"لا كراه في الدين" يعني چه؟ (وبلاگ خبرنگار اصولگرا)

مرحوم علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد: "در جمله: " لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ "، دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از " اعتقادات "، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد. "
حميدرضا بياني نويسنده وبلاگ "خبرنگار اصولگرا "، مطلبي را با عنوان "لا كراه في الدين يعني چه؟ " در وبلاگ شخصي خود منتشر كرده است.
بر اساس اين گزارش در اين مطلب آمده است:
اگر معناي اين بخش از آيهي مباركه اين بود كه در دين هيچ اجباري نيست و مردم آزاد و مجازند كه هر اعتقادي داشته باشند و هر كاري دلشان ميخواهد انجام دهند، ديگر خداوند متعال نه تنها پيامبر، كتاب و احكامي ارسال و انزال نمينمود، بلكه بهشت و جهنمي نيز نميآفريد و آن وقت تازه اين سئوال مطرح ميشد كه اصلاً نتيجهي اين آفرينش و سفر به دنيا و گذر از آن چيست؟
پس چه فرقي بين عالم و جاهل، مؤمن و كافر، ظالم و مظلوم و ... وجود دارد و مگر خداوند حكيم انسان را بيهوده آفريده و يله رها كرده است و مگر عادل نيست (العياذ بالله).
وانگهي مگر ميشود كه انسان در باور يا انجام عملي آزاد و مجاز باشد، اما در نهايت محاكمه گردد كه چرا چنين كردي و چرا چنان نكردي؟
پس با رجوع به عقل و هم چنين آيات قرآن كريم و احكام و بشارتها و انذارها و احكام و حدودي كه بايد در دنيا اجرا شود و جزا و عقابي كه در آخرت داده ميشود، معلوم ميگردد كه منظور از آيه، اعطاي چنين آزادي و مجوز ارتكاب به هر عملي نيست. بايد دقت شود كه اگر چه آيه مباركه به (اجباري در دين نيست ترجمه ميشود) و اين معنا صحيح هم هست، اما هر دو واژهي اكراه و اجبار عربي است.
پس اگر اراده خداوند بر اين تعلق ميگرفت كه در گرايش به دين و انجام اوامر الهي هيچ اجباري نباشد، ميفرمود: لا اجبار فيالدين!
ولي فرمود: لا اكراه فيالدين يعني اكراهي در دين وجود ندارد. و معناي اكراه بسيار وسيعتر از اجبار است. هر چند كه اجبار را نيز حمل ميكند.
واژهي اكراه يعني چيزي كه نزد انسان ناخوشايند باشد و شايد از آن جهت در مورد اجبار نيز به كار ميرود كه انسان از اجبار و كار اجباري كه قبولش ندارد، خوشش نميآيد.
پس، از اين بخش آيهي مباركه قبل از آن كه معناي اجبار را اخذ كنيم، ميفهميم كه در دين خدا هيچ مطلب يا دستوري كه فطرت و عقل انسان آن را نپسندد و نسبت به آن اكراه داشته باشد، وجود ندارد و به همين دليل هم دين اجباري نيست.
اما در خصوص حمل واژه به معناي اجبار نيز بايد دقت شود كه فرمود: اجباري در دين نيست.
چرا كه دين يك مسئلهي اعتقادي و قلبي است و هيچ انساني نميتواند با جبر و زور اعتقادي را بر ديگري القاء نمايد. لذا دين اجباري نفي ميشود.
چنين ديني نه واقعاً دين است و نه مقبول ميافتد. و اگر دقت شود در اسلام (تشيع) قيد شده است كه اصول دين تحقيقي است و تقليد در اصول جايز نيست.يعني انسان بايد با عقل و قلب بدان برسد نه با تقليد از ديگران.
و اين مهم يكي از معاني روشن در دين اجباري نيست ميباشد. مرحوم علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد: در جمله: " لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ "، دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از " اعتقادات "، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است، كه عبارت است از حركاتى مادى و بدنى (مكانيكى)، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلاً جهل، علم را نتيجه دهد، و يا مقدمات غير علمى، تصديقى علمى را بزايد.» الميزان (ترجمه)، جلد 2، ص 523)
نكته مهم ديگري كه براي فهم بهتر منظور آيه كريمه بايد بدان دقت نمود، ترفند دشمنان در نيمه خواندن آيه و حكم به آن است(؟!)
در صورتي كه اين آيه ادامهاي دارد كه هم علت اجباري نبودن دين را توضيح ميدهد و هم نتيجه اعتقاد و عمل به دين مؤمنان را كه عكساش براي كفار ثابت است بيان مينمايد.
آيه چنين است: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (البقره - 256) در دين هيچ اجبارى نيست. (چرا كه راه) هدايت از گمراهى مشخص شده است. پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آورد، به چنان رشته استوارى چنگ زده كه هيچگاه گسسته نگردد. خدا شنوا و داناست.
و در آيهي بعد نيز نتيجهي عدم ايمان و عمل به دين را كه خلود در جهنم و عذاب آتش قيد مينمايد: اللَّهُ وَلىُِّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلىَ الظُّلُمَاتِ أُوْلَئكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(البقره - 257)
خدا ولي مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشنى مىبرد. و آنان كه كافر شدهاند، طاغوت وليّ آنهاست، كه آنها را از روشنى به تاريكيها مىكشد.
اينان جهنميانند و همواره در آن خواهند بود. پس، يك معناي در دين اجباري نيست همين است كه خداوند متعال: انسان را (مانند ملائك يا حيوانات يا ساير موجودات) مجبور نيافريده است و به رغم اين كه اعتقاد به خداوند و انجام دستورات ديني را بر او واجب ساخته، او را مجبور و بياختيار نيافريده است، بلكه با اعطاي عقل و اختيار، او را اشرف قرار داده و سپس با ارسال انبياء راه را نيز براي او روشن نموده و عواقب هر راهي را نيز با صراحت و روشني بيان نموده است.
پس بديهي است كه انسان عاقل و سالم، راه رشد را بر گمراهي ترجيح ميدهد و بر ميگزيند و اگر چنين ننمود، مجازات و عذاب دنيوي و اخروي حق اوست.نه اين كه مجاز است هر راهي خواست برود و هر كاري خواست انجام دهد.
حال كه دانستيم اجبار فقط بر بدن و اعمال فيزيكي ممكن است نه بر باورهاي قلبي و اعتقادي، ممكن است اين سؤال پيش آيد كه پس چرا نظام اسلامي ما را در اموري مجبور ميكند و در صورت نافرماني عقاب هم ميشويم، در صورتي كه ما باوري نداريم و اگر كاري را هم انجام دهيم، از روي اجبار است.
بايد دقت شود كه مجبور نيستيد به معناي مجاز هستيد نميباشد و عقاب دنيوي و اخروي نيز براي همين منظور وضع شده است.
به عنوان مثال: مجبور نيستي نماز بخواني يا روزه بگيري، يعني به تو اختيار اطاعت يا تخلف دادهام، نه اين كه مجازي دلت خواست بخوان و دلت خواست نخوان!
مضافاً بر اين كه اسلام اجازه نميدهد به بهانهي آزادي، حقوق ديگران پايمال گرديده و اقشار متفاوت مورد ظلم واقع شوند.
لذا هر كسي آزاد است كه در خلوت خود گناه كند و راه جهنم را بپيمايد. اما اگر گناه و فساد خود را علني و فرافكني كرد و حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره انداخت، معلوم است كه جلوي او را ميگيرند و مجازاتش هم ميكنند.
دقت شود كه طرح اين گونه شبهات براي بيرنگ كردن دينداري مسلمانان و در نهايت دعوت و آلوده نمودن آنها به گناه است. و گرنه همين بشر، حتي در مقابل قوانيني كه خودش وضع ميكند (چه صحيح باشد و چه غلط) اجبار و ضمانت اجرايي در نظر ميگيرد و سر پيچي از آنها را مستوجب پرداخت جريمه، تحمل زندان، حبس ابد و حتي اعدام ميداند، اما نوبت به اطاعت اوامر الهي كه ميرسد، مدعي ميشود كه خدا خود فرموده: در دين اجباري نيست(؟!) تأمل در اين نكته لازم است كه "اجبار " در مقابل "اختيار " است. پس تا وقتي انسان اختيار دارد كه گناه نكند يا بكند، جبري بر او تحميل نگرديده است و انسان (عاقل و سالم) تا وقتي زنده است داراي اختيار است و ميتواند گناه بكند و يا نكند – نه اين كه مجاز است.
البته ممكن است كه رعايت برخي از قوانين فردي يا اجتماعي (مانند همه قوانين فردي و اجتماعي موجود در جهان) تا حدي محدود بر او (اصطلاحاً) اجبار گردد تا موظف و مجبور شود حقوق ديگران را ضايع ننمايد، ولي اين اجبار دليل بر سلب اختيار ذاتي او نيست و ميتواند مرتكب جرم شود.
چنانچه بر اساس قانون هيچ كس حق قاچاق مواد مخدر را ندارد و اگر كشف شود محاكمه و مجازات ميشود، اما بسياري به آن مرتكب ميگردند، چون اختيار دارند. پس اگر گفته شد: در خودداري از قاچاق مواد مخدر اجباري نيست، اما اگر كسي مرتكب اين جرم شد اعدام ميشود، آيا كسي ميگويد كه ما آزاد و مجازيم تا قاچاق كنيم؟!
در نتيجه، (به غير از خداوند متعال) كسي نميتواند انسان را به بندگي خدا و عبادت مجبور كند، هم چنان كه كسي نميتواند انسان را به كفر يا شرك مجبور نمايد و خداوندي كه به اين امر قادر است نيز انسان را تا وقتي زنده است مجبور ننموده است، ولي انسان بايد عاقلانه عمل كند و اگر مرتكب خطا شد، حتماً مجازات ميشود و براي اين كه نه تنها به مجازات محكوم نگردد، بلكه در نعمت دائمي زندگي كند، بايد اوامر الهي را اطاعت نمايد. و هم چنين اگر حقوق و امنيت ديگران را به مخاطره اندازد، او را با ارشاد و سپس مجازات مجبور ميكنند تا رعايت كند.