تئوري ماسوني علم ابزاري در خدمت براندازي نرم

شاه كليد تئوري جنگ نرم ناظر به تحقق فروپاشي مكتب شيعه در ايران و كودتا عليه گفتمان انقلاب اسلامي است كه كساني چون محمد مجتهد شبستري، هاشم آغاجري و عبدالكريم سروش به دنبال تحقق آن بوده و هستند.
شاه كليد تئوري براندازي نرم
شاه كليد تئوري جنگ نرم ناظر به تحقق فروپاشي مكتب شيعه در ايران و كودتا عليه گفتمان انقلاب اسلامي است كه كساني چون محمد مجتهد شبستري، هاشم آغاجري و عبدالكريم سروش به دنبال تحقق آن بوده و هستند. استراتژيستهاي جنگ نرم در پنتاگون معتقد هستند كه براي پيروزي بر يك ملت، بايد ميل و ذائقه آن ملت را تغيير داد و نظام ارزشيشان را نابود كرد.
جنگ سرد امروز، يك جنگ گفتماني است و نزاع پارادايمهاي فكري متفاوت با يكديگر را در پي دارد. بخشي از اين جنگ سرد، جنگ قرائتهاي گوناگون ديني از اسلام، از انقلاب اسلامي و حتي از مانيفست فكري امام خميني(ره) است. امروز به قدرت رسيدن دوباره طايفه اصلاحطلبان ماسونزده در ايران ميتواند مخاطراتي جدي را براي گفتمان انقلاب اسلامي ايران پديدآورد. نه از آن حيث كه ما به عنوان دلبستگان به مكتب امام خميني(ره) دلبسته دولتي اصولگرا هستيم كه در خط استراتژيك انقلاب اسلامي حركت كند و موفق به تامين نيازهاي اولي و ثانوي شهروندان گردد، بلكه از آن رو كه ميپنداريم يك كودتاي ايدئولوژيك عليه گفتمان انقلاب جهاني اسلام در راه است كه از مخزن معرفتي ماسونها تغذيه ميكند.
اقتدار سياسي اصلاحطلبان ماسونزده، چه بسا كه به تغيير جغرافياي گفتماني انقلاب اسلامي بيانجامد و اين مخاطره را بايد به مثابه تهديدي نرم تلقي كنيم. وقتي مقام معظم رهبري هفته گذشته در ديدار با مردم آذربايجان هشدار دادند كه نكند نام جمهوري اسلامي بماند، اما ماهيت آن ذبح شود، ما نيز بايد دلمشغول نرمافزار نظام باشيم. اما بايد بدانيم كه نرم افزار جمهوري اسلامي چگونه نغيير ميكند و سازههاي تهديد نرم عليه آن چيست؟
تئوري فرانسيس فوكوياما با عنوان "فروپاشي اسلام سياسي " يكي از تئوريهاي باليني "تهديد نرم "است .
فوكوياما كه با موسسه پژوهشي پنتاگون به نام Rand در كسوت پژوهشگر ارشد كار ميكند، سال 1365 و در كشاكش جنگ تحميلي در كنفرانس بازشناسي هويت شيعه شركت كرد. اين كنفرانس را اسرائيليها در اورشليم برگزار كردند كه به كنفرانس اورشليم نيز مشهور گشت. فوكوياما در اين كنفرانس گفت كه اولا، شيعه پرندهاي است كه افق پروازش خيلي بالاتر از تيررس ما است؛ پرندهاي كه دو بال دارد و آن را فناناپذير ميكند: يكي بال سبز تشيع كه انتظار است و عدالتخواهي و اين دو، ريشه در مهدويت شيعي و اعتقاد به ظهور منجي آخرالزمان دارد. ديگري بال سرخ تشيع است كه شهادتپذيري است كه شيعيان آن را از عاشورا، حسين و كربلا برگرفتهاند.
البته فوكوياما بيراه نميگفت. آن حزن دروني، آن دلبستگي دمادم به اباعبدالله حسين(ع)، آن شور كربلا، همه اينها در كنار چشماندازي آيندهنگرانه كه چشم به ظهور مهدي موعود(عج) دارد، ستوني از ستونهاي شيعه به شمار ميرود. هم ديناميزم باشعوري است كه در قلب اسلام تعبيه شده و هم حلقه وصل شور مسلمانان به يكديگر است. فوكوياما ميگفت كه اين دو ساحت خدشهناپذيرند و تعرض به آنان ساده نيست.
فوكوياما در قامت استراتژيست جنگهاي نرم پنتاگون معتقد بود كه شيعه غير از اين دو بال، بعد سومي هم دارد و آن، ولايت فقيه است. شيعه، زرهي به نام ولايتپذيري بر تن كرده و قدرتش با شهادت، فزوني ميگيرد. همان جمله حضرت امام خميني(ره) را در پيام ايشان به مناسبت شهادت استاد مطهري را فوكوياما نيز در كنفرانس اورشليم تكرار ميكرد و ميگفت شيعه مكتبي است كه هر چه او را از بين ميبرند، گستردهتر و زندهتر ميشود. پيشنهاد مشخص او مبارزه با ولايت فقيه بود و خيال ميكرد كه اگر به ساحت ولايت تعرض گردد، مخدوش ساختن دو بال سرخ و سبز شيعه نيز آسان خواهد شد.
شاه كليد تئوري جنگ نرم از فوكوياما
شاه كليد تئوري جنگ نرم فوكوياما كه مهندسي معكوس لقب گرفت، ناظر به تحقق فروپاشي ايدئولوژيك شيعه در ايران و تغيير گفتمان غالب انقلاب بود. او معتقد بود كه براي پيروزي بر يك ملت، بايد ميل و ذائقه آن ملت را تغيير داد و نظام ارزشيشان را نابود كرد. گفت كه ابتدا به ولايت فقيه تعرض كنيد، سپس شهادتطلبي ايرانيان را بدل به رفاهطلبي كنيد و اگر اين دو فرآيند تحقق يافت، خود به خود انديشههاي امام زماني و عدالتطلبانه از جامعه ايران رخت ميبندد.
بنابراين از سال 1365 صورتبندي پروژه تهديد نرم توسط پنتاگون در كنفرانس اورشليم در اسرائيل انجام گرفت. البته، تاريخ شروع اين پروژه به ساليان آغازين انقلاب اسلامي بازميگردد، اما كنفرانس اورشليم يكي از تلاشهاي منسجم و مشخص در اين باب است. در اين كنفراس، هراس غربيان از ادامه جنگ تحميلي با ايران نيز مشهود است. فوكوياما ميپنداشت كه حتي با امتياز دادن به ايران بايد جنگ سختافزاري با ايران پايان گيرد، چرا كه احتمال دارد ايرانيان پس از فتح فاو، چه بسا كربلا را بگيرند و سپس راهي قدس شوند. بنابراين، او قائل به جنگ نرم بود و بعدها هم نشان داد كه در اين وادي براي روشنفكران ايراني، چون عبدالكريم سروش، نقش ويژهاي قائل است.
ترويج تئوري ماسوني توسعه
اصلاحطلبان سكولار را بايد يك تهديد نرم عليه فلسفه انقلاب اسلامي تلقي كرد و نبايد از صبغه سزاوارتر تهديد نرم كه همان براندازي فلسفي است، غافل ماند. از اين رو به نكاتي در باب آراء آقاي سيد محمد خاتمي ميپردازم با ذكر اين نكته كه بحث من يك نقد فكري است و نه صرفا يك منازعه سياسي. "
حضرت امام در ضميمه وصيتنامه خود نوشتند كه ميزان حال فعلي افراد است، نه آن تعاريفي كه من در قيد حياتم از آنان كردهام. از اين رو، با ملاكي كه حضرت امام فرمودهاند، نقد آقاي خاتمي را لازم مي دانم. ارديبهشت 1370، خاتمي هنگامي كه بر صندلي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تكيه زده بود، در انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران، سخناني گفت كه تنها ناقدان زيرك از عهده بازشكافي جوهر آن برآمدند. او بحث را با انتقاد از جمهوري اسلامي آغاز كرده بود و به قياس شالوده هاي نظام اسلامي با سيستم فلسفي و نظم اجتماعي غرب پرداخت. لب و لباب كلام آقاي خاتمي اين بود كه غرب پس از طي پروسه اي طبيعي، "خود را با واقعيت محك زده " و "مباني نظام امروز بر آزادي است. " او با مقدمات تئوريكي كه طرح مي كند، نتيجه مي گيرد كه دنياي نظر و عمل غرب، دنيايي واقعي است و آزادي محور كه با طبع بشر سازگار است، اما دنياي اسلام، قرن ها از صحنه زندگي دور بوده است و گرفتار خلاء تئوريك. خاتمي فقه مصطلح اسلام را نظامي ناقص مي داند كه پاسخگوي نيازهاي بشر نيست و بايد تحول يابد و متناسب با نيازهاي بشر گردد. پايان سخنان وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامي ختم به اين گفتار شد كه فرهنگ اسلام غني نمي گردد، مگر آنكه در دهكده جهاني در تعامل با تمدن امروز غرب قرار گيرد. اين سخنان، چنان حساسيت برانگيز نبود، اما هنگامي كه شهيد سيد مرتضي آويني، در نوشتاري، لايه هاي فلسفي آن را به نقد كشيد، تباين پندارهاي محمد خاتمي، با تفاسير امام خميني (ره) از تمدن شيطاني غرب، آشكار شد.
"روزنامه سلام، 30 ارديبهشت 1375، در صفحه 1 و 2 به نقل از آقاي خاتمي نوشت: به جرات مي توان گفت در زندگي قومي كه عزم تعالي و پويايي كرده است، هيچ تحول كارسازي پديد نخواهد آمد، مگر آنكه از متن تمدن غرب بگذرد و شرط دگرگوني اساسي، اشنايي با تمدن غرب و لمس روح آن، يعني تجدد است. كساني كه با اين روح آشنا نيستند، هرگز به پديد آوردن دگرگوني سودمند در زندگي خود، توانا نيستند. سوگمندانه اقوامي نظير ما، هنوز از آن آشنايي محروم هستيم.
اما در برابر ديدگاه رئيس جمهور سابق ايران كه مي گويد راه "تعالي "، "پويايي " و "تحول كارساز " از متن تمدن غرب مي گذرد و كساني كه "روح تجدد " را لمس نكنند، "هرگز " توانا به پديد آوردن "دگرگوني سودمند " نيستند، امام خميني (ره)، حكيمانه و جاودانه، توحش نهفته در اين تجدد خواهي را توصيف كرده اند و خط بطلان بر چنين انديشه هايي كشيده اند:. از امام خميني در جلد 8 از صحيفه نور صفحه 80 نقل شده است كه شما خيال نكنيد كه غرب خبري هست، در آنجا خبري نيست. ما نمي گوييم كه آن ها كارخانجات ندارند، آنها درست كردند همه اينها را، اما اساس انسانيت آنجا نيست... اين غرب است كه دارد اساس اخلاق انساني را از بين مي برد، اين غرب است كه دارد شخصيت انسان را از بين مي برد و ما خيال مي كنيم كه غرب همه چيز دارد... غرب به انسان كاري ندارد. غرب به طياره كار دارد و به اين طور چيزها، انسان را رو به تباهي دارد مي برد. انسان را وحشي بار مي آورد، يعني آدمكش. "
در همان مصاحبه در روزنامه سلام، آقاي خاتمي ميگويد: توسعه به معناي امروزش، ميوه يا شاخ و برگ تمدن جديد است. اگر آن تمدن آمده، توسعه هم خواهد آمد و به اين معنا، سخن كساني كه مي گويند ابتدا بايد خرد غربي را پذيرفت، تا توسعه بيايد، سخن بيراهي نيست و اين سخن را كامل كنم كه علاوه بر خرد و بينش غربي، بايد منش غربي متناسب با اين بينش را نيز پذيرفت. محمد خاتمي، از هنگامي كه داعيه دار رهبري روشنفكران ديني شد، از خرد امام خميني (ره) گذر كرد و براي لمس روح تجدد، نه تنها به خرد غربي پناه برد، بلكه شرط "توسعه " و دگرگوني را پذيرفتن "منش غرب " دانست. بي شك، مي دانيد كه در نگاه امام، نتيجه اين خرد و منش كه تمدن غرب را مي سازد، چه بوده است.
حضرت امام در باب تمدن غرب فرمودهاند كه تمدن نيست، رو به توحش دارد مي رود، يعني دارد مي سازد يك مردمي را كه بريزند به جان هم و با چنگ و دندانشان، هم را پاره كنند. بر خلاف تمدن كه مكتب هاي الهي مي خواهند انسان درست كنند.
تئوري توسعه آقاي خاتمي، آيا جز تسليم محض در برابر غرب است؟ و يادآور سخنان تقيزاده كه ميگفت بايد سراپا غربي شويم. خاتمي هم ميگويد هم خرد غربي را بايد پذيرفت، هم بينش غربي را و هم منش غربي را. چه نسبتي ميان اين تئوري توسعه با نظريه تمدنشناسانه حضرت امام در باب غرب ميتوان يافت؟
بازتوليد "تئوري ماسوني علم " توسط اصلاحطلبان
امروزه ما با بازتوليد يك گفتمان ماسوني در ايران روبرو هستيم كه از تئوري ماسوني علم تغذيه ميكند و نقشه تغيير جغرافياي گفتماني انقلاب اسلامي را تعقيب مينمود. پايههاي تئوري ماسوني علم شامل اومانيسم (انسانمداري)، جهان وطني (ظهور شهروندان جهاني مدرن)، آزادي ليبراليستي، رفرم مذهبي (با تايكد بر پروتستانتيسم مسيحي)، پلوراليسم (تفسير متعدد از دين و نسبيتانديشي)، روحانيتستيزي، خردگرايي پوزيتويستي (علمزدگي و حسگرايي) است. همه اينها، شالوده يك فكر ماسوني است كه ريشه آن به قرن 18 ميلادي ميرسد و در قرن 20 و هنگام جنگ، از سوي سرد بلوك غرب بازسازي شد. چنانكه ميدانيد، در باب تاريخچه تئوري ماسوني علم از قرن 18 ميلادي تا زمانه حاضر، حداقل در دو جا سخن گفتهام و از تكرار آن پرهيز دارم. زمان جلسه نيز، اين بازخواني مكرر را اقتضاء نميكند. نخستين بار، روز 16 آذر 1387 در دانشگاه شاهد اين تاريخچه را شرح دادم و نسبت اصلاحطلبان و عدهاي از روشنفكران ديني با اين تئوري را گفتم و دومين بار، 25 آذرماه 1387 در جلسه نخست اين سلسله سخنرانيها در دانشگاه فردوسي مشهد به ايضاح اين مفهوم پرداختم.
روشنفكري ديني در ايران كه پرچمدار آن عبدالكريم سروش است، همين گفتمان ماسوني را از نيمه دهه شصت كپي كرد و به عنوان سازهاي بنيادين فكر اصلاحطلبي مطرح نمود. خصوصا، بازتوليد اين گفتمان در حلقه ماهنامه كيهان فرهنگي كه تحت نظارت عالي آقاي سيد محمد خاتمي به عنوان سرپرست موسسه كيهان قرار داشت، شدت گرفت و پس از جنگ در دهه 1370 در ماهنامه كيان به اوج خود رسيد.
سخن ما اين است كه طايفه موسوم به روشنفكران ديني از مخزن نظري ماسونها تغذيه ميكنند و همين روشنفكران، سازههاي نظري انديشه اصلاحطلبي در ايران را ساختند و پرداختند. من متاسفم كه اين را ميگويم، اما نميتوانم كارگاه مغز خودم را تعطيل كنم و چشمم را به روي حقيقت ببندم. متاسفم، اما اين واقعيتي است كه مباني فكري طايفه اصلاحطلبان ايران، طايفه اصلاحطلبان راديكال، طايفه آنان كه به شالودههاي پلوراليزم، سكولاريسم، رفرم مذهبي و... اعتقاد دارند، اينان مباني فكري ماسوني را وام گرفتهاند و در خوشبينانهترين وضع، ماسونزدگاني بيش نيستند.
كليد پروژه فروپاشي ايدئولوژيك ناظر به تغيير ذائقه و ميل مردم است و گفتمان اصلاحات نيز همين نتيجه را به دست ميدهد. اين را ميدانيم كه گفتمان اصلاحطلبي با نسبي گرايي و ايدئولوژيزدايي آغاز شد. گفتند فهم ما از شريعت نسبي است و هيچ تلقي واحدي از اسلام وجود ندارد و بنابراين حكومت هيچ قرائت واحدي از اسلام، نه ممكن است و نه مطلوب. نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت از سوش همين معنا را تبليغ ميكرد كه حكومت بايد پلوراليزم ديني را بپذيرد، پس نبايد نماينده هيچ قرائتي از دين باشد. ايدئولوژيزاديي از اينجا آغاز شد و به روحانيت ستيزي كشيد. گفتند، عصر امروز عصر حكومت روشنفكران است، چون روحانيت دنياي مدرن را نميشناسد و بايد خود را برابر با اقتضادات جامعه مدرن بازسازي كند و روشنفكر شود.
رفرم مذهبي كه خاستگاه ماسوني دارد در ايران نيز شالوده فكري اصلاحطلبان راديكال است، از سال 1371 غربيها گفتند كه سروش و خاتمي پرچم رفرم ديني در ايران را برداشتهاند و بهروز خليق از اعضاء سابق چريكهاي فدايي خلق در نشريه كار، ارگان سازمان تروريستي فدائيان خلق، نوشت كه تحولاتي كه با آراء سروش و... رخ ميدهد، ما را به وقوع يك انقلاب آرام در ايران از جنس تحولات اروپاي شرقي اميدوار ميسازد. روزنامه واشنگتن پست از سروش به عنوان مارتين لوتر اسلام ياد كرد و برخي هم متاسفانه آقاي خاتمي را به اين لقب خواندند. آقايان دم از مدرن شدن دين ميزدند و براي اين مدرنيزاسيون طرح اجتهاد در اصول دين را ريختند. سروش نوشت كه جهان، جهان اصول تازه است. اقسام حقوق جديد را به عنوان اصلاحطلبي طرح كردند كه تكان دهنده بود.
چرا اصلاحطلبان، ارتداد را يك حق ميدانند؟!
متاسفانه آقاي خاتمي مرزبندي مشخصي ميان خود و روشنفكران ديني ندارد، بلكه همواره با آنان تعامل داشته است . حقوقي كه روشنفكران ديني به نام اصلاحطلبي طرح كردند، از حق ارتداد شروع ميشد. زيربناي اين فكر ليبراليستي بود، چون ليبراليستها ارزشي براي عقيده و فكر قائل نيستند. ميگويند مهم نيست كه انسان چه عقيدهاي داشته باشد، بلكه سود و لذت فقط اصالت دارد. به ما چه كه شهروندان چي فكر ميكنند، ملحد هستند يا مومن. ما كه در مقام حاكميت مسئول هدايت مردم نيستيم. ما فقط بايد شرايط رفاه آنان را پديد آوريم، اگر خواستههاي آنان ديني بود و مطالبات ديني داشتند ما پاسخ ميدهيم. زيربناي فلسفي اصلاطلبان نيز همين است. عقيده براي آنان كشك است. پس چون كشك است، براي آنان مهم نيست كه آدميان چه عقيدهاي دارند و از اين رو، ارتداد معنايي ندارد. شهادت در راه عقيده معنايي ندارد. ايثار، ارزشي ندارد. مكتب و ايدئولوژي را هم بدين سان، بياهميت ميدانند. براي آنان فقط جان مهم است و تقدم جان بر عقيده را محترم ميدانند و در عاشوراي سال 1378 آقاي خاتمي همين را گفت. گفت كه جان انسان بر عقيده او تقدم دارد و سال 1386 نيز در گفتگو با روزنامه ال پائيس گفت كه حكومت اسلامي بايد شرايط همزيستي آدميان با هر عقيدهاي را فراهم نمايد و خود حكومت، مبلغ قرائتي از دين نباشد. براي اينان، همه چيز آدمي در جان او خلاصه مي شود و كوششان، رضايت جان است، نه رضايت خدا. همه استدلالهاي عالم وجود را براي اينكه اثبات كنند انسان از همه چيز برتر است، به كار ميگيرند. مثلا سروش گفت وقتي جان دادن در راه عقيده ارزان شد، جان ستاندن هم ارزان ميشود و اين يك جنايت است. سوالم اين پ است كه من بايد چه كار كنم كه بسياري از مورخان علم ميگويند تئوري تقدم جان بر عقيده يك تئوري ماسوني است؟!
گفتمان ماسوني اصلاحطلبان، بخواهيم يا نخواهيم، تهديدي نرم عليه گفتمان اصيل انقلاب اسلامي است. همان گفتماني است كه مطلوب استراتژيستهاي جنگ نرم پنتاگون مانند فوكوياما به شمار ميرود، چون به تغيير ذائقه و ميل مردم ميانجامد. اين گفتمان شهادتطلبي براي عقيدهاي حق را جنايت ميداند و تنها قائل به اصالت سود و اصالت لذت است. يك مشت حرفهاي ماسونهايي چون جان لاك را در باب جامعه مدني خاكبرداري ميكنند و به اسم خودشان طرح ميكنند.آقايان ظاهرا اين جوانان بسيجي را بيسواد فرض كردهاند. من بحث سياسي نميكنم. نقد جريانشناختي كار من است. تك تك سخنان رهبران و رييس دولت اصلاحات را در باب تئوريهاي سياسي با تئوريهاي سياسي نظريهپردازان مدرن برابرگذاري كردهام.
فواحش، اسطورههاي عصر مدرن
گفتند كه جامعه مدني، جامعهاي رها از ساحت اسطوره است و بايد اسطورهها، قهرمانان و اسوههاي ديني را فراموش كرد. عبدالكريم سروش گفت كه قهرمان كردن حسين(ع) جنايتي بزرگ است. در عصر اصلاحات، اسوهها و قهرمانان ديني را از جامعه زدودند و به جاي آن اسطورههاي مدرن را گذاشتند. نشريات وابسته به اصلاحطلبان به تبليغ اصناف بازيگران و انواع هنرپيشههاي غربي روي آوردند و ناگهان، مبلغ بيمه اندام تحتاني جنيفر لوپز در صدر اخبارشان قرار ميگرفت. ميخواستند مشتي بازيگر فاسق و فاسد غربي، قهرمان جوان ايراني گردد و زندگي و تيپ موجوداتي چون نيكول كيدمن، تام كروز، جوي فاستر، مايكل جكسن و... الگوي جوانان شود. اين يعني فروپاشي ايدئولوژيك، يعني تغيير نظام ارزشي. به جاي اينكه ما در اوصاف و ساحات قدسي اسوههاي ديني نظر كنيم، كار جوان ميشود نظر كردن در قيمت و حق بيمه اندام فلان خواننده زن خارجي. اين است كه به تدريج خلق و خوي جوان تغيير ميكند. حسن و قبح در ذهن او دگرگون ميشود.
لب لباب "تئوري ماسوني علم "
تئوري ماسوني علم در عرصه سياست با تفكيك مشروعيت كلامي و شرعي از مشروعيت سياسي آغاز مي شود و فقط به امكان حاكميت با سوءاستفاده از آراء جمهور مردم ميانديشد و به فلسفه حاكميت در ابعاد الهي و اخلاقي آن كاري ندارد. اين تنها تكنيك كسب قدرت است كه حاضر است براي جمع كردن آراء مردم پايش را روي فلسفه الهي و فلسفه اخلاق بگذارد و از روي آن بپرد. اين همان ارتجاعي است كه رهبري معظم انقلاب نام آن را ارتجاع روشنفكري نهادند؛ ارتجاعي كه راه به قرن هفدهم ميلادي و لژهاي فراماسونري ميبرد. تفكيك مشروعيت ديني حكومت از مشروعيت سياسي و مردمي، در دو انقلاب فرانسه و آمريكا رقم خورد. بي راه نيست كه در امتداد نظريه بافي هاي آقاي خاتمي، آقاي سعيد حجاريان هم ميگويد ما بايد به اهدافي كه انقلاب فرانسه رسيد، برسيم.
اين تئوريها پس از قرن هفدهم ميلادي از درون لژهاي فراماسونري بيرون آمد. اعضاء انجمن سلطنتي لندن براي ترويج دانش طبيعي و سپس اصحاب دايره المعارف فرانسه، تئوري ماسوني علم را ساختند و پرداختند و فيلسوفاني و مشاهيري چون ژان ژاك روسو، مونتسكيو، ولتر، دني ديدرو، بنجامين فرانكلين، جان لاك (پدر جامعه مدني در غرب) و... نيز زير چتر تشكيلات جهاني فراماسونري به توليد نظريه پرداختند. مورخاني چون ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن و نيز مازيليش در كتاب سنت روشنفكري در غرب به اين فرآيند اشارات دقيقي كرده اند.
انقلاب فرانسه، انقلاب ماسونها بود
آيا فراماسون ها از پديدآورندگان انقلاب فرانسه بودند؟ چرا اين سوال را طرح مي كنم؟ چون امروز نظريه پردازان اصلاح طلب مانند آقاي سعيد حجاريان مي گويند تنها معيار و ملاك موفقيت انقلاب اسلامي ايران آن است كه ببينيم آيا انقلاب اسلامي به نتايجي كه انقلاب فرانسه گرفت، رسيده است. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن، مي گويد در هنگامه انقلاب فرانسه، 629 لژ ماسوني تنها در پايتخت آن كشور وجود داشت كه هر لژ از 50 تا 100 عضو تشكيل شده بود. دورانت اين لژها را نيروي اصلي و محرك انقلاب فرانسه مي داند كه همه مجاري انقلاب را كنترل كردند و نظام مطلوبشان را مستقر ساختند. فرونوفسكي و بروك مازليش در كوشش براي يافتن نيروي اصلي انقلاب فرانسه و تحولات بعدي آن كشور، راي ويل دورانت را تائيد كرده اند.
ريشههاي ماسوني انقلاب آمريكا
بنابراين، اينكه اصلاحطلبان دل در گرو ريشه و نتيجه انقلاب فرانسه دارند، خود حكايت از اين مي كند كه ذهن آنان ماسونزده است. از ديگر سو، مثلا كساني چون آقاي سيد محمد خاتمي، رييس جمهور سابق كشورمان در سال 1379 گفتند كه انقلاب آمريكا و انقلاب ايران ريشهها مشتركي داشتند. من ميخواهم ريشه انقلاب آمريكا را به روايت مازليش كه مورد وثوق نظريهپردازان اصلاح طلب از حيث اعتبار علمي است، بيان كنم. او ميگويد انقلاب آمريكا با نام بنجامين فرانكلين، مغز متفكر فراماسونري گره خورده است. فرانكلين كسي است كه از سوي مورخان غرب به تنهايي مظهر انسان سده هجدهم نام گرفته است. او يك ماسون آمريكايي است كه در لژ بزرگ پنسيلوانيا كه از سال 1728 در مقام نخستين كانون بزرگ فراماسونري در ايالات متحده قرار دارد، به جمع ماسون هاي عصر خود پيوست و در بيست و هشت سالگي استاد بزرگ اين لژ شد. مورخان تاريخ روشنفكري جهان، مانند جيكوب برونوفسكي، نفوذ وسيع و نقش رهبري او در تشكيلات جهاني فراماسونري را عاملي موثر بر انسجام توده مردم در انقلاب آمريكا مي دانند و در انگلستان فرانكلين را نماد انقلاب آمريكا مي شناختند. از ياد نبريد كه اين نماد ماسوني، بزرگترين خائن به حقوق الهي در ايالات متحده است. وقتي تامس جفرسون در نخستين پيش نويس اعلاميه استقلال آمريكا، عبارت "حقوق مقدس و سلب ناشدني " را به كار برد، فرانكلين آن عبارات را حذف و واژه بديهي را جايگزين كرد. واژه اي كه اكنون هم در متن اعلاميه جا دارد و منشاء حقوق سكولار است.
فلسفه روشنگري، دستاورد ماسونها
مورخان غرب اجماع دارند كه ريشه هاي دو انقلاب فرانسه و آمريكا، ماسوني است. در طي اين قرون تمدن سكولار غرب و جهان بي روح مدرنيته، از دل فلسفه ماسوني و شالوده باطنيگري عبراني، يعني كتاب كابالا، پديد آمد. الهيات اين فرقه بود كه اومانيسم و سكولاريسم را ساخت و فلسفه روشنگري را نيز پرداخت. از ديگر سو، اين ميراث ماسون ها در هنگام جنگ سرد به كمك بلوك غرب و نظام سرمايه داري آمد. من در سخنرانيام در همايش ملي ناتوي فرهنگي در دانشگاه ملاير به تفضيل توضيح دادم كه چگونه در عصر جنگ سرد فيلسوفان و علماي اجتماعي اروپا و آمريكا در خدمت سازمان جاسوسي و كلوبهاي سري درآمدند و امروز هم (16 آذر 1387) در روزنامه كيهان پرده از نفوذ فيلسوفان و علماي جاسوس غرب در نظام دانشگاهي ايران برداشتم. سه دهه از انقلاب شكوهمند اسلامي ايران ميگذرد و نه تنها اصلاحطلبان از اين مباني پيروي ميكنند، بلكه متاسفانه اصلي ترين متون درسي دانشگاههاي ايران هم از دل تئوري ماسوني علم پديد آمدهاند.
نويسنده: پيام فضلي نژاد
منبع: سايت دپارتمان مجازي پژوهشهاي راهبردي ايران