IRNON.com
نقش امام صادق (ع) در وحدت بين مسلمانان و جلوگيرى از تفرقه و انشعاب
 

بعد از رحلت پيامبر عظيم‏الشان اسلام اوصياى معصوم او كوشيدند تا آن وحدت و يكپارچگى را حفظ كنند و آنان از حقوق شخصى خويش چشم پوشيدند و از خدشه‏دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند.


 

مقدمه
وحدت و يكپارچگى مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق كلمه ميان ايشان بلكه ضرورت توحيد كلمه بر محور كلمه توحيد براى همه موحدان و خداپرستان روى زمين، از تعاليم و آموزشهاى اساسى آيين اسلام و از اصول فرهنگ قرآنى است. و بر همين اساس، قرآن كريم يكى از عمده‏ترين و سازنده‏ترين اهداف رسالت رسول اكرم صلى الله عليه وآله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بيان مى‏دارد و اگر كسى در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معنى را از شاهكارهاى رسالت محمدى‏صلى الله عليه وآله مى‏يابد. (1)

"واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا "; يعنى همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد.

"واذكروا نعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها " آل عمران /103; يعنى: ياد آوريد نعمت‏خداوندى را در حق شما كه دشمنان يكديگر بوديد او ميان دلهاى شما جمع كرد و در پرتو نعمت‏يكتاپرستى، برادران هم شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را نجات و رهايى داد.

بعد از رحلت پيامبر عظيم‏الشان اسلام اوصياى معصوم او كوشيدند تا آن وحدت و يكپارچگى را حفظ كنند و آنان از حقوق شخصى خويش چشم پوشيدند و از خدشه‏دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازناى تاريخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستين انسانيت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزيه پرهيختند و از دامن زدن به آتش خصومت‏بين مسلمانان، بركنار زيستند و هم ديگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.

ما مسلمانان به اين آيه زيباى قرآن، بيشتر بايد بينديشيم: "فتقطعوا امرهم بينهم زبرا كل حزب بمالديهم فرحون‏ " المؤمنون /53; يعنى: اهل كتاب و پيروان اديان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر يك به آنچه نزد اوست‏خرسند و شادمان گرديدند.

مرحوم مغنيه مى‏نويسد: يكى خود را به موسى عليه‏السلام منسوب داشت و دومى به عيسى‏عليه‏السلام منتسب گرديد و ما خود را به محمدصلى الله عليه وآله پيوسته مى‏دانيم در حالى كه دين و آيين همه پيامبران يكى است و خداى فرستنده و برانگيزنده همه‏شان هم يكى است. پس اين همه دشمنى و عداوت از كجا منشا مى‏گيرد؟! (2)

ايشان در تفسير فشرده خود در زمينه آيه سابق‏الذكر نيز نكته‏هايى ظريف و احيانا تلخ را يادآورده است. او در ذيل آن آيه مى‏نويسد: آيا اين آيه (نهى از تفرقه و جدايى) شامل ما مسلمانان هم هست و يا اختصاص به امتهاى نخستين و گذشته دارد! در نهج‏البلاغه على‏عليه‏السلام آمده: "سياتى عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه‏ " يعنى: زمانى براى شما مسلمانان فرا مى‏رسد كه در آن، اسلام همچون ظرف پرى كه اگر آن را برگردانند خالى مى‏شود، خالى و تهى مى‏گردد، يعنى مورد عمل واقع نمى‏شود.

او در دنباله كلامش مى‏نويسد: مردم قبل از اسلام به سبب كفر و شرك پراكنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صميمى گشتند و امروز بعكس (مع‏الاسف) مردم در زير لواى كفر متحد و يكپارچه‏اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داريم اگر چه مدعى اسلاميت هستيم و چگونه ممكن است اين دعوى صادق باشد كه اسلام مايه نجات از هلاكت و تباهى است. (3)

به عقيده نگارنده، غالب دسته‏بندى‏ها و انشعابها در زمينه مسايل دينى، مذهبى و عقيدتى و حتى موضوعات سياسى كه احيانا با عنوان اختلاف سليقه، توجيه مى‏شوند، منشا معقول ندارند و سايقه شيطانى و داعيه اهريمنى، آنها را راهبرى مى‏كند. چنان كه امروزه، جهان استكبار براى دستيابى به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنيادگرا و جز آن تقسيم مى‏كند و يا انقلابيون مسلمان ايران را با القاء عناوين وسوسه‏انگيز معتدل و تندرو رده‏بندى كرده و با ايجاد آشفتگيهاى داخلى، احيانا به مقاصد ناميمونى دست مى‏يابد و عده‏اى شايد ناخواسته به اين اهداف جامه عمل مى‏پوشانند و آب به آسياى بدخواهان مى‏ريزند هر چند كه خود نيز طرفى نمى‏بندند و تنها جامعه خود را از پيشرفت و تعالى مطلوب بازمى‏دارند.

در حالى كه چه بنيادگرايان و صف مقابل آنان و چه راديكاليست‏ها و طرف مخالف ايشان يعنى رفورميست‏ها و بالاخره همه تندورها و كندروها، اگر در محيط آرام و تفاهم بنشينند و به بحث و حتى جدال احسن بپردازند و تجربه‏هاى چندين صدساله تاريخى را هم آينه عبرت قرار دهند به وحدت نظر مى‏توانند برسند و يكپارچگى و اتحاد و اتفاق را در حد بالايى حفظ كنند.

يك نمونه عينى از آنچه ادعا كرديم روش اخلاقى و فداكارانه امام على اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام است، به هنگامى كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب، پيشنهاد بيعت‏با آن حضرت كردند. و اين در موقعيتى بود كه بيعت‏براى ابوبكر در سقيفه بنى‏ساعده، پيش آمده و امر خلافت و جانشينى به هر حال، به سبكى خاص و با سرعتى تمام، شكل گرفته و خاتمه يافته بود.

مطابق نص نهج‏البلاغه، على‏عليه‏السلام از پيشنهاد مزبور استقبال نكرد بلكه به مناسبت آن، مردم را پندى حكيمانه فرمود و از ابتلا و گرفتارى به فتنه و آشوب، برحذر داشت.

"ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طريق المنافرة وضعوا تيجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة يغص بها اكلها و مجتئى الثمرة لغير وقت ابناعها كالزارع بغير ارضه... " (4) يعنى: اى مردم! موجهاى فتنه و آشوب را با كشتيهاى نجاتبخش بشكافيد و پيش بتازيد. از راه نفرت و كين روى گردانيد و راه مستقيم مهر و وفا را پيش گيريد. تاجهاى تفاخر و منيت و خودخواهى بر زمين نهيد. رستگار و پيروز شد آن كه با داشتن نيروى صالح و بال و پر، نهضت كرد و يا اگر نيروى چندان نداشت آرام نشست و مردم را نيز آسوده خاطر ساخت. اين حكومت و زمامدارى چند روزه دنيايى، آبى تلخ و لقمه ناگوارى را ماند كه در گلوى خورنده گير كند و آن كس كه نابهنگام، ميوه را مى‏چيند همان كسى است كه جز در زمين خود مى‏كارد.

بدين‏ترتيب امام عليه‏السلام دست ابوسفيان را خواند و به پيشنهاد او وقعى ننهاد كه بى‏ترديد ابوسفيان قصد تفرقه‏اندازى و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا على‏عليه‏السلام پندى جانانه و نصيحتى مشفقانه فرمود و در نتيجه به حفظ يكپارچگى جامعه مسلمان و پرهيز از عوامل و انگيزه‏هاى پراكندگى و تشتت تاكيد فرمود. در ادامه همين راه راست و خداپسندانه و وحدت‏آفرين، امام صادق‏عليه‏السلام با اين كه در صلاحيت و كارآيى و در علم و عمل، احدى به پايه او نمى‏رسيد برخلاف برخى كه خود را به هر قيمت مى‏خواهند مطرح سازند و به انگيزه نفع شخصى با شيوه‏هاى گوناگون همچون فرقه‏گرايى شق عصاى مسلمين مى‏كنند، دعويى طرح نكرد، چرا كه زمينه را براى چنان كارى مساعد نمى‏ديد و آن چنان دعوى و اقدام را به گفته جدش اميرالمؤمنين، پريدن بدون بال و پر و كشت و كار در مزرعه غير، مى‏دانست و در يك محاسبه عاقلانه، مى‏ديد كه از چنان عملى، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.

نكته جالب توجه آن كه در عصر امام صادق‏عليه‏السلام، كه عباسيان به بهاى خون علويان و فاطميان و هواداران ايشان، بر كرسى خلافت دست‏يافته و همانند اسلاف امويشان براى تحكيم پايه‏هاى سلطه، باز خون مى‏ريختند و به همين هدف مى‏خواستند مردم را به نوعى، مشغول كنند لذا بازار مكتبهاى گوناگون فقهى، كلامى و فلسفى و حتى الحادى را رواج مى‏دادند و هر كس با گرد آوردن عده‏اى در اطراف خود با اندك مايه‏اى، مذهبى مى‏ساخت و پيروانى به دنبال خود مى‏كشيد، امام به جهاد فرهنگى پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بيشتر و براندازه‏تر را گرفت.

به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندى سال با نحله‏ها و مذهبها و مسلك‏هاى گوناگون مواجه است. مسلمين به همين سبب، با وجود جمعيتى معتنابه گرفتار ضعفى آشكار شده‏اند و با داشتن ثروتهاى عمومى در وضعيتى نامطلوب به سر مى‏برند به طورى كه اين حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخى مصلحان قرار گرفته و به فكر چاره افتاده‏اند. در گذشته‏اى نه چندان دور "دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه‏ " در مصر تاسيس شد كه آثار با بركت آن در مجموعه رسالت الاسلام به يادگار مانده است و مقالات آن گرامى نامه بيانگر حسن نيت و فراوانى دانش و آگاهى گردانندگان آن است. امروزه در شرايط سخت‏تر و اوضاع بحرانى‏تر مسلمين، در ام‏القراى انقلابهاى اسلامى، مجمع‏التقريب با همين هدف تاسيس يافته و اميد است‏به نتايج مطلوب دست‏يابد.

اينك به بحث اصلى يعنى نقش امام صادق‏عليه‏السلام در تقريب مسلمانان مى‏پردازيم:

1 - نحله‏هاى عقيدتى و سياسى:

معتزله از جمله فرقه‏هايى بودند كه در آن روزگار با انشعاب و اعتزال و ايجاد تفرقه و جدايى، با نظراتى من عندى و بى‏پايه، بنياد فكرى خاصى را پى ريختند. اين جمعيت گفتگويى با امام ششم عليه‏السلام كرده‏اند كه نقش تقريب و توحيد را بخوبى ترسيم مى‏كند. و آنك به متن گفتگو توجه كنيد.

عمروبن عبيد، سخنگوى معتزله چنين آغاز سخن مى‏كند:

مردم شام، خليفه را كشته‏اند و خداوند جمعيت ايشان را درهم ريخته و پراكنده‏شان فرموده است و ما انديشيديم و مردى را جستيم كه داراى مردانگى، عقل و دين است و براى خلافت و رهبرى مناسب و شايسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمده‏ايم و مى‏خواهيم با او بيعت كنيم و آن گاه هدفمان را آشكار سازيم و دست‏به انقلاب زنيم و مردم را به پيروى او فراخوانيم. هر كس پذيرفت و با ما شد چه بهتر و هر كه نه بر ما و نه با ما بود ما را كارى با او نيست ولى كسانى كه در برابر ما بايستند و به مخالفت‏با ما برخيزند با آنان پيكار خواهيم كرد.

ما خواستيم اين مطلب را اول بار با شما در ميان بگذاريم چون شما پيروان فراوانى داريد و داراى فضيلت و ارزش هستيد و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بى‏نياز نيستيم.

پس از پايان سخنان نماينده جماعت معتزله، امام صادق‏عليه‏السلام خطاب به حاضران چنين فرمود: آيا همه شما با اظهارات عمروبن عبيد موافق هستيد؟ و پس از آنكه پاسخ شنيد آرى به حمد و ثناى خداوند و سلام و درود بر پيامبر اكرم، پرداخت و چنين فرمود:

ما اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله موقعى كه خداوند معصيت‏شود، به خشم مى‏آييم و وقتى مردم از او اطاعت كنند و فرمان ببرند، راضى و خشنود مى‏گرديم. اى عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاكميت و رشته زمامدارى را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گيرى و به تو گفته شود آن را به هر كه مى‏خواهى واگذار كن آن را به چه كسى تحويل مى‏دهى؟

عمروبن عبيد گفت: آن را به شور مى‏گذارم تا مسلمانان پس از رايزنى، فردى را از ميان خود برگزينند.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: آيا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نيكان و قريش و جز ايشان به رايزنى مى‏پردازى؟ عمرو پاسخ داد. آرى با همه مسلمين به شور مى‏نشينم و ميان عرب و عجم فرقى نمى‏گذارم.

اما صادق عليه‏السلام در ادامه سخن چنين فرمود: آيا تو ابوبكر و عمر (خليفه اول و دوم) را تولى مى‏كنى و يا از عملكرد ايشان تبرى دارى؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست مى‏دارم و عملكردشان را درست مى‏دانم.

امام فرمود: اگر تو از آن دو و عملكردشان تبرى داشتى مانعى نداشت كه مخالف آنان سخن بگويى ولى پس از آن كه آنها را دوست مى‏دارى و به عملكردشان خرسندى چطور برخلاف روش ايشان رفتار مى‏كنى؟! عمر با ابوبكر بيعت كرد بى آن كه با مردم مشورت كند. سپس ابوبكر هم بدون رايزنى با احدى، خلافت را به عمر برگردانيد و خليفه دوم نيز به هنگام مرگ خلافت را ميان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشى را داخل نكرد و درباره اعضاى شورا هم توصيه‏اى كرد كه گمان ندارم تو و ديگر همفكرانت آن را بپذيريد. عمرو پرسيد او چه كرد؟ امام صادق فرمود: او صهيب را فرمان داد كه سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدى در آن رايزنى شركت نكند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاكيد كرد كه اگر سه روز بگذرد و شورا به نتيجه‏اى نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پيش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن ديگر مخالفت كنند گردن آن دو نفر را بزنند. آيا شما با چنين شورايى موافق هستيد؟ و آن را درست مى‏دانيد؟! معتزليان همگى يكصدا گفتند نه ما به چنين شورايى معتقد نيستيم.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: اى عمرو! از اين مطلب بگذريم، اگر فرضا مردم با آن كس كه شما براى امامت و رهبرى برگزيده‏ايد، بيعت كردند و حتى دو نفر هم به مخالفت‏با شما برنخاستند، هر گاه به مشركان برخورديد و آنها اسلام را نپذيرفتند و جزيه هم نپرداختند، آيا شما و صاحبتان علم و دانش آن را داريد كه به روش رسول خدا درباره آنان عمل كنيد؟ عمروبن عبيد گفت: البته، آرى. امام فرمود: چه مى‏كنيد؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذيرش اسلام فرا مى‏خوانيم و اگر امتناع كردند وادار به پرداخت جزيه مى‏كنيم. امام فرمود: اگر مجوسى بودند و اهل كتاب نبودند و يا آتش پرست، گاو و گوساله‏پرست‏بودند و اهل كتاب نبودند، چطور عمل مى‏كنيد؟ عمرو پاسخ داد: كه برابر عمل مى‏كنيم و فرقى ميان آنها نيست. امام صادق‏عليه‏السلام پرسيد: آيا قرآن مى‏خوانيد و با آن آشنا هستيد؟ عمرو گفت: آرى. امام گفت: بخوان، "قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولا باليوم الاخر ولايحرمون ما حرم الله ورسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون‏ " التوبة /92 . يعنى: با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمى‏دارند و به دين حق نمى‏گروند بجنگيد و قتال كنيد تا با خفت و خوارى جزيه بپردازند.

پس خداوند فقط در مورد اهل كتاب چنان فرموده است ليكن شما بين اهل كتاب و ديگران در پرداخت جزيه فرقى نمى‏گذاريد و همه را برابر مى‏دانيد.

عمرو گفت: نظر ما چنين است. امام پرسيد: اين علم و دانش را از كى آموخته‏اى؟ عمرو گفت: همه مردم چنين مى‏گويند. امام فرمود: از اين موضوع هم بگذريم. اگر آنان جزيه نپرداختند و شما با ايشان پيكار كرديد و غلبه يافتيد و غنايمى به چنگ آورديد، آن غنيمت‏ها را چه مى‏كنيد؟ عمرو گفت: يك پنجم آن را كنار مى‏گذاريم و چهار پنجم را ميان همه جنگجويان و سربازان قسمت مى‏كنيم؟ امام پرسيد: غنايم را به طور برابر ميان همه جنگندگان تقسيم مى‏كنيد. عمرو گفت: آرى. امام فرمود: تو با اين وضع، با عملكرد رسول خدا مخالفت مى‏كنى و داور ميان من و تو در اين مساله فقها و دانشمندان مدينه هستند. تو مى‏توانى از ايشان بپرسى و آنان اختلاف ندارند كه رسول اكرم با عربهاى باديه (مشركين) صلح كرد و توافق فرمود كه آنان در سرزمين خود باقى بمانند و هجرت نكنند به اين شرط كه اگر دشمنى قد علم كند، آنان پيامبر را در سركوبى دشمن يارى كنند و از غنايم هم بهره‏اى نداشته باشند. ليكن تو مى‏گويى غنايم جنگى ميان همه كسانى كه در جنگ شركت جسته‏اند برابر تقسيم مى‏شود پس با روش و رفتار پيامبر با مشركان مخالفت مى‏كنى.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: از اين مطلب نيز بگذريم نظر شما در صدقه چيست؟

عمرو آيه صدقه را تلاوت كرد: "انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها... " التوبة /60. يعنى: صدقه‏ها از آن تهيدستان و مستمندان و كسانى است كه آن را گرد مى‏آورند و كارگزارند....

امام فرمود: درست است. ليكن، چگونه تقسيم مى‏كنيد. عمرو گفت: آن را هشت جزء مى‏كنيم و به هر يك از هشت گروه يك جزء مى‏دهيم. امام صادق عليه‏السلام فرمود: اگر يك گروه و يك صنف ده هزار نفر بودند ولى صنف و گروه ديگر فقط يك و يا دو و حداكثر سه نفر بودند باز به اين يكى، دو و يا سه نفر معادل آن ده هزار نفر مى‏پردازى؟ عمرو گفت: آرى چنين مى‏كنيم.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: تو ميان شهرنشين و صحرانشين فرق نمى‏گذارى؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه كارهايت مخالف سيره و عملكرد رسول خدا، عمل مى‏كنى چون او زكات صحرانشينان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشينان مى‏داد و زكوة شهرنشينان را به تهيدستان و فقراى شهرى مى‏داد و هرگز هم برابر تقسيم نمى‏كرد بلكه آن را به اندازه موجود براى افراد حاضر تقسيم مى‏فرمود. اگر در اين مساله نيز شك و ترديد دارى از فقهاى مدينه مى‏توانى بپرسى كه آنان در اين موضوع اتفاق‏نظر دارند.

آن گاه امام رو به عمروبن عبيد و ديگر همراهان و همفكران او كرد و فرمود: "اتق الله يا عمرو! و انتم ايضا ايها الرمط فاتقوا الله فان ابى حدثنى و كان خير اهل الارض و اعلمهم بكتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متكلف " (5) يعنى: اى عمرو! از خدا بترس و شما اى ماعت‏حاضر، از خدا پروا كنيد و از كيفر و خشم او بترسيد. پدرم كه بهترين مردم روى زمين بود و به كتاب خدا و سنت رسول او، داناترين بود به نقل از رسول اكرم فرمود: هر كه شمشير به روى مردم بكشد و آنان را به سوى خود فراخواند در صورتى كه در ميان ايشان كسى وجود دارد كه از وى داناتر است، چنان كس گمراه و متكلف مى‏باشد.

آيا آموزه‏اى جامعتر از اين براى حفظ وحدت و صيانت اتحاد و اتفاق جامعه مى‏توان ارائه داد؟ و آيا امام صادق عليه‏السلام در اين گفتگوى پربار، روى اصلى ترين مساله اجتماعى انگشت نگذاشته است؟ و چه زيبا فرموده‏اند كه اگر نادان ساكت مى‏نشست و دم نمى‏زد و ادعايى نمى‏كرد، اختلاف، براندازى مى‏شد و ريشه‏كن مى‏گرديد. چون عمده‏ترين عامل اختلاف و چندگانگى در هر محيط و جامعه‏اى از آنجا ناشى مى‏شود كه فرد و يا افراد بى‏كفايت مدعى مقام و منصبى مى‏شوند و بدون صلاحيت لازم و كارآيى متناسب، قدم جلو مى‏گذارند و در نتيجه خود گمراه مى‏شوند و جامعه‏اى را به دنبال خود تباه مى‏سازند.

2 - زمينه‏هاى حكمى و فقهى:

آيين اسلام از همان آغاز، به سبب سازگارى تعاليمش با فطرت سليم انسانى و هماهنگى علمى و عملى آن در وجود آورنده شريعت، پيامبر امى صلى الله عليه وآله از همه سو مردم تشنه حقيقت را به خود جذب مى‏نمود و پيروان خود را از لحاظ احكام و انواع حقوق سياسى، اجتماعى و غيره، راهبرى و اداره مى‏كرد و به نيازهاى گوناگون آنان پاسخ مى‏داد.

در زمان رسول خدا، مرجع براى بيان احكام، خود پيامبر بود و سپس به نص روايات معتبر تاريخى، على‏بن ابى‏طالب‏عليه‏السلام حلال مشكلات حقوقى و قضايى و مرجع رفع معضلات احكام بود، شواهد تاريخى خدشه‏ناپذير بيانگر آن است كه حتى در زمان خلفاى نخست و دوم امام عليه‏السلام چنين وظيفه‏اى را عملا برعهده داشت.

در دورانهاى بعد، با اين كه مسايل مورد ابتلا زيادتر و نياز مردم به دانستن احكام عملى فزونتر گرديد و هر چند امامان معصوم از اهل‏بيت رسول‏الله مرجعيت كامل داشتند و در همه زمينه‏ها پاسخگوى مشكلات مردم و معضلات جوامع بودند، ليكن سوكمندانه بايد اعتراف كرد كه سلطه‏گران اموى و عباسى و تشنگان قدرت و حكومت چنان وضعى پديد آورده بودند كه مجال مطرح شدن اولياى معصوم و دانايان شريعت وجود نداشت. حاكمان و ايادى سفاك آنان، به جد، جلو مى‏گرفتند و در صورت مقاومت‏بسادگى پاكترين انسانها را مى‏كشتند. از ديگر سو نياز به فتوا و بيان احكام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافت‏بنى‏اميه و بنى عباس به فكر افتادند و با يك تير دو نشان زدند هم در خانه اهل بيت را بستند و هم به مفتى‏تراشى پرداختند و بر اصل روانى اجتماعى "تفرقه بيانداز ، حكومت كن‏ " همه مراكز قدرت اجتماعى را قبضه كردند و براى رسيدن به اهداف شوم خود، عامل پيدايى مذاهب مختلف و جورواجور شدند. از جمله اقدامهاى امام جعفر صادق عليه‏السلام كه در سيره او انعكاس كامل دارد، جلوگيرى از چنان جريانها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا كه فرصت مى‏يافت، افرادى را كه صلاحيت لازم براى تصدى امرى را نداشتند از اقدام بازمى‏داشت و به موعظه و نصيحت ايشان مى‏پرداخت كه نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است كه پيشتر آورديم.

نمونه ديگر اقدام نصيحتگرانه امام است در زمينه فتوا و بيان حكم خدا و راه رسيدن به اين كه لازمه آن نيز همانند هر منصب و مقام، صلاحيت و شايستگى است و بدون ترديد با نبودن علم و دانش و با فقدان شرايط افتا و اجتهاد و قدرت استنباط نمى‏توان متصدى آن شد. از آن جمله مى‏توان به برخورد امام جعفر عليه‏السلام با ابوحنيفه پديدآورنده مذهب فقهى حنفى اشاره كرد كه نكات آموزنده و تكان‏دهنده‏اى را در بردارد. با خواندن اين رخداد تاريخى كه مورخان و دانشمندان مسلمان همچون كمال‏الدين محمدبن موسى دميرى، عباس قمى، محمدباقر مجلسى، شيخ كلينى و احمدبن على طبرسى و ديگران آن را نقل كرده‏اند معلوم مى‏شود مطرح شدن هر كس و تحت هر شرايط و فتوا و نظر دادن با معيارهاى من عندى و بى‏پايه چه اندازه مى‏تواند در ميان مردم شكاف و فاصله ايجاد كند و صفوف را از هم جدا سازد ولى بعكس اگر هر كارى به اهلش واگذار شود و دانايان بلكه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات كمرنگ خواهد شد.

اما اصل ماجرا؟

ابن شبرمة مى‏گويد: همراه ابوحنيفه بر جعفربن محمد وارد شديم و در معرفى وى به امام گفتم: اين مرد، فقيهى از عراق است و حضور شما آمده است.

امام صادق گفت: شايد او همان كس است كه در دين به راى و قياس مى‏پردازد. آيا او نعمان بن ثابت است؟

ابن شبرمه گويد: من تا آن زمان اسم كوچك ابوحنيفه را نمى‏دانستم و او را به ابوحنيفه مى‏شناختم.

ابوحنيفه پس از سخن امام صادق، پيشدستى كرد و گفت: آرى من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگى شما را سامان دهد.

امام جعفر صادق عليه‏السلام گفت: اى اباحنيفه! تقوا پيشه كن و دين را با راى و قياس، مطرح مساز كه نخستين قياس كننده به هواى خود نظر دهنده، ابليس بود. آن گاه كه گفت من از آدم بهترم پس با قياس، راه خطا رفت و گمراه گشت.

آنگاه گفتگوى نسبتا مفصلى بين امام عليه‏السلام و ابوحنيفه رد و بدل شده و امام در پايان چنين فرمود:

"اتق الله يا عبدالله! و لاتقس الدين برايك فانا نقف غدا و من خالفنا بين يدى الله فنقول: قال الله و قال رسول‏الله و تقول انت و اصحابك: سمعنا و راينا فيفعل الله بنا و بكم ما يشاء " (6)

يعنى: اى بنده خدا! پروا پيشه كن و از خدا بترس و با راى و هوى در دين قياس مكن زيرا روز قيامت ما و مخالفان ما در پيشگاه الهى مى‏ايستيم. ما مى‏گوييم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و يارانتان مى‏گويند شنيديم و راى و نظر داديم پس خدا آن گونه كه بخواهد با ما و شما رفتار كند.

دميرى پس از نقل اين روايت در بيان شخصيت امام جعفر صادق عليه‏السلام چنين مى‏نويسد:

جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن على زين العابدين بن حسين بن على بن ابى‏طالب رضى‏الله تعالى عنهم اجمعين مى‏باشد. و جعفر يكى از دوازده امام بر مذهب اماميه از سادات اهل بيت است و بدان جهت لقب صادق يافت كه همواره سخنش راست‏بود. و او در سنعت‏شيمى و علوم غريبه رساله‏اى دارد.

و در حرف جيم در توضيح لغت جفرة، از ادب الكاتب ابن قتيبه آورده كه كتاب جفر، پوست‏بره‏اى بوده كه امام صادق در روى آن، همه نيازمنديهاى بشر و هر آنچه را كه انسان تا روز قيامت‏بدان احتياج دارد براى اهل بيتش نوشته است. (7)

و ابن خلكان هم اين جريان را نقل كرده است و سخن دميرى عين آن چيزى است كه ابن‏خلكان آورده است او در پايان مى‏نويسد: كشاجم در كتاب "المصايد والمطارد " حكايت كرده كه همين امام جعفر صادق عليه‏السلام از ابوحنيفه رضى‏الله عنه سؤال كرد: در مورد محرمى كه دندان رباعيه آهويى را شكسته باشد چه مى‏گويى؟! ابوحنيفه گفت: اى فرزند رسول خدا چيزى در آن مورد نمى‏دانم.

امام فرمود: تو خود را چنان داهى و چيز فهم قلمداد مى‏كنى ولى نمى‏دانى كه آهو دو دندانى و داراى ثنائيه است و اصلا رباعيه ندارد! (8)

آيا در همان زمان كه به اقرار همين نويسندگان دانشمند چون دميرى و ابن خلكان، شايسته‏ترين، داناترين و آگاهترين افراد، امام صادق عليه‏السلام بوده. اگر رشته امور به دست‏با كفايت او سپرده مى‏شد و امام جلو قرار داده مى‏شد و پيشواى مطاع همگان مى‏گرديد فرقه‏بازى از ميان نمى‏رفت؟!

3 - برخورد با زنادقه:

ملاحده و زنادقه همانند ماترياليستها و كمونيستهاى عصر ما و بى‏خدايان در هر عصر و زمانى و در هر كشوى و سرزمينى، از عوامل گسيختگى و آشفتگى فرهنگى و زمينه‏ساز گسترش تباه‏انديشى بوده‏اند.

ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق عليه‏السلام هم وجود داشته‏اند كه در محيطهاى اسلامى و بلاد مسلمان‏نشين و حتى در خود مكه احيانا عرض‏اندام مى‏كردند و با اصول اعتقادى مردم خداباور، مخالفت مى‏كردند كه براساس نصوص تاريخى برخى شاگردان امام از وقاحت و بى‏حيايى و گستاخى آنان به خشم مى‏آمدند. و وضع آنان را به امام گزارش مى‏كردند كه رساله توحيد مفضل يكى از اين ماجراها و حاوى نكات حكمت‏آموز است. امام صادق عليه‏السلام با برخوردهاى حكيمانه خود به ارشاد مى‏پرداخت و ضمن دفاع از كيان عقيدتى جامعه موحد و خداپرست، آسيب‏زدايى و سازندگى مى‏كرد.

زنادقه با اين وجود كه به روايات اسلامى و نصوص قرآنى، عقيده نداشتند ليكن با سوء تفسير هرج و مرج فكرى ايجاد مى‏كردند و از اين راه به مقاصد شوم و اهداف ناميمون خود مى‏رسيدند.

عبدالمؤمن انصارى گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم عده‏اى حكايت مى‏كنند كه پيامبر اكرم طى روايتى فرمود: "اختلاف امتى رحمة‏ " يعنى: اختلاف امت من رحمت است.

امام صادق عليه‏السلام: اين روايت، صحيح است.

عبدالمؤمن گفت: منظور آن است كه اگر مردم اتحاد و اتفاق را كنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمايند، چنين كارى رحمت است و وقتى اختلاف امت، پسنديده و رحمت‏باشد در نتيجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمت‏خواهد بود و اين صحيح به نظر نمى‏رسد.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: معنى روايت چنان نيست كه پنداشته‏اند، بلكه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: "فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين والينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏ " التوبه /122; يعنى: چرا از هر فرقه و جماعتى، گروهى نمى‏كوچند و از شهر و ديارشان بيرون نمى‏آيند تا با آموزشهاى لازم، دين را بفهمند و احكام را ياد بگيرند و پس از مراجعت‏به اوطانشان، به تعليم و تربيت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.

بنابراين، مراد رسول خدا از آن روايت، آمد و شد مردم ميان بلاد، شهرها و كشورهاست نه اختلاف در دين و نزاع و مخاصمه در آيين و عقيده كه دين حق، يكى بيش نيست. (9)

طبرسى، پس از ذكر روايت در دنباله آن مطالبى از امام ششم نقل مى‏كند كه همانند يك قانون جهانشمول خط و ربط مشخص مى‏كند و معيار ارائه مى‏دهد.

امام صادق عليه‏السلام به نقل از رسول اكرم فرمود: "ماوجدتم فى كتاب الله عز وجل فالعمل لكم به ولا عذر لكم فى تركه و ما لم يكن فى كتاب الله عزوجل و كانت فى سنة منى فلا عذر لكم فى ترك سنتى و ما لم يكن فيه سنة منى فما قال اصحابى فقولوا و انما مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايها اخذ اهتدى و باى اقاويل اصحابى اخذتم اهتديتم و اختلاف اصحابى لكم رحمة. قيل يا رسول‏الله! من اصحابك؟ قال: اهل بيتى. (10)

يعنى: آنچه در قرآن و كتاب خداى عزيز و جليل مى‏يابيد بايد به آن عمل كنيد و در ترك آن عذرى نداريد و آنچه در كتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولى در سنت من يافته شود، عذرى در ترك عمل به سنت از شما، پذيرفته نيست و هر گاه در موردى نه در كتاب و نه در سنت من راجع به آن چيزى نيابيد به آنچه اصحاب من گويند عمل كنيد كه اصحاب من مانند ستارگان‏اند به هر كدام چنگ بزنيد و هر كدام را بگيريد، بر هدايت و رستگارى قرار داريد اختلاف و آمد و شد اصحاب من براى شما رحمت است.

از رسول اكرم صلى الله عليه وآله سؤال شد: اصحاب شما كيستند؟ در پاسخ فرمود: اصحاب من، اهل بيت من هستند.

امام صادق عليه‏السلام در كلامى ديگر همانند سخنان درربار هميشگى خويش، قاطع و قانونمند، ريشه بسيارى از مشاجره‏ها و جبهه‏بندى‏ها را خشكانده و طرح يك جامعه سالم و بدور از هر نوع پراكندگى و چند گانگى را ريخته است آن جا كه فرمود:

"انما الامور ثلاث بين رشده فيتبع و بين غيه فيجتنب و امر مشكل يرد حكمه الى الله عزوجل و الى رسوله. حلال بين و حرام بين و شبهات يتردد بين ذلك فمن ترك الشبهات نجى من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لايعلم‏ ". (11)

يعنى: امور زندگانى سه قسم‏اند: آنچه رشد و صلاح و خوبى آن آشكار است. پس بايد دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدى آن محرز است و بايد از آن اجتناب شود و مشكلات ميان اين و آن كه حكم آنها به خدا و رسول واگذار مى‏گردد. به عبارت ديگر: حلال بين و آشكار و حرام بين و معلوم و شبهه‏هايى ميان اين دو، هر كس شبهات را رها كند از حرامها نجات يابد و هر كه شبهه‏ها را بگيرد گرفتار حرام مى‏شود و ندانسته هلاك مى‏گردد.

4 - بحث‏هاى تفرقه‏انگيز:

خداوند متعال، براساس حكمت، همه مسايل زندگى بشرى را يكدست و صددرصد واضح و بديهى قرار نداده است و چنان كه قبلا خاطرنشان ساختيم رشد و غوايت و هدايت و ضلالت و حق و باطل و بالاخره خوب و بد امور را گاهى مشتبه ساخته است هر چند كه موارد رشد بين و غوايت‏بين و به اصطلاح حق و باطل آشكار هم، كم نيستند. و همين معنا ميدان آزمايش و امتحان انسان است و چنان كه در حديث امام جعفر صادق عليه‏السلام آمده است آن خود يكى از فلسفه‏هاى بعثت پيامبران است.

از جمله نكاتى كه امام صادق عليه‏السلام در زمينه يكپارچگى جوامع، در زير سايه انبياءعليهم‏السلام ، هماهنگ با جدش اميرالمؤمنين على عليه‏السلام در نهج‏البلاغه، يادآورده (12) دو نكته ذيل است:

1 - روشن نبودن حق و باطل و وجود ابهام و آميختگى ميان آن دو.

2 - منع از بحث و جدالهاى بى‏حاصل كه نه تنها به نتيجه نمى‏انجامد بلكه آثار سوء نيز باقى مى‏گذارد.

در مورد نكته نخست، مجلسى روايت مى‏كند كه روزى مردى شامى با برخى شاگردان آن حضرت با تجويز و نظر خاص وى به بحث و سخن نشسته و نتيجه‏اى بسيار خوب و عالى گرفته بودند. امام خطاب به آن مرد شامى فرمود: "يا اخا اهل الشام ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الى الناس ثم بعث انبياء يفرقون بينهما فعرفهما الانبياء و الاوصياء، فبعث الله الانبياء ليفرقوا ذلك... " (13) يعنى: اى برادر كشور شامى! خداوند پاره‏اى از حق و باطل را در هم كرده و در اختيار مردم گذاشته سپس پيامبران را برانگيخته تا آنها را از هم جدا كنند. خداوند حق و باطل را بطور كامل براى پيامبران شناسانده است و بعثت انبياء براى تفريق و جداسازى حق از باطل در آن موارد اشتباه است... و اگر حق و باطل در همه موارد روشن و آشكار مى‏بود، نيازى به بعثت انبياء نمى‏شد.

نكته دوم: بحث و گفتگوى علمى و جدال پيرامون موضوعى عقيدتى آن جا كه روشنگر باشد و انسان را از كوره راههاى پندار و توهم به سرچشمه زلال حقيقت‏برساند پسنديده و بسيار لازم است. "وجادلهم باللتى هى احسن... " النحل /125. يعنى: با حكمت و پند و اندرز نيكو و جدال احسن به راه پروردگارت بخوان كه او داناترست كه چه كسى گمراه است و كدام فرد بر شاهراه هدايت قرار مى‏گيرد.

اما، هميشه و هر بحثى به نتيجه مطلوب نمى‏رسد و هدف را تامين نمى‏كند بلكه بعكس براساس عصبيت و پيشداوريهاى جزمى، آتش لجاجت و خصومت دامن زده مى‏شود و شكافها را فراختر و فاصله‏ها را زيادتر مى‏كند. اين جا است كه بحث و گفتگو نه تنها مجاز نيست‏بلكه احيانا ممنوع مى‏باشد.

در اين جا يادآورى دو نكته حائز اهميت است:

اول آن كه، بحث و مناظره براى گرفتن نتيجه مطلوب است. اما وقتى طرف مباحثه ابدا زير بار سخن حق نمى‏رود، گفتگو با او چه فايده‏اى دارد؟

دوم از شاخى به شاخى شدن از شيوه‏هاى باطلى است كه برخى در مقام صحبت و مناظره، گرفتار آن مى‏شوند و هدف آن است كه حق را نپذيرند.

سوم تاكيد امام بر اين معنا است كه حتى‏المقدور وحدت و يكپارچگى جامعه حفظ شود و با طرح بحثهاى اختلاف‏انگيز كه فقط به كينه‏ها و دشمنيها دامن مى‏زند جامعه را دچار تشتت نكنيم.

در پايان مقال، به داستان طنزآميزى اشاره مى‏كنم كه در عين حال نشانگر يكى از واقعيتهاى غير اجتماعى است. اين قصه، روشن مى‏كند كه همواره در اطراف و اكناف، شياطينى وجود دارند كه معمولا پيرو هيچ يك از طرفين دعوا نيستند، آتش بيار معركه خلاف‏اند و دامن زننده به شعله شقاق.

مؤمن طاق يكى از شاگردان و اصحاب امام ششم جعفر صادق عليه‏السلام با ابوحنيفه برخوردهايى داشته كه در كتب تاريخ و حديث آمده است. از جمله: روزى مؤمن طاق، بر ابوحنيفه وارد شد. او به مؤمن گفت: چيزى راجع به شيعه شنيده‏ام.

مؤمن: آن چيست؟

ابوحنيفه: شنيده‏ام شما شيعيان، وقتى يكى‏تان مرد دست چپ او را مى‏شكنيد تا نامه عملش قهرا بدست راستش داده شود!

مؤمن گفت: اى نعمان! اين را به دروغ به ما نسبت مى‏دهند. ليكن از شما مرجئه هم به ما چنين رسيده: وقتى كسى از شما مى‏ميرد قيفى در دبر او مى‏گذاريد و يك سبو آب در آن خالى مى‏كنيد تا به روز قيامت تشنه نشود.

ابوحنيفه: "مكذوب علينا و عليكم‏ " (14) يعنى: معلوم مى‏شود بر ما و شما (فراوان) دروغ بسته‏اند.

يادداشتها و مآخذ

1- ر.ك: به بحثى تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهج‏البلاغه، ارائه شده به كنگره سوم مجمع التقريب كه توسط آن مجمع تكثير و پخش شده و سپس در مجله ميقات حج‏شماره‏6 به چاپ رسيده است.

2- ر.ك: محمد جواد مغنيه، التفسير المبين، ص‏392.

3- همان.69.

4- نهج‏البلاغه، خطبه پنج، صبحى صالح.

5- ابومنصور، احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، 2/362، با تعليقات خرسان، نجف اشرف والكافى، 5/25. كتاب الجهاد، رجوع كنيد به: محمد حسين مظفر و سيد ابراهيم سيد علوى، امام جعفر صادق،287، رسالت قلم، تهران، اندك فرقى ميان متن كافى و متن احتجاج وجود دارد.

6- الاحتجاج، 2/358، با تعليقات خرسان.

7- كمال‏الدين محمدبن موسى دميرى، حياة الحيوان، 2/4 و 1/279، مصر1389 ه . ق.

8- شمس‏الدين احمدبن محمد معروف به ابن خلكان، وفيات الاعيان، 1/327، دارصادر، بيروت.

9- الاحتجاج، 2/355. از جمله مواردى كه اختلاف به معناى آمد و شد است در آيه 190 آل عمران است: "ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب‏ " اصولا اختلاف مصدر افتعال از ماده خلف است و هر چند كه در مواردى و از جمله در برخى آيات قرآنى، اختلاف به معنى نزاع و كشمكش و چندگانگى آمده و ليكن در آن موارد هم، معناى اصلى كه آمد و شد و جانشينى چيزى بجاى چيزى ديگر و يا شخصى و اشخاصى بجاى شخص و اشخاص ديگر مى‏باشد و در اختلاف به معناى جنگ و ستيز نيز گويا يكى از طرفين مى‏خواهد با از بين بردن مقابل جاى او را بگيرد.

10- همان،356.

11- همان،356.

12- نهج‏البلاغه در اين زمينه، بسيار پربار است. رجوع كنيد به: نور علم، ش‏36 ابعاد حق و باطل در نهج‏البلاغه از نويسنده.

13- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،7م، 408، مؤسسه الوفاء، بيروت.

14- همان،407.

نويسنده: سيد ابراهيم سيد علوى

منبع: فصلنامه مشكوة- شماره 49