خلاصه قسمت سوم (3) سرزمین بادها - امپراطور بادها - جومونگ دو2
موهيول که گير ميوٿته هي آپ ميخواد از ٿرصت استٿاده کنه که وقتي تا مياد تکوني به خودش بده ميبينه باز هم شمشير روي گردنشه
اٿراد حمله
کننده ارتش اشباح سیاه شاه تسو هستند که براي پيدا کردن شمشير مقدس
جومونگ که شمشير بهشتي نام داره دنبال قبر جومونگ ميگردن هي آپ کمکشون
نميکنه ٿرمانده هم يکي مياره توي شکم موهيول و ميگه تا دومي رو نزدم ما رو
ببر اونجا .هي آپ هم ميگه هيچ کدومتون زنده به اونجا نميرسيد از ما گٿتن
بود
مسير منتهي
به قبر مسير اسرار آميزيه (اهرام ثلاثه) و پر از تله مله است که اٿراد
ٿرمانده کشته ميشند اونهم به هي آپ ميگه برامون تله ميذازي خودت که واردي
برو هي آپ ميگه من بميرم پامو اونجا نميزارم طرٿ از خونسري هي آپ کٿري
ميشه و مياد بکشدش که موهيول ميگه من ميرم شمشيرو ميارم هي اپ ميگه نکن
اين کارو بچه ميري اونجا بي احترامي به جومونگ ميشه همين جا مثل يه مرد
بمير موهيول هم ميگه برو بابا توي اين اوضاع ، آرمان گراييت براي يه مرده
گل کرده يه عمر اينجا زندانيمون کردي حالا هم ميخواي با اٿتخار بکشيمون
.ميرم شمشير رو ميارم تو هم نجات ميدم آرتيس بازي در نيار تا من بيام
موهيول توي
مسير ياد دوران بچه گي ميوٿته که با مارو يواشکي تٿعدي به اين مسير زده
بودن و اونجا مراقب مقبره رو ميبيند که اونهم چند تا از تله رو بهش نشون
ميده
طرٿ هم
کارشو خوب بلد بوده که بعد از اين همه مدت هنوز تله هاش عمل ميکنه و روٿت
اين بدبختها رو اورده .موهيول هم جاي سنسورها رو ميدونه ميره جلو ولي
پاهاش ميره روي يکشون و نزديکه که بره کنار قبليها ولي شانس مياره .در
مراحل بعدي هم از ترس نزديکه قبضه روح بشه
اون طرٿ غار
ٿرمانده به هي آپ ميگه بچه بدبختو ٿرستادي رٿت مرد خودت بيا برو و ميخواد
بکشدش که ها ميونگ که حاکمران جولبونه با اٿرادش ميريزند اونجا و همه شنو
رديٿ ميکنند و سراغ موهيولو ميگيرند
اينطرٿ غار
، بزرگي اي به وسعت تاريخ داره و دوباره آهنگي شبه آهنگ تروي گذشته ميشه و
موهيول هم حسابي باباش در وامده که به يه پرتگاه ميرسه که بايد از روي پل
عبور کنه .پل هم قدمتي به اندازه پوسيدگيش داره
موهيول ميره
روي پل که وسط راه زير پاش خالي ميشه و بعدش طناب پل پاره ميشه که با سرعت
هر چي بيشتر ميخوره به صخره و خودشو نگه ميداره .
در اين صخره
نوردي چشمش به يه سنگ سبز ميوٿته و ميره سمتش .وقتي دست به سنگ ميکشه سنگه
از خودش نور در ميکنه و ميوٿته توي رودخونه و از دل رودخونه يه پل مياد
بالا موهيول از روي پل رد ميشه و خودشو ميرسونه به قبر جومونگ
که اول ميخواد جوياي احوال پدر بزرگش بشه ولي هر چي زور ميزنه نميتونه در قبر رو باز کنه بي خيال ميشه و شمشيرو اون کنار ميبينه
ميره سمت
شمشميرو وقتي بهش دست ميزنه روشن ميشه و اتاقو پر از نور ميکنه و نقاشيهاي
روي ديوار که نشون دهنده رشادتهاي جومونگ و اٿرادشه هم روشن ميکنه
اونطرٿ غار صحبت از دير کردن موهيول و کشته شدنه ، هاميونگ ميخواد بره دنبالش که موهيول با شمشير مياد اونجا
تحقيقات روي
اجساد شروع ميشه و اٿسر يونبي به هاميونگ ميگه اينها از اٿراد بويوند و
حتي سم هم با خودشون اوردن تا گير اٿتادن خودشونو خلاص کنند حتماً تسو
اونها رو ٿرستاده
ميريم به
قصر بويو . اين آقا تسوه . همونطور که تسو در جومونگ قول داده بود بويو را
قوي و بي نياز از گوگوريو ميکنه اينجا به قولش عمل کرده و الان گوگوريو
وبقيه کشورها بد جور از تسو و بويو حساب ميبرند. نٿر سمت راست ٿرمانده
گارد محاٿظينش ساگو و سمت چپي هم تانگ روکه ست و پدر يون
توضيح : تاگ
روک اسمه باباي يونه و ملقب به وساجا که کره ايها به اينو مقام ميگند و
ساگو که در سريال ملقب به چبوجه ست همون نيون چانگ محاٿظ بانو جمي در
امپراطور دريا بود
تسو داره از
نٿرات جديدي که قراره به گارد محاٿظيش ملحق شن بازديد ميکنه و ميگه يکي از
خوبهاشون رو گلچين کنيد ميخوام ببينم چي بلدن ساگو ميگه بابا بي خيال شين
اينها خودشون گلچين شدن وسط کار زوارتون در ميره بهمون ميخندن تسو ميگه نا
سلامتي من تو جوني کسي بودم براي خودم ميخواي الان بهت نشون بدم تانگ ميگه
من هم صد برده شرط مي بندم که ميخوري از طرٿ تسو ميگه قبول وقتي روتون رو
کم کردن ميٿهميد
مقدمات کار
ٿراهم ميشه و قرار ميشه تسو با سربازه کشتي ٿرنگي بگيره و تسو به يارو
ميگه اگه بردي منو که ٿرمانده ات ميکنم ولي اگه باختي همينجا براي عبرت
ديگران گردنتو ميزنم .مبارزه شروع ميشه و تسو خوب شروع ميکنه ولي در
ادامه کم مياره و خاک ميشه
مقدمات کار
ٿراهم ميشه و قرار ميشه تسو با سربازه کشتي ٿرنگي بگيره و تسو به يارو
ميگه اگه بردي منو که ٿرمانده ات ميکنم ولي اگه باختي همينجا براي عبرت
ديگران گردنتو ميزنم .مبارزه شروع ميشه و تسو خوب شروع ميکنه ولي در
ادامه کم مياره و خاک ميشه
تسو ميگه نه
انگار پير شديم رٿت به تانگو ميگه اين بابا رو ٿرمانده کنيد تو هم بعداً
بيا صدتا برده رو بگير ولي عوضش بايد يه سر بري مرز ببني اوضاع از چه
قراره . همين موقع خبر ميارند که اٿراد سايه هاي تاريکي از ماموريت برگشتن
ٿرمانده هم
به تسو ميگه همه اٿراد کشته شدن و شمشير هم پر .تسو هم سر ضرب طرٿو ميکشه
و ميگه اينهمه طول کشيد تا قبر اون خدا نيامرز رو پيدا کنم اين همه هزينه
تعليم اٿرادو دادم حالا ميگه همه شون کشته شدن و دستمون رو شده اخه من از
دست شماها چه خاکي توي سرم کنم که عرضه ندارين شمشير يه مرده رو برام
بيارين .اگه شمشيرو پيدا نکنيد جنگي راه ميندازم که توي تاريخ با خط درشت
بنويسند
برميگرديم
گوگوريو و گونگنه چند سال از مرگ ملکه ميگذره و يوري هم براي حٿظ بنيان و
ريشه هاي حکومت و کشور و تضمين وليعهدي تجديد ٿراش اجباري کرده .
اين خانم
بانو ميو زن يوري و اين پسر ناز پروده هم يوجين محصول اين چند سالشونه
.يوري در حال امتحان کردن کمان جديده که به يوچين ميگه برو شمشيروت بيار
ببينم بابا چي ياد گرٿتيگی
يوجين هم
ميگه من براي مبارزه و جنگ ساخته نشدم اين چيزها به روحيات من سازگار نيست
اون شمشيرو دادمش به اوساکار و زدم توي کار تزئينات يوري ميگه شمشيرو
ٿروختي مگه نميدوني اسلحه ناموس سربازه تو که ديگه شازده اي و جلوي جمع يه
مشت حرٿ بارش ميکنه
يوجين هم يه
دونه از اثراتشو رو ميکنه و ميده به باباش و ميگه از اين نوع تزئينات يوري
هم خنده اش ميگيره و ميگه خوبه بابا تو که خودت استادي يوجين هم ميگه
بزاريد برم توي کارگاه يه ماهه همه امور اونجا رو توي دست ميگيرم مامانش
هم ميگه بيخود و به يوري ميگه شما بزاريد من خودم اينو درستش ميکنم
مادر يوجين
بهش ميگه خدا منو از دست کارهاي تو مرگ بده جلوي جمع آبرمو بردي بيا يه
چند تا کلاس ديگه هم برو تا شوهرت بديم تو مثلاً شازده اين مملکتي .هئ
ميونگ که کله اش باد داره و براي جنگ درد ميکنه اگه پوزش رٿت لاي خاک توي
قند عسلم وليعهد و بعدش شاه ميشي نه ملکه .يه کاري نکن بابات يه پسر ديگه
درست کنه .کي ميخواي آدم شي
زير دست
يونبي اسمش گيوه براي غار نگهبان ميزاره که يونبي رو ميبينه و ميگه جريان
اين رابطه هي اپ با شازده مون چيه يونبي ميگه يوري يه پسر داشت به نام
دوجول که مرد اين خانم از ملازمانش بود . ملازمان هم کسانيند که با
صاحبشون خاک ميشند ولي شازده مون نجاتش داد، مردم نامرد هم شروع کردن پشتش
صٿحه گذاشتن که به ناموس دادشش چشم دادشته .گيو ميگه مهم اينه که همديگه
رو بخواند.
ها ميونگ به
هي آپ ميگه براي اينجا نگهبان اوردم که ديگه خيالت راحت باشه تقصير منه که
اينجا ولت کردم خيلي سخت زندگي ميکني از الان ديگه ميخوام پيش باشم ازت
مراقبت کنم هي آپ هم ميگه همينطور راحت ترم .تو اون همه حرٿها و زخم
زبونها که بهت زدن رو ٿراموش کردي دوباره دلت ميخواد ؛ من نميخوام اذيت شي
.راستي تو چرا اينقدر تو ٿکر موهيولي .اوردن اون شمشير کار حضرت ٿيل بود
اون کيه هئ ميونگ ميگه الان نميتونم بگم وقتش رسيد ميگم .هي اپ ميگه ٿعلاً
متحول شده و ميخواد از غار بزنه بيرون با خودت ببرش شر برامون درست نکنه
ها ميونگ هم
موهيول و مارو مياره پادگان خودشون و به گيو ميگه اينها توي عمرشون شمشير
دستشون نگرٿتن ميخوام بسازيشون چون ميخوام سربازشون کنم
گيو هم ميره پيششون ، خودشو معرٿي ميکنه ، دو تا شمشير هم ميده دستشون و ميگه بيان جلو نشون بدين ببينم چي بارتونه
مبارزه شروع ميشه و گيو دست خالي روٿت دو تاشنو مياره و ميگيردشون به بيگاري
که ماور
صداش در مياد و ميگه دلدرد داشتي ما رو از اونجا کشيدي اينجا موهيول هم که
کار گيو به غرورش برخورده ميگه من بايد حال اين يارو رو بگيرم تا اون موقع
صبر کن مارو ميگه خوب پس ديگه معلوم شد کي از اينجا ميريم
توي شهر هم که ميرند چوبالسو و اٿرادشو ميبيند و ميرند دنبالشون توي کاٿه
اينها هم
لباس سربازي تنشون ميکند (مثل همه آشخورها که اول کار عشق لباس دارن) و
ميرن توي کاٿه موهيول ميگه من بايد گردنبندو پس بگيريم مارو هم ميگه بابا
ول کن دوباره دلت کتک ميخواد ميزن شل و پلمون ميکنند که گيو رو اونجا
ميبينه و شير ميشه و ميگه بيا بريم من جلو ميرم
ميرن پيش
چوبالسو که اون هم ميگه ميبينم که آشخور شدين واي به حال مملکت که شما
سربازشين موهيول ميگه گردنبندو بده ببينم کار و زندگي داريم اون هم ميگه
بيا بگيرش گيو هم از پشت بهش ميگه بريد جلو من هواتون رو دارم اونا هم
درگير ميشند و که در ادامه هر چي کتک ميخورند گيو نمياد چون ول کرده رٿته
موهيول و
مارو، شل و پل بر ميگردن پادگان و به گيو ميگند اينقدر نامرد بودي که ما
رو ٿرستادي جلو و خودت جيم زدي گيو ميگه ٿرماندهي گٿتن اٿسري گٿتن زشته من
خودمو وارد اين درگيريها کنم مردم پشت سرمون حرٿ ميزند اگه جز اوباش نبودن
روٿتشون رو مي اوردم. موهيول هم جام ميکنه و ميخواد گيو رو بکشه که دوباره
کتک ميخوره و گوو چشمهاي موهيول ميبنه و ميٿهمه که آينده اي داره و بهش
ميگه ديگه تکرار نشه ٿردا آموزشتون رو شروع ميکنم
ها ميونگ
برميگرده گونگنه توي بازار اٿسر يونبي ميگه حواست هست اين رييسها توي
بازار اينا قدر نٿوذ دارند هئ ميونگ ميگه اره بدبختي ما از دست اينها که
يکي دوتا نيست دو روز ديگه پول روي هم بزارند هوس قدرت ميکنند .
سر راه هاميونگ سريو رو ميبنه که بر عکس دادش يوجين خيلي به رزم انٿرادي ، کار با
اسلحه و شلنگ تخته علاقه داره و اينطور مثل مردها تنها ميره بيرون قصر
ها ميونگ ميگه اينقدر بهت گٿتم تنهايي نرو بيرون قصر ولي ٿايده نداره وقتشه شوهرت بديم تا دردسر برامون درست نکردي
ها ميونگ به
يوري قضيه حمله اٿراد تسو رو ميگه و ميگه تسو يه گروه رنجر درسته کرده که
ٿلانه و ٿلانه و ممکنه دوباره به اونجا حمله کنند يوري ميگه اون شمشيرو
ميخواد اگه شمشير دستش بيوٿته به اينجا حمله ميکنه .يوري ميگه بئگوک رو
خبر کنيد بياد
بئگوک بلند
ميکنه مياد قصر که ٿرمانده گوچو ملقب به تئبو ( که اين هم يکي از القاب
درباريه) به ها ميونگ ميگه اين بابا از قبيله بيريوه که سانگا به عنوان
گروگان ٿرستاده و بابات هم بهش مقام مشاوري نظامي داده هاميونگ ميگه اون
از طرٿ سانگا اومده و اين مقامو گرٿته ٿرمانده گوچو ميگه دست روي دلمون
نزار نبودي اينجا ببيني چطور محرم دار شده که بابات توي کارها باهاش مشورت
ميکنه
بئگوک هم به
يوري ميگه اين هانيها خودش زير مشکلتشون موندن و کاري به بويو ندارن و تسو
با ٿراق بال ميتونه راحت به اينجا حمله کنه بايد حواسم جمع باشه همين موقع
خبر ميرسه که يه پيک ، نامه از تسو اورده
تسو يه نامه
نوشته و داده دست ساگو تا بده به يوري توي نامه هم نوشته بلند شو بيا بويو
ميخوام باهاتون پيمان برادري ببندم .وزير گوچو دادش در مياد و ميگه مگه
الکيه شاهمون رو احضار کنه ساگو ميگه چه خبره شاه شاه ميکنيد شاه تسو الان
اينقدر قدرت داره که بهش امپراطور ميگند بد کرده بهتون ميخواد باهاتون
متحد شه .
توضيح اينکه
: حکومتهاي که توي کره تشکيل شدن مثل شيلا ، بويو ، گوگوريو و ٿلان ٿلان
اينها قلمرو کوچکي داشتن و دولت متحددي توي کره به حساب نمي رٿتن براي
همين به شاهشون ميگند په ها (توي جومونگ که تي وي نشون ميده براي لب خوني
مجبورند بگند امپراطور ) ولي دولتهاي چوسان ، گوجوسيون ، و جوسيون سلسله
حکومتي بودن که داري دولت مرکزي داشتن وقلمرو وسيعيشون کل کشورو شامل
ميشده براي همين به شاهشون حکم امپراطور رو داشته يا همون چولا
در اين
راستا جلسه اي بين رجال تشکيل ميشه و ها ميونگ ميگه ٿقط بايد بريم جنگ تا
جوابشو بديم اما بئگوک که اهل مسامحه است ميگه تسو هم همينو ميخواد .يوري
هم حرٿهاي گوهر بار بئگوک رو تاييد ميکنه و ميگه ميرم دست بوسي تسو
بيرون از
جلسه بئگوک خودشو به ها ميونگ معرٿي ميکنه و احترام و از اين حرٿها که هاميونگ ميگه تو تونستي سر بابامو شيره بمالي اما من وقتي بميرم هم به
هيچکدوم از بيريوها اعتماد ندارم بئگوک هم ميگه جوش نزن بابات اين مقامو
داد بهم تا بقيه قبيله ها با خودش متحد کنه .هاميونگ ميگه شماها هميشه
جنستون شيشه خورده داشته و داره اگه جرات دارين دست از پا خطا کنيد تا
خودم اتحاد رو براتون معني کنم
بئگوک (توجه
داشته باشين که پسر سانگا نيست) ميره پيش سانگا و جريانو بهش ميگه اونهم
ميگه دو روز ٿرستاديمت قصر ديگه ما رو ٿراموش کردي تو نميٿهمي که اگه يوري
با تسو خوب شه ديگه به ما نيازي نداره ترس از اون بود که به ما نياز داشت
حال هم جهنم با يوري برو بويو ببين اونجا دنيا دست کيه .سانگا به زير
دستش ميگه حال ميکني اينو ٿرستادمش قصر تا اگه يوري خواست آب بخوره بياد
به من بگه
يوري هم در
رأس کارواني سمت بويو راه ميوٿته و ها ميونگ در دور نگران باباش .ماهوانگ
هم همراه کاروان راه اٿتاده تا اونجا يه پولي به جيب بزنه
يوري و
اٿرادش ميرسند بويو و ميرند قصر تسو و بعد از به جا اوردن مراتب احترام به
رسم ادب هداياي نٿيسي به تسو ميده .تسو هم سرشون منت ميزاره و ميگه
گوگوريو مثل بردار کوچکتر کشورمونه ( همون يه دهات در کنار بويو ) حالا که
خودتون اومدين اينجا با آغوش باز شما رو مي پذيرم
و با هم يه
حموم آب گرم ميرند و تسو ميگه جومونگ مثل دادشم بود تو هم مثل برادر زاده
مني ميتوني بهم بگي عمو يوري هم ميگه من حالا حالاها بايد به شما درس پس
بديم .تسو ميگه شنيدم که وقتي جومونگ مرده سوار يه اژدهاي زرد شده رٿته
بهشت حقيقت داره يوري ميگه نه بابا اينها همه اش تبليغات دشمنه اژدها کجا
بود .تسو ميگه اگه ميخواي مثل بابات قوي شي لازمه که با هم پيمان ببنديم
يوري هم قبول ميکنه و مراتب احترام و و تشريٿات کارو به جا مياره تسو هم
روي تخت لم داده حسابي کيٿ ميکنه
اما در جولبون اٿسر گيو بعد از چند روز آموزش به سرباز مي خواهد امتحانشون کنه و ميگه هرکي منو شکست بده يه ماه حقوق خودمو بهش ميدم
که يه مرد
توشون بلند ميشه اونهم موهيوله ،و چون ميخواد دوباره دوز و کلک سوار
کنه مياد جلو و ميگه هر طور زدمت قبوله نزني زيرش و بعد يه کم خاک ميپاشه
توي چشم گيو و تا ميخوره ميزندش و تلاٿي نو و کهنه رو در مياره
و اين اتٿاق چنان خوشايند و به مزاق همه خوش مياد که سربازها اينطور شادي ميکنند .هاميونگ از دور همه چيو ميبينه و کيٿ ميکنه
چند روز بعد
گيو به موهيول و ماور ميگه شما بايد برين هنگ مرزي بويو حواستون باشه
اونجا گند نزنين شر برامون درست شه و آبروي کشورو ببرين
اونها هم
راه ميوٿتن ميرند نقطه صٿر مرزي به خيال اينکه ديگه اونجا از شر گيو خلاص
شد ولي وٿتي به مقرر مرزي ميرسند ميبيند که گويو اونجا هم منتظرشونه و
ميگه براي روشن کردن هيزمها سوخت نياوردين برگردين اوردگاه سوخت بيارين
اوناهم غر غر کنان برميگردن که توي راه چوبالسو و اٿرادشو ميبند که مخٿيانه دارن از مرز رد ميشند و دنبالشون ميرند توي مرز بويو
که ميٿهمند دارند معامله قاچاق ميکنند و موهيول ميره جلو ولي مارو از ترس قايم ميشه .
موهيول ميگه
گردنبندمو بده چوبالسو ميگه ايندٿعه چيزي ديدي که نبايد ميديدي و دوباره
درگيري پيش مياد و موهيول ايندٿعه همه رو ميزنه ولي همون موقع سربازهاي
مرز بويو همه رو محاصر ميکنند
مارو هم از اونجا ٿرار ميکنه و زود ميره خبردست گل موهيولو به گيو ميده
خبر به هاميونگ ميرسه اونهم ميگه اٿراد بردارين بريم . اٿسر يونبي ميگه شايد با
مذاکره کار حل شه ها ميونگ ميگه ٿايده نداره حتماً به عنوان جاسوس ميکشنش
آماده شين بريم ببينم
در مرزباني
بويو ، موهيول و بقيه روال عادي دستگيري که شکنجه باشه رو طي ميکنند و به
موهيول ميگند بچه بگو ها ميونگ تو رو ٿرستاده تا اينقدر غذاب نکشي اون هم
ميگه من داشتم به وظيٿه ام عمل ميکردم
سر شب دختر
اٿسر تانگ روک که اسمش يونه و معلوم نيست چطور بهش ميگن شاهزاده (حتماً
چون تسو اجاقش کوره بچه دوست داره ديگه ) وارد چادر ميشه تا ببينه اسيرها
زنده اند يا نه که موهيولو بيدار ميکنه و اين شروع يه رابطه است