى‏كنند كه فرصتى هست:

گفت اين مار است، او كى مرده است‏

از پىِ بى‏آلتى افسرده است!

اينها از پىِ بى‏آلتى افسرده بودند، بعد آفتابى به تنشان خورد، خيال مى‏كنند كه الان ميدانى است كه بتوانند نيش بزنند. وارد ميدان مى‏شوند، منتها باز هم مارگونه! هدف اينها اين است كه وحدت ملى را تخريب كنند و اين اتّحاد عمومى ملت را بگيرند. شما مى‏دانيد كه عوامل تجزيه در داخل اين ملتِ بزرگ منتفى و مفقود نيست. در مواردى، اختلاف زبان و اختلاف مناطق جغرافيايى هست؛ اما ملت رشيد ايران از قبل از انقلاب و در جريان انقلاب تا امروز، اين وحدت يكپارچه خود را بر همه عوامل تفرقه ترجيح داده است و على‏رغم ميل دشمن توانسته است اتّحاد و يكپارچگى خود را در همه‏ى ميدانهاى حساس حفظ كند. بر اثر همين يكپارچگى، ملت ما در جنگ پيروز شد. دولتهاى ما هركارى كه توانستند بكنند و بحمداللَّه هر پيشرفتى كه در زمينه‏هاى سازندگى تا امروز داشته‏اند، به‏خاطر همين يكپارچگى مردم بوده است. دشمن نمى‏تواند اين را ببيند. براى دشمن، آرزوست كه بتواند قشرها را در مقابل هم قرار دهد. روحانى را از يك طرف، دانشگاهى را از يك طرف، بازارى را از يك طرف، كارگر را از يك طرف، كشاورز را از يك طرف، قشرهاى جوان را از يك طرف، قشرهاى ميانسال را از يك طرف؛ هر كدام را با انگيزه و با شعارى سرگرم كند؛ به ديگران بدبين كند؛ اگر در جامعه نقاط ايمنى بخشى هم وجود دارد كه همه مردم به آنها اعتماد دارند و در اختلافات به آنها مراجعه مى‏كنند و آنها اختلافات را برطرف مى‏كنند، اين نقاط را هم بمباران كند. دشمن اينها را مى‏خواهد.

شما امروز مى‏بينيد كه ايادى دشمن در تبليغاتشان - چه در راديوهاى بيگانه، چه در ادامه آن راديوها در داخل و در بعضى از رسانه‏هاى داخلى - مرتّب حرفهايى مى‏زنند و كارهايى مى‏كنند كه اين‏طور احساس شود كه تشنّج عظيم سياسى‏اى وجود دارد؛ در حالى كه واقعيت اين نيست. شما به بعضى از اين رسانه‏هاى داخلى نگاه كنيد! البته همه اينها بيگانه نيستند؛ اما بعضى چرا؛ بعضى مال آن دشمنانند! البته اينها را هم مى‏شناسيد؛ همه‏اش هم فرياد مى‏زنند كه اختناق هست. حالا نمى‏فهمند همين فريادى كه مى‏زنند اختناق هست، اين آنها را بيشتر رسوا مى‏كند؛ به‏خاطر اين كه هرروز حرفهاى دروغ و خلاف و تشنّج آفرينشان منتشر مى‏شود؛ دستگاهها هم مى‏بينند. مادامى كه يك جرم مشخّصى را مرتكب نشده باشند، كسى به آنها كارى ندارد؛ حرفهايشان را مى‏زنند و در واقع خودشان را تخطئه و تكذيب مى‏كنند؛ اما هستند و سعى مى‏كنند فضا را آشفته، مغشوش، متشنّج و ناآرام جلوه دهند. در حالى كه چنين چيزى نيست. دانشجو در محيط دانشگاه خود نگاه مى‏كند، مى‏بيند كلاسهاى درس داير است، آزمايشگاه مشغول است، امتحانات بر سرِ جاى خود هست. كاسب در محيط كسب خودش نگاه مى‏كند، كارگر در كارخانه خودش نگاه مى‏كند، روحانى در حوزه خودش نگاه مى‏كند و مى‏بيند كه همه چيز سرِ جاى خودش هست؛ وقتى كه به تيتر فلان روزنامه نگاه مى‏كنند، گويى كه الان اين جا تشنّجى هست! آن كارشناسان خارجى هم بيچاره‏ها به همين تيترها نگاه مى‏كنند و به طمع مى‏افتند و باور مى‏كنند! آنها كه نزديك نيستند تا ببينند چه خبر است. پس، اين يكى از اهداف امروز دشمنان است كه از طريق همين روشهاى تبليغى و راديوهاى مزدور - راديو امريكا كه بايد گفت راديو صهيونيستها، راديو انگليس و راديوى صهيونيستها - و از طريق دنباله‏هاى كم‏ارزششان در داخل دنبال مى‏شود. دومين هدف دشمنان، تخريب باورهاست. ببينيد عزيزان من! همه انسانها در هر مرحله‏اى كه مشغول فعّاليتى هستند، اين حركت جسمانى و حركت ذهنى و اين همّت آنها، ناشى از باورهايى است. آن سربازى كه در ميدان جنگ مشغول جنگيدن با دشمن است، باورها و اعتقاداتى او را به اين كار وادار مى‏كند. اگر اين اعتقادات را از او بگيرند، او كه تا آن زمان مثل گلوله سوزانى به سينه دشمن مى‏نشست، به يك موجود سرد تبديل مى‏شود و به گوشه و كنارى مى‏افتد. اعتقادات و باورها اين‏طورند. باورهاى اسلامى، اعتقاد به پاداش الهى، اعتقاد به حقّانيت ملت ايران در مقابل دشمنان متجاوز و در مقابل امريكا، باورهايى بود كه اين ملت را به حركت واداشت؛ رژيم دژخيم بسيار فاسد پهلوى را از سر راه برداشت و نابود كرد؛ نظام اسلامى را بر سرِكار آورد و دست دشمنان را كوتاه كرد. همين باورها بوده كه بيست سال است اين ملت در مقابل همه توطئه‏هاى دشمن توانسته مقاومت كند. هدف دشمن چيست؟ هدف دشمن اين است كه اين باورها را از مردم بگيرد؛ هر چند كار آسانى هم نيست.

البته غصّه‏ها و غمهايى وجود دارد؛ اما بشارتهاى الهى خيلى بيشتر است، كه من در پايان عرايضم بشارتهاى الهى را عرض مى‏كنم. آنها اشتباه مى‏كنند؛ خيال مى‏كنند كه توانستند يا خواهند توانست؛ نه. اين ملت، آن ملتى است كه در طول قرنهاى متمادى و در ميان همه ملتهاى مسلمان ديگر، پرچم معارف اسلامى، پرچم فقه اسلامى، پرچم حديث اسلامى، پرچم فلسفه اسلامى، پرچم عرفان و پرچم تفسير، به‏دستش بوده است. اين واقعيتهاى فرهنگى و سابقه تاريخى ملت ماست. ملت ما، آن ملتى است كه پنجاه سال دين ستيزىِ برنامه‏ريزى شده دوران پهلوى، نتوانست او را از دين جدا كند. در همان وقتى كه خيال مى‏كردند نسل جوانِ اين ملت را به‏كلّى تباه و فاسد و بى‏دين كرده‏اند، همين نسل جوان دنبال يك مرجع تقليد، دنبال يك عالم ناطق، دنبال يك روحانى پارسا و الهى راه افتاد و همه اوضاع را عليه دشمنان عوض كرد. آنها خيال مى‏كنند؛ اما تلاششان را هم مى‏كنند. اگر مى‏بينيد كه درباره موضع جمهورى اسلامى نسبت به صهيونيستها اين همه تلاش مى‏شود، براى اين است كه واقعيتى را انكار كنند. حالا من راجع به مسأله صهيونيسم و دشمن صهيونيستى و موضع خودمان ان‏شاءاللَّه اگر فرصتى بود، در يك روز ديگر مفصلاً صحبت خواهم كرد؛ بنده كه اين مسأله را رها نمى‏كنم. خيال كردند كه اگر بيايند چهار كلمه در چهار تا تيترِ شبه‏روزنامه بنويسند، قضيه تمام خواهد شد؟ اين ملت، گريبان كسانى را كه مدافع خيانت به ملت فلسطين و خيانت به اسلامند، خواهد گرفت. امريكاييها بيست سال است كه مرتّب عليه اين ملت حرف مى‏زنند، اقدام مى‏كنند، كار مى‏كنند؛ مى‏گويند هم كه ما با اين نظام و با اين دين و با اين جهتگيرى دشمنيم؛ چون منافع ما را در منطقه تهديد كرده است. منافع ما يعنى چه؟ يعنى يك روز در اين كشور همه چيز دست ما بوده است؛ اما اين نظام اسلامى و اين جوانان مسلمان و اين آخوندهاى مسلمان و اين بساط اسلامى آمده‏اند دست ما را از نفت و از منابع طبيعى و از ارتش و ... كوتاه كرده‏اند؛ ما به‏خاطر اين مبارزه مى‏كنيم. اين‏قدر شرم هم نمى‏كنند كه نگويند ما هدفمان اين است كه مى‏خواهيم منافعمان را در ايران بازيابيم! ديگر دشمنى عليه يك ملت از اين بالاتر و واضحتر؟ حالا آن آقا بردارد با يك قلم نارساى ناقص پوسيده خود بخواهد اثبات كند كه نخير؛ امريكا دشمن ملت ايران نيست؛ دشمن منافع ملت ايران نيست؛ دشمن ما نيست؛ ما هم بايستى مثل بقيه دولتها يا عناصرى در دنيا كه تسليم قدرت امريكا شدند و عتبه امريكا را بوسيدند، برويم در مقابلش زانو بزنيم! شما خيال مى‏كنيد كه ملت ايران اين چيزها را رها خواهد كرد؟ اين فكرى كه امروز بر اين ملت حاكم است، مگر يك فكر سطحى است؟

اين نكته را همه توجّه كنند؛ دشمنان ما هم به اين نكته توجّه كنند. من خطابم در اين حرف، بيشتر به دشمنان ما در اطراف دنياست. آن انديشه‏اى كه يك ملت، مثل يك اقيانوس، براساس آن توفانى مى‏شود؛ قريب بيست سال براى آن مبارزه مى‏كند تا به پيروزى مى‏رسد؛ بعد براساس آن بيست سال مقاومت مى‏كند، صدها هزار جوان خود را در اين راه قربانى مى‏كند؛ اين فكر و انديشه‏اى كه براى يك ملت اين‏قدر عميق است، آيا چيزى است كه شما بتوانيد به اين آسانى آن را از اين ملت بگيريد؟! اين‏قدر كارشناسان اطّلاعاتى شما ابله و سطحى‏نگر و ساده‏لوحند؟! شما نديديد آن روزى كه بر همه چيزِ اين ملت مسلّط بوديد - دانشگاه دست شما بود؛ حكومت دست شما بود؛ شاه در مشت شما بود؛ دولت و نخست‏وزير و وزرا بر كشيده خود شما بودند؛ در اين مملكت هرچه مى‏خواستيد، در روزنامه‏ها نوشته مى‏شد؛ هر سياستى كه مى‏خواستيد، اتّخاذ مى‏شد؛ يك روحانى جرأت نداشت در گوشه فلان مسجد عليه امريكا يك كلمه حرف بزند؛ اگر حرف مى‏زد، او را به زندان مى‏بردند؛ البته روحانيون جرأت مى‏كردند، مى‏گفتند و دنبالش را هم مى‏كشيدند؛ اما اختناق تا اين حدّ بود - آن روز، همين روحانيت، همين دين، همين ملت مسلمان، همين جوانان مؤمن، توانستند آن بلاى تاريخى را بر سر شما امريكاييها درآورند و اين كشور با اين عظمت را از چنگ شما بيرون بشكند! امروز كه قدرت، متعلّق به اين اسلام است، متعلّق به اين جوانان است - همه چيز در دست اسلام است - شما خيال مى‏كنيد خواهيد توانست اين ايمان و اين دين را از مردم بگيريد؟! زهى خيال باطل! زهى اشتباه در فهم و در برداشت! هميشه خوشبختانه دشمنان ما چوب اشتباهات خودشان را خورده‏اند؛ اين بار هم چوب اشتباهات خودشان را مى‏خورند؛ منتها من و شما بايد حواسمان جمع باشد و غفلت نكنيم. فقط تنها توصيه‏اى كه من دارم، عدم غفلت است. از توطئه دشمنان، جوانان غفلت نكنند؛ روحانيون غفلت نكنند؛ بزرگان غفلت نكنند؛ كوچكان غفلت نكنند؛ قشرهاى مختلف غفلت نكنند. غفلت كه نباشد، خداى متعال هدايت خواهد كرد و راه را روشن خواهد نمود؛ و راه، روشن است.

حالا واقعيت چيست؟ عرض كردم، غصّه‏هايى هم هست. من اصلاً نمى‏خواهم غصّه‏ها و غمها را مطرح كنم. بحمداللَّه غمگسار داريم. خداى متعال و اولياى او، بهترين غمگسارند. در همه مراحل زندگى اين‏طور بوده است؛ امروز هم همان‏طور است. اما اگر من فقط بخواهم يك اشاره كنم، غم بزرگ اين است كه - همان‏طور كه قبلاً اشاره كردم - بعضى عناصرى كه هيچ سودى در سلطه امريكا بر اين كشور ندارند، از روى غفلت و اشتباه و ضعفها و عقده‏ها، براى سلطه امريكا بر اين كشور تلاش مى‏كنند! البته اشخاص مختلفند؛ بعضيها عقده‏اى دارند؛ بعضيها كينه‏اى دارند؛ بعضيها گله‏اى از كسى دارند؛ براى خاطر دستمالى، قيصريه را آتش مى‏زنند؛ به‏خاطر يك دشمنى و يك كينه شخصى و يك محروميت از فلان مسؤوليت كه مايل بوده به او بدهند و مثلاً نشده و به‏خاطر يك اشتباه در فهم، مى‏بينيد كه حرفى مى‏زنند، اقدامى مى‏كنند، موضعى مى‏گيرند و كارى مى‏كنند كه به ضرر تمام مى‏شود و در خدمت دشمن قرار مى‏گيرند! بدانيد؛ اين راديوهاى بيگانه، با ميليونها دلار صرف و خرج راه مى‏افتد. اينها هدف دارند از اين‏كه اين تبليغات را مى‏كنند؛ مى‏خواهند افكار عمومى كشورهاى مخاطب خودشان را تحت تأثير قرار دهند. بيخودى كه نمى‏آيند از شخصى، از حرفى، از جريانى، اين‏طور دفاع كنند! هر آدم عاقلى تا ديد دشمن برايش كف مى‏زند، بايد به فكر فرو برود و بگويد من چه غلطى كردم؛ من چه كار كردم كه دشمن براى من كف مى‏زند؟! بايد به خود بيايد. اين مايه غصّه است كه بعضى از كف زدن دشمن خوششان مى‏آيد! اگر گلزنِ مهاجم ما در ميدان فوتبال، اشتباهاً به دروازه خودش گل بزند، چه كسى در آن ميدان كف خواهد زد؟ طرفداران تيم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى كه مى‏بينى دشمن برايت كف مى‏زند، بايد بفهمى كه به دروازه خودى گل زده‏اى! ببين چرا زدى؟ ببين چرا كردى؟ ببين چه اشتباهى كرده‏اى؟ ببين مشكلت كجاست؟ بگرد مشكل خودت را پيدا كن و توبه كن. من در اين ماه رمضان، از همه كسانى‏كه اين خطاى بزرگ را در مقابل ملت ايران كردند، مى‏خواهم كه در مقابل خدا و در مقابل اسلام توبه كنند. مبادا خيال شود كه اين خطا در مقابل شخص اين بنده حقير است؛ نه. بنده كه كسى نيستم؛ بنده هيچ اهميتى ندارم؛ اين را بدانند. هيچ ادّعايى هم ندارم؛ هيچ دلبستگى‏اى هم به مسؤوليت و اقتدار ندارم. البته مايه افتخار است براى هر كسى كه بتواند به اين مردم خدمت كند؛ اما دلبستگى نيست؛ آنهايى كه بايد بدانند، مى‏دانند. دل انسان غمگين مى‏شود و مى‏شكند به‏خاطر اين‏كه چرا كسانى كه نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومين زدند، حالا طورى مشى كنند كه اسرائيل و امريكا و سيا و هركسى كه در هر گوشه دنيا با اسلام دشمن است، برايشان كف بزنند! اين، انسان را غصّه‏دار مى‏كند. ولى به شما عرض كنم، بشارتهاى الهى اين‏قدر زياد است كه هر غمى را از دل پاك مى‏كند. بشارتهاى الهى خيلى زياد است. نبايد خيال كرد كه اگر چهار نفر آدمى كه سابقه انقلابى دارند، از كاروان انقلاب كنار رفتند، پس انقلاب غريب ماند. نه آقا، همه انقلابها، همه فكرها، همه جريانهاى گوناگون اجتماعى، هم ريزش دارند، هم رويش دارند؛ ريزش در كنار رويش.

شما به صدر اسلام نگاه كنيد، ببينيد آن كسانى‏كه در دوران غربت اسلام و غربت على، از اميرالمؤمنين دفاع كردند، چه كسانى بودند؟ اينها سابقه‏داران اسلام نبودند. سابقه‏داران اسلام، جناب طلحه و جناب زبير و جناب سعدبن‏ابى وقّاص و امثال اينها بودند. بعضى از اينها على را تنها گذاشتند؛ بعضى از اينها در مقابل على ايستادند. اينها ريزشها بودند. اما رويش كدام است؟ رويش، عبداللَّه‏بن‏عبّاس است؛ محمّدبن‏ابى‏بكر است؛ مالك اشتر است؛ ميثم تمّار است. اينها رويشهاى جديدند. اينها كه در زمان پيامبر نبودند؛ اينها در همان دوران غربت اسلام روييدند؛ اينها نهالهاى تازه‏اند. شما ببينيد يك مالك اشتر در همه تاريخ اسلام چقدر مؤثّر است. بله؛ ممكن است كسانى ريزش پيدا كنند كه البته مايه تأسّف است. وقتى به اميرالمؤمنين شمشير زبير را دادند، گريه كرد. همان‏طور كه گفتم، غصّه دارد. غصّه دارد كسانى ريزش پيدا كنند كه يك روز پاى سفره انقلاب، پاى سفره امام زمان، پاى سفره اسلام و قرآن نشستند و نان و نمك اسلام را خوردند؛ اما در كنار آن ريزشها، مالك اشترها هستند؛ عبداللَّه‏بن‏عباسها هستند. اميرالمؤمنين هرجا در ميدانهاى جنگ احتياج به زبان داشت، عبداللَّه‏بن‏عباس مى‏رفت و اميرالمؤمنين را يارى مى‏كرد. هرجا احتياج به شمشير داشت، مالك اشتر بود. مثل مالك اشتر، مثل عبداللَّه‏بن‏عباس، مثل محمّدبن‏ابى‏بكر - مثل اين رجال - نه يكى، نه ده نفر، نه هزار نفر كه هزاران نفر بودند. اين‏طور نيست كه شما خيال كنيد حالا چهار نفر آدمى كه از راه برگشتند و نيرويشان تمام شد، معنايش اين است كه نيروى اين گردونه عظيم تمام شده است. نه آقا؛ بعضيها در بين راه قوّه‏شان تمام مى‏شود. بله؛ ضعيفترها وسط راه آذوقه‏شان تمام مى‏شود. يك نفر از مشهد حركت كرده بود كه با كاروانى به كربلا برود. به خواجه اباصلت كه رسيدند - كسانى كه به مشهد رفته‏اند، مى‏دانند كه خواجه اباصلت كجاست - گفت ما كه خرجيمان تمام شد! بعضيها خرجيشان در خواجه اباصلت تمام مى‏شود؛ بعضيها خرجيشان بين راه تمام مى‏شود؛ بعضيها دو سه كيلومتر مى‏آيند، بعد خرجيشان تمام مى‏شود! اين همان ارتجاع و برگشتن است. اين افتخار نيست؛ اين ننگ است؛ اين بريدن است؛ اين از راه ماندن است؛ اما: «الم تر كيف ضرب اللَّه مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء(2)»؛ ريشه مستحكم است و شاخه‏ها روزبه‏روز همين‏طور زيادتر مى‏شود: «تؤتى اكلها كلّ حين باذن ربّها(3)»؛ رويش جديد هست. جا دارد كه درباره اين ريزشها و رويشها، از ديدگاه جامعه‏شناختى و روان‏شناختى و تاريخى، كار و بحث كنند. بحثهاى بسيار مهمّى است و من متأسّفانه مجالش را ندارم.

* خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران- 26 /09/ 1378

پي نوشت:
1) آل عمران: 118

2) ابراهيم: 24

3) ابراهيم: 25