مساله طلاق، علل و عوامل

بالارفتن ميزان طلاق در دوره ما سبب شده است كه مسئله طلاق موردتوجه گروه زيادي از كارشناسان قرار گيرد. در خيلي از موارد حتي گروهي آن را به عنوان نشانه اي بر از ميان رفتن خانواده در سالهاي آينده تلقي كرده اند.
مقدمه 
غالبا گفته مي شود كه امروزه مردم با غم و تشويش كمتري در مقايسه با گذشته به ازدواج روي مي آورند، چرا كه طلاق براي آنان در حكم بيمه اي تلقي مي شود و در صورتي كه ازدواج ايجاد مشكل كرده و يا حالت موفقيت آميز و خشنودكننده اي براي آنها نداشت مي توانند آن را رها كنند. اكثر طلاق ها وقتي اتفاق مي افتد كه ازدواج و يا ازدواج كنندگان جوان هستند. 
تمامي ازدواج ها پس از سپري شدن ايام شادي آفرين عشق و محبت دستخوش گونه اي از بحران و تطابق مي گردد و تمامي زوج ها حداقل چند گامي را در راه از ميان بردن پيوند ميان خود گام بر مي دارند. چرا گام هاي برخي از افراد بلندتر است؟ البته اين پرسش را نمي توان با اتكاي به يك عامل به تنهايي پاسخ داد بلكه مجموعه اي از علل مطرح است كه به تنهايي و يا در ارتباط با يكديگر سبب انهدام حيات زناشويي مي شود. 
تعريف طلاق 
انحلال رابطه همسري در ازدواج دائمي را كه بعد از آن از نظر رعايت حقوق و تكاليف مربوط به زناشويي مسئوليتي براي دو همسر نخواهد بود، طلاق مي گويند. (شناخت اسلام، صفحه 322) 
اگر ازدواج را قراردادي بين دو شخص براي زندگي مشترك بدانيم، اين قرارداد همواره دائم نيست و گاهي بنا به دلايلي فسخ مي شود. جريان فسخ قرارداد بين يك زوج را اصطلاحا طلاق مي گويند. 
هيچ دختر و پسري در آغاز زندگي و در پاي سفره عقد تصور نمي كنند كه ممكن است روزي مشكلات چنان بر او غلبه كند و شرايطي بر او تحميل شود تا دادخواست طلاق داده و به زندگي مشتركش پايان دهد. 
طلاق احساس باخت و يا زنده بودن در ارتباط زناشويي است كه طرفين آن براي رهايي از اين احساس اقدام به جدايي مي كنند. گاهي طلاق تنها راه منطقي براي حل مشكل به نظر مي رسد. آنچه داراي اهميت است نگرش متفاوت افراد جامعه نسبت به اين پديده است. 
طلاق دلايل گوناگوني دارد. اين دلايل متناسب با موقعيت، طبقه و جايگاه اجتماعي زوجين متفاوت است. شناخت عوامل موثر در شكل گيري اين پديده در كنترل و كاهش آن نقش بسزايي خواهد داشت. 
دگرگوني در ساختار خانواده 
دگرگوني در ساختار خانواده در جوامع امروزي، از كوچك شدن حجم خانواده، دگرگون شدن برداشت هاي افراد از طلاق و تغييراتي در نقش هاي مردان و زنان سرچشمه مي گيرد. 
از آنجا كه طلاق براي پايان دادن به پيوند زناشويي زوج هاي صاحب فرزند به صورت روش پذيرفتني و قابل دفاعي در آمده است، به اين علت نيز دگرگوني هايي در ساختار خانواده پديد آمده است. وقتي پدر يا مادري براثر طلاق خانواده را ترك مي گويند، كاركردهاي خانواده و نگهداري از فرزندان بايد طوري تنظيم شوند كه اين فقدان جبران گردد. 
چشمداشت ها و نقش هاي زن و شوهر امروز به شدت تغيير كرده اند اما بيشتر اين دگرگوني ها در مورد زن مصداق دارد. روز به روز به تعداد زناني كه كار مي كنند و در درآمد خانوادگي سهيم اند و در خانواده اقتداري به هم زده اند، افزوده مي شود. امروزه بسياري از زنان طبقه متوسط تحصيلاتشان را تكميل مي كنند و پس از ازدواج كار مي كنند تا نخستين فرزندشان به دنيا آيد. اين گونه مادران يا تنها در نخستين سالهاي كودكي فرزندشان در خانه مي مانند و از او مراقبت مي كنند و يا خدمتكاري را براي نگهداري از فرزند يا با سپردن به مهدكودك ها اين نقش را به ديگري مي سپارند تا خودشان بتوانند تمام وقت كار كنند. جنبش آزادي زنان و حركت هاي زنان (فمينيستي) در تغيير نقش هاي اجتماعي جوامع نوين بسيار موثر بوده است. 
برداشت مردم جوامع امروزي از طلاق در دهه هاي گذشته نيز دگرگون شده است. در دهه هاي گذشته طلاق براي مردم جوامع امروزي قابل قبول تر شده است. در گذشته زوج ها بيشتر در كنار هم مي ماندند كه احساس مي كردند ادامه زندگي زناشويي شان به مصلحت فرزندانشان است. اما امروزه اين تشخيص وجود دارد كه براي فرزندان، طلاق پدر و مادر بهتر از ادامه زندگي خانوادگي پركشمكش مي تواند براي كودك از طلاق والدين زيانبارتر باشد. (درآمدي به جامعه شناسي، بروس كوئن، صفحه 133) 
علل و عوامل موثر در طلاق 
به گفته كارشناسان ازدواج هايي كه در آنها هماهنگي بيشتري ميان زوجين وجود دارد موفق ترند و كمتر به طلاق مي انجامند. تشابهاتي مانند طبقه اجتماعي، سطح تحصيلات، سطح هوش، هم نژاد بودن، دين مشابه داشتن، هم زبان بودن و... يك ازدواج موفق را رقم مي زند. ازدواجي كه با تشابه نژادي، زباني، رواني واجتماعي صورت بگيرد ازدواجي موفقيت آميز است. 
تفاوت طبقاتي يكي از عواملي است كه با امكانات اجتماعي معمولاديدگاه هاي مختلفي را به وجود مي آورد البته اگر دو نفر آن اندازه از آگاهي لازم برخوردار باشند كه اين تفاوت ها را به رسميت بشناسند ازدواجشان منعي ندارد. 
در اصل مهمترين دلايل طلاق توقعات نادرستي است كه طرفين از يكديگر دارند.در عين حال موارد زير قابل اشاره است: 
1- عدم آگاهي جنسي 2- شهرت يكي از طرفين 3- بيماري و يا نقص جسماني 4- نبود امنيت شغلي 5- تضاد فرهنگي 6- فقر مالي 7- عدم درك متقابل افراد از يكديگر 
اما يكي از مهمترين عوامل طلاق در جامعه امروز ما بحران شخصيت است. همان بحراني كه سبب مي شود ازدواج ها صورت گيرد. بحران تنهايي يا يك خلاء عاطفي خلائي است كه باعث مي شود در سن پايين فرد تصميم به ازدواج بگيرد. با ازدواج اين گره يا عقده را از هم بگسلد. چنين افرادي كه هنوز به بلوغ رواني كامل نرسيده و آگاهي لازم را جهت ازدواج ها ندارند، فقط براي اينكه تنهايي خود را پر كنند به سراغ ازدواج مي روند. اين افراد نه به روابط جنسي، نه به ماديات و نه به ظواهر و... به هيچ چيز توجه نمي كنند و تنها توجه آنها به تشكيل زندگي تازه و استقلال فردي در نتيجه جدا شدن از خانواده خود است. همين بحران شخصيت باعث مي شود كه فرد به هيچ كدام از تفاوت هاي فرهنگي و... با فرد مقابل توجه نكند تا فقط به استقلال فردي دست يابد. پس به طور غيرمستقيم بحران شخصيت طلاق را نيز براي فرد رقم مي زند. 
گفته مي شود يك ارتباط جنسي مناسب 60 تا 70 درصد باعث رونق زندگي زناشويي مي شود و متاسفانه ديده مي شود كه خيلي از طلاق ها به خاطر نداشتن يك ارتباط زناشويي مناسب است. 
فالسام(1) جامه شناس آمريكايي سعي كرده است كه علل بحران هاي زناشويي را در چهار دسته زير طبقه بندي كند: 
1- عوامل موقعيتي و غيرشخصيتي مانند سلامت بدني، شرايط اقتصادي، مداخله نزديكان، تولد فرزند ناخواسته و به عبارت ديگر گونه اي از بدشانسي 
2- نارسايي هاي شخصيتي در يكي از زوجين يا هر دو، مانند گرايش هاي روان بيمارانه، الكليسم، عقيم بودن، گرايش هاي جنسي انحرافي و ساير علائم انحرافات رواني 
3- تفاوت ها يا عدم تشابهات شخصيتي از لحاظ سوابق ذهني، اجتماعي، مذهبي، هنري و يا حساسيت ها 
4- عدم توافق نقش ها مانند گرايش هاي ناهمسان زوجين و محروميت هاي ناشي از عدم توانايي ازدواج در برآوردن انتظارات هر كدام 
بسياري از عواملي كه سبب از ميان رفتن ازدواج مي شود ناشي از نقش هايي است كه زن و شوهر در زندگي زناشويي خود ايفا مي كنند و آنها را در دوران كودكي و در خانواده قبلي خود آموخته اند. عمل كردن به اين نقش ها غالبا براي هر يك از زوجين حالت ناهوشيار دارد و آنچه كه مسئله آفرين است، عدم تناسب آنها با يكديگر و در چارچوب يك كانون خانوادگي است. در ميان اين نقش ها كه تنوع زياد دارند مي توان به موارد زير اشاره كرد: 
الف) شوهر زير نفوذ زن؛ مرد با پذيرش نقش تابع در خانه پدري و يا در گروه همبازي هايش در زندگي زناشويي نيز تسلط همسرش را مي پذيرد. 
ب) زن يا شوهر عزيزدردانه؛ شخصي كه در كودكي عزيز پدر و مادر و در نوجواني موردستايش آنها باشد در زندگي زناشويي نيز همين انتظار را از همسرش دارد. 
ج) شوهري كه مي خواهد او را بپرستند؛ اين چنين فردي غالبا براي پدر و مادرش درحكم خداي كوچك بوده است. 
د) حسادت غيرعادي زن يا شوهر؛ اين حالت احتمالاناشي از محروميت هاي عاطفي در دوران كودكي است. 
هـ) سردمزاجي زن؛ اين حالت غالبا معلول نارسايي در آموزش زندگي زناشويي است. 
و) زن بچه صفت؛ زن مانند دختر كوچك مادرش هرگز اجازه ندارد كه بزرگ شود. 
ز) شوهر غيرقابل اتكا؛ مردي كه اعتقاد دارد تمامي زنان بايد مانند مادرش او را دوست بدارند. 
بررسي هايي كه در ايالات متحده آمريكا در موارد شرايط مساعد براي ازدواج هاي توام با خشنودي و موفقيت صورت گرفته است عوامل و شرايط زير را موثر مي داند: 
الف) تشابه زوجين از لحاظ اعتقادات مذهبي 
ب) وجود دوران نامزدي به مدت شش ماه و بيشتر 
ج) وجود سابقه مناسب در زندگي خانوادگي و بويژه دوران كودكي زوجين 
د) دارا بودن درآمد در حد متوسط به هنگام ازدواج 
هـ) تطابق پذيري و قابليت انعطاف زوجين 
و) تشابه نسبي سطح آموزش و بالاتر بودن آن 
ز) دارا بودن آموزش كافي در زمينه خانوادگي (مقدمات جامعه شناسي، دكتر منوچهر محسني، صفحه 325) 
آثار و نتايج طلاق 
طلاق از نظر رواني و حقوقي و اجتماعي آثاري دارد كه بعضي از آنها مربوط به خود دو همسر است و بعضي ديگر به خانواده آنها و در صورتي كه از آن ازدواج فرزنداني هم به وجود آمده باشند، جدايي تاثير بسيار قابل ملاحظه اي در وضعيت كودكان آنها از جهات مختلف خواهد گذاشت. 
مهمترين اثري كه دارد احساس جدا شدن، تنهايي و منزوي شدن فرد است كه اين اتفاق احتمال سوءتعبيرها و حتي خودكشي را افزايش مي دهد و در اينجاست كه فرد از زندگي لذت نمي برد و احساس پوچي به او دست مي دهد و با خود مي گويد من براي چه زنده ام؟ حالاچه بر سر من مي آيد؟ از اين پس چگونه بايد زندگي كنم؟ بعد از اين عامل بدبيني فرد نسبت به جنس مخالف و تعميم آن نسبت به همه افراد جامعه شكل مي گيرد. يك عامل كه باعث تشديد اين حس مي شود كه افراد جامعه نسبت به اين افراد احساس ترحم مي كنند و به آنها برچسب مي زنند، در نتيجه فرد احساس كمبود بيشتر كرده و تنهايي او تشديد مي شود. از طرفي دلسوزي بيش از حد اطرافيان و جامعه نيز باعث مي شود مشكلات روحي افراد مطلقه تشديد شده و جو بي اعتمادي به وجود آيد. 
تدابيري براي پيشگيري و كاهش وقوع طلاق 
طلاق ضربه و بحران زندگي است كه تاثير عظيم بر شخص مي گذارد. افراد مشكلات مشتركي در مورد طلاق دارند. خيلي ها احساس شكست، خيانت و سردرگمي مي كنند. البته اين پايان داستان نيست و طلاق انتهاي راه نيست و راه حل هايي نيز وجود دارد كه مي توان از طريق آن مشكل را قبل از وقوع حل نمود. 
از آنجايي كه ناآگاهي در زمينه هاي مختلف يكي از مهمترين عوامل طلاق است، بنابراين مشاوره دادن به افرادي كه مي خواهند ازدواج كنند و بالابردن سطح آگاهي آنها، در جهت موفق بودن ازدواج كمك شايان توجهي است. اينكه از وقوع طلاق تا آنجا كه ممكن است جلوگيري شود، پيش بيني هايي به عمل آمده و توصيه هايي شده است از جمله: 
1- تاكيد فراوان درباره دقت در انتخاب شوهر 
2- توصيه مكرر به خوش رفتاري و گذشت از غفلت ها و تخلفات جزئي همسر كه در زندگي معمولاپيش مي آيد. 
3- تسلط بر نفس كه خشم هاي آني غلبه نكنند و اقداماتي عجولانه انجام نگيرد. 
4- تشكيل محكمه داخلي خانوادگي براي حل اختلاف دو همسر. [شناخت اسلام، صفحه 322] 
اسلام و مسئله طلاق 
اسلام با طلاق سخت مخالف است. اسلام مي خواهد تا حدود امكان طلاق صورت نگيرد، اسلام طلاق را به عنوان يك چاره جويي در مواردي كه چاره منحصر به جدايي است تجويز كرده است. اسلام مرداني را كه مرتب زن مي گيرند و طلاق مي دهند و به اصطلاح مطلاق مي باشند دشمن خدا مي داند. 
از نظر اسلام منفورترين حلال ها در نزد خدا طلاق است.(2) 
مكانيسم طبيعي ازدواج كه اسلام قوانين خود را براساس آن وضع كرده است كه زن در منظومه خانوادگي محبوب و محترم باشد. بنابراين اگر به عللي زن از اين مقام خود سقوط كرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بي علاقه شد، پايه و ركن اساسي خانوادگي خراب شده است. يعني يك اجتماع طبيعي به حكم طبيعت از هم پاشيده است. اسلام به چنين وضعي با نظر تاسف مي نگرد ولي پس از آنكه مي بيند اساس طبيعي دين ازدواج متلاشي شده است نمي تواند از لحاظ قانوني آن را يك امر باقي و زنده فرض كند. اسلام كوشش ها و تدابير خاصي به كار مي برد كه زندگي خانوادگي از لحاظ طبيعي باقي بماند، يعني زن در مقام محبوبيت و مطلوبيت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقي بماند. 
توصيه هاي اسلام بر اينكه زن حتما بايد خود را براي شوهر بيارايد، هنرهاي خود را در جلوه هاي تازه براي شوهر به ظهور برساند، رغبت هاي جنسي او را اشباع كند و با پاسخ منفي دادن به تقاضاهاي او در او ايجاد عقده و ناراحتي روحي نكند و از آن طرف به مرد توصيه كرده به زن خود محبت و مهرباني كند، به او اظهار عشق و علاقه نمايد، محبت خود را كتمان نكند و همچنين تدابير اسلام مبني بر اينكه التذاذات جنسي محدود به محيط خانوادگي باشد، اجتماع بزرگ، محيط كار و فعاليت باشد نه كانون التذاذات جنسي. توصيه هاي اسلام مبني بر اينكه برخوردهاي زنان و مردان در خارج از كادر زناشويي لزوما و حتما بايد پاك و بي آلايش باشد همه و همه براي اين است كه اجتماعات خانوادگي از خطرات از هم پاشيدگي مصون و محفوظ بمانند. 
حيات خانوادگي وابسته است به علاقه طرفين نه يك طرف. منتهاي اهانت و تحقير براي يك زن اين است كه مرد بگويد من تو را دوست ندارم، از تو تنفر دارم و آنگاه قانون بخواهد به زور و اجبار آن زن را در خانه آن مرد نگه دارد. قانون مي تواند اجبارا زن را در خانه مرد نگهداري كند ولي قادر نيست زن را در مقام طبيعي خود در محيط زناشويي، يعني مقام محبوبيت و مركزيت نگهداري كند. از اين رو هر زمان كه شعله محبت وعلاقه مرد خاموش شود ازدواج از نظر طبيعي مرده است. متقابلانيز با سلب علاقه زن از مرد حيات خانوادگي به پايان مي رسد. به هرحال تفاوت زن و مرد در اين است كه مرد به شخص زن نيازمند است و زن به قلب مرد. 
حمايت و مهرباني قلب مرد آن قدر براي زن ارزش دارد كه ازدواج بدون آن براي زن قابل تحمل نيست. [نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهري، ص 245] 
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: 
بهترين مردان شما كساني هستند كه براي زنان خود بهترين شوهر باشند. 
بهترين زنان شما آنانند كه با مهر و محبت باشند، در مراقبت خودشان از نظر حفظ عفت بكوشند، نسبت به شوهر خود حالت نافرماني و تكبر به خود نگيرند، آرايش و خودنمايي آنان براي شوهرشان باشد، در غياب او رعايت امانت و حقوق همسري او بنمايند. 
و از حضرت علي(عليه السلام) منقول است: 
با پاكدامني خودتان چشم او را از نظر داشتن به ديگران پوشيده و فكر او را از انديشه گناه باز داريد و با او چنان باش كه در پناه سنگر خانوادگي و ارضاي اميال مشروع خود، هوس هاي نامشروع پيدا نكند. 
نتيجه بحث 
دلايل احتمالي از هم گسيختگي زندگي زناشويي از طريق طلاق، تقريبا بي شمارند زيرا پيوند زناشويي دو شخصيت منحصر به فرد با دو زمينه متفاوت را براي زندگي در زير يك سقف گردهم مي آورد. شايد مهمترين دليل طلاق اين باشد كه پيش از ازدواج، يك طرف زناشويي از طرف ديگر چشمداشت هاي بيش از حدي دارد. اين چشمداشت ها عبارتند از: منزلت اجتماعي، رابطه جنسي، اشتهار، سلامت جسماني، امنيت شغلي و نقشي كه يك فرد از همسرش انتظار دارد. 
در جوامع امروزي عشق و علاقه پرشور يكي از عوامل مهم زندگي زناشويي به شمار مي آيد. پيش از ازدواج يك زوج معتقدند تا زماني كه عشق شان به همديگر فروكش نكند، بر هر مشكلي مي توان فائق آمد. آنها بزودي تشخيص مي دهند كه آتش عشق پيشين شان فروكش كرده و براي حل مسائل شان بايد راه هاي عملي تري را در پيش بگيرند. 
پي نوشت : 
1-olsom F 
2- منفورترين چيزها در نزد خدا طلاق است. پيغمبر اسلام(صل الله عليه و آله و سلم) 
مآخذ: 
1- حسيني بهشتي و ديگران، سيد محمد، شناخت اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران بي تا، ص521 
2- كوئن، بروس، درآمدي به جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، چاپ دوم 1371، ص352 
3- محسني، دكتر منوچهر، مقدمات جامعه شناسي، ناشر: دكتر منوچهر محسني، تهران چاپ ششم 1369، ص352 
4- مطهري، شهيد مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام، دفتر انتشارات اسلامي، تهران، چاپ نهم، 1359، ص359 
نويسنده : مرضيه عليايي 
.................................................................................................................... 
منبع: رسالت