سياست خارجي و بحرانهايهاي داخلي حكومت محمدرضا پهلوي /2/

از آنجايي كه حكومت شاه جايگاه تكيه زدن بر نيروهاي اجتماعي را نداشت و در نتيجه از يك تضاد دروني رنج مي برد ، سياست خارجي اش نيز عمدتاً در تقابل با خواست ملي قرار گرفته بود و ضعف ساختاري حكومت ، ديپلماسي شاه را تابع ملاحظات بين المللي قرار داده بود.
سياست خارجي ايران در دوره دوم حكومت شاه (1357-1332ش)
الف) فراز و فرود مناسبات شاه با امريكا
اگرچه زمينه هاي ورود امريكا به صحنه سياسي و اقتصادي ايران قبل از كودتاي 28 مرداد 1332 فراهم شده بود ، اما تشديد بحران مشروعيت رژيم شاه پس از سقوط دولت ملي مصدق نقش عمده اي را در اين رابطه ايفاء كرد و حكومت شاه را به اين نتيجه رساند كه دوام و بقايش ، در گرو اتكاء به برترين قدرت جهاني ، يعني امريكا است. هر چند تحولات بعدي نادرستي اين تصور را به اثبات رساند اما چنين نگرشي خود تأثير شاياني در ساماندهي سياست خارجي ايران داشت. پس از كودتاي 28 مرداد 1332 تكثر گرايي سياسي از بين رفت و اقتدار جايگزين آن شد. تصميم گيري در سياست خارجي نيز برخلاف دوره قبل از كودتا، كه عمدتاً به نهادهايي محول شده بود كه به نوعي و تاحدودي از مشروعيت ملي و سياسي كافي برخوردار بودند، جاي خود را به تصميمات فردي و يكه سالاري شاه داد. كثرت مراكز تصميم گيري در قبل از كودتا مانع از يك كاسه شدن رابطه سياسي ايران با يكي از قدرتها گرديد كه در نتيجه سياست موازنه منفي دكتر مصدق را كارساز نمود اما وقتي كه:
"به دنبال كودتاي 28 مرداد شاه شخصاً كنترل سياست خارجي ايران را در دست گرفت طي ده سال آينده ديپلماسي ايران تحت نظارت مشترك امريكا و انگليس قرار داشت. " 35 تكثر نهادهاي سياسي در داخل موجب مي شود كه اولاً : مناسبات خارجي به يك يا دو كشور محدود نگردد. ثانياً : مصالح ملي از اصول اساسي سياست خارجي تلقي شود. ثالثاً : با توجه به فعل و انفعالات داخلي و خارجي سياست خارجي تنظيم گردد ، مطابق اين اصل دوست دائمي و دشمن دائمي در سياست خارجي وجود ندارد ، بلكه براساس تحولات بين المللي و منافع ملي دوست يابي و دشمن گريزي مدنظر دولتمردان قرار مي گيرد و تعقيب مصالح ملي از اصول پايدار سياست خارجي قلمداد مي گردد لذا استبداد سياسي رژيم شاه باعث شد كه در مناسبات خارجي نيز بدون توجه به منافع ملي بدنبال دوست دائمي و دشمن هميشگي باشد. شاه بنابر ملاحظات داخلي و خارجي ، غرب و به ويژه امريكا را دوست خود در سياست خارجي قلمداد مي كرد. به همين دليل بنابر اظهارات صادق زيبا كلام: "اصولاً هر قدر كه رژيم شاه نيرومندتر مي گرديد به همان ميزان نيز شاه احساس مي نمود كه به واشنگتن وابسته تر شده است در نتيجه يكي از مهمترين شرايط دريافت تسليحات مدرن و استراتژيك از امريكا داشتن رضايت نامه سياسي و نزديكي هر چه بيشتر شاه به واشنگتن بود. " 36
در كنار بحران مشروعيت ، عمده ترين عامل خارجي كه ديپلماسي شاه را به سوي امريكا متمايل ساخت ، ترس از خطر همسايه شمالي يعني شوروي بود كه با تشكيل حزب توده در ايران اقتدار سياسي شاه را به چالش كشيده بود و در صدد بود با ايجاد دولتهايي در شمال نظام سياسي ايران را به زير سلطه خود ببرد. اين مطلب را والاس موراي، سفير امريكا در ايران، در گزارشي بكشور متبوع خود چنين اعلام مي دارد:
"هدف كوتاه مدت مسكو در ايران ايجاد يك منطقه نفوذ يا منطقه حائل در شمال ايران است ولي هدف نهايي رسيدن به خليج فارس مي باشد ، بنابراين دولت شوروي در صدد روي كار آوردن يك حكومت طرفدار يا تحت نفوذ خود در ايران است. " 37
بنابراين ، سياست خارجي شاه و اتكاي وي به دولت امريكا تحت الشعاع جنگ سرد و بلوك بنديهاي بين المللي قرار داشت ، لذا همچنانكه امريكا و بلوك غرب را دوست دائمي در مناسبات خارجي قلمداد مي كرد ، شوروي و بلوك شرق را دشمن دائمي خود مي پنداشت. رابطه شاه با شوروي تحت الشعاع رابطه بلوك غرب و بويژه امريكا با شوروي قرار گرفته بود. رژيم شاه قدرت سياسي خويش را مرهون تلاش دولتهاي غربي مي دانست. اين دولتها طي سه مرحله حكومتش را تضمين كرده بودند ، اولين مرحله، در شهريور 1320 بود كه پس از پدرش با صلاحديد دولتهاي غربي بر جايگاه سلطنت تكيه زد. مرحله دوم، در بحران آذربايجان رخ داد كه شوروي به دنبال اولتيماتوم ترومن مبني بر تهديد استفاده از بمب اتم در صورت خودداري از تخليه ايران مجبور شد ارتش خود را از مناطق اشغالي خارج سازد. 38 بطور كلي ايالات متحده امريكا مشخصا از سال 1945ميلادي بقاي رژيم شاه را تضمين كرده است. مرحله سوم، كودتاي 28 مرداد بود كه امريكا و انگلستان با سقوط دولت ملي و بازگرداندن شاه به سلطنت ، اقتدار سياسي وي را فراهم ساختند. از اين به بعد بود كه سرنوشت سياست خارجي شاه در پيوند با امريكا و غرب قرار گرفت. اين عامل خود مختاري شاه را در مقابل نيروهاي سياسي و اجتماعي داخلي افزايش داد و موجبات گسست سياست خارجي را از منافع ملي فراهم آورد. شاه كه به كمك سازمان سيا به قدرت بازگشته بود به دليل عدم مشروعيت سياسي و مردمي براي مقابله با نارضايتي هاي اجتماعي به خشونت متوسل شد. 39
عدم پاسخگويي شاه به مطالبات اجتماعي موجب شد تا سياست خارجي اش را نيز براساس اولويتهاي شخصي و نه منافع جامعه تنظيم كند. در جلوگيري از كاهش خود مختاري حكومت محمدرضا پهلوي و در نتيجه شكاف سياست خارجي از مصالح اجتماعي دو عامل نقش اساسي را ايفاء كردند ، يكي روابط دست نشاندگي ايران با امريكا ، ديگري درآمد فراواني كه از صادرات رو به افزايش نفت به خزانه دولت واريز مي شد. 40
همسو شدن سياست خارجي شاه با امريكا و غرب ديپلماسي وي را تابعي از فرايند جنگ سرد قرار داد ، به همين دليل است كه به قولي : "شاه اعتقادي به مبارزه با امپرياليسم و استعمار نداشت و از اين شعارها هم كمتر استفاده مي كرد. ايران نقش مهمي در رقابت بين شرق و غرب بازي مي كرد و موقعيت استراتژيك ايران موجب شده بود كه غرب اتحاد ايران را با خود مهم تلقي نمايد ".41
اگرچه سياست خارجي شاه بصورت ساختاري به امريكا و غرب متمايل بود اما اين مقوله را نبايد بدين معني تلقي كرد كه در هر امر ريز و درشتي دقيقاً از سياستهاي كاخ سفيد تبعيت مي كرد. به قول زيبا كلام ، اصطلاح "مهره " در فرهنگ سياسي ما معرف اين طرز تلقي از حكومت هايي نظير شاه مي باشد كه مطابق دستورهاي ارباب يا اربابان عمل مي كند. 42 دلبستگي شاه به امريكا و غرب تابعي از ضرورتهاي داخلي حكومتش بود. همان بحران مشروعيتي كه وي را به سوي ايالات متحده متمايل ساخت ، باعث شد در برخي موارد جهت موجه جلوه دادن سياست خارجي خود در افكار عمومي ، ديپلماسي اش را مخالف امريكا و در راستاي منافع ملي نشان دهد. تضادهاي دروني حكومت شاه در مناسبات با امريكا نيز بازتاب يافته بود. لذا مخالفتهاي شاه با امريكا كه در برخي از موارد منطبق با منافع ملي بنظر مي رسيد از همين ديدگاه شايان توجه است.
فرد هاليدي در همين خصوص چنين مي نويسد : "شاه به سهم خود مي كوشيد تا عدم توافق هايش را با ايالات متحده امريكا بزرگتر از آنچه هست جلوه دهد تا خود را يك فرمانرواي مستقل بنماياند. او مواضع خود را در مورد قيمت نفت و فروش اسلحه و بگونه اي وقيحانه ، رد اتهامات اعمال شكنجه به كار مي گيرد تا برتم هاي ناسيوناليستي تأكيد كند. بخش بزرگي از اين ها از اهميت كمتري برخوردار بوده و هست زيرا شاه مي داند كه بدون همكاري دولت امريكا و سرمايه امريكايي بقاي رژيم او ممكن نخواهد بود ".43 اگرچه رژيم شاه براي مقابله با بحران مشروعيت سياسي ، امريكا را تكيه گاه مناسبي در سياست خارجي يافته بود اما اين اصل در كنار سياستهاي سركوبگرايانه داخلي صرفاً به بيگانه شدن نيروهاي اجتماعي و روشنفكران از حكومت كمك كرد ، زيرا سنت نيرومند خلع يد كردن از خارجي كه در فرهنگ سياسي ايران ريشه اي عميق دارد و همچنين زنده ماندن خاطره كودتاي 28 مرداد 1332 ، همسويي با خارجيان و شرمساري ملي ناشي از آن ، در نظر روشنفكران بصورت نقطه ضعفي درآمد. 44 همين عامل نياز به بازنگري را در سياست خارجي نزد شاه ايجاب كرد. همانطوري كه روابط دست نشاندگي ديپلماسي وي را در تعارض با منافع ملي قرار داد. افزايش درآمد نفت كه افزايش خريدهاي تسليحاتي را به دنبال داشت شاه را اميدوار ساخت كه مي تواند سياستهاي مستقل تري را در قبال ايالات متحده امريكا در پيش گيرد و در نتيجه تا حدودي از تنفر عمومي نسبت به حكومتش بكاهد و آسانتر بتواند برنامه هاي داخلياش را اجرا كند ، زيرا به قول مهرزاد بروجردي : "دولتش براي اداره دستگاه صنعتي خويش ، كه بسرعت گسترش مي يافت ، سخت به فن سالاران و ديوانسالاران متكي بود ".45
شاه سرانجام اين واقعيت را بخوبي دريافته بود كه حمايت امريكا از او به دليل دلبستگي به خاندان پهلوي نيست، بلكه به اين دليل است كه آنها شاه را حافظ منافع امريكا مي دانند و اگر دولت امريكا از كانديداهاي ديگري حمايت كند ممكن است به سرنوشت ديكتاتور ويتنام جنوبي، نگودين ديم، و سرنوشت ديكتاتور كوبايي، فولجنيسو باتيستا، گرفتار شود. از اين رو در فرصت هاي مختلف بر خصلت غيرقابل اطمينان بودن امريكا تاكيد مي كرد. 46 گسترش رابطه با شوروي نيز به منظور فاصله گرفتن از امريكا صورت گرفت. گازيوروسكي در اين رابطه چنين مي نويسد :
" اقتصاد ايران كه از صادرات فزاينده نفت نيرو مي گرفت در نيمه 1960 به سرعت گسترش يافت. شاه با اعتمادي فزاينده فشار براي توسعه نظامي را ادامه داد و با تهديد به امضاي يك معاهده عدم تجاوز با اتحاد شوروي و يك خريد عمده تسليحاتي از شوروي در 1967 گامهايي براي فاصله گرفتن از امريكا برداشت و شدت رابطه دست نشاندگي را كاهش داد ".47
شاه تلاش مي كرد با حفظ مناسبات خود با شوروي و كارجدي در درون سازمان اوپك جهت افزايش قيمت نفت و فعال شدن در جنبش عدم تعهد و ديگر مجامع بي طرف و انتقادهاي پيوسته از غرب و امريكا با اين طرز تلقي كه آلت دست امپرياليسم امريكاست، مقابله نمايد. 48 اگر سياست خارجي شاه را متغير وابسته اي فرض كنيم كه متأثر از متغيرهاي مستقل داخلي بود ، گرايش ديپلماسي شاه به امريكا و غرب بصورت روابط دست نشاندگي خود معلول بحران مشروعيت سياسي بود كه بازنگري در سياست خارجي بدون اهتمام به حل بحران هاي داخلي تنها پاك كردن صورت مسئله محسوب مي شد. اين اقدام آسيب پذيري حكومت شاه را در داخل افزايش داد. لذا همسو شدن سياست خارجي با منافع ملي بطور اصولي تنها زماني تحقق مي يافت كه تضادهاي دروني حكومت حل و فصل مي شد و نيروهاي فكري و اجتماعي و سياسي در اداره كشور سهيم مي گشتند اما شاه بنابر اظهارات مهرزاد بروجردي : "به عنوان مظهر دستگاه نو پدر سالار نمي توانست به روشنفكران كه در اثر تجربه مصدق به آنان بدگمان شده بود ، اختيارات زيادي بسپارد. گويي شاه شعار رئيس جمهور مكزيك پور فيزيود ياس ((Porfiriodiaz)) را به عاريت گرفته بود كه مي گفت به بوروكراسي احتياج است ولي به سياست نه ".49
جدي بودن بحران مشروعيت به حدي بود كه امريكائيان آسيب پذيري حكومت شاه را دريافتند و درصدد برامدند از طريق متقاعد كردن رژيم به اصلاحات ارضي ، از شدت بحران موجود بكاهند ، اين امر شاه را قادر مي ساخت از خود يك رهبر مترقي بسازد و به اين ترتيب پشتيباني مردمي مخالفان خود را تضعيف كند. 50 ناهماهنگي بين توسعه اقتصادي و سياسي كه پس از اصلاحات ارضي بدليل رشد فزاينده طبقه متوسط مخالف شدت گرفت. همچنان سياست خارجي شاه را در پيوند با امريكا و غرب نگه داشت و از ملاحظات منافع ملي دور كرد ، اما از آنجايي كه سياست خارجي امريكا در مقايسه با ايران مطابق منافع ملي كشورش بود ، تغييرات آن نيز تابع فرايندهاي داخلي قرار داشت و در نتيجه سياست داخلي و خارجي شاه را تحت تأثير قرار مي داد و در بعضي از موارد با چالش هاي جدي روبرو مي ساخت. از همين نقطه نظر است كه براي رژيم محمدرضا پهلوي سرنوشت انتخابات داخلي امريكا مهم قلمداد مي شد. هوشنگ مهدوي اين واقعيت را چنين خاطر نشان مي سازد : "حتي تحول اوضاع داخلي يا خارجي ايران بستگي به اين داشت كه حكومت جمهوري خواهان يا دمكراتها در امريكا بر سر كار باشند. هر وقت جمهوري خواهان زمام امور را در دست مي گرفتند رژيم شاه احساس راحتي مي كرد و به قدرت نمايي و خشونت در داخل كشور مي افزود ، اما همين كه دمكراتها روي كار مي آمدند احساس خطر مي كرد و مي كوشيد خودش را با سياست دمكراتها تطبيق دهد، در داخل كشور فضاي باز سياسي بوجود آورد اين وضع را هنگام رياست جمهوري جان كندي در سالهاي 1341-1339 وجيمي كارتر در سالهاي 1357-1355 مشاهده مي كنيم، اما جانسون به علت جنگ با ويتنام اگرچه او به حزب دمكرات تعلق داشت اما در سياست خارجي از جمهوري خواهان محافظه كارتر بود ".51
شاه از سياست ايالات متحده در ادامه جنگ ويتنام كه منفور همه جهانيان حتي قاطبه ملت امريكا بود حمايت مي كرد تا نظر مساعد جانسون را به خود جلب نمايد. جانسون با گرفتاريهايي كه در طول پنج سال رياست جمهوري اش در جنگ با ويتنام داشت فرصت نكرد اعمال شاه را زير نظر بگيرد. در نتيجه، در اين دوره از فشارهاي امريكا براي اصلاحات اجتماعي در ايران كاسته شد و تقريباً شاه به حال خود رها گرديد و توانست نقشه هاي خود را در تبديل ايران به بزرگترين قدرت نظامي منطقه خليج فارس به امريكا بقبولاند. 52 از سال 1348 تا سال 1356 نه تنها جمهوري خواهان قدرت را در كاخ سفيد در دست داشتند ، بلكه به لحاظ گرايش به سمت سياست هاي توسعه طلبانه و قدرت طلبي ، هشت سال دكترين نيكسون- كسينجر ، به شاه امكان داد تا به بخش اعظمي از جاه طلبي هاي نظامي و بلند پروازي هايش در راستاي تبديل به ابرقدرت منطقه اي جامه عمل بپوشاند.
بعد از سقوط نيكسون نيز هنري كسينجر، وزير خارجه با نفوذ و قدرتمند نيكسون، كه در حقيقت طراح اصلي سياست خارجي امريكا از اواخر دهه 1340 بشمار مي رفت ، موفق گرديد در حكومت جرالد فورد (جانشين جمهوري خواه نيكسون) به سياست تقويت و حمايت از شاه كما كان ادامه دهد. اما از اواسط دهه پنجاه كه شانس دمكراتها در انتخابات افزايش يافت نگراني شاه نيز زياد شد ، زيرا اين بار نامزد رياست جمهوري شعاري را مطرح كرده بود كه به هيچ وجه خوشايند محمدرضا شاه نبود ، (حقوق بشر) ، نگراني ديگر وي اين بود كه كارتر اعلام كرده بود در صورت پيروزي در فروش تسليحات و جنگ افزار به شاه تجديد نظر اساسي بعمل خواهد آورد.53 گرايش شاه به جمهوري خواهان و ترس از پيروزي دمكراتها در انتخابات نشانگر بحران مشروعيت سياسي حكومت بود. هر چه وي در سياست خارجي بدور از ملاحظات داخلي به امريكا نزديكتر مي شد به همان نسبت سياستهاي داخلي اش نيز تابعي از تحولات سياسي و دروني امريكا قرار مي گرفت و در واقع فاصله سياست خارجي را با مصالح اجتماعي افزايش مي داد. دخالت شاه در انتخابات داخلي امريكا به نفع جمهوري خواهان ، ترس وي را از بحران هاي داخلي تبيين مي كند ، به همين منظور بود كه به اردشير زاهدي، سفيرش در واشنگتن، دستور داد به بودجه انتخاباتي جرالد فورد كمك مالي كند. دمكراتها از اين موضوع اگاه شدند و برژينسكي رئيس آينده شوراي امنيت ملي در حكومت كارتر، رفتار زاهدي را "مايه ننگ " ناميد.54 تحولات بعدي تاريخ ايران كه بصورت انقلاب بهمن 1357 متجلي شد اين واقعيت را نشان داد ، حكومتي كه سياست خارجي اش را بدون ملاحظات داخلي تنظيم كند و دغدغه كسب مشروعيت مردمي را نداشته باشد تكيهاش بر نيرومندترين قدرت جهاني نيز نمي تواند جلوي سقوطش را بگيرد. لذا از آنجايي كه مسئله مشروعيت در نظام سياسي بخصوص پس از انقلاب مشروطيت نقش مهمي در سياست خارجي و تحولات داخلي ايران داشته است ، شايد بتوان چنين اذعان داشت كه سرنوشت چهار پادشاه پس از مشروطه (محمدعلي شاه ، احمد شاه ، رضا شاه و محمدرضا شاه)، كه همگي در نهايت از موطن اصلي خود آواره شدند و با خواري در غربت در گذشتند، ناشي از بي توجهي به مسئله مشروعيت در سياستهاي داخلي و در نتيجه تقابل ساختاري سياست خارجي آنها با منافع ملي بود.
ب) اثرات جنگ سرد و تنش زدايي بر سياست خارجي شاه
در كنار عامل داخلي بحران مشروعيت، كه سياست خارجي شاه را در پيوندِ نزديكي با امريكا و غرب قرار داد، ترس از نفوذ كمونيسم شوروي به عنوان اساسي ترين عامل خارجي اين مقوله را شدت بخشيد. شوروي و امريكا از جمله قدرتهايي بودند كه پس از جنگ جهاني دوم با ايدئولوژي متفاوت در صحنه سياسي و نظامي جهان ظاهر شدند و از اين پس جنگ سردي در قاموس تاريخ شكل گرفت و فعل و انفعالات بين المللي را تحت الشعاع خود قرار داد. اين جنگ سرد در دو زمينه اساسي نمود بارزي داشت كه عبارتند از : مسابقه تسليحاتي ، دسته بنديها و پيمان هاي مختلف بين المللي. هر پيمان و قرارداد به يكي از دو بلوك تعلق داشت و به نوعي تهديدي براي طرف مقابل به شمار ميآمد. پيمان نظامي ناتو به رهبري امريكا و پيمان نظامي ورشو به زعامت شوروي عمده ترين اشكال اين دسته بندي را شامل مي شدند. موقعيت استراتژيكي ايران بيش از پيش اين كشور را كانون منازعات ابرقدرتها قرار داده بود و اتفاقاً اولين زورآزمايي دو قدرت در اين منطقه صورت گرفت : "از نظر امريكائيها اگر روسها تصميم مي گرفتند نفت ايران را بطور مستقيم تحت كنترل خود درآورند تعادل مواد خام در جهان جداً آسيب مي ديد و اين موضوع براي اقتصاد جهان غرب خسران جدي بود. در حاليكه ترومن مقابله با شوروي در ايران را به هر قيمتي ارزشمند تلقي مي كرد استالين نيز اهميت استراتژيكي نفتي ايران را براي امنيت و آمال آتي اتحاد شوروي ضروري مي دانست ".55
شورويها معتقد بودند كه همسايگان آنها يا بايد برده و مطيع آنها باشند و يا دشمن آنان به شمار آيند.56 اما بالاخره استالين در نخستين آزمايش اين قاعده كه در قضيه آذربايجان ايران نفاق افتاد مجبور به عقب نشيني شد زيرا او از لنين آموخته بود كه : "كسي كه فقط پيشروي را ياد گرفته و عقب نشيني در شرايط سخت را بلد نباشد در جنگ پيروز نخواهد شد ".57
بحران آذربايجان ، از نظر قرار گرفتن ايران در بلوك غرب نقطه عطفي به شمار مي آيد. از اين پس ايران يكي از ستونهاي اصلي دفاعي غرب در خاورميانه گرديد. اندكي پس از آن بود كه مشمول اصل4 ترومن قرار گرفت. رئيس جمهور امريكا اهداف اين برنامه را كه تلويحاً نفوذ شوروي را در مناطق مهمي همچون ايران به مبارزه مي طلبد چنين اعلام مي دارد :
"ما با يك برنامه شجاعانه براي اينكه پيشرفتهاي علمي و صنعتي خود را در اختيار مناطق عقب مانده جهان قرار بدهيم اين دوره را آغاز مي كنيم تا مناطق مزبور به سهم خود به پيشرفت نايل گردند به عقيده من ما مي توانيم ملتهاي صلح دوست را از علوم و فنون خود برخوردار سازيم و سرمايه گذاري در مناطقي را كه فاقد پيشرفت هستند گسترش دهيم ".58
در واقع پس از كودتاي 28 مرداد ، امريكا در صدد برآمد بقاياي كمونيسم را در ايران از بين ببرد ، ايران مهمترين حلقه در كمربند امنيتي ، يا "كمربند بهداشتي " بود كه امريكا پيرامون مناطق نفوذ شوروي ايجاد كرد و از مهمترين مراكزي تلقي مي شد كه بايد راه توسعه طلبي كمونيسم را مسدود مي كرد. 59 امريكا و غرب با ايجاد ديكتاتوري محمدرضا هم راه توسعه طلبي شوروي را سد كردند و هم نفت ايران را چپاول كردند و هم امنيت شاهراه نفتي جهان غرب را تأمين نمودند. امريكا بشدت به حفظ جبال زاگرس علاقه داشت و آنرا عمده ترين سد راه پيشرفت شوروي به خوزستان و خليج فارس تلقي مي كرد. 60 درگير شدن شاه در منازعات جنگ سردِ ابرقدرتها و طرفداري از بلوك غرب ، در دو زمينه نمود يافت ، يكي شركت در پيمانهاي منطقه اي و ديگر ، تجهيز به سلاحهاي پيشرفته و مدرن كه تحت الشعاع مسابقه تسليحاتي ابرقدرتها قرار داشت. استدلال شاه در برابر منتقدان اين سياست چنين بود :
"ايران در مرزهاي شمال و غربي خود با دشمنان قوي پنجه اي روبرو است و باز داشتن آنها از مبادرت به هر گونه ماجراجويي جز از طريق دسترسي به سلاح و جنگ افزار مؤثر امكان پذير نيست ".61
شركت ايران در پيمان بغداد در سال 1334ش- 1955/م كه بعد از خروج عراق پيمان سنتو خوانده شد در واقع دنباله پيمان ناتو به شمار مي رفت و ايران را در صف بندي نظامي ابرقدرتها قرار داد ، زيرا از اين طريق راه نفوذ شوروي را به جنوب (از طريق ايران) به خاورميانه (از طريق ايران و عراق) و به هندوستان و بحر عمان (از طريق پاكستان) سد مي كرد.62 دكترين نيكسون نيز ايران را در راستاي جنگ سرد مورد توجه قرار مي داد. بنابراين، ايالات متحده با تسليح سنگين دست نشاندگان خود در جهان سوم و تشويق آنان به نبرد با كشورهاي وابسته به شوروي در تلاش بود از درگيري مستقيم با اتحاد شوروي پرهيز كند. ايران به علت اهميت استراتژيكي و سياست بي طرفي در منازعه اعراب و اسرائيل ، كانون عمده دكترين نيكسون شد و در نتيجه ايالات متحده مقادير زيادي سلاحهاي پيچيده به ايران فروخت و شاه را تشويق كرد كه بصورت پليسي از منافع امريكا در مقابل متحدان شوروي در منطقه حمايت كند. 63 هر چند كمك هاي نظامي و اقتصادي گسترده ايالات متحده عليرغم انگيزه هايش ، به حكومت شاه در رشد جديد ايران تأثير زيادي گذاشت و از طرفي كشور ما را از مطامع سياسي و نظامي حريف قدرتمندي همچون شوروي رهايي بخشيد اما وابستگي شديد ايران به ايالات متحده در اين زمان برقراري هر گونه تعادل واقعي را با دو قدرت جهاني ناممكن ساخت. بزودي با آغاز تشنج زدايي در دهه 1960 سياست خارجي ايران نيز در اين زمينه شروع به تغيير كرد. 64 در واقع مي توان گفت تحقق منافع ملي ايران در مناسبات خارجي به فعل و انفعالات بين المللي بستگي داشت زيرا سياست خارجي شاه با تحولات جنگ سرد پيوند خورده بود. دروين مذاكرات مفصلي درباره منع آزمايشهاي هسته اي به عمل آمد و پس از دو سال گفتگو سرانجام در 14 مرداد 1342 (5 اوت 1963) به امضاي قرارداد مسكو انجاميد و براساس آن دولتهاي امريكا و شوروي با منع آزمايشهاي هسته اي موافقت كردند. ايران نيز ازجمله كشورهايي بود كه به اين قرارداد پيوست و بدنبال آن دوراني در روابط بين المللي آغاز شد كه به "تشنج زدايي " مشهور است و جانشين جنگ سرد ابرقدرتها شد. از نخستين آثار اين تنش زدايي بهبود روابط ايران و شوروي با حفظ تقويت مناسبات ايران با جهان غرب بود.65 ريچارد نيكسون با اعلام اينكه تنش زدايي منجر به رها كردن ايران در برابر اتحاد شوروي نخواهد شد نگرانيهاي شاه را در اين زمينه برطرف ساخت و تأكيد كرد كه همچنان به همكاري با ايران در تقويت بنيه دفاعي اش ادامه خواهد داد.66 بر اثر سياستهاي تنش زدايي بين ابرقدرتها ، در 15 سال آخر عمر رژيم شاه روابط ايران و شوروي بسيار حسنه بود. تنش زدايي از فشار تاثيرات بين المللي در سياست خارجي ايران كاست. ايالات متحده مي خواست خود را كمتر به سياست داخلي ايران مشغول سازد ، و بيشتر به قدرت ايران به عنوان متحد بيانديشد. درگيري در جنوب شرق آسيا و آغازكوشش براي تنش زدايي توجه مقامات امريكا را از جهان در حال رشد منحرف كرد. در نتيجه شاه در برقراري روابط دوستانه با شوروي گامهاي اساسي برداشت. تأسيس كارخانه ذوب آهن در اصفهان در قبال دريافت گاز طبيعي ايران از مزاياي اقتصادي اين رابطه براي طرفين بود. از طرفي سياست تنش زدايي به شاه كمك كرد به شوروي اعلام كند كه هيچ كشور خارجي (امريكا) مجاز نخواهد بود در خاك ايران پايگاه نظامي ايجاد كند.67 اگرچه اين سياستها در برخي موارد همسو با منافع ملي بنظر مي آمد ، اما چنانچه اشاره شد تابع فرايند مشخص و منظمي نبود بلكه متأثر از فعل و انفعالات جهاني و تحولات جنگ سرد بود.
ج) سياستهاي خاورميانه اي و منطقه اي شاه
مباني اساسي سياست خارجي شاه در خاورميانه و خليج فارس تا حدود زيادي بازتاب جنگ سرد و بلوك بنديهاي بين المللي بود. در واقع نمي توان ديپلماسي منطقه اي شاه را از سياستهاي فرا منطقه اي وي جدا مورد بررسي و تحليل قرار داد ، از طرفي شرايط داخلي نيز سياستهاي خاورميانه اي وي را تحت الشعاع قرار داده بود. جنگ سرد باعث شده بود كه اغلب كشورهاي خاورميانه و حوزه خليج فارس نيز به دو گروه طرفدار بلوك شرق و غرب تقسيم شوند و با يكديگر بصورت آشكار و پنهان رقابت نمايند. اختلاف شاه با مصر در دوران جمال عبدالناصر از همين منظر قابل توجه است. در واقع تصميم شاه براي الحاق به پيمان بغداد درست درجهت معكوس خط ومشي سياست ناصر بود كه پيمان بغداد را يك "توطئه صهيونيستي " مي ناميد. همچنين سياست عدم تعهد و نيز گرايش سياسي ناصر به شوروي، كه در جريان ملي شدن كانال سوئز آشكار گرديد ، نقطه مقابل سياست وابستگي شاه به امريكا و جهان غرب بود.68 انقلاب عراق و روي كار آمدن رژيم چپگراي ژنرال عبدالكريم قاسم موجب خروج عراق از پيمان بغداد گرديد و به دليل تمايل سياست خارجي عراق به شوروي رقابتهاي منطقه اي و اختلافات مرزي ايران و عراق را شدت بخشيد ، زيرا عضويت ايران و عراق در پيمان بغداد، كه در واقع اتحادي دفاعي در مقابل نفوذ شوروي در منطقه بود، ادعاهاي منطقه اي هر دو دولت را تحت الشعاع قرار داده بود. شعله ور شدن آتش اختلافات بين ايران و عراق در سال 1348 از مسئله اروند رود فراتر رفت. زمينه اين اختلافات يك سال پيش همزمان با اعلام تصميم بريتانيا به خروج از خليج فارس فراهم شده بود و اكنون نظرات متناقض دو كشور همسايه درباره خليج فارس را ظاهر كرده بود. ايران كردهاي بارزاني را كه با رژيم عراق مبارزه مي كردند مورد حمايت قرار داد و عراق متقابلاً به تبليغ درباره عربيت خوزستان پرداخت و اهالي آنجا را به شورش عليه حكومت شاه فرا خواند. ايران معتقد بود شوروي پشت سر اين آتش افروزيها قرار دارد ، همچنانكه عراق سياستهاي شاه را در راستاي حمايت از اسرائيل و غرب تلقي مي كرد.69 عزيمت نيروهاي نظامي بريتانيا از خليج فارس در اوايل 1970 ميلادي شاه را قادر ساخت براي اينكه ايران را عامل عمده اي در امور منطقه اي سازد جاهطلبيهاي خود را بسيار فعالانه تر دنبال كند.70 وي محاسبه كرده بود كه اگر بيشتر نيرومند شود ، هنگام خروج انگليس قادر خواهد بود كه خليج فارس را از رقابت شوروي و امريكا دور نگه دارد به همين دليل شاه علاقهمند بود كه امريكا به حضور نيروي كوچك خاورميانه اي خود كه از دو فروند كشتي تشكيل شده بود ودر آبهاي بحرين مستقر شده بود ، پايان دهد. شاه باور داشت كه اگر كشتي هاي خارجي هميشه در خليج فارس حضور نداشته باشند او خواهد توانست پس از خروج انگلستان از صف آرايي نيروي دريايي شوروي در خليج فارس جلوگيري كند.71 از اواسط دهه 1960 نگراني عمده سياست خارجي ايران درباره اوضاع و احوال آسياي غربي بوده است- به سمت جنوب در خليج ، به سمت غرب در كشورهاي غربي و به سمت شرق و جنوب شرقي در افغانستان ، پاكستان و اقيانوس هند. حكومت شاه سياستهاي خود را با دو مبنا توجيه مي كرد. اول آنكه بايد از امنيت ملي خود پاسداري كند و دوم، اين تصور كه ايران تنها كشوري است كه مي تواند مسؤليت حفظ ثبات كشورهاي منطقه را عهده دار شود.72 قرار گرفتن شاه در اردوگاه غرب و بويژه امريكا باعث شد كه در خاورميانه روابط دوستانه اي با دولت اسرائيل داشته باشد. تكيه شاه بر ناسيوناليسم و ايران گرايي و همچنين تمايل به نظامي گري بعنوان دو عامل داخلي ، سياستهاي شاه را با دولت اسرائيل همسو ساخت. گازيوروسكي درخصوص تأثير اين دو عامل در همگرايي سياست خارجي شاه و اسرائيل چنين مي نويسد :
"پايه اوليه اين رابطه تنفري بود كه دولت ايران و اسرائيل هر دو نسبت به كشورهاي عرب به خصوص كشورهاي تندرو عرب از قبيل مصر (دوره ناصر) عراق و سوريه حس مي كردند. بعلاوه سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل بسيار ورزيده بودند و مي خواستند ايران را از خدماتي برخوردار سازند كه سرويسهاي امريكا يا ديگر كشورها نمي خواستند يا نمي توانستند عرضه كنند و اين همكاري با اسرائيل را براي شاه بسيار جذاب ساخت ".73
بنابر ملاحظات مذكور شاه حاضر نشده بود در سالهاي 1967 و 1973 در تحريم نفتي اعراب شركت كند بلكه همچنان به روابط با اسرائيل ادامه مي داد و نفت مورد نياز دولت يهود و ناوگان ششم امريكا در مديترانه را تامين مي كرد و با تمركز نيروهايش در مرزهاي عراق و ارسال كمكهاي محرمانه به شورشيان كُرد مانع از اقدام موثر عراق عليه دولت اسرائيل شد. در واقع، چون امريكا به اسرائيل نزديكتر شد ، بسياري از ايرانيان روابط ايران و اسرائيل را تجلي ديگري از امپرياليسم امريكا در ايران تلقي كردند. 74 تحولات خاورميانه و نزديكي مصر و سوريه بااتحاد شوروي شاه را متوجه اتحاد و همكاري با اسرائيل كرده بود. در واقع براساس استراتژي "ميثاق حاشيه اي " ، چهار كشور اسرائيل ، اتيوپي ، ايران و تركيه همگي در مخالفت با شوروي هماهنگ عمل مي كردند. اين كشورها به شدت از دخالت عبدالناصر در كشورهاي مختلف خاورميانه اظهار نگراني مي كردند. 75 بطوركلي، تمامي مسائلي كه سياست خارجي شاه را در پيوند با بلوك غرب و امريكا قرار داده بود موجب شد در خاورميانه نيز نقش متحد غرب را ايفاء نمايد و با نفوذ شوروي در منطقه و خليج فارس مبارزه كند. به قولي، سياست خارجي شاه در منطقه خليج فارس ادامه همان سياست قديمي كوروش و داريوش مبني بر حفظ مرزهاي طبيعي بود. 76
شاه خليج فارس را منطقه حياتي ايران تلقي مي كرد و قصد داشت پس از خروج نيروهاي انگليسي در سال 1350 هجري شمسي خلاء قدرت بوجود آمده را خود پر كند و نقش ژاندارمي منطقه را به عهده گيرد. تجزيه و تحليل سياستهاي خاورميانه اي شاه بدون در نظر گرفتن ساختار دروني حكومت وي بسيار ناكافي بنظر مي رسد. توسعه طلبي و قدرت نمايي شاه در منطقه به زعم وي مي توانست وجهه اش را تقويت كند و از او قهرماني ملي بسازد. شاه فكر مي كرد مي تواند با اين سياستها بحران مشروعيت سياسي حكومت خود را ترميم سازد و يا تحت الشعاع درگيريهاي منطقه اي قرار دهد. وي قصد داشت با بزرگنمايي مخالفان و دشمنان برون مرزي ايران به بهانه حفظ امنيت ملي ، سركوبهاي سياسي داخل را توجيه نمايد. سياستهاي توسعه طلبانه شاه را در منطقه ، به نوعي فرافكني كردن و انتقال بحرانهاي داخلي مي توان به شمار آورد. در واقع شايد فكر مي كرد كه از اين طريق مي تواند ماجراي كودتاي 28 مرداد و فقدان مشروعيت سياسي را در اذهان عمومي و بخصوص نخبگان ناراضي به فراموشي وا دارد. فردهاليدي از جمله نويسندگاني است كه از همين ديدگاه سياستهاي منطقه اي شاه را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد و در اين رابطه چنين مي نويسد :
"افتخاري كه با عمليات نظامي خارجي همراه است به تقويت وجهه رژيم و مواضع ارتش در جامعه ايران كمك خواهد كرد. اشارات مكرر شاه به اعمال "قهرمانانه " ارتش ايران در ظفار بيانگر همين واقعيت است. در آينده شاه يا رژيم نظامي كه جانشين وي شود ممكن است وسوسه شود با استفاده از يك فرصت براي به راه انداختن يك جنگ در خارج از كشور نفوذ داخلي خود را افزايش دهد ".77 دخالت شاه در بحرانهاي منطقه اي عمدتاً در تقابل با جنبش هاي دمكراتيك و ملت گرا قرار داشت. در واقع، اين امر بازتابي از فقدان مشروعيت سياسي حكومت بود. به همين دليل شاه بارها اعلام مي كرد كه در منطقه تاب تحمل "خرابكاري " به معني هر جنبش دمكراتيك يا ملي گرا را ندارد. سابقه سياست خارجي ايران از نيمه دهه 1960 به بعد مؤيد اين واقعيت است.78 در تعقيب همين سياست خارجي بود كه شاه در سال1960 در لشكركشي عليه چريكهاي ملي كه در ايالت جنوبي ظفار در سلطان نشين عمان مي جنگيدند كمك به قابوس سلطان جديد عمان را شروع كرد و چندين هزار سرباز را براي مقابله با چريكها به ظفار فرستاد.79
سياستهاي منطقه اي شاه هدفهايي فراتر از دفاع از علائق امنيتي را تعقيب مي كرد. به قول فردهاليدي ، حتي سياستهاي منطقه اي شاه در خليج فارس و جزاير آن در راستاي تقويت وجهه شاه صورت گرفت.80 اصولاً نبايد انتظار داشت حكومت اقتدار گرايي مثل شاه ، كه مخالفان سياسي خود را سركوب و مشاركت سياسي را محدود مي نمود ، در سياستهاي برون مرزي حامي جنبشهاي دمكراتيك و مردم گرا باشد بلكه در چنين وضعيتي سركوبهاي خارجي ، انعكاسي از خشونت سياسي داخل نيز به شمار مي آمد. تعقيب سياستهاي ملي گرايانه شاه در داخل بصورت ايجاد يك بلوك غير عربي متشكل از پاكستان ، تركيه و ايران در صحنه سياسي و اقتصادي خاورميانه تجلي يافت. شاه ناسيوناليسم را محور حكومتش قرار داده بود و توسعه طلبيهاي منطقه اي خود را در راستاي عظمت ملي ايران ادامه ميداد. وي اين سياست را جايگزين مناسبي براي پاسخگويي به مطالبات فزاينده سياسي در داخل فرض كرده بود.
نتيجه بحث
بطور كلي مي توان نتيجه گرفت از آنجايي كه حكومت شاه جايگاه تكيه زدن بر نيروهاي اجتماعي را نداشت و در نتيجه از يك تضاد دروني رنج مي برد ، سياست خارجي اش نيز عمدتاً در تقابل با خواست ملي قرار گرفته بود و ضعف ساختاري حكومت ، ديپلماسي شاه را تابع ملاحظات بين المللي قرار داده بود. به همين دليل، هنگامي كه مصالح و منافع بين المللي امريكا ايجاب نمود تا تغييراتي در روشهاي حكومتي شاه صورت بگيرد و اندكي از اقتدارگرايي آن كاسته شود ، رژيم در زمينه هاي مختلف از جمله مسئله حقوق بشر با يك چالش اساسي روبرو شد و با آغاز سومين بحران يعني مشروعيت و اعتبار بين المللي حكومت در صحنه جهاني زير سؤال رفت و همين امر به مخالفان داخلي جسارت بيشتري بخشيد. آنچه سقوط حكومت شاه را شتاب داد توأم شدن بحران سياست خارجي شاه با وخامت اوضاع اقتصادي بود. در نتيجه هنگامي كه هيچ تكيه گاه ديگري براي حكومت باقي نماند شيرازه آن در هم شكست و مخالفان با وارد آوردن ضربات پي در پي به عمر آن پايان بخشيدند، زيرا هنگامي كه در سياست خارجي خود با بحران حقوق بشر مواجه شده بود ، حكومت شاه سالها بود كه با از دست دادن خاستگاه هاي اجتماعي و سياسي خود در ميان محافل مذهبي و روشنفكري راههاي بازگشت به سوي مردم را سد كرده بود.
پي نوشتها و منابع
2 . ايرانسكي ، وتريا- س ، م پاولويچ ، سه مقاله درباره انقلاب مشروطيت ايران ، ترجمه م ، هوشيار، تهران ، شركت سهامي كتابهاي جيبي با همكاري انتشارات اميركبير ، 1357 ، ص86 .
3 . شميم ، علي اصغر ، ايران در دوره سلطنت قاجار ، انتشارات مدبر ، 1374 ، ص 568 .
4 . براساس اين قرارداد سه جانبه كه بين دولتهاي اشغال گر شوروي و انگلستان با دولت فروغي در ايران منعقد گرديد دولتهاي مذكور متعهد شدند پس از خاتمه جنگ جهاني دوم كشور ايران را در مدتي كمتر از شش ماه پس از خاتمه جنگ تخليه كنند و خسارات وارده را جبران نمايند اما دولت شوروي از تعهد به قرارداد مذكور خودداري ورزيد.
5. افشار يزدي ، محمود ، سياست اروپا در ايران ، ترجمه ضياءالدين دهشيري ، انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار يزدي ، تهران ، 1358 ، ص291 .
6. فرمانفرمائيان ، حافظ ، تحليل تاريخي سياست خارجي ايران از آغاز تا امروز، ترجمه اسماعيل شاكري ، مجموعه مطالعات بين المللي دانشگاه تهران ، انتشارات مركز مطالعات عالي بين المللي ، چاپ 2535 ، صص 39 و 38 .
7. جهت آگاهي بيشتر ر.ك. به ، الموتي ، ضياءالدين ، فصولي از تاريخ مبارزات سياسي و اجتماعي ايران ، انتشارات چاپبخش ، تهران ، 1370 ، ص351 .
8 . فرمانفرمائيان ، همان ، ص 36 .
9 . ميلاني ، عباس ، تجدد و تجدد ستيزي در ايران ، مجموعه مقالات ، نشر آتيه ، 1378 ، ص174.
10 . پهلوي ، محمدرضا ، پاسخ به پاسخ ، به كوشش شهريار ماكان ، انتشارات شهرآب ، تهران ، 1371 ، ص65 .
11 . ماير از مستشاران آلماني در دستگاه دولت رضا شاه بود كه روس و انگليس معتقد بودند اين گروه به عنوان جاسوس و ستون پنجم دولت آلمان ، برعليه منافع آنها در ايران اقدام مي كنند و به همين دلايل بايد اخراج شوند.
12 . الموتي ، همان ، ص29 .
13 . طلوعي ، محمود ، از لنين تاگورباچف ، انتشارات تهران ، 1367 ، ص 425 .
14 . روحاني ، فواد، تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران ، انتشارات فرانكلين، تهران ،1353 ، ص68 .
15 . مارك.ج ، گازيوروسكي ، سياست خارجي امريكا و شاه ، ترجمه فريدون فاطمي ، نشر مركز ، 1371 ، ص 22.
16 . كاتوزيان ، محمدعلي (همايون) ، دولت و جامعه در ايران (انقراض قاجار و استقرار پهلوي) ، ترجمه حسن افشار ، تهران ، نشر مركز ، 1380 ، صص 17 الي 29 .
17 . آبراهاميان ، يرواند ، ايران بين دو انقلاب ، ترجمه احمد گل محمدي ، محمد ابراهيم فتاحي ، نشر ني ، 1378 ، صص 208
18 . خامه اي ، انور ، خاطرات (فرصت بزرگ از دست رفته) ج2 ، انتشارات هفته ، 1363 ، صص 241-240
19 . جامي ، گذشته چراغ راه آينده است ، تهران ، انتشارات ققنوس ، 1367 ، ص 510 .
20 . گازيوروسكي ، همان ، ص 206 .
21 . هوشنگ مهدوي ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، (1357-1300) ، تهران، نشر البرز ، 1375 ، صص 89-88 .
22 . گازيوروسكي ، همان ، ص 205 .
23 . هوشنگ مهدوي ، عبدالرضا ، تاريخ روابط خاريج ايران (از ابتداي دوران صفويه تا پايان جنگ جهاني دوم) ، انتشارات اميركبير، تهران ، 1364 ، ص 276 .
24 . كي استوان ، حسين ، سياست موازنه منفي در مجلس چهاردهم ، ج1 ، انتشارات مظفر ، 1327 ، ص 181-180 .
25 . هوشنگ مهدوي ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي ، ص 189 .
26 . نجاتي ، غلامرضا ، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران (از كودتا تا انقلاب) ، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا ، 1379، صص 226-225 .
27 . نجاتي ، همان ، ص233 .
28 . سرسيسل اسپرينگ رايس ، نامه هاي خصوصي ، ترجمه جواد شيخ الاسلامي ، انتشارات اطلاعات ، تهران ، 1375 ، ص79 .
29 . نجاتي ، همان ، ص240 .
30 . آبراهاميان ، همان ، ص524 .
31 . ميلاني ، محسن ، شكل گيري انقلاب اسلامي از سلطنت پهلوي تا جمهوري اسلامي ، ترجمه مجتبي عطار زاده ، انتشارات گام نو ، 1381 ، ص113 .
32 . وي معتقد است انقلاب سفيد اصلاً انقلاب نيست بلكه يك برنامه اصلاحي است كه به منظور جلوگيري از انقلاب و براي تقويت موقعيت شاه و دولت به اجرا گذاشته شده است.. ر.ك به ، هاليدي ، فرد ، ديكتاتوري و توسعه ، ترجمه علي طلوع ، محسن يلفاني ، انتشارات علم ، چاپ اول ، 1358 ، ص43 .
33 . فوران ، جان ، مقاومت شكننده ، تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالهاي پس از انقلاب اسلامي ، ترجمه احمد تدين، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا ، 1377 ، ص513-512 .
34 . ميلاني ، همان ، ص207 .
35 . هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 219 .
36. زيبا كلام ، صادق ، مقدمه اي بر انقلاب اسلامي ، انتشارات روزنه ، 1375 ، ص 137 .
37 . روبين ، باري ، جنگ قدرت ها در ايران ، ترجمه محمود مشرقي ، انتشارات آشتياني ، تهران ، 1363 ، ص 38 .
38 . جهت آگاهي بيشتر ر.ك به ، فاتح ، مصطفي ، پنجاه سال نفت ايران ، انتشارات پيام ، تهران ، 1358 ، ص 376 .
39 . بروجردي ، مهرزاد، روشنفكران ايراني و غرب ، ترجمه جمشيد شيرزادي ، چاپ دوم ، تهران ،1377 ، انتشارات فرزان ، ص52.
40 . گازيوروسكي ، همان ، ص 25 .
41 . زيبا كلام ، همان ، صص 123-119 .
42 . زيبا كلام ، همان ، ص 117 .
.43 هاليدي ، همان ، ص 243 .
44 . بروجردي ، همان ، ص 59 .
45 . بروجردي ، همان ، ص 58 .
46 . هاليدي ، همان ، ص 242 .
47 . گازيوروسكي ، همان ، ص 196 .
48 . گازيوروسكي ، همان ، ص 348 .
49 . بروجردي ، همان ، صص 58-56 .
50. گازيوروسكي ، همان ، ص 311 .
51 . هوشنگ مهدوي ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي ، ص246
52. هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 343 .
53 . زيبا كلام ، همان ، صص 140-139-138 .
54 . هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 461 .
55 . سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج ، ترجمه عباس مخبر ، انتشارات طرح نو ، 1371 ، 530 .
56 . روبين ، همان ، صص 33-32 .
57 . فونتن ، آندره ، تاريخ جنگ سرد ، ج1 ، ترجمه هوشنگ مهدوي ، انتشارات طرح نو ، 1369 ، ص 356 .
58 . هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 146 .
59. فردوست ، حسين ، ظهور وسقوط سلطنت پهلوي ، ج1 ، انتشارات اطلاعات ،1371 ، ص530 .
60 . فردوست ، همان ، ص 532 .
61 . آموزگار ، جهانگير ، فراز و فرود دودمان پهلوي ، ترجمه اردشير لطفعليان ، مركز ترجمه و نشر كتاب ، 1376 ، ص 306 .
62 . فردوست ، همان (ج1) ، ص 534 .
63 . گازيوروسكي ، همان ، ص 175 .
64 . فرمانفرماييان ، همان ، ص 54 .
65 . هوشنگ مهدوي ، همان ، صص 299-298 .
66 . هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 403 .
67 . استمپل ، جان.دي، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي ، نشر نگارش ،1377،ص 403.
68 . هوشنگ مهدوي ، همان ، ص 256 .
69 . هوشنگ مهدوي ، همان ، صص 361-360 .
70 . گازيوروسكي ، همان ، ص 346 .
71 . استمپل ، همان ، ص 108 .
72 . هاليدي ، همان ، ص 253 .
73 . گازيوروسكي ، همان ، ص 212 .
74. گازيوروسكي ، همان ، ص 348 .
75 . هوشنگ مهدوي ، همان ، صص 285-284
76 . فرمانفرماييان ، همان ، ص 66 .
77 . هاليدي ، همان ، ص 256 .
78. هاليدي ، همان ، ص 257 .
79. هاليدي ، همان ، ص 258 .
80. هاليدي ، همان ، ص 259 .
نويسنده: دكتر عليرضا علي صوفي
منبع: سايت تخصصي 15 خرداد