IRNON.com
دفتر حفظ‌ونشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي منتشر كرد؛
گزارشي از حاشيه‌هاي ديدار شعرا با رهبر انقلاب در شب نيمه رمضان
 

دفتر حفظ‌ونشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي گزارشي از حاشيه‌هاي ديدار شعرا با رهبر انقلاب در شب نيمه رمضان را منتشر كرد.


 

در اين يادداشت كه با عنوان «بزم شاعرانه رفقا» منتشر شده آمده است:
ميرشكاك و مجتبي رحماندوست جلوي ما بودند. محافظ‌ها با ادب و احترام ازشان خواستند وسايل‌شان را بدهند براي چك و خودشان را هم بازرسي كردند.
يكي سيگارش را درآورد و فندك و كاغذي، ديگري عصا و پاي مصنوعي و كتابي. از تعجب داشتم شاخ درمي‌آوردم، نه به خاطر اين‌كه عصاي جانباز را برگرداندند، بل به خاطر اين‌كه سيگار و فندك آن ديگري را با احترام تقديم كردند.
آن‌ها هم خوش و بش كنان رفتند. محافظ به شانه‌ام زد و گفت: حواس‌تان كجاست؟ وسايل‌تان را بگذاريد روي ميز.
وقتي وارد شديم جماعت شعرا در حياط ساختمان كنار حسينيه نشسته بودند روي زيلوها. رو به قبله و صف به صف. هنوز 40 دقيقه‌اي تا اذان مانده بود. محسن مومني -رييس حوزه هنري- سرپا ايستاده بود و به رسم ميزبانان به همه خوشامد مي‌گفت. آفتابي كه ديگر در كار نبود ولي اگر هم بود درخت‌هاي بلند حياط روي سر جماعت سايه مي‌انداخت. طوطي‌ها روي درخت‌ها اين شاخه آن شاخه مي‌كردند و سر و صداي‌شان بلند بود. فضا حسابي شاعرانه بود مخصوصا اگر چند تا شمع روشن مي‌كردند!
مومني رو به جمع ‌گفت: اگر كتابي مي‌خواهيد به آقا بدهيد، الان بدهيد نه در حسينيه. حرفش تمام شده و نشده شعرا صلوات فرستادند و بلند شدند. از آن سمت حياط ميزبان اصلي داشت مي‌آمد.
رهبر سلام و عليك كرد با آن‌هايي كه جلو بودند و با نگاه و تكان سر با آن‌هايي كه عقب بودند احوال‌پرسي كرد. وقتي نشست روي صندلي‌اش جلوي جمع، ساعت هفت و نيم بود. شعرا يكي‌يكي كتاب به دست جلو رفتند. بعضي هم بدون كتاب و فقط براي چاق سلامتي.
مومني معرفي‌شان مي‌كرد؛ آن‌ها كتاب‌شان را مي‌دادند و گپي مي‌زدند، كوتاه. شاعري كُرد آمد و مومني كه خودش ترك است، گفت: ايشان هم فارسي شعر مي‌گويند هم كُردي، البته شعر كُردي‌شان از شعر فارسي‌شان بهتر است.
رهبر لبخندي زد و گفت: من كه كُردي بلد نيستم، ولي شعرهاي فارسي‌شان را ديدم قبلا. آن‌هايي كه من ديدم كه خوب بود.

حسين نعمتي سلام عليك گرم كرد و بين حرف‌هايش با رهبر فقط كلمه "ارسنجان فارس " را شنيدم. شاعري زابلي هم از رهبر خواست دستور بدهند براي ناحيه‌اي نزديك زابل حوزه‌علميه بسازند. رهبر گفت: چرا به همان آقاي طباطبايي نمي‌گوييد؟ شاعر زابلي چيزي گفت كه نشنيدم و رهبر سر تكان داد كه: بله بله.
صدقه سر شعر و شاعري، مشكلات شهرستان‌ها هم داشت حل مي‌شد.
پيش خودم داشتم فكر مي‌كردم چرا هيچ كس از رهبر چفيه نمي‌گيرد؟ جوابش معلوم بود؛ فقط من دقت نكرده بودم. چفيه روي دوش ايشان نبود. همان اول كار طلبه جواني خواست و رهبر گفت: اين چفيه را به ايشان بدهيد و خلاص. اين‌طوري بهتر شد، يك نفر يك تسبيح به رهبر هديه داد. رهبر تسبيح قرمز رنگ را گرفت و با خنده تشكر كرد.

- سلام عليكم و رحمه‌الله آقاي مظاهري گل.
رهبر با جوان‌ترها گرم‌تر احوال‌پرسي مي‌كرد. كتابش را گرفت. مظاهري گفت: آقا اين يكي سپيده!
رهبر گفت: چه عيبي داره. تنوعيه براي خودش.
شاعري بعد از سلام و عليك، انگشترش را به رهبر هديه داد. رهبر رو كرد به كسي كه به ايشان تسبيح داده بود و با شوخي گفت: تسبيح شما آمد داشت. هديه كه داديد يك انگشتر هم هديه رسيد.
تشكر كرد از شاعر. شاعر پاكت نامه‌اي به رهبر داد و گفت: نامه‌ي همسرم است. رهبر سر تكان داد. شاعر گفت دختر شهيد است. رهبر خودش نامه را گرفت.

عقب‌تر بودم و خوب نمي‌ديدم كه رهبر با چه كسي صحبت مي‌كرد كه گفت: به‌به سلام... حالي ياخچيده... نه وار نه يوخ... آلله شفا ورسن...
تركي با هم صحبت مي‌كردند و من نه مي‌ديدم‌شان و نه آخرش حرف‌شان را مي‌شنيدم.
پسر نشست روبه‌روي رهبر و گفت: سلام؛ برقعي هستم.
رهبر گفت: عليكم الاسلام. حميدرضا برقعي هستيد. مي‌شناسم‌تان. شعرهاي‌تان را هم خوانده‌ام.
بغل دستي‌ام گفت: آقا شعراي جوان را مي‌شناسد؛ هم خودشان را، هم شعرشان را.
خانم‌ها هم آمدند براي سلام و عليك. آن‌ها هم براي معرفي خودشان -مثل آقايان- سعي مي‌كردند يك‌جوري با ايشان همشهري بشوند. يكي مي‌گفت مشهدي است. يكي تركي حرف مي‌زد. يكي خودش را سيستاني معرفي مي‌كرد و اهل منطقه‌اي كه رهبر زمان طاغوت آنجا تبعيد بوده؛ يكي خراساني و ....
هر كس سعي مي‌كرد خودش را يك‌جوري نزديك كند.
يكي از خانم‌ها به رهبر مطالبي گفت كه نشنيدم ولي رهبر جواب داد: حالا تفكيك جنسيتي حتما لازمه؟
مومني حرف‌هاي آن خانم را تكميل كرد كه: بيش‌تر براي تربيت شعراي خانم.
رهبر انگار قانع نشده باشد گفت: الان شعراي خوبي داريم. وضع خوب است.

عكاس‌ها تندتند عكس مي‌گرفتند. شهرام شكيبا و سعيد بيابانكي مثل شاگرد‌هاي شلوغ ته كلاس، آخر صف‌ها نشسته بودند.
اسفندقه جلوي شكيبا نشسته بود. برگشت و گفت: بعد از نماز نري سراغ تعقيبات‌! و هر دو زدند زير خنده.
اسفندقه ادامه داد كه: من خودم اصلا اهل تعقيبات نيستم. شما هم اگر با تعقيبات به جايي رسيديد به ما بگيد.
و دوباره با هم خنديدند.
رهبر محمدحسين جعفريان را ديد و گفت: آقاي جعفريان بيا ببينم. جعفريان جلو رفت و ديده بوسي؛ و مشغول صحبت بودند كه حداد عادل همين موقع آمد و رهبر تمام قد براي‌ او بلند شدند.

نماز را خوانديم و كشان‌كشان رفتيم براي افطار و در طول راه باز هم احوال‌پرسي و خوش‌آمدگويي به خانم‌هاي شاعر و بعد رفتيم و نشستيم سر سفره و چاي و نان و پنير و سبزي و حلوا و خرما و مثل هميشه پلو با مرغ. رهبر روي صندلي نشست و با خرما افطار كرد و بقيه‌مان هم. فرصت شد ببينم وزير ارشاد هم آمده و امير خوراكيان رييس سازمان فرهنگي هنري شهرداري و آقاي معلم و رشاد و ....
خورديم و چه چسبيد و هنوز رهبر نشسته بود كه ديدم جماعت شعرا يكي يكي مي‌روند. بعد‌تر فهميدم رفته‌اند در حياط بيت رهبري براي تنفس بعد از افطار!
رهبر هنوز نشسته بود كه چشمش به امير خوراكيان افتاد. سلام گرمي كرد و گفت: چه خبر؟ از اوضاع راضي هستيد؟ كار شما سخت است و همت عالي مي‌خواهد... و در مورد فعاليت فرهنگي در شهر تهران توصيه‌هايي به او كردند.
خوراكيان هم گوش مي‌داد و چشم مي‌گفت. مرد كاري آستان قدس رضوي، روزهاي سخت و پر مسئوليتي را در سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران خواهد داشت.
رهبر كمي حلوا توي دهان گذاشت و بلند شد و بقيه هم بلند شدند.
رهبر كه مي‌رفت سمت حسينيه، شعرا هم كه در حياط بودند و چندتا چندتا دور هم گپ مي‌زدند، مي‌رفتند داخل. شانه به شانه رهبر، محمدحسين جعفريان مي‌آمد و با او صحبت مي‌كرد. از جعفريان راجع به رمان جديد يك افغاني پرسيد كه اسمش را نمي‌دانست. جعفريان گفت: بادبادك بازِ خالد حسيني؟
رهبر گفت نه آن را كه خوانده‌ام.
جعفريان گفت: خالد حسيني يك كتاب ديگر هم دارد كه اسمش را نمي‌دانم.
رهبر گفت: اسمش هزار خورشيد تابان است، آن را هم خوانده‌ام ولي كتابي كه من مي‌گويم اصلا مال خالد حسيني نيست. جعفريان و يك عمر تلاش در افغانولوژي هم كمكي نكرد براي جواب سوال رهبر.
سر پله‌ها ايستادند. عباي رهبر را مرتب كردند و چفيه‌اي روي دوشش انداختند و رهبر در همين حين چيزي به جعفريان گفت و او هم شانه‌شان را بوسيد.

رهبر نشسته بود و منتظر كه جماعت شعرا هم جاي‌شان را پيدا كنند. يك‌طرفِ رهبر قزوه نشسته بود و معلم و فاضل نظري و اميري اسفندقه و مجتبي رحماندوست و ميرشكاك، طرف ديگر هم حداد عادل و محمدي گلپايگاني و رشاد و حسيني-وزير ارشاد- و محسن مومني و موسوي گرمارودي.
قاري با آرام‌شدن مجلس شروع كرد به تلاوت: ...من خشي الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيب ادخلوها بسلام...

قزوه -مجري جلسه- با شعري شروع كرد:
رمضان كشتي نوح است نمانيد شما
ترسم آنست كه خود را نرسانيد شما
بعد به عنوان نفر اول از علي معلم خواست شعرش را بخواند. معلم هم خواند:
دريغ است از ولي اما ولي تنهاست بي‌مردم
علي آري علي حتي علي تنهاست بي‌مردم
كاغذي كه معلم از رويش مي‌خواند زردرنگ بود و نمي‌دانم رنگ ماندگي بود يا رنگ كاغذ. شعر معلم خيلي سخت بود. كلمات سخت، وزن سخت. چندتا مرد كهن مي‌خواهد فهميدنش.

علي موسوي گرمارودي هم شعر خواند و بعد قزوه از سن بالاي سبزواري و مشفق كاشاني گفت و عذرشان در نيامدن به جلسه و جلسه را سپرد به ميرشكاك. ميرشكاك هم شروع كرد:
دادند به دست من دل‌مرده چراغي
هنگام عبور از شب بي‌روزن باغي
بعد از او هم حداد عادل شعر خواند. غزلي با رديف گل سرخ.
نوبهار آمد و خنديد دهان گل سرخ
سرخ شد بار دگر رنگ لبان گل سرخ
بچه‌ها مي‌گفتند حداد مقيد است غزلش رديف داشته باشد. بعد از حداد هم زكريا اخلاقي -كه روحاني است- شعر خواند:
صبح تجلي رنگ آدم بر زبان رنگ‌ها آمد
باران گرفتن و عشق با بوي خوش نارنگ‌ها آمد
رهبر وسط شعر او آرام آفرين مي‌گفت. آخرش هم گفت: بحر سختي بود ولي چون شما خودتان عروضي هستيد، ترديدهاي وزني ما به عهده خودتان.

كلامي شعر تركي خواند:
بو جناح بازيخلار آلله بازي فوتبالَ بنظر
چپلر پيروزي بيلساخ راستلار اتقلالَ بنظر
شعر قشنگي بود با تلفيق جزئيات فوتبال در سياست. بعضي متوجه نمي‌شدند ولي رهبر وسط اين شعر هم آفرين‌هايش را مي‌گفت. وسط شعر كلامي در ليوان چايي‌اش - كه نصفه پر بود- كمي آب ريخت و قندي در دهان گذاشت و چاي را سركشيد. چاي بقيه اما در استكان‌هاي كوچك بود.
اولين شاعر جواني كه شعر خواند محمود حبيبي بود:
انسان امير كشور تنهايي خود است
خلوت‌نشين معبر يك‌تايي خود است
بعد از شعر او رهبر ياد بيتي افتاد كه به لحاظ مضموني به شعر حبيبي نزديك بود:
در آيينه مفتون حسن خويشتني
زمانه‌اي‌ست كه هر كس به خود گرفتار مي‌شود/ آفرين خيلي خوب بود.
بعد از او قزوه به قادر طهماسبي (فريد) اشاره كرد و گفت: ايشان همه سال چله‌نشين ادبيات است و مشغول شعر و ادبيات و اخيرا داستان و رمان سروكار دارد. سالي يك بار ما ايشان را در اين محفل‌ها مي‌بينيم و حيف است كه از ايشان استفاده نكنيم.
فريد سلام و عليك كرد و گفت: البته اشاره‌اي كه آقاي قزوه كردند به لطف دوستان برمي‌گردد. ما هر جا دعوت مي‌شويم، آن‌جا هستيم. سالي يك بار اين‌جا دعوت مي‌شيم مي‌آيم، بقيه را خودتان مي‌دانيد... ما كار مي كنيم ديگه گاهي شعر گاهي داستان گاهي فيلم‌نامه...
رهبر گفت: خدا حفظ‌تان كند، شما در شعر كه خيلي خوب هستيد حالا داستان‌تان هم مياد بيرون مي‌بينيم و استفاده مي‌كنيم.
فريد گفت: شعري را مي‌خوانم كه علامه جعفري دوستش داشت. شاعر هم بايد بهانه‌اي پيدا كند شعرش را بخواند.
رهبر گفت: پيدا هم نكرد بي‌بهانه بخواند.
بالاخره فريد شعرش را با تكيه به محفوظاتش خواند و با تپق و فراموشي و صلوات حضار بالاخره تمام كرد.

محمد باقر كلاهي اهري بعد از فريد شعر خواند:
عشق است كيميا و منم كيميا طلب
عشق است كهربا و منم كهربا طلب
بعد از او محمدحسين انصاري‌نژاد كه طلبه بود و جنوبي:
كجاي وسعتي از آفتاب‌گردان‌ها
نشسته‌اي به تماشاي ما پريشان‌ها
نوبت علي داودي شد:
در لحظه‌هاي خسته اين عصر دلتنگ آن روياي ديرينم
من سرگذشت تلخ يك قومم من رنج انسان نخستينم
رهبر بعد از شعر او آفرين گفت و ادامه داد: از آن شعرهايي است كه آدم مي‌خواهد بنشيند يك‌بار بخواند و تامل كند. ولي الفاظ خوب بود آفرين.
قزوه با تذكر كسي تازه يادش آمد از بين خانم‌ها كسي شعر نخوانده. بعد از پونه نكويي خواست شعرش را بخواند:
سرمي‌گذارم به جنگل گيلان بيابان ندارد
وقتي كه دل‌تنگ باشي بن‌بست پايان ندارد
بيت آخري كه خواند آفرين‌هاي رهبر زياد شد:
دريا اگر جوهر من هر برگ گل دفتر من
عاشق كه بنويسد از عشق انگار پايان ندارد
رهبر گفت خيلي خوب و بعد آيه يكي مانده به آخر سوره كهف را خواند: قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.

سپيده فلاح‌فر كه دانش آموز بود شعرش را خواند. بعد از او هم فرشته خدابنده كه چفيه رهبر را هم گرفته بود:
دلم گرفته از اين گير و دار ياس و اميد
ستاره‌هاي سحر سد راه من نشويد
نوبت فاطمه ناني‌زاد شد كه گفت شعرش را براي جانبازان شيميايي گفته است:
به شعر گفته‌ام اين دفعه درد را بكشد
هنوز صحنه تو در نبرد را بكشد
شعرش كه تمام شد زود گفت غزل ديگري را هم براي امام رضا(ع)... قزوه گفت: مي‌شود خواهش كنم نخوانيد كه نوبت به بقيه برسد؟
ناني زاد درمانده شد چه كند. رهبر گفت: حالا كه گفتند بگذاريد بخوانند. قزوه گفت: پس بخوانيد. و ناني‌زاد شروع كرد:
هم‌چون نسيم صبح و سحرگاه مي‌رود
هركس ميان صحن حرم راه مي‌رود
رهبر با هر بيت شعر يك آفرين گفت و آخرش: آفرين آفرين خيلي خوب؛ حيف بود اگر نمي‌خوانديد اين شعر را.
قزوه به شوخي گفت: خوب مي‌خواهيد يكي ديگه هم بخوانيد.
جماعت با هم خنديدند.

سيمين‌دخت وحيدي و عفت شريعتي هم كه شعرشان را خواندند، باز نوبت آقايان شد و حسين جنتي از ورامين:
چترها در شرشر دل‌گير باران مي‌رود بالا
فكر من آرام از طول خيابان مي‌رود بالا
جنتي شعرش را خواند و رسيد به اين بيت كه:
جوجه‌هاي اعتقادم را كجا پنهان كنم وقتي
شك شبيه گربه از ديوار ايمان مي‌رود بالا
رهبر وسط شعر گفت: آفرين آفرين... ولي خوب بايد پنهان كنيد حسابي، مواظب جوجه‌ها باش.
جنتي گفت: يكي بايد گربه را بكُشد.
رهبر جواب داد: در مورد آن حرفي نيست ولي شما مواظب آن‌ها باش.
شعر جنتي كه تمام شد هم رهبر باز تشويقش كرد: خوب بود مضمون، خيلي خوب بود، زبان هم خوب بود رديف سختي انتخاب كرده بوديد.

هادي حسني هم غزل خواند:
تمام غصه ما بال و پرنداشتن است
ز رمز و راز پريدن خبر نداشتن است
رهبر بعد از تمام شدن شعرش گفت: طيب‌الله انفاسكم. چه شسته رفته و معنادار. خيلي خوب. آفرين.
بعد از حسني هم سيدمحسن خاتمي غزلش را خواند و آفرين‌هاي رهبر را جمع كرد:
اگر چه در نظر خلق اهل پرهيزيم
به ياد گوشه چشم تو اشك مي‌ريزيم

نوبت افشين علاء كه شد گفت: امشب سالگرد فوت مادر من است. اين‌كه دير آمدم و زود خواهم رفت به خاطر اين بود كه نمي‌توانستم فرصت ديدار شما را از دست بدهم، مخصوصا در روزگاري كه متاسفانه خيلي‌ها انگار منتظر هستند كه بگويند كسي جدا شده از دامن شما در حالي كه دامان پرمهر شما داماني نيست كه دوستان جداشدني باشند ازش. هرجا كه باشند حتي اگر غمگين و دل‌خسته با شما آرامش پيدا مي‌كنند و اين سري است كه اول خدا و بعد خودتان هستيد كه دوستان خودتان را مي‌شناسيد.
رهبر گفت: همين‌جوره، من اين را مي‌دانم، گفت از اين طرف كه منم راه كاروان باز است.
علاء گفت: خيلي از دوستي‌ها در دوران ما دورادوره ولي از نوع دوستي اويس قرنيه.
رهبر خنديد و گفت: اين دور و دوستي كه ميگن همينه ديگه.
رهبر آخر شعر گفت: آفرين بسيار شعر خوبي بود ان‌شاءالله خود حضرت ام‌البنين و فرزندان بزرگوارشان به شما اجر بدهند.
علاء اجازه گرفت و رفت تا به برنامه سال‌گرد مادرش برسد.

هادي سعيدي كياسري را آقاي قزوه معرفي كرد و گفت كه قرار است غزل بخواند. خود كياسري ولي بعد از سلام و عليك گفت مي‌خواسته شعر آزاد بخواند و مِن‌مِن مي‌كرد كه حالا چه كند كه قزوه گفته غزل بخواند. رهبر با صداي آرام ولي حرفه‌اي و شاعرانه‌اي گفت:
تو يك غزل بخواني از آن عاشقانه‌ها
كياسري گفت: حاج‌آقا حالا نمي‌شه عاشقانه نباشه... كه رهبر مصرعش را ادامه داد:
من يك ترانه سر كنم از آن ترانه‌ها
آب پاكي ريخته شد روي دست كياسري تا غزلش را شروع كند.
قزوه بعد از كياسري گفت: آقاي حداد مي‌گويد شعر طنز چرا نداريم. خيلي وقت هم هست جعفريان اشاره مي‌كند به ناصر فيض. حالا من هم مي‌ترسم ناصر بخواند. يك چيزي گفته كه نمي‌دانم بخواند يا نه.
فيض گفت: آقاي قزوه ترس‌ات خيلي بي‌مورد نيست. بعد شعرش را شروع كرد در حالي كه رهبر با لبخند مي‌شنيد و به ريش‌هاي سفيدش دست مي‌كشيد:
با سر آمد عليرضا قزوه، شد سرآمد عليرضا قزوه
همه بايد به يك طرف بروند، تا شود رد عليرضا قزوه
شعرهايش در ابتدا بودند، يك مجلد عليرضا قزوه
چاپ آثار او پس از چندي، شد مجلد عليرضا قزوه
نيست جايي و ارگاني، كه نباشد عليرضا قزوه
شك ندارم كه بيش‌تر از صد، شغل دارد عليرضا قزوه
شكر ايزد كه زن گرفت و نماند، يك مجرد عليرضا قزوه
نمره ديگران اگر شد بيست، شد ولي صد عليرضا قزوه
بيت رهبر عليرضا قزوه، توي مرقد عليرضا قزوه
به يقيين رشد كرده از هر حيث، خاصه از قد عليرضا قزوه
يك نفر گفت مخلصيم آقا، گفت باشد عليرضا قزوه
بوق تك‌تك تمام شاعرها، بوق ممتد عليرضا قزوه
كنگره نيست كنگره وقتي، كه ندارد عليرضا قزوه
هيچ كس مصرعي نخواهد خواند، تا نيايد عليرضا قزوه
هركجا مي‌روي پي كاري، مي‌رسد عد [عدل] عليرضا قزوه
واي بر حال تو اگر با تو، بشود بد عليرضا قزوه
من كه مي‌ترسم از عواقب آن، به محمد عليرضا قزوه
قزوه يك شاعر است اما كاش... هيس! آمد عليرضا قزوه
جمعيت خندان و بشاش منتظر عكس‌العمل رهبر يا قزوه بودند كه رهبر گفت: خيلي خوب. طيب‌الله انفاسكم. شما بالاخره برادرزن‌هاتونو عوض كرديد يا نه؟ جمعيت از خنده منفجر شدند.
رهبر آرام گفت: "بايد برادران زنم را عوض كنم... "
و اين اشاره‌اي بود به شعر طنزي كه سال‌هاي گذشته ناصر فيض در همين مراسم خوانده بود.

قزوه از فاضل نظري خواست شعري بخواند و اشاره كرد فاضل سه سال است در اين مجلس شعر نخوانده و زحمات زيادي براي برپايي جلسه مي‌كشد. فاضل كه الان رييس حوزه هنري استان تهران است، غزل قشنگي خواند ولي تكراري. خيلي‌ها شعر را با او زمزمه مي‌كردند:
مستي نه از پياله و از خم شروع شد
از جاده سه‌شنبه شب قم شروع شد

قزوه نوبت را به حجت‌الاسلام رشاد داد. آقاي رشاد هم با رندي گفت: تعارف نمي‌كنم چون تعارف آمد و نيامد دارد. يك وقت ديدي گفتند نخوان. بعد شروع كرد:
اسب مست و دشت مست و جاده مست
هم زره هم تيغ هم كباده مست
رهبر بعد از شعر او گفت: يكي از مصراع‌هاي دوم به نظرم وزنش زياد شد، يك افاعيل زياد داشت. در قافيه‌ها هم يك جاهايي "ه " غير ملفوظ نداشت.
رشاد گفت: حافظ هم داره!
رهبر جواب داد: نخير! نخير آن لهجه شيرازي است. شيرازي‌ها "تا به كجا " را مي‌گويند "تاب كجا " آنوقت اين با "شراب ناب كجا " قافيه مي‌شود.
قزوه گفت: اصلا در جلسه شيرازي داريم. آقاي ده‌بزرگي هم يك شعر شيرازي بخوانيد هم ...
ده‌بزرگي وسط حرف‌ قزوه آمد گفت: آقا حرف شما حق است.
ده‌بزرگي كه شعر شيرازي‌اش را خواند نوبت سينا علي محمدي شد كه شعر سپيدي درباره غزه بخواند:
هر صبح با نخستين انفجار
پاهايت از خواب بيدار مي‌شوند
شعرش را كه خواند رهبر گفت: طيب‌الله انفاسكم. ما كه سررشته‌اي نداريم از شعر سپيد كه بفهميم خوب و بدش چيست. وليكن مضامين مضامين خوبي بود. كاش منظومه‌اي هم داشتيد با همين مضامين كه جداگانه مي‌شنيديم.

آخرين نفر شاعري از بم بود به نام محمدعلي جوشايي كه شعر خوبي هم خواند. جماعت ديگر خسته شده بودند و روي صندلي‌ها تكان تكان مي‌خوردند. قزوه با آقاي محمدي گلپايگاني شروع كردن به تعارف كردن تا بالاخره با وساطتت رهبر آقاي گلپايگاني شروع كرد به خواندن. قصيده‌اي درباره ايران. وسط شعر آقاي گلپايگاني گفت در اين شعر اسم همه استان‌ها آمده و ادامه داد و اسم شعر‌ها و استان ها را رديف كرد كنار هم در شعرش. يك‌دفعه رهبر گفت: پس كهكيلويه و بويراحمدش كو؟
جماعت زدند زير خنده. يك نفر هم از داخل جمع داد زد: آقا استان البرز هم نداشت.
خود آقاي گلپايگاني هم همراه جمعيت مي‌خنديد.

نوبت خود رهبر شد تا در پايان جلسه صحبت‌هايي كنند. ايشان از سبك جديد در حال شكل‌گيري در كشور گفت و احتياج به توجه به شعر توسط مسوولين و شعرا و تشكيل انجمن‌هاي ادبي و جلسات شعر مشهد در قديم.
نكته بعد هم درباره نعمت بودن قريحه شعر نزد شاعر بود و اين‌كه شاعر بايد از اين قريحه و طبع شعر استفاده كند در جايي كه خدا و دين از او خواسته. در عرصه دين، اجتماع، تاريخ و حتي سياست. خواستند شعرا در بيان شعر رعايت عفاف داشته باشند و در آخر از اساتيد خواستند صريح‌تر باشند در شعر و در مواجهه با جوانان تا پريشاني و سردرگمي در آن‌ها كمتر شود. اين حرف‌ها را رو به آقاي معلم گفتند.
مطمئنم صحبت‌ها از رسانه‌ها پخش خواهد شد و نگراني‌اي از اين اجمال ندارم. نگراني بيش‌تر از اين است كه حرف‌ها شنيده مي‌شود يانه؟
حرف‌هاي رهبر تمام شد و شعرا باز ريختند جلو. بعضي شعرهايشان را دادند و بعضي ابراز محبت مي‌كردند. يك نفر گفت: حضرت آقا! آقاي فريد مي‌‌گن اولين انجمن ادبي را خودتان اين‌جا راه بيندازيد.
رهبر گفت: من كار ديگري دارم؛ اين كار خودتان است.
رهبر رفت و جماعت ماندند با هم به خوش و بش. خوش و بشي كه نيم ساعتي طول كشيد و ساعت ديگر نزديك دوازده شب شده بود.
بعضي مسوول‌ترها به آقاي فريد گلايه مي‌كردند كه دعوتش مي‌كردند و نمي‌آمده و اين‌كه چرا آن حرف را زده. مسوولي هم به قزوه مي‌گفت چرا به بعضي تعارف كرده شعر بخواند درحالي كه شعرا چند سال به چند سال نوبت به‌شان نمي‌رسد و قزوه هم جواب مي‌داد چه كنم؟!
انصاف اگر داشته باشيم جوان‌ترها اميدوار كننده‌تر بودند از باتجربه‌ترها. بيش‌تر آفرين‌هاي رهبر هم مال جوان‌ها بود. آن قدر به خاطر جلسه سر شوق آمده‌ام كه احساس مي‌كنم دوست داشتم من هم شاعر باشم تا مثل جوان‌ترهاي جلسه وقت رفتن با بيم و اميد از خودم بپرسم: يعني مي‌شود سال بعد من هم شعرم را بخوانم؟

 

 

IRNON.com


IRNON.com


IRNON.com


IRNON.com


IRNON.com


IRNON.com