جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى

در اين مقاله مرحوم علامه محمد تقي جعفري مرورى دارد كوتاه بر مجموعه معارف اسلامى ازاين ديدگاه كه تا چه اندازه تعبدى و تقليدى هستند و تا چه پايه استدلالى و نظرى مى باشند.
هستى و تامل پيچيده حاكم بر جهان از نظم دقيق و قانونمندى هماهنگى برخورداراست . هيچ چيزاين عالم از شمول قانون[ علت و معلول] و[ سبب و مسبب] خارج نيست . عبث و بيهودگى دراين افق گسترده جايى ندارد. همه پديده ها واشياء واصولا هر چيزى حكمت و فلسفه خاص خويش را دارد.
دراين ميان مجموعه احكام الهى كه فراراه انسان قرار دارد از شمول اين قاعده مستثنى نيست و لاجرم در وراء هر حكمى و تكليفى حكمتى و فلسفه اى نهفته است . قطعا هرامرى مصلحتى و هر نهى مفسده اى در پى دارد.
بااين حال برخى تصور كرده اند كه بسيارى از معارف اسلامى تعبدى محض و تقليدى هستند و جايى براى چون و چرا و يافتن حكمت و فلسفه آن نيست .
به عقيده اين گروه نه تنها تلاش و تكاپو و براى بدست آوردن فلسفه احكام ضرورى نيست كه چه بسا تقيد به اقامه برهان و كوشش براى دست يافتن به فلسفه احكام ازاخلاص و درجه ايمان انسان بكاهد و موجب تباهى وانحراف وى گردد.
ما دراين جا در صدد بيان فلسفه احكام و بررسى مصالح و مفاسد آن نيستيم و نيز به صحت و يا عدم صحت تعبير و تلقى افرادازاين مقوله ها كارى نداريم كه آن بحث مستقل و مفصلى را مى طلبد و بايد در جاى خود بحث شود بلكه مرورى داريم كوتاه بر مجموعه معارف اسلامى ازاين ديدگاه كه تا چه اندازه تعبدى و تقليدى هستند و تا چه پايه استدلالى و نظرى مى باشند.
از يك ديدگاه مجموعه معارف اسلامى را مى توانيم به سه بخش تقسيم كنيم و جايگاه تعبد و تقليد را در آن بررسى كنيم :
1. معارف نظرى .
2. معارف ارزشى .
3. معارف عملى .
1. معارف نظرى
اصول عقايد به معناى عام آن افزون براصول دين آن بخش از معارف اسلامى كه اعتقاد والتزام به آنها ضرورى و لازم است نيز در برمى گيرد. هر چند آن معارف مستقيما و بالصراحه ازاصول عقايد به حساب نمى آينداما در حوزه مسايلى كه دراسلام و تشيع به عنوان : (معتقد) مطرح است قرار دارند.
ترديدى نيست كه اين دسته از معارف اسلامى كه ركنى ازاركان اسلام به حساب مى آيند بايد بااستدلال و تعقل باشند. به گفته بزرگان :
بالنظر والا ستدلال لا بالاخذ و التقليد .
البته اقامه برهان واستدلال اشكال و مراتب مختلفى دارد و براى همه افراد و در شرايط نختلف يكسان نيست . هركس بايد در حد توان به فراخوراستعدادش به استدلال بپردازد. گاه استدلال بسيار ساده و ابتدايى است همچون :استدلال آن پيرزن براى اثبات خداوند به دوك نخريسى.
براى پيرزن شعور طبيعى و عام[ اين از آن است] مطرح شد و خدا را ثابت كرد.
گاه استدلهاى بسيار عميق و براهين فلسفى دقيق و پرمحتوا لازم است .
به عبارت ديگر دراصول عقايد يك[ چرايى] بايد پاسخ داده شود منهى با توجه ب برد فكرى بعضى اشخاص گاهى پاسخ خيلى اوليه و ابتدايى است . مانند:
چرا خدا موجوداست .
پيرزن در پاسخ دستش رااز روى دوك نخريسى برمى دارد.
:معنى
اگر من دست از دوك بردارم كار نمى كند. پس[ اين از آن است].
در گذشته اين مساله در خانوده ها مكتب خانه ها و... رواج داشت . به هر شكل بود براى نوباوگان و جوانان اين اصول را مطرح مى كردند. كم وبيش استدلال هم مى كردند و بذر عقيده و معرفت استدلالى را در دل آنان مى كاشتند. همين بذر بعدها مى روئيد و نهال معرفت را بارور مى ساخت .
بدين معنى اگر مسيرانسان علم و كمال بود همان استدلالهاى ساده هسته ها و بندهاى اوليه او را تشيل مى داد واگر در مسير علم هم نبود همان دلايل ر بعدها به شكلى تقويت مى كرد و دين و معتقدات خود را بر آن استوار مى ساخت .
گاهى پاسخ به[ چرا] عميق و دقيق است زيرا طرف مقابل و سئوال كننده و ياافراد مورد خطاب از هوش واستعداد و نبوغى سرشار برخوردارند و پاسخ به اينان استدلالهاى فلسفى و براهين دقيق علمى همچون : برهان كمالى برهان وجودى صدرالمتالهين برهان وجوى كمالى كه در منابع اسلامى مانند:
يا من دل على ذاته بذاته
كه در دعاى صباح كمده است و در دوران اخير محقق بزرگ و حكيم بسيار عاليقدر مرحوم حاج شيخ محمد حسن اصفهانى در تحفه الحكيم آورده است و در مغرب زمين از قديس انسلم سروع و در مغز دكارت و لايب نيتز به حداوج خود مى رسد.
.پس ركن اول مكتب اسلام كه اصول عقايداست بايد بااستدلال و تعقل باشد و تقليد و تعبد محض در آن كارساز نيست .
دراين جا سئوالى مطرح است و آن اين كه :
بسيارى از مردم يقين واعتقادشان به اصول عقايد تقليدى است نه استدلالى اين جا چه بكنيم ؟
پاسخى كه به اين پرسش داده اند (مرحوم شيخ انصارى رحمه الله عليه هم ظاهرا متعرض شده اند.)اين است كه :
اگر شخصى بيش ازاين نمى تواند و قادر براستدلال واقامه برهان نيست همين تقليد يقين آورد كفايت مى كند زيرا به مقتضاى اصل :
لا يكلف الله نفسا الاوسعها . 1
خداوند بيش از توان ازانسان نمى خواهد.
اين ازاصول مسلم اسلام است كه خداوند بيش از طاقت تكليف نمى كند.
اساسا تكليف چند شرط دارد از جمله : قدرت .
قدرت از شروط رده اول تكليف است ازاين روى كسى كه قدرت ندارد الزام نمى شود كه حتما بايداستدلال ياد بگيرد و با نظر واستدلال بپذيرد بلكه دراين جا به همين يقين تقليدى هم اكتفا مى شود. مثلا در داستان: [ ديد موسى يك شبانى را به راه] كه مولوى آن را نقل مى كند (صرف نظرازاين كه آيا چنين واقعه اى رخ داده يا خير داستان تخيلى بيش نيست و مولوى آن را ساخته و پرداخته است ) وى خواسته تابلويى بكشد و تجسمى به اين مساله كه در تاريخ فراوان است بدهد. در تاريخ فراوان است داستانهايى كه توجه فرد به خداوند نارساست ولى پذيرفته شده است .
دراين داستان چوپان يقين داشت ولى يقين وى استدلالى و برهانى نبود. با همان يقين غيراستدلالى شهود مى كرد:
تو كجايى تا شوم من چاكرتچارقت دوزم كنم شانه سرت اى خداى من فدايت جان منجمله فرزندان و خان و مال منتو كجايى تا كه خدمتها كنمجامه ات را دوزم و بخيه زنمشير پيشت آورم اى محتشمور ترا بيمارى آيد به پيشمن ترا غمخوار باشم همچو خويشدستكت بوسم بمالم پايكتوقت خواب آيد برويم جايكتگر بدانم خانه ات را من مدامروغن و سيرت بيارم صبح و شامهم پنير و نانهاى روغنين .خمرها چغراتهاى 2 نازنينسازم و آرم به پيشت صبح و شاماز من آوردن ز تو خوردن تماماى فداى تو همه بزهاى مناى به يادت هى هى و هيهاى من . 3
چوپان ساده لوح خدا را در برابر خود مى بيند وازاعماق قلب اظهار اخلاص و محبت مى كند و هر آنچه از مال و منال و فرزند دارد در طبق اخلاص گذاشته و به محضر دوست تقديم مى دارد و در نهايت تسليم و تواضع آرزو مى كند كه همواره چاكراو باشد.اين چيزى جز (شهود) نيست . اين اعتقاد وايمان قلبى هر چند استدلالى و نظرى نيست ولى ارزشمند و پذيرفته است بسان : [اياك نعبد واياك نستعين] گفتن عارفان دلداده به هنگام عبادت و راز و نياز.
در اين جا نكته اى در خور ذكر است و آن اين كه :
مولوى در ترسيم و بيان اين مساله به خطا رفته كه گفته :
هيچ آدابى و ترتيبى محوهر چه مى خواهد دل تنگت بگو 4
درست است كه بايد در راه رسيدن به پيشگاه دوست از هيچ آداب و ترتيبى باكى نداشته باشيم و در هر موقعيتى كه از نظر دانايى و توانايى براقامه برهان و دليل قرار گرفته ايم در بهره بردارى از همان و دليل قرار گرفته ايم در بهره بردارى از همان موقعيت و ظرفيت براى رسيدن به محبوب فروگذار نكنيم ولى ازاين نكته نيز نبايد غافل شويم كه :
من استوى يوماه فهو مغبون 5
كسى كه دو روزش از نظر كمال مساوى باشد مغبون است .
اساسا رشد عقلانى و طى كردن درجات ترقى و كمال با نيروى خرد و دانش ازاهدف عالى انسان است بنابراين از نظر ما صحيح نيست كه به طور مطلق بگوييم :
هيچ آدابى و ترتيبى مجوى نخير اگر هيچ راه چاره اى ندارى و درهاى استدلال و تعقل به رويت بسته است عيبى ندارد همان تعبد محض كافى است . يقين تقليدى هم كفايت مى كند ولى اگر قدرت تصعيد فكرى دارى مغز مى تواند صعود كند تفكرت مى تواند رشد يافته تر باشد و مراتب و مراحل پايين را پشت سر بگذارد و به درجات عالى تر برسد اين گونه تقليد و تعبد كافى نيست .
گواين كه مى توان گفت : آن شخص چون با صفا و حال و هوايى كه داشت نوعى معرفت اندوخته بود واز بيمارى بى هدفى و بى خدايى نجات پيدا كرده بود براى او همين كافى بود.
اين بدان معنى نيست كه به طور مطلق بگوييم :
هر چه مى خواهد دل تنگت بگو .
بزرگان گفته اند:
لولم تقدر على ذلك ولو عجزت عما فوق ذلك فلاباس و لاحرج عليك .
انسان موظف است تا آن جا كه در توان دارد براى اين كه معرفت و اعتقادش را براستدلال و برهان استوار سازد تلاش كند. بااين حال اگر نتوانست اعتقاد تعبدى هم كافى است . گفتيم كه عقيده به اصول عقايد بايداستدلالى و نظرى باشد مگر جايى كه انسان عاجز باشد. حال سوال اين است:
اگر قدرت و توانايى مسلم و ثابت شده نمى توانيم به اعتقاد و يقين تعبدى بسنده كنيم ؟ يااين كه تا هنگامى كه كاملا ناتوانى و عجزاز استدلال ثابت نگردد كافى و مجاز نيست .
به عبارت ديگر:
آيااصل بر[ قدرت] است و[ عجز] احراز مى خواهد يااصل بر ناتوانى است و قدرت بايداحراز گردد؟
برخى از دانشمندان بنا را بر[ عجز] مى گذارند و آن رااصل مى دانند. آنان معتقدند كه بنابراصل اولى انسانها همه عاجزند تا قدرت ثابت بشود.
بنابراين همين كه نمى دانيم قادريم يا نه پناه مى بريم به همين معرفت ابتدايى واعتقاد تقليدى و تعبدى ! براين اساس فقط در يك صورت وظيفه انسان تحصيل دليل و برهان است و آن در موردى است كه قدرت و توانايى براى فرد ثابت و مسلم شده باشد ولى در صورتهاى ديگر (صورت احراز عجز و يا صورت شك ) چنين وظيفه اى ندارد.
در مقابل اين عده بسيارى از بزرگان از جمله : مرحوم نائينى رحمه الله عليه كه موسس اين تفكراست معتقد هستند كه دراغلب موارد [ عجز]احراز مى خواهد نه قدرت .
انسان معتقد بايد همواره بنا را بر[ قدرت] بگذارد و تا آن جا كه مى تواند تلاش و تكاپو كند و ياد بگيرد تا عجز و ناتوانيش ثابت شود.
بنابراين در باب معارف نظرى اسلام اصل بر[ قدرت] است و[ عجز] و عدم قدرت دليل مى خواهد و نياز به اثبات دارد.
خلاصه سخن بخش اول از معارف اسلامى كه اصول عقايد يا معارف نظرى است تعبدى نيست و بايد با برهان واستدلال بدان برسيم منتهى استدلال و برهان گاهى ساده وابتدايى است و گاهى عميق و عالى .
2. معارف ارزشى
ازاركان معارف اسلامى اخلاقيات است . هر چند در فقه اصطلاحى و نيز اصول عقايد جايى براى اخلاقيات باز نگرده اند. آن را در داخل هيچ كدام نشمرده اند.
بااين همه اخلاقيات بخش عظيمى از معارف اسلامى را تشكيل مى دهد بلكه مى توان گفت :اصلا احكام براى اخلاق است :
انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق 6
يا حداقل مكمل يكديگرند.
فاحبب لغيرك ماتحب لنفسك واكره له ماتكره لها 7
آنچه براى خويش دوست مى دارى براى ديگرى نيز دوست بدار و آنچه بر تو خوش نبايد براى ديگرى خويش ندار.
وقتى انسانها بخواهند با شرافت زندگانى كنند و روحيه انسانى خويش را حفظ كنند لازمه اش اين است كه براى ديگران بپسندند آنچه را براى خود مى پسندند.
مفاهيم عالى اخلاقى اسلام بر چون و چرااستوارند و با برهان و استدلال ثابت مى شوند.
دراين جا نكته اى را يادآور مى شوم :
متاسفانه در فقه بسيارى از واقعيات را به بهانه اين كه اخلاقى هستند كنار گذاشته اند.
اكنون كه حوزه هاى علميه دراوج نشاط علمى و عملى قرار دارند بايد تكليف اين امر را روشن و حد و مرز آن را مشخص كنند.
اخلاق و فقه در مجموعه معارف اسلامى همواره مكمل يكديگر بوده اند و هر يك در طى كردن راه مقصود به ديگرى مدد رسانده است ولى گاهى هم متاسفانه وسيله اى براى طرد برخى مسايل بوده است .
به عنوان مثال :
در باب زكات غالبا مى گويند: زكات منحصر به همان نه مورداست و دلايلى هم براى آن اقامه كرده اند.
برخى مى گويند: خير زكات منحصر به اين موارد نه گانه نيست .
برخى تصور مى كنند مساله اجماعى نيست و جا مناقشه است .
عده اى از متاخرين از جمله : مرحوم آيه الله مير سيدعلى بهبهانى رحمه الله عليه كه اين جانب دراصفهان به ديدارشان توفيق يافتم و در همان جااين بحث مطرح شد و آن بزرگوار فرمودند:
من معتقدم كه نه ماده مربوط به صدر اسلام بوده است .
يعنى تعيين اين نه مورداز سوى پيامبر اسلام (ص) به عنوان حاكم زمان و زمامدار مسلمين بوده است نه اين كه موارد زكات براى هميشه و همه مكانها منحصر در همين نه مورد باشد.
آنچه واجب است اين است كه : فقر و نياز مادى در جامعه اسلامى از بين برود و بااين ملاك قطعى است كه زكات بايد داده شود.اين حكم منصوص العله است نه مستنبط العله و نه قياس و حتى نه تنقيح مناط. تعيين موارد آن در زمانها و مكانهاى مختلف به دست حاكم مسلمانان و ولى فقيه است .
ازاين روى دراكثر همان رواياتى كه به عنوان دلايل انحصار زكات در موارد نه گانه ذكر شده است اين جمله به چشم مى خورد:
وضع رسول الله الزكاه على تسعه اشياء و عفى عماسوى ذلك 8
اگر حكم اولى اسلام بنابر مفهوم حجيت عدداين باشد كه زكات منحصر در همان نه مورداست ديگر[ عفى] معنى ندارد.اين كه پيامبر(ص ) بخشيد معلوم مى شود كه تعيين كميت و موارد آن به دست آن بزرگوار بوده است . لذا در برخى از روايات داريم كه : برنج زكات دارد. دراين جا آنان كه زكات را منحصر در همان نه مورد دانسته اند اين روايت را توجيه كرده اند و آن را حمل براستحباب كرده و گفته اند:
اين يك امراخلاقى است .اگرانجام داد و زكاه برنج را پرداخت كرد چه بهتر واگر نداد اشكالى ندارد!
غالبا اخلاقيات و مستحبات با هم قاطعى مى شوند.
در روايت ديگر مى خوانيم :
وضع اميرالمومنين ( ع ) على الخيل العتاق الراعيه فى كل فرس فى كل عام دينارين و جعل على البرازين دينارا 9 .
اميرالمومنين ( ع ) براسبهاى اصيل و سوارى بيابان چر هر سال دو دينار زكات و براسبهاى باركش در سال يك دينار زكات قرارداد.
اين كه اميرمومنان ( ع ) براسبها زكات وضع كرد به خوبى نشان مى دهد كه تعيين موارد زكات به دست حاكم است .
در آن زمان كه اميرمومنان ( ع ) در راس حكومت اسلامى بود در منطقه عراق اسبهاى فراوانى بود و عده اى به پرورش اسب مشغول بودند. حضرت امير( ع ) به عنوان حاكم مسلمانان براسبها هم زكات قرار داد. براين اساس چه بسا در زمانها و شرايط ديگر اشياء و كالاهاى ديگرى مشمول زكات قرار بگيرند. همان طور كه بعداز فتح عراق معلوم شد كه قوت غالب مردم بخصوص ساكنان كرانه هاى دجله و فرات و منطقه بين النهرين برنج است و مردم بيشتر به كشت برنج مى پرداختند.
بعيد نيست به خاطر همين جهت بر برنج هم زكاه قرار داده شد.
در هر صورت اين مساله اى است كه احتياج به بحث و بررسى داد.
3. معارف عملى
بخش مهمى از معارف اسلامى را معارف عملى و كردارى تشكيل مى دهد.
كاراصلى فقيهان در حوزه هاى علميه بر روى اين قسمت متمركزاست .
علم فقه كه در حوزه از جايگاه خاصى برخورداراست متكفل اين بخش است .
قبل از پرداختن به بحث دراين قسمت لازم است نگاهى به معنى و مفهوم[ فقه] بيندازيم :
برخى از روى ناآگاهى گمان كرده اند كه[ فقه] مرادف با تعبداست و گفته اند كه فقه يعنى تعبد. حال آن كه[ فقه] به معناى[ فهم] است . فهميدن از روى بصيرت و آگاهى . به تعبير ديگر [ فهم برين] اگر تعبدى بود فهم لازم نداشت .
اساسا شناختن احكام الله درامتداد زمان در گذرگاه تاريخ فهم برين مى خواهد.
تلاش واجتهاد و تيزهوشى واستقراء مى خواهد.اگر صرف دانستن باشد كه فقه نيست .
در قرآن مجيد خداوند در موارد متعدد راجع به كفار مى فرمايد :[لايفقهون] 10 نمى فهمند.اصلا سر در نمى آورند كه مطلب چيست !
بنابراين فقه ملازم با فهم است بلكه فقه فهم برين است .
اين نكته را يادآور شوم كه : نمى خواهم بگويم همه فقه با فهم برين فهميده مى شود و يا همه فقيهان و دين شناسان فهم برين دارند. خير. جزاندكى از عالمان و فقيهان و به اصطلاح[ الاالاوحدى] بدين مرتبه والاى علمى دست نمى يابند بلكه افرادى مثل : صاحب شرايع علامه حلى بحرالعلوم كاشف الغطاء و... مرداين ميدان هستند.اينان مى توانند فقه را با فهم برين بفهمند و براى جامعه اسلامى بيان كنند. زيرا به اضافه تسلط بر منابع و طرق فهم واستدلال ازاستشمام فقاهتى بسيار بالايى برخوردارند كه از دريافت والاى حكم و قواعداصطيادى براى درك مسائل فقهى استفاده مى كنند.
با بيان اين مطلب اكنون به بخشهاى مختلف فقه نظر مى افكنيم تا ببينيم كه چه مقداراز آن تعبدى است و چه مقداراستدلالى و نظرى كه بايد با برهان واستدلال به آن دست يافت .
الف . عبادات
بخش مهمى از فقه ما را عبادات تشكيل مى دهد. چه بسا تصور شود كه اينها تعبدى محض هستند. زيرا عبادات از ريشه[ تعبد]است و[ تعبد] يعنى تسليم.[ طريق معبد] يعنى راه هموار و راهى كه زير پاى رهگذر تسليم است . بنابراين [ تعبد] يعنى تسليم شدن به بارگاه خداوند و عبادت نيز همين معنى را دارد.
اميرالمومنين ( ع ) در خطبه قاصعه مى فرمايد:
الا ترون ان الله سبحانه اختبرالاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذاالعالم باحجار و لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بيته الحرام:[الذى جعله للناس قياما] ثم رضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الارض مدرا واضيق بطون الاوديه قطرا. بين جبال خشنه و رمال دمثه و عيون و شله و قرى منقطعه] 11 ...
آيا نمى بينيد خداى سبحان پيشينيان از آدم تا پسينيان ازاين عالم را آزمود به حرمت نهان به سنگهاى بى سود و زيان كه نه مى بينند و نه مى شنوند. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى مردمان مايه قيام و عبادتشان قرارداد. پس آن خانه را در سنگلاخى نهاداز همه سنگستانهاى زمين دشوارتر و ريگزارى تر رويش آن از همه كمتر به دره اى از ديگر دره ها تنگتر و ميان كوههايى سخت و ريگهايى نرم دشوار گذر و چشمه هايى زه آب آن كم و جدااز هم .
خداوند چند سنگ را كنار هم گذاشته و خانه اى ساخته كه هيچ نفع و ضررى به حال مردم و جامعه ندارد و به مردم فرموده است :
برويد آن خانه را طواف كنيد .
اين چيست ؟
آيا غيرازاين است كه بار تكليف الهى را كه حركت واحساس تكليف است بر دوش گيرد؟
بزرگترين واساسى ترين بعدانسان در گذرگاه هستى عبارت است از: احساس تكليف وانجام آن . پس اين خانه كعبه را طواف كنيد براى پاسخ گويى به نداى اين بعد.اين خود سراسر فلسفه و حكمت است . آنان كه احكام عبادى اسلام را تعبد خشك و بى روح مى پندارند توجه به اين جهات نكرده اند. ما نمى خواهيم بگوييم كه مصلحت فقط در جعل است چنانكه بعضى ها گمان كرده اند زيرا مجعول داراى مصلحت است يعنى قطعا تابع مصالح و مفاسد واقعى است .امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ نامه محمدبن سنان مى فرمايد :
كسانى كه گمان مى كنند:احكام اسلامى فقط براى برانگيختن حس تعبد مردم است در ضلالت سخت قرار گرفته اند .
ولى بر فرض اگر عده اى گفتند ما تا خودمان نفهميم آن مصالح و مفاسد را عمل نمى كنيم جوابش اين است كه :اگر هيچ نباشد خود عمل به اين جعل و تكليف به تنهايى مهمترين هدف و بزرگترين فلسفه را دارد. چنانكه دراموامرامتحانيه مى بينيم تنها هدف به اصطلاح برخاستن از خاك و قيام به انجام وظيفه است كه احساسش عالى ترين احساس روح انسانى است .
در داستان حضرت ابراهيم ( ع ) در قرآن آمده است :
قال يابنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى . قال يا ابت افعل ما تومر سنجدنى ان شاءالله من الصابرين 12
گفت : پسرك من در خواب ديدم كه ترا سر مى برم . پس بنگر تا نظرت چيست ؟ گفت :اى پدر من هر چه ترا مى فرمايند بكن .اگر خدا بخواهد مرا شكيبا يابى .
خود آماده شدن برا قربانى و كارد به دست گرفتن مصلحت عظيمى دارد. البته اوامرامتحانيه حسابشان جداست . منظوراين نيست كه همه احكام اين گونه اند. ولى قدر مسلم اين است كه علاوه بر مصالح و مفاسدى كه درخوراحكام هست در نفس جعل نيز مصالح و مفاسدى است كه مهمترين آن پاسخ به بعدانسانى احساس تكليف است .
صرف نفس تكليف واحساس مسووليت و حركت و جنبش براى انجام تكليف به تنهايى براى مصلحت احكام كافى است .
كعبه سنگ نشانى است كه ره گم نشود حاجى احرام دگر بند و ببين ياركجاست
بنابراين عبادات هم مثل سايراحكام استدلالى و نظرى هستند. اگر نبود جز همان تجسم و تبلور معناى عبوديت و پاسخ گويى به نداى فطرت واحساس مسووليت همين بزرگترين فلسفه عبادات است . گواين كه مقدار زيادى از عبادات مثل روزه حج جهاد و ... داراى فلسفه خاص خود هستند.
ب . حقوق هدفدار
حقوقهاى گوناگونى در جوامع در جريان است . همه در تكاپو و تلاش هستند تا جامعه رااداره كنند.
البته اداره جوامع معنايش اين نيست كه واقعااين حقوقها جامعه انسانى رااداره مى كنند. يعنى نمى گذارند مردم يكديگر را بخورند و گرنه ازاين حقوقها آدم ساخته نشده است .
مساله تكامل اصلا دراين حقوقهاى امروزى مطرح نيست . حقوق امروز مى گويد:
حق ديگران را ضايع مكن .
اگر ضايع كرد چه مى شود؟
مى گويد:
اگر ضايع كرد شلاق دارد.
حقوق امروز جنبه هاى انسانى قضيه را در نظر نمى گيرد و به تعالى روحى انسان كارى ندارد.
حقوق امروز نمى گويد: استيفاى حق از بزرگترين كمالات انسان است .
ولى در فقه ما به همه ابعادانسان توجه مى شود. حقوق فقه نيز هدفداراست و در آن كمالات انسان كاملا ملحوظ است .اين يكى از امتيازات مهم فقه اسلامى بر حقوق دنياست .
حقوقى كه امروز در جهان مطرح است حقوق پيرواست .
حقوقدانهاى امروزى معتقدند كه جامعه خودش بر هرچيزى كه تكيه كرد مى شود (قانون) ! [ قانون عرف عام] اساسا حقوقدان تابع است تابع خواست جامعه و مردم . به تناسب خواست آنان قانون وضع مى كند. اين نوع تلقى از حقوق برگرفته از همان حقوق (انگلاساكسون) يا قانون انگلستان است .
حقوق پيرو مى گويد:
[ما حق نداريم بنشينيم براى مردم قانون وضع كنيم بلكه مردم هم هر طور عمل كردند و هر جور خواستند همان قانون است].
به عبارت ديگر بايد ديد جامعه به چه چيز ترتيب اثر مى دهد و چه چيز را مى خواهد. به عنوان مثال در مورد معاملات چه معامله اى را نافذ مى داند و چه شرايطى را معتبر مى داند.
اين نوع قانون را مى گويند: [كامون لاو] common law يعنى قانون عام .
غالبا كشورهاى غربى داراى چنين حقوقى هستند. در مقابل در حقوقهاى بلوك شرق اصلا مردم و جامعه به حساب نمى آيند.از مردم بپرسند كه شما چه مى خواهيد يا ببينيد جامعه چه چيزهايى را ترتيب اثر مى دهد و... بلكه با توجه به مسائل و مصالح حزبى خودشان هر طور دلشان بخواهد قانون وضع مى كنند و كارى به انعكاس مردم واستقبال و يا عدم استقبال جامعه ندارند. حتى به آثار و تبعات آن هم كارى ندارند.اين نسخه را براى درمان مشكلات مردم و دردهاى اجتماعى پيچيده اند حالا به حال مريض مفيد باشد و دردى از دردهاى او را درمان مى كند يااين كه به حال او مضر باشد و بر دردهاى او بيفزايد فرقى نمى كند. قانون جامعه اين است و چون و چرا هم ندارد!
اين نوع قانونگذارى را اينان مى گويند : [حقوق پيشرو] كه در حال دگرگونى اساسى است .
اكنون در دنيا گفته مى شود بلوك غرب دارى حقوق پيرواست و بلوك شرق داراى حقوق پيشرو. البته اين صرف تقسيم است و گرنه نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيشرو دارند واقعا حقوق آنان همه پيشرو بوده و نه در كشورهايى كه ادعاى داشتن حقوق پيرو دارند همه پيرو بوده است . بلكه مبنى در وضع قوانين آن جريانات است كه زمينه هايى از فرهنگ خاص و رگه هاى سرگذشت مردم آن جامعه و مقتضيات اقتصادى و بعضى از مبانى اخلاق رنگ باخته و غيرذلك كه از طرف قدرتها توجيه و به عنوان مبانى حقوق معرفى مى شوند
بااين كه به نظر مى رسد روشن ترين مساله از نظر فلسفه حقوق است ولى حقوق نيز تا حدود زيادى استدلالى و نظرى نيست .
برخى از حقوقدانان مى گويند:
[يك سلسله قوانين و مقرراتى براى اداره انسان درست شده و همين مقررات [ حقوق] نام گرفته است .
مصالح و مفاسداين حقوقها چيست و محصول آن كدام ؟ جاى بحث است].
البته برخى از حقوقها مقدارى اخلاقيات و معنويات هم داشته اند و حداقل درادعا در قرنهاى اخير اين معنى بيشتر شده است واز مذهب هم استفاده شده است .
حقوقدانان تلاش مى كنند كه فرهنگ جامعه اين طورى است مثلا نژاد ژرمن به فلان مساله اهميت نمى دهد و يا نژاد ( فرنگ ) اين طورى است .
بنابراين همان طور كه اشاره كرديم حقوقهاى امروزى على رغم ادعايى كه دارند صد درصداستدلالى و نظرى نبوده و در مبانى نظامهاى حقوقى روش تعبدى ديده مى شود.
بسيارى از حقوقدانان برجسته غرب صريحااذعان كرده اند كه مبادى حقوقى نمى تواند بر پايه استدلال و برهان استوار باشد.
مسيو پل كش كه از حقوقدانان بزرگ است دراين باره مى گويد:
[وقتى فكر مى كنم كه مغز گمراهى در پى آن است كه بدون راهنما فلسفه حقوق را بحث كند نگران مى شوم .
در واقع بايد تصديق كرد كه ايده هاى كلى در سرزمين حقوق مبهم اند. حدود و ثغور مفاهيم ذهنى اصلى غير قطعى و موردايرادند. مصطلحات عرف درهم و برهم مى باشند. بلاشك همين امراست كه توده حقوقدانان را از بررسى اين امر دور كرده است] 13 .
همان طور كه ملاحظه فرموديد اين چيزى غيراز تعبد نيست . حقوقدانان غرب نيز سرگردانند و درمانده اند. در صورتى كه در فقه ما حتى در بخش عبادات همه چيز روشن است . حتى[ الله اكبر]اول نماز (تكبيره الاحرام ) كه دستها را نزديكى گوشها ( الى شحمتى الاذن ) بالا مى بريم تعبد محض نيست . حداقل در محدوده اى كه عقل ما بدان مى رسد اين است كه در مقابل خدا حالت تسليم نشان مى دهيم . فكرمان آرام مى شود. روح مان آرام مى شود. به هدف حيات خود كه (واليه راجعون )است پاسخ مى دهيم .اينها همه استدلال است .
گاهى توهم شده است كه كيفيت عبادات مثل گذاشتن دستها روى زانوها در ركوع و يا گذاشتن اعضاى سبعه بر زمين در هنگام سجده تعبد محض است !اين توهم هم بى اساس است زيراابراز عبوديت با نمودهاى فيزيكى محال است بدون كميت و كيفيت خاصى باشد و سوال ازاين كه چرا مثلا نماز صبح دو ركعت و هر يك از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار ركعت و مغرب سه ركعت و با كيفيتهاى مخصوص مى باشند كاملا بى جاست . زيرا هر نوع كميت و كيفيتى كه براى عبادات تعيين مى شد همين سول مطرح مى گشت .البته با همين حال باز مى بينيم همه آن خصوصيات نيز حكمتهايى براى خود دارند كه با كمترين دقت مى توان آنها را فهميد.
عباداتى مثل روزه سرتاپا استدلال هستند. فلسفه هاى متقن دارند امساك تقويت روان و روح و قوى ساختن اراده و...
آنچه در كتاب علل الشرايع صدوق رحمه الله عليه به عنوان علل و فلسفه احكام آمده است گر چه فلسفه صد درصد نيست ولى تا حدود زيادى زوايايى از فلسفه احكام و حكمتهاى آن را مى نماياند كه هيچ حكمى بى مصلحت يا مفسده وضع نشده است .
بقيه احكام غيرعبادى كه اكثريت قريب به اتفاق احكام فقهى را تشكيل مى دهند (به طورى كه عبادات در مقابل آنها دراقليت قرار گرفته است ) تابع مصالح و مفاسد قابل فهم و تعقل با عقل سليم مى باشند.
مثل نكاح طلاق واحوال شخصيه امورى استدلالى و نظرى هستند.
اگر بخواهيم خانواده به عنوان واحداجتماعى از هم نگسلد و كانون خانواده شاداب بماند بايد كسى آن رااداره كند. فردى متكفل اداره زندگى باشد چه زن و چه مرد.
مسلم است كه در هيچ تشكلى دو مدير كه هر دو يكسان باشند امكان پذير نيست .
عقل مى گويد: هر كدام قوى تر و تواناتراست اداره را به عهده بگيرد.
الرجال قوامون على النساء 14
قوام يعنى مديريت سرپرستى اداره سيستم خانوادگى .
اين چيزى نيست جز نظر واستدلال .
امروز با محاسبات دقيقى كه صورت گرفته است و نظرياتى كه در مورد فيزيولوژى و پسيكولوژى زنان داريم روشن شده كه زنان آشيانه حيات هستند.
تربيت فرزندان گرم نگهداشتن كانون پرمهر خانواده فقط با دست آنان ميسراست زيرا آنان معدن احساسات و عواطف اند.
اصلا طعم حيات را زنان مى چشند. مردان طعم حيات را نمى چشند بلكه فقط مفهومش را درك مى كنند.احساسات و عواطف در زنان به قدرى گسترده و عميق است كه تا آخر عمر همچنان جوشان و بالنده است .اين طورى نيست كه منحصر به ايام جوانى و دوران تربيت فرزندان و خردسالى آنان باشد. پيرزنى كه نفسهاى آخر را مى كشد وقتى كه مى خواهد فرزند هشتاد ساله خود را صدا بزند با يك دنيا مهر و عاطفه مى گويد: باقرجون بيا عزيزم !
باقر بچه نيست پيرمرد هشتاد ساله است و سالهاى طولانى از دامن پرمهر و عطوفت مادر و نوازش هايش به دور بوده است ولى براى مادر او هنوز همان[ باقرجون] است .
بروزاحساساتى اين چنين طبيعى است واز عمق وجود مادر سرچشمه مى گيرد زيرا فرزند را جزء منفصل خود مى بيند. مادر در گفتن : [باقرجون] جدى است . برخلاف مرد كه احساسات او بيشتر در معرض دستبرد كميت و كيفيتهاست . و آن هم محدود به همان دوران خردسالى مى شود. مثلا اگر مردى بخواهد همين فرزند (باقر هشتاد ساله ) را صدا بزند نمى گويد:[باقرجون] بلكه با صداى خشن يا نيمه خشن مى گويد:[باقر! كجاى بودى اين دور و بر پيدايت نيست ؟]
ازاين گذشته مرد بيشتر با مسايل بيرون سروكار دارد. صبح كه از بستر بلند شد از خانه خارج مى شود و مى رود دنبال كارش : قهوه خانه ميدان جنگ كارخانه مدرسه اداره و... بالاخره در منزل حضور ندارد. اين زن است كه از آغازانعقاد نطفه دو شخصيت را در كالبد خوداحساس مى كند. دو شخصيت با وحدت شخصيت .
ازاين روى زن فرزند را جزء منفصل خود مى داند.
بنابراين امر دائراست بين اين كه يكى ازاين دو: (زن يا مرد) خانواده رااداره كند.
با توجه به آنچه گفتيم و نيز با در نظر گرفتن اين كه زن گاهى به خاطر حاملگى شيردهى وامور زنانگى از تكفل اين مسؤوليت بزرگ معذوراست مسلم اين مرداست كه بايد سرپرستى و مديريت خانواده را به عهده بگيرد.
اين درست همان معناى آيه شريفه است :
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بماانفقوا من اموالهم 15
ازاين روى خانواده براى ما يك اصل است . موضوعى است كه اصالت دارد.
حالااگر ملتى خانواده ندارد نمى تواند ما را مهم كند كه شما كارتان تعبدى است استدلالى و عقلى نيست .
خير. خانواده براى مااصل و كاملا هم منطبق بر مسايل نظرى و عقلى است .
چه منطق واستدلالى بالاتر بيگانگى انسان ازانسان را به وجود مى آورد سپس[ بيگانگى از خود] را كه از مختصات دوران ماشينى ماست .
د.معاملات
مقررات و قوانين حاكم بر دادوستدها و مقررات مربوط به عهدنامه ها مقاوله نامه ها قراردادها معاملات و مسايل مربوط به آن و همه آن چيزهايى كه فعاليتهاى اقتصادى بازرگانى و حتى صنعتى واجتماعى را نظام مى بخشند در تنظيم حيات اجتماعى انسان نقش عمده دارند. :
در مجموعه فقه ما نيز اين مسايل بخش درخورى را به خوداختصاص داده اند.
با مختر تاملى به خوبى مى تواند فهميد كه اين بخش نيز همچون بخشهاى ديگر معارف اسلامى استدلالى و نظرى است و جايى براى تقليد و تعبد در آن نيست .
به عنوان مثال : معاملات و يا عقودى مثل : هبه بيمه مضارعه مساقات و حتى خيارات هيچ كدام تعبدى نيستند بلكه همه آنهااستدلالى و نظرى هستند.
اساسا مبناى بيشتر آنها بر عقل و سيره عقلااستواراست .
سيره عقلاء براين است كه وقتى كسى در معامله كلاه سرش رفت و گول خورد مى تواند معامله را به هم بزند.اين فرد حق فسخ دارد.
بنابراين بخش معاملات و عقود وايقاعات همگى داراى فلسفه و حكمت هستند و صدردرصداستدلالى .
از باب نمونه :
ازامام رضا( ع ) مى پرسند:
چرا ربا حرام است ؟
امام رضا( ع ) در پاسخ به نكته اى اشاره مى كند كه امروز هم راهشگاست :
انما نهى الله عزوجل عنه ربا لما فيه من فسادالاموال لان الانسان اذااشترى الدرهم بادرهمين . كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الاخر باطلا فبيع الربا و شرائه و كس على كل حال على المشترى و على البايع . فخطرالله تبارك و تعالى على العباد لعله فسادالاموال كما خطر على السفينه ان يدفع اليه ماله لما يتخوف عليه من افساده حتى يونس منه رشدا. فلهذه العله حرم الله الربا بيع الدرهم بدرهمين يدابيد 16 .
خداوند ربا را نهى فرمود چون موجب فساد و تباهى اموال است .
انسان وقتى يك درهم را به دو درهم مى دهد يك درهم برابر يك درهم و درهم اضافى بهايى افزوده و باطل است .
پس خريد و فروش ربوى در هر صورت موجب كاستى و تباهى فروشنده و خريداراست .ازاين روى خداوند ربا را بر بندگان حرام فرمود همان طور كه ديوانه را به لحاظاين كه تصرف دراموالش موجب تباهى و نقصان آنها مى گردد از تصرف منع كرده است تا وقتى كه اقافه يابد و سلامتى عقلانى خويش را بازيابد.
به خاطراين جهت خداوند ربا را و خريد و فروش دست به دست درهم به درهم را حرام كرده است .
چكيده سخن امام : هيچ گاه يك درهم دو درهم نمى شود. درهم نمى تواندد بزايد! پول ماده نيست .ارسطو در كتاب[ السياسى] وقتى وارد بحث اقتصاد مى شود ربا را با شدت ممنوع مى كند و در توجيه آن تعبيرى دارد كه اشاره به همين معنى است :
فظهر مما ذكرنا ان الربا كسب مضاد لكسب الطبيعى .
از آنچه گفتيم روشن شد كه ربا با كسب كار طبيعى در تضاداست .
كسب ربا نه توليداست و نه تجارت و نه به وسيله بهره گيرى از طبيعت فراهم كرده است و نه از طريق جابه جا كردن كالا و.....
وى اضافه مى كند:
همان طور كه در آتن ما معروف است پدرها نمى زايند .
پول در ديدگاه ارسطو پدراست . فعال كننده كالاهاست . همواره با پول چرخ مبادلات تجارى و صنعتى و همه فعاليتهاى اقتصادى و تجارى با نيروى پول در جريان مى يابد. هميشه اين اصل:[كالا كار] [ كار كار] و[كار كالا] به صورت اصلى ثابت براقتصاد جهان حاكم بوده است .
اين تعبيركه پول [پدر]است و پول نمى تواند[ بزايد] درست بيانگر همين معنى است .
ممكن است عده اى با توجيه اين كه ارزش پول همواره در حال تنزل است بخواهند ربا راامرى انتخاب ناپدير قلمداد كنند واز تنزل فاحش پول راهى براپ تجويز ربا پيدا كنند مثلا در دوره قاجار با يك قران چه بسا يك زندگى را مى شداداره كرد ولى حالا يك قران را گدا هم قبول نمى كند.انتشار گسترده پول در جريان افتادن بيش از حد حج نقدينگى موجب تنزل بيشترارزش پول شده است . كسى كه در آغاز سال با ده هزار تومان قادراست يك تخته فرش بخرد با همان پول در آخر سال بلكه در آخر ماه قادر نيست همان فرش را بخرد.
بايد توجه داشت كه تنزل فاحش پول وافزايش سرسام آور تورم جهانى علل و موجباتى دارد كه به جاى خود بايد بحث شود.
افزايش تورم و تنزل بهاپ پول و زياد شدن حجم پول در گردش خود نشانه هاى اقتصادبيماراست .
با تجويز ربا هيچ مشكلى حل نخواهد شد بلكه بر شدت بيمارى اقتصادى خواهدافزود.
در تحليلهاى اقتصادى اين مسلم است كه ربا از عوامل مهم بيمارى اقتصادى در جهان معاصر وافزايش تورم به حساب مى آيد. تعبير زيباى : (وكس) كه در روايت آمده بيانگر خصيصه ويرانگرى اقتصادى رباست . (وكس) را در كتب لغت به معناى (كمى و نقصان) و چرك و كثافت درون زخم و دمل دانسته اند. 17
ربا وكس دراموال و دراقتصاد است ريشه اقتصاد را مى خشكاند و جلو رشداقتصادى را مى گيرد.
ربا اقتصاد را همچون دمل از چرك و فساد متورم مى سازد واسباب تباهى آن را فراهم مى كند.اين جاست كه سالم سازى اقتصاد جراحى چيره دست را مى طلبد كه غده چركين را بشكافد و بيمار را درمان كند. البته جواب اين شبهات در جاى خود داده شده و ما دراين جا در صددد بيان فلسفه ربا نيستيم منظوراز طرح بحث دراين جا اين بود كه حرمت ربا امر تعبدى نيست بلكه كاملااستدلالى و نظرى است .امروز دراقتصاد جهانى ربا به عنوان معضل بزرگ اقتصادى خودنمايى مى كند و سلامت و رشداقتصاد را تهديد مى كند.
معروف است درامپراطورى روم مساله ربا چندين بار مجلس سنا را منحل كرد و دولت مقترد رم را با شكست مواجه ساخت . دولتمردان رم براى رفع بحران بارها قيمتها را بالا بردند و پايين آوردند. هرچه كردند نتوانستند بحران را كنترل كنند.
امروز هم ريشه بسيارى از بحرانهاى مالى در دنياى غرب نظام بهره و رباست . درست همان علتى كه حضرت رضا( ع ) فرمود اقتصاد جهانى را به تباهى و ورشكستى مى كشاند.
ربا همچون اختاپوسى بر فعاليتهاى اقتصادى چنگ انداخته وازاين رهگذر مشكلات فراوانى دامنگير شرق و غرب شده است .
اگر روزى ان شاءالله نظام آموزشى حوزه دگرگون شود و برنامه صحيح و حساب شده حاكم گردد و درسها و رشته هاى مختلف علوم اسلامى تخصصى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى كامل پس از گذراندن دوره عمومى كوتاه بروند سراغ مساله[ ربا] و محققانه مسايل مربوط به : وام بهره وامور مربوط به آن را بررسى كنند و روشن سازند كه سرطان ربا چه به روزگارانسان آورده است.
البته روشن است كه مساله ربا همچون ديگر مسايل اسلامى به طور جدا و منفك از مسايل ديگر و بدن توجه به بعد زمان و مكان نمى تواند مورد بررسى قرار بگيرد. بررسى آن در محدوده مدرسه و بى توجه به آنچه در نظام اقتصادى جهان بانكها موسسات تجارى و مالى و ديگر مراكز اقتصادى ميسر نيست . به عنوان مثال :امروز ديگر دوره[ دو فلز] گذشته است . در بسيارى از جوامع به عنوان پشتوانه اسكناسها مطرح نيستند وبحث ربا بر مبناى[ دو فلز] تنها قرار نمى گيرد.
همين طور ابهاماتى كه در زمينه ربا وجود دارد برطرف سازند.
انواع احكام
اكنون براى روشن تر شدن بحث بايسته است فقه را كالبد شكافى كنيم و ساختاراحكام و روح حاكم بر فقه اسلامى را مورد بررسى دقيق قرار بدهيم .
احكام يا همان معارف علمى دراسلام به يك اعتبار به سه قسمت تقسيم مى شود:
1.احكام اوليه
2.احكام ثانويه
3.موضوعات
1.احكام اوليه
احكام اوليه همان گونه كه در بزرگداشت مرحوم آيه اللفه بروجردى از آن به[ احكام پيشرو] تعبير كرديم واين روزها بيشتر به همين تعبيراز آن ياد مى شود به آن دسته ازاحكام و قوانين الهى اطلاق مى گردد كه همواره ثابت و لايتغير هستند و هيچ عاملى نمى تواند در آنها تغيير و دگرگونى ايجاد كند. تاانسام ارتباطش با هستى برقراراست بايد به اين تكاليف عمل كند.
عن ابى جعفر قال : قال جدى رسول اللفه[ ايهاالناس ! حلالى حلال الى يوم القيامه و حرامى حرام الى يوم القيامه] 18 .
در آيه مباركه مى خوانيم : ان يتعد حدودالله فاولئك هم الظالمون 19 .
دراين كه اين دسته ازاحكام ثابت و لايتغير هستند ترديدى نيست . دلايل و مدارك كافى و روشنى هم دارد كه ما در صدد بيان آن نيستيم و بايد در جاى خود مورد بررسى قرار بگيرد. ولى براى روشن تر شدن بحث و رفع هر گونه ابهام لازم است چند نكته را متذكر گرديم .
الف . تنويع
قوانين پيشرو يا همان احكام اوليه هرچند ثابت والى الابد غير قابل تغييرند ولى بايد توجه داشت كه قاعده در حال اختيار و صورت طبيعى قضيه است . ما در حوزه احكام اوليه اصول و قواعد ديگرى نيز داريم كه اعمال آنها هيچ گاه به معناى خدشه دار شدن اين قاعده به حساب نمى آيد.
يكى از قواعد[ تنويع] است . تنويع به معناى گوناگون است . يك حكم اولى ممكن است اشكال وصور مخحتلف و گوناگونى داشته باشد كه همه آنها حكم اوليه هستند و آن گونه نيست كه صورتى خاص از آن حكم اوليه و بقيه صورتها احكام ثانويه باشند.اين نكته ظريفى است كه برخى آن را خلط كرده اند و سبب شبهه واشتباه آنان شده است .
مثلا دراحكام اوليه مى خوانيم :
الحاضريتم صلاته
انسان حاضر در وطن بايد نمازش را تمام بخواند.
درانسان مسافر مى خوانيم :
المسافر يقصر صلاته
انسان مسافر بايد نمازش را شكسته بخواند.
اين تنويع است . دراين جا هر دوى اينها حكم اوليه است . حكم حاضر و حكم مسافر حكم اوليه است . تصوراين كه تمام خواندن نماز حكم اوليه و قصر خواندن حكم ثانويه تصورى باطل و نادرست است . همان طور كه درامكان اربعه : (مسجدالحرام مسجدالنبى (ص ) مسجد كوفه حرم امام حسين )ما مخيريم كه نماز را تما بخوانيم و يا قصر.هر دكام را انجام دهيم كافى است . هر دو حكم اوليه هستند.
ب .اضطرار
نكته دوم كه به عنوان اصل فقهى مطرح است اضطرار مى باشد.انسان در حال اختيار وظايف و تكاليفش روشن است و بايد آنها راانجام دهد ولى همين فرد اگر در تنگنا واقع شده حكم و وظيفه اى ويژه خود را دارد كه آن هم اوليه است . به عنوان مثال :
ما مى دانيم كه براى نماز طهارت شرط است و همه موظفند كه براى خواندن نماز باوضو و يا غسل باشند.
( اين حكم اوليه و مختص به شرايط عادى و حال اختياراست ولى اگر كسى از تحصيل طهارت به شكل طبيعى خود بازماند و مضطر شود به هر دليل فرموده اند:
التيمم لمن هو معذور عن استعمال الماء
اين حكم اوليه است نه ثانوى .
ج . تبديل موضوع
نكته ديگرى كه تذكر آن لازم است اين كه :احكام اوليه و پيسرو در محدوده موضوع خويش ثابت و غيرقابل تبديل هستند ولى اگر موضوع آن تغيير يافت و بدل به يز ديگرى شد حكم نيز به تناسب موضوع تغيير مى كند و متناسب و هماهنگ با موضوع جديد حكم روى آن مى آيد واين حكم نيز حكم اوليه است نه ثانويه .
به عنوان مثال : علماى اسلام در تعريف غيبت كه از محرمات است مى گويند:
اظهار مااخفاه ا الله 20
آشكار كردن چيزى كه خداوند مستور و پنهان داشته است .
ولى اگر فردى آشكارا گناه مى كند بازگو كردن گناهى كه اين فرد درانظار مردم انجام داده غيبت نيست .اين از موضوع غيبت خارج است و تعريف غيبت بر آن صدق نمى كند. نه اين كه غيبت هست ولى استثناء شده است تخصصا خارج است .
هر چند مواردى هم هست كه غيبت صدق مى كند ولى استثناءشده است . مثل : بازگويى ظلم ظالم . هر چند ستمگر در خفا و دوراز ديدگان مردم ستم كرده است ولى اظهار آن بااين كه غيبت است استثناء شده زيرا مساله ظلم ناگوار واظهار تظلم پيش مردم و مسوولان نوعى تشفى و احقاق حق است .
2.احكام ثانويه
بخشى از معارف اسلامى مقررات و قوانينى هستند كه در گذرگاه زمان به جهت بورز و ظهور مظالح و يا مفاسدى توسط ولى امر مسلمانان وضع مى گردد.اين دسته ازاحكام كه بدانهااحكام ثانويه مى گويند تا هنگامى كه مصالح و موجبات و علل صدور آن باقى و پابرجا باشد و يا مفاسد و موانع برطرف نگردند ثابت و پابرجاست و هرموقع اسباب آن برطرف شد حكم هم برطرف مى گردد. درست نظير تحريم تنباكو.
ميرزاى شيرزاى رحمه الله عليه وقتى احساس كرد كه با دادن امتياز تنباكو به كمپانى رژى زمينه براى استيلاى كفار برايران اسلامى و پاى مال شدن عزت شوكت مسلمانان توسط بيگانگان فراهم است و همه قرائن و شواهد حاكى از نزديك شدن آتش فتنه فرنگيان است با صلابت و اقتدار حكم بر تحريم تنباكو داد. بااين كار مفسده بسيار بزرگى را مرتفع ساخت . آن گاه كه خطراستيلاى استعمارانگليسى و بازشدن پاى بيگانگان به ميهن اسلامى از ميان رفت و قرارداد رژى در خارج و داخل لغو گرديد 9 حكم هم برداشته شد. به دنبال رفع علت معلول هم مرتفع شد.
.احكام ثانويه مثل احكام اوليه پيشرو نيست بلكه تابع است . بدان معنى كه آگاهان و خبرگان و متخصصان متعهد جامعه واشخاص مورداعتماد كه از جريانات و موضوعات مختلفى كه در جامعه مى گذرد آگاه و مطلع هستند و قضاياى مختلف را زير نظر دارند تشخيص خود را به حاكم و مقام ولايت فقيه منتقل مى كنند. به دنبال آن اگر حاكم نظر آنان را صائب تشخيص داد براساس آن حكم صادر مى كند.
چنانكه ملاحظه مى كنيد حكم حاكم پس از تشخيص خبرگان و صاحب نظران صادر مى شود و تابع آن است . به عنوان مثال :اگر خبرگان امت و آگاهان امور به اين نتيجه رسيدند كه امسال طبق اين جريانات و قرائن رفتن به حج اين مفاسد و پيامدها را دربر دارد.اين جااگر ولى فقيه و حاكم مسلمان هم نظر آنان راامضاء كرد و حكم كرد كه:[ امسال حج نرويد]اين حكم ثانويه است و تابع تشخيص آگاهان و خبرگان جامعه . بعداز منتفى شدن مفسده يا مفاسد حكم اولى كه وجوب حج به مستطيع است فعليت پيدا مى كند
3. موضوعات
موضوعات به آن بخش ازاحكام و معارف اسلامى اطلاق مى گردد كه دست جعل به آنها نخورده است و واضع قوانين آنها را وضع نكرده است بلكه دست خود جامعه در كاراست تو آنان موضوعات را معين مى كنند. در اسلام به جز موارد معدودى كه بدانهااشاره خواهيم كرد قانونگذار در تعيين موضوع دخالت نكرده است و تعيين دو تشخيص آن محول به عرف است . مثلا ما در شرع نداريم كه مركب بايداسب باشد. ممكن است يك لسان دليلى پيدا كنيم كه براى تقريب به ذخن و تبيين مساله اى فرموده باشد بايد فلان امر به مقدار[ اسب سوارى] يك روز باشد ولى اين در مركب بودن اسب دخالتى ندارد. مساله مركب بودن اسب حكم جاودانى نيست و مركبها در گذشت زمان فرق مى كند. در آن زمان كه مركب غيرازاسب نبوده است فرموده اند :[به مقدار يك روزاسب سوارى] به مرور زمان مقياسها عوض مى شود. موضوعات تغيير مى كنند و مركبهاى جديدى همچون :اتومبيل هواپيما و قطار به وجود مى آيند.
در تعيين موضوع فقيه كارى نمى تواند بكند واگر هم كارى بكند و نظرى بدهد به عنوان فقيه نظر نمى دهد بلكه صرفا به عنوان خبره و يكى ازافراد جامعه است .
به عبارت ديگر تشخيص موضوعات محول به عرف و جامعه است نه حاكم . درست نظيراين كه بخواهيم يك تخته فرش را قيمت گذارى كنيم . در اين جا اگر فقهى بيايد و يگويد من سابقا در خريد و فروش فرش دستى داشته ام و دراين موضوع خبرويت واطلاع كافى دارم . به نظر من قيمت اين فرش فلان مقداراست .اين باز واجب الاتباع نيست . زيرافقيه دراين جا به عنوان فردى ازافراد جامعه مطرح است واگر فرد عادل ديگرى هم چنين نظرى داد و به آن ضميمه شد ان وقت حجيت پيدا مى كند.
البته اين نكته را نيز بايداز نظر دور داشت كه هر چند تعيين موضوعات بر عهده فقيه نيست و محول به عرف است ولى فيه و مفتى اگر موضوعات را نشناسد و با جريانات مختلفى كه در جامعه مى گذرد بيگانه باشد طبعا راى و نظراو در آن مسايل خام ناپخته است .ازاين روى لازم است كه فقيه از متخصصان و آگاهان جامعه كمك بگيرد و درابواب مختلف و عرصه هاى گوناگون براى تشخيص موضوعات از متخصصان فن بهره گيرد.
چنانكه در مساله تخيص فلس دار بودن ماهى ازون برون حضرت امام از كارشناسان عادل و آگاه نظر خواستند و تشخيص موضوع را به آنان محول كردند. پس از آن هيات كارشناسان نظر دادند كه اين نوع ماهى فلس داراست امام فتوا به حليت آن دادند.
بنابراين گرچه تشخيص موضوعات بر عهده فقيه نيست ولى فتوا بدون اطلاع كافى از موضوعات نيز مشكل است .البته در فقه موارد و موضوعات معدودى هست كه شارع دخالت كرده است .از باب مثال :[ كر] موضوع است ولى شارع دخالت كرده و در تعيين مقدار آن . گفته كه[ كر] مقدار آبى است كه حجم آن سه وجب نيم در سه وجب نيم در سه وجب نيم يا به گفته برخى : سه وجب در سه وجب باشد. يا: در مساله ثبوت رؤيت هلال بااين كه على القاعده موضوع است ولى براى رفتع اختلاف در جوامع اسلامى و حفظ شكوه واقتدار مسلمانان حاكم مى تواند تعيين موضوع كند و حكم به ثبوت رويت هلال بدهد.اگر ازاين موارد معدود بگذريم در بقيه موارد موضوع دست خود جامعه است .ازاين روى اگراز فقيه بپرسند كه : ما كشاورزى كنيم و يا به صنعت بپردازيم ؟
فقيه در جواب مى گويد: تشخيص اين در حوزه كار من نيست .
حتى خود پيامبر(ص ) به عنوان قانونگذار تعيين نمى كند.
البته قول پيامبر (ص ) به درجه اى از حجيت است كه جاى اين حرفها نيست . ما قائل به طريقت امارات هستيم . فقط منظور بيان عموميت اين اصل ثابت است كه تشخيص موضوعات به عهده افراد خود جامعه است .
اگراين گونه به فقه بنگريم فقه ما هيچ گاه كهنه واز دور خارج نمى شود.
برخى ممكن است نگران باشند كه شايد در آينده موضوعاتى پيش بيايد كه نتوانيم تكليف آن را روشن كنيم .
در پاسخ بايد گفت : جاى هيچ نگرانى نيست .افق فقه بازاست گسترده . عمومات واطلاقاتى كه ما در فقه داريم به خوبى تكليف همه موضوعات را روشن مى كند.
به عنوان مثال :
[موضوع بيمه امروز مطرح است ولى چنانكه يادآور شديم اطلاقات و عمومات آن را حل كرده است .ازاين روى مى توان گفت :
[بيمه نوعى بيع است و[ اوفوا بالعقود] 21 و[ المسلمون عند شروطهم] 22 آن را شامل مى شود].
يادم هست : در نجف خدمت يكى از برزگان مكاسب مى خواندم كه به مناسبتى مساله بيمه مطرح شد.
استاد فرمود:
[بيمه هبه مشروط است].
يعنى مقدارى پول طرف هبه مى كند و به بيمه گذار مشروط براين كه مال جان و يااتومبيل وى را بيمه كند براى مدت يك سال .
من و شهيد صدر رحمه الله عليه اشكال كرديم . نظر مااين بود كه :
[بيمه نوعى معامله مستحدث است كه عمومات صريح آن را تجويز مى كند.
وقتى اين معامله جديد مستلزم ربا و ديگر موانع نباشد هيچ اشكالى ندارد. زيرادراسلام بنابر جواز معاملات است مگر مانعى باشد].
گفتيم : تشخيص و تعيين موضوعات مشخصا كار فيه نيست بلكه محول به رعف و جامعه است . برخى گمان كرده اند:اگر تعيين موضوعات با توجه به گستردگى آن و نيز با در نظر گرفتن مسال مستحدثه به دست عرف و جامعه باشد از بالندگى و پويايى فقه خواهد كاست و فقها را با گرههاى كور و بن بستهاى جديد مواجه خواهد ساخت .
اين پندار بيش نيست . به عقيده ما نه تنها دايره فقه را محدود نمى سازد كه بر رونق و شكوفايى آن مى افزايد.اصلا راكد نشدن فقه چنين امورى را مى طلبد.
گفتيم : تعقل واستدلال اساس و پيكره فقه ما را شكل مى دهد.
علاوه در فقه عوامل ديگرى هست كه فقه شيعه را بالنده و جاودان نگهداشته است . ما دراين جا به برخى از مهمترين آنها شاره مى كنيم :
1. واگذاشتن موضوعات به عرف
پيدايش موضوعات جديد و بروزانبوه مسايل مستحدثه نه تنها دمنه فقه را محدود نمى كند و آن را در تنگنا قرار نمى دهد كه موجب بسط و گسترش فقه نيز مى گردد. زيرا هرچه موضوعات جديد بيايد حكم آن به دنبالش مى آيد وازاين رهگذر احكام فقهى به همه شرايانهاى جامعه تسرى داده مى شود.
اتفاقا اگر بنا بود خود قانونگذار و فقيه تعيين موضوع بكند چه بسا با مشكلات زيادى مواجه مى شديم و دامنه فقه محدود مى شد واز پويايى و تحرك مى افتاد.
اصلا تمام معاملات ما مربوط به اين موضوعات است و در گذرگاه زمان همواره در حال دگرگونى است .
البته شكى نيست كه اين تغيير تغيير در حكم نيست . حكم ثابت است . تغيير تغيير در موضوع است . طبعا هر موضوعى حكمى دارد.
اين كه برخى گمان كرده اند: تغيير در حكم است از عدم تشخيص قضاياى حقيقيه از قضاياپ شرطيه ريشه مى گيرد. قضاياى حقيقه مى رود روى قضاياى مقدره الوجود .[كل ما كان خمرا فهو حرام] خواه خمر فعلا موجود باشد يا نه حرام است . وقتى تبدليش كردند به سركه ديگر حرام نيست .ازاين روى حاكم و فقيه در موضوعات تابع جامعه و عرف است و ازاين ناحيه دستش بازاست .اين موجب بالندگى و پويايى فقه مى شود.
2. قانون لاضرر
نكته ديگرى كه سبب مى گردد فقه ما بالنده و پرتحرك باشد واز خمودى وافسردگى آن جلوگيرى كند قانون[ لاضرر]است .
اين قانون در فقه ما به عنوان يك اصل مطرح است .[ لاضرر و لاضرار ] 23 يعنى دراسلام حكم ضررى نيست .اسلام حيات محوراست . بنابراين اگر موضوع جديدى پيش آمد و به مقتضاى اين قانون حكم جديدى ايجاب كرد اين به معناى تغيير در فقه و يا تغيير در حكم نيست . به حكم اين قانون مسلط فقهى موضوع عوض شده است طبعا حكم جديدى را مى طلبد.
به عنوان مثال :
اكنون در شهرهاى بزرگ زمين براى مسكن كافى نيست ازاين روى ممك است به مقتضاى همين قاعده حكم شود كه ساختمان سازى به صورت ويلايى و يا در زمينهاى بزرگ موجب اضرار به ديگران و جايز نيست . همه بايد آپارتمان بسازند. يا:
آب در شهرهاى بزرگ به مقدار كافى نيست واگر بنا باشدافراداز آب لوله كشى براى پركردن استخرهاى بزرگ و يا آبيارى گلها و درختها و يا شستن موزاييك واتومبيل و....استفاده كنند موجب مى شود كه ديگران توانند در قسمتهايى از شهر از آب استفاده كنند.ازاين روى ممكن است طبق همين قاعده[ لاضرر] حكم به جيره بندى آب شود و يااستفاده از آب براى برخى از مصارف ممنوع اعلام گردد.
قانون لاضرر عام است وهمه جا را در برمى گيرد.
خلاصه سخن :
معارف واحكام اسلامى حتس انگيزه ها و مبادى عبادات استدلالى و نظرى هستند.
همه معارف اسلامى فلسفه و علت خاص خود را دارند. نبايد راه را بر چون و چراها ببنديم واز قيل وقال كه لازمه مسال نظرى واستدلالى است خود و ديگران را بر كنار بداريم واين گونه وانمود كنيم كه اساسا احكام اسلام همگى تعبدى محض است و هيچ جاى چون و چرا و بحث و ايراد و پرس و جو وجود ندارد.امام رضا( ع ) تصريح دارند كه :
[كسانى كه گمان مى كننداحكام اسلامى براى تعبد به خودانجام تكليف وضع شده اند سخت در ضلالت غوطه ورند].
البته چنانكه گفتيم بعضى ازابعاد واحكام براى تحريك احساس مسؤوليت و تكليف است . همان گونه كه سيدالازصياء اميرالمومنين ( ع ) در خطبه قاصعه به اين مضمون مى فرمايند:
[مگر نمى بينيد كه خداوند سبحان در ناسازگارترين نقطه روى زمين از نظر محيط زندگى سنگهايى را روى هم قرار داده است كه نه مى شوند و نه مى بينند و نه ضررى دارند و نه منفعتى . بيت خدا و بندگان خود را دستور داده است كه به سوى او بروند و دور آن طواف كنند..... اين دستور برا تحريك احساس براين تكليف در دورن بندگانش مى باشد].
پاورقى ها
1. سوره بقره آيه 286.
2. چغرات نوعى ماست است كه آب آن را گرفته باشند. (فرهنگ عميد).
3. تفسير و نقد و تحليل مثنوى محمدتقى جعفرى ج 4.307.
4. همان مدرك 346.
5. وسائل الشيعه ج 11.376 حديث 5.
6. مكارم الاخلاق .80.
7. نهج البلاغه نامه 31.
8. وسائل الشيعه ج 6.3832 باب 8 روايات : 1 3 4 5 6 8 10 11 12 13 16 17.
9. همان مدرك .51.
10. سوره حشر آيه 13 سوره كهف آيه 91.
11. نهج البلاغه خطبه 192.
12. سوره صافات آيه 102.
13. مقدمه كتاب حقوق نقل از آرشيو تصويب حقوق سال 1931.95.
14. سوره نساء آيه 34.
15. همان مدرك .
16. علل الشرايع 483.
17. لسان العرب .
18. بحارالانوار ج 71 .280 چاپ بيروت .
19. سوره بقره آيه 229.
20. جامعه السعادات ج 2.295.
21. سوره مائده آيه 1.
22. وسائل الشيعه ج 16.86.
23. همان مدرك ج 17.341.
نويسنده: محمد تقى جعفرى
منبع: سايت شارح