IRNON.com
آسيب‏شناسى انقلاب اسلامي‏ از نگاه مقام معظم رهبرى‏/
سوء عملكردها و دنيا طلبى خواص عوامل اصلي ضربه به انقلاب است
 

حضرت آيت الله خامنه‌اي مقام معظم رهبرى، طي سخناني با مقايسه انقلاب اسلامي ايران با سه انقلاب فرانسه، شوروي و الجزاير نكاتي را پيرامون آسيب شناسي انقلاب مطرح كردند.


 

حضرت آيت الله خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب در ديدار شركت كنندگان در همايش آسيب‏شناسى انقلاب‏ در 15اسفندماه 1377 طي سخناني با مقايسه انقلاب اسلامي ايران با سه انقلاب فرانسه، شوروي و الجزاير به بيان نكاتي پيرامون آسيب شناسي انقلاب مطرح كردند.
متن كامل اين سخنراني به شرح زير است:

بسم‏اللَّه‏الرحمن‏الرحيم‏
اولاً اين جلسه را خيلى مغتنم مى‏شمارم و از اين‏كه اين مجموعه‏ى عزيز و گرانبها - دانشجويان، اساتيد، صاحبنظران و روشنفكران اسلامى و انقلابى - را در اين جلسه زيارت مى‏كنم، خوشحالم. تشكر هم مى‏كنم از اين‏كه شما عزيزان به اين فكر افتاديد و طرح مسأله كرديد.
من فرصت مختصرى داشتم براى اين كه عناوين مقالاتى را كه داده شده بود - و تا آن مقدارى كه چاپ شده بود - مرورى بكنم؛ البته فرصت مطالعه‏ى تفصيلى اين مقاله‏ها را پيدا نكردم، نمى‏دانم بعداً پيدا خواهم كرد يا نه؛ به هر حال، تا حدودى در حال و هواى برنامه‏ى شما قرار گرفتم.
البته كار مجموعه شما در صدا و سيما انعكاس شايسته‏اى نداشت؛ با اين كه كار مهمى بود - هم علمى بود، هم مسأله‏ى روز بود، هم مى‏تواند براى بعدها گامهاى خوبى را به دنبال داشته باشد - انعكاس اين‏جور چيزها در ذهنيت جامعه، بايد خوب باشد كه اين‏جور نبود. ان‏شاءاللَّه قدمهاى بعدى را قويتر، وسيعتر و محكمتر برداريد، تا مردم هم استفاده كنند. به هر حال، من صميمانه از همه‏ى شما و همه‏ى كسانى‏كه دست‏اندركار اين قضيه بودند، سپاسگزارم.
يادم نرود تشكر كنم از اين برادرى كه بين دو نماز، دعا خواندند؛ خيلى خوب بود، استفاده كرديم. قدر اين دعاها و دعا خواندنها را بخصوص شما جوانها بدانيد؛ اينها هم فكر را هدايت مى‏كند، هم دل را. اگر شما مضمون اين دعاها را دقت و به آنها توجه كنيد، مى‏بينيد كه در اين دعاها چقدر هدايت فكرى هست و در همين تعقيبات و همين دعاهاى كوچك، چه مضامين مهمى نهفته است و ما به چه چيزها احتياج داريم كه به آنها درست توجه نمى‏كنيم! كما اين كه مضامين شريف اذكار نماز، جزو برترين چيزهايى است كه ما به آن احتياج داريم. ما حقيقتاً به نماز احتياج داريم؛ هم امروز، هم فردا و هم هميشه.
من نسبت به اين مسأله‏ى شما مختصرى تأمل كردم، نكاتى به ذهنم رسيد كه عرض بكنم؛ ان‏شاءاللَّه چنانچه اين نكات در ذهن شما هم همان وقعى را پيدا كرد كه در ذهن من دارد، آن‏وقت در كارهاى بعدى خودتان هم اينها را دنبال بكنيد.

* آسيب‏شناسى يك مسئله لزوماً به معناى آسيبهاي موجود در آن نيست

اولاً آسيب‏شناسى يك موجود - چه انقلاب، چه يك انسان - لزوماً به معناى آسيبهايى نيست كه الان وجود دارد؛ نبايد اين طور تلقى كرد كه آنچه به‏عنوان آسيب‏شناسى انقلاب مطرح مى‏شود، حتماً به آنچه كه امروز تحقق و وقوع يافته است، نگاه مى‏كند. نه، شما بايد آسيبهاى ممكن را بررسى بكنيد؛ چه آنچه كه الان هست، چه آنچه كه ممكن است بعداً پيش بيايد. همچنان كه وقتى ما با اين ديد به آسيبهاى ممكنِ انقلاب نگاه مى‏كنيم، نبايد نتيجه بگيريم كه آنچه ممكن است به‏عنوان آسيب پيش بيايد، الان وجود دارد. نه، اين قضاوت درستى نيست؛ البته ممكن است بعضى دوست بدارند كه انقلاب را آسيب يافته، آسيب ديده، بيمار، ناتوان و از كار افتاده معرفى كنند!
امروز در تبليغات محاسبه شده و دقيق و طراحى شده‏ دستگاههاى خبرى، آنچه كه بيشترين توجه به آن مى‏شود، اين است كه انقلاب را از كار افتاده، پير، ناتوان و در راه مانده معرفى كنيم! بنده در پيام 22 بهمن امسال گفتم كه انقلاب در بيست سالگى، يعنى در عنفوان جوانى است؛ فوراً جواب دادند! حالا اين حضراتى كه - به قول خودشان - طراحان و ايدئولوگها و تئوريسينهاى ضدانقلاب هستند، سعى مى‏كنند در گفته‏هاى خود، به "انقلاب پير " تعبير كنند! من اين را بخصوص در خبرها توجه كردم - "انقلاب پير اسلامى "، "بيست ساله "؛ بعد خواهم گفت كه اين حرف، چقدر ناشى از دستپاچگى و سراسيمگى است!
به هر حال، توجه كنيد كه اگر ما درباره‏ آسيبهاى ممكنِ انقلاب بحث مى‏كنيم، معنايش اين نيست كه انقلاب، حالا به اين آسيبها دچار شده است و بيمار و ناتوان، در آن‏جا افتاده است! نخير، اين فرض كاملاً ممكن است كه انقلاب، به هيچ وجه به بعضى از اين آسيبها و بزرگتر از اينها دچار نشده است.

* آسيب‏شناسى هر موجود، بايد با توجه به بنيه‏ آن انجام بگيرد

نكته‏ دوم اين است كه آسيب‏شناسى هر موجود، بايد با توجه به بنيه‏ى آن موجود انجام بگيرد. بنيه‏ بعضيها ضعيف است، كمترين ويروسى هم ممكن است آنها را از بين ببرد؛ بعضيها قدرت دفاع ندارند. آن كسانى‏كه دچار "ايدز " مى‏شوند، يك ويروس كوچك سرماخوردگى، آنها را مى‏كشد! چون قدرت دفاع بدن آنها از بين مى‏رود؛ يعنى سلولهاى مدافع بدن، گلبولهاى سفيد و سربازان بدن، در بدن آنها مرده، ناتوانند و نمى‏توانند از خودشان دفاع كنند - بنابراين آسيب آدمى كه مبتلا به "ايدز " است، يك سرماخوردگى است؛ در حالى‏كه آسيب يك آدم توانا، حتى سرطان هم نيست. ما ديده‏ايم آدمهاى قوى بنيه‏اى را كه سرطان داشتند، بعد با يك شيمى درمانى و مقابله‏ قوى، حتى با سرطان مبارزه كردند، خوب شدند و الان دارند زندگى مى‏كنند. بايد ببينيم بنيه‏ى اين موجودى كه داريم آسيبهايش را بررسى مى‏كنيم، چقدر است.
من مى‏خواهم به شما بگويم كه انقلاب ما بسيار عظيم و بسيار بالاتر و برتر از تقويمها و تقديرهاى ناظران بين‏المللى است؛ از لحاظ بنيه، بسيار قوى است - من حالا مختصراً عرض خواهم كرد - به همين دليل است كه با وجود اين كه عليه اين انقلاب، تهاجمها و ضربه‏ها و محاصره‏ها، بيش از همه‏ى انقلابهايى كه من مى‏شناسم بوده، آسيب‏پذيرى اين انقلاب، از همه‏ى انقلابهاى بزرگ دنيا بمراتب كمتر بوده است.

* مقايسه انقلاب اسلامي با انقلابهاي مهم دنيا يك كار بسيار شيرين علمى است

من يادداشت كرده‏ام كه انقلابمان را با سه انقلاب معروف - كه كم و بيش شما آقايان مى‏شناسيد - مقايسه كنم؛ البته غير از اينها هم مواردى هست، اما اين سه انقلاب، مهم است.
يكى انقلاب كبير فرانسه است - از انقلابهاى دور دست؛ با دويست و خرده‏اى سال فاصله - يكى انقلاب شوروى - در فاصله‏ى تقريباً نزديك به ما - كه يكى از بزرگترين انقلابهاى قرون اخير است، يكى هم يك انقلاب اسلامى، يعنى انقلاب الجزاير كه حقيقتاً انقلاب بود. آدم نمى‏تواند اين كودتاهايى كه به اسم انقلاب، در افريقا و امريكاى لاتين انجام گرفت، واقعاً خيلى انقلاب بداند؛ والا من بعضى از اين‏جاهايى كه انقلاب كردند - كشورهاى افريقايى و غيرافريقايى، موزامبيك، زيمبابوه، يا آنچه در هند اتفاق افتاد - ديده‏ام؛ اگر بشود اسم آنها را انقلاب گذاشت!
ما اينها را از نزديك مشاهده كرديم؛ هيچ كدام آن چنان خصوصيتى را ندارند كه اصلاً بشود آنها را با انقلاب ما مقايسه كرد. اما اين سه انقلاب، تا حدودى قابل مقايسه‏اند. البته به نظر من مقايسه‏ اينها هم يك كار بسيار شيرين علمى است؛ چقدر خوب است كه كسانى هم اين كار را بكنند! هم علمى، به معناى جامعه‏شناسى است، هم علمى، به معناى تاريخى است.
بيست سال از انقلاب ما گذشته است؛ شما بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه را، بيست سال بعد از انقلاب اكتبر، يا بيست سال بعد از انقلاب الجزاير را در نظر بگيريد. شما بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه - حدود سال 1809 - را نگاه كنيد، چيزى كه از فرانسه‏ دوران لوئى شانزدهم تغيير پيدا كرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى به‏نام ناپلئون بناپارت بر سر كار است؛ يك امپراطور، تاجگذارى كرده و به معناى واقعى كلمه، پادشاهى مى‏كند! آراى مردم و آزادى به آن معنايى كه انقلاب كبير فرانسه برايش تلاش كرد - در زندگى و در حكومت مطلقه‏ى ناپلئون، يك ذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت ديگرش آن است كه لوئى شانزدهم، پادشاه كم عرضه‏يى بود، در حالى كه بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود.
آن چيزى كه امروز فرانسه مى‏تواند به‏عنوان افتخار بناپارت ياد كند، اين است كه او ايتاليا و اتريش و بلژيك را فتح كرد - كارهاى او اين است ديگر - و الا بيست سال بعد از انقلاب براى بناپارت، هيچ افتخار ديگرى از لحاظ آرمانهاى انقلاب - آن حرفهايى كه "ژان ژاپلوسه " و "ولتر " و ديگران مى‏گفتند - در حكومت فرانسه، مطلقاً وجود ندارد! البته اگر شما در اين بيست سال نگاه كنيد و ببينيد در فرانسه چه گذشته است، حقيقتاً خواهيد ديد كه انقلاب عظيم و شكوهمند ما، اصلاً برترين پديده‏يى است كه مى‏تواند در اين نمونه‏ها مورد نظر قرار بگيرد.
در طول اين بيست سال در فرانسه - تا قبل از اين كه ناپلئون روى كار بيايد - سه گروه، هر سه به‏عنوان انقلاب، سركار آمدند. گروه اول، گروه انقلابيونى بودند كه - شايد ماجراهايش را شنيده، يا خوانده‏ايد - آن برخوردهاى خشن، كور و فراموش نشدنى و آن ويرانيها را در تاريخ فرانسه كردند! به هر حال، يك انقلاب كردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود.
بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سركار آمدند و گروه اول را قلع و قمع كردند! شخصيتهاى برجسته‏ى انقلابى - تقريباً بدون استثنا - اعدام شدند! اين گروه دوم، گروه افراطيون بودند؛ كسانى بودند كه انقلابيون اوليه را متهم به سازشكارى كرده و آنها را اعدام كردند.
گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى كردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خيلى را تبعيد كردند و اين تبعيد، تا سالها ادامه داشت!
شما اگر بينوايان ويكتور هوگو را خوانده باشيد، در اول داستان، صحبت پيرمردى است كه جزو منتخبين همان گروه دوم بوده است. تا آن تاريخى كه داستان ويكتور هوگو شروع مى‏شود - تقريباً اواخر قرن نوزدهم، يعنى حدود سال 1825، شايد هم بيشتر - هنوز آن تبعيدى وجود داشته است؛ كه شما ماجراى آن تبعيدى را و اين كه چه مى‏كرد و چه مى‏گفت و چطور هنوز مى‏ترسيد، در آن داستان مشاهده مى‏كنيد!
بعد، گروه سوم كه كار خودشان را انجام دادند - البته با ضعف تمام - زمينه را براى روى كار آوردن ناپلئون فراهم كردند و ناپلئون با استفاده از زرنگيها و نبوغ خودش و اوضاع نابسامان فرانسه، در رأس قدرت آمد و پادشاهى را برگرداند؛ منتها نه پادشاهى - به اصطلاح - سلسله‏ برنبها كه همان لوئى شانزدهم و غيره، جزوش بودند. البته اين وضعيت، تا زمانى بود كه ناپلئون زنده بود؛ بعد كه ناپلئون مرد، باز همان گروه - يعنى پادشاهان برنبها، لوئى هجدهم و اينها - سركار آمدند و فرانسه تا دهها سال دچار اضطراب بود - تقريباً صد سال بعد از انقلاب فرانسه - اينها واقعاً چيزهاى عجيب و داستانهاى مهمى است!

* افسوس مى‏خورم كه چرا بعضى از جوانهاى ما با اين ماجراها آشنا نيستند

من افسوس مى‏خورم كه چرا بعضى از جوانهاى ما با اين ماجراها آشنا نيستند! راست مى‏گوييد؛ (خطاب به يكي از حضار) من هم اتفاقاً مى‏خواستم به راديو تلويزيون بگويم كه شما جلو افتاديد! يك مقدار هم تقصير همين آموزشها و همين چيزهاست كه متأسفانه نداريم؛ ولى كتابخوانى هم بى‏نقص نيست، بايد كتاب هم نوشته شود.
خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل يك كشتى در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سركار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز برنبها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره كمونيستها سركار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از يك‏صد و خرده‏يى سال، جمهورى فرانسه سروسامانى به خودش گرفت!
حالا شما آن را با بيست سال بعد از انقلاب ما مقايسه كنيد. ما الان سر بيست سالگى هستيم ديگر؛ ببينيد آن‏جا چه خبر بوده و اين‏جا چه خبر است!
شما بيست سال بعد از انقلاب اكتبر - يعنى سال 1937 - شوروى را نگاه كنيد؛ اينها را من و امثال من يادمان است؛ ديكتاتورى سياه استالين بر شوروى در آن بيست سال حاكم بود، كه صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حكومت استالين - يا توهّم مخالفت - اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سيبرى، تبعيد شدند و چه شدند! تمام رؤساى سطح اول انقلاب، يكسره به‏وسيله‏ى كسانى‏كه بعداً وارث آنها بودند، اعدام، يا فرارى شدند و عده‏يى در تبعيد كشته شدند! شما خود شوروى را هم كه در 1937 نگاه كنيد، مى‏بينيد كه آن اوج ديكتاتورى سياه استالين است.
اين ديكتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ يعنى استالين، يك تزار واقعى بود. فقط از خانواده‏ى رُمانف نبود، فرد ديگرى بود؛ اما يك تزار و يك پادشاه مطلق بود! من گمان نمى‏كنم هيچ پادشاهى كه در قصر "كرملين " حكومت كرده بود، به قدر استالين پادشاهى كرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشريفات و همان امكانات و همان زندگى و اينها بود.
استالين، تنها چيزى كه از انقلاب حفظ كرد، آن نيم تنه‏يى بود كه تا آخر عمرش به شكل يك فرم مى‏پوشيدند كه تا بالا دكمه مى‏خورد! آن را هم به مُجردى كه مرد، اعقابش - همان چند نفرى كه بودند - كنار گذاشتند و هيچ چيز ديگر نماند؛ تمام شد! از انقلاب، فقط اسمش ماند؛ اگرچه از اول هم كه انقلاب شد و سركار آمده بودند، حكومت كارگرى، فقط اسم بود! اين هم انقلاب شوروى، بعد از بيست سال!
انقلاب الجزاير را بعد از بيست سال، خود من ديدم؛ سالى كه من به الجزاير رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. وضع آنها واقعاً عبرت‏انگيز است. انقلاب الجزاير، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دين بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دينى و از حوزه‏هاى علميه شروع شد - مثل انقلاب خود ما - ليكن حتى يك روز، حكومت دينى در الجزاير به‏وجود نيامد! از همان اول، فرانسويها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بى‏اعتقادى به دين را در الجزاير - كه تحت نفوذشان بود و داشت از استعمارشان خلاص مى‏شد - نفوذ بدهند!

* راديو BBC، راديو آمريكا و راديوى صهيونيستى مي‌خواهند حرفهاي خود را در زبان ما هم جارى كنند

در زمان رياست جمهورى من، يكى از بزرگان الجزاير به ديدن من آمد؛ با من كه صحبت مى‏كرد، به زبان عربى حرف مى‏زد. بعد مى‏خواست جمله‏يى را بگويد، لغت عربى به يادش نيامد؛ با اين كه زبان خودش و سخنگوى دولت بود! يك خرده فكر كرد، يادش نيامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسيد كه اين لغت، چه مى‏شود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد!
يعنى آنها حتى زبان عربى را - نه دين را، بلكه زبان عربى و عربيت را - كه ظاهراً خيلى برايش اهميت قايل بودند، نتوانستند در الجزاير حفظ كنند و نگه بدارند و زنده كنند! در آن جا از اسلام، مطلقاً خبرى نبود؛ از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زير بد! وضع آنها از لحاظ كشاورزى، از لحاظ اقتصادى - همه چيزشان - واقعاً زير بد بود! البته يك ظاهر حكومت انقلابى داشتند و مواضع سياسى خوبى در دنيا مى‏گرفتند.
الجزايريها فقط در زمان "بومدين " كه رئيس جمهورى بود - وقتى انقلاب پيروز شد، برسركار آمد - مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امريكا و استكبار مى‏گرفتند و از مسأله‏ فلسطين دفاع مى‏كردند! بعد از گذشت چند سال، همين هم عوض شد!
البته من وقتى به وضع آنها نگاه مى‏كنم - يادم است، خودم هم در يادداشتهاى روزانه‏يى كه گاهى مى‏نوشتم، چيزهايى را در همين زمينه نوشته‏ام؛ حالا كه ملاحظه مى‏كنم، خيلى عبرت‏انگيز است - حرفهايى را كه آن روز الجزايريها مى‏گفتند، براى اين‏كه دفاع خودشان از قضيه‏ فلسطين را پس بگيرند و از قضيه‏ فلسطين دفاع نكنند و بخصوص به امريكا نزديك بشوند، خيلى شبيه به حرفهايى است كه مرتب راديوهاى بيگانه، در شرايط كنونى القا مى‏كنند تا در ذهنيت ماها - مسؤولين كشور - بيايد! نوع حرفها همان حرفهايى است كه الان هم وقتى آدم، راديو BBC، راديو آمريكا و راديوى صهيونيستى را مى‏شنود، مى‏بيند كه آنها مى‏كوشند بلكه بتوانند همان جور استدلالها و همان حرفها را كه آن روز در زبان الجزايريها بود، در زبان ما هم جارى كنند! كه خوشبختانه نتوانسته‏اند و نخواهند توانست.
آنها حرفهاى راديوهاى بيگانه را قبول كرده بودند و بيست سال بعد از انقلاب الجزاير، ديگر انقلابى، اسلامى و دينى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پيشرفت مادى هم نبود! شورويها اگر نتوانستند زندگى مردم را درست كنند، لااقل توانستند در مسابقه‏ى فضايى، كار برجسته‏يى نشان بدهند. فرانسويها اگر نتوانستند آزادى و استقلال و اصول انقلابشان را تحقق ببخشند، لااقل توانستند فتوحات جهانى بكنند؛ اگرچه آن، مثبت نيست، اما از لحاظ - مثلاً - عنوان تاريخى مى‏گفتند كه ناپلئون از لحاظ فتوحات نظامى، شخص برجسته‏يى بود. كه او هم آخر كار، نابود شد؛ يعنى در جنگ با روسيه، به خاكستر نشست و بكلى از بين رفت.
بنابراين وقتى كه ما مقايسه مى‏كنيم، مى‏بينيم انقلاب ما بعد از بيست سال، آسيبهاى گوناگون يك انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، يك انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و يك انقلاب - به اصطلاح - اسلامى مثل انقلاب الجزاير را مطلقاً نداشته است؛ و اين نشان دهنده‏ى بنيه‏ى اين انقلاب است.

* منشأ بنيه انقلاب اسلامي در تديّن و ايمان است

پس ببينيد من منشأ اين بنيه را چه مى‏دانم؛ من مى‏گويم منشأش در تديّن و در ايمان است. ايمان به معناى تديّن و تعبّد، نه ايمان به معناى مجرّد خودش؛ كه بگوييم ما آدم با ايمانى هستيم، اما در عمل، نه اهل نمازيم، نه اهل تعبد و ذكريم، نه اهل توجّه به خدا و عمل كردن به هيچ يك از فرايضيم، فقط مى‏گوييم ما با ايمانيم!
نه، من اصلاً اين ايمان را نمى‏گويم؛ اين ايمان، همانى است كه قرآن اشاره مى‏كند: قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا "؛ تسليم شديم. آن، تسليم شدن است، نه ايمان آوردن؛ ملت ما ايمان اسلامى داشتند.
يكى از مسايلى كه من قبل از انقلاب، همه جا بحث مى‏كردم، اين بود كه مى‏گفتم مردم ما - كه آن وقت متهم به بى‏ايمانى مى‏شدند - اتفاقاً مؤمنند؛ منتها مؤمن به همان چيزى كه خودشان از اسلام شناخته‏اند، براى آن فداكارى هم مى‏كنند، مالشان و جانشان را هم مى‏دهند و تحمل زحمات را هم مى‏كنند. بعد معلوم شد كه همين جور است؛ ملت ايران، ملت مؤمنى بود. امروز هم ملت، خوشبختانه مؤمن است. بعد خواهم گفت كه اساسيترين هدف دشمنان انقلاب هم همين ايمان و تعبد است. آماج حملات آنها اين است و منبع لايزالى است كه انقلاب، از آن تغذيه كرده و خوشبختانه از خيلى از آسيبها دور مانده است.

* در نقش عوامل درونى و بيرونى آسيب‏شناسى انقلاب نبايد دچار افراط شد

يك نكته‏ى ديگر اين است كه در آسيب‏شناسى انقلاب، بايد نقش عوامل درونى و بيرونى، هر دو ملاحظه بشود. البته اين جا دو افراط وجود دارد كه من مايلم ذهن خودم را همواره از هر دو افراط، رها كنم و ذهن مردم را هم برحذر بدارم كه دچار اين دو افراط نشوند. يكى اين كه ما عوامل برونى را عمده كنيم و از عوامل درونى غافل بمانيم؛ ديگرى به‏عكس، عوامل درونى را عمده كنيم و از عوامل بيرونى غافل بمانيم. الان كسانى هستند كه به هر دو اين افراطها هم مبتلا هستند؛ هر دو عامل، جداً وجود دارد. اگر انسان نگاه كند، مى‏بيند كه عوامل بيرونى، دشمنى دشمنان انقلاب از هر دو جهت است.
ببينيد، اين مهم است كه آن روز در دنيا با انقلاب كبير فرانسه، به آن صورت قدرتى وجود نداشت و ارتباطات، آن‏جور نبود كه بخواهد بايستد و مقابله و مبارزه كند؛ ولى بعد كه فتوحات ناپلئون شروع شد، انگليس و ديگران با او مقابله كردند. البته صرافهاى انگليس، مخالف بودند، لردهاى خود فرانسه، يا آلمان، يا فلان ملاّكين عمده، مخالف بودند؛ اما قدرت سازمان يافته‏ منسجم سياسى كه بنشيند طراحى كند و مبارزه‏ سياسى و نظامى و تبليغاتى و روانى و همه را با هم بكند، اصلاً وجود نداشت.
و اما انقلاب شوروى، وقتى كه واقع شد، يك خرده از دشمنان خود روسيه هم كم شد! چون روسيه، يك دشمنان سنتى هم داشت. روسيه، در جنگ بين‏الملل اول هم بود. يكى از دشمنهاى روسيه در همان جا آلمان بود؛ به مجرد اين كه انقلاب شوروى پيروز شد - عكس انقلاب ما كه وقتى پيروز شد، جنگ را به آن تحميل كردند - جنگش تمام شد! موقتاً شوروى - روسيه - از جنگ بين‏الملل اول كنار كشيد و جبهه‏ى به اصطلاح متفقين آن جنگ را كه در مقابل آلمان و اينها بودند، تنها گذاشت؛ يعنى جبهه‏ى شرقى را بكلى خالى كرد و ضربه‏هاى محكمى خورد. تقريباً حدود يك سال به همين شكل بود، بعد دوباره شوروى در اواخر جنگ، وارد جنگ شد و در منافع جنگ سهيم گرديد! بنابراين در آن زمان، آن هم دشمنان آن‏چنانى نداشت.
آنچه كه مهم است، اين است كه دشمنان انقلاب شوروى - كه دشمنان سياسى، يا دشمنان اقتصادى بودند - با آن محتواى خودش مبارزه كردند؛ اما با انقلاب ما، هم دشمنان انقلاب - يعنى دشمنانى كه از لحاظ سياسى ضربه مى‏ديدند، مثل كسانى كه در ايران نفوذ داشتند؛ يا از لحاظ اقتصادى ضربه مى‏ديدند، مثل كسانى‏كه از ايران، بهره مى‏بردند؛ چه داخليها، چه خارجيها - با انقلاب، دشمن شدند، هم دشمنان دين! يعنى كسانى كه در دنيا به خاطر اهداف بلندمدت، يعنى به‏خاطر ايده‏ها و تفكرها، با اصل دين مخالف بودند. لذا شوروى با انقلاب ما تقريباً همان‏قدر دشمنى كرد كه امريكا! لااقل در جنگ، اين‏جور بود ديگر؛ در حالى‏كه شوروى، سابقه‏ حضور در ايران نداشت كه از دست داده باشد.
به‏عكس، چون رقيبش رفته بود و دستگاههاى استراق سمع امريكاييها در پشت مرز شوروى سابق، برچيده شده بود، بايد از ما ممنون مى‏شد و با ما همكارى و به ما كمك مى‏كرد؛ ولى نكردند! چرا؟ براى خاطر اين كه آنها از دين، ضربه مى‏خوردند. ايجاد يك حكومت دينى براى شوروى - بخصوص با همسايگى اين جمهوريهاى مسلمان نشين - همان‏قدر ضرر داشت كه انقلاب براى امريكا و از دست رفتن نفوذ كمپانيهاى امريكايى و مستشاران امريكايى، ضرر داشت!
ببينيد، پس ما دو جور دشمن در داخل داشتيم. در انقلاب شوروى، سرمايه‏دارها، زمين دارها و اين‏گونه افراد با انقلاب، مخالفت كردند؛ اما يك مشت روشنفكرهايى بودند كه نان و آبى از رژيم گذشته‏ شوروى عايدشان نمى‏شد، بعد هم با اين رژيم، كنار آمدند و اين رژيم هم زرنگى كرد و جلبشان كرد. لذا مى‏بينيد روشنفكرهايى كه حتى در برهه‏يى، ناراضى بودند، جزو رژيم جديد شوروى شدند و با آن همكارى كردند؛ برايش كتاب نوشتند! كتابهايشان الان هست؛ همان روشنفكرهاى قبلى بودند - رمان نويس، شاعر، موسيقى‏دان و غيره - همه همكارى كردند!
در ايران نه، كسانى بودند كه از لحاظ آسيب ديدن از برخورداريهاى مادى، هيچ مشكلى با انقلاب نداشتند، تنها از لحاظ اين‏كه يك حكومت دينى بود و آنها از دين، لجشان مى‏گرفت و دين را قبول نداشتند، با انقلاب، مقابل شدند! اين يكى از مسايل و حقايق قابل توجه است؛ چون انقلاب، مدعى و مروّج دين بود و مردم را به ديندارى سوق مى‏داد و آنها تحت تأثير فرهنگ غربى، يا تفكرات گوناگون - و به قول خودشان گرايش به ايدئولوژيها و مكتبهاى گوناگون - با دين، ميانه‏يى نداشتند، قبول نداشتند. در صورتى كه حكومتهايى بودند كه اصلاً انگيزه‏هاى استعمارى نداشتند، نمى‏توانستند هم داشته باشند؛ اما به هر دليلى - چه به دلايل سياسى، چه به دلايل عقيدتى - كه با دين مخالف بودند، با انقلاب اسلامى، مخالف شدند! لذا يك چنين صف‏آراييهاى عظيمى در مقابل كشور ما شده است؛ الان هم ادامه دارد!
اينها عوامل بيرونى هستند كه همه، روى تضعيف انقلاب، كار كردند! شما خيال نكنيد اينها بى‏كار نشستند؛ اينها همه كار و تلاش كردند، تا جنگى شروع شد و همه به دشمن ما در آن جنگ، كمك كردند!

* يكى از كارهاي واجب براي جوانها خواندن تاريخ جنگ تحميلي است

يكى از كارهايى كه به‏نظر من فرض و واجب است، اين است كه شما جوانها لااقل تاريخ جنگ را بخوانيد؛ حالا تاريخ انقلاب، يك خرده دورتر است، تاريخ جنگ را كه نزديكتر است، ببينيد. قضاياى جنگ را بدانيد. از آنچه كه در دوران هشت سال دفاع مقدس در ايران اتفاق افتاده، مطلع بشويد.
در اين دوران هشت سال جنگ، همه‏ دنيا - دنيايى كه مى‏توانست به ميدان بيايد - به عراق كمك كرد! من شايد يك وقت گفته باشم، ما سيم‏خاردار، لازم داشتيم، از جايى خريديم؛ وقتى كه به ايران مى‏آوردند، چون جاده‏يى كه از تركيه مى‏آمد، به دليلى بسته بود، مجبور بوديم آنها را از طريق شوروى بياوريم؛ اجازه ندادند! سيم خاردار را اجازه ندادند! ما در جنگ، آرپى‏جى لازم داشتيم - آنهايى كه در جنگ بودند، مى‏دانند ديگر، آرپى‏جى، يك سلاح انفرادى دمِ دستى است - ولى به ما نفروختند و اجازه ندادند به ما فروخته بشود! توجه مى‏كنيد؟!
همان كسانى با ما اين جور عمل كردند كه پيشرفته‏ترين هواپيماها و پيشرفته‏ترين تجهيزات جنگى را به عراق دادند و بهترين كارشناسهاى نظامى خود را به عراق فرستادند، تا عراق در بيابانهاى اطراف خرمشهر و بين مرز ما و مرز خودشان كه در اختيار عراق بود، سالها مستحكمترين استحكامات جنگى را به‏وجود بياورد! امريكا كه جاى خود دارد؛ امريكاييها كمك كردند.
ما آن وقت به حدس دريافتيم - فقط به حدس، مستند به هيچ اطلاعى نبود - كه امريكاييها كمك اطلاعاتى ماهواره‏يى به عراق مى‏كنند. بنده در نمازجمعه، همان وقتها گفتم - ماها همه مى‏گفتيم - خيليها هم باور نمى‏كردند؛ ولى يكى دو سال اخير، خوانديد و شنيديد كه امريكاييها در دوران جنگ، اطلاعات ماهواره‏يى خود را به عراق مى‏دادند! يعنى همان چيزى كه ما به حدس دريافته بوديم و از قراين مى‏فهميديم، معلوم شد كه تحقق دارد!
خوب، اين دشمنيها با انقلاب، الان هم وجود دارد، الان هم هست، الان هم سرمايه‏هاى زياد و پولهاى بسيارى دارد صرف مى‏شود. بعضى از اين موارد را اخيراً آمريكاييها به خاطر اين كه قدرى وقيحتر شده‏اند، اظهار مى‏كنند؛ ليكن خيلى بيشتر از اين را نمى‏گويند! مثلاً بيست ميليون دلارى را كه در مجلسشان رسماً تصويب كردند؛ ولى خرجهايى مى‏كنند كه خيلى بيشتر از اين حرفهاست!

* نبايد توطئه‌ها عليه نظام اسلامي را توهم پنداشت

عليه انقلاب، تبليغاتى سازمان يافته‏يى دارد مى‏شود؛ كار مطبوعاتى، كار سياسى و كار ديپلماسى بسيار قوى دارد مى‏شود! عوامل آنها در داخل هم هستند؛ كه اين هم جزو عوامل بيرونى است. من كه مى‏گويم عوامل بيرونى، حتى كسانى منظور است كه از آنها الهام مى‏گيرند و در داخل، عليه انقلاب كار مى‏كنند، يا قلم مى‏زنند، يا توطئه مى‏كنند، يا ضربه‏ اقتصادى و ضربه‏ سياسى مى‏زنند!
اين عوامل است؛ نبايد اينها را نديده گرفت. هركس اينها را توهّم بداند - كما اين كه كسانى مى‏خواهند بگويند اينها توهّم است - مثل كسى است كه شب در جنگلى قرار گرفته، اطرافش را گرگها احاطه كرده و منتظر يك لحظه غفلت او هستند، تا او را بدرند، ولى او بگويد كه من خيال مى‏كنم! خيلى خوب، خيال مى‏كنى، بگير بخواب! كسى غير از خودت كه ضرر نخواهد ديد. لذا با "خيال مى‏كنم "، اين دشمن موجود و مترصّد، از دست نخواهد رفت. اين يك طرف قضيه است.

* اگر آسيبهاى درونى را علاج كنيم آسيبهاى بيرونى، مشكلى بوجود نمي‌آورد

طرف ديگر هم عوامل درونى است. عوامل درونى، يعنى مواردى كه در درون خود ما انقلابيون و ما مؤمنين است؛ اينها كم نيست، زياد است. من مى‏خواهم عرض كنم كه اگر ما اين آسيبهاى درونى را علاج بكنيم، آن آسيبهاى بيرونى، مشكلى براى ما به‏وجود نخواهد آورد.
ببينيد، قرآن به طور صريح در اين زمينه با ما حرف مى‏زند؛ مى‏گويد: "ذلك بانّ‏اللَّه لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بانفسهم "؛ نعمتى كه خدا به شما داد، محال است از شما بگيرد، مگر شما شرايط خودتان را عوض كنيد. چون نعمت الهى، بى‏حساب و كتاب نيست؛ خدا تحت شرايطى نعمتى را به كسى مى‏دهد. اگر آن شرايط را حفظ كرديد، محال است كه نعمت، از بين برود و پس گرفته بشود.
اين جزو مضامين و مسلّمات و بيّنات دعاهاى ماست. انسان در صحيفه‏ سجاديه و جاهاى ديگر كه نگاه مى‏كند، برايش مسلم مى‏شود كه اين‏جورى است؛ خدا نعمت را نمى‏گيرد، مگر ما آن شرايط را عوض كنيم. الان اين اتاق، روشن است، اين چراغها الان دارند نور مى‏دهند؛ چرا؟ لابد شرايطى وجود دارد، سيمهايى، امكاناتى و فضايى هست؛ اگر اينها تغيير پيدا كند، طبيعى است كه اين هم نخواهد بود. اين چيز واضحى است. تقدير الهى، يعنى اندازه‏گيريهاى دقيق پروردگار؛ اين لايتخلّف است. چنانچه ما اندازه‏ها را عوض كرديم، خداى متعال هم نتايج را عوض خواهد كرد.

* ضعف ايمان، سوء عملكردها و دنيا طلبى عوامل اصلي ضربات است

خوب، حالا من دشمن داخلى، يعنى در واقع دشمن درونى را در سه چيز، خلاصه مى‏كنم. اعتقاد من اين است كه همه‏ اين چيزها به اين سه چيز برمى‏گردد - در بحثهاى شما هم كه نگاه كردم، به خيلى از اين موارد، اشاره و درباره‏اش بحث شده است - اگر ما بتوانيم اين سه چيز را علاج كنيم، خيلى از مشكلات، حل خواهد شد. اول هم خود من، نمى‏خواهم از كس ديگرى اسم بياورم. بنده يكى از كسانى هستم كه در جريان امور اين مملكت، نقش دارم. يك مقدار از ضعفها هم در من است؛ در طبقات مختلف مسؤولين و در خواص است. هرچه پايين بياييم، نقشها كمرنگتر مى‏شود. اين ايرادها در ماهاست؛ بايد آنها را برطرف بكنيم. اگر هست، بايد برطرف بكنيم؛ اگر نيست كه چه بهتر!
يكى از آنها بى‏ايمانى - ضعف ايمان - است. اين آسيب درون است. يكى، سوء عملكرد در همه‏ زمينه‏هاست؛ از جمله در تبليغ، كه جاى صحبت از صدا و سيما هم هست. يكى از آنها دنيا طلبى است؛ يعنى مزه‏ى دنيا را با حرص و ولع، در دهان مزمزه كردن و چرب و شيرين دنيا را قدر دانستن!
به نظر من اين سه چيز، عوامل اصلى است و همه چيز، به اين سه چيز برمى‏گردد. هر دستگاه، يا هر فردى كه موجب اين سه چيز بشود، به انقلاب ضربه مى‏زند. هر كس موجب گردد كه مردم به بى‏ايمانى سوق داده بشوند و ايمان مردم ضعيف بشود، كمك به آسيبهاى انقلاب مى‏كند.
هر دستگاهى كه عملكرد مؤثرى دارد، اگر اين عملكرد را اصلاح نكند، يا در آن اشكالى و آسيبى وجود داشته باشد، داراى سوء عملكرد است.

* بايد در دانشگاهها تلاش شود دلها آلوده‏ به ترديد نشود

معناى آسيبها هم كه مى‏گوييم، مطلقاً خيانت نيست؛ كه بگوييم همه جا خيانت است. نه، منظورمان تنبلى، بى‏دقتى، بى‏اهتمامى، دلسوزى و تلاش لازم را نكردن، كار علمى انجام ندادن و متناسب با نياز، پيش نرفتن است؛ همه‏ اينها سوء عملكرد است. البته من توقّع معصوميت ندارم - كه بگوييم ما بايد معصوم باشيم - نه، بالاخره گوشه‏ كار، يك جور خالى خواهد ماند؛ ليكن بايد تلاش كنيم كار را درست كنيم.
يا هر دستگاهى كه مردم را به دنيا طلبى سوق بدهد و آنها را تشويق به بهره‏مندى شخصى و التذاذطلبانه از دنيا بكند، به‏نظر من كمك به آسيبهاى انقلاب و ضربه خوردن به انقلاب مى‏كند.
شما برادران و خواهرانى كه اين‏جا تشريف داريد، به‏نظر من مى‏توانيد در محيط دانشگاه، در بخشى از اين مطالبى كه گفتم، نقشهاى زيادى داشته باشيد. تلاش كنيد براى اين كه ايمانها را راسخ و عميق و ايمانها را پاك و زلال كنيد؛ مشوب و غبارآلود نكنيد، وسوسه و ريب در ايمان به‏وجود نياوريد و دلها را آلوده‏ى به ترديد نكنيد. اين هيچ خدمتى نيست به كسى كه يك ايمان صاف و قوى و محكم دارد كه ما در ايمان او خدشه و وسوسه و ريب ايجاد كنيم! نخير، اين هيچ توجيهى ندارد. به اين عنوان كه ما مى‏خواهيم فكر او به كار بيفتد!
بله، با استدلال قوى، ايمان او را راسخ كنيد. اگر مى‏خواهيد فكر كسى به‏كار بيفتد، اگر مى‏خواهيد حقيقتاً فكر انسانى، تعالى پيدا كند، به او كمك بكنيد كه بتواند خوب استدلال و تعمق كند، خوب بفهمد؛ نه اين كه به او كمك كنيد تا دچار ترديد، دچار تزلزل و شك بشود! اين كار، هيچ توجيهى ندارد؛ شرعاً هم مجاز نيست.
ما در زمان ائمه (عليهم‏السّلام)، مباحثات زيادى از طرف ائمه و اصحاب ائمه داشتيم؛ در همه‏ اين مباحثات، جهت جبهه‏ حق اين بوده است كه ايمانها را مستحكم و شبهه‏ها را برطرف كند، نه اين كه ايجاد شبهه بكند! در دانشگاه بايستى با ايجاد شبهه، مقابله بشود و با شبهه هم مبارزه و كار علمى و قوى انجام گيرد. ما استدلال و حرف محكم و متقن، كم نداريم؛ ما سرمايه‏ى عظيمى از انديشه و فكر در اختيار داريم. البته هيچ معتقد هم نيستم كه بايستى با كسى كه فكر غلطى دارد، برخورد خشن صورت بگيرد؛ اين را هم بدانيد، به هيچ وجه!
يكى از چيزهايى كه به پا گرفتن فكر غلط كمك مى‏كند، برخورد غيرفكرى با آن است. بعضيها خوششان مى‏آيد كه يك حرف بى‏ربط مهملى بزنند، بعد به‏جاى اين‏كه يك نفر بلند شود، در مقابلشان بايستد و بگويد اين حرف شما به اين دلايل، باطل است، يك نفر بلند شود و فحششان بدهد! از خدا مى‏خواهند! چون تكلّف استدلال، از روى دوششان برداشته مى‏شود و راحت مى‏شوند؛ در موضع مظلوميت و حق به‏جانبى مى‏گويند بله، نمى‏گذارند ما حرف بزنيم! حالا هم مى‏بينيد كه بعضيها حرف مهملى را مى‏زنند، هيچ كس هم در مقابل، هيچ چيز نمى‏گويد، ولى فوراً داد مى‏زنند كه آقا، نمى‏گذارند ما حرف بزنيم! نه آقا، كى نمى‏گذارد؟ حرفت را بزن؛ كسى كه جلوى حرف را نگرفته است. توجه مى‏كنيد؟
غرض، بايد با بى‏ايمانى، مقابله‏ى فكرى و عقلانى بشود كه بحمداللَّه اين كار هم ميسر و عملى است؛ همچنان كه بايد با دنياطلبى هم مقابله بشود.

* يكى از شعارهاى ما قبل از پيروزى انقلاب "ساده زيستى " بود

عزيزان من، يكى از شعارهاى ما قبل از پيروزى انقلاب - نه شعارهاى انقلاب، شعارهاى دوستانه‏ خودمان در مجموعه‏ى رفاقتى و مجموعه‏هايى كه با هم بوديم، با هم فكر مى‏كرديم و كار و مبارزه مى‏كرديم - "ساده زيستى " بود؛ زندگى ساده و كمتر بهره بردن از جلوه‏هاى دنيا! بعد كه انقلاب، پيروز شد، سعى كرديم باز هم همين روش، همين شعار و همين مبنا را دنبال كنيم.
امام بزرگوار ما خودش مظهر همين معنا بود؛ آدمى بود كه تعيّنات دنيوى، حقيقتاً برايش ارزش نداشت. آدم اين را در آن مرد معنوى و بزرگوار مى‏ديد كه تعيّنات، تعلّقات و تكلّفات دنيوى، اصلاً براى خودش ارزش نداشت! شما كه بحمداللَّه روشنفكر و آگاه و فهميده هستيد، احتياج نمى‏بينم كه اينها را توضيح بدهم. اين كه دارم مى‏گويم، منظورم بهره‏مندى شخصى است؛ معنايش اين نيست كه كشور، كار آبادانى و عمران نكند و دنيا را آباد نكند. اينها هميشه، تخليه‏ها و شبهه‏افكنيهاى مخالفين اسلام بوده، مى‏گفتند كه اسلام با دنيا مخالف است؛ يعنى دنيا را آباد نكنيم!
نه، آن دنيايى كه گفته مى‏شود، دنياى شخصى است؛ يعنى خود شما دنبال تكيّف زندگى دنيايى نباشيد و زندگى را ساده بگذرانيد. معنايش اين است. اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام)، شخصاً زاهدانه‏ترين زندگيها را داشت؛ اما در عين حال، مرتب هم كار مى‏كرد، مزرعه را آباد و چاه آب، جارى مى‏كرد، جهاد مى‏كرد و كشور را اداره مى‏كرد، حكومت به آن عظمت را رياست مى‏كرد، سياستگذارى و سياستمدارى مى‏كرد.
غرض و مراد ما، دل سپردن به دنياست كه البته مقدار زيادى از مشكلات ما ناشى از اين مسأله است! منِ مسؤول دولتى و حكومتى، يا من روحانى، بايد مواظب باشم - بخصوص ما دو صنف، خصوصيتى داريم - يك وقت گفتند: "واى به حال آن كسانى‏كه هر دو هستند؛ هم مسؤول حكومتى، هم روحانى - اينها مشكلشان بيشتر و تكليفشان سنگينتر است! توقع مردم، بجا و بحق از آنها بيشتر است؛ خداى متعال هم آنها را بيشتر مورد سؤال قرار خواهد داد، چون اثر عملشان هم بيشتر است.
ما بايد بيشتر مواظب باشيم، ديگران هم بايد مواظب باشند، شما هم كه دانشجوييد، يا استاديد، بايد مواظب باشيد، شما هم كه رئيسيد، بايد مواظب باشيد؛ همه بايد مواظب باشند كه به دام تكلّفات و تعيّنات زندگى نيفتند و در اشرافيگرى و اينها غرق نشوند. زينت دنيا را به قدرى كه خداى متعال قرار داده و مباح است، براى همه كس بخواهند.
البته "المال و البنون زينة الحيوة الدنيا "، هيچ ايرادى ندارد. نه مال ايراد دارد، نه فرزندان ايراد دارد، نه مقام و اينها؛ ليكن غرق شدن در اينها، عمده كردن و هدف قراردادن اينها و خود را در تكيّفات و تعيّنات زندگى، منحصر كردن است كه آسيب مى‏زند. چنانچه اينها اصلاح بشود، ما اميدواريم كه ان‏شاءاللَّه مشكلى نباشد.
البته اين‏جا بايد بگويم كه روشنفكران اسلامى، روحانيون و مسؤولين دانشگاهها - رؤساى دانشگاهها، رؤساى دانشكده‏ها و اساتيد دانشگاهها - نقش دارند؛ شما دانشجوها هم نقش اساسى داريد، صدا و سيما هم نقش بسيار حساس و مهمى دارد. بايد صدا و سيما هم حقيقتاً به معناى حقيقى كلمه در اين قضيه، آن نقش حقيقى خودش را ايفا كند و از چيزهايى كه الان دچارش است - چه در زمينه‏ هنر، چه در زمينه‏ فيلم، تبليغات و گفتارها، چه در زمينه‏ تظاهرات دينى و از اين قبيل چيزهايى كه وجود دارد - خودش را خلاص كند.
ان‏شاءاللَّه خداى متعال هم كمك خواهد كرد؛ "من كان للَّه كان اللَّه له "، هر كس براى خدا كار كند، خدا هم تمام امكانات و علم و قدرت خودش و سنتهاى آفرينش را در خدمت او قرار خواهد داد. "ولينصرنّ اللَّه من ينصره "؛ اين جمله‏ى عجيبى است - "ل " قسم و "ن " تأكيد - حتماً خدا كسانى را كه او را نصرت كنند، بدون شك نصرت خواهد كرد.
خوشبختانه در اين انقلاب، حيات و نشاط و روح زندگى، زياد است و بحمداللَّه اين انقلاب، زنده‏ به ايمان است و خواهد توانست اين آسيبها را دفع بكند؛ و اگر مشكلات و ميكربهايى هم وجود دارد، ان‏شاءاللَّه دفاع خواهد كرد. بنيه، بنيه‏يى قوى است و ان‏شاءاللَّه الطاف پروردگار و توجهات حضرت ولى‏عصر (ارواحنافداه و عجّل‏اللَّه تعالى‏فرجه‏الشّريف) كمك خواهد كرد و شماها هم خواهيد توانست اين بار امانت را سالم و خوب بگيريد و ان‏شاءاللَّه قويتر و بهتر به نسل بعد تحويل بدهيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‏