IRNON.com
/ قسمت اول/
تغيير قبله به روايت الميزان
 

تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان، و دين اسلام مي شود چون توجه تمامي امت را يكجا جمع مي كند، و همه در مراسم ديني به يك نقطه رو مي كنند، و اين تمركز همه توجهات به يك سو، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق كلمه شان درباطن، و مسلما قبله شان كعبه تاثيري بيشتر و قوي تر دارد.


 

سيقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم التي كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدي من يشاء الي صراط مستقيم (142)و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه و ان كانت لكبيرة الا علي الذين هدي الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرءوف رحيم (143)قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغافل عما يعملون (144)و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين (145)الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (146)الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (147)و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا ان الله علي كل شي ء قدير (148)و من يث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغافل عما تعملون (149)و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشوني و لاتم نعمتي عليكم و لعلكم تهتدون (150)كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (151)

ترجمه آيات
بزودي سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه انگيزه اي مسلمانان را از قبله اي كه رو بدان سو نمازمي كردند برگردانيد؟بگو: مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد بصراط مستقيم هدايت مي كند(142).

و ما شما را اينچنين امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد وما آن قبله را كه رو بان ميايستادي قبل نكرديم مگر براي اينكه معلوم كنيم چه كسي رسول را پيروي مي كند وچه كسي به عقب بر مي گردد هر چند كه اين آزمايش جز براي كسانيكه خدا هدايتشان كرده بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بي اثر نمي گذارد كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است(143).

ما تو را ديديم كه رو در آسمان مي چرخاندي پس بزودي تو را بسوي قبله اي برميگردانيم كه دوست مي داري، اينك(همين امروز)روي خود به طرف قسمتي از مسجد الحرام كن، و هر جا بوديد رو بدان سو كنيد و كسانيكه اهل كتابند مي دانند كه اين برگشتن به طرف كعبه حق است و حكمي است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه مي كنند غافل نيست(144).

و اگر براي اهل كتاب تمامي معجزات را بياوري باز هم قبله تو را پيروي نمي كنند، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروي كني، و خود آنان هم قبله يكديگر را قبول ندارند و اگر هوي و هوسهاي آنان راپيروي كني بعد از آنكه علم به هم رساندي تو هم از ستمكاران خواهي بود(145).

آنهائيكه ما كتابشان داديم قرآن را مي شناسند آنچنانكه فرزندان خود را، ولي پاره اي از ايشان حق را عالما عامدا كتمان ميكنند(146).

حق همه از ناحيه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان مباش(147).

و براي هر جمعيتي وجهه و قبله ايست كه بدان رو ميكند پس بسوي خيرات هر جا كه بوديد سبقت بگيريد كه خدا همه شما را مي آورد كه خدا بر همه چيزقادر است(148).

و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام كن و بدان كه اين حق است و ازناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست(149).

و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي ازمسجد الحرام كن و هر جا هم كه بوديد رو بدان سو كنيد تا ديگر مردم بهانه اي عليه شما نداشته باشند مگرآنهائيكه ستمكارند، پس از آنها مترس و از من حساب ببر براي اينكه نعمتم را بر شما تمام كنم باشد كه راه رابيابيد(150).

همانطور كه رسولي در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيه تان كند و كتاب وحكمتتان بياموزد و بشما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نمي دانستيد(151).

در باره قبله شدن كعبه براي مسلمين
اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد، آياتي است زنجيروار، منتظم و مترتب بر هم كه داستان قبله شدن كعبه براي مسلمين را بيان مي كند، پس نبايد به گفتار بعضي اعتناء كرد كه گفته اند: اين آيات نا منظم است، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود، عقب تر آمده، و آنكه بايد عقب در آيد جلو افتاده، و همچنين گفتار بعضي كه گفته اند: در اين آيات ناسخ و منسوخ هست، و اي بسا رواياتي هم برتاييد گفتار خود آورده باشند، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد، چون مخالف با ظاهر آيات است.

(سيقول السفهاء من الناس: ما وليهم عن قبلتهم التي كانوا عليها؟)قبل از اين آيات، داستان ابراهيم ع وكرامتهائي كه در درگاه خدا داشت، و كرامت فرزندش اسماعيل، و دعاي آن دو بزرگواربراي كعبه، و مكه، و رسولخدا(ص)، و امت مسلمان، و نيز بنا كردن خانه كعبه، و ماموريتشان درخصوص تطهير خانه براي عبادت را ذكر فرموده و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه، از بزرگترين حوادث ديني، و اهم احكام تشريعيه است، كه مردم بعد از هجرت رسولخدا(ص)به مدينه با آن روبرو شدند، آري دراين ايام اسلام دست به انقلابي ريشه دار مي زند، و معارف و حقايق خود را نشر ميدهد، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب، ساكت نمي نشينند، چون مي بينند اسلام يكي ازبزرگترين مفاخر ديني آنان را كه همان قبله ايشان بود، از بين مي برد، قبله اي كه ساير ملل بخاطرآن تابع يهود و يهود در اين شعار ديني متقدم بر آنان بودند.
فائده و اثر تغيير قبله و اعتراض يهود و مشركين، و پاسخ آنهاعلاوه بر اينكه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان، و دين اسلام مي شود چون توجه تمامي امت را يكجا جمع مي كند، و همه در مراسم ديني به يك نقطه رو مي كنند، و اين تمركز همه توجهات به يك سو، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق كلمه شان درباطن، و مسلما قبله شان كعبه تاثيري بيشتر و قوي تر دارد، تا ساير احكام اسلام، از قبيل طهارت ودعا، و امثال آن، و يهود و مشركين عرب را سخت نگران مي سازد، مخصوصا يهود را كه به شهادت داستانهائي كه از ايشان در قرآن آمده، مردمي هستند كه از همه عالم طبيعت جز براي محسوسات اصالتي قائل نيستند، و براي غير حس كمترين وقعي نمي گذارند مردمي هستند كه از احكام خداآنچه مربوط به معنويات است، بدون چون و چرا مي پذيرند، ولي اگر حكمي در باره امري صوري ومحسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن، زيربارش نمي روند، و در مقابلش به شديدترين وجهي مقاومت ميكنند.

و سخن كوتاه اينكه خداي تعالي هم خبر داد كه بزودي يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد، لذا به رسولخدا(ص)تعليم كرد: كه چگونه اعتراضشان را پاسخ گويد، كه ديگراعتراض نكنند.
اما اعتراض آنان اين بود كه خدايتعالي از قديم الايام بيت المقدس را براي انبياء گذشته اش قبله قرار داده بود، تحويل آن قبله بسوي كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد چه وجهي دارد؟.
اگر اين كار به امر خدا است، كه خود، بيت المقدس را قبله كرده بود، چگونه خودش حكم خود را نقض ميكند؟و حكم شرعي خود را نسخ مينمايد؟(و يهود بطور كلي نسخ را قبول نداشت، كه بيانش در آيه نسخ گذشت).

و اگر به امر خدا نيست، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف، و از هدايت خدابسوي ضلالت گرائيده است، گو اينكه خداي تعالي اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده، لكن از جوابي كه داده معلوم مي شود كه اعتراض چه بوده است.

و اما پاسخ آن اين است كه قبله قرار گرفتن، خانه اي از خانه ها چون كعبه، و يا بنائي ازبناها چون بيت المقدس، و يا سنگي از سنگها چون حجر الاسود، كه جزء كعبه است، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام بر خلاف تمامي اجسام اقتضاي قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن، ونپذيرفتن اقتضاي ذاتي آنها محال باشد، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد.

بلكه تمامي اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائين در نداشتن اقتضاي هيچ حكمي از احكام برابرند، چون همه ملك خدا هستند، هر حكمي كه بخواهد و بهر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد در آنها مي راند، و هر حكمي هم كه بكندبمنظور هدايت خلق، و بر طبق مصلحت و كمالاتي است كه براي فرد و نوع آنها اراده مي كند، پس او هيچ حكمي نميكند مگر به خاطر اين كه بوسيله آن حكم، خلق را هدايت كند، و هدايت هم نمي كند، مگر بسوي آنچه كه صراط مستقيم و كوتاه ترين راه بسوي كمال قوم و صلاح ايشان است.
پس بنا بر اين در جمله(سيقول السفهاء من الناس)، منظور از سفيهان از مردم، يهود ومشركين عرب است، و به همين جهت از ايشان تعبير به ناس كرد، و اگر سفيهشان خواند، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست، و رايشان در مسئله تشريع و دين، خطا است، و كلمه سفاهت هم به همين معنا است، كه عقل آدمي درست كار نكند، و راي ثابتي نداشته باشد.
(ما وليهم)الخ، اين كلمه از ماده(و - ل - ي)و از مصدر توليت است، و توليت هر چيز وهر جا به معناي پيش رو قرار دادن آنست، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است، خداي تعالي فرموده: (فلنولينك قبلة ترضيها، ما پيش رويت قبله اي قرار ميدهيم كه آن را بپسندي)اين معناي توليت است، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ(عن)متعدي شود، يعني بگوئيم(ولي عن شي ء)، معنايش درست به عكس مي شود، يعني معناي اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مي دهد، نظيركلمه(استدبار)و امثال آن.

و معناي آيه اينست كه سفيهان بزودي خواهند گفت: چه علتي سبب شد كه ايشان را و ياروي ايشانرا از قبله اي كه رو بان نماز ميخواندند برگرداند؟چون مسلمانان تا آنروز يعني ايامي كه رسولخدا(ص)در مكه بود، و چند ماهي بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصاري يعني بيت المقدس نماز ميخواندند.

و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله(بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اينكه يهوديان در نماز بسوي بيت المقدس قديمي تر از مسلمانان بودند، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤثرتر باشد).

و نيز اگر بجاي اينكه بفرمايد: (چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد؟)فرمود: (چه چيز ايشانرا از قبله شان برگردانيد)به همين جهت بود كه گفتيم، چون اگر فرموده بود: (پيامبرو مسلمين را، چه علتي از قبله يهود برگردانيد؟)آنطور كه بايد تعجب را بر نمي انگيخت، و جواب از آن با كمترين توجهي براي هر شنونده آسان بود.

در جمله "لله المشرق و المغرب "چرا شمال و جنوب ذكر نشده است؟(قل لله المشرق و المغرب)، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده، بدين سبب كه در هر افقي ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مي شود، هم اصليش و هم فرعيش، مانند شمال و جنوب و شمال غربي، و شرقي و جنوب غربي و شرقي.

و مشرق و مغرب، دو جهت نسبي است، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب، و يا ستاره مشخص مي شود، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كني، براي خود مشرق و مغربي دارد، كه ديدني و محسوس است بر خلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقي، هر افق، كه تنها تصورمي شود و محسوس نيست، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاي همه جهات بكار برده است.

(يهدي من يشاء الي صراط مستقيم)الخ، در اين جمله كلمه(صراط)نكره، يعني بدون الف و لام آمده، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براي هدايت بسوي كمال و سعادت، و يابه عبارتي براي رسيدن به صراط مستقيم مختلف است.

"امت وسط "يعني چه؟(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس، و يكون الرسول عليكم شهيدا) كلمه(كذلك - همچنين)در تشبيه چيزي به چيزي بكار مي رود، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهدبفرمايد: همانطور كه بزودي قبله را برايتان بر مي گردانيم، تا بسوي صراط مستقيم هدايتتان كنيم، همچنين شما را امتي وسط قرار داديم.

بعضي از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه(مثل اين جعل عجيب، ما شما را امتي وسط قرار داديم)، لكن معناي خوبي نيست، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد؟و گواهان بر مردم يعني چه؟بايد دانست كه كلمه(وسط)بمعناي چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو اين طرف، و امت اسلام نسبت به مردم - يعني اهل كتاب و مشركين همين وضع را دارند، براي اينكه يك دسته از مردم - يعني مشركين و وثني ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته، جز زندگي دنيا و استكمال جنبه ماديت خود، و به كمال رساندن لذتها، و زخازف وزينت دنيا چيز ديگري نميخواهند، نه اميد بعثي دارند، نه احتمال نشوري ميدهند و نه كمترين اعتنائي بفضائل معنوي و روحي دارند.

بعضي ديگر از مردم مانند نصاري، تنها جانب روح را تقويت نموده، جز به ترك دنيا ورهبانيت دعوت نمي كنند، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمي و مادي را كه خدا درمظاهر اين نشئه مادي ظهورش داده، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملي شود براي رسيدن به آن هدفي كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده.ولي نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده اند، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده، و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند.

و اما امت اسلام، خدا آن را امتي وسط قرار داد، يعني براي آنان ديني قرار داد، كه متدينين به آن دين را بسوي راه وسط و ميانه هدايت مي كند، راهي كه نه افراط آنطرف را دارد، و نه تفريط اينطرف را، بلكه راهي كه هر دو طرف را تقويت مي كند، هم جانب جسم را، و هم جانب روح راالبته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است.

(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است، )چون انسان داراي دو جنبه است، يكي جسم، و يكي روح، نه جسم تنها است، و نه روح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگي برسد، به هر دو كمال، و هر دو سعادت نيازمند است، هم مادي و هم معنوي.

مراد از "شهداء علي الناس "و چون اين امت وسط و عدل است، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست، و چون رسول اسلام(ص)مثل اعلاي اين امت است، لذا او شهيد بر امت است، و افراد امت بايد خود را با اوبسنجند، و او ميزاني است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود، و امت ميزاني است كه حال ساير امت ها با آن وزن ميشود، و خلاصه مردمي كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند.

اين آن معنائي است كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده، و گفتار وي هر چند درجاي خود صحيح و دقيق است، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براي اينكه درست است كه وسط بودن امت، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براي دو طرف افراط و تفريطباشد، ولي ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند، چون خيلي روشن است كه هيچ تناسبي ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست.

علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهي نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول برامت نيز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست، تا وقتي اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد، همانطور كه هر غايت را بر مغيا وهر غرض را بر ذي غرض مترتب مي كنند.

"شهادت "در آيه، از حقائق قرآني است و در موارد متعددي از قرآن ذكر شده از اين هم كه بگذريم شهادتي كه در آيه آمده، خود يكي از حقايق قرآني است، كه منحصرادر اينجا ذكر نشده، بلكه در كلام خداي سبحان مكرر نامش برده شده، و از موارديكه ذكر شده بر مي آيد كه معنائي غير اين معنا دارد، اينك موارد قرآني آن.

(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا، پس چگونه اند، وقتي كه ما از هر امتي شهيدي بياوريم، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم) (1) ؟.

(و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون و روزيكه از هرامتي شهيدي مبعوث كنيم و ديگر بانان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود) (2) (و وضع الكتاب و جي ء بالنبيين، و الشهداء، و كتاب را مي گذارند، و انبياء و شهداء را مي آورند) (3) بطوريكه ملاحظه مي كنيد، در اين آيات شهادت مطلق آمده، و از ظاهر همه مواردش بر مي آيد كه منظور از شهادت، شهادت بر اعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است، همچنانكه آيه: (فلنسئلن الذين ارسل اليهم، و لنسئلن المرسلين، سوگند كه از مردمي كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد) (4) نيز باين معنا اشاره مي كند، چون هر چندكه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مي گيرد، ولي تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه: (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم، فلما توفيتني، كنت انت الرقيب عليهم، و انت علي كل شي ء شهيد، من تا در ميانه آنان بودم، شاهد بر آنان بودم، ولي همينكه مرا ميراندي، ديگرخودت مراقب آنان بودي، و تو بر هر چيزي شهيد و مراقبي) (5) هم كه حكايت كلام عيسي ع است و نيز آيه(و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا، روز قيامت عيسي بر مردم خود گواه است) (6) همين معنا را دست ميدهد.

و پر واضح است كه حواس عادي و معمولي كه در ما است، و نيز قواي متعلق به آن حواس، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهري اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتهاباشيم در صورتيكه بسياري از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براي حس ما معدوم، و غايب است، و حقايق و باطن اعمال، و معاني نفساني از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه ازحس آدمي پنهان است، كه راهي براي درك و احساس آن نيست احوالي دروني است، كه مدارحساب و جزاي رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست، همچنانكه خودش فرمود: (و لكن يؤآخذكم بما كسبت قلوبكم، خدا شما را بانچه در دلهايتان پيدا شده مؤاخذه مي كند. (7) پس اين احوال چيزي نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده، و بشمارد، و از انسانهاي معاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاي غايب، مگر كسي كه خدا متولي امر او باشد، وبدست خود اينگونه اسرار را براي او كشف كند، كه وجود چنين فردي از آيه(و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق و هم يعلمون، اين خدايان دروغين كه مشركين بجاي خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسي است كه به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) (8 استفاده ميشود كه عيسي ع بطور قطع از اين افراد است، كه خدايتعالي در باره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت، پس او شهيدبحق است، و عالم به حقيقت.

معناي صحيح "شهادت "در آيات قرآني، تحمل(ديدن)حقائق اعمال مردم است و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه، اين نيست كه بقول آن مفسر، امت داراي ديني كامل و جامع حوائج جسماني و روحاني باشد، چون علاوه بر اينكه معنائي است خلاف ظاهركلمه شهادت، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست.

بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال، كه مردم در دنيا انجام مي دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول، چه انقياد، و چه تمرد.

و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزي كه خدايتعالي از هر چيزاستشهاد مي كند، حتي از اعضاء بدن انسان شهادت مي گيرد، روزي كه رسول مي گويد: (يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا، پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند). (9) و معلوم است كه چنين مقام كريمي شان همه امت نيست، چون كرامت خاصه ايست براي اولياء طاهرين از ايشان، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادي و مؤمنين متوسط در سعادت است، چنين شهادتي ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالي، و از آن پائين تر، فرعونهاي طاغي اين امت، (كه هيچ عاقلي جرات نمي كند بگويد اين طبقه از امت نيزمقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند).

انشاء الله بزودي در ذيل آيه: (و من يطع الله و الرسول، فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين، و حسن اولئك رفيقا)، (10) خواهي ديد: كه كمترين مقامي كه اين شهداء - يعني شهداي اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه(صراط الذين انعمت عليهم)، (11) اجمالش گذشت.
پس مراد از شهيد بودن امت، اين است كه شهداء نامبرده و داراي آن خصوصيات، در اين امت هستند، همچنانكه در قضيه تفضيل بني اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادي كه برهمه عالميان برتري دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بني اسرائيليان بر عالميان برترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده، براي اينكه اين بعض در آن كل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست، كه در اين امت كساني هستند كه شاهد بر مردم باشند، ورسول، شاهد بر آنان باشد.

حال اگر بگوئي آيه: (و الذين آمنوا بالله و رسله، اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم، كساني كه بخدا و فرستادگانش ايمان مي آورند، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، (12) دلالت دارد بر اينكه عموم مؤمنين شهداء هستند.

در جواب مي گوئيم: (اگر جمله عند ربهم)نبود درست بود، و ليكن اين جمله مي فهماند كه چنين كساني نزد پروردگارشان يعني در قيامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مي شود در دنياداراي اين مقام نيستند، نظير آيه(و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان، الحقنا بهم ذريتهم، كساني كه ايمان آوردند، و ذريه شان در ايمان پيرويشان كردند ما ذريه شان را به ايشان ملحق مي كنيم)، (13) علاوه بر اينكه آيه اي كه ذكر گرديد مطلق است، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤمنين در همه امتها نزد خدا شهيد ميشوند، بدون اينكه مؤمنين اين امت خصوصيتي داشته باشند، پس شمانميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اينكه مؤمنين اين امت همه شهيدند، و بفرضي كه استفاده ازآيه را بگيريد، و بگوئيد.مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلمانان نيستند، بلكه پيشگامان ازايشانند، يعني امت دست اول كه در باره شان فرموده: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) (14) الخ، ما نيز در پاسخ ميگوئيم: باز هم دعوي شما را كه همه امت دست اول شهيد باشنداثبات نمي كند.و اگر بگوئي وسط قرار دادن اين امت چه ربطي دارد به اينكه بعضي از افرادش شاهد براعمال، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟پس در هر حال اشكال وارد است، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب، در جواب ميگوئيم معناي شهادت غايتي است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده، قهرا وسط بودن معنائي است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد، بدليل اينكه در سوره حج (15) فرموده: (يا ايها الذين آمنوا اركعوا، و اسجدوا، و اعبدوا ربكم، و افعلوا الخير، لعلكم تفلحون، و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم في الدين من حرج، ملة ابيكم ابراهيم، هو سميكم المسلمين من قبل، و في هذا، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علي الناس، فاقيموا الصلوة، و آتوا الزكوة، و اعتصموا بالله، هو موليكم، فنعم المولي و نعم النصير، اي كسانيكه ايمان آورديد، ركوع و سجده كنيد، و پروردگار خود را بپرستيد، و عمل خير انجام دهيد، باشد كه رستگار گرديد.
در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين هيچ حرجي بر شما قرار نداد، اين همان ملت و كيش پدرتان ابراهيم است، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهيد بر شما، و شما شهيدان بر مردم باشيد، پس نماز بپا داريد، و زكات دهيد، و به خدا تمسك كنيد، كه او سرپرست شما است، و چه مولاي خوبي، و چه ناصرخوبي).
چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيداني كه شهداي بر مردمند و شهيد بودن آنها بر مردم، متفرع شده است.بر(اجتباء - برگزيدن)، و نيز بر نبودن حرج در دين، آنگاه دين راتعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد، همانجا كه ازپروردگارش مسئلت كرد: (و من ذريتنا امة مسلمة لك)، و خدايتعالي دعايش را مستجاب نموده، شما را مسلمان كرد، يعني تسليم احكام و اوامر خود كرد، بدون اينكه حتي يك عصيان و استنكاف داشته باشيد، و به همين جهت حرج در دين را از شما برداشت، تا هيچيك از احكامش بر شمادشوار نباشد.
پس شمائيد كه اجتباء شده ايد، و شمائيد كه بسوي صراط مستقيم هدايت گشته، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شده ايد، و اگر ما شما را(اجتباء و هدايت و تسليم)كرديم، براي اين بود كه رسول، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شويد، يعني واسطه ميانه رسول و مردم باشيد، از يك طرف متصل بمردم باشيد، و از طرفي ديگر به رسول.

در اينجاست كه دعاي ابراهيم در شما و در رسول مصداق مي يابد، چون آن جناب عرضه داشت: (ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم، يتلوا عليهم آياتك، و يعلمهم الكتاب و الحكمة، و يزكيهم، پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولي بر انگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند، و كتاب وحكمتشان بياموزد، و تزكيه شان كند) (16) در نتيجه شما امت مسلمه اي ميشويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مي سپارد، و به تزكيه او مزكي مي شويد، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناي تطهير از پليديهاي قلبي، و خالص كردن دل براي عبوديت است، و معناي اسلام هم به بياني كه گذشت همين است، روشن مي شود كه شما امت مسلمه اي مي شويد خالص در عبوديت براي خدا، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادي و مربي شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطه ايد براي رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينه هائي است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند، دلالتي كه بر هيچ متدبري پوشيده نيست كه انشاء الله توضيحش در جاي خودش مي آيد.
معناي صحيح "وسط "بودن امت واسطه بودن امت بين رسول و مردم است پس، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد.
اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد، يعني جمله(و تكونوا شهداء علي الناس)، و جمله(ليكون الرسول عليكم شهيدا)، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است.
دوم اينكه وسط بودن امت، به اين معنا است كه ميانه رسول و مردم واسطه اند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط و تفريط، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد.

سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث، بحسب معنا مرتبط است به آياتي كه دعاي ابراهيم راحكايت مي كرد، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمه ايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود.
حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجه گيري شنيدي، بايد بداني كه شهادت بر اعمال، بطوري كه از كلام خداي تعالي بر مي آيد، مختص به شهيدان از مردم نيست، بلكه هر كسي و هر چيزي كه كمترين ارتباطي با اعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائكه، و زمان، ومكان، و دين، و كتاب، و جوارح بدن، و حواس، و قلب، كه همگي اينها شاهد بر مردم هستند.
و از خود كلمه شهادت فهميده مي شود: آن شاهدي كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مي شود، شاهدي است كه در اين نشئه دنيوي نيز حضور دارد و يك نحوه حياتي دارد كه بوسيله آن، خصوصيات اعمال مردم را درك مي كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مي بندد، واينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزي به يك سنخ باشد، مثلا حيات در همه، از سنخ حياتي باشدكه در جنس حيوان هست، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا بگوئي: ما به ضرورت مي بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعوري ندارند، چون دليلي نداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است.

اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام، و انشاء الله تعالي تفصيل هر يك از اين مجملات درمحل مناسبش خواهد آمد.

(و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها، الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه)در اين آيه شريفه دو سؤال است يكي اينكه چرا فرمود(ما بدانيم و نفرمود من بدانم)؟دوم اينكه مگر خدانميداند كه ميخواهد با تغيير قبله، علم حاصل كند؟در جواب سؤال اول ميگوئيم مراد باينكه مي فرمايد: لنعلم تا بدانيم، با اينكه خدا يكي است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتي سخن مي گويند، از قبل خود و اطرافيان خود سخن ميگويند، و تكيه كلامشان(ما)است، مثل اينكه امير لشكر ميگويد: ما فلاني را كشتيم، و فلاني را زندان كرديم، با اينكه اينكارهارا خود امير نكرده، بلكه كاركنانش كرده اند، در جواب از سؤال دوم ميگوئيم مراد، علم عيني وفعلي خدايتعالي است، كه با خلقت و ايجاد حاصل ميشود، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است.

و كلمه(انقلاب بر دو عقب)، كنايه است از اعراض، چون انسان - كه در حال قيام روي پاشنه مي ايستد - وقتي روي خود بطرفي برگرداند، روي پاشنه خود مي چرخد، بدين جهت روگرداني و اعراض را به اين عبارت تعبير مي كنند، نظير تعبير به پشت خود رو كردن، در آيه(و من يولهم يومئذ دبره) (17) و ظاهر آيه اين است كه ميخواهد توهمي را كه احيانا ممكن است در سينه مؤمنين خلجان كند، دفع نمايد، و آن توهم اين است كه فلسفه برگرداندن قبله، و نسخ قبله قبلي چيست؟و تكليف نمازهائيكه تاكنون رو به بيت المقدس خوانده ايم چه ميشود؟و از اين هم بر مي آيد كه مراد به قبله اي كه رسول خدا(ص)بر آن بود، همان بيت المقدس است، نه كعبه، پس هيچ دليلي نيست بر اينكه بگوئيم: بيت المقدس دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده، چون اگر مراد بقبله در آيه كعبه باشد، لازمه اش همين ميشود(چون مي فرمايد: ما امروز آن قبله راكه قبلا رو بان مي ايستادي، قبله نكرديم مگر براي چه و چه).

غرض خداوند از تغيير قبله و سخن كوتاه اينكه جاي اين معنا بود كه در سينه مؤمنين اين توهم ايجاد شود كه اولا وقتي بناي خداي تعالي بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند، چرا از همان روز اول نكرد؟وگذاشت مدتي مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند؟لذا خداي تعالي براي دفع اين توهم خاطر نشان كرد، كه تشريع احكام جز بخاطر مصالحي كه برگشتنش به تربيت و تكميل مردم است صورت نمي گيرد، منظور از تشريع احكام هم تربيت و تكميل مردم است، و هم جداسازي مؤمنين از غير مؤمنين است، و هم مشخص كردن فرمانبران از عاصيان متمرد، و آن سببي كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتي قبله شما مسلمانها قرار دهيم، عينا همين ها بود كه گفتيم.
پس مراد به جمله: (الا لنعلم من يتبع الرسول)اين است كه ما خواستيم مشخص كنيم، چه كسي تو را پيروي مي كند؟و چه كسي نمي كند؟و اگر نفرمود(من يتبعك، چه كسي تو را پيروي مي كند)، بلكه فرمود(چه كسي رسول را)براي اين بود كه با ذكر كلمه(رسول)بفهماند: صفت
رسالت در اين جداسازي دخالت داشته، و مراد به جعل قبله سابق، جعل آن در حق مسلمانان است، و گر نه اگر مراد مطلق جعل باشد، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول ميشود، نه رسول اسلام، وديگر در آيه التفاتي بكار نرفته، به سياق طبيعيش جريان يافته بود، چيزيكه هست اين احتمال مختصري بعيد بنظر مي رسد.
و ثانيا آن نمازهائيكه مسلمانان بسوي بيت المقدس خواندند تكليفش چيست؟چون در حقيقت نماز بطرف غير قبله بوده، و بايد باطل باشد، از اين توهم هم جواب ميدهد: قبله مادام كه نسخ نشده قبله است، چون خداي تعالي هر قت حكمي را نسخ مي كند، از همان تاريخ نسخ ازاعتبار مي افتد، نه اينكه وقتي امروز نسخ كرد دليل باشد بر اينكه در سابق هم بي اعتبار بوده، و اين خود از رافت و رحمتي است كه به مؤمنين دارد، و عهده دار بيان اين جواب جمله: (و ما كان الله ليضيع ايمانكم، ان الله بالناس لرؤف رحيم)الخ است، و فرق ميانه رافت و رحمت بعد از آنكه هردو در اصل معنا مشتركند، اين است كه رافت مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است، و رحمت در اعم از آنان و از غير آنان استعمال ميشود.
(قد نري تقلب وجهك في السماء، فلنولينك قبلة ترضيها)الخ از اين آيه بدست مي آيد كه رسول خدا(ص)قبل از نازل شدن حكم تغيير قبله، يعني نازل شدن اين آيه، روي خود را دراطراف آسمان مي گردانده، و كانه انتظار رسيدن چنين حكمي را مي كشيده، و يا توقع رسيدن وحيي در امر قبله داشته، چون دوست ميداشته خدايتعالي با دادن قبله اي مختص به او و امتش، احترامش كند، نه اينكه از قبله بودن بيت المقدس ناراضي بوده باشد، چون حاشا بر رسول خدا(ص)از چنين تصوري، همچنانكه از تعبير(ترضيها)، در جمله(فلنولينك قبلة ترضيها)فهميده ميشود: قبله اختصاصي را دوست ميداشته، نه اينكه از آن قبله ديگر بدش مي آمده آري دوست داشتن چيزي باعث دشمن داشتن خلاف آن نيست.
در برابر سرزنش و تفاخر يهود، پيامبر(ص)منتظر رسيدن حكم تغيير قبله بودبلكه بطوريكه از روايات وارده در داستان، و شان نزول اين آيه برمي آيد يهوديان مسلمانان را سرزنش مي كرده اند: كه شما قبله نداريد، و از قبله ما استفاده مي كنيد، و با بيت المقدس به مسلمانان فخر مي فروختند، رسول خدا(ص)از اين باب ناراحت ميشد، شبي در تاريكي از خانه بيرون شد، و روي بسوي آسمان گردانيد، منتظر بود وحيي از ناحيه خداي سبحان برسد، و اين اندوهش را زايل سازد، پس اين آيه نازل شد، و بفرضي كه آيه اي نازل ميشد، بر اينكه قبله شمامسلمانان هم همان قبله سابق است، باز حجتي ميشد براي آنجناب عليه يهود، چون نه رسول خدا(ص)ننگ داشت از اينكه رو بقبله يهوديان نماز بخواند، و نه مسلمانان زيرا عبد بغير اطاعت وقبول، شاني ندارد، لكن آيه شريفه قبله اي جديد براي مسلمانان معين كرد، و سرزنش يهود و تفاخر
آنها را خاتمه داد، علاوه بر اينكه تكليف مسلمانان را يكسره كرد، هم حجتي براي آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت.

(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره)كلمه(شطر)بمعناي بعض است، و منظور از بعض مسجد الحرام همان كعبه است، و اگر صريحا نفرمود(فول وجهك الكعبة)، و يا(فول وجهك البيت الحرام)براي اين بود كه هم مقابل حكم قبله قبلي قرار گيرد، كه شطر مسجد اقصي - يعني صخره معروف در آنجا - بود، نه همه آن مسجد. و لذا در اينجا هم فرمود: شطر مسجد حرام - يعني كعبه - ، و هم اينكه با اضافه كردن شطر بر كلمه مسجد، بفهماندكه مسجد نامبرده مسجد حرام است، و اگر مي فرمود شطر الكعبه، يا شطر البيت الحرام اين مزيت از بين ميرفت.

در آيه شريفه اول حكم را مختص به رسول خدا(ص)كرده، فرمود: (پس روي خودبجانب بعضي از مسجد الحرام كن)، و سپس حكم را عموميت داده، به آن جناب و به عموم مؤمنين خطاب مي كند: كه(هر جا بوديد روي خود بدانسو كنيد)و اين خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتي نازل شد، كه رسول خدا(ص)با مسلمانان مشغول نماز بوده، و معلوم است كه درچنين حالي، اول بايد به پيشنماز بگويند: روي خود برگردان، و بعدا به عموم بگويند: شما هم روي خود برگردانيد و براي هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اينكار را بكنند.

(و ان الذين اوتوا الكتاب، ليعلمون انه الحق من ربهم)مي فرمايد اهل كتاب ميدانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست، و اين بدان جهت مي فرمايد، كه كتب آسماني ايشان صريحا بر نبوت رسولخدا(ص)پيشگوئي كرده بود، و يا صريحا گفته بود: كه قبله اين پيغمبرصادق، قسمتي از مسجد الحرام است، هر كدام باشد، پس جمله: (اوتوا الكتاب) مي رساند كه كتاب اهل كتاب مشتمل بر حقيقت اين تحويل، و اين حكم بوده، حال يا بدلالت مطابقي، (و از نشانه هاي او اين است كه قبله امت خود را بسوي كعبه بر مي گرداند)، و يا بدلالت ضمني(او پيغمبري است صادق كه هر كاري بكند درست و حق و از طرف پروردگار عالم مي كند).و خدا از اينكه اهل كتاب حق را كتمان مي كنند، و علمي كه به كتاب خود دارند اظهارننموده، آنرا احتكار مي كنند، غافل نيست.
(و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية)اين جمله سرزنش است از اهل كتاب، كه پايه عنادو لجاجت آنها را مي رساند، و مي فهماند كه اگر از پذيرفتن دعوت تو امتناع مي ورزند، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده، چون علم يقيني دارند باينكه دعوت تو حق است، و درآن هيچ شكي ندارند، بلكه جهتش اين است كه آنان در دين خدا عناد، و در برابر حق لجبازي دارند، و اين همه اعتراضها و فتنه انگيزيهاشان تنها بدين جهت است و بس، شاهدش هم گذشته ازدليل و برهان اين است كه اگر تمامي معجزاتي كه تصور شود برايشان بياوري، خواهي ديد كه بازهم قبله تو را برسميت نخواهند شناخت، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد.

(و ما انت بتابع قبلتهم، تو نميتواني پيرو قبله ايشان باشي، )براي اينكه تو از ناحيه پروردگارت حجت و برهان داري ممكن هم هست جمله نامبرده نهي بصورت خبر باشد، يعني تونبايد چنين كني.
(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض يعني خود يهوديان و نصاري نيز قبله يكديگر را قبول ندارند، )يهوديان هر جا كه باشند، رو به صخره بيت المقدس مي ايستند، ولي مسيحيان هر جا باشند رو بطرف مشرق مي ايستند، پس نه اين قبله آنرا قبول دارد، و نه آن قبله اين را، و اگر بپرسي چرا؟ميگويم براي پيروي از هوي و هوس و بس.
(و لئن اتبعت اهوائهم، من بعد ما جاءك من العلم)، در اين جمله رسول گرامي خود را تهديدمي كند ولي در حقيقت از باب(پسر بتو مي گويم داماد تو بشنو)است، و معنا متوجه بامت است، ميخواهد اشاره كند باينكه اگر كسي تمرد كند، اهواء يهود را پيروي كرده، و به همين جهت ستمكاراست.
(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه، كما يعرفون ابناءهم)ضمير در(يعرفونه)به رسولخدا(ص)بر مي گردد، نه به كتاب، چون اين معرفت را تشبيه كرده به معرفت فرزندان، و اين تشبيه در انسانهادرست است، نه اينكه كتاب را تشبيه به انسان كنند، هرگز كسي نميگويد: فلاني اين كتاب رامي شناسد، همانطور كه پسر خودش را مي شناسد، علاوه بر اينكه سياق كلام كه در باره رسولخدا ووحيي كه تحويل قبله باو است، اصلا ربطي به كتاب اهل كتاب ندارد، پس معناي جمله اين است: كه اهل كتاب پيامبر اسلام را مي شناسند، آنطور كه بچه هاي خود را مي شناسند، بخاطر اينكه تمامي خصوصيات آنجناب را در كتب خود ديده اند، ولي با اين حال طائفه اي از ايشان عالما عامدامعلومات خود را كتمان مي كنند.
و بنا بر اين در آيه شريفه التفاتي از حضور به غيبت بكار رفته، چون با اينكه روي سخن بارسولخدا(ص)است، در عين حال نمي فرمايد: (آنها كه كتابشان داده ايم تو را مي شناسند)، بلكه مي فرمايد: (او را مي شناسند)كانه رسولخدا(ص)را غايب حساب كرده، و خطاب را به مؤمنين كرده است، و اين بخاطر اين بوده كه توضيح دهد: امر رسولخدا(ص)نزد اهل كتاب واضح است، و اين نظم و اسلوب نظير سخن گفتن كسي است كه با جماعتي حرف مي زند، ولي خطاب را متوجه يكي از آنها مي كند، تا فضيلت او را آشكار سازد، و اين سياق را همچنان ادامه مي دهد و
با او حرف مي زند، و ديگران مي شنوند، تا برسند بمطلبي كه مربوط به شخص آن يكنفر است، وقتي باينجا مي رسد، روي خود از او گردانده، متوجه جماعت حاضر در مجلس مي كند، و چون آن مطلب بسر رسيد، دوباره رو بان شخص نموده سخنان خود را ادامه مي دهد، اين مثال را بدان جهت زديم، تا متوجه شوي التفات در آيه بخاطر چه بوده است.

(الحق من ربك فلا تكونن من الممترين)اين جمله بيان سابق را تاكيد مي كند، و نهي از شك را تشديد مي نمايد، چون امتراء همان شك و ارتياب است، و ظاهر خطاب متوجه به رسولخدا(ص)، و باطن و معناي آن به امت است.
(و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات)كلمه(وجهة)بمعناي چيزيست كه آدمي رو به آن مي كند، مانند قبله، كه آن نيز بمعناي چيزي است كه انسان متوجه آن ميشود، در اين آيه بيان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائي مي آورد، تا مردم را هدايت كند، به اينكه مسئله قبله را تعقيب نكنند، و بيش از اين در باره آن بگو مگو راه نيندازند، و معنايش اين است كه هر قوم براي خودقبله اي دارند، كه بر حسب اقتضاي مصالحشان برايشان تشريع شده است.
خلاصه، قبله يك امر قراردادي و اعتباري است، نه يك امر تكويني ذاتي، تا تغيير و تحول نپذيرد، با اين حال، ديگر بحث كردن و مشاجره براه انداختن در باره آن فائده اي براي شما ندارد، اين حرف ها را بگذاريد، و بدنبال خيرات شتاب بگيريد، و از يكديگر سبقت جوئيد كه خدايتعالي همگي شما را در روزي كه شكي در آن نيست جمع مي كند، و لو هر جا كه بوده باشيد.كه خدا بر هرچيزي توانا است.
اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد، چون دروسط آيات قبله قرار گرفته، همچنين ميتواند با يك مسئله تكويني منطبق باشد، و بخواهد از قضاءو قدري كه براي هر كسي از ازل تقدير شده خبر دهد، و جمله(فاستبقوا الخيرات)بخواهدبفهماند: كه احكام و آداب براي رسيدن به همان مقدرات تشريع شده، كه انشاء الله در بحثي كه پيرامون خصوص قضاء و قدر خواهيم داشت، بيان مفصل آن مي آيد.
(و من حيث خرجت، فول وجهك شطر المسجد الحرام)الخ، بعضي از مفسرين گفته اند: معناي اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدي، روي خود بسوي مسجد الحرام كن، بعضي ديگر گفته اند: معنايش اين است كه از هر شهري در آمدي، ممكن هم هست مراد به جمله(و من حيث خرجت)الخ مكه باشد كه رسولخدا(ص)از آنجا بيرون آمد، و آيه(من قريتك التي اخرجتك) (18) از آن خبر ميدهد، و معنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمي است ثابت براي تو، چه در مكه و چه در شهرهاي ديگر، و سرزمينهاي ديگر و جمله: (و انه للحق من ربك، و ما الله بغافل عما تعملون)، همين معنا را تاكيد و تشديد مي كند.
(و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره)الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلي تكرار كرد بعيد نيست براي اين بوده باشد كه بفهماند: حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسي بگويد: (در برخاستنت از خدا بترس و درنشستنت از خدا بترس، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت از خدا بترس)كه منظورگوينده اينست كه هميشه و در هر حال ملازم تقوي باش و تقوي را همواره با خود داشته باش و اگربجاي آن عبارت مي گفت: (از خدا بپرهيز، وقتي برخاستي و نشستي و سخن گفتي و سكوت كردي)اين نكته را نمي فهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوي قسمتي ازمسجد الحرام بكن هم از همان شهري كه از آن بيرون شدي و هم از هر جاي ديگري كه بوديد روبسوي آن قسمت كنيد.
سه فائده براي حكم قبله(لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم، فلا تخشوهم، و اخشوني)الخ، در اين جمله سه فائده براي حكم قبله كه در آن شديدترين تاكيد را كرده بود، بيان مي كند.
اول اينكه يهود در كتابهاي آسماني خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام(ص)كعبه است نه بيت المقدس، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده، مي فرمايد: (و ان الذين اوتواالكتاب ليعلمون انه الحق، من ربهم)كه ترجمه اش گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نمي شد، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود، يعني مي توانستند بگويند: اين شخص پيغمبري نيست كه انبياءگذشته وعده آمدنش را داده بودند، ولي بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بان و عمل برطبقش، حجت آنان را از دستشان مي گيرد، مگر افراد ستمگري از ايشان زير بار نروند.

(الا الذين ظلموا منهم)اين استثناء منقطع، و بدون مستثني منه و بمعناي(لكن)است، و آيه چنين معنا مي دهد كه(لكن كساني كه از ايشان ستمكارند و تابع هوي و هوس هستند، همچنان براعتراض بيجاي خود ادامه مي دهند، پس زنهار كه از ايشان حسابي نبري، چون پيرو هوي وظالمند، و خداوند ستمكاران را هدايت نمي كند و تنها از من حساب ببر).
دوم اينكه پي گيري و ملازمت اين حكم، مسلمانان را به سوي تماميت نعمتشان و كمال دينشان سوق مي دهد كه بزودي در تفسير آيه: (اليوم اكملت لكم دينكم، و اتممت عليكم نعمتي) (19) ، انشاء الله تعالي معناي تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد.
سوم اينكه در آخر آيه فرموده: (لعلكم تهتدون)كه خداي تعالي اظهار اميدواري به هدايت مسلمانان به سوي صراط مستقيم كرده، و در سابق آنجا كه در باره: (اهدنا الصراط المستقيم) (20) بحث مي كرديم، در باره اهتداء سخن گفتيم.
بعضي از مفسرين گفته اند: اينكه در آيه تحويل قبله فرموده: (و لاتم نعمتي عليكم، و لعلكم تهتدون)و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده، و فرموده: (انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما)، (21) خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتي است به فتح مكه.

توضيح اينكه: كعبه در صدر اسلام پر بود از بت هاي مشركين و وثن هاي ايشان، و خلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامي كه اين آيه نازل مي شد، هنوز اسلام قوت و شوكتي بخود نگرفته بود، خداي تعالي رسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند، چون بيت المقدس قبله يهوديان بود، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديك تر از دين مشركين بود، ولي بعد از آنكه رسولخدا(ص)به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدن فتح مكه نزديك شد، و انتظارفرمان الهي به تطهير كعبه از پليدي بتها، شديد گرديد.

در چنين شرائطي دستور برگشتن قبله بسوي كعبه صادر شد و اين خود نعمت بس بزرگي بود، كه خدا مسلمانان را بدان اختصاص داد، آنگاه در ذيل همين فرمان وعده فرمود: كه بزودي نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد، يعني كعبه را از پليدي هاي اصنام خواهد پرداخت، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوي آن عبادت كنند، پس نتيجه مي گيريم كه جمله: (و لاتم نعمتي عليكم)الخ، بشارت به فتح مكه است.

از سوي ديگر، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد، دوباره به همان وعده قبلي اشاره مي كند، كه در آيه مورد بحث آمده بود و مي فرمايد: (ويتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما در باره آن، و لكن گو اينكه به ظاهرش گفتاري است دلچسب، اما خالي از تدبر و دقت است، براي اينكه ظاهر آيات با آن نمي سازد زيرا مدرك مفسرنامبرده در آيه مورد بحث(و لاتم نعمتي عليكم و لعلكم تهتدون)الخ، لام غايت است، كه بر سر(اتم)در آمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده: (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ماتاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است، ديگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه موردبحث را بمعناي وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناي انجاز آن وعده و وفاي بان بگيرد؟بااينكه هر دو آيه وعده جميلي است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام مي كند.

از سوي ديگر آيه مورد بحث كه در باره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين مي دهد و مي فرمايد: (عليكم)، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا(ص)ميدهد ومي فرمايد: (ويتم نعمته عليك)الخ، پس سياق دو آيه مختلف است، و نمي شود هر دو مربوط به يك مطلب باشند.

حال اگر آيه اي باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد؟آنوقت ممكن است بگوئيم: پس مراد هر دو وعده همين وعده اي است كه اين آيه از وفا شدن بان خبر مي دهد و چنين آيه اي اگر باشد آيه: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا، امروز ديگر دين شما را تكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قرار دادم)، (22) خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتي بوده كه خدا اتمام كرده؟و دراين آيه منتش را بر ما مي گذارد، انشاء الله در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد.

نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه: (و لكن يريد ليطهركم، و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون)، (23) و نيز آيه: (كذلك يتم نعمته عليكم، لعلكم تسلمون)، (24) است كه بازانشاء الله كلامي مناسب با مقام بحثمان در ذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد.

(كما ارسلنا فيكم رسولا منكم)، از ظاهر آيه بر مي آيد، كه كاف در كلمه(كما)براي تشبيه، وكلمه(ما)مصدريه باشد، در نتيجه معناي آيه و ماقبلش اين مي شود: ما با قبله قرار دادن خانه اي كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمود به شما انعام كرديم، مانند اين انعام ديگرمان كه رسولي از ميان شما در شما فرستاديم كه آيات ما بر شما همي خواند و كتاب وحكمتتان مي آموزد و تزكيه تان مي كند و اين را بدان جهت كرديم كه دعاي ابراهيم را استجابت كرده باشيم، آن دعا كه با فرزندش اسماعيل گفتند: پروردگارا!و رسولي از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيه شان كند پس دراين ارسال رسول منتي است نظير منتي كه در قبله قرار دادن كعبه بود.
از اينجا معلوم مي شود مخاطب در جمله(فيكم رسولا منكم)، امت مسلمه است، كه بر حسب حقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين، چون اگر جميع دودمان اسماعيل - يعني عرب مضر -امت اسلام ناميده مي شوند، از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده مي شوند، از نظر اشتراك در حكم است و گر نه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم ع از خدا درخواست كرد، همان اولياء دين هستند و بس.
(يتلو عليكم آياتنا)، كلمه: (آياتنا)ظهور در آيات قرآن دارد، چون قبل از آن كلمه(يتلو)آمده، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظ استعمال مي شود، نه معاني و كلمه(تزكيه)به معناي تطهير است و تطهير عبارتست از زايل كردن پليدي ها و آلودگي ها، در نتيجه كلمه تطهير هم شامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر مي شود و هم شامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل مي گردد وهم اعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخواري را شامل مي شود.
و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نمي دانستيد، دو جمله است كه شامل تمامي معارف اصولي و فروعي دين مي گردد.
اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحث مشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداي تعالي است، يكجا خداي تعالي غايب(او)حساب شده، يكجا متكلم وحده(من)، جائي ديگر متكلم مع الغير(ما)، و نيز چند التفات ديگر نسبت به غير خداي تعالي كه باز يكجا غايب حساب شده اند و يكجا مخاطب و يكجا متكلم كه اگر خواننده عزيز در آنها دقت بعمل آورد، نكته هايش پوشيده نمي ماند.
بحث روايتي(شامل رواياتي در باره تغيير قبله و معني شهداء و...)
در تفسير مجمع البيان (25) از قمي روايت كرده كه در تفسيرش در ذيل آيه: (سيقول السفهاء)الخ از قول امام صادق ع نقل كرده كه فرمود: قبله وقتي از بيت المقدس بسوي كعبه برگرديد كه رسولخدا(ص)سيزده سال در مكه نماز بسوي بيت المقدس خوانده بود و بعد ازمهاجرت به مدينه هم هفت ماه به همان سو نماز خواند آنوقت خدا او را بطرف مكه برگردانيد.
چون يهوديان رسولخدا(ص)را سرزنش مي كردند و مي گفتند: تو تابع مائي و بسوي قبله ما نماز مي گزاري، رسولخدا(ص) از اين سرزنش دچار اندوهي سخت شد و در نيمه شبي از خانه بيرون شد و به آفاق آسمان نگاه مي كرد منتظر بود از ناحيه خدايتعالي در اين خصوص امري صادرشود فرداي آن شب وقتي هنگام نماز ظهر شد، آنجناب در مسجد بني سالم بود و دو ركعت از نمازظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده، دست به دو شانه آنحضرت گذاشت و او را بطرف كعبه برگردانيد و اين آيه بر او نازل كرد: (قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضيها، فول وجهك شطر المسجد الحرام)در نتيجه آنجناب دو ركعت از يك نماز را بسوي بيت المقدس، و دو ركعت ديگرش را بسوي كعبه خواند، بعد از اين جريان سر و صداي يهود و مردم نفهم بلندشد كه چرا از قبله اي كه داشت برگرديد؟مؤلف: رواياتيكه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامع وارد شده، بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند، ولي از نظر تاريخ اين جريان مختلفند، بيشترآنها تاريخ تحويل قبله را در ماه رجب سال دوم از هجرت، يعني ماه هفدهم از هجرت ميدانند وصحيح تر هم همين است و بزودي فصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد انشاء الله.
و از طرق اهل سنت در باره اينكه امت اسلام گواه بر مردم و رسولخدا(ص)گواه بر امت است رواياتي آمده كه مردم روز قيامت تبليغ انبياء را انكار مي كنند خدايتعالي از انبياء شاهدميخواهد تا اثبات كنند تبليغ كرده اند - با اينكه خدا عالم تر از هر كسي است - آنگاه امت محمد(ص)را مياورند و ايشان شهادت ميدهند امتهاي ديگر مي پرسند: شما از كجا بدست آورده ايد كه پيغمبر ما رسالت خود را تبليغ كرده؟مي گويند: ما اين معنا را از كتاب آسمانيمان بدست آورديم كه خدايتعالي بزبان پيامبر صادقش در آن خبر داد: كه انبياء گذشته رسالت خود را تبليغ كردند.

بعد محمد(ص)را مي آورند تا از حال امتش بپرسند، آنجناب امت را تزكيه مي كند وبه عدالتشان شهادت ميدهد، اينجاست كه خداي سبحان فرموده: (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد). (26) مؤلف: مفاد اين روايت را اخبار ديگري تاييد مي كند، كه سيوطي آن اخبار را در تفسيرالدر المنثور و غير او نيز آورده اند، (27) چيزي كه در اين روايات به نظر درست نمي رسد اينست كه پيامبر اسلام تمامي امت را تزكيه و تعديل نكرده و معنا ندارد كه در قيامت همه را تزكيه و تعديل كند، مگر اينكه بمنظور تزكيه و تعديل جمعي از امت باشد نه همه، و گر نه روايات نامبرده مطلبي بر خلاف ضرورت اثبات مي كند، ضرورت كتاب و سنت هر دو.
آخر چطور ممكن است رسول خدا(ص)فجايع و جناياتي را كه افرادي از امت اسلام مرتكب شدند تجويز كند؟و بر آن جنايات صحه بگذارد؟جناياتي كه حتي نمونه اش هم درامت هاي گذشته رخ نداد؟و چطور آنجناب طاغيان و فرعونهاي اين امت را تزكيه و تعديل مي كند؟و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازيگري با حقايق اين ملت بيضاء نيست؟!قطعاهست، علاوه بر اينكه اين روايات گفتگو از شهادت نظري دارد، نه شهادت تحمل، چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند، تا ببينند آيا رسالت خود را تبليغ مي كنند يا نه؟و شهادت نظري اعتبار ندارد.و در كتاب مناقب در اين باره از امام باقر ع روايت كرده، كه فرمود: (شهداءمردم)به غير رسولان و امامان كسي نيست و اما امت معقول نيست كه خدا از آنها شهادت بطلبد، براي اينكه در ميان امت كساني هستند كه شهادتشان يك بند سبزي و يك پر كاه ارزش ندارد. (28) و در تفسير عياشي از امام صادق ع روايت كرده كه در ذيل جمله(لتكونوا شهداءعلي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا)الخ، فرمود: اگر خيال كني كه منظور خدايتعالي از اين آيه همه موحدين اهل قبله است، سخت اشتباه كرده اي، براي اينكه آيا خدايتعالي در قيامت ازكسي شهادت ميخواهد، كه در دنيا شهادتش در مرافعه اي كه بر سر يك من خرما بپا ميشد پذيرفته نبود؟و آنوقت شهادت چنين كسي در درگاهش پذيرفته ميشود؟حاشا: اين حرف معقول نيست وخدايتعالي چنين چيزي را از خلق خودش نمي پسندد، آنوقت خودش چگونه مرتكب آن ميشود، بلكه منظور خدايتعالي از امت، افرادي است كه مصداق آيه: (كنتم خير امة اخرجت للناس)، هستند و آنان امت وسط و بهترين امتند كه خدا براي مردم خلقشان كرده است. (29) مؤلف: بيان اين حديث در ذيل آيه شريفه با استفاده از قرآن كريم گذشت.
و در قرب الاسناد از امام صادق ع از پدرش از رسولخدا(ص)روايت كرده كه فرمود: از جمله خصائصي كه خداي تعالي به امت من داده و با دادنش امتم را بر ساير امم برتري بخشيده، سه چيز است كه حتي به هيچ پيغمبري نداده - تا آنجا كه مي فرمايد: - خدايتعالي هرپيغمبري كه مبعوث مي كرد، او را شهيد بر قومش قرار ميداد، ولي خداي تعالي امت مرا شهيد برهمه خلائق كرد، و فرمود: (ليكون الرسول شهيدا عليكم، و تكونوا شهداء علي الناس) (30) (تا آخرحديث). (31) مؤلف: اين حديث منافاتي با حديث قبلي ندارد، چون مراد به امت در اين روايت نيز همان امت مسلمه ايست كه دعاي ابراهيم بوسيله آن مستجاب شد.
و در تفسير عياشي از امير المؤمنين ع روايت آورده كه در حديثي در ضمن توصيف روز قيامت فرمود: مردم در يكجا جمع ميشوند و در آنجا تمامي خلائق استنطاق ميشوند، واحدي بدون اجازه رحمان و جز به صواب سخن نميگويد آنگاه به رسول خدا دستور ميدهند،برخيزد و از پرسش ها پاسخ گويد اينجاست كه خدايتعالي به رسول گراميش ميفرمايد: (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا) (32) و بحكم اين آيه آنجناب شهيد برشهيدان يعني بر رسولان است. (33) و در تهذيب از ابي بصير از يكي از دو امام باقر و صادق ع روايت كرده كه گفت: به آنجناب عرضه داشتم: آيا خدايتعالي به رسولخدا(ص) دستور داده بود كه بسوي بيت المقدس نماز بگزارد؟فرمود: بله، مگر نمي بيني خداي سبحان فرموده: (و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه)الخ. (34) مؤلف: مقتضاي اين حديث اين است كه جمله: (التي كنت عليها)صفت قبله باشد، و مرادبقبله، بيت المقدس باشد، و اينكه آن قبله اي كه رسولخدا(ص)رو بان مي ايستاده، همان بيت المقدس بوده باشد و همين معنا را سياق آيات تاييد مي كند كه بيانش گذشت.
از اينجا آن روايتي هم كه از امام عسكري ع نقل شده تاييد ميشود، چون آنجناب فرموده: مردم مكه هواي قبله شدن كعبه را داشتند خدايتعالي با قبله قرار دادن بيت المقدس امتحانشان كرد تا معلوم شود چه كسي بر خلاف هواي نفسش رسولخدا(ص)را پيروي مي كندبر خلاف مردم مدينه كه هواي بيت المقدس بسر داشتند و خدايتعالي با برگرداندن قبله دستورشان داد با هواي نفس خود مخالفت نموده رو به كعبه نماز بگزارند تا باز معلوم شود چه كسي پيروي رسول خدا(ص)مي كند؟و چه كسي مخالفت مينمايد؟كه هر كس او را بر خلاف ميل درونيش اطاعت كند، مصدق او و موافق او است(تا آخر). (35) با اين حديث فساد گفتار ديگري نيز روشن مي گردد و آن اين است كه جمله(التي كنت عليها)مفعول دوم براي كلمه(جعلنا)است و معناي آيه اين است كه ما قبل از بيت المقدس قبله راكعبه اي كه(كنت عليها)نكرديم، استدلال كرده است بجمله(الا لنعلم من يتبع الرسول)كه حاصل معنا چنين ميشود(ما قبل از بيت المقدس كعبه را كه الان رو به آن هستي قبله نكرديم مگربراي اينكه بفهميم چه كسي رسول را پيروي مي كند)لكن اين حرف بيهوده است زيرا همانطوركه قبلا گفتيم سياق بر خلاف آنست.
و در تفسير عياشي از زبيري روايت كرده كه گفت: از امام صادق ع پرسيدم: آيامرا از ايمان خبر نميدهي؟بدانم آيا ايمان مجموع قول و عمل است و يا قول بدون عمل؟فرمود: ايمان همه اش عمل است، چون خود قول هم يكي از اعمال است كه خدا واجبش كرده در كتابش بيان نموده نورش واضح و حجتش ثابت شده، كتابش بدان شهادت ميدهد و بسوي آن دعوت مي كند.
و چون خداي تعالي رسول اسلام را رو به كعبه گردانيد، مسلمانان به رسولخدا(ص)گفتند: پس تكليف ما نسبت به نمازهائيكه در اين مدت(17 ماهه)رو به بيت المقدس خوانديم چه ميشود؟و تكليف مردگان ما كه در اين مدت نماز را به آنطرف ميخواندند چه ميشود؟خدايتعالي در پاسخ به اين سؤال اين جمله را نازل فرمود: (و ما كان الله ليضيع ايمانكم، ان الله بالناس لرؤف رحيم، خداايمان شما را ضايع نمي كند، كه خدا به مردم رئوف و رحيم است).
و در اين كلام خود نماز ما را ايمان خواند، پس هر كس از خدا بترسد و جوارح خود(ازچشم و گوش و شكم و زبان و فرج) را حفظ نموده هر عضوي از اعضاي خود را در آن جائي مصرف كند و بكار ببندد كه خدا برايش معين كرده و واجب هر عضوي را انجام دهد، با ايمان كامل خدا را ملاقات مي كند و از اهل بهشت است، و اگر كسي در واجبي از اين واجبات خيانت كند و از آنچه خدا دستور داده تعدي نمايد، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مي كند. (36) مؤلف: اين روايت را كليني هم آورده، و اينكه در روايت، نزول جمله(و ما كان الله ليضيع ايمانكم)را بعد از تحويل قبله دانسته، منافاتي با بيان قبلي ما و در كتاب فقيه آمده (37): كه رسولخدا(ص)سيزده سال در مكه و نوزده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند بعد كه يهوديان سرزنش كردند كه تو تابع قبله ما هستي و اندوه شديدي بر او مسلط شد، در دل شب از خانه بيرون آمد و رو به اطراف افق بگردانيد، فرداي آن شب هم نماز صبح را رو به بيت المقدس خواند و هم دو ركعت از نماز ظهر را، سر دو ركعتي جبرئيل آمد، و گفت: (قد نري تقلب وجهك في السماء، فلنولينك قبلة ترضيها، فول وجهك شطر المسجدالحرام)الخ، آنگاه دست آنجناب را گرفته رو به كعبه اش كرد، مردمي هم كه پشت سرش به نمازايستاده بودند رو به كعبه شدند، بطوريكه زنان جاي فعلي مردان قرار گرفتند و مردان جاي فعلي زنان، و اين نماز ظهر اولش بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه واقع شد، بعد از نماز ظهرخبر به مسجدي ديگر در مدينه رسيد، اهل آن مسجد دو ركعت از عصر خوانده بودند، دو ركعت ديگر را بطرف كعبه برگشتند، آنها نيز اول نمازشان بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه شد، و مسجد قبلتين، همان مسجد است.
بلكه در مسجد بني سالم نماز ميخواند كه اين جريان واقع شد. (38) و در تفسير عياشي از امام باقر ع روايت كرده كه در ذيل آيه(فول وجهك شطرالمسجد الحرام)الخ، فرموده: رو بقبله نماز بخوان و در نماز رو از قبله برمگردان كه نمازت باطل ميشود چون خداي سبحان به رسول گراميش فرمود در نماز واجب بايد حتما رو بقبله نمازبخواني، (فول وجهك شطر المسجد الحرام، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره). (39) مؤلف: روايات در اين باره كه آيه شريفه راجع بخصوص نماز واجب است بسيار زياداست.
و در تفسير قمي از امام صادق ع روايت آورده كه در تفسير آيه(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه)الخ، فرموده: اين آيه در باره يهود و نصاري نازل شد، خداي تعالي در آن مي فرمايد: (آنهائي كه كتابشان داديم، او را مي شناسند - يعني رسول خدا را - همانطور كه فرزندان خود را مي شناسند)و اين بدان جهت است كه خداي عز و جل در تورات و انجيل وزبور، صفات رسول خدا(ص)و صفات اصحابش و مهاجرتش را ذكر كرده بود و همان را درقرآن حكايت كرده، كه(محمد رسول الله، و الذين معه اشداء علي الكفار، رحماء بينهم، تريهم ركعاسجدا، يبتغون فضلا من الله و رضوانا، سيماهم في وجوههم من اثر السجود، ذلك مثلهم في التورية، و مثلهم في الانجيل، محمد(ص)فرستاده خداست و كساني كه مصاحب او هستند بركفار دشمناني بيرحم، و در بين خود مهربانان هستند، ايشان را مي بيني كه همواره در ركوع وسجودند و همه در پي بدست آوردن فضل خدا و خشنودي اويند، نشانه هاشان از اثر سجده درپيشاني نمايان است، اين است مثل آنان در تورات و همين است مثل آنان در انجيل).
پس صفات رسول خدا(ص)و اصحابش در تورات بوده و وقتي خدا او را مبعوث فرمود، اهل كتاب او را شناختند، همچنان كه خود قرآن مي فرمايد: (فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به). (40) مؤلف: نظير اين روايت در كافي از علي ع نقل شده است. (4) و در اخبار بسياري از طرق شيعه آمده: كه آيه: (اينما تكونوا يات بكم الله جميعا)الخ، در باره اصحاب قائم ع نازل شده و در بعضي از آنها آمده: كه اين از باب جري و تطبيق است.
و در حديثي از طرق عامه در ذيل جمله(و لاتم نعمتي عليكم)، از علي ع آمده كه فرمود: تماميت نعمت اين است كه انسان با داشتن اسلام بميرد.و باز در حديثي از طرق آنان آمده: كه تماميت نعمت به اين است كه آدمي داخل بهشت شود.

منبع:الميزان جلد اول، طباطبائي ، سيد محمد حسين

ادامه دارد...