ناگفتههايي از سيره رهبر معظم انقلاب در گفتوگوي دكتر حدادعادل - قسمت سوم و پاياني

نسل جوان ما بايد بداند كه انقلاب اسلامي نعمت بزرگي به ملت ايران ارزاني داشته كه بايد آن نعمت را بشناسيم و قدر آن را بدانيم و شكر آن را به جاي آوريم، آن نعمت بزرگ، نعمت داشتن رهبري مانند امام رحمهالله عليه و آيتالله خامنهاي است.
ادامه گفتوگوي مجله "پاسدار اسلام " با دكتر غلامعلي حدادعادل كه در آن به بيان گوشههايي از سيره رهبر معظم انقلاب پرداخته است، به شرح زير است:
* آخرين پرسش ما در زمينه حوادث سال گذشته و پس از انتخابات رياست جمهوري است. شما از اولين شخصيتهايي بوديد كه در آن شرايط بسيار دشوار، در مصاحبه اي تلويزيوني و در سخنراني در ميدان وليعصر، به دفاع از نظام و رهبري پرداختيد. برخي اين دفاع را به حساب رابطه خويشاوندي شما با رهبري گذاشتند و بازتابهاي مختلفي هم داشت. طبيعتاً شما در آن روزها از فاصله نزديكتري شاهد احوالات و تصميمگيريهاي ايشان بوديد و خاطراتي هم داريد. آنچه كه علناً از بيرون مشاهده ميشد آرامش و طمأنينه بسيار زياد ايشان بود. در حالي كه بعضيها خودشان را باخته بودند، ايشان با طمأنينه و درايت خاصي اين فرآيند را مديريت كردند. از آن روزها و گفتوگوها و مذاكراتي كه در مهار اين جريان توسط رهبري انجام ميشد، چه خاطراتي داريد كه به عنوان حسن ختام اين گفتوگو بيان بفرماييد.
برخلاف آنچه در سؤال شما و در تصور بسياري از مردم وجود دارد بنده كم خدمت رهبري ميرسم. بعضي از مردم خيال ميكنند من هفتهاي سه چهار مرتبه خدمت آقا هستم و راجع به هر مسئلهاي از ايشان سؤال ميكنم و ايشان به من دستور ميدهند و من هم يك بلندگو دستم ميگيرم و حرف ميزنم! البته من اگر توفيق داشته باشم و هر روز هم ايشان را ببينم، باز هم كم است، ولي واقعيت اين نيست. من همين هفته پيش كه خدمت ايشان رسيدم و در دفتر خاطراتم هم نوشتم، به ايشان عرض كردم من چهار ماه است كه خدمت شما نرسيدهام! ايشان تعجب كردند و فرمودند واقعاً اين طور بوده است؟ در اين فاصله، همه ديدارها سرپايي و سلام و عليكي بوده است. منظور اين است كه رابطه بنده و رهبري اين گونه نيست كه من هرچه ميگويم، رهبري فرمودهاند و من هم ميروم و در ميدان وليعصر يا در تلويزيون با صداي بلند اعلام ميكنم. منتهي بنده در مواردي حدس ميزنم كه نظر ايشان چيست و نظر خودم را هم ميگويم.
در قضيه انتخابات هم همين طور بود. من شايد دو سه هفته قبل از انتخابات خدمت ايشان نرسيده بودم و بعد از انتخابات هم اولينباري كه ايشان را ديدم، روز جمعهاي بود كه ايشان براي نماز تشريف آورده بودند، يعني روز بيستونهم و بعد از مصاحبه من در تلويزيون و صحبتهاي من در ميدان وليعصر، آن هم چند دقيقهاي و قبل از اينكه ايشان تشريف ببرند و خطبهها را ايراد كنند،مقامات كشور در غرفه پشت جايگاه نشسته بودند و بنده هم رفتم و سلام و عليكي كردم و ايشان هم اظهار لطفي فرمودند.
بايد بگويم كه ارزيابي من از شش ماه قبل از انتخابات اين بود كه آقاي احمدينژاد راي ميآورد. دليلش هم اين بود كه شرايط كشور را ميشناختم و در دوره مجلس هفتم به استانها و شهرهاي كوچك و مراكز استانها ميرفتم و با مردم سروكار داشتم. يك سال در زماناقاي خاتمي رئيس مجلس بودم و سه سال هم در دوره ايشان در مجلس بودم و جامعه را، هم در دوران اصلاحات و هم در دوران آقاي احمدينژاد ديده و از نوع فعاليت دولت در استانها و شهرستانهاي كوچك باخبر بودم. هرجا كه ميرفتم، ميديدم دولت دارد كار و فعاليت ميكند. سراغ هر پروژهاي كه ميرفتم، ميديدم مردم با شوق و شور شاهد كار و تحول هستند. مردم را خصوصاً در شهرهاي كوچك و روستاها اميدوار ميديدم. اين هم واقعيتي نبود كه تنها بنده كشف كرده باشم. مسافرتهاي استاني هرچند خالي از عيب و نقص نبود، آثار خود را به همه نشان داده بود. حالا بعضيها دائماً به نيمه خالي ليوان نگاه ميكنند و ميگويند فلانجا قول دادهاند ولي عمل نشده. من ميديدم قولهايي كه به آنها عمل شده، خيلي زياد است و اين دولت من حيثالمجموع در بين مردم محبوبيت دارد. روي اين جهت از چند ماه قبل از انتخابات كه بعضي از نمايندگان مجلس هشتم، پيش من ميآمدند و سؤال ميكردند كه چه ميشود؟ پاسخ ميدادم قطع نظر از اينكه بنده و شما به چه كسي رأي بدهيم، من پيشبيني ميكنم آقاي احمدينژاد رأي خواهد آورد.
مخصوصاً يادم هست كه يك روز جلسه رؤساي فرهنگستانها بود. آقاي موسوي رئيس فرهنگستان هنر غائب بود، آقاي دكتر فاضل رئيس فرهنگستان علوم پزشكي و آقاي دكتر داوري رئيس فرهنگستان علوم بودند. رؤساي فرهنگستانها معمولاً هر سه چهار ماه يكبار جلسه دارند. اين جلسه در فروردين 1388 يعني دو ماه قبل از انتخابات رياست جمهوري برگزار شده بود.
* آقاي موسوي اعلام كانديداتوري كرده بود؟
بله، آقاي موسوي گرفتار كارهاي انتخاباتي بود و اتفاقاً آن روز نيامده بود. دوستان گفتند: «حالا كه آقاي موسوي اعلام كانديداتوري كرده، فرهگستانها بايد چه كار كنند؟» و صحبت كشيده شد به اينكه از من پرسيدند: «نظر تو چيست؟» گفتم: «شما رابطه من و آقاي احمدينژاد را ميدانيد و آگاهيد كه از ايشان گلهمندم و گلهمندي بنده هم جدي است.»
* در نوع حمايت كوتاه و مختصريتان از آقاي احمدينژاد هم گلايه شما آشكار بود، يعني اشاره كرديد به اينكه من از تكرار قضاياي دوم خرداد بيم دارم.
من تعابير حاكي از گلايه را به كار نميبرم و نگاه من كاملاً روشن بود و هست. در تلويزيون هم گفتم كه اختلافات من و آقاي احمدينژاد يك كتاب مستقل است و نميخواهم وارد آن داستان بشوم، ولي يك مرد سياسي كه ميخواهد آيندههاي دور را ببيند، مسائل موردي و جزئي را كه به خودش مربوط ميشود، اصل قرار نميدهد. ما حق نداريم اين مسائل را اصل قرار بدهيم و به آينده نظام و كشور لطمه بزنيم. اين درسي است كه بزرگان ما به ما دادهاند، تاريخ به ما داده، عقل هم اين را به ما ميگويد. اگر من در مسئلهاي از آقاي احمدينژاد گله داشتم و دلخور بودم، آيا بايد مسئله را شخصي ميكردم و سر اين دلخوري ايستادگي و انتقامجويي ميكردم، به قول معروف ولو بلغ مابلغ؟ يا به قول آن ضربالمثل، «براي يك دستمال كه قيصريه را آتش نميزنند.» نبايد اين كار را كرد. اين امري بديهي است و هر كسي كه يك جو خرد داشته باشد، ميفهمد كه نبايد اينطور رفتار كند.
بنده به آن دوستان فرهنگستاني خودم گفتم: «شما ميدانيد اين حرفهايي كه من ميزنم از باب شيفتگي نسبت به آقاي احمدينژاد نيست،ولي به شما ميگويم كه اين دولت براي اين مملكت و اين مردم كار كرده و مطمئن باشيد آقاي احمدينژاد رأي ميآورد.» بعد يكي دو تا مورد را به عنوان شاهد مثال گفتم. از جمله گفتم: «پسر من هم نسبت به آقاي احمدينژاد مثل من فكر ميكند، ولي گاهي به دلايلي و روي انگيزهاي شخصي و اعتقادي خودش براي كار و به صورت ناشناس به روستاهاي دورافتاده ميرود. تابستان پارسال، پسر من دو سه هفته در دهي در ارتفاعات بازفت چهارمحال و بختياري كه 8 ساعت با ماشين از شهر كرد فاصله دارد و در دل كوه است، با عدهاي از دانشآموزان كار جهادي ميكرد. هيچكس هم او را نميشناخت و نام واقعياش را نميدانست او در آنجا عملگي ميكرد! بعد كه آمد براي من صحبت كرد. پرسيدم: اوضاع مردم چگونه بود؟ چه ديدي؟ چه شنيدي؟ گفت: بابا! اين قدر ميدانم كه در آن منطقه هر قدر كه كار شده، مربوط به دولت احمدينژاد است. مدرسه اگر بود، غسالخانه اگر بود، درمانگاه اگر بود، روستاييها ميگفتند در همين يكي دو سال اخير ساخته شده، پشت سر هم ميديدم كه كاميونها ميآمدند و برميگشتند و بار ميآوردند و كار ميكردند».
اين واقعيتها مربوط به يك جا هم نبود. در كل كشور كم و بيش اين طور بود. در سيستان و بلوچستان هم همينطور بود. استانداران و وزرا را هم كه ميديم، مشاهده ميكردم كه همه دارند كار ميكنند. آقا هم اينرا ميدانستند، منتهي خيلي از ما، چون اطلاعات ما در حد امكانات ما هست، در حالي كه براي آقا از همه جاي كشور خبر ميرسد. من به دوستان گفتم: «مطمئن باشيد آقاي احمدينژاد رأي ميآورد.» آنها به شوخي ميگفتند: «تو كه از پشت پرده خبر داري، بگو ببينيم قرار است چه كسي رئيس جمهور شود؟» سر به سر من ميگذاشتند. گفتم: «رفتار ملت ايران قابل پيشبيني نيست. من هم نميتوانم با قاطعيت رياضي اين حرف را بزنم، ولي اگر قبول داريد كه من مختصري شم سياسي و اجتماعي دارم، به شما ميگويم اينطور خواهد شد.» اين گذشت تا تنور انتخابات گرم شد و شعلهها بالا گرفت و تبليغات و مناظرهها و همه آن چيزهايي كه همه شاهد بوديم، اعم از تلخ و شيرين اتفاق افتاد كه البته من حيثالمجموع شيرين بود، چون يك مردمسالاري تمام عيار به نمايش گذاشته شد، ولو اينكه اشكالاتي هم در آن بود.
بعد از مناظره بحثانگيز آقاي احمدينژاد و آقاي موسوي بنده بسيار حساس بودم ببينم رهبري در روز 14 خرداد چه موضعي ميگيرند. آقا بعد از اين مناظره، با يك روز فاصله صحبت كردند. مناظره روز چهارشنبه صورت گرفت و آقا در روز پنجشنبه صحبت كردند. ما در آن يك روز فاصله با دوستان جلسه داشتيم و بحث ميكرديم كه آيا احمدينژاد خوب حرف زد، بد حرف زد و اين حرفهايي كه درباره آقاي هاشمي زد، چه عواقبي خواهد داشت؟
در مرقد امام كه همه كانديداها حضور داشتند، آقا يكي دو جمله گفتند و به صورت مختصر و تلويحي بعضي از حرفهاي افراطي و بيانصافيها را در مناظرهها تقبيح كردند، اما 90 درصد از صحبتهاي ايشان درباره مسائل اساسي انقلاب، از جمله قضيه فلسطين، لبنان، موضعگيريهاي امام در برابر اسرائيل و آمريكا بود. من متوجه شدم كه نگراني رهبري چيست. كاملاً محسوس بود كه ايشان دارند معيارهاي موردنظر خود را با مردم در ميان ميگذارند. من هم اينها را قبول داشتم، چون اينها مطالب جديدي نبودند و رهبري هم تازه آن روز اين حرفها را مطرح نكرده بودند. اينها روايت ديدگاههاي روشن امام بود و تبعيت از امام و رهبري به همين معناست و انسان بايد در اين مسير حركت كند. من تشخيص دادم كه رهبري درست ميگويند و نگراني رهبري را كاملاً درك كردم. روز جمعه 15 خرداد، بعد از نماز جمعه يكي از خبرنگاران آمد و پرسيد: «نظر شما درباره كانديداها چيست؟» من يك عبارت كوتاه، اما بسيار حساب شده را گفتم: «من چون نگران تكرار وقايع بعد از دوم خرداد 76 در كشور هستم، به آقاي احمدينژاد رأي ميدهم.» و اين چيزي بود كه كمتر كسي انتظارش را داشت. حتي دوستان و نزديكان من كه ميدانستند در انتقال مجلس هفتم به مجلس هشتم از سوي دولت نسبت به من چه گذشته و كساني كه از پشت صحنه خبر داشتند، لابد انتظار داشتند كه من در اين انتخابات پرچمي را در دست بگيرم و به عنوان مخالفت با آقاي احمدينژاد، واكنشهاي منفي نشان بدهم، برخلاف انتظارشان ديدند كه من گفتم به آقاي احمدينژاد رأي ميدهم و علت آن را هم ذكر كردم.
شايد آن روز خيليها نميفهميدند كه اين موضعگيري يعني چه، ولي كافي بود دو سه هفته بگذرد تا ببينند همان 18 تير 87، بعد از 22 خرداد منتهي به نحو بدتري تكرار شد، يعني مثلاً در روز قدس عدهاي آمدند و در ميدان 7 تير شعار دادند نه غزه و نه لبنان، جانم فداي ايران! عدهاي از آنها در ماه رمضان بطري آب به دست و سيگار بر لب داشتند. آن روز همه فهميدند كه من چرا آن موضعگيري را كردم و رهبري چرا در تاريخ 14 خرداد در مرقد امام آن صحبتها را كردند. معلوم شد رهبري از مجموع مناظرهها و موضعگيريهاي كانديداهاي رياست جمهوري چه چيزي را استنباط كرده بودند. اين نكته مهمي است. ايشان مسائل را اصلي و فرعي كردند و در عين حال كه به روش آقاي احمدينژاد انتقاد داشتند، اين را اصل قرار ندادند، بلكه چيزي را اصل قرار دادند كه در صحنه جهاني و از لحاظ اصل انقلاب مهم بود.
بعد از 22 خرداد كار بالا گرفت و ماجراي فتنهها و مانورهاي خياباني اتفاق افتاد. البته من قبل از انتخابات به بعضي از دوستان گفته بودم كه من حوادثي را پيشبيني ميكنم. پيشبيني ميكردم كه اين داستان بعد از انتخابات تمام نشود و اين اسبهايي كه در هر دو طرف تازيانه خورده بودند، مهارشان به اين آسانيها كشيده نشود. مسلماً آن شور و حرارتي كه ايجاد شده بود، ناگهان فروكش نميكرد. بنده احساس خطر ميكردم. روز سهشنبه 88.3.26 در كميسيون فرهنگي مجلس چند جمله اي براي اعضا گفتم و ذكر كردم كه اگر كسي واقعاً معتقد است كه تقلب شده، بايد از راهش وارد شود و اين كارها صحيح نيست. اخبار مربوط به خسارتها و شعارها را ميشنيدم و ميديدم و از همينروي به اين شكل موضعگيري كردم.
يكي از نمايندهها كه ديده بود من به اين شكل صحبت ميكنم، ظاهراً با دوستاني كه در ميدان وليعصر سخنراني را اداره ميكردند، مرتبط بود و مطلع شده بود كه آقاي صديقي صحبت ميكنند و گفته شدهبود غير از صحبت ايشان، لازم است كه فرد ديگري هم صحبت كند. همان روز عصر پيشنهاد كرده بودند كه به فلاني بگوييد بيايد صحبت كند. كميسيون كه تمام شد، ساعت 4.5 بعدازظهر بود كه به دفترم برگشتم. آن روز نرسيده بودم قبل از كميسيون نمازم را بخوانم. وضو گرفتم تا نماز بخوانم كه گفتند آقاي آبخضر تلفن زده كه بياييد در ميدان وليعصر سخنراني كنيد. در آن توفان احساسات و آتشفشان پرحرارت حوادث، تأملي كردم و بالاخره به اين جمعبندي رسيدم كه بايد بروم صحبت كنم. ظاهراً به چهار پنج نفري زنگ زده بودند كه براي سخنراني بروند. آنها در ابتداي امر پذيرفته و بعد خودداري كرده بودند، چون شرايط بسيار بحراني بود. حتي بچههاي محافظ ما مصلحت نميدانستند كه در آن شلوغي بروم و صحبت كنم و ميگفتند خطراتي متوجه من خواهد شد. گفتم خطرات به خودم مربوط است و شما كار خودتان را بكنيد. رفتم و چون جمعيت زياد بود، پياده از كوچهپسكوچهها خودم را به ميدان وليعصر رساندم و صحبت كردم. صحبتهاي من هم خيلي روشن بود. به همه رأيدهندگان احترام گذاشتم و گفتم راه حل اختلاف اين نيست و البته تقلبي هم نشده. در آنجا استدلال كردم كه طبق نظرسنجيها رأي آقاي موسوي در تهران بيشتر بود و همينطور هم شد. اگر قرار بود كسي تقلب كند در تهران ميكرد كه دم دست است و امكانات هم بيشتر است. گفتم ايران فقط تهران نيست. جمعيت هم اين را گرفته بودند و تا مدتي شعار ميدادند كه: «ايران فقط تهران نيست» سخنراني تمام شد و به خانه برگشتم. فردا عصر صداوسيما زنگ زد كه شما بياييد و درگفتوگوي ويژه شبكه 2 صحبت كنيد. بعضي از نزديكان من گفتند كسي در اين شرايط حرف نميزند، تو كه از آقاي احمدينژاد گلهمندي داري، ميخواهي اولين نفر باشي و بروي حرف بزني؟ ولي من به دليل اصولي كه به آن معتقدم، اصلاً اين مسائل را دخالت نميدادم.
رفتم و يك صحبت يك ساعته و نيمه داشتم و حس ميكردم كه رضاي خدا در اين است. بعد از آن مصاحبه، آثار وسيع آن را در همه شهرهاي ايران ديدم و هرجا رفتم، ديدم انگار مطلب براي بسياري از مردم باز شده است. دو روز بعد كه آقا آمدند و در نماز جمعه صحبت كردند. كاملاً مطلب روشن شد. من بعد از آن نماز جمعه كه در ميان مردم به منزل برگشتم، اثر آن مصاحبه را در مردم ميديدم. هنوز هم وقتي به جاهايي سفر ميكنم، مردم از آن مصاحبه ياد ميكنند. حوادثي هم كه در اين دوران بعد از انتخابات روي داده، همه مؤيد همان معناست.
من ميخواهم به جوانان و اهل سياست بگويم درك و دريافت نظر رهبري چندان دشوار نيست. لازم نيست كه آدم هر روز صبح برود و در خانه رهبري را بزند و بپرسد آقا! نظر شما درباره اين مسئله چيست؟ كافي است انسان به سخنرانيهاي رهبري و مواضع ايشان دقت كند. من وقتي ديدم رهبري در همان روز سهشنبه افراد ستادها را دعوت كرده و دوستانه و خصوصي پرسيدند حرف و برنامه چيست و چه ميگوييد؟ متوجه شدم كه موضع و روش رهبري چيست.
* اين روزها سخن از بازنشستگي برخي از مسئولان است. آيا قصد داريد مناصب سياسي را رها كنيد و به كار فرهنگي برگرديد؟
من الان هم كار فرهنگي زياد ميكنم. يكي از بركات سبكدوشي ما از كار مجلس اين بود كه ترجمه قرآن كه از سال 82 شروع شده بود، رو به اتمام است و انشاءالله امسال منتشر خواهد شد، ولي بنده معني بازنشستگي از انقلاب را نميفهمم!
* منظور فاصله گرفتن از مناصب سياسي است.
اگر بازنشستگي به معناي فاصله گرفتن از مناصب است، من هيچوقت به منصب نچسبيده بودم و از روز اول به اين معني بازنشسته بودم، ولي اگر به معناي اين باشد كه انسان در انقلاب، وظيفهاي را تشخيص بدهد و خداي ناكرده از زير بار انجام آن شانه خالي كند، خدا آن روز را نياورد كه ما بخواهيم به اين معنا بازنشسته شويم. وقتي علماي پيرمردي را ميبينم كه 20، 30 سال از ما مسنترند و هنوز دارند كار ميكنند و امام و بزرگان را ميبينيم، چه جاي كنار كشيدن است؟ منتهي علاقه اصلي بنده به كارهاي فرهنگي است و من از خدا ميخواهم روزي تكليفي نداشته باشم كه وقتم را در مجلس يا جاهاي ديگري مثل مجلس صرف كنم و بتوانم در رشتههايي كه به آنها علاقه دارم، بنشينم فكر كنم و بنويسم و كار كنم، ولي معقتدم همه اينها موقعي ارزش دارند كه اين نظام پابرجا بماند. اگر اين نظام پابرجا بماند، هزاران امثال بنده و بهتر از بنده به وجود ميآيند و الان هم هستند كه ميتوانند كار كنند. اگر خداي ناكرده نظام لطمه ببيند، هزاران نابغهتر از بنده هم حرفشان به جايي نميرسد و وجودشان اثري نخواهد داشت. نظام مثل يك خيمه است. اين خيمه بايد برپا باشد تا افراد بتواند زير آن بنشينند و كار كنند و تصميم بگيرند. اصل، نظام است، بنابراين اگر درجايي امر دائر شود بر انتخاب بين يك كار علمي و كاري كه به اصل نظام مربوط ميشود، بنده دومي را مقدم ميدارم.
* در پايان اين مصاحبه اگر نكته ديگري داريد بفرماييد:
حقيقت اين است كه من در عين حال كه از لطف شما دوستان در اقدام به اين مصاحبه تشكر ميكنم، از روند مصاحبه راضي نيستم، زيرا سؤالات شما با پرسش از احوال و افكار مقام معظم رهبري آغاز شد اما در دو سه سؤال آخر بيشتر به خود من مربوط شد. قرار ما البته اين نبود. شايد شما بگوييد در اين سؤالات آخر هم باز نظرتان متوجه تدابير رهبري در عرصه سياست و هماهنگي ميان قواي سهگانه و نيز عبور از فتنه پس از انتخابات سال هشتادوهشت بوده است. به هر حال من بنا نداشتم درباره خودم صحبت كنم، آن هم با اين تفصيل و شما مرا ناچار بدين مسير كشانديد.
آنچه تأكيد بر آن واجب و لازم ميدانم اين است كه نسل جوان ما بايد بداند كه انقلاب اسلامي نعمت بزرگي به ملت ايران ارزاني داشته كه بايد آن نعمت را بشناسيم و قدر آن را بدانيم و شكر آن را به جاي آوريم، آن نعمت بزرگ، نعمت داشتن رهبري مانند امام رحمهالله عليه و آيتالله خامنهاي است. من از همه كساني كه با تاريخ ايران آشنا هستند ميپرسم آيا اين لطف و نعمت الهي نيست كه كشور ما بعد از آنكه طي يك تاريخ طولاني و مخصوصاً در اين صدسال و دويست سال اخير فرمانراواياني داشته كه عموماً بيسواد و نالايق و شهوتران و حريص به مال و ثروت و مقام بودهاند، حالا رهبري دارد حكيم و عالم و مجتهد و اديب كه عالم به روزگار خويش است و شجاع و مدافع راستين و سرسخت عزت ملت و استقلال كشور و بياعتنا به مال و ثروت دنيا؟ در كدام دوره از تاريخ گذشته، ايران صاحب چنين رهبري بوده است؟
همانطور كه وظيفه داريم زشتيها و بديها و ناراستيها و نادرستيهاي حاكمان نالايق گذشته و راستيها و درستيهايي را كه امروزه شاهد آن هستيم بيان كنيم. من به حكم آنچه در سي و يكي دو سال گذشته شاهد آن بودهام و آنچه ديدهام و دانستهام سعي كردم به وظيفه خود عمل كنم و پس از اين نيز انشاءالله به اين وظيفه عمل خواهم كرد. اميدوارم اين مصاحبه از اين حيث براي آشنايي بيشتر نسل جوان با مقام معظم رهبري مفيد واقع شود، گرچه بيشتر جوانان ما بحمدالله آنچه را بايد بدانند ميدانند و با حضور خود در صحنهها و عرصههاي حساس انقلاب امتحان خود را به خوبي پس دادهاند.