IRNON.com
بازخواني شعار دهه چهارم انقلاب؛ پيشرفت و عدالت‏
 

آنچه پيش روي داريد بخشهايي از بيانات مهم مقام معظم رهبري مي‏باشد كه پيرامون پيشرفت و عدالت‏در تاريخ 88 / 2 / 27 در جمع دانشجويان استان كردستان صورت گرفته كه نظر به اهميت آن تقديم حضورتان مي‏گردد.


 

موضوعي كه من مي‏خواهم عرض بكنم، موضوعي است كه با طبيعت جوان وطبيعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آينده دارد. چون آينده متعلق‏به شماست. ما امروز هرچه راجع به آينده بگوئيم، در حقيقت نگاه كردن و گفتن واشاره كردن به برهه‏اي از زمان است كه آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعي‏شما در آن برهه تعيين كننده و كارگشاست. اين موضوعي كه نگاه به آينده دارد،مسئله شعار دهه چهارم است - كه شروع شده - يعني پيشرفت و عدالت. اعلام‏كرده‏ايم كه اين دهه، دهه پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن،نه پيشرفت حاصل مي‏شود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همت‏هاو عزم‏ها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل مي‏شود و هم عدالت. ما مي‏خواهيم‏بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحي و برنامه‏ريزي و عمليات تحقق پيدإ؛ك‏كّ‏نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من مي‏خواهم يك‏قدري راجع به اين مسئله پيشرفت صحبت كنم. مسئله عدالت هم باز يك باب‏واسع و طولاني ديگري است.
ابتدا شكل كلي بحث را مي‏گويم و سعي مي‏كنم كه ان‏شاءاللَّه هرچه بتوانم،موجزتر و كوتاه‏تر بگويم. شكل كلي بحث امروز اين است: برخي از مختصات‏پيشرفت را عرض مي‏كنيم تا قواره كلي و نماي كلي‏اي كه ما براي پيشرفت درذهن داريم، روشن بشود - عمده بحث هم همين است - بعد برخي از پيش‏نيازهايا نيازهاي پيشرفت را مي‏شماريم؛ بعد هم اگر مجالي بود، به برخي از موانعي كه‏در اين راه وجود دارد و آسيبهائي كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد،اشاره مي‏كنيم.
در مسئله اول - يعني تبيين نماي كلي پيشرفت - من چند نكته را مي‏گويم كه‏مجموع اين نكات، اين نماي كلي را به ما نشان خواهد داد.
نكته اول اين است كه ما وقتي مي‏گوئيم پيشرفت، نبايد توسعه به مفهوم رائج‏غربي تداعي بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسي و جهاني و بين المللي‏حرف رائجي است. ممكن است پيشرفتي كه ما مي‏گوئيم، با آن چه كه امروز ازمفهوم توسعه در دنيا فهميده مي‏شود، وجوه مشتركي داشته باشد - كه حتماًدارد - اما در نظام واژگاني ما، كلمه پيشرفت معناي خاص خودش را داشته باشدكه با توسعه در نظام واژگاني امروز غرب، نبايستي اشتباه بشود. آن چه مادنبالش هستيم، لزوماً توسعه غربي - با همان مختصات و با همان شاخصها -نيست. غربي‏ها يك تاكتيك زيركانه تبليغاتي را در طول سالهاي متمادي اجراكردند و آن اين است وهله اول انسان خيال مي‏كند توسعه‏يافته يعني آن كشوري‏كه از فناوري و دانش پيشرفته‏اي برخوردار است، توسعه‏نيافته و در حال توسعه‏هم به همين نسبت؛ در حالي كه قضيه اين نيست. عنوان توسعه‏يافته - و آن دوبارِ ارزشي و يك جنبه ارزش‏گذاري همراه خودش دارد. در حقيقت وقتي‏مي‏گويند كشور توسعه يافته، يعني كشور غربي! با همه خصوصياتش: فرهنگش،آدابش، رفتارش و جهت‏گيري سياسي‏اش؛ اين توسعه‏يافته است. در حال‏توسعه يعني كشوري كه در حال غربي شدن است؛ توسعه‏نيافته يعني كشوري‏كه غربي نشده و در حال غربي شدن هم نيست. اين جوري مي‏خواهند معناكنند. در واقع در فرهنگ امروز غربي، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورهابه غربي شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعه رفتار و كارهاو شكل و قواره كشورهاي توسعه‏يافته غربي، نكات مثبتي وجود دارد - كه من‏ممكن است بعضي‏اش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم،ياد مي‏گيريم؛ اگر بناست شاگردي هم كنيم، شاگردي مي‏كنيم؛ اما از نظر ما،مجموعه‏اي از چيزهاي ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه غربي‏شدن، يا توسعه‏يافته به اصطلاحِ غربي را مطلقاً قبول نمي‏كنيم. پيشرفتي كه مامي‏خواهيم چيز ديگري است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براي همه كشورها و همه جوامع عالم، يك‏الگوي واحد ندارد. پيشرفت يك معناي مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائطتاريخي، شرائط جغرافيائي، شرائط جغرافياي سياسي، شرائط طبيعي، شرائطانساني و شرائط زماني و مكاني - در ايجاد مدلهاي پيشرفت، اثر مي‏گذارد. ممكن‏است يك مدل پيشرفت براي فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان‏مدل براي يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدي براي‏پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همه اجزاء آن الگو رادر خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزي نيست.پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخي ما، با شرائط جغرافيائي ما، با اوضاع‏سرزميني ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوي ويژه‏خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت‏آمريكائي، چه نسخه پيشرفت اروپائي از نوع اروپاي غربي، چه نسخه پيشرفت‏اروپائي از نوع اروپاي شمالي - كشورهاي اسكانديناوي، كه آنها يك نوع ديگري‏هستند - هيچ كدام از اينها، براي پيشرفت كشور ما نمي‏تواند مدل مطلوب باشد.ما بايد دنبال مدل بومي خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل‏بومي پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را درمحيط دانشگاه دارم مي‏كنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيري واين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهي، با جديت بايدانجام بدهيد؛ و ان‏شاءاللَّه خواهيد توانست.
نكته بعدي هم نكته مهمي است: مباني معرفتي در نوع پيشرفت مطلوب يانامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتي، مباني معرفتي، مباني فلسفي و مباني‏اخلاقي‏اي دارد كه آن مباني تعيين كننده است و به ما مي‏گويد چه نوع پيشرفتي‏مطلوب است، چه نوع پيشرفتي نامطلوب است. آن كسي كه ناشيانه و نابخردانه،يك روزي شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگي بشويم و اروپائي‏بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مباني معرفتي‏اي دارد كه‏پيشرفت اروپا، بر اساس آن مباني معرفتي است؛ ممكن است آن مباني بعضاًمورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مباني معرفتي واخلاقي خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطي، سابقه تاريخي مبارزات‏كليسا با دانش را دارد؛ انگيزه‏هاي عكس‏العملي و واكنشي رنسانس علميِ اروپادر مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مباني معرفتي و مباني‏فلسفي و مباني اخلاقي بر نوع پيشرفتي كه او مي‏خواهد انتخاب كند، يك تأثيرفوق العاده است. مباني معرفتي ما به ما مي‏گويد اين پيشرفت مشروع است يانامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعه‏اي تفكر سودمحور مطرح است؛ يعني همه‏پديده‏هاي عالم با پول محك زده مي‏شوند و اندازه‏گيري مي‏شوند: هر چيزي‏مسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده مي‏شود! در اين جامعه ممكن است‏برخي از كارها ارزشي باشد - براي خاطر اينكه آنها را به پول مي‏رساند - اما در يك‏جامعه‏اي كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن است‏ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعه‏اي اصالت لذت حاكم است. آقا شماچرا اين عمل را مباح مي‏دانيد؟ چرا همجنس‏گرائي و همجنس بازي را مباح‏مي‏دانيد؟ مي‏گويد: لذت است؛ انسان از او لذت مي‏برد! اين شد اصالت لذت؛وقتي اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومي حاكم بود، يك‏چيزهائي مباح مي‏شود. اما وقتي شما در يك فلسفه‏اي، در يك ايدئولوژي‏اي ودر يك نظام اخلاقي‏اي داريد تنفس مي‏كنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد،يك كارهائي لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام‏نيست، مجوز تصميم‏گيري نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شمانمي‏توانيد مانند همان جامعه‏اي كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميم‏گيري‏كنيد؛ مباني معرفتي فرق مي‏كند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقي‏اي، پول احترام مطلق دارد؛ از كجاآمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است ازراه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقي‏نمي‏كند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعي‏كه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه مي‏كنيدقضيه روشن مي‏شود. در آمريكا، ريشه اين مسئله آزادي فردي و اين‏ليبراليسمي كه به آن افتخار مي‏كردند و مي‏كنند و يكي از ارزشهاي آمريكائي‏بحساب مي‏آورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصي. يعني محيطي كه آمريكادر آن محيط بوجود آمد و با آن مردمي كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند،حفظ فعاليت و تلاش مادي، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصي افراد يك‏ارزش مطلقي داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختي و با نگاه واقعي - متني‏نظام سياسي آمريكا - به عنوان محلي براي كسب درآمد با آن زمينه طبيعي‏پرسود تبديل شد، آن كساني كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجوياني‏بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس رابپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازوني برسانند؛ هر كسي نمي‏آمد. آن كسي‏كه در اروپا زندگي داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كه‏نمي‏آمد؛ افرادي مي‏آمدند كه يا از لحاظ مالي استيصال داشتند، يا تحت تعقيب‏جزائي بودند، يا ماجراجو بودند. مي‏دانيد، اقيانوس اطلس، متلاطم‏ترين‏درياهاي دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين‏آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئي مي‏خواست. مجموعه‏اي از اين‏ماجراجوها، عمدتاً - نمي‏گويم عموماً - مردم اوليه آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنابود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگي بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به‏ثروت شخصي يك ارزش مطلق داده مي‏شد. و داده شد. توي اين فيلمهاي‏كابوئي - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم‏است، داستان است؛ اما نشانه‏هاي واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شمامي‏بينيد براي خاطر يك گاوي كه كسي از گله يك گله‏دار دزديده، قاضي‏مي‏نشيند قضاوت مي‏كند، حكم اعدام به او مي‏دهد، بعد هم به دارش مي‏زنند!اين بخاطر اين است كه ثروت شخصي و مالكيت خصوصي، يك ارزش مطلق پيدامي‏كند. خب، در يك چنين جامعه‏اي ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمده‏باشد.
در جوامع غربي - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتي كه‏انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيله آن ثروت وپول نقد و طلاي نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد،بخاطر پولي بود كه انگليسي‏ها از استعمار كشورهاي شرقي و عمدتاً شبه قاره‏هند بدست آورده بودند؛ شبه قاره هند و كشور سيام سابق و بقيه كشورهاي آن‏كلمه نمي‏شود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسي‏ها ثروت هند را و ثروت‏آن منطقه را - كه منطقه بسيار پرثروتي بود - مثل يك انار آب‏لمبوئي فشردند وهمه رفت توي خزانه دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند!ديگر سؤال نمي‏شود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت‏در اين كشور يك معنا پيدا مي‏كند؛ اما در كشوري كه استعمار را حرام مي‏داند،استثمار را گناه مي‏داند، غارت را ممنوع مي‏داند، غصب را حرام مي‏داند، تجاوز به‏حقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع مي‏داند، پيشرفت يك معناي‏ديگري پيدا خواهد كرد. بنابراين مباني معرفتي، مباني اخلاقي و تفكرات اصولي‏و فلسفي، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هم‏يك‏مطلب.
مطلب بعدي اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامي را باتوسعه غربي مي‏شماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكي‏هم وجود دارد كه اينها در توسعه كشورهاي توسعه يافته غربي كاملاً وجودداشته؛ روح خطرپذيري - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائي‏هاست -روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاي بسيار لازمي است؛ در هر جامعه‏اي كه اينهانباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را يادبگيريم، ياد هم مي‏گيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم وعمل كنيم.
نكته بعدي مسئله پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين‏خيلي معنادار است. فرض بفرمائيد يكي از شاخصهاي مهم، افزايش درآمدناخالص ملي در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملي‏اش، مثلاً چندين‏هزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولي پيشرفته‏است! اين منطق، منطق درستي نيست. افزايش درآمد ناخالص ملي - يعني‏درآمد عمومي يك كشور - به تنهائي نمي‏تواند نشانه پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين‏كشور آدمهائي شب توي خيابان مي‏خوابند و با گرماي چهل و دو درجه هوا عده‏زياديشان مي‏ميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توي خبرها: در فلان شهرمعروف بزرگ غربي - مثلاً در آمريكا يا جاي ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه‏رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اين‏معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعه‏اي، انسانهائي وجوددارند كه بي سرپناه زندگي مي‏كنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نان‏بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملي ده برابر ايني هم كه امروز هست‏باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامي اين پيشرفت نيست. بنابراين‏پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
البته درباره پسوند عدالت حرفهاي بيشتري هست. اساس نگاه اسلامي به‏پيشرفت، بر پايه اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتي‏مي‏داند؛ داراي دنيا و آخرت؛ اين پايه همه مطالبي است كه در باب پيشرفت بايددر نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك‏تمدني، يك فرهنگي و يك آئيني، انسان را تك ساحتي دانست و خوشبختي‏انسان را فقط در زندگي ماديِ دنيائي به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او،با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتي مي‏داند - بكلي متفاوت‏خواهد بود. كشور ما و جامعه اسلامي آن وقتي پيشرفته است كه نه فقط دنياي‏مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را مي‏خواهند:دنيا و آخرت. نه دنياي انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيري ازآخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيري از دنيا. اين بسيارنكته مهمي است. اساس، اين است. آن پيشرفتي كه در جامعه اسلامي مورد نظراست، اينچنين پيشرفتي است.
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
يكي اين است كه كساني دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعني‏زندگي مردم را از لحاظ دنيائي آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته‏باشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته‏باشند، مشكل بيكاري نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوي در چه‏وضعي باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعني ازمواهب حيات و مواهب زندگي غفلت كردن و به آن بي‏اعتنائي كردن؛ اين هم يك‏انحراف ديگر است. مثل بسياري از گرفتاري‏هائي كه در مجموعه دينداران درگذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروي و ديني، و بي‏توجهي به مواهب عالم‏حيات و استعدادهائي كه خداي متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكي‏از انحرافهاست. "هو الّذي انشأكم من الارض و استعمركم فيها "؛ خدا شما را مأموركرده است به آبادي زمين. آبادي يعني چه؟ يعني استعدادهاي بي‏پاياني كه درعالم ماده وجود دارد را يكي يكي كشف كردن، آنها را در معرض استفاده انسان‏قرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئله علم و توليد علم و اين‏مسائلي كه ما مي‏گوئيم، ناظر به اين است.
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگي شخصي خود، مواهب‏حيات و نيازهاي مادي را دست كم بگيرد و مورد بي‏اعتنائي قرار بدهد؛ اين هم‏در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: "ليس منّا من‏ترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته ". اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك‏كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين‏امتحان مردويد. اين خيلي مهم است. اميرالمؤمنين به كسي برخورد كرد كه زن‏و زندگي و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: "ياعدّي نفسه "، اي دشمن كوچك خويشتن! با خودت داري دشمني مي‏كني؛ خدااين را از تو نخواسته. "قل من حرّم زينة اللَّه الّتي أخرج لعباده و الطّيّبات من‏الرّزق ". (اعراف: 32) اين هم اين مطلب است. بنابراين تعادل دنيا وآخرت و نگاه لازم است. اين هم يك شاخص عمده پيشرفت است.
اينها يك مختصاتي از جمله مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض‏كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نمي‏شود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب‏كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روي اين مسائل‏مطالعه كنند؛ تبيين علمي بشود؛ مدل‏سازي علمي بشود تا بتوانيم اين را به‏برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس‏كنند كه پيشرفت حقيقي پيدا كردند.
يكي از الزامات ما اين است: هر الگوي پيشرفتي بايستي تضمين كننده‏استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئي ازالگوهاي طراحي شونده براي پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند ودنباله‏رو كشورهاي مقتدر و داراي قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي بكند،مردود است. يعني استقلال، يكي از الزامات حتميِ مدل پيشرفت در دهه‏پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهري - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد وغيره - پيشرفت محسوب نمي‏شود. امروز هستند كشورهائي - بخصوص در آسيا -كه از لحاظ فناوري، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاي ظاهري‏دارند؛ خيلي از جاهاي دنيا را هم تصرف كرده‏اند؛ اما وابسته‏اند، وابسته‏اند. ملت وبه تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشي ندارند: نه در سياستهاي جهاني، نه درسياستهاي اقتصادي عالم و نه در طراحي‏هاي مهمي كه در عرصه بين المللي‏مورد توجه است. دنباله‏روند؛ غالباً هم دنباله‏رو آمريكا. اين پيشرفت نيست وارزشي ندارد.
يك نكته‏اي را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئله جهاني شدن است.جهاني شدن، اسم خيلي قشنگي است و هر كشوري فكر مي‏كند بازارهاي‏جهاني به رويش باز مي‏شود. اما جهاني شدن به معناي تبديل شدن به يك پيچ واگر قرار است جهاني شدن به معناي درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورهإ؛ك‏كّ‏استقلال خودشان - استقلال اقتصادي و استقلال سياسي - و قدرت‏تصميم‏گيري خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهاني شدني كه ده‏ها سال پيش ازطريق بانك جهاني و صندوق بين المللي پول و سازمان تجارت جهاني و امثال‏اينها - كه همه ابزارهاي آمريكائي و استكباري بودند - به وجود آمده، ارزشي‏ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئله استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفت‏نيست، سرابِ پيشرفت است.
يك مسئله ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا مي‏كند، مسئله توليدعلم است. خوشبختانه من مي‏بينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور ازمرزهاي دانش به يك گفتمان عمومي تبديل شده. اين خيلي براي من خرسندكننده و نويدبخش است. بايد اجرائي كنيد. اين پيشنهادهائي كه اين عزيزان من‏در زمينه‏هاي دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبه‏پروري و ارتباطات وغيره گفتند، همه در جهت همين مسئله توليد علم است. اين بسيار باارزش‏است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛اما با توجه به عقب‏ماندگي‏هاي گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعت‏مان بيشترباشد باز هم زيادي نيست. ما بايد خيلي پيش برويم؛ از راههاي ميان‏بر استفاده‏كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همه علوم توليد داشته باشيم.
رابطه بين كشورها در زمينه علم بايد رابطه صادرات و واردات باشد؛ يعني درآن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچناني‏كه در باب مسائل اقتصادي وبازرگاني، اگر كشوري وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفي مي‏شود واحساس غبن مي‏كند، در زمينه علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد،عيبي ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد مي‏كنيد - يا بيشتر - صادر كنيد.بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزه‏خوار خوان علم ديگران باشيد،اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم‏منفي نباشد. متأسفانه در اين يكي دو قرن شكوفائي علم در دنيا، تراز ما ترازمنفي بوده. از اول انقلاب كارهاي خوبي شده؛ اما اين كارها بايستي با سرعت وشدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعي نيست؛ اهميت علوم انساني كمتر از آن‏نيست: جامعه‏شناسي، روانشناسي، فلسفه. نظريه‏هاي جامعه‏شناسي غرب،مثل قرآن براي بعضي‏ها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعه‏شناس‏اين جوري گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛نظريه‏پردازي كنيد؛ از موجودي اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزي‏بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جمله كارهائي است كه جزو الزامات‏حتمي پيشرفت است.
من ديگر مي‏خواهم بحث را تمام بكنم. يكي ديگر از الزامات هم مسئله‏مبارزه است؛ مبارزه. اگر مي‏خواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد.عافيت‏طلبي، يك گوشه‏اي نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيانگاه كردن و وارد ميدانهاي بزرگ دنيا نشدن، براي هيچ كشور و هيچ ملتي‏پيشرفت به بار نمي‏آورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان‏جنگ نظامي نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامي، نبردهاي سياسي و نبردهاي‏اخلاقي است. امروز بسياري از كشورها، دولتها و جوامعي كه در دنيا به عنوان‏پيشرفته مطرحند، اگر حساب‏كشي اخلاقي و سياسي بشود سر به زير و سرافكنده‏اند.
شما امروز نگاه كنيد؛ فرض كنيم در غزه؛ يك جمعيتِ از اطراف محاصره‏شده‏در يك زمين محدود - كه اجازه ورود و خروج هيچ امكاني از امكانات زندگي به‏اينها داده نمي‏شود - با هواپيما اين‏ها را بكوبند، با موشك بكوبند، با توپخانه‏بكوبند، نيروي زرهي‏شان را وارد كنند، در ظرف بيست و دو روز بيش از پنج هزارنفر را بكشند، آنوقت دنيا هم بنشيند و تماشا كند؛ اواسط كار، يك آخ و اوخي - بي‏اعلام كند - كه جناب دبير كل همين چند روز قبل از اين اعلام كرد - كه پرونده‏مسئله غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنيا ظلم وجود دارد، تبعيض وجود دارد، يك بام و دو هوا وجوددارد. يكي از مصاديقش همين مسئله هسته‏اي خود ماست. يكي از مصاديقش‏همين تجاوزهاي نظامي به كشورهاي مسلمان همسايه ماست. كشتن غيرنظاميان و بمباران غير نظاميان يك چيز عادي شده. همين هفته قبل اعلام‏كردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با بمباران هوائي نظاميان آمريكائي كشته‏شدند؛ آب هم از آب تكان نمي‏خورد! بعد هم مي‏گويند: بله، ببخشيد اشتباه شد!اين شد حرف!
اگر آن روزي كه صدام حسين حلبچه را بمباران شيميائي كرد، يقه او رامي‏گرفتند و دنيا او را به پاي ميز محاكمه مي‏كشاند و محاكمه مي‏كرد؛ اگر آن‏روزي كه هواپيماي مسافري ايران به وسيله يك ژنرال آمريكائي در خليج فارس‏سرنگون شد و چند صد نفر ايراني و غير ايراني كشته شدند، گريبان اين نظامي‏جنايت‏كار را مي‏گرفتند، به دادگاه مي‏كشاندند - كه بجايش رئيس جمهور آن روزآمريكا به او نشان داد، مدال داد؛ انحطاط را ببينيد - و او را محاكمه مي‏كردند؛ اگرآن روزي كه اولين بار يك كاروان عروسي در افغانستان به وسيله نظاميان‏آمريكائي بمباران شد، آن افسر جنايتكار را مي‏گرفتند و محاكمه مي‏كردند؛ديگر اين قضايا در دنيا اتفاق نمي‏افتاد يا كم مي‏شد. اين وضعيت زشت و ناهنجارو ضد بشري‏اي است؛ يك ملت زنده بايد با آن مبارزه كند.

ما افتخار مي‏كنيم كه ملت ما، دولت ما، مسئولين ما، جوانان ما و فرزانگان مادر همه اين سالها نسبت به اين قضايا بي‏تفاوت نبودند؛ اعلام موضع كردند، ابرازنفرت كردند. اين روحيه را ملت ايران نبايد از دست بدهد. اين روحيه را از دست‏ندهيد؛ بخصوص شما جوانها. يك عده‏اي مي‏خواهند مطلب را واژگونه نشان‏اعتراض مي‏كنند چرا جنايات آمريكا را يا صهيونيستها را يا هم‏پيمانانشان را درتريبونهاي جهاني علني مطرح مي‏كنيد. بايد مطرح كرد، بايد گفت. ملتها درس‏مي‏گيرند. من به شما بگويم اين را - اگر چه نمي‏توانيم اين را اثبات بكنيم اما من‏مي‏دانم، اين را بالعيان مشاهده كردم - برخي از كشورهاي استقلال يافته و آزادشده - از جمله يكي از كشورهاي معروف آفريقا - از ايران الگوگيري كردند؛ همان‏روشي را كه در دوران انقلاب در ايران اعمال شده بود، آن روش را به كار بردند.اين جا بهشان گفته شد. سران انقلابيونشان آمده بودند اين جا؛ به آنها گفته شدكه امام از اين روش استفاده كرد؛ رفتند و همان روش را اعمال كردند و توانستنداستقلال بگيرند و توي كشور خودشان، آپارتايد را نابود كنند.
ملتها الهام مي‏گيرند، دولتها ياد مي‏گيرند و رهبران ملي تشجيع مي‏شوند،وقتي مي‏بينند يك ملت اين جور ايستاده است. چرا ما خجالت بكشيم؟ قبل ازپيروزي انقلاب در دوران طاغوت، اگر توي يك جمعي - كه مثلاً داشتند باهمديگر توي خيابان راه مي‏رفتند، يا توي فرودگاه منتظر پرواز بودند، يا مثلاًيك گوشه‏اي از دانشگاه گير افتاده بودند - يكي‏شان مي‏خواست نماز بخواند، اين‏قدر اين كار غير مأنوس بود كه آن كساني كه همراهش بودند مي‏گفتند: نمازمي‏خواني؟! آبروي ما رفت! نماز خواندن مايه آبرو ريزي بود! اين بود؛ شما جوانهاآن روزها را نديده‏ايد؛ ما ديده‏ايم. اگر يك جوان نمازخواني در يك منطقه جلوي‏چشم و يك مركز عمومي، مي‏ايستاد نماز مي‏خواند، رفقايش خجالت‏مي‏كشيدند و مي‏گفتند آبروي ما را بردي. اگر در يك اجتماع عمومي - كه بنا بودچند نفر سخنراني كنند - سخنران، اول سخنراني مي‏گفت بسم اللَّه الرّحمن‏الرّحيم، رفقايش خجالت مي‏كشيدند و سرشان را پائين مي‏انداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندي نظام اسلامي و سربلندي ملت‏ايران به خاطر مواضع ضد استكباري‏اش، آدم مي‏بيند اگر كسي در تريبونهاي‏جهاني در مقابل آمريكا و اسرائيل و صهيونيسم و هم‏پيمانانشان بايستد و صريح‏ومي‏گويند: آقا! آبرويمان رفت! مثل همان خجالت كشيدني كه در دوران‏طاغوت، از نماز خواندن يكي مي‏بردند. چرا خجالت بكشيم؟! مواضع صريح ملت‏ايران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهاي بين المللي هرگز نبايستي‏متوقف بشود.
عزيزان من! در اين ميدانهاي پيشرفت، همه بايد تلاش كنيد. اين جادانشگاه كردستان است. اكثريت شما دانشجوها، كُرديد. من افتخار مي‏كنم كه درمحيط كردستان و در بين دانشجويان كُرد، آنچنان شعارهاي اسلامي زنده است‏و آنچنان احساس دل‏بستگي به آرمانهاي ملي زنده است كه دشمنان ما به خشم‏مي‏آيند. اين مايه افتخار ملي ماست. اين همه اينها روي كردستان كار كردند؛ اين‏همه در بلندگوها و شب‏نامه‏ها و روزنامه‏ها و در سرّ و علن، جدائي بين اقوام ايراني‏را تلقين كردند؛ شما نتيجه‏اش را امروز توي اين جمع مي‏بينيد، در جمع ميدان‏آزادي سنندج ديديد، در مريوان ديديد. ملت يكپارچه است؛ ملت داراي آرمان‏است. اقوام يكي‏اند. اين مطالبي كه عزيزان كُرد ما امروز در اين جا راجع به‏دل‏بستگي‏ها و هم‏بستگي‏ها گفتند، اينها چيزهائي است كه براي من جزوواضحات است، مثل روز روشن است. ممكن است بعضي درست ندانند، درست‏نفهمند؛ بايد خودشان را اصلاح كنند.
من اين را عرض بكنم: اقوام ايراني يك فرصتند. ما اگر اقوام ايراني را درميدان رقابت مسابقه‏آميزِ به سمت خيرات بيندازيم، بسيار كار خوب و درستي‏انجام گرفته است. هر قومي از اقوام ايراني - چه كُرد، چه فارس، چه ترك، چه‏بلوچ، چه عرب، چه تركمن، چه لُر - سعي كند با همان روحيه قومي، در جهت‏پيشرفت ملي - نه صرفاً پيشرفت قومي - گامهاي بلندتري بردارد. اين خيلي چيزعالي‏اي است. آن روز در جمع نخبگان سنندج و كردستان - كه در يكي ازسالنهاي اين جا تشكيل شد - يكي از دوستان كُرد، يك حرف خوبي زد؛ گفت‏همچناني‏كه شهيد مطهري كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام را نوشته، چقدركُردها به ايران، خدمات ايران به كُردها. اين خيلي خوب است. مشخص كنيد كه‏اين قوم براي آرمانهاي ملي و براي آرمانهاي اسلامي، چه گام بلندي مي‏تواندبردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهيد: مسابقه بين فارسها، كُردها، تركها، عربها، لُرها،تركمنها، بلوچها؛ اين بهترين مسابقه ملي است. آنوقت معلوم مي‏شود كه‏استعدادها چقدر جوشان و خروشان است. اين مي‏شود يك فرصت. البته دشمن‏مي‏تواند اين را تبديل به تهديد هم بكند كه خوشبختانه همه‏تان هوشياريد.دعواهاي تنگ‏نظرانه و ناسيوناليسم‏هاي قوميِ محدود، بكلي با ديدگاه اسلام و باديدگاه بلند و بازي كه همه ما به آن احتياج داريم منافات دارد.
اميدوارم خداوند متعال رحمت و بركت و فضل و لطف خودش را بر همه شماعزيزان نازل كند.