سوء عملكردها و دنيا طلبى خواص عوامل اصلي ضربه به انقلاب است

حضرت آيت الله خامنهاي مقام معظم رهبرى، طي سخناني با مقايسه انقلاب اسلامي ايران با سه انقلاب فرانسه، شوروي و الجزاير نكاتي را پيرامون آسيب شناسي انقلاب مطرح كردند.
حضرت آيت الله خامنهاي رهبر معظم انقلاب در ديدار شركت كنندگان در همايش آسيبشناسى انقلاب در 15اسفندماه 1377 طي سخناني با مقايسه انقلاب اسلامي ايران با سه انقلاب فرانسه، شوروي و الجزاير به بيان نكاتي پيرامون آسيب شناسي انقلاب مطرح كردند.
متن كامل اين سخنراني به شرح زير است:
بسماللَّهالرحمنالرحيم
اولاً اين جلسه را خيلى مغتنم مىشمارم و از اينكه اين مجموعهى عزيز و گرانبها - دانشجويان، اساتيد، صاحبنظران و روشنفكران اسلامى و انقلابى - را در اين جلسه زيارت مىكنم، خوشحالم. تشكر هم مىكنم از اينكه شما عزيزان به اين فكر افتاديد و طرح مسأله كرديد.
من فرصت مختصرى داشتم براى اين كه عناوين مقالاتى را كه داده شده بود - و تا آن مقدارى كه چاپ شده بود - مرورى بكنم؛ البته فرصت مطالعهى تفصيلى اين مقالهها را پيدا نكردم، نمىدانم بعداً پيدا خواهم كرد يا نه؛ به هر حال، تا حدودى در حال و هواى برنامهى شما قرار گرفتم.
البته كار مجموعه شما در صدا و سيما انعكاس شايستهاى نداشت؛ با اين كه كار مهمى بود - هم علمى بود، هم مسألهى روز بود، هم مىتواند براى بعدها گامهاى خوبى را به دنبال داشته باشد - انعكاس اينجور چيزها در ذهنيت جامعه، بايد خوب باشد كه اينجور نبود. انشاءاللَّه قدمهاى بعدى را قويتر، وسيعتر و محكمتر برداريد، تا مردم هم استفاده كنند. به هر حال، من صميمانه از همهى شما و همهى كسانىكه دستاندركار اين قضيه بودند، سپاسگزارم.
يادم نرود تشكر كنم از اين برادرى كه بين دو نماز، دعا خواندند؛ خيلى خوب بود، استفاده كرديم. قدر اين دعاها و دعا خواندنها را بخصوص شما جوانها بدانيد؛ اينها هم فكر را هدايت مىكند، هم دل را. اگر شما مضمون اين دعاها را دقت و به آنها توجه كنيد، مىبينيد كه در اين دعاها چقدر هدايت فكرى هست و در همين تعقيبات و همين دعاهاى كوچك، چه مضامين مهمى نهفته است و ما به چه چيزها احتياج داريم كه به آنها درست توجه نمىكنيم! كما اين كه مضامين شريف اذكار نماز، جزو برترين چيزهايى است كه ما به آن احتياج داريم. ما حقيقتاً به نماز احتياج داريم؛ هم امروز، هم فردا و هم هميشه.
من نسبت به اين مسألهى شما مختصرى تأمل كردم، نكاتى به ذهنم رسيد كه عرض بكنم؛ انشاءاللَّه چنانچه اين نكات در ذهن شما هم همان وقعى را پيدا كرد كه در ذهن من دارد، آنوقت در كارهاى بعدى خودتان هم اينها را دنبال بكنيد.
* آسيبشناسى يك مسئله لزوماً به معناى آسيبهاي موجود در آن نيست
اولاً آسيبشناسى يك موجود - چه انقلاب، چه يك انسان - لزوماً به معناى آسيبهايى نيست كه الان وجود دارد؛ نبايد اين طور تلقى كرد كه آنچه بهعنوان آسيبشناسى انقلاب مطرح مىشود، حتماً به آنچه كه امروز تحقق و وقوع يافته است، نگاه مىكند. نه، شما بايد آسيبهاى ممكن را بررسى بكنيد؛ چه آنچه كه الان هست، چه آنچه كه ممكن است بعداً پيش بيايد. همچنان كه وقتى ما با اين ديد به آسيبهاى ممكنِ انقلاب نگاه مىكنيم، نبايد نتيجه بگيريم كه آنچه ممكن است بهعنوان آسيب پيش بيايد، الان وجود دارد. نه، اين قضاوت درستى نيست؛ البته ممكن است بعضى دوست بدارند كه انقلاب را آسيب يافته، آسيب ديده، بيمار، ناتوان و از كار افتاده معرفى كنند!
امروز در تبليغات محاسبه شده و دقيق و طراحى شده دستگاههاى خبرى، آنچه كه بيشترين توجه به آن مىشود، اين است كه انقلاب را از كار افتاده، پير، ناتوان و در راه مانده معرفى كنيم! بنده در پيام 22 بهمن امسال گفتم كه انقلاب در بيست سالگى، يعنى در عنفوان جوانى است؛ فوراً جواب دادند! حالا اين حضراتى كه - به قول خودشان - طراحان و ايدئولوگها و تئوريسينهاى ضدانقلاب هستند، سعى مىكنند در گفتههاى خود، به "انقلاب پير " تعبير كنند! من اين را بخصوص در خبرها توجه كردم - "انقلاب پير اسلامى "، "بيست ساله "؛ بعد خواهم گفت كه اين حرف، چقدر ناشى از دستپاچگى و سراسيمگى است!
به هر حال، توجه كنيد كه اگر ما درباره آسيبهاى ممكنِ انقلاب بحث مىكنيم، معنايش اين نيست كه انقلاب، حالا به اين آسيبها دچار شده است و بيمار و ناتوان، در آنجا افتاده است! نخير، اين فرض كاملاً ممكن است كه انقلاب، به هيچ وجه به بعضى از اين آسيبها و بزرگتر از اينها دچار نشده است.
* آسيبشناسى هر موجود، بايد با توجه به بنيه آن انجام بگيرد
نكته دوم اين است كه آسيبشناسى هر موجود، بايد با توجه به بنيهى آن موجود انجام بگيرد. بنيه بعضيها ضعيف است، كمترين ويروسى هم ممكن است آنها را از بين ببرد؛ بعضيها قدرت دفاع ندارند. آن كسانىكه دچار "ايدز " مىشوند، يك ويروس كوچك سرماخوردگى، آنها را مىكشد! چون قدرت دفاع بدن آنها از بين مىرود؛ يعنى سلولهاى مدافع بدن، گلبولهاى سفيد و سربازان بدن، در بدن آنها مرده، ناتوانند و نمىتوانند از خودشان دفاع كنند - بنابراين آسيب آدمى كه مبتلا به "ايدز " است، يك سرماخوردگى است؛ در حالىكه آسيب يك آدم توانا، حتى سرطان هم نيست. ما ديدهايم آدمهاى قوى بنيهاى را كه سرطان داشتند، بعد با يك شيمى درمانى و مقابله قوى، حتى با سرطان مبارزه كردند، خوب شدند و الان دارند زندگى مىكنند. بايد ببينيم بنيهى اين موجودى كه داريم آسيبهايش را بررسى مىكنيم، چقدر است.
من مىخواهم به شما بگويم كه انقلاب ما بسيار عظيم و بسيار بالاتر و برتر از تقويمها و تقديرهاى ناظران بينالمللى است؛ از لحاظ بنيه، بسيار قوى است - من حالا مختصراً عرض خواهم كرد - به همين دليل است كه با وجود اين كه عليه اين انقلاب، تهاجمها و ضربهها و محاصرهها، بيش از همهى انقلابهايى كه من مىشناسم بوده، آسيبپذيرى اين انقلاب، از همهى انقلابهاى بزرگ دنيا بمراتب كمتر بوده است.
* مقايسه انقلاب اسلامي با انقلابهاي مهم دنيا يك كار بسيار شيرين علمى است
من يادداشت كردهام كه انقلابمان را با سه انقلاب معروف - كه كم و بيش شما آقايان مىشناسيد - مقايسه كنم؛ البته غير از اينها هم مواردى هست، اما اين سه انقلاب، مهم است.
يكى انقلاب كبير فرانسه است - از انقلابهاى دور دست؛ با دويست و خردهاى سال فاصله - يكى انقلاب شوروى - در فاصلهى تقريباً نزديك به ما - كه يكى از بزرگترين انقلابهاى قرون اخير است، يكى هم يك انقلاب اسلامى، يعنى انقلاب الجزاير كه حقيقتاً انقلاب بود. آدم نمىتواند اين كودتاهايى كه به اسم انقلاب، در افريقا و امريكاى لاتين انجام گرفت، واقعاً خيلى انقلاب بداند؛ والا من بعضى از اينجاهايى كه انقلاب كردند - كشورهاى افريقايى و غيرافريقايى، موزامبيك، زيمبابوه، يا آنچه در هند اتفاق افتاد - ديدهام؛ اگر بشود اسم آنها را انقلاب گذاشت!
ما اينها را از نزديك مشاهده كرديم؛ هيچ كدام آن چنان خصوصيتى را ندارند كه اصلاً بشود آنها را با انقلاب ما مقايسه كرد. اما اين سه انقلاب، تا حدودى قابل مقايسهاند. البته به نظر من مقايسه اينها هم يك كار بسيار شيرين علمى است؛ چقدر خوب است كه كسانى هم اين كار را بكنند! هم علمى، به معناى جامعهشناسى است، هم علمى، به معناى تاريخى است.
بيست سال از انقلاب ما گذشته است؛ شما بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه را، بيست سال بعد از انقلاب اكتبر، يا بيست سال بعد از انقلاب الجزاير را در نظر بگيريد. شما بيست سال بعد از انقلاب كبير فرانسه - حدود سال 1809 - را نگاه كنيد، چيزى كه از فرانسه دوران لوئى شانزدهم تغيير پيدا كرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى بهنام ناپلئون بناپارت بر سر كار است؛ يك امپراطور، تاجگذارى كرده و به معناى واقعى كلمه، پادشاهى مىكند! آراى مردم و آزادى به آن معنايى كه انقلاب كبير فرانسه برايش تلاش كرد - در زندگى و در حكومت مطلقهى ناپلئون، يك ذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت ديگرش آن است كه لوئى شانزدهم، پادشاه كم عرضهيى بود، در حالى كه بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود.
آن چيزى كه امروز فرانسه مىتواند بهعنوان افتخار بناپارت ياد كند، اين است كه او ايتاليا و اتريش و بلژيك را فتح كرد - كارهاى او اين است ديگر - و الا بيست سال بعد از انقلاب براى بناپارت، هيچ افتخار ديگرى از لحاظ آرمانهاى انقلاب - آن حرفهايى كه "ژان ژاپلوسه " و "ولتر " و ديگران مىگفتند - در حكومت فرانسه، مطلقاً وجود ندارد! البته اگر شما در اين بيست سال نگاه كنيد و ببينيد در فرانسه چه گذشته است، حقيقتاً خواهيد ديد كه انقلاب عظيم و شكوهمند ما، اصلاً برترين پديدهيى است كه مىتواند در اين نمونهها مورد نظر قرار بگيرد.
در طول اين بيست سال در فرانسه - تا قبل از اين كه ناپلئون روى كار بيايد - سه گروه، هر سه بهعنوان انقلاب، سركار آمدند. گروه اول، گروه انقلابيونى بودند كه - شايد ماجراهايش را شنيده، يا خواندهايد - آن برخوردهاى خشن، كور و فراموش نشدنى و آن ويرانيها را در تاريخ فرانسه كردند! به هر حال، يك انقلاب كردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود.
بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سركار آمدند و گروه اول را قلع و قمع كردند! شخصيتهاى برجستهى انقلابى - تقريباً بدون استثنا - اعدام شدند! اين گروه دوم، گروه افراطيون بودند؛ كسانى بودند كه انقلابيون اوليه را متهم به سازشكارى كرده و آنها را اعدام كردند.
گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى كردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خيلى را تبعيد كردند و اين تبعيد، تا سالها ادامه داشت!
شما اگر بينوايان ويكتور هوگو را خوانده باشيد، در اول داستان، صحبت پيرمردى است كه جزو منتخبين همان گروه دوم بوده است. تا آن تاريخى كه داستان ويكتور هوگو شروع مىشود - تقريباً اواخر قرن نوزدهم، يعنى حدود سال 1825، شايد هم بيشتر - هنوز آن تبعيدى وجود داشته است؛ كه شما ماجراى آن تبعيدى را و اين كه چه مىكرد و چه مىگفت و چطور هنوز مىترسيد، در آن داستان مشاهده مىكنيد!
بعد، گروه سوم كه كار خودشان را انجام دادند - البته با ضعف تمام - زمينه را براى روى كار آوردن ناپلئون فراهم كردند و ناپلئون با استفاده از زرنگيها و نبوغ خودش و اوضاع نابسامان فرانسه، در رأس قدرت آمد و پادشاهى را برگرداند؛ منتها نه پادشاهى - به اصطلاح - سلسله برنبها كه همان لوئى شانزدهم و غيره، جزوش بودند. البته اين وضعيت، تا زمانى بود كه ناپلئون زنده بود؛ بعد كه ناپلئون مرد، باز همان گروه - يعنى پادشاهان برنبها، لوئى هجدهم و اينها - سركار آمدند و فرانسه تا دهها سال دچار اضطراب بود - تقريباً صد سال بعد از انقلاب فرانسه - اينها واقعاً چيزهاى عجيب و داستانهاى مهمى است!
* افسوس مىخورم كه چرا بعضى از جوانهاى ما با اين ماجراها آشنا نيستند
من افسوس مىخورم كه چرا بعضى از جوانهاى ما با اين ماجراها آشنا نيستند! راست مىگوييد؛ (خطاب به يكي از حضار) من هم اتفاقاً مىخواستم به راديو تلويزيون بگويم كه شما جلو افتاديد! يك مقدار هم تقصير همين آموزشها و همين چيزهاست كه متأسفانه نداريم؛ ولى كتابخوانى هم بىنقص نيست، بايد كتاب هم نوشته شود.
خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل يك كشتى در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سركار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز برنبها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره كمونيستها سركار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از يكصد و خردهيى سال، جمهورى فرانسه سروسامانى به خودش گرفت!
حالا شما آن را با بيست سال بعد از انقلاب ما مقايسه كنيد. ما الان سر بيست سالگى هستيم ديگر؛ ببينيد آنجا چه خبر بوده و اينجا چه خبر است!
شما بيست سال بعد از انقلاب اكتبر - يعنى سال 1937 - شوروى را نگاه كنيد؛ اينها را من و امثال من يادمان است؛ ديكتاتورى سياه استالين بر شوروى در آن بيست سال حاكم بود، كه صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حكومت استالين - يا توهّم مخالفت - اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سيبرى، تبعيد شدند و چه شدند! تمام رؤساى سطح اول انقلاب، يكسره بهوسيلهى كسانىكه بعداً وارث آنها بودند، اعدام، يا فرارى شدند و عدهيى در تبعيد كشته شدند! شما خود شوروى را هم كه در 1937 نگاه كنيد، مىبينيد كه آن اوج ديكتاتورى سياه استالين است.
اين ديكتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ يعنى استالين، يك تزار واقعى بود. فقط از خانوادهى رُمانف نبود، فرد ديگرى بود؛ اما يك تزار و يك پادشاه مطلق بود! من گمان نمىكنم هيچ پادشاهى كه در قصر "كرملين " حكومت كرده بود، به قدر استالين پادشاهى كرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشريفات و همان امكانات و همان زندگى و اينها بود.
استالين، تنها چيزى كه از انقلاب حفظ كرد، آن نيم تنهيى بود كه تا آخر عمرش به شكل يك فرم مىپوشيدند كه تا بالا دكمه مىخورد! آن را هم به مُجردى كه مرد، اعقابش - همان چند نفرى كه بودند - كنار گذاشتند و هيچ چيز ديگر نماند؛ تمام شد! از انقلاب، فقط اسمش ماند؛ اگرچه از اول هم كه انقلاب شد و سركار آمده بودند، حكومت كارگرى، فقط اسم بود! اين هم انقلاب شوروى، بعد از بيست سال!
انقلاب الجزاير را بعد از بيست سال، خود من ديدم؛ سالى كه من به الجزاير رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. وضع آنها واقعاً عبرتانگيز است. انقلاب الجزاير، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دين بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دينى و از حوزههاى علميه شروع شد - مثل انقلاب خود ما - ليكن حتى يك روز، حكومت دينى در الجزاير بهوجود نيامد! از همان اول، فرانسويها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بىاعتقادى به دين را در الجزاير - كه تحت نفوذشان بود و داشت از استعمارشان خلاص مىشد - نفوذ بدهند!
* راديو BBC، راديو آمريكا و راديوى صهيونيستى ميخواهند حرفهاي خود را در زبان ما هم جارى كنند
در زمان رياست جمهورى من، يكى از بزرگان الجزاير به ديدن من آمد؛ با من كه صحبت مىكرد، به زبان عربى حرف مىزد. بعد مىخواست جملهيى را بگويد، لغت عربى به يادش نيامد؛ با اين كه زبان خودش و سخنگوى دولت بود! يك خرده فكر كرد، يادش نيامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسيد كه اين لغت، چه مىشود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد!
يعنى آنها حتى زبان عربى را - نه دين را، بلكه زبان عربى و عربيت را - كه ظاهراً خيلى برايش اهميت قايل بودند، نتوانستند در الجزاير حفظ كنند و نگه بدارند و زنده كنند! در آن جا از اسلام، مطلقاً خبرى نبود؛ از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زير بد! وضع آنها از لحاظ كشاورزى، از لحاظ اقتصادى - همه چيزشان - واقعاً زير بد بود! البته يك ظاهر حكومت انقلابى داشتند و مواضع سياسى خوبى در دنيا مىگرفتند.
الجزايريها فقط در زمان "بومدين " كه رئيس جمهورى بود - وقتى انقلاب پيروز شد، برسركار آمد - مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امريكا و استكبار مىگرفتند و از مسأله فلسطين دفاع مىكردند! بعد از گذشت چند سال، همين هم عوض شد!
البته من وقتى به وضع آنها نگاه مىكنم - يادم است، خودم هم در يادداشتهاى روزانهيى كه گاهى مىنوشتم، چيزهايى را در همين زمينه نوشتهام؛ حالا كه ملاحظه مىكنم، خيلى عبرتانگيز است - حرفهايى را كه آن روز الجزايريها مىگفتند، براى اينكه دفاع خودشان از قضيه فلسطين را پس بگيرند و از قضيه فلسطين دفاع نكنند و بخصوص به امريكا نزديك بشوند، خيلى شبيه به حرفهايى است كه مرتب راديوهاى بيگانه، در شرايط كنونى القا مىكنند تا در ذهنيت ماها - مسؤولين كشور - بيايد! نوع حرفها همان حرفهايى است كه الان هم وقتى آدم، راديو BBC، راديو آمريكا و راديوى صهيونيستى را مىشنود، مىبيند كه آنها مىكوشند بلكه بتوانند همان جور استدلالها و همان حرفها را كه آن روز در زبان الجزايريها بود، در زبان ما هم جارى كنند! كه خوشبختانه نتوانستهاند و نخواهند توانست.
آنها حرفهاى راديوهاى بيگانه را قبول كرده بودند و بيست سال بعد از انقلاب الجزاير، ديگر انقلابى، اسلامى و دينى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پيشرفت مادى هم نبود! شورويها اگر نتوانستند زندگى مردم را درست كنند، لااقل توانستند در مسابقهى فضايى، كار برجستهيى نشان بدهند. فرانسويها اگر نتوانستند آزادى و استقلال و اصول انقلابشان را تحقق ببخشند، لااقل توانستند فتوحات جهانى بكنند؛ اگرچه آن، مثبت نيست، اما از لحاظ - مثلاً - عنوان تاريخى مىگفتند كه ناپلئون از لحاظ فتوحات نظامى، شخص برجستهيى بود. كه او هم آخر كار، نابود شد؛ يعنى در جنگ با روسيه، به خاكستر نشست و بكلى از بين رفت.
بنابراين وقتى كه ما مقايسه مىكنيم، مىبينيم انقلاب ما بعد از بيست سال، آسيبهاى گوناگون يك انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، يك انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و يك انقلاب - به اصطلاح - اسلامى مثل انقلاب الجزاير را مطلقاً نداشته است؛ و اين نشان دهندهى بنيهى اين انقلاب است.
* منشأ بنيه انقلاب اسلامي در تديّن و ايمان است
پس ببينيد من منشأ اين بنيه را چه مىدانم؛ من مىگويم منشأش در تديّن و در ايمان است. ايمان به معناى تديّن و تعبّد، نه ايمان به معناى مجرّد خودش؛ كه بگوييم ما آدم با ايمانى هستيم، اما در عمل، نه اهل نمازيم، نه اهل تعبد و ذكريم، نه اهل توجّه به خدا و عمل كردن به هيچ يك از فرايضيم، فقط مىگوييم ما با ايمانيم!
نه، من اصلاً اين ايمان را نمىگويم؛ اين ايمان، همانى است كه قرآن اشاره مىكند: قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا "؛ تسليم شديم. آن، تسليم شدن است، نه ايمان آوردن؛ ملت ما ايمان اسلامى داشتند.
يكى از مسايلى كه من قبل از انقلاب، همه جا بحث مىكردم، اين بود كه مىگفتم مردم ما - كه آن وقت متهم به بىايمانى مىشدند - اتفاقاً مؤمنند؛ منتها مؤمن به همان چيزى كه خودشان از اسلام شناختهاند، براى آن فداكارى هم مىكنند، مالشان و جانشان را هم مىدهند و تحمل زحمات را هم مىكنند. بعد معلوم شد كه همين جور است؛ ملت ايران، ملت مؤمنى بود. امروز هم ملت، خوشبختانه مؤمن است. بعد خواهم گفت كه اساسيترين هدف دشمنان انقلاب هم همين ايمان و تعبد است. آماج حملات آنها اين است و منبع لايزالى است كه انقلاب، از آن تغذيه كرده و خوشبختانه از خيلى از آسيبها دور مانده است.
* در نقش عوامل درونى و بيرونى آسيبشناسى انقلاب نبايد دچار افراط شد
يك نكتهى ديگر اين است كه در آسيبشناسى انقلاب، بايد نقش عوامل درونى و بيرونى، هر دو ملاحظه بشود. البته اين جا دو افراط وجود دارد كه من مايلم ذهن خودم را همواره از هر دو افراط، رها كنم و ذهن مردم را هم برحذر بدارم كه دچار اين دو افراط نشوند. يكى اين كه ما عوامل برونى را عمده كنيم و از عوامل درونى غافل بمانيم؛ ديگرى بهعكس، عوامل درونى را عمده كنيم و از عوامل بيرونى غافل بمانيم. الان كسانى هستند كه به هر دو اين افراطها هم مبتلا هستند؛ هر دو عامل، جداً وجود دارد. اگر انسان نگاه كند، مىبيند كه عوامل بيرونى، دشمنى دشمنان انقلاب از هر دو جهت است.
ببينيد، اين مهم است كه آن روز در دنيا با انقلاب كبير فرانسه، به آن صورت قدرتى وجود نداشت و ارتباطات، آنجور نبود كه بخواهد بايستد و مقابله و مبارزه كند؛ ولى بعد كه فتوحات ناپلئون شروع شد، انگليس و ديگران با او مقابله كردند. البته صرافهاى انگليس، مخالف بودند، لردهاى خود فرانسه، يا آلمان، يا فلان ملاّكين عمده، مخالف بودند؛ اما قدرت سازمان يافته منسجم سياسى كه بنشيند طراحى كند و مبارزه سياسى و نظامى و تبليغاتى و روانى و همه را با هم بكند، اصلاً وجود نداشت.
و اما انقلاب شوروى، وقتى كه واقع شد، يك خرده از دشمنان خود روسيه هم كم شد! چون روسيه، يك دشمنان سنتى هم داشت. روسيه، در جنگ بينالملل اول هم بود. يكى از دشمنهاى روسيه در همان جا آلمان بود؛ به مجرد اين كه انقلاب شوروى پيروز شد - عكس انقلاب ما كه وقتى پيروز شد، جنگ را به آن تحميل كردند - جنگش تمام شد! موقتاً شوروى - روسيه - از جنگ بينالملل اول كنار كشيد و جبههى به اصطلاح متفقين آن جنگ را كه در مقابل آلمان و اينها بودند، تنها گذاشت؛ يعنى جبههى شرقى را بكلى خالى كرد و ضربههاى محكمى خورد. تقريباً حدود يك سال به همين شكل بود، بعد دوباره شوروى در اواخر جنگ، وارد جنگ شد و در منافع جنگ سهيم گرديد! بنابراين در آن زمان، آن هم دشمنان آنچنانى نداشت.
آنچه كه مهم است، اين است كه دشمنان انقلاب شوروى - كه دشمنان سياسى، يا دشمنان اقتصادى بودند - با آن محتواى خودش مبارزه كردند؛ اما با انقلاب ما، هم دشمنان انقلاب - يعنى دشمنانى كه از لحاظ سياسى ضربه مىديدند، مثل كسانى كه در ايران نفوذ داشتند؛ يا از لحاظ اقتصادى ضربه مىديدند، مثل كسانىكه از ايران، بهره مىبردند؛ چه داخليها، چه خارجيها - با انقلاب، دشمن شدند، هم دشمنان دين! يعنى كسانى كه در دنيا به خاطر اهداف بلندمدت، يعنى بهخاطر ايدهها و تفكرها، با اصل دين مخالف بودند. لذا شوروى با انقلاب ما تقريباً همانقدر دشمنى كرد كه امريكا! لااقل در جنگ، اينجور بود ديگر؛ در حالىكه شوروى، سابقه حضور در ايران نداشت كه از دست داده باشد.
بهعكس، چون رقيبش رفته بود و دستگاههاى استراق سمع امريكاييها در پشت مرز شوروى سابق، برچيده شده بود، بايد از ما ممنون مىشد و با ما همكارى و به ما كمك مىكرد؛ ولى نكردند! چرا؟ براى خاطر اين كه آنها از دين، ضربه مىخوردند. ايجاد يك حكومت دينى براى شوروى - بخصوص با همسايگى اين جمهوريهاى مسلمان نشين - همانقدر ضرر داشت كه انقلاب براى امريكا و از دست رفتن نفوذ كمپانيهاى امريكايى و مستشاران امريكايى، ضرر داشت!
ببينيد، پس ما دو جور دشمن در داخل داشتيم. در انقلاب شوروى، سرمايهدارها، زمين دارها و اينگونه افراد با انقلاب، مخالفت كردند؛ اما يك مشت روشنفكرهايى بودند كه نان و آبى از رژيم گذشته شوروى عايدشان نمىشد، بعد هم با اين رژيم، كنار آمدند و اين رژيم هم زرنگى كرد و جلبشان كرد. لذا مىبينيد روشنفكرهايى كه حتى در برههيى، ناراضى بودند، جزو رژيم جديد شوروى شدند و با آن همكارى كردند؛ برايش كتاب نوشتند! كتابهايشان الان هست؛ همان روشنفكرهاى قبلى بودند - رمان نويس، شاعر، موسيقىدان و غيره - همه همكارى كردند!
در ايران نه، كسانى بودند كه از لحاظ آسيب ديدن از برخورداريهاى مادى، هيچ مشكلى با انقلاب نداشتند، تنها از لحاظ اينكه يك حكومت دينى بود و آنها از دين، لجشان مىگرفت و دين را قبول نداشتند، با انقلاب، مقابل شدند! اين يكى از مسايل و حقايق قابل توجه است؛ چون انقلاب، مدعى و مروّج دين بود و مردم را به ديندارى سوق مىداد و آنها تحت تأثير فرهنگ غربى، يا تفكرات گوناگون - و به قول خودشان گرايش به ايدئولوژيها و مكتبهاى گوناگون - با دين، ميانهيى نداشتند، قبول نداشتند. در صورتى كه حكومتهايى بودند كه اصلاً انگيزههاى استعمارى نداشتند، نمىتوانستند هم داشته باشند؛ اما به هر دليلى - چه به دلايل سياسى، چه به دلايل عقيدتى - كه با دين مخالف بودند، با انقلاب اسلامى، مخالف شدند! لذا يك چنين صفآراييهاى عظيمى در مقابل كشور ما شده است؛ الان هم ادامه دارد!
اينها عوامل بيرونى هستند كه همه، روى تضعيف انقلاب، كار كردند! شما خيال نكنيد اينها بىكار نشستند؛ اينها همه كار و تلاش كردند، تا جنگى شروع شد و همه به دشمن ما در آن جنگ، كمك كردند!
* يكى از كارهاي واجب براي جوانها خواندن تاريخ جنگ تحميلي است
يكى از كارهايى كه بهنظر من فرض و واجب است، اين است كه شما جوانها لااقل تاريخ جنگ را بخوانيد؛ حالا تاريخ انقلاب، يك خرده دورتر است، تاريخ جنگ را كه نزديكتر است، ببينيد. قضاياى جنگ را بدانيد. از آنچه كه در دوران هشت سال دفاع مقدس در ايران اتفاق افتاده، مطلع بشويد.
در اين دوران هشت سال جنگ، همه دنيا - دنيايى كه مىتوانست به ميدان بيايد - به عراق كمك كرد! من شايد يك وقت گفته باشم، ما سيمخاردار، لازم داشتيم، از جايى خريديم؛ وقتى كه به ايران مىآوردند، چون جادهيى كه از تركيه مىآمد، به دليلى بسته بود، مجبور بوديم آنها را از طريق شوروى بياوريم؛ اجازه ندادند! سيم خاردار را اجازه ندادند! ما در جنگ، آرپىجى لازم داشتيم - آنهايى كه در جنگ بودند، مىدانند ديگر، آرپىجى، يك سلاح انفرادى دمِ دستى است - ولى به ما نفروختند و اجازه ندادند به ما فروخته بشود! توجه مىكنيد؟!
همان كسانى با ما اين جور عمل كردند كه پيشرفتهترين هواپيماها و پيشرفتهترين تجهيزات جنگى را به عراق دادند و بهترين كارشناسهاى نظامى خود را به عراق فرستادند، تا عراق در بيابانهاى اطراف خرمشهر و بين مرز ما و مرز خودشان كه در اختيار عراق بود، سالها مستحكمترين استحكامات جنگى را بهوجود بياورد! امريكا كه جاى خود دارد؛ امريكاييها كمك كردند.
ما آن وقت به حدس دريافتيم - فقط به حدس، مستند به هيچ اطلاعى نبود - كه امريكاييها كمك اطلاعاتى ماهوارهيى به عراق مىكنند. بنده در نمازجمعه، همان وقتها گفتم - ماها همه مىگفتيم - خيليها هم باور نمىكردند؛ ولى يكى دو سال اخير، خوانديد و شنيديد كه امريكاييها در دوران جنگ، اطلاعات ماهوارهيى خود را به عراق مىدادند! يعنى همان چيزى كه ما به حدس دريافته بوديم و از قراين مىفهميديم، معلوم شد كه تحقق دارد!
خوب، اين دشمنيها با انقلاب، الان هم وجود دارد، الان هم هست، الان هم سرمايههاى زياد و پولهاى بسيارى دارد صرف مىشود. بعضى از اين موارد را اخيراً آمريكاييها به خاطر اين كه قدرى وقيحتر شدهاند، اظهار مىكنند؛ ليكن خيلى بيشتر از اين را نمىگويند! مثلاً بيست ميليون دلارى را كه در مجلسشان رسماً تصويب كردند؛ ولى خرجهايى مىكنند كه خيلى بيشتر از اين حرفهاست!
* نبايد توطئهها عليه نظام اسلامي را توهم پنداشت
عليه انقلاب، تبليغاتى سازمان يافتهيى دارد مىشود؛ كار مطبوعاتى، كار سياسى و كار ديپلماسى بسيار قوى دارد مىشود! عوامل آنها در داخل هم هستند؛ كه اين هم جزو عوامل بيرونى است. من كه مىگويم عوامل بيرونى، حتى كسانى منظور است كه از آنها الهام مىگيرند و در داخل، عليه انقلاب كار مىكنند، يا قلم مىزنند، يا توطئه مىكنند، يا ضربه اقتصادى و ضربه سياسى مىزنند!
اين عوامل است؛ نبايد اينها را نديده گرفت. هركس اينها را توهّم بداند - كما اين كه كسانى مىخواهند بگويند اينها توهّم است - مثل كسى است كه شب در جنگلى قرار گرفته، اطرافش را گرگها احاطه كرده و منتظر يك لحظه غفلت او هستند، تا او را بدرند، ولى او بگويد كه من خيال مىكنم! خيلى خوب، خيال مىكنى، بگير بخواب! كسى غير از خودت كه ضرر نخواهد ديد. لذا با "خيال مىكنم "، اين دشمن موجود و مترصّد، از دست نخواهد رفت. اين يك طرف قضيه است.
* اگر آسيبهاى درونى را علاج كنيم آسيبهاى بيرونى، مشكلى بوجود نميآورد
طرف ديگر هم عوامل درونى است. عوامل درونى، يعنى مواردى كه در درون خود ما انقلابيون و ما مؤمنين است؛ اينها كم نيست، زياد است. من مىخواهم عرض كنم كه اگر ما اين آسيبهاى درونى را علاج بكنيم، آن آسيبهاى بيرونى، مشكلى براى ما بهوجود نخواهد آورد.
ببينيد، قرآن به طور صريح در اين زمينه با ما حرف مىزند؛ مىگويد: "ذلك بانّاللَّه لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بانفسهم "؛ نعمتى كه خدا به شما داد، محال است از شما بگيرد، مگر شما شرايط خودتان را عوض كنيد. چون نعمت الهى، بىحساب و كتاب نيست؛ خدا تحت شرايطى نعمتى را به كسى مىدهد. اگر آن شرايط را حفظ كرديد، محال است كه نعمت، از بين برود و پس گرفته بشود.
اين جزو مضامين و مسلّمات و بيّنات دعاهاى ماست. انسان در صحيفه سجاديه و جاهاى ديگر كه نگاه مىكند، برايش مسلم مىشود كه اينجورى است؛ خدا نعمت را نمىگيرد، مگر ما آن شرايط را عوض كنيم. الان اين اتاق، روشن است، اين چراغها الان دارند نور مىدهند؛ چرا؟ لابد شرايطى وجود دارد، سيمهايى، امكاناتى و فضايى هست؛ اگر اينها تغيير پيدا كند، طبيعى است كه اين هم نخواهد بود. اين چيز واضحى است. تقدير الهى، يعنى اندازهگيريهاى دقيق پروردگار؛ اين لايتخلّف است. چنانچه ما اندازهها را عوض كرديم، خداى متعال هم نتايج را عوض خواهد كرد.
* ضعف ايمان، سوء عملكردها و دنيا طلبى عوامل اصلي ضربات است
خوب، حالا من دشمن داخلى، يعنى در واقع دشمن درونى را در سه چيز، خلاصه مىكنم. اعتقاد من اين است كه همه اين چيزها به اين سه چيز برمىگردد - در بحثهاى شما هم كه نگاه كردم، به خيلى از اين موارد، اشاره و دربارهاش بحث شده است - اگر ما بتوانيم اين سه چيز را علاج كنيم، خيلى از مشكلات، حل خواهد شد. اول هم خود من، نمىخواهم از كس ديگرى اسم بياورم. بنده يكى از كسانى هستم كه در جريان امور اين مملكت، نقش دارم. يك مقدار از ضعفها هم در من است؛ در طبقات مختلف مسؤولين و در خواص است. هرچه پايين بياييم، نقشها كمرنگتر مىشود. اين ايرادها در ماهاست؛ بايد آنها را برطرف بكنيم. اگر هست، بايد برطرف بكنيم؛ اگر نيست كه چه بهتر!
يكى از آنها بىايمانى - ضعف ايمان - است. اين آسيب درون است. يكى، سوء عملكرد در همه زمينههاست؛ از جمله در تبليغ، كه جاى صحبت از صدا و سيما هم هست. يكى از آنها دنيا طلبى است؛ يعنى مزهى دنيا را با حرص و ولع، در دهان مزمزه كردن و چرب و شيرين دنيا را قدر دانستن!
به نظر من اين سه چيز، عوامل اصلى است و همه چيز، به اين سه چيز برمىگردد. هر دستگاه، يا هر فردى كه موجب اين سه چيز بشود، به انقلاب ضربه مىزند. هر كس موجب گردد كه مردم به بىايمانى سوق داده بشوند و ايمان مردم ضعيف بشود، كمك به آسيبهاى انقلاب مىكند.
هر دستگاهى كه عملكرد مؤثرى دارد، اگر اين عملكرد را اصلاح نكند، يا در آن اشكالى و آسيبى وجود داشته باشد، داراى سوء عملكرد است.
* بايد در دانشگاهها تلاش شود دلها آلوده به ترديد نشود
معناى آسيبها هم كه مىگوييم، مطلقاً خيانت نيست؛ كه بگوييم همه جا خيانت است. نه، منظورمان تنبلى، بىدقتى، بىاهتمامى، دلسوزى و تلاش لازم را نكردن، كار علمى انجام ندادن و متناسب با نياز، پيش نرفتن است؛ همه اينها سوء عملكرد است. البته من توقّع معصوميت ندارم - كه بگوييم ما بايد معصوم باشيم - نه، بالاخره گوشه كار، يك جور خالى خواهد ماند؛ ليكن بايد تلاش كنيم كار را درست كنيم.
يا هر دستگاهى كه مردم را به دنيا طلبى سوق بدهد و آنها را تشويق به بهرهمندى شخصى و التذاذطلبانه از دنيا بكند، بهنظر من كمك به آسيبهاى انقلاب و ضربه خوردن به انقلاب مىكند.
شما برادران و خواهرانى كه اينجا تشريف داريد، بهنظر من مىتوانيد در محيط دانشگاه، در بخشى از اين مطالبى كه گفتم، نقشهاى زيادى داشته باشيد. تلاش كنيد براى اين كه ايمانها را راسخ و عميق و ايمانها را پاك و زلال كنيد؛ مشوب و غبارآلود نكنيد، وسوسه و ريب در ايمان بهوجود نياوريد و دلها را آلودهى به ترديد نكنيد. اين هيچ خدمتى نيست به كسى كه يك ايمان صاف و قوى و محكم دارد كه ما در ايمان او خدشه و وسوسه و ريب ايجاد كنيم! نخير، اين هيچ توجيهى ندارد. به اين عنوان كه ما مىخواهيم فكر او به كار بيفتد!
بله، با استدلال قوى، ايمان او را راسخ كنيد. اگر مىخواهيد فكر كسى بهكار بيفتد، اگر مىخواهيد حقيقتاً فكر انسانى، تعالى پيدا كند، به او كمك بكنيد كه بتواند خوب استدلال و تعمق كند، خوب بفهمد؛ نه اين كه به او كمك كنيد تا دچار ترديد، دچار تزلزل و شك بشود! اين كار، هيچ توجيهى ندارد؛ شرعاً هم مجاز نيست.
ما در زمان ائمه (عليهمالسّلام)، مباحثات زيادى از طرف ائمه و اصحاب ائمه داشتيم؛ در همه اين مباحثات، جهت جبهه حق اين بوده است كه ايمانها را مستحكم و شبههها را برطرف كند، نه اين كه ايجاد شبهه بكند! در دانشگاه بايستى با ايجاد شبهه، مقابله بشود و با شبهه هم مبارزه و كار علمى و قوى انجام گيرد. ما استدلال و حرف محكم و متقن، كم نداريم؛ ما سرمايهى عظيمى از انديشه و فكر در اختيار داريم. البته هيچ معتقد هم نيستم كه بايستى با كسى كه فكر غلطى دارد، برخورد خشن صورت بگيرد؛ اين را هم بدانيد، به هيچ وجه!
يكى از چيزهايى كه به پا گرفتن فكر غلط كمك مىكند، برخورد غيرفكرى با آن است. بعضيها خوششان مىآيد كه يك حرف بىربط مهملى بزنند، بعد بهجاى اينكه يك نفر بلند شود، در مقابلشان بايستد و بگويد اين حرف شما به اين دلايل، باطل است، يك نفر بلند شود و فحششان بدهد! از خدا مىخواهند! چون تكلّف استدلال، از روى دوششان برداشته مىشود و راحت مىشوند؛ در موضع مظلوميت و حق بهجانبى مىگويند بله، نمىگذارند ما حرف بزنيم! حالا هم مىبينيد كه بعضيها حرف مهملى را مىزنند، هيچ كس هم در مقابل، هيچ چيز نمىگويد، ولى فوراً داد مىزنند كه آقا، نمىگذارند ما حرف بزنيم! نه آقا، كى نمىگذارد؟ حرفت را بزن؛ كسى كه جلوى حرف را نگرفته است. توجه مىكنيد؟
غرض، بايد با بىايمانى، مقابلهى فكرى و عقلانى بشود كه بحمداللَّه اين كار هم ميسر و عملى است؛ همچنان كه بايد با دنياطلبى هم مقابله بشود.
* يكى از شعارهاى ما قبل از پيروزى انقلاب "ساده زيستى " بود
عزيزان من، يكى از شعارهاى ما قبل از پيروزى انقلاب - نه شعارهاى انقلاب، شعارهاى دوستانه خودمان در مجموعهى رفاقتى و مجموعههايى كه با هم بوديم، با هم فكر مىكرديم و كار و مبارزه مىكرديم - "ساده زيستى " بود؛ زندگى ساده و كمتر بهره بردن از جلوههاى دنيا! بعد كه انقلاب، پيروز شد، سعى كرديم باز هم همين روش، همين شعار و همين مبنا را دنبال كنيم.
امام بزرگوار ما خودش مظهر همين معنا بود؛ آدمى بود كه تعيّنات دنيوى، حقيقتاً برايش ارزش نداشت. آدم اين را در آن مرد معنوى و بزرگوار مىديد كه تعيّنات، تعلّقات و تكلّفات دنيوى، اصلاً براى خودش ارزش نداشت! شما كه بحمداللَّه روشنفكر و آگاه و فهميده هستيد، احتياج نمىبينم كه اينها را توضيح بدهم. اين كه دارم مىگويم، منظورم بهرهمندى شخصى است؛ معنايش اين نيست كه كشور، كار آبادانى و عمران نكند و دنيا را آباد نكند. اينها هميشه، تخليهها و شبههافكنيهاى مخالفين اسلام بوده، مىگفتند كه اسلام با دنيا مخالف است؛ يعنى دنيا را آباد نكنيم!
نه، آن دنيايى كه گفته مىشود، دنياى شخصى است؛ يعنى خود شما دنبال تكيّف زندگى دنيايى نباشيد و زندگى را ساده بگذرانيد. معنايش اين است. اميرالمؤمنين (عليهالسّلام)، شخصاً زاهدانهترين زندگيها را داشت؛ اما در عين حال، مرتب هم كار مىكرد، مزرعه را آباد و چاه آب، جارى مىكرد، جهاد مىكرد و كشور را اداره مىكرد، حكومت به آن عظمت را رياست مىكرد، سياستگذارى و سياستمدارى مىكرد.
غرض و مراد ما، دل سپردن به دنياست كه البته مقدار زيادى از مشكلات ما ناشى از اين مسأله است! منِ مسؤول دولتى و حكومتى، يا من روحانى، بايد مواظب باشم - بخصوص ما دو صنف، خصوصيتى داريم - يك وقت گفتند: "واى به حال آن كسانىكه هر دو هستند؛ هم مسؤول حكومتى، هم روحانى - اينها مشكلشان بيشتر و تكليفشان سنگينتر است! توقع مردم، بجا و بحق از آنها بيشتر است؛ خداى متعال هم آنها را بيشتر مورد سؤال قرار خواهد داد، چون اثر عملشان هم بيشتر است.
ما بايد بيشتر مواظب باشيم، ديگران هم بايد مواظب باشند، شما هم كه دانشجوييد، يا استاديد، بايد مواظب باشيد، شما هم كه رئيسيد، بايد مواظب باشيد؛ همه بايد مواظب باشند كه به دام تكلّفات و تعيّنات زندگى نيفتند و در اشرافيگرى و اينها غرق نشوند. زينت دنيا را به قدرى كه خداى متعال قرار داده و مباح است، براى همه كس بخواهند.
البته "المال و البنون زينة الحيوة الدنيا "، هيچ ايرادى ندارد. نه مال ايراد دارد، نه فرزندان ايراد دارد، نه مقام و اينها؛ ليكن غرق شدن در اينها، عمده كردن و هدف قراردادن اينها و خود را در تكيّفات و تعيّنات زندگى، منحصر كردن است كه آسيب مىزند. چنانچه اينها اصلاح بشود، ما اميدواريم كه انشاءاللَّه مشكلى نباشد.
البته اينجا بايد بگويم كه روشنفكران اسلامى، روحانيون و مسؤولين دانشگاهها - رؤساى دانشگاهها، رؤساى دانشكدهها و اساتيد دانشگاهها - نقش دارند؛ شما دانشجوها هم نقش اساسى داريد، صدا و سيما هم نقش بسيار حساس و مهمى دارد. بايد صدا و سيما هم حقيقتاً به معناى حقيقى كلمه در اين قضيه، آن نقش حقيقى خودش را ايفا كند و از چيزهايى كه الان دچارش است - چه در زمينه هنر، چه در زمينه فيلم، تبليغات و گفتارها، چه در زمينه تظاهرات دينى و از اين قبيل چيزهايى كه وجود دارد - خودش را خلاص كند.
انشاءاللَّه خداى متعال هم كمك خواهد كرد؛ "من كان للَّه كان اللَّه له "، هر كس براى خدا كار كند، خدا هم تمام امكانات و علم و قدرت خودش و سنتهاى آفرينش را در خدمت او قرار خواهد داد. "ولينصرنّ اللَّه من ينصره "؛ اين جملهى عجيبى است - "ل " قسم و "ن " تأكيد - حتماً خدا كسانى را كه او را نصرت كنند، بدون شك نصرت خواهد كرد.
خوشبختانه در اين انقلاب، حيات و نشاط و روح زندگى، زياد است و بحمداللَّه اين انقلاب، زنده به ايمان است و خواهد توانست اين آسيبها را دفع بكند؛ و اگر مشكلات و ميكربهايى هم وجود دارد، انشاءاللَّه دفاع خواهد كرد. بنيه، بنيهيى قوى است و انشاءاللَّه الطاف پروردگار و توجهات حضرت ولىعصر (ارواحنافداه و عجّلاللَّه تعالىفرجهالشّريف) كمك خواهد كرد و شماها هم خواهيد توانست اين بار امانت را سالم و خوب بگيريد و انشاءاللَّه قويتر و بهتر به نسل بعد تحويل بدهيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته