IRNON.com
المشاهد السياسي:
افغانستان چهره بوشي اوباما را نشان داد
 

هفته‌نامه المشاهد السياسي در مقاله‌اي به بررسي شباهت‌هاي موجود در سياست‌هاي "جرج بوش " و "باراك اوباما " رؤساي جمهور سابق و كنوني آمريكا پرداخته و افغانستان را نمايان‌كننده چهره بوشي اوباما در جنگ‌افروزي در منطقه مي‌داند.


 

به نقل از هفته‌نامه المشاهد السياسي "استيون سايمون " تحليلگر امور خاورميانه در شوراي روابط خارجي آمريكا كه در شوراي امنيت ملي اين كشور نيز فعاليت مي‌كند، معتقد است كه اهداف دولت اوباما از اهداف همتاي پيشين وي كمتر است، به عقيده سايمون بوش قصد داشت تا عراق را به دولتي دموكراتيك تبديل كند و در اين راه به زماني كه براي رسيدن به اين هدف مورد نياز بود توجهي نمي‌كرد، اين در حالي است كه اوباما اين هدف را غيرواقعي خوانده و آن را رد كرده است، وي مي‌گويد كه واشنگتن نمي‌تواند افغانستان را بازسازي كند و آن را به كشوري دموكراتيك تبديل كند.
به عقيده اين تحليلگر مسايل منطقه اوباما تعهد بيشتري در اين زمينه از خود نشان مي‌دهد، در حالي كه بوش سقفي را براي حضور نظاميان آمريكايي در افغانستان تعيين كرده بود، اوباما دستور داد كه 21 هزار نيروي جديد به تعداد نظاميان آمريكايي در افغانستان اضافه شوند و از سوي ديگر تعداد اين نيروها در اواسط سال 2010 نيز به ميزان يك سوم نيروهاي كنوني افزايش خواهد داشت.
بنا بر اين گزارش اوباما در تبليغات انتخاباتي خود جنگ در عراق را جنگي اشتباه خوانده و تاكيد كرده بود كه جنگ افغانستان عليه طالبان جنگي درست است، وي اين اعتقاد را رواج داد كه افغانستان تا زمان حضور طالبان در آن، مركز جهاني براي تروريسم و منبع دائمي خطر براي آمريكا به شمار مي‌رود.
در همين راستا وي اهتمام مورد نظر را از عراق به افغانستان سوق داده است و ميزان هزينه سالانه اين كشور در افغانستان به بيش از 65 ميليارد دلار مي‌رسد كه اين ميزان در عراق به 61 ميليارد دلار كاهش يافته است.
بر اين اساس هم اكنون اين بحث در ميان كارشناسان رواج دارد كه آيا افغانستان به ويتنام دوم آمريكايي‌ها تبديل مي‌شود يا اينكه سياست آمريكا مي‌تواند در اين كشور تناسبي ميان منافع و هزينه‌هاي خود ايجاد كند. "اسميت جونز " پژوهشگر موسسه راند در كتاب خود با عنوان "در قبرستان امپراتوري‌ها " به بررسي اشتباهات و حماقت‌هاي آمريكا در افغانستان كه اين كشور را بدنام كرده است، پرداخته و تاكيد مي‌كند كه عملكرد اين كشور نشان مي‌دهد كه احتمال پيروزي آمريكا در افغانستان وجود ندارد.
"فدائيان ناگهاني " عنوان كتاب ديگري است كه "ديويد كيلكولين " آن را نوشته است، وي افسر سابق ارتش استراليا و مشاور كنوني اوباما است كه استراتژي مبارزه با تمرد براي افزايش فرصت‌هاي اوباما براي پيروزي در افغانستان را برشمرده است.
جونز معتقد است كه برخي پيشرفت‌ها پس از حمله آمريكا به افغانستان به دست آمد كه مرهون مجموعه‌اي شاخص از مسئولان در جايگاه‌هاي مختلف بود، وي يكي از مهم‌ترين اين افراد را "زلماي خليل‌زاد " مي‌داند كه به عنوان سفير آمريكا انتخاب شده بود. وي متولد شهر مزار شريف است و تعهد شخصي به بهبود اوضاع در افغانستان دارد، وي حساسيت خاصي نيز در مورد مسايل اجتماعي و فرهنگي افغانستان از خود نشان مي‌دهد.
به نوشته ابن مقاله علاوه بر اينكه خليل‌زاد توانايي خوبي براي فعاليت با نظاميان دارد، توانست در ادامه كميته موفقي را به رهبري ژنرال "ديويد بارنو " فرمانده نظامي وقت آمريكا تشكيل دهد، اما اين زوج كاري موفق با آغاز جنگ عراق همكاري خود را پايان يافته ديدند، خليل‌زاد براي فعاليت در عراق انتخاب شد و ديويد بارنو نيز به پنتاگون رفت و به جاي آن‌ها "رونالد نيومن " سفير افغانستان شد و ژنرال "كارل ايكنبري " نيز مسئول كميته مذكور شد، اما بنا بر عقيده جونز اين دو نفر عملكرد موفقي از خود نشان ندادند.
هنوز در مورد اين سوال كه چرا آمريكا همچنان به اين شكل در جنگ افغانستان حضور دارد، پاسخ خوبي وجود ندارد. جونز معتقد است كه بررسي وضعيت افغانستان را به اين علت انتخاب كرده است كه براي آمريكا اهميت فراواني دارد،‌ وي به برخي مسايل عاطفي نظير اشتياق مردم افغانستان به امنيت و اميد آن‌ها بعد از دهها سال جنگ اشاره كرد، اما نياز آمريكا به كمك به اين افراد براي تحقق اين آرمان‌ها را توضيح نداد.
كيلكولن نيز به منافع آمريكا و جامعه جهاني در افغانستان اشاره كرد، اما اين منافع را مشخصا بيان نكرد، يعني وي تاكيد كرد كه افغانستان در حال حاضر ميداني براي مقابله با تروريسم تكفيري در جهان است و پاكستان نيز در آينده مدنظر به پايگاهي براي اين موضوع تبديل مي‌شود. اين موضع افغانستان را جبهه اصلي مقابله با اين پديده قرار مي‌دهد، البته وي رابطه ميان پاكستان و تروريسم را توضيح نمي‌دهد و اين موضوع را نيز تشريح نمي‌كند كه اگر پاكستان محور تروريسم جهاني است، پس قرار گرفتن افغانستان در جبهه اصلي مبارزه با اين پديده ايده‌اي نامناسب است.
وي معتقد است كه در سايه رابطه ضعيف ميان عدم ثبات در افغانستان از يك سو و تهديدات خطر در مورد حالتي از عدم ثبات در پاكستان شاخص‌هايي وجود دارد كه نشان مي‌دهد زمان براي فعاليت در راستاي هيئت‌هاي آمريكايي در افغانستان فرا رسيده است، به اين ترتيب كه اين استراتژي در چارچوب تمركز بر چالش‌هاي تهديدات فوري عليه آمريكا به وجود آمده است.
بنابر اين مقاله اهتمام اصلي آمريكا در اين منطقه در مورد مبارزه با تروريسم است، به اين ترتيب آمريكا بايد بر روي مبارزه با سازمان القاعده از طريق حملات هوايي هواپيماهاي بدون سرنشين خود تمركز كند، اين همان چيزي است كه امكان پيروزي كامل بر القاعده در پاكستان را نيز فراهم مي‌كند.
دولت اوباما از همان سومين روز از زمان تصدي پست رياست جمهوري به دست وي براي تحقق اين موضوع گام برداشت، توجه در بودجه سال 2010 نشان مي‌دهد كه رويكرد قابل توجهي در زمينه افزايش استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين در افغانستان و پاكستان در برنامه‌هاي آمريكا وجود دارد، بر اين اساس آمريكا بودجه‌اي معادل 7/79 ميليون دلار براي 792 بمب و موشك درخواست كرده است كه دو برابر آمار موجود براي بودجه سال 2009 به شمار مي‌رود.
در اين زمينه بايد گفت كه الان به نسبت سال 2001 امكان ورود به آمريكا براي مهاجمان سخت‌تر شده است، سيستم هشدار دهنده آمريكا قوي‌تر از قبل است و موسسات اطلاعاتي و اجرايي اين كشور نيز اطلاعات را به صورت مناسبي ميان هم رد و بدل مي ‌كنند، البته اين بدان معني نيست كه آمريكا به كشوري ايمن تبديل شده است، بلكه به اين معني است كه فعاليت‌ها براي جلوگيري از اقدامات تروريستي بيشتر شده است، البته نمي‌توان گفت كه فعاليت‌هاي آمريكا براي ساخت امت افغانستان واقعي باشد. رويكرد كلي شامل كاستن از انتظارات در زمينه فرصت‌هاي موفقيت روند سازندگي امت افغان است و در اين راستا چند نكته مورد توجه قرار مي‌گيرد: افغان‌ها از اشغالگري به هر نحوي نااميد شده‌اند و به گروه‌هاي مقاومت مي‌پيوندند، دشمنان آمريكا در عالي‌ترين درجات مهارت و تجربه قرار دارند، اين در حالي است كه دولت افغانستان نيز فاسد است و اگر نگوييم در ميان تمام مردم اين كشور اعتمادي براي اين دولت وجود ندارد، لااقل بيشتر مردم به اين دولت اعتماد ندارند.
بنا بر اطلاعاتي كه ارائه شد به دست آوردن پيروزي در افغانستان دست كم به 5 تا 10 سال زمان نياز دارد تا بتوان حكومت و جامعه‌اي مدني در اين كشور ساخت كه بتوانند حضور فعال خود را در تمام مناطق اين كشور به اثبات برسانند.
بنا بر اين گزارش بيشتر سياست‌گذاران آمريكايي بر اين اعتقاد هستند كه سياست فرار به جلو كه آمريكا در عراق اتخاذ كرده است، در افغانستان اجرايي نخواهد بود، اين موضوع نشان مي‌دهد كه اختلافات در ميان عراق و افغانستان زياد است و راهبردهايي كه در عراق فعال هستند، ضرورتا در افغانستان قابل اجرا نخواهند بود. در همين راستا تاكنون تبديل نيروهاي فعال در افغانستان به دو گروه خير و شر امكان پذير نبوده است (همانگونه كه در عراق وجود دارد)، از سوي ديگر بيشتر ساكنان افغانستان روستايي هستند و در تمام مناطق كشور پخش شده‌اند، علاوه بر اينكه ترتيب نظام عشايري در افغانستان تشكيل ائتلافات براي مبارزه با القاعده را نيز غيرممكن كرده است، اين در حالي است كه اگر قرار باشد ائتلافي نيز در زمان كنوني تشكيل شود، عليه حضور نيروهاي خارجي در افغانستان تشكيل خواهد شد.