"موج " او ار ميبرد به عاشوراي سال فتنه و اشك (وبلاگ قطعه 26 )

"موج " او را ميبرد به اوج درگيري. به يك كيلومتر جلوتر از خط مقدم. به سه راهي شهادت. به سه راه جمهوري به عمليات محرم و به عاشوراي سال فتنه و اشك. به آن 8 سال و اين 8 ماه.
حسين قدياني نويسنده وبلاگ "قطعه 26 "، مطلبي را با عنوان "تخت عباس " در وبلاگ شخصي خود منتشر كرده است.
بر اساس اين گزارش در بخشي اين مطلب آمده است:
يك دستش ظاهراً سالم است اما تكان نميخورد، حتي با فيزيو تراپي. تركشها جا خوش كردهاند و تحرك را از دست "عباس " گرفتهاند.
يك پايش را در جاده "اهواز ـ خرمشهر " جاگذاشته و حالا سخت است براي او با يك پا، بالا رفتن از پلههاي بنياد تا بفهمد جانباز چند درصد است.
تير خصم يك چشمش را در "جزيره مجنون " بيسو كرد و حالا سوسوي ستارهها را، نور ماه را فقط با يك چشم ميبيند.
دوستانش همه شهيد شدهاند و او گمنام مانده در اين شهر شلوغ. كارش شده تورق آلبومي پر از صداقت، پر از عكسهاي يادگاري.
در زمان جنگ، دوربين اين همه دور نبود از فطرت خويش و "افق " را هم ميگرفت. پزشكان به خانوادهاش گفتهاند؛ زياد زنده نميماند و امروز، فردا خواهد رفت.
هر نفسي كه ميكشد، براي او ممد درد است. نفس نميكشد، درد ميكشد. درد ميكشد و نميتواند فرياد بكشد و نشسته روي ويلچر و دارد وصيت نامهاي كه زمان جنگ نوشته بود از دوباره براي دل خودش ميخواند؛ بسم رب شهدا و الصديقين. چشمش خطوط وصيت نامه را درهم ميبيند و او جز خطوطي مبهم چيز ديگري نميبيند اما ديد اين صحنه آراييها را با چشمي كه هنوز بصيرت دارد.
هنوز هم گاهي كه دلش براي جنوب تنگ ميشود خواب جزيره شمالي مجنون را ميبيند و "موج " او را ميبرد به اوج درگيري. به يك كيلومتر جلوتر از خط مقدم. به سه راهي شهادت. به سه راه جمهوري به عمليات محرم و به عاشوراي سال فتنه و اشك. به آن 8 سال و اين 8 ماه.
گاهي يادش ميرود يك پا ندارد و بلند مي شود به اذن عباس از روي ويلچر و لباس خاكي مي پوشد كه خون "حبيب غني پور " روي آن ريخته شده. خون چند شهيد در لباس خاكي اش بر جاي مانده، خدا عالم است.
سه راهي شهادت آنقدر تنگ بود كه خون شهدا قشنگ ميپاشيد روي لباس ديگر بچهها و حالا عدهاي دارند سرسره بازي ميكنند روي اين خون و او دارد با يك چشم ميبيند ماجرا را.
"9 دي " آمده بود با يك پا راهپيمايي و از سران فتنه شاكي بود كه چرا هر دو پاي شان روي خون شهداست.قطع نخاعي نيست اما همت را كه مضاعف ميكند، قادر است با عصا راه برود و نخاع كاخ سفيد را با ني سانديس نظام قطع كند.
"9 دي " به من ميگفت؛ اين عصا اسلحه من است و من خوب كه به عصايش نگاه كردم ديدم اين عصا همان عصاي موسي است و هنوز هم معجزه ميكند و نيل "از فرات تا نيل " را ميشكافد و خواب "معاريو " را كه ارگان آخرالزماني معاويه است، پريشان ميكند.
عمر و عاصهاي امروزي عاصياند از اين عصا.
"عباس " ميگفت: اگر لازم شد اين عصا را خواهم كوباند بر سر اهل نفاق كه آشوب كردند در عاشورا. عكس "آقا " را گرفته بود دستش و داشت به خبرنگار خارجي مي گفت: "ما يوسف خود نميفروشيم ".
خبرنگار براي ترجمه يوسف به جاي انجيل بايد ميآمد "بيت رهبري " و روي گليم حسينيه امام خميني مينشست و قرآن ميخواند و با چشم خود ميديد مردان بزرگ، خانههايشان ساده و صميمي است و كاش ميديد كه بيت رهبري خانهاي معمولي است؛ نه در انتهاي خيابان كاخ، كه در ابتداي خيابان فلسطين.
خبرنگار بايد ميكروفن را مي گرفت جلوي قلب ما تا "حسين حسين " را بشنود. قلب عباس اما ديشب منقلب شد و داشت از كار مي افتاد.
اين روزها عباس دارد نفس هاي آخر خود را در اين دنيا ميكشد. شهدا در طبقات فوقاني بهشت انتظارش را ميكشند.
اجازه شيمي درماني نميدهد عباس و نميگذارد عناصر جدول مندليوف، خدشه بر اخلاصش وارد كنند و از عناصر جدول فتنه ناراحت است كه چرا كلمات متقاطع وصيت نامه شهيد بي دست را به "سودوكوي جورازلم پست " فروختند و چرا شهوت پست و صندلي، آنها را به جدول زده است و چرا مجسمه ميدان انقلاب را برداشتند كه تجسم روزهاي رويايي بود.
عباس الان خوابيده روي تخت كه جهيزيه همسرش بود و الحق كه باشكوه تر است تخت شهيد از تخت جمشيد.
سنگ مزارش را هم داده برايش نوشته اند؛ "شهيد بسيجي، عاشق خميني و خامنه اي. تاريخ شهادت؛ سال ها بعد از روزگار جتگ در عمليات جنگ روزگار ".
سنگ را گذاشته كنار تخت و دارد براي خودش فاتحه مي خواند و با "زيارت عاشورا " سنگ حسين را به سينه مي زند و مي داند قبرش در قطعه 26 بهشت زهراست و شهدا اين قبر را برايش به امانت نگه داشته اند. عباس تا به حال "كربلا " نرفته و معتقد است با "جي پي اس " نمي توان "كف العباس " را پيدا كرد. يك ميليون و ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج كيلومتر مربع مساحت كل ايران مديون "تخت عباس " است كه فقط دو متر در يك متر است و زياد از دنياي ما جايي را اشغال نكرده. زبان رسمي كشور ما سرفه هاي طولاني عباس است. آب و هواي كشور ما خس خس سينه عباس است.
طبق قانون، عباس جانبازي است بالاي صد در صد اما طبق جبر روزگار كسي به عباس "شهيد " نمي گويد. چند روز ديگر اگر صبر كنيم، "آويني " به عباس خواهد گفت؛ "اي شهيد! اي آنكه بر كرانه ازلي و ابدي وجود برنشسته اي. دستي بر آر و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش ".
***
عباس من! جاي تو اين تخت نيست؛ خيالت تخت، جايت "تحت الانهار " است. پيشاپيش شهادتت مبارك. گاهي اما به خواب مادرت بيا. بيا و اي رها گرديده! بگو؛ "آن سوي هستي قصه چيست ".