اثر قرآن
خضوع و خشوع و گريه نماز مىگزارد.منصور گويد: با خود گفتم از اين جوان بوى آشنايى مىآيد.توقف
كردم تا سلام نماز باز داد.گفتم: اى جوان، مىدانى كه خدا را واديى است در جهنم كه او را لظى خواندند
كه:كَلاّ اِنَّها لَظَى، نَزَّاعَةً لِلشَّوَى«چنين نيست، بدرستيكه آن زبانهاى است كه پوست را از بين
مىبرد.»او نعرهاى بزد و بيهوش شد.زمانى بعد به هوش آمد و گفت: كلام، زياد گردان! گفتم:«يا اَيُّهَاالَّذينَ
آمَنُوا قُوآ اَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَ قُوُدها النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللهَ مآ اَمَرَهُمْ
وَ يَفْعَلونَ ما يُؤْمَرُونَ.»«اى كسانيكه ايمان آوريدهايد خود و اطرافيانتان را از آتشى كه هيزم آن مردم و
سنگ مىباشد نگه داريد و بر آن آتش، ملائكهاى مىباشند كه درشت سخن، سختگير و در آنچه كه به
آنها امر مىشود خدا را نافرمانى نمىكنند.»پس آن جوان از شنيدن اين آيه نعرهاى بزد و جان به حق
تسليم كرد.به كار وى قيام نمودم، چون جامه از تن وى باز كردم بر سينه وى به خطى سبز نوشته ديدم
كه:«فَهُوَ فى عيشَة راضِيَة، فى جَنَّة عالِيَة، قُطُوفُها دَانِيَةٌ.»«او در زندگىِ پسندهاى، در بهشت عالى كه
ميوههايش نزديك هستند به سر مىبرد.»چون وى را دفن كردم شبانه او را در خواب ديدم كه مىآمد و
تاجى مكان به درّ و جواهر بر سر نهاده است گفتم:«ما فَعَلَ اللهُ بِكَ.»خدا با تو چه كرد؟گفت: مرا به درجه
شهدا رسانيد، بلكه زيادتر.گفتم: زياده چرا؟ گفت: شهداى ديگر به شمشيرهاى كفار كشته شدهاند و
من به شمشير ملك جبار.