IRNON.com
آيا دموكراسى غربى، در جامعه اسلامى مي تواند اجرا شود
 

اگر منظور از دموكراسى اين باشد كه مردم در چارچوب احكام الهى و قوانين شرعى در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنين تعبيرى با دين مخالفت ندارد. در قانون اساسى اين معنا ـ بروشنى ـ تأييد شده و مقصود امام امت كه فرمودند: ميزان رأى مردم است، بدون ترديد همين بوده است.


 

دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم يا «مردم سالارى» است. دموكراسى جديد در غرب، هنگامى شروع شد كه متدينين غربى متوجه شدند آئينى كه به نام مسيحيت در دست آنهاست، كارآيى و قابليت آن را ندارد كه در تمام جنبه هاى زندگى انسان بويژه در زندگى اجتماعى نقش داشته باشد و قانونگذارى نمايد. از اين رو مشكل را بدين گونه حل كردند كه حوزه كاربرد دين و حكمرانى خدا محدود به زندگى فردى انسان و چگونگى رابطه او با خدا باشد. آنها حاكميت دين را در مسائل اجتماعى و سياسى نپذيرفتند به عبارت ساده تر، دين كارش اين شد كه بگويد: نماز بخوان; دعا بكن; توبه و مناجات بنما; و اما اينكه بگويد حكومت چگونه بايد باشد، سياست چيست، قضاوت كدام است و يا نظامهاى ارزشى جامعه بر چه مبنايى است، ربطى به دين ندارد و به صلاح خداست كه در اين مسائل مهم بشر دخالت نكند!

بدين ترتيب دنياى غرب،تكليف خود را با دين مسيحيت كه تحريف شده بود، روشن كرد و در مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى خيال خود را از خدا راحت كرد. آن گاه اين مسأله براى غربيها مطرح شد كه پس از گرفتن حكومت از دست خدا، آن را به چه كسى بسپاريم؟ متفكران غربى به دو راه حل رسيدند:

نخست آنكه حكومت به دست يك نفر سپرده شود و او مطابق ميل خود با مردم رفتار كند. اين شيوه را «ديكتاتورى» ناميدند.

راه حل دوم: آنكه حكومت را به دست مردم بسپارند; مردمى كه بالغ هستند و مىتوانند مصلحت و مفسده خود را تشخيص دهند و مطابق با رأى خود، قانون وضع كنند و يا هر چه را دوست دارند تصويب كنند يا تغيير دهند.

براساس اين نظريه، ملاك خوب و بد، خواست مردم است. خوب و بد مفاهيمى اعتبارىاند كه تابع سليقه مردم اند و ما در عالم واقع و در حقيقت، خوب و بدى نداريم. اگر مردم يك روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب مىشود، ولى نه براى هميشه، بلكه تا وقتى مردم بخواهند; اگر روز بعد گفتند: همان عمل بد است، آن كار بد مىشود باز هم نه براى هميشه. بنابراين، ما خوب و بد حقيقى و عينى نداريم، اينها مفاهيمى اعتبارى و ساخته و پرداخته خود مردم اند، غربىها اين شيوه را كه متكّى بر رأى مردم بود، دموكراسى ناميدند.

هنگامى كه آنها حل مشكل حكومت را منحصر در اين دو راه يافتند، به اين نتيجه رسيدند كه حكومت دموكراسى و آزاد بر حكومت فاشيستى و ديكتاتورى رجحان دارد. آنها يكدل و يكصدا شدند و فرياد زدند: درود بر دموكراسى درود بر آزادى و بدين ترتيب دموكراسى در دنياى غرب رواج يافت و روز به روز بر ارج و قرب آن افزوده گشت، تا آنجا كه هم اكنون به عنوان ارمغان دنياى غرب به كشورهاى ديگر صادر شده، در مملكت ما نيز شعار برخى از روشنفكرنماها گرديده است. غافل از آنكه دموكراسى غربى، زاييده تفكر جدايى دين از سياست است و هيچ گاه نمىتواند با اسلام همسو گردد. زيرا همان گونه كه بيان شد; در غرب ابتدا فرض كردند دين نبايد در عرصه مسائل حكومتى و سياسى دخالت كند، آن گاه ناچار شدند حكومت را به دست مردم بسيارند، تا گرفتار ديكتاتورى نشوند.


دليل ناسازگاري دموكراسي غربي با اسلام

امّا آيا مسلمانان هم ناچارند چنين كارى بكنند؟ آيا اسلام مانند مسيحيت تحريف شده است كه نتواند درباره مسائل اجتماعى و حكومتى و بين المللى نظر دهد و حكم كند؟ اگر اسلام مانند مسيحيت بود، ما دموكراسى را روى چشممان مىگذاشتيم و با غربيها همدل و همنوا مىشديم، اما هرگز اسلام همچون مسيحيّت نيست، بدون ترديد اسلام به تمام جنبه هاى زندگى بشر عنايت دارد و متن قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)سرشار از دستورات اجتماعى و حكومتى است. آيا چنين اسلامى به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل فردى بنده خدا باشيم و در مسائل اجتماعى بنده مردم؟! آيا اسلام به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل نماز، روزه، زكات و مانند اينها به سراغ خدا برويم، اما در مسأله حكومت و سياست معيار مشروعيتِ قانون را رأى مردم بدانيم؟!

بهتر است روشنفكران جامعه ما، ابتدا اسلام را به درستى بشناسند، آن گاه اندكى تأمّل كنند آيا اسلام با دموكراسى غربى قابل جمع است، آن گاه شعار دهند ما مسلمانيم و در عين حال دموكراسى غربى را مىخواهيم!!
اگر مراد از دموكراسى آن باشد كه هر قانونى را مردم وضع كردند، معتبر و لازم الاجراست و بايد محترم شناخته شود، چنين مفهومى قطعاً با دين سازگار نيست. زيرا از نظر دين حق حاكميت و تشريع مختص به خداست; «إِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ».([1]) فقط خداست كه همه مصالح و مفاسد انسان و جامعه را مىشناسد و حق قانونگذارى و تصميم گيرى براى انسان را دارد و انسانها بايد در مقابل امر و نهى الهى و قوانين دينى، فقط پيرو و فرمانبردار بىچون و چرا باشند. زيرا عبوديت خداوند، عاليترين درجه كمال است و اطاعت از فرامين الهى سعادت آدمى را تأمين مىنمايد. بنابراين دموكراسى و مردم سالارى اگر به معناى ارزش رأى مردم در مقابل حكم خداوند باشد، هيچ اعتبارى ندارد، زيرا آنچه بايد در مقابل آن خاضع و مطيع باشيم، فرمان خداست نه رأى مردم.

بنابراين، اگر مردم كشورى در وضعيتى خاص بر امر نامشروعى توافق نمايند و رأى دهند ـ چنان كه در برخى از كشورهاى غربى اين گونه است ـ در چنين موقعيتى قطعاً فرمان دين مقدّم است، زيرا حكم خدا بر تشخيص مردم رجحان دارد. اگر رأى مردم را بر حكم خدا ترجيح دهيم، عملاً خدا را نپرستيده ايم و تابع فرمان او نبوده ايم و ربوبيّت تشريعى خداوند را زير پا گذاشته ايم، كه اين عمل با توحيد منافات دارد.

دموكراسى غربى به معناى بىنيازى از احكام دين و بسنده كردن به آراى جمعى است، و اين دقيقاً سرپيچى ازاطاعت پروردگار به شمار مىآيد. اهميّت دادن به رأى مردم در مقابل حكم الهى، روگرداندن از توحيد و پذيرش شرك جديد دنياى معاصر است، كه بايد با اين بت پرستى جديد مبارزه شود.


معناي مورد قبول از دموكراسي

اگر منظور از دموكراسى اين باشد كه مردم در چارچوب احكام الهى و قوانين شرعى در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنين تعبيرى با دين مخالفت ندارد. در قانون اساسى اين معنا ـ بروشنى ـ تأييد شده و مقصود امام امت كه فرمودند: ميزان رأى مردم است، بدون ترديد همين بوده است; نه آنكه هر چه مردم خواستند ـ حتّى اگر مخالفت حكم خدا باشد ـ ارزش و اعتبار دارد. ميزان، رأى مردم است تا زمانى كه از قوانين الهى خارج نشود و با مبانى شرع مخالفتى نداشته باشد; در غير اين صورت، رأى مردم ارزشى ندارد.

آيه شريفه «وَاَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ»([2]) به اين معنا نيست كه مردم در همه چيز مىتوانند نظر بدهند و حلال و حرام خدا را با شور و گفتگو تغيير دهند; بلكه طبق آيه شريفه «وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلامُؤْمِنَة اِذا قَضى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ»([3]) در احكامى كه از سوى خدا و پيغمبر صادر شده است، مؤمنان هيچ اختيارى در دخل و تصرف ندارند.

[1]ـ يوسف; 67: حاكميت فقط از آن خداست.

[2]ـ شورى: 38; مؤمنان كارشان را با مشورت يكديگر انجام مىدهند.

[3]ـ احزاب: 36; هيچ مرد وزن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، با آن مخالفت نمايد.

نويسنده: آيت الله مصباح يزدي