خواص دو جبههاند؛ عدهايي طرفدار امام حسين (ع) و عدهايي طرفدار معاويه

رهبر معظم انقلاب فرمودند: عوام، بسته به خوش طالعى خود، اگر تصادفاً در مقطعى از زمان قرار گرفتند كه پيشوايانى مثل امام اميرالمؤمنين (ع) و امام راحل ما، بر سرِ كار بودند و جامعه را به سمت بهشت مىبردند، به ضرب دست خوبان، به سمت بهشت رانده خواهند شد اما اگر بخت با آنها يار نبود و در مقطعى قرار گرفتند كه «وَ جَعَلْنا هُمْ اَئِمّةً يَدْعُونَ اَلَىالنَّارِ» به سمت دوزخ خواهند رفت.
رهبر معظم انقلاب در ادامه سخنراني خود در خصوص خواص و عوام و نقش آنها در عاشورا اشاره ميفرمايند و با تأكيد بر اينكه نبايد جزو عوام بود ميفرمايند: بنده، براى اينكه اين معنا در فرهنگ كنونى كشور، انشاءاللَّه به وسيله افراد صاحب رأى و نظر و فكر تبيين شود و دنبال گردد، نكاتى را به اختصار بيان مىكنم:
* مردم دو دستهاند: خواص و عوام
ببينيد عزيزان من! به جماعت بشرى كه نگاه كنيد، در هر جامعه و شهر و كشورى، از يك ديدگاه، مردم به دو قسم تقسيم مىشوند: يك قسم كسانى هستند كه بر مبناى فكر خود، از روى فهميدگى و آگاهى و تصميمگيرى كار مىكنند. راهى را مىشناسند و در آن راه - كه به خوب و بدش كار نداريم - گام برمىدارند. يك قِسم اينهايند كه اسمشان را«خواص» مىگذاريم. قسم ديگر، كسانى هستند كه نمىخواهند بدانند چه راهى درست و چه حركتى صحيح است. در واقع نمىخواهند بفهمند، بسنجند، به تحليل بپردازند و درك كنند. به تعبيرى ديگر، تابع جَوّند. به چگونگى جوّ نگاه مىكنند و دنبال آن جوّ به حركت در مىآيند. اسم اين قسم از مردم را «عوام» مىگذاريم. پس، جامعه را مىشود به «خواص» و «عوام» تقسيم كرد. اكنون دقت كنيد تا نكتهاى در باب «خواص» و «عوام» بگويم تا اين دو با هم اشتباه نشوند:
* خواص: كسي كه از روى تصميمگيرى و تشخيص عمل مىكند
«خواص» چه كسانى هستند؟ آيا قشر خاصّى هستند؟ جواب، منفى است. زيرا در بين «خواص»، كنار افراد با سواد، آدمهاى بىسواد هم هستند. گاهى كسى بىسواد است؛ اما جزو خواص است. يعنى مىفهمد چه كار مىكند. از روى تصميمگيرى و تشخيص عمل مىكند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرك ندارد و لباس روحانى نپوشيده است. به هرحال، نسبت به قضايا از فهم برخوردار است.
* «راننده مىفهميد، روحانى نمىفهميد!»
در دوران پيش از پيروزى انقلاب، بنده در ايرانشهر تبعيد بودم. در يكى از شهرهاى همجوار، چند نفر آشنا داشتيم كه يكى از آنها راننده بود، يكى شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معناى خاص كلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها «عامى» اطلاق مىشد. با اين حال جزو «خواص» بودند. آنها مرتب براى ديدن ما به ايرانشهر مىآمدند و از قضاياى مذاكرات خود با روحانى شهرشان مىگفتند. روحانى شهرشان هم آدم خوبى بود؛ منتها جزو «عوام»بود. ملاحظه مىكنيد! رانندهى كمپرسى جزو«خواص»، ولى روحانى و پيشنماز محترم جزو «عوام»! مثلاً آن روحانى مىگفت: «چرا وقتى اسم پيغمبر مىآيد يك صلوات مىفرستيد، ولى اسم «آقا» كه مىآيد، سه صلوات مىفرستيد؟!» نمىفهميد. راننده به او جواب مىداد: «روزى كه ديگر مبارزهاى نداشته باشيم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پيروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، كه يك صلوات هم نمىفرستيم! امروز اين سه صلوات، مبارزه است!» راننده مىفهميد، روحانى نمىفهميد!
* خواص ميفهمند و تصميم ميگيرند
اين را مثال زدم تا بدانيد «خواص» كه مىگوييم، معنايش صاحب لباسِ خاصى نيست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد. ممكن است تحصيلكرده باشد، ممكن است تحصيل نكرده باشد. ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقير باشد. ممكن است انسانى باشد كه در دستگاههاى دولتى خدمت مىكند، ممكن است جزو مخالفين دستگاههاى دولتى طاغوت باشد. «خواص» كه مىگوييم - از خوب و بدش - (خواص را هم باز تقسيم خواهيم كرد) يعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مىدهند، موضعگيرىاى مىكنند و راهى انتخاب مىكنند، از روى فكر و تحليل است. مىفهمند و تصميم ميگيرند و عمل مىكنند. اينها خواصند. نقطهى مقابلش هم عوام است.
* عوام هر طور كه جوّ ايجاب كرد، حركت مىكنند
عوام يعنى كسانى كه وقتى جوّ به سمتى مىرود، آنها هم دنبالش مىروند و تحليلى ندارند. يك وقت مردم مىگويند «زنده باد!» اين هم نگاه مىكند، مىگويد «زنده باد!» يك وقت مردم مىگويند «مرده باد!» نگاه مىكند، مىگويد «مرده باد!» يك وقت جوّ اين طور است؛ اينجا مىآيد. يك وقت جو آن طور است؛ آنجا مىرود! يك وقت - فرض بفرماييد - حضرت «مسلم»وارد كوفه مىشود. مىگويند: «پسر عموى امام حسين عليهالسّلام آمد. خاندان بنىهاشم آمدند. برويم. اينها مىخواهند قيام كنند، مىخواهند خروج كنند» و چه و چه. تحريك مىشود، مىرود دُور و بر حضرت مسلم؛ مىشوند هجده هزار بيعت كننده با مسلم! پنج، شش ساعت بعد، رؤساى قبايل به كوفه مىآيند؛ به مردم مىگويند: «چه كار مىكنيد؟! با چه كسى مىجنگيد؟! از چه كسى دفاع مىكنيد؟! پدرتان را در مىآورند!» اينها دور و بر مسلم را خالى مىكنند و به خانههايشان بر مىگردند. بعد كه سربازان ابن زياد دور خانه «طوعه» را مىگيرند تا مسلم را دستگير كنند، همينها از خانههايشان بيرون مىآيند و عليه مسلم مىجنگند! هر چه مىكنند، از روى فكر و تشخيص و تحليل درست نيست. هر طور كه جوّ ايجاب كرد، حركت مىكنند. اينها عوامند. بنابراين، در هر جامعه، خواصى داريم و عوامى. فعلاً «عوام» را بگذاريم كنار و سراغ «خواص» برويم.
* خواص دو جبههاند: عدّهاى اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين(ع) و طرفدار بنىهاشم. عدّهاى ديگر هم اصحاب معاويه و طرفدار بنىاميّه.
«خواص»، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبهه حق و خواص جبههى باطل. عدّهاى اهل فكر و فرهنگ و معرفتند و براى جبهه حق كار مىكنند. فهميدهاند حق با كدام جبهه است. حق را شناختهاند و براساس تشخيص خود، براى آن، كار و حركت مىكنند.اينها يك دستهاند. يك دسته هم نقطه مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگرديم، بايد اين طور بگوييم كه «عدّهاى اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين، عليهما السّلام هستند و طرفدار بنىهاشمند. عدّهاى ديگر هم اصحاب معاويه و طرفدار بنىاميّهاند. «بين طرفداران بنىاميّه هم، افراد با فكر، عاقل و زرنگ بودند. آنها هم جزو خواصند.
* با خواص طرفدار باطل بايد جنگيد. اينكه ترديد ندارد
پس «خواصِ» يك جامعه، به دو گروهِ «خواصِ طرفدار حق» و «خواصِ طرفدار باطل» تقسيم مىشوند. شما از خواص طرفدار باطل چه توقّع داريد؟ بديهى است توقّع اين است كه بنشينند عليه حق و عليه شما برنامهريزى كنند. لذا بايد با آنها بجنگيد. با خواص طرفدار باطل بايد جنگيد. اينكه ترديد ندارد.
همينطور كه براى شما صحبت مىكنم، پيش خودتان حساب كنيد و ببينيد كجاييد؟ اينكه مىگوييم سررشتهى مطلب، سپرده به دست ذهن؛ يعنى تاريخ را با قصّه اشتباه نكنيم. تاريخ يعنى شرح حال ما، در صحنهاى ديگر:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران ...
تاريخ يعنى من و شما؛ يعنى همينهايى كه امروز اينجا هستيم. پس، اگر ما شرحِ تاريخ را مىگوييم، هر كداممان بايد نگاه كنيم و ببينيم در كدام قسمتِ داستان قرار گرفتهايم. بعد ببينيم كسى كه مثل ما در اين قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل كرد كه ضربه خورد؟ مواظب باشيم آن طور عمل نكنيم.
فرض كنيد شما در كلاس آموزش تاكتيك، شركت كردهايد. در آنجا مثلاً جبهه دشمن فرضى را مشخّص مىكنيد، جبهه خودىِ فرضى را هم مشخّص مىكنيد. بعد متوجّه تاكتيك غلط جبههى خودى مىشويد و مىبينيد كه طراح نقشه خودى، فلان اشتباه را كرده است. شما ديگر در وقتى كه مىخواهيد تاكتيك طرّاحى كنيد، نبايد مرتكب آن اشتباه شويد. يا مثلاً تاكتيك درست بوده؛ اما فرمانده يا بيسيمچى يا توپچى يا قاصد و يا سرباز ساده، در جبههى خودى، فلان اشتباه را كردهاند. مىفهميد كه شما نبايد آن اشتباه را تكرار كنيد. تاريخ، اين گونه است.
* بايد مواظب باشيد جزو عوام قرار نگيريد
شما خودتان را در صحنهاى كه از صدر اسلام تبيين مىكنم، پيدا كنيد. يك عدّه جزو عوامند و قدرت تصميمگيرى ندارند. عوام، بسته به خوش طالعى خود، اگر تصادفاً در مقطعى از زمان قرار گرفتند كه پيشوايانى مثل امام اميرالمؤمنين عليهالسّلام و امام راحل ما رضواناللَّه تعالى عليه، بر سرِ كار بودند و جامعه را به سمت بهشت مىبردند، به ضرب دست خوبان، به سمت بهشت رانده خواهند شد. اما اگر بخت با آنها يار نبود و در مقطعى قرار گرفتند كه «وَ جَعَلْنا هُمْ اَئِمّةً يَدْعُونَ اَلَىالنَّارِ» و يا «اَلَمْتَرَ اِلَىالَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَاللَّهِ كُفْراً وَ اَحَلُّوا قَوْمَهُمّْ دارَالْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارِ» به سمت دوزخ خواهند رفت. پس، بايد مواظب باشيد جزو «عوام» قرار نگيريد...
* اى بسا كسانى كه تحصيلات عاليه هم كردهاند؛ اما جزو عوامند
جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدين معنا نيست كه حتماً در پى كسب تحصيلات عاليه باشيد؛ نه! گفتم كه معناى «عوام» اين نيست. اى بسا كسانى كه تحصيلات عاليه هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه تحصيلات دينى هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه فقير يا غنىاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. بايد مواظب باشيم كه به اين جَرگه نپيونديم. يعنى هر كارى مىكنيم از روى بصيرت باشد.
* اگر جزو گروه عواميد، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج كنيد
هر كس كه از روى بصيرت كار نمىكند، عوام است. لذا، مىبينيد قرآن دربارهى پيغمبر مىفرمايد: «اَدْعُوا اِلَىاللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى.» يعنى من و پيروانم با بصيرت عمل مىكنيم، به دعوت مىپردازيم و پيش مىرويم. پس، اوّل ببينيد جزو گروه عواميد يا نه. اگر جزو گروه عواميد، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج كنيد. بكوشيد قدرت تحليل پيدا كنيد؛ تشخيص دهيد و به معرفت دست يابيد.
گزارش خبرنگار سياسي باشگاه خبري فارس «توانا»