بازخواني شعار دهه چهارم انقلاب؛ پيشرفت و عدالت

آنچه پيش روي داريد بخشهايي از بيانات مهم مقام معظم رهبري ميباشد كه پيرامون پيشرفت و عدالتدر تاريخ 88 / 2 / 27 در جمع دانشجويان استان كردستان صورت گرفته كه نظر به اهميت آن تقديم حضورتان ميگردد.
موضوعي كه من ميخواهم عرض بكنم، موضوعي است كه با طبيعت جوان وطبيعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آينده دارد. چون آينده متعلقبه شماست. ما امروز هرچه راجع به آينده بگوئيم، در حقيقت نگاه كردن و گفتن واشاره كردن به برههاي از زمان است كه آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعيشما در آن برهه تعيين كننده و كارگشاست. اين موضوعي كه نگاه به آينده دارد،مسئله شعار دهه چهارم است - كه شروع شده - يعني پيشرفت و عدالت. اعلامكردهايم كه اين دهه، دهه پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن،نه پيشرفت حاصل ميشود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همتهاو عزمها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل ميشود و هم عدالت. ما ميخواهيمبايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحي و برنامهريزي و عمليات تحقق پيدإ؛ككّنخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من ميخواهم يكقدري راجع به اين مسئله پيشرفت صحبت كنم. مسئله عدالت هم باز يك بابواسع و طولاني ديگري است.
ابتدا شكل كلي بحث را ميگويم و سعي ميكنم كه انشاءاللَّه هرچه بتوانم،موجزتر و كوتاهتر بگويم. شكل كلي بحث امروز اين است: برخي از مختصاتپيشرفت را عرض ميكنيم تا قواره كلي و نماي كلياي كه ما براي پيشرفت درذهن داريم، روشن بشود - عمده بحث هم همين است - بعد برخي از پيشنيازهايا نيازهاي پيشرفت را ميشماريم؛ بعد هم اگر مجالي بود، به برخي از موانعي كهدر اين راه وجود دارد و آسيبهائي كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد،اشاره ميكنيم.
در مسئله اول - يعني تبيين نماي كلي پيشرفت - من چند نكته را ميگويم كهمجموع اين نكات، اين نماي كلي را به ما نشان خواهد داد.
نكته اول اين است كه ما وقتي ميگوئيم پيشرفت، نبايد توسعه به مفهوم رائجغربي تداعي بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسي و جهاني و بين الملليحرف رائجي است. ممكن است پيشرفتي كه ما ميگوئيم، با آن چه كه امروز ازمفهوم توسعه در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركي داشته باشد - كه حتماًدارد - اما در نظام واژگاني ما، كلمه پيشرفت معناي خاص خودش را داشته باشدكه با توسعه در نظام واژگاني امروز غرب، نبايستي اشتباه بشود. آن چه مادنبالش هستيم، لزوماً توسعه غربي - با همان مختصات و با همان شاخصها -نيست. غربيها يك تاكتيك زيركانه تبليغاتي را در طول سالهاي متمادي اجراكردند و آن اين است وهله اول انسان خيال ميكند توسعهيافته يعني آن كشوريكه از فناوري و دانش پيشرفتهاي برخوردار است، توسعهنيافته و در حال توسعههم به همين نسبت؛ در حالي كه قضيه اين نيست. عنوان توسعهيافته - و آن دوبارِ ارزشي و يك جنبه ارزشگذاري همراه خودش دارد. در حقيقت وقتيميگويند كشور توسعه يافته، يعني كشور غربي! با همه خصوصياتش: فرهنگش،آدابش، رفتارش و جهتگيري سياسياش؛ اين توسعهيافته است. در حالتوسعه يعني كشوري كه در حال غربي شدن است؛ توسعهنيافته يعني كشوريكه غربي نشده و در حال غربي شدن هم نيست. اين جوري ميخواهند معناكنند. در واقع در فرهنگ امروز غربي، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورهابه غربي شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعه رفتار و كارهاو شكل و قواره كشورهاي توسعهيافته غربي، نكات مثبتي وجود دارد - كه منممكن است بعضياش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم،ياد ميگيريم؛ اگر بناست شاگردي هم كنيم، شاگردي ميكنيم؛ اما از نظر ما،مجموعهاي از چيزهاي ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه غربيشدن، يا توسعهيافته به اصطلاحِ غربي را مطلقاً قبول نميكنيم. پيشرفتي كه ماميخواهيم چيز ديگري است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براي همه كشورها و همه جوامع عالم، يكالگوي واحد ندارد. پيشرفت يك معناي مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائطتاريخي، شرائط جغرافيائي، شرائط جغرافياي سياسي، شرائط طبيعي، شرائطانساني و شرائط زماني و مكاني - در ايجاد مدلهاي پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكناست يك مدل پيشرفت براي فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همانمدل براي يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدي برايپيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همه اجزاء آن الگو رادر خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزي نيست.پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخي ما، با شرائط جغرافيائي ما، با اوضاعسرزميني ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوي ويژهخود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفتآمريكائي، چه نسخه پيشرفت اروپائي از نوع اروپاي غربي، چه نسخه پيشرفتاروپائي از نوع اروپاي شمالي - كشورهاي اسكانديناوي، كه آنها يك نوع ديگريهستند - هيچ كدام از اينها، براي پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب باشد.ما بايد دنبال مدل بومي خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدلبومي پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را درمحيط دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيري واين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهي، با جديت بايدانجام بدهيد؛ و انشاءاللَّه خواهيد توانست.
نكته بعدي هم نكته مهمي است: مباني معرفتي در نوع پيشرفت مطلوب يانامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتي، مباني معرفتي، مباني فلسفي و مبانياخلاقياي دارد كه آن مباني تعيين كننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتيمطلوب است، چه نوع پيشرفتي نامطلوب است. آن كسي كه ناشيانه و نابخردانه،يك روزي شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگي بشويم و اروپائيبشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مباني معرفتياي دارد كهپيشرفت اروپا، بر اساس آن مباني معرفتي است؛ ممكن است آن مباني بعضاًمورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مباني معرفتي واخلاقي خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطي، سابقه تاريخي مبارزاتكليسا با دانش را دارد؛ انگيزههاي عكسالعملي و واكنشي رنسانس علميِ اروپادر مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مباني معرفتي و مبانيفلسفي و مباني اخلاقي بر نوع پيشرفتي كه او ميخواهد انتخاب كند، يك تأثيرفوق العاده است. مباني معرفتي ما به ما ميگويد اين پيشرفت مشروع است يانامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعهاي تفكر سودمحور مطرح است؛ يعني همهپديدههاي عالم با پول محك زده ميشوند و اندازهگيري ميشوند: هر چيزيمسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده ميشود! در اين جامعه ممكن استبرخي از كارها ارزشي باشد - براي خاطر اينكه آنها را به پول ميرساند - اما در يكجامعهاي كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن استضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعهاي اصالت لذت حاكم است. آقا شماچرا اين عمل را مباح ميدانيد؟ چرا همجنسگرائي و همجنس بازي را مباحميدانيد؟ ميگويد: لذت است؛ انسان از او لذت ميبرد! اين شد اصالت لذت؛وقتي اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومي حاكم بود، يكچيزهائي مباح ميشود. اما وقتي شما در يك فلسفهاي، در يك ايدئولوژياي ودر يك نظام اخلاقياي داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد،يك كارهائي لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدامنيست، مجوز تصميمگيري نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شمانميتوانيد مانند همان جامعهاي كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميمگيريكنيد؛ مباني معرفتي فرق ميكند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقياي، پول احترام مطلق دارد؛ از كجاآمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است ازراه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقينميكند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعيكه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه ميكنيدقضيه روشن ميشود. در آمريكا، ريشه اين مسئله آزادي فردي و اينليبراليسمي كه به آن افتخار ميكردند و ميكنند و يكي از ارزشهاي آمريكائيبحساب ميآورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصي. يعني محيطي كه آمريكادر آن محيط بوجود آمد و با آن مردمي كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند،حفظ فعاليت و تلاش مادي، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصي افراد يكارزش مطلقي داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختي و با نگاه واقعي - متنينظام سياسي آمريكا - به عنوان محلي براي كسب درآمد با آن زمينه طبيعيپرسود تبديل شد، آن كساني كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجويانيبودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس رابپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازوني برسانند؛ هر كسي نميآمد. آن كسيكه در اروپا زندگي داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كهنميآمد؛ افرادي ميآمدند كه يا از لحاظ مالي استيصال داشتند، يا تحت تعقيبجزائي بودند، يا ماجراجو بودند. ميدانيد، اقيانوس اطلس، متلاطمتريندرياهاي دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمينآمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئي ميخواست. مجموعهاي از اينماجراجوها، عمدتاً - نميگويم عموماً - مردم اوليه آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنابود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگي بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد بهثروت شخصي يك ارزش مطلق داده ميشد. و داده شد. توي اين فيلمهايكابوئي - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلماست، داستان است؛ اما نشانههاي واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شماميبينيد براي خاطر يك گاوي كه كسي از گله يك گلهدار دزديده، قاضيمينشيند قضاوت ميكند، حكم اعدام به او ميدهد، بعد هم به دارش ميزنند!اين بخاطر اين است كه ثروت شخصي و مالكيت خصوصي، يك ارزش مطلق پيداميكند. خب، در يك چنين جامعهاي ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمدهباشد.
در جوامع غربي - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتي كهانگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيله آن ثروت وپول نقد و طلاي نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد،بخاطر پولي بود كه انگليسيها از استعمار كشورهاي شرقي و عمدتاً شبه قارههند بدست آورده بودند؛ شبه قاره هند و كشور سيام سابق و بقيه كشورهاي آنكلمه نميشود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسيها ثروت هند را و ثروتآن منطقه را - كه منطقه بسيار پرثروتي بود - مثل يك انار آبلمبوئي فشردند وهمه رفت توي خزانه دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند!ديگر سؤال نميشود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفتدر اين كشور يك معنا پيدا ميكند؛ اما در كشوري كه استعمار را حرام ميداند،استثمار را گناه ميداند، غارت را ممنوع ميداند، غصب را حرام ميداند، تجاوز بهحقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع ميداند، پيشرفت يك معنايديگري پيدا خواهد كرد. بنابراين مباني معرفتي، مباني اخلاقي و تفكرات اصوليو فلسفي، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هميكمطلب.
مطلب بعدي اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامي را باتوسعه غربي ميشماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكيهم وجود دارد كه اينها در توسعه كشورهاي توسعه يافته غربي كاملاً وجودداشته؛ روح خطرپذيري - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائيهاست -روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاي بسيار لازمي است؛ در هر جامعهاي كه اينهانباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را يادبگيريم، ياد هم ميگيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم وعمل كنيم.
نكته بعدي مسئله پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اينخيلي معنادار است. فرض بفرمائيد يكي از شاخصهاي مهم، افزايش درآمدناخالص ملي در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملياش، مثلاً چندينهزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولي پيشرفتهاست! اين منطق، منطق درستي نيست. افزايش درآمد ناخالص ملي - يعنيدرآمد عمومي يك كشور - به تنهائي نميتواند نشانه پيشرفت باشد؛ بايد ديد اينكشور آدمهائي شب توي خيابان ميخوابند و با گرماي چهل و دو درجه هوا عدهزياديشان ميميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توي خبرها: در فلان شهرمعروف بزرگ غربي - مثلاً در آمريكا يا جاي ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجهرسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اينمعنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعهاي، انسانهائي وجوددارند كه بي سرپناه زندگي ميكنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نانبخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملي ده برابر ايني هم كه امروز هستباشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامي اين پيشرفت نيست. بنابراينپسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
البته درباره پسوند عدالت حرفهاي بيشتري هست. اساس نگاه اسلامي بهپيشرفت، بر پايه اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتيميداند؛ داراي دنيا و آخرت؛ اين پايه همه مطالبي است كه در باب پيشرفت بايددر نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يكتمدني، يك فرهنگي و يك آئيني، انسان را تك ساحتي دانست و خوشبختيانسان را فقط در زندگي ماديِ دنيائي به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او،با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتي ميداند - بكلي متفاوتخواهد بود. كشور ما و جامعه اسلامي آن وقتي پيشرفته است كه نه فقط دنيايمردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را ميخواهند:دنيا و آخرت. نه دنياي انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيري ازآخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيري از دنيا. اين بسيارنكته مهمي است. اساس، اين است. آن پيشرفتي كه در جامعه اسلامي مورد نظراست، اينچنين پيشرفتي است.
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
يكي اين است كه كساني دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنيزندگي مردم را از لحاظ دنيائي آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشتهباشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشتهباشند، مشكل بيكاري نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوي در چهوضعي باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعني ازمواهب حيات و مواهب زندگي غفلت كردن و به آن بياعتنائي كردن؛ اين هم يكانحراف ديگر است. مثل بسياري از گرفتاريهائي كه در مجموعه دينداران درگذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروي و ديني، و بيتوجهي به مواهب عالمحيات و استعدادهائي كه خداي متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكياز انحرافهاست. "هو الّذي انشأكم من الارض و استعمركم فيها "؛ خدا شما را مأموركرده است به آبادي زمين. آبادي يعني چه؟ يعني استعدادهاي بيپاياني كه درعالم ماده وجود دارد را يكي يكي كشف كردن، آنها را در معرض استفاده انسانقرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئله علم و توليد علم و اينمسائلي كه ما ميگوئيم، ناظر به اين است.
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگي شخصي خود، مواهبحيات و نيازهاي مادي را دست كم بگيرد و مورد بياعتنائي قرار بدهد؛ اين همدر اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: "ليس منّا منترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته ". اگر آخرت را به خاطر دنيا ترككرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اينامتحان مردويد. اين خيلي مهم است. اميرالمؤمنين به كسي برخورد كرد كه زنو زندگي و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: "ياعدّي نفسه "، اي دشمن كوچك خويشتن! با خودت داري دشمني ميكني؛ خدااين را از تو نخواسته. "قل من حرّم زينة اللَّه الّتي أخرج لعباده و الطّيّبات منالرّزق ". (اعراف: 32) اين هم اين مطلب است. بنابراين تعادل دنيا وآخرت و نگاه لازم است. اين هم يك شاخص عمده پيشرفت است.
اينها يك مختصاتي از جمله مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرضكرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نميشود: بايد دقت كرد، بايد تعقيبكرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روي اين مسائلمطالعه كنند؛ تبيين علمي بشود؛ مدلسازي علمي بشود تا بتوانيم اين را بهبرنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساسكنند كه پيشرفت حقيقي پيدا كردند.
يكي از الزامات ما اين است: هر الگوي پيشرفتي بايستي تضمين كنندهاستقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئي ازالگوهاي طراحي شونده براي پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند ودنبالهرو كشورهاي مقتدر و داراي قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي بكند،مردود است. يعني استقلال، يكي از الزامات حتميِ مدل پيشرفت در دههپيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهري - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد وغيره - پيشرفت محسوب نميشود. امروز هستند كشورهائي - بخصوص در آسيا -كه از لحاظ فناوري، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاي ظاهريدارند؛ خيلي از جاهاي دنيا را هم تصرف كردهاند؛ اما وابستهاند، وابستهاند. ملت وبه تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشي ندارند: نه در سياستهاي جهاني، نه درسياستهاي اقتصادي عالم و نه در طراحيهاي مهمي كه در عرصه بين الملليمورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمريكا. اين پيشرفت نيست وارزشي ندارد.
يك نكتهاي را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئله جهاني شدن است.جهاني شدن، اسم خيلي قشنگي است و هر كشوري فكر ميكند بازارهايجهاني به رويش باز ميشود. اما جهاني شدن به معناي تبديل شدن به يك پيچ واگر قرار است جهاني شدن به معناي درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورهإ؛ككّاستقلال خودشان - استقلال اقتصادي و استقلال سياسي - و قدرتتصميمگيري خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهاني شدني كه دهها سال پيش ازطريق بانك جهاني و صندوق بين المللي پول و سازمان تجارت جهاني و امثالاينها - كه همه ابزارهاي آمريكائي و استكباري بودند - به وجود آمده، ارزشيندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئله استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفتنيست، سرابِ پيشرفت است.
يك مسئله ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا ميكند، مسئله توليدعلم است. خوشبختانه من ميبينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور ازمرزهاي دانش به يك گفتمان عمومي تبديل شده. اين خيلي براي من خرسندكننده و نويدبخش است. بايد اجرائي كنيد. اين پيشنهادهائي كه اين عزيزان مندر زمينههاي دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبهپروري و ارتباطات وغيره گفتند، همه در جهت همين مسئله توليد علم است. اين بسيار باارزشاست. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛اما با توجه به عقبماندگيهاي گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعتمان بيشترباشد باز هم زيادي نيست. ما بايد خيلي پيش برويم؛ از راههاي ميانبر استفادهكنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همه علوم توليد داشته باشيم.
رابطه بين كشورها در زمينه علم بايد رابطه صادرات و واردات باشد؛ يعني درآن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانيكه در باب مسائل اقتصادي وبازرگاني، اگر كشوري وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفي ميشود واحساس غبن ميكند، در زمينه علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد،عيبي ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد ميكنيد - يا بيشتر - صادر كنيد.بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزهخوار خوان علم ديگران باشيد،اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هممنفي نباشد. متأسفانه در اين يكي دو قرن شكوفائي علم در دنيا، تراز ما ترازمنفي بوده. از اول انقلاب كارهاي خوبي شده؛ اما اين كارها بايستي با سرعت وشدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعي نيست؛ اهميت علوم انساني كمتر از آننيست: جامعهشناسي، روانشناسي، فلسفه. نظريههاي جامعهشناسي غرب،مثل قرآن براي بعضيها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناساين جوري گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛نظريهپردازي كنيد؛ از موجودي اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزيبيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جمله كارهائي است كه جزو الزاماتحتمي پيشرفت است.
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكي ديگر از الزامات هم مسئلهمبارزه است؛ مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد.عافيتطلبي، يك گوشهاي نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيانگاه كردن و وارد ميدانهاي بزرگ دنيا نشدن، براي هيچ كشور و هيچ ملتيپيشرفت به بار نميآورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدانجنگ نظامي نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامي، نبردهاي سياسي و نبردهاياخلاقي است. امروز بسياري از كشورها، دولتها و جوامعي كه در دنيا به عنوانپيشرفته مطرحند، اگر حسابكشي اخلاقي و سياسي بشود سر به زير و سرافكندهاند.
شما امروز نگاه كنيد؛ فرض كنيم در غزه؛ يك جمعيتِ از اطراف محاصرهشدهدر يك زمين محدود - كه اجازه ورود و خروج هيچ امكاني از امكانات زندگي بهاينها داده نميشود - با هواپيما اينها را بكوبند، با موشك بكوبند، با توپخانهبكوبند، نيروي زرهيشان را وارد كنند، در ظرف بيست و دو روز بيش از پنج هزارنفر را بكشند، آنوقت دنيا هم بنشيند و تماشا كند؛ اواسط كار، يك آخ و اوخي - بياعلام كند - كه جناب دبير كل همين چند روز قبل از اين اعلام كرد - كه پروندهمسئله غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنيا ظلم وجود دارد، تبعيض وجود دارد، يك بام و دو هوا وجوددارد. يكي از مصاديقش همين مسئله هستهاي خود ماست. يكي از مصاديقشهمين تجاوزهاي نظامي به كشورهاي مسلمان همسايه ماست. كشتن غيرنظاميان و بمباران غير نظاميان يك چيز عادي شده. همين هفته قبل اعلامكردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با بمباران هوائي نظاميان آمريكائي كشتهشدند؛ آب هم از آب تكان نميخورد! بعد هم ميگويند: بله، ببخشيد اشتباه شد!اين شد حرف!
اگر آن روزي كه صدام حسين حلبچه را بمباران شيميائي كرد، يقه او راميگرفتند و دنيا او را به پاي ميز محاكمه ميكشاند و محاكمه ميكرد؛ اگر آنروزي كه هواپيماي مسافري ايران به وسيله يك ژنرال آمريكائي در خليج فارسسرنگون شد و چند صد نفر ايراني و غير ايراني كشته شدند، گريبان اين نظاميجنايتكار را ميگرفتند، به دادگاه ميكشاندند - كه بجايش رئيس جمهور آن روزآمريكا به او نشان داد، مدال داد؛ انحطاط را ببينيد - و او را محاكمه ميكردند؛ اگرآن روزي كه اولين بار يك كاروان عروسي در افغانستان به وسيله نظاميانآمريكائي بمباران شد، آن افسر جنايتكار را ميگرفتند و محاكمه ميكردند؛ديگر اين قضايا در دنيا اتفاق نميافتاد يا كم ميشد. اين وضعيت زشت و ناهنجارو ضد بشرياي است؛ يك ملت زنده بايد با آن مبارزه كند.
ما افتخار ميكنيم كه ملت ما، دولت ما، مسئولين ما، جوانان ما و فرزانگان مادر همه اين سالها نسبت به اين قضايا بيتفاوت نبودند؛ اعلام موضع كردند، ابرازنفرت كردند. اين روحيه را ملت ايران نبايد از دست بدهد. اين روحيه را از دستندهيد؛ بخصوص شما جوانها. يك عدهاي ميخواهند مطلب را واژگونه نشاناعتراض ميكنند چرا جنايات آمريكا را يا صهيونيستها را يا همپيمانانشان را درتريبونهاي جهاني علني مطرح ميكنيد. بايد مطرح كرد، بايد گفت. ملتها درسميگيرند. من به شما بگويم اين را - اگر چه نميتوانيم اين را اثبات بكنيم اما منميدانم، اين را بالعيان مشاهده كردم - برخي از كشورهاي استقلال يافته و آزادشده - از جمله يكي از كشورهاي معروف آفريقا - از ايران الگوگيري كردند؛ همانروشي را كه در دوران انقلاب در ايران اعمال شده بود، آن روش را به كار بردند.اين جا بهشان گفته شد. سران انقلابيونشان آمده بودند اين جا؛ به آنها گفته شدكه امام از اين روش استفاده كرد؛ رفتند و همان روش را اعمال كردند و توانستنداستقلال بگيرند و توي كشور خودشان، آپارتايد را نابود كنند.
ملتها الهام ميگيرند، دولتها ياد ميگيرند و رهبران ملي تشجيع ميشوند،وقتي ميبينند يك ملت اين جور ايستاده است. چرا ما خجالت بكشيم؟ قبل ازپيروزي انقلاب در دوران طاغوت، اگر توي يك جمعي - كه مثلاً داشتند باهمديگر توي خيابان راه ميرفتند، يا توي فرودگاه منتظر پرواز بودند، يا مثلاًيك گوشهاي از دانشگاه گير افتاده بودند - يكيشان ميخواست نماز بخواند، اينقدر اين كار غير مأنوس بود كه آن كساني كه همراهش بودند ميگفتند: نمازميخواني؟! آبروي ما رفت! نماز خواندن مايه آبرو ريزي بود! اين بود؛ شما جوانهاآن روزها را نديدهايد؛ ما ديدهايم. اگر يك جوان نمازخواني در يك منطقه جلويچشم و يك مركز عمومي، ميايستاد نماز ميخواند، رفقايش خجالتميكشيدند و ميگفتند آبروي ما را بردي. اگر در يك اجتماع عمومي - كه بنا بودچند نفر سخنراني كنند - سخنران، اول سخنراني ميگفت بسم اللَّه الرّحمنالرّحيم، رفقايش خجالت ميكشيدند و سرشان را پائين ميانداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندي نظام اسلامي و سربلندي ملتايران به خاطر مواضع ضد استكبارياش، آدم ميبيند اگر كسي در تريبونهايجهاني در مقابل آمريكا و اسرائيل و صهيونيسم و همپيمانانشان بايستد و صريحوميگويند: آقا! آبرويمان رفت! مثل همان خجالت كشيدني كه در دورانطاغوت، از نماز خواندن يكي ميبردند. چرا خجالت بكشيم؟! مواضع صريح ملتايران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهاي بين المللي هرگز نبايستيمتوقف بشود.
عزيزان من! در اين ميدانهاي پيشرفت، همه بايد تلاش كنيد. اين جادانشگاه كردستان است. اكثريت شما دانشجوها، كُرديد. من افتخار ميكنم كه درمحيط كردستان و در بين دانشجويان كُرد، آنچنان شعارهاي اسلامي زنده استو آنچنان احساس دلبستگي به آرمانهاي ملي زنده است كه دشمنان ما به خشمميآيند. اين مايه افتخار ملي ماست. اين همه اينها روي كردستان كار كردند؛ اينهمه در بلندگوها و شبنامهها و روزنامهها و در سرّ و علن، جدائي بين اقوام ايرانيرا تلقين كردند؛ شما نتيجهاش را امروز توي اين جمع ميبينيد، در جمع ميدانآزادي سنندج ديديد، در مريوان ديديد. ملت يكپارچه است؛ ملت داراي آرماناست. اقوام يكياند. اين مطالبي كه عزيزان كُرد ما امروز در اين جا راجع بهدلبستگيها و همبستگيها گفتند، اينها چيزهائي است كه براي من جزوواضحات است، مثل روز روشن است. ممكن است بعضي درست ندانند، درستنفهمند؛ بايد خودشان را اصلاح كنند.
من اين را عرض بكنم: اقوام ايراني يك فرصتند. ما اگر اقوام ايراني را درميدان رقابت مسابقهآميزِ به سمت خيرات بيندازيم، بسيار كار خوب و درستيانجام گرفته است. هر قومي از اقوام ايراني - چه كُرد، چه فارس، چه ترك، چهبلوچ، چه عرب، چه تركمن، چه لُر - سعي كند با همان روحيه قومي، در جهتپيشرفت ملي - نه صرفاً پيشرفت قومي - گامهاي بلندتري بردارد. اين خيلي چيزعالياي است. آن روز در جمع نخبگان سنندج و كردستان - كه در يكي ازسالنهاي اين جا تشكيل شد - يكي از دوستان كُرد، يك حرف خوبي زد؛ گفتهمچنانيكه شهيد مطهري كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام را نوشته، چقدركُردها به ايران، خدمات ايران به كُردها. اين خيلي خوب است. مشخص كنيد كهاين قوم براي آرمانهاي ملي و براي آرمانهاي اسلامي، چه گام بلندي ميتواندبردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهيد: مسابقه بين فارسها، كُردها، تركها، عربها، لُرها،تركمنها، بلوچها؛ اين بهترين مسابقه ملي است. آنوقت معلوم ميشود كهاستعدادها چقدر جوشان و خروشان است. اين ميشود يك فرصت. البته دشمنميتواند اين را تبديل به تهديد هم بكند كه خوشبختانه همهتان هوشياريد.دعواهاي تنگنظرانه و ناسيوناليسمهاي قوميِ محدود، بكلي با ديدگاه اسلام و باديدگاه بلند و بازي كه همه ما به آن احتياج داريم منافات دارد.
اميدوارم خداوند متعال رحمت و بركت و فضل و لطف خودش را بر همه شماعزيزان نازل كند.