روايتي از حضور رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوي

نامه را محكم توي دستش گرفته. بقل دستياش ميگويد: خب آقاجان نامهات را بده، دست به دست كنيم تا برسد به مسئولش. ميگويد: «نخير! بايد خودم بدم. الكي كه نيست. كلي حرف زدم اين تو!»
پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمي خامنهاي حاشيههايي از حضور رهبر فرزانه انقلاب در حرم مطهر رضوي را منتشر كردهاست.
بر اساس اين گزارش در اين مطلب آمده است:
«به اطلاع كليه زائرين و مجاورين گرامي مي رساند برنامه سخنراني مقام معظم رهبري (مدظله العالي) به علت نامساعد بودن هوا، از صحن جامع به رواق بزرگ امام خميني (ره) منتقل شده است. شروع مراسم ساعت 15:30»
اين را بلندگوي تمامي صحن ها و رواقها تكرار مي كرد. اين يعني فاتحه تمام برنامهريزيهايي كه از قبل كردهاي، خوانده شد و تمام هماهنگيهايي كه صورت گرفته از بين رفت. اين يعني همه چيز از اول.
من، عكاسان، فيلم برداران و 7 - 8 نفري كه نمي شناختم صدقهسر همان پاراگراف ابتدايي، دست در جيب، پاها جفت، گوشها سرخ و كُلاً در تيپولوژي آدم هايي كه دارند يخ مي زنند، در صحن جامع مقابل دربي كه پلمپ شده و وسايل مان در آن است مشغول گفتمان هستيم! ظاهرا فقط بايد خود بچههاي چك و خنثي بيايند تا پلمپها را باز كنند.
مدتي گذشته است. الان مثل همان چند دقيقه قبل است. هيچ چيز هيچ فرقي نكرده است. باز هم سرما، باز هم گوشي كه سرخ شده است، باز هم دري كه باز نشده است.
يك آقايي در جمع چند نفره ما اعلام كرد: دوستان عكاس! (كلمه دوستان را جوري هجّي كرد كه كلّي گرما در وجودمان احساس كرديم) توجه داشته باشيد! احتمال دارد ديشب وقتي دوربين ها را بچه هاي چك و خنثي بررسي مي كردند، در پايان كار قطعات را جابجا سرهم كرده باشند! لطفا هنگام تحويل به اين موضوع توجه داشته باشيد.
الآن چند دقيقه ديگر است. ديگر براي باز شدن اين در دعا نميكنيم، دعا ميكنيم هوا كمي گرمتر شود.
اين سردي آب و هوا و جابجايي مكان ديدار، خيلي بيشتر از آن چيزي كه فكر مي كردم خيلي چيزها را به هم ريخته است. مثل اينكه خيلي از كارها بايد دوباره كاري شود. فضا يك كم ملتهب است.
بالاخره آنهايي كه بايد مي آمدند، آمدند. وسايلمان را تحويل گرفتيم. بايد از درب مسجد گوهرشاد داخل مي رفتيم، كه البته رفتيم. تجمّع و فشار جمعيت بيش از حَدِّ عادي بود. با كمك بچههاي بازرسي، ما ـ يعني خبرنگاران و عكاسان ـ از يك تونل مجازي در بين جمعيت رد شديم. تونل مجازي يعني تونلي كه 3 متر طول و چند متر عمق دارد و از چند طرف فشار جمعيت استخوانهايت را وَرز ميدهد!
بالاخره از بازرسي اول زنده رد شديم؛ باور كردني نيست.
***اينجا با آنجا فرق دارد. يعني رواق امام (ره) با صحن جامع رضوي. نه فقط به خاطر اينكه اينجا مسقف و گرم است، بلكه بيشتر بخاطر طنين صداهاست. شعارها و فريادهاي جمعيت هر كس را تهييج ميكند. بدون هيچ ليدر و هماهنگ كنندهاي جمعيت شعار ميداد. شعارها، به طور عجيبي هماهنگ بود.
تجمع جمعيت در انتهاي رواق زياد شده. صداي فشار جمعيت به داربستهاي جدا كننده، شنيده ميشود.
سروصدا و التهاب جمعيت خيلي بيشتر از آن است كه بتوان برنامه قرائت قرآن را شروع كرد. قاري مجبور شد چند بار از جمعيت صلوات بگيرد تا فضا را آرام كند. فضا خيلي آرام نشد اما قرائت شروع شد.
يكي از مردم با بچههاي حفاظت حرفش شد. تقريبا جيغ ميكشيد. پيرمردي بود كه احتمالا از اين همه فشار جمعيت به هم ريخته بود. چند نفر بزرگتر آرامش كردند و نشناندنش.
***ميگويد احتمالاً از سال آينده به بچههاي حفاظت يك پلخمون ميدهند تا حساب اين گنجشكهاي بالاي سرمان را برسند. راستي شما بهش چي ميگيد؟ تير و كمان؟
نه، ما هم ميگوييم پلخمون؛ ميخندد و ميگويد: يره تو هم كه همشهري خودماني!
***براي عكاسان هيچ جايگاهي پيش بيني نشده بود. طفلكيها در به در به دنبال يك بلندي بودند تا بتوانند بر روي آن مستقر شوند. تا حالا اين قدر با بحران كمبود «جاي بلند» مواجه نشده بودم! وسط برنامهي مديحهسرايي، به صورت ناگهاني يك تريبون بزرگ را بر روي جايگاه آوردند! مداح مجبور شد برنامه خود را قطع كند.جمعيت هنوز آرام نشده است. پشت جايگاه، فشردگي جمعيت نگران كننده شده است. اگر كسي صدمه ببيند؟... كم كم ميترسم. ميفهمم كه به درد مديريت بحران نميخورم.بعد از قرائت قرآن برنامه مديحه سرايي بود. بعد از آن زيارت خوانده شد. بعد از زيارت، خُب دوباره برنامه مداحي بود. جمعيت خيلي كلافه شده است. كاشكي اين هم فشار و اضطراب جمعيت را براي ديدار ميفهميدند. كاشكي رهبر زودتر ميآمد.
***وقتي اعتراض كردن كه چرا توي اين شلوغي نماز ميخواند، ريز خنديد كه: «نماز شكر است! يكسال است كه منتظر ديدارم. شكر ندارد؟»
***بيقراري جمعيت به قسمت جايگاه هم سرايت كرده است. جايگاه فيلمبرداري، بارها نزديك بود واژگون شود. كم كم ترس از ازدحام جمعيت منطقي ميشود! بايد فكري كرد. هر دفعه پرده پشت جايگاه تكان ميخورد، جمعيت نيمخيز ميشد. دفعه چهارم فكر نميكردم توي اين شلوغي كسي بلند شود. خب، اشتباه ميكردم!
*** "همت مضاعف، كار مضاعف " اين عنوان براي بچههاي تيم حفاظت و هماهنگكننده مراسم بخاطر شرايط امسال و عوضشدن محل برگزاري مراسم در آخرين لحظات بهخاطر سرما و اينكه مردم اذيت نشوند، تبديل شده بود به «همت فوقالعاده، كار فوقالعاده»
***نامه را محكم توي دستش گرفته. بقل دستياش ميگويد: خب آقاجان نامهات را بده، دست به دست كنيم تا برسد به مسئولش. ميگويد: «نخير! بايد خودم بدم. الكي كه نيست. كلي حرف زدم اين تو!»
***جمعيت در قسمت جايگاه سرريز دارد. يعني اگر همه آنهايي كه ايستادهاند بخواهند بنشينند، جمعيت از درب و پنجرههاي اطراف بيرون ميزند! مردم فرياد ميزدند: «بنشين آقا». با التماس گفت: «از 10:30 صبح به عشق رهبر آمدم. حداقل يك نظر ببينمش».
با خنده ميگفت ورودي ديدار ميخواستم قيد كيفم را بزنم؛ بَس كه گيت شلوغ بود. خواستم بيندازمش آنجا. ترسيدم فكر كنند تويش شيء خطرناكي است!
***اگر يكي از من مي پرسيد كه موقع ديدارها، وقتي آقا بيايد، مردم چه مي كنند و تو چه مي كني، حتما مي گفتم: مردم هلهله ميكنند، نه! هروله ميكنند. از تَهِ تَهِ گلو فرياد ميزنند و شعار ميدهند و مو روي بدنشان سيخ ميشود. من هم شايد اوايل همين كار را ميكردم اما چون من خبرنگار هستم و در اين موقعيتها زياد قرار مي گيرم فكر نكنم ديگر از اين جور كارها بكنم! وقتي آقا آمد هروله و هلهله نكردم؛ از تَهِ تَهِ گلو هم فرياد نكشيدم اما مو روي بدنم سيخ شده بود...
***دوتا از بچههاي هلال احمر آورندش كنار. گونههايش ميلرزيد. حالش كه جا آمد، پرسيد: صداي آقاست؟ گفتم: بله. زود سرك ميكشد كه آقا را ببينيد.
نگرانيها هم خيلي بي مورد نبود. تا حالا دو نفر مصدوم را سردوش به بيرون هدايت كردند...
***اين فيلمبردار كنار من ـ همان كه نزديك بود بارها واژگون شود ـ خبر از كشف يك توطئه جديد داد! به نظر اين بندهي خدا جمعيت تعمداً دوربين او را تكان ميداد تا تصاوير آقا با لرزش ضبط شود! حتي تصميم گرفته بود اين مطلب را هم به بچه هاي حفاظت بگويد!
***وقتي آقا درباره ماجراي بعد از انتخابات گفت، آنجا كه «همه مردم هم 24 ميليونيها، هم 13 ميليونيها از كيان نظام دفاع كردند» با تمام وجود تكبير ميگويد و شعار ميدهد. انگار كه دلش آرام شده باشد سرجايش مينشيند.
آقا با نامبردن برخي از دستاوردهاي علمي خطاب به جوانان، كه ايران را تا سطح 8 كشور برتر جهان شاخص كرده است، به همت و كار مضاعف در پيشرفت علمي تاكيد ميكنند. تاكيدات آقا كجا و سرسري گذشتن و كم اهميت جلوه دادن برخي از مسئولان و سازمانهاي مختلف و حتي برخي از روشنفكران كجا؟ انصافا كه سيستم تبليغاتي و مانورمان بر روي دستاوردهايمان افتضاح است!
***سخنراني را گوش ميدادم كه پيرمردي از من خواست از طرفش براي آقا نامه بنويسم. اهل گرگان بود. 60 ساله با 5 نانخور؛ بيماري صرع داشت براي همين هم از كارخانهاي كه 14سال در آن كار ميكرد، اخراج شده بود. ميگفت بنويسم كه از كارخانه شكايتي ندارد چون خودش ديگر قادر به كار نبود، مستمري دريافتياش از بهزيستي تنها 40 هزار تومان است...يك گوشم به او بود و يك گوشم به صحبتهاي آقا، اما كمكم هر دو گوشم براي شنيدن حرفهاي پيرمرد شد.مرد ميانسالي بعد از كنجكاوي، وقتي فهميد دارم حاشيهنويسي ميكنم و احتمالا دستم به جايي ميرسد! خيلي آرام و منطقي از نوع برگزاري امسال، نظم و انتظامات و صدمات احتمالي مردم، به من شكايت كرد تا به گوش كسي برسانم.
***كناري نشسته بود و تند تند مينوشت. بغل دستياش گفت «حالا كه داري مينويسي براي بد حجابي و اعتياد هم توي نامهات بنويس!»
***شعر، شعار، شعور... يكي دارد خونهاي در رگش را به آقا هديه ميكند، ديگري با تمام وجود ميگويد ديگر نميگذارد رفتار مردم كوفه تكرار شود، عدهاي هم آمدنشان را تنها به عشق رهبر و مولايشان فرياد ميزنند. در اين فضا هيچ تعارف و چاپلوسي و خودشيريني وجود ندارد. دليل اثبات اين حرفم اشكهاي دانهدانه روحاني جواني است كه به دور از چشم همگان به ستوني تكيه زده و از ديدگانش جاري است. دليل حرفم نوجواني است كه با اجازه از بچههاي تيم حفاظت بالاي داربستي رفته و براي آقا دست تكان ميدهد. دليل حرفم مرد ميانسالي است كه شناسهي روستايي بودنش چهره آفتاب سوختهاش است؛ مرتب با دودستش براي آقا دست تكان ميدهد و آنها را بر لبانش ميگذارد و هي اين حركتش را تكرار ميكند...