IRNON.com
به مناسبت سي و يكمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي
ماهيت اسلامى نهضت ايران
 

نهضت ما با اين پرسش روبروست كه اساسا انقلاب ايران چه ماهيتى دارد؟ آيا ماهيت طبقاتى دارد؟ آيا ماهيت ليبراليستى دارد؟ آيا ماهيت ايدئولوژيكى و اعتقادى و اسلامى دارد؟


 

آنهائى كه معتقدند تمام انقلابها ماهيت مادى و طبقاتى دارد، مي گويند واقعيت اين است كه انقلاب ايران قيام محرومين عليه مرفه‏ها بوده است. يعنى در ايران دو طبقه در مقابل يكديگر ايستاده‏اند، طبقه اغنيا و طبقه فقرا و اين انقلاب اگر مي خواهد ادامه پيدا كند مي بايد همين مسير را بپيمايد.آن عده‏اى هم كه خود را مسلمان مي دانند اما شبيه ايندسته مى‏انديشند، سعى مى‏كنند به قضيه رنگ اسلامى بزنند. اينها مى‏گويند به حكم آيه "و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الأرض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون... " (1) اسلام هم تاريخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعه‏ها و جنگ استضعاف‏ گر و استضعاف شده و پيروزى استضعاف شده بر استضعاف‏ گر تفسير مي كند.اين انقلاب هم يك نمونه از آنها است.


اما در قرآن نكته ظريفى وجود دارد كه اين آقايان از آن غافل شده‏اند و آن نكته اين است : اسلام جهت گيرى نهضتهاى الهى را به سوى مستضعفين مي داند اما خاستگاه هر نهضت و هر انقلاب را صرفا مستضعفين نمى‏داند. يعنى بر خلاف مكتب مادى كه مي گويد اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و به سود آنها است عليه طبقات مرفه، اسلام نهضت پيامبران را به سود محرومان مي داند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نمي داند.عدم درك اين تفاوت ميان جهت‏گيرى و ميان خاستگاه انقلاب، منشأ بسيارى از اشتباهات شده است.

آنهائى كه عامل مادى را در انقلاب دخيل و مؤثر مي دانند انقلابها را بالذات اجتماعى مى‏دانند. يعنى مي گويند انقلاب ريشه اى در ساختمان انسانها ندارد، بلكه ريشه‏اى در تغييرات اجتماعى دارد. حال آن كه اسلام به عكس بر روى فطرت انسان‏ها و انسانيت آنها تكيه مى‏كند. به همين جهت است كه اسلام مخاطب خود را منحصرا محرومان قرار نمي دهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات اجتماعى هستند، حتى همان طبقات مرفه و استضعاف‏گر نيز طرف خطاب هستند. زيرا از نظر جهان‏بينى اسلامى در درون هر استضعاف گرى، در درون هر فرعونى از فرعون‏ها، يك انسان در غل و زنجير قرار دارد. در منطق اسلام فرعون فقط بنى‏اسرائيل را به زنجير نكشيده، بلكه يك انسان را در درون خودش نيز به زنجير كشيده است، انسانى كه داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى را درك مى‏كند، اما در زندان اين فرعون بيرونى است.در نتيجه مى‏بينيم كه پيامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه عليه طاغوت‏ها، ابتدا سراغ آن انسان به زنجير كشيده شده در درون فرعونها مي روند، با اين نيت كه آن انسان را عليه فرعون حاكم برانگيزانند تا به اين طريق بتوانند از درون انقلاب ايجاد كنند. البته موفقيت در اينجا به آن نسبت كه فردى انسان درونيش در زنجير نباشد، نيست. قرآن در خصوص اينگونه انقلاب‏هاى درونى مى‏فرمايد: " و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه... (28ـ مؤمن) " مى‏فرمايد: انسانى از همان ملاء فرعون، از همانها كه از نظر امكانات زندگى در رفاه كامل به سر مي برند و از نظر اين كه در طبقه استثمارگر و در طبقه استضعاف‏گر هستند با حاكم و با فرعون همكار و همدست و هم انديشه‏اند، در ميان چنين افرادى، مردى پيدا مي شود كه، به موسى ايمان مي آورد و به حمايت از او برمي خيزد.


زن فرعون نيز از آن نمونه افرادى است كه در طبقه حاكم قرار دارند اما با شنيدن سخن حق وجدانشان بيدار مي شود و به نداى حق لبيك مي گويند.زن فرعون با قبول دعوت موسى عليه فرعون قيام مي كند، او در ابتدا غل و زنجير را از پاى آن انسانى كه در درونش به زنجير كشيده شده پاره كرد و بعد از آزاد كردن خود انسانيش عليه فرعون كه هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جور و ظلم، طغيان كرد.


اين قيام، قيام فردى از گروه قبطيان به سود سبطيان بود سبطيها انسانهائى هستند كه از ناحيه انسانهاى ديگر ـ قبطيها ـ به زنجير كشيده شده‏اند، اما خودشان انسان درون خود را به زنجير نكشيده و يا آن كه كمتر اسير كرده‏اند. قهرا دعوت موسى در ميان ايشان ـ سبطيها ـ كه در واقع محرومان جامعه به حساب مي آمدند، داوطلب بيشترى داشت، درست همانطور كه دعوت پيامبر اسلام بيشتر از طرف محرومان پذيرفته شد و از طبقات مرفه گروه كمترى به آن لبيك گفتند. در زمان ما نيز استقبال محرومين از انقلاب اسلامى بيشتر بود زيرا اين انقلاب به سود مستضعفين و در جهت خير مستضعفين يعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرار عدالت است لازم است نعمت‏هائى كه در دست عده‏اى احتكار شده، از آنها گرفته شود و در اختيار آنها كه محرومند قرار بگيرد. طبيعى است كه براى آنكس كه بايد حقش را بگيرد، قضيه هم فال است و هم تماشا . يعنى هم پاسخ‏گر به فطرتش است و هم چيزى نصيبش شده است.ولى آن كس كه بايد نعمتها را پس بدهد، البته به فطرتش پاسخ مي گويد ولى بايد پا روى مطامعش بگذارد.از اين جهت براى اين فرد پذيرفتن نظم تازه بسيار مشكل است و درست به همين دليل، ميزان موفقيت در ميان اين طبقه كم است.


در تفسير و تحليل انقلاب ما، گروهى معتقد به تفسير تك عاملى هستند. مى‏گويند تنها يك عامل در ايجاد اين انقلاب دخيل بوده است. البته در ميان اين گروه سه نظر مختلف وجود دارد . يك دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى، دسته‏اى ديگر عامل را تنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوى مى‏دانند. در مقابل اين گروه، گروه ديگرى قرار دارند كه معتقدند انقلاب تك عاملى نبوده بلكه در تكوين و ايجاد اين انقلاب هر سه عامل به صورت مستقل دخالت داشته‏اند و در آينده، اين انقلاب با همكارى و ائتلاف اين سه عامل است كه تداوم پيدا مى‏كند و به ثمر مي رسد.


اما در كنار اين نظرات، نظر ديگرى وجود دارد كه خود ما نيز موافق آن هستيم. در اينجا كوشش مى‏كنيم تا حد امكان نظر اخير را تشريح كنيم. انقلاب ايران به اعتراف بسيارى يك انقلاب مخصوص به خود است يعنى براى آن نظيرى در دنيا نمي توان پيدا كرد. در مورد يگانه بودن انقلاب گروهى كه به وجود سه عامل مستقل معتقدند مي گويند ما در دنيا هيچ انقلابى نداريم كه اين سه عامل در آن دوش بدوش يكديگر حركت كرده باشد. ما نهضت‏هاى سياسى داريم ولى طبقاتى نبوده‏اند، نهضت‏هاى طبقاتى داريم اما سياسى نبوده‏اند. و بالاخره اگر هر دوي اين عوامل وجود داشته‏اند، از عوامل معنوى و مذهبى خالى بوده‏اند. به اين ترتيب اين گروه نيز نظر ما را در مورد منحصر به فرد بودن اين انقلاب به نحوى مى‏پذيرند.از نظر ما اين انقلاب اسلامى بوده است، اما منظور از اسلامى بودن بايد روشن گردد. بعضى‏ها فكر مي كنند مقصود از اسلام تنها همان معنويتى است كه در اديان به طور كلى و از جمله در اسلام وجود دارد .گروه ديگر مي پندارند اسلامى بودن به معناى رواج مناسك مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعى است. اما با وجود اين تعبيرات، لا اقل بر ما روشن است كه اسلام، معنويت محض؛ آن چنان كه غربيها درباره مذهب مي انديشند، نيست. اين حقيقت نه تنها درباره انقلاب فعلى، بلكه در مورد انقلاب صدر اسلام نيز صادق است.


انقلاب صدر اسلام در همان حال كه انقلابى مذهبى و اسلامى بود، در همان حال انقلابى سياسى نيز بود، و در همان حال كه انقلابى معنوى و سياسى نيز بود، انقلابى اقتصادى و مادى نيز بود يعنى حريّت، آزادگى، عدالت، نبودن تبعيضهاى اجتماعى و شكاف‏هاى طبقاتى در متن تعليمات اسلامى است. در واقع هيچ يك از ابعادى كه در بالا به آنها اشاره كرديم، بيرون از اسلام نيستند. راز موفقيت نهضت ما نيز در اين بوده است كه نه تنها به عامل معنويت تكيه داشته، بلكه آندو عامل ديگر ـ مادى و سياسى ـ را نيز با اسلامى كردن محتواى آنها، در خود قرار داده است. فى المثل، مبارزه براى پر كردن شكافهاى طبقاتى، از تعاليم اساسى اسلام محسوب مى‏شود، اما اين مبارزه با معنويتى عميق توأم و همراه است.


از سوى ديگر روح آزادى خواهى و حريت در تمام دستورات اسلامى به چشم مي خورد.در تاريخ اسلام با مظاهرى روبرو مى‏شويم كه گوئى به قرن هفدهم ـ دوران انقلاب كبير فرانسه ـ و يا قرن بيستم ـ دوران مكاتب مختلف آزادي خواهى ـ متعلق است.


پى‏نوشت:


1ـ و اراده كرديم تا بر آنان كه در آن سرزمين زبون و خوار شمرده شده ‏بودند منت نهيم و پيشوايان و وارثانشان كنيم و در آن سرزمين استقرارشان‏ دهيم و به دست آنها فرعون و حامان و سپاهشان را از آنچه كه از آن حذرمى‏كردند بنمايانيم.

«آيات 4 و 5 سوره قصص»

نويسنده: شهيد مرتضى مطهرى
...........................................................................................
منبع:كتاب پيرامون انقلاب اسلامى، ص 36