IRNON.com
نگاهي به تاريخ افغانستان
 

گرچه وضعيت همه كشورهاي همسايه همواره براي ما مهم بوده است اما امروز افغانستان شرايط ويژه يي دارد. موقعيت طالبان و امريكا در اين كشور نشان از آينده يي بحراني دارد. تاريخ اين كشور عمق فاجعه يي را كه اين مردم رنج ديده تحمل كرده اند، بيان مي كند.


 

گرچه وضعيت همه كشورهاي همسايه همواره براي ما مهم بوده است اما امروز افغانستان شرايط ويژه يي دارد. موقعيت طالبان و امريكا در اين كشور نشان از آينده يي بحراني دارد. تاريخ اين كشور عمق فاجعه يي را كه اين مردم رنج ديده تحمل كرده اند، بيان مي كند. خشونتي ريشه دار، تعصباتي نژادي و قومي همراه با استعمار خارجي معضل بزرگي براي اين ملت كه برادران آريايي ما هستند، ايجاد كرده است.
بعد از آنكه طبق قرارداد چهارم مارس 1857 ميلادي (هفتم رجب 1273 هجري قمري) پاريس كه بين فرخ خان امين الدوله سفير ايران در پاريس و «لردكاولي» سفير دولت بريتانيا و با ميانجيگري ناپلئون سوم امپراتور فرانسه بسته شد دولت ايران يعني صدراعظم ناصرالدين شاه (ميرزا آقاخان نوري، اعتمادالدوله) قبول كرد هرات و تمام خاك افغانستان را از قشون خود خالي كند و از هر نوع ادعايي نسبت به سلطنت خود در هرات و تمامي خاك افغانستان بگذرد. از آن زمان به بعد زمامداران تيره محمد زايي كه شعبه يي از بارك زايي ها و از طايفه پشتون بودند تا 1919 تحت حمايت انگلستان به سلطنت خود ادامه دادند تا آنكه امان الله خان محمد زايي پس از شكستي كه در تنگه خيبر بر انگليسي ها وارد آورد در 27 مه 1919 در ميان شادماني زائد الوصف مردم اعلان استقلال كرد. ولي انگليسي ها طبق پيمان راولپندي كه در هشت آگوست 1919م /25 مرداد 1297 بين هيات نمايندگي افغان و نمايندگان دولت بريتانيا به امضا رسيد، استقلال افغانستان را به رسميت شناختند. نكته قابل توجه در اين است كه دولت ايران از ابتداي استقلال اين كشور تاكنون همواره از استقلال و تماميت ارضي كشور افغانستان پشتيباني و در موارد سختي و بحران تا سر حد امكان به دولت و ملت افغانستان ياري كرده است، به طوري كه بعد از كنفرانس بن و روي كار آمدن حامد كرزي در بازسازي اين كشور حتي بيش از كشورهاي بزرگ جهان عملاً اقدام كرده است.

دو برادر
مناسبات سياسي و فرهنگي بين ايران و افغانستان همواره صميمانه بوده و حتي در دهه 1960 وقتي پاكستان و افغانستان بر سر مساله پشتونستانً دو كشور نزديك بود با يكديگر به حالت مخاصمه و جنگ وارد شوند، دولتمردان ايران براي ايجاد صلح در منطقه به نفع دو كشور پاكستان و افغانستان ميانجيگري كردند. روابط فرهنگي ايران و افغانستان آنقدر نزديك است كه در زمان وفات ملك الشعراي بهار در تهران به سال 1330 هجري شمسي، شاعر پارسي گوي افغاني «خليل الله خليلي» (1366-1286) اهل پروان در سوگ بهار اشعار زير را سرود؛
ز آغاز تاريخ، ايران و افغان
سر خوان دانش، چو اخوان نشسته
ز باغي دو سرو روان قد كشيده
به شاخي دو مرغ خوش الحان نشسته
دو شاگرد فطرت دو استاد مشرق
دو همدرس در يك دبستان نشسته
نه تنها نظامي است پا بند گنجه
نه هم فرخي در سجستان نشسته
«ملك» رخ به تهران نهفت و من اينجا
ستايشگر وي به پروان نشسته
و در ادامه روابط فرهنگي نزديك، در ابتداي دهه 1350 در دانشگاه فردوسي مشهد، تدريس زبان پشتو در برنامه تحصيلي دانشكده ادبيات قرار گرفت. همان طور كه خليل الله خليلي گفته است از آغاز تاريخ تاكنون دو ملت ايران و افغان مانند دو برادر بوده اند. از اين جهت در اين مقاله پس از بررسي تاريخ افغانستان از ديرترين زمان به خاستگاه قوم پشتون و نقش آنها در تاريخ افغانستان مي پردازيم.

واژه افغان و پيشينه آن
مردم افغانستان نيز مانند ايرانيان، آريايي هستند و تا زمان محمود افغان ايران و افغانستان تاريخ مشترك داشته اند. در كتيبه نقش رستم «ابگان» نام منطقه يي در پيشاور بوده، اتفاقاً پشتون ها نيز مدعي هستند خاستگاه قوم افغان به ويژه پشتون، منطقه پيشاور بوده است. خوشحال خان ختكي نويسنده و شاعر ملي قوم پشتون كه اجدادش از سرداران قبيله ختك بوده اند، در مشرق منطقه پيشاور در سر راه لاهور در قرن دوازدهم هجري قمري در دهكده «الكوره» از توابع پيشاور نزديك منطقه كوهسار ولايت سرحد فعلي پاكستان به دنيا آمده است. «ابگان» كه در سنگ نبشته نقش رستم آمده است با منطقه پيشاور تطبيق مي كند كه مرز خاوري امپراتوري شاپور اول ساساني بوده است. كلمه ابگان به مرور به افغان تبديل شده است. ابن بطوطه مراكشي وقتي وارد كابل مي شود، مي نويسد؛ اين شهر سابقاً بزرگ بوده و اكنون روستايي است كه طايفه يي از «اعاجم» (عجم ها) كه به آنها «افغان ها» مي گويند زندگي مي كنند و نژاد آنها آريايي است. در حال حاضر افغان به معني عام به همه اقوامي گفته مي شود كه در كشور كنوني افغانستان زندگي مي كنند. اما اين سرزمين قبل از ساسانيان نيز تاريخ مشتركي با ايرانيان دارد. حتي در تاريخ اساطيري ايران خراسان (خورآيان) (جايي كه خورشيد طلوع مي كند) بخشي از بزرگ سرزمين شرق ايران و قسمتي از افغانستان كنوني بوده است. كيومرث پيشدادي شهر بلخ را بنا كرد. در منابع تاريخي دوره اسلامي آمده است در زمان پادشاهي منوچهر براي پايان دادن به اختلاف مرزي بين ايران و توران مقرر شد «آرش» و به قول تاريخ طبري «ارشش با تير» كه همان آرش كمانگير است تيري از مازندران يا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و هر جا كه تير بر زمين افتاد مرز ايران و توران باشد. آرش پس از پرتاب تير جان داد ولي تير از بامداد تا نيمروز برفت و در تخارستان (در شرق افغانستان كنوني) بر زمين نشست ولي بعضي از منابع نوشته اند در كنار جيحون بردرخت گردويي فرود آمد و مرز ايران و توران معين شد.

در منابع اساطيري ايران آمده است رودابه مادر رستم دختر مهراب پادشاه كابل بوده است. در تاريخ مدون ايران از شهرهاي افغانستان بسيار نام برده شده است. در كتيبه بيستون از داريوش اول هخامنشي آمده است «هراي وا» (هرات)، باختر (بلخ)، دره كابل و دره رود هيرمند جزيي از امپراتوري هخامنشي بوده است. در دوره اشكاني، مرز بين ايران و شرق ايران، امپراتوري كوشاني بوده كه از پيشاور تا «باميان» نزديك بلخ را در اختيار داشته اند. آنها چون بودايي بوده اند در اين منطقه در قرن دوم تا سوم ميلادي در جنوب منطقه باميان دو مجسمه بودا در دل تپه در زير طاق نمايي كنده اند. بوداي كوچك تر كه 35 متر طول دارد سالخورده تر است و حدس زده مي شود كه حجاري آن در قرن سوم ميلادي پايان يافته است. بوداي بزرگ جديدتر از بوداي اول است. (طالبان هنگام سلطه بر افغانستان با سلاح «آرپي جي» صورت اين مجسمه ها را نابود كردند.) خرابه هاي بالاحصار، بقاياي قديمي ترين تمدن دوره ساساني است و در زبان عامه به شهر جمشيد شهرت دارد. اين آثار قرن هاست از ميان رفته ولي هنوز گاه به گاه سكه هاي دوره ساساني از زير خاك آنجا بيرون مي آيد. منطقه غزنين يا غزني به سبب سلطه محمود غزنوي بر افغانستان معروف شد. غزنين در بيست فرسنگي جنوب كابل بر سر راه قندهار است. غزنين در زمان علاءالدين غوري ويران شد. گنج هاي بادآورده بتخانه هاي هند توسط محمود به غزنين سرازير شد و آن را به صورت يكي از پررونق ترين شهرهاي زمان درآورد. آثار باستاني به دست آمده از غزنين نشان مي دهد اين شهر در پيش از اسلام نيز رونق داشته است. سبك معماري آثار به دست آمده، مخلوطي از هنر كوشاني و ساساني است. مزار محمود غزنوي در باغي به نام روضه است كه از ديدني هاي شهر است و افغان ها آن را زيارت مي كنند. افغانستان و ايران تا دوره محمود افغان كه به محمود هوتكي (ناحيه هوتك در شمال شرقي قندهار، قرار دارد) معروف بود و بر ضد شاه سلطان حسين صفوي شورش (قرن 12 هجري قمري) و مدت كوتاهي بر اصفهان حكومت كرد تاريخ واحدي دارند. محمود هوتكي كه افغان ها از او به عنوان پادشاه خويش ياد مي كنند، از قوم پشتون از شاخه افاغنه غلجايي بود كه بالاخره نادرشاه افشار با قيام خود در 1150 هجري قمري (1737 م) دست افاغنه را از ايران كوتاه كرد و دوباره ايرانيان بر افغانستان مسلط شدند، طوري كه يكي از سرداران نادر از افاغنه، احمد خان ابدالي (دراني) بود كه بعد از مرگ نادر سرسلسله پادشاهان افغان شد.

شناخت قوم پشتون
افغانستان از ساختاري درهم تنيده از طايفه ها و تيره ها و اقوام متفاوت است با آنكه اكثريت آنها را «پشتون ها» تشكيل مي دهند. اين قوم بيشتر در مناطق جنوب و جنوب شرقي افغانستان و در سرحدات شمال غربي و شرقي پاكستان به ويژه در منطقه سوات، وزيرستان و نقاط ديگر كه هم اكنون جزيي از پاكستان است و همچنين در نوار مرزي شرق ايران ساكن هستند. اما به سبب آنكه در زمان شاه عباس اول صفوي، بيم شورش آنها مي رفت به هرات و ديگر شهرها و حتي به شمال افغانستان كوچانيده شدند و در حال حاضر آنها در ناحيه جنوب از «كتواز» تا فراه در غرب افغانستان و نزديك مرز ايران، غزني، مشرقي، وردك، لوگر و پكتيا در شمال مرز پاكستان (سرحدات شمال غربي و بلوچستان) و در جنوب شرقي در مرز شرقي ايران در هرات و بلخ زندگي مي كنند. به سبب آنكه بر سر تصرف كشمير، بين پادشاهان گوركاني هند و امراي ابدالي و دراني (پشتون نژاد) همواره نزاع و جدال بود، پشتون ها از منطقه جنوب به استان هاي مركزي و شمالي كوچ كردند. اين امر بيشتر در زماني شدت گرفت كه امراي گوركاني منقرض شدند و سربازان كمپاني هند شرقي به بلاد افغانستان تجاوز كرده و باعث پراكندگي بيشتر قوم پشتون در افغانستان شدند، به طوري كه امروز در تمام استان هاي افغانستان مخلوطي از اقوام در كنار هم زندگي مي كنند. طبق آمار ارائه شده در كتاب دانشنامه ادب فارسي جلد سوم (ادب فارسي در افغانستان) به سرپرستي حسن انوشه از انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ص 210، هشت ميليون نفر در افغانستان به زبان پشتون تكلم مي كنند و در منطقه سرحدي پاكستان و بلوچستان، شش ميليون نفر و در مرز هاي ايران و افغانستان، در خاك ايران، 50 هزار نفر به اين زبان تكلم مي كنند.
پشتون ها (پختون ها) كه هندي ها و پاكستاني ها به آنها پاتان مي گويند، علاوه بر زبان پشتو، زبان دري هم مي دانند. روي هم رفته مي توان گفت نزديك به 60 درصد از مردم افغانستان از قوم پشتون هستند و 40 درصد ديگر از اقوام زير تشكيل مي شوند.
1- تاجيك ها اقوام ايراني تبار هستند كه زبان آنها فارسي است. آنها بيشتر در مرز شرقي ايران و شمال شرقي افغانستان ساكن هستند. تاجيك ها را از نخستين بوميان ساكن در مرز افغانستان دانسته اند. زيستگاه عمده تاجيك ها در دشت «كوهدامن» در شمال دره كابل، دره پنجشير و بدخشان واقع است. اما تاجيك هايي كه با ساير اقوام افغان ها درهم آميخته شده اند در پيرامون كابل، قندهار، هرات و بلخ زندگي مي كنند.
2- هزاره ها كه به چند گروه تقسيم مي شوند. آنها در منطقه هزاره جات (هزارستان) در جنوب هندوكش، كوه بابا تا حدود قندهار و غرب غزني زندگي مي كنند. گروه هايي از آنها در شمال هندوكش، بغلان، سمنگان، بلخ، جوزجان، بدخشان و قندوز هستند. پاره يي عقيده دارند هزاره ها ريشه مغولي دارند ولي به زبان فارسي صحبت مي كنند و اين تيره به زيرمجموعه نژادي مختلفي تقسيم مي شوند و خاورشناسان معتقد ند هزاره ها از تيره هندو ايراني هستند كه در اطراف هندوكش ساكن شده اند. علاوه بر اين اقوام تيره هاي نژادي ازبك، تركمن، جمشيدي ها، قرقيزها و بلوچ ها ايراني هستند. افغانستان داراي بافت پيچيده قومي و نژادي است.

كشمكش داخلي
بيشتر جنگ هاي داخلي بر سر حاكميت سران قبايل به وقوع پيوسته و حتي افراد يك تيره يا قبيله جهت رسيدن به مقام و حاكميت كمر به قتل رقيبان خود بسته اند. برخي از مردم افغانستان فكر نمي كنند زمامدار آنها چه كار مثبتي انجام داده است و فقط با اين نكته توجه دارند كه زمامدار يا حاكم متعلق به تيره، طايفه و قوم آنها باشد وگرنه در مقابل حاكم ايستادگي مي كنند. وابستگي هاي خانوادگي، قومي و طايفه يي به قدري شديد است كه افغان ها اولاد و نوادگان هر كس را به نام پدر و جد اعلاي آن ذكر كرده و با كلمه زايي (خيل) (خيل به معني طايفه و گروه و لشگر نيز هست) به نام هر كس پسوند مي گذارند مثلاً فلاني از طايفه محمدزايي يا بارك زايي يا احمدزايي است. مثلاً از افتخارات آخرين سلسله امراي افغان در اين بود كه خود را پشتون و از فرزندان دوست محمدخان بارك زايي مي دانستند. خاندان بارك زايي به معني فرزندان «بارك» است و چون دوست محمدخان از امراي پرقدرت خاندان بارك زايي بود فرزندانش از زمان اميرشيرعلي به بعد يعني تا زمان محمدظاهرشاه و حتي ژنرال محمد داودخان به محمدزايي بودن خودشان و تعلق داشتن به اقوام بارك زايي و دراني و بالاخره به تيره پشتون بودن خود مي باليدند. اكثريت مردم افغانستان به ويژه پشتون ها از نظر ديني و مذهبي سني حنفي و اقليت شيعه هستند. اقوام هزاره اكثراً شيعه مذهب هستند. تعصبات قومي به قدري در افغانستان شديد است كه زمان كودتاي (7 ثور يا 7 ارديبهشت 1357)، (27آوريل 1978) راديو كابل در اولين اعلاميه كودتاچيان كمونيست اعلام كرد انقلاب هفتم ثور به عمر حكومت طولاني محمد زايي ها پايان داد. در اين كودتا براي ريشه كن كردن خاندان محمدزايي، محمدداودخان را به اتفاق اكثر اعضا و خانواده اش كه در قصر رياست جمهوري بودند، قتل عام كردند. رهبر كودتا يعني نورمحمد تره كي با آنكه از عشيره افغان شبي خيل (فرزند شبي، طايفه نسبي) از قبيله تره كي و از قوم غلغرايي و پشتون نژاد بود هم نژاد خويش را با تمام اعضاي خانواده يعني داودخان نابود كرد. اين قضيه كه حتي در بين پشتون ها نيز براي رسيدن به قدرت يكديگر را از ميان برمي داشته اند سابقه طولاني دارد. از زمان محمودشاه هوتكي غلزايي پشتون نژاد تاكنون 300 سال مي گذرد و در اين مدت پشتون ها حاكم بوده اند و فقط يك بار در طول يك سال در 1929 ميلادي يك نفر تاجيك به نام حبيب الله كلكاني (بچه سقا) به علت تاجيك بودن، حكومتش با عدم پشتيباني اكثريت پشتون از او ساقط و اعدام شد. از آن پس بيشتر سرداران پشتون با كشتن نزديك ترين كسان خود به حكومت رسيدند. محمود افغان معروف به محمودشاه هوتكي بر سر حاكميت بر قندهار، عمويش يعني ميرعبدالعزيز را پس از يك سال حكومت بر قندهار در قصر نارنج كه محل حكومت قندهار بود به قتل رسانيد و خود با موافقت سركردگان غلجايي (غلزايي) به جاي عمويش به حكومت رسيد. (1130 هـ) بعداًî اشرف افغان عموزاده محمود، در 25 آوريل 1725 (شعبان 1137 هـ) محمود را كشت و خود به سلطنت رسيد با آنكه محمود پسرعموي او و از طايفه پشتون بود. سردار پاينده خان با دسيسه زمان شاه دراني به قتل رسيد. امير عبدالرحمن محمدزايي در 9 جمادي الثاني 1319هـ (1901 م) به اشاره پسرش سردار حبيب الله خان بازهر كشته شد. حبيب الله خان محمد زايي كه پنجمين پادشاه بارك زايي از طايفه پشتون است در زمستان 1919 براي تفريح و خوشگذراني با دربار خود همراه با نايب السلطنه و شاهزاده عنايت الله خان به جلال آباد رفت و شاهزاده امان الله خان را در پست نايب الحكومه در كابل گذاشت. امير با همه دربار خود جهت ماهيگيري رهسپار لغمان شد و در كله گوش لغمان اردو زد. در شب 18 جمادي الاول 1337 هـ ق/ 21 فوريه 1919 م كه امير حبيب الله خان در چادر خود به خواب رفته بود ناشناسي وارد چادرش شد و با خونسردي گلوله يي در مغزش جاي داد و به عمرش پايان بخشيد ولي فاش شد كه شجاع الدوله خان فراش باشي به اشاره امان الله خان به اين قتل مبادرت كرده است.
اما امان الله خان عمويش نصرالله خان را كه از قضيه قتل حبيب الله خان مطلع بود با گذاشتن بالشي روي دهانش خفه كرد.
محمدنادرخان محمدزايي پسر محمديوسف خان از نوادگان پاينده خان پادشاه ايل بارك زايي از قوم پشتون و پدر محمدظاهرشاه كه در 16 اكتبر 1929 پس از شكست دادن حبيب الله خان بچه سقا به سلطنت رسيد در مقابل نافرماني جزيي مïنگل هاي ساكن پكتيا كه حتي پشتون بودند، گذشت نداشت و اقوام ديگر پشتون مانند وزيري ها را كه او را در رسيدن به سلطنت ياري كردند نيز آزار داد و اين در حالي بود كه محمدگل خان مومند كه سردسته برتري خواهان پشتون وزير داخله (كشور) بود هيچ گونه مخالفتي را تحمل نمي كرد. او سياست مبتني بر ترور و وحشت براساس كشتن يا زنداني و شكنجه كردن را در برابر روشنفكران پشتون و غيرپشتون تعقيب كرد و روشنفكراني چون عبدالرحمن خان لودين، تاج محمدخان يغماني، فيض محمدخان (كارشناس باروت سازي)، دين محمدخان (دانشجوي افغاني در فرانسه)، احمدشاه خان و سيدمحمدخان از صاحب منصبان را اعدام كرد و غلام محي الدين خان مدير روزنامه اينس را به زندان انداخت. محمود سامي پاشا (نايب سالار قشون) محمدولي خان وزير جنگ را اعدام كرد. او حتي خانواده چرخي هاي استان لوگر را زنداني و يكي از آنها يعني غلام نبي خان چرخي را در 8 نوامبر 1932 دستگير و فقط به اين بهانه كه از جانب او احساس خطر مي كرد، او را اعدام كرد. اما اين خشونت ها و اعدام ها كه از اقوام هزاره، پشتون و غير آن انجام شد، بي پاسخ نماند. سرانجام در 16 عقرب (آبان) 1312 شمسي/ 8 نوامبر 1923 در حالي كه گواهينامه هاي پايان تحصيلي دانش آموزان دبيرستان را در باغ ارگ سلطنتي توزيع مي كرد به ضرب گلوله يكي از دانش آموزان دبيرستان نجات به نام عبدالخالق كه پدرش از نوكران غلام نبي خان چرخي بود، به قتل رسيد. در همان روز پسر 19 ساله او يعني محمدظاهر را به شاهي انتخاب كردند. قاتل فوراً دستگير و به وضع وحشيانه مجازات شد. به اين ترتيب محمدحيدرخان پسر صدراعظم به وسيله چاقويي دماغ عبدالخالق را بريد و ديگري گوش او را قطع كرد. سپس سربازان با سرنيزه به جان او افتاده و جسدش را تكه تكه كردند و به وضع فجيعي به درخت آويزان كردند. گرچه افغانستان در دوران سلطنت 39 ساله محمدظاهرشاه دوران نسبتاً آرامي را طي كرد اما نفوذ داماد او يعني داودخان كه ضمناً پسرعموي ظاهرشاه بود، پادشاه را وادار كرد از سياست نژادپرستانه يي تبعيت كند كه محمدگل خان مومند قبلاً پيشنهاد كرده بود داير بر تعميم زبان پشتو و طرد زبان دري. طبق بخشنامه محمدهاشم خان صدراعظم كه مامور اجراي آن محمدگل خان مومند بود (وزير داخله)، مردمان دري زبان و تركي زبان را وادار مي كرد تا عرايض خود را به زبان پشتو بنويسند. اين بخشنامه با روش هاي دموكراسي طلبانه محمدظاهرشاه سازگاري نداشت و عاقبت مقاومت پادشاه سبب شد زبان دري در كنار زبان پشتون قرار گيرد. داودخان با شبه كودتايي در 1953 (1332) محمدظاهرشاه را وادار كرد او را به نخست وزيري انتخاب كند. در زمان داود بر سر خط ديوراند با پاكستان اختلافات بالا گرفت و داودخان براي حفظ منافع پشتون ها روابط كشورش را با پاكستان قطع كرد و به قراردادي كه در 12 نوامبر 1893 (2 جمادي الثاني 1311 هـق) سرمارتيمر ديوراند با اميرالرحمن خان منعقد كرد و طبق آن در مورد مناطق سوات، وزيرستان، باجور و چترال به هند انگليس (پاكستان بعدي) اعتراض داشت. گرچه اختلاف پاكستان و افغانستان با ميانجيگري ايران تا حدي بهبود يافت ولي داودخان براي برتري دادن به پشتون ها يك جمعيت نيمه سري و نيمه علني به نام اتحاديه آزادي پشتونستان كه رهبري ظاهري آن را غلام حيدرخان عدالت برعهده داشت، تقويت مي كرد و حتي تا زمان پايان نخست وزيري اش يعني 1963به مدت 10 سال روش هاي استبدادي را در سياست داخلي و خارجي در پيش گرفت و اين استبداد در برتري دادن پشتون ها بر ساير اقوام كاملاً واضح بود. ظاهرشاه مجبور شد او را از نخست وزيري بركنار كند ولي او به كمك پرچمي ها و حزب دموكراتيك خلق و افسراني كه در شوروي تربيت شده بودند طي كودتايي در 26 سرطان (تير) 1352/ 17 ژوئيه 1973، عليه ظاهرشاه كه در روم اقامت داشت دست به كودتا زد و رژيم جمهوري در كشور اعلام كرد و به جناح چپ ميدان فعاليت داد. داودخان بالاخره با كودتاي كمونيست ها به رهبري نورمحمد تره كي كشته شد و در 27 آوريل 1978 رژيم كمونيستي بر سر كار آمد و زمينه براي مداخله شوروي ها در افغانستان فراهم شد، زيرا نورمحمد تره كي به وسيله حفيظ الله امين در 14 سپتامبر 1979 خفه و امين رئيس جمهور شد و قواي شوروي براي جنگ با مجاهدين مسلمان كه بر ضد سلطه كمونيست ها قيام كرده بودند، وارد افغانستان شدند. در اين حال بيشتر پشتوزبانان كه داراي پايگاه روستايي يا قبيله يي بودند در گروه دست چپي خلق و بيشتر فارسي زبانان كه داراي پايگاه شهري بودند در گروه پرچم به رهبري ببرك كارمل گرد آمدند. با روي كار آمدن دكتر محمد نجيب الله در 20 دسامبر 1986 نشانه هاي مصالحه با مجاهدين و خروج قواي شوروي ملاحظه شد. دكتر محمد نجيب الله كه از طايفه پشتون احمدزايي كه اهل پكتيا بود زمينه را براي خروج قواي شوروي و سازش با مجاهدين فراهم كرد. مجاهدين اسلامي افغانستان در 25 آوريل 1992 كابل را فتح كردند.
اما بين پشتون هاي تحت رهبري گلبدين حكمتيار و برهان الدين رباني تاجيك بر سر حاكميت و تقسيم پست هاي كليدي در كابل اختلاف افتاد به طوري كه گلبدين حكمتيار چندين بار كابل را موشك باران كرد و باعث شد طالبان به رهبري ملامحمد عمر كه پشتون هايي با عقايد افراطي سلفي بودند در 27 سپتامبر 1996 كنترل كابل را به دست گيرند. بالاخره نيروهاي اروپايي، امريكايي و متحدان آنها بعد از 11 سپتامبر 2001 توانستند قواي طالبان را به رهبري ملامحمد عمر در 13 نوامبر 2001 از كابل اخراج كنند و حامد كرزي از طايفه پوپلزايي كه او نيز پشتون بود حاكميت را به دست گرفت ولي نتوانست گروه طالبان را سركوب كند. لازم به يادآوري است كه در زمان فتح كابل توسط طالبان، شهنواز تني وزير دفاع نجيب الله كه او نيز پشتون بود به نجيب الله خيانت كرد و با آنكه نجيب الله در محل سازمان ملل در كابل پناهي گرفته بود با دسيسه ملامحمد عمر كشته شد و جسدش را به دار آويختند و اين عمل برخلاف سنت پشتون هاي قبايلي بود كه اصل ننواتي (حق پناهندگي) را محترم مي شمردند.

ريشه نام پشتون و معرفي قبايل و طوايف مختلف پشتون
واژه پشتون كه جمع آن پشتانه است به معني پشتوزبان است. واژه پاتان كه در هند رواج دارد قديمي تر از پشتون است. برخي معتقدند واژه پشتون منسوب به پشتو و به معني «پشته» و بلندي است كه معني صحيح تر آن كوه نشيني است. عده يي معتقدند پشتون از پكتوس آمده كه همان مردم ولايت پكتيا است. ولي پشتون ها همه معتقدند خاستگاه آنان منطقه پيشاور در پاكستان فعلي بوده است. طوايف و قبايل پشتون را مي توان به شرح زير نام برد.
1- دراني ها كه شامل پوپلزايي، علي كوزي، بارك زايي، اچكزي، نوروزي، علي زايي، اسحاق زايي.
2- غلزايي كه دربردارنده ايلات هوتك، توخي خروتي است.
3- بورايي كه زيرمجموعه آن، سليمان خيل قرار دارد.
4- كرلاني كه شامل منگل، جدوان، توري، جاجي وزيري، مسعودي، وردك.
ديگر قبايل پشتون عبارتند از مهمند، شيواري، يوسف زايي لودي، نيازي، ساقي و كاكر هستند.
ساختار قبيله يي پشتون ها، آشكارا ايشان را از تاجيكان و اقوام ديگر متمايز مي كند. قانون عرفي و اجتماعي پشتونولي (افغانيت) است كه قوم پشتون به آن افتخار مي كند. اين قانون در چند اصل خلاصه مي شود.
1- «ننواتي»1 (حق پناهندگي) 2- «بîدîل» (انتقام شخصي) 3- «ميلمستيا» (ميهمان نوازي). اداره امور در بيشتر قبايل مردمسالارانه است. مسائل مهم در جرگه (شورا) حل و فصل مي شود. شوراي سراسري را لويي جرگه (شوراي بزرگ) مي گويند كه هر وقت لازم باشد از سطح قبيله تا كشور تشكيل مي شود.
جامعه قديمي پشتون كه همان سنت گرايان پشتون بودند از چهار طبقه تشكيل مي شدند.
1- زمينداران بزرگ يا مالكان كه خان و رئيس قبيله بودند.
2- روحانيون كه داراي مقام ممتازي بودند.
3- رعيت ها كه دهقانان و دشتبانان عادي بودند.
4- همسايه ها كه از قبايل غيرپشتون به قبيله مي آمدند و مورد حمايت قرار مي گرفتند و چون حق مالكيت زمين را نداشتند، فقير هم ناميده مي شدند.

نهضت هاي پشتون
1- نهضت روشنيه 2- جنبش خوشحال خان ختك، كه اولي در قرن دهم و ديگري در قرن يازدهم هجري بر ضد بابريان مقيم هند بود ولي «بابر» آنها را شكست داد ولي جنبش آتي مردم افغانستان بر ضد انگليسي ها موثر بود. پادشاهان دراني و بارك زايي نهضت استقلال طلبانه را دنبال كردند. احمدشاه دراني را مي توان بنيانگذار شاهان افغان ناميد. او سردار نادر بود كه بعد از قتل نادر به افغانستان رفت و پايه حكومت افغاني دراني را ايجاد كرد. گويند او مهر نادرشاه را با الماس كوه نور با خود به افغانستان برد. او در قندهار خود را پادشاه ناميد و اراضي كشمير و لاهور (پاكستان) را گرفت. افاغنه او را اولين شاه باباي افغان ناميده اند. او به پشتون شعر مي گفت. بعد از او امير شيرعلي خان (1296 ق/ 1879 م) نيز به پشتو شعر مي گفت. در زمان امير حبيب الله بارك زايي به كمك محمود طرزي (1312 ش/ 1933 م) به ادبيات پشتون توجه شد. در دوره سلطنت امان الله خان، كتاب هاي درسي به پشتو نوشته شد و «پشتو مركه» (انجمن پشتو) را تاسيس كرد و در زمان محمد ظاهرشاه در زمان صدارت سردار هاشم خان، پشتو يگانه زبان رسمي اعلام شد و با آنكه سردار محمد داودخان نيز به اين امر دامن مي زد با كوشش هاي اين پادشاه دو زبان پشتون و دري به صورت رسمي درآمد.

پي نوشت
1- مي گويند ملامحمد عمر گفته است من به اسامه بن لادن رهبر طالبان پناه داده ام و حق ميهمان نوازي دارد و من او را به هيچ كس تحويل نمي دهم زيرا من نمي خواهم سنت قديمي قبايل پشتون را بشكنم.

منابع
1- افغانستان در قرن نوزدهم، نوشته سيدقاسم رشتيا، كابل انجمن تاريخ افغانستان، 1329 شمسي
2- افغانستان در پنج قرن اخير، ميرمحمد صديق فرهنگ جلد اول، مشهد، درخشش 1371 شمسي جلد دوم تهران، عرفان، 1374 شمسي
3- دانشنامه جهان اسلام، زير نظر حدادعادل واژه پشتون
4- دايره المعارف بزرگ اسلام، جلد سيزدهم زير نظر كاظم موسوي بجنوردي واژه پشتون
5- دانشنامه ادب فارسي، جلد سوم ادب در افغانستان زير نظر حسن انوشه، انتشارات وزارت ارشاد، تهران 1378.

نويسنده: سيروس غفاريان
...................................................................................................
منبع: اعتماد