خلاصه قسمت آخر سرزمین باد ها - امپراطوری باد ها -قسمت 36 - سی و شش
تو قسمت قبل دیدید مارو سوزونده شد و موهیول به بدوجین کلک زد و به قلعه ی دائن حمله کرد و یون رو دید که باگیوک با خودش به بویو برد و اکنون ادامه ی ماجرا
دوجین می خواد به قلعه ی دائن برگرده که یکی از افرادش میاد و میگه قلعه ی دائن رو از دست دادیم و میگه موهیول داره به سمت پایتخت میره و میگه باید به پایتخت برگردیم
باگیوک پیش تسو میره و میگه قلعه ی دائن دست موهیول افتاده و میگه باید امنیت پایتخت رو زیاد کنید که تسو میگه موهیول داره عقب نشینی میکنه که باگیوک میگه عقب نشینی کلک موهیول بود و داره به سمت پایتخت میاد
گویو میگه از اینجا تا بویو سه روز راهه و میگه امر کنین تا به بویو حمله کنم که موهیول میگه درسته که اونا شکست بدی خوردند اما نیروهای زیادی تو پایتخت دارند و میگه باید تو دشتهای نزدیک پایتخت اردو بزنیم
دوجین به پایتخت بر می گرده و جلوی تسو زانو میزنه تسو هم میگه تو رو ولیعهد کردم که اینطوری از موهیول شکست بخوری؟ که دوجین میگه جنگ هنوز تموم نشده و میگه شکستش میدم که تسو میگه لااقل نگذار بویو دستش بیفته
دوجین برای لردهای قلعه های اطراف جلسه میگذاره که یکیشون میگه اونا نصف روز تا بویو فاصله دارند و میگه می خوام باهاشون مذاکره کنم که دوجین درجا می کُشش و به همه میگه ما تنها یه راه داریم و اونم اینه که از پایتخت محافظت کنیم
یکی از فرمانده ها برای دوجین خبر میاره که گوگوریو حمله رو شروع کرده که دوجین برای بررسی میره که میبینه چوبالسو و گویو رهبری سربازا رو به عهده داره و فعلا حمله ی اونها رو دفع میکنه و گوگوریو عقب نشینی میکنه
گویو بر می گرده و به موهیول میگه شکست خوردیم و چوبالسو میگه از دروازه ها به شدت مراقبت می کردند و نتونستیم شکستشون بدیم
سریو هم به اردوگاه میره و گویو رو میبینه که گویو به ماهوانگ میگه بهت نگفتم نگذار به اینجا بیاد که ماهوانگ میگه نه اینکه خیلی ناراحتی که سریو رو می بینی
ماهوانگ میگه همه ی این پیروزیها به خاطر روح مارو است که چوبالسو میگه دیگه اونم نمی تونه کمکمون کنه چون بویو بدجوری از دروازه ها دفاع میکنه
ماهوانگ فکری به سرش میزنه و به موهیول میگه یه راه هست که به پایتخت بویو میرسه و میگه برای قاچاق ازش استفاده می کردیم و میگه حتی سربازا هم این راه مخفی رو نمی شناسند که موهیول میگه راهو نشون بده
باگیوک به دوجین میگه بهتره از یون استفاده کنیم و موهیول رو بکشیم که دوجین یقش رو میگیره و میگه اگه از این اراجیفا دوباره بگی درجا می کُشمت و یکی برای خبر میاره که گوگوریو دوباره می خواد حمله کنه
موهیول و گویو و سربازا از راه مخفی وارد قلعه ی بویو میشن و فرمانده امنیت به دوجین میگه موهیول وارد قلعه شده
رئیس امنیت تسو بهش میگه موهیول وارد قلعه شده و باید زود از قلعه فرار کنید که تسو میگه وقتی اونا قلعه رو گرفتند به کجا فرار کنم و یه نگاهی به در و دیوار قلعه میندازه و یه اه از درد میکشه
گویو دروازه ها رو باز میکنه و نیروهایی که بیرون هستند وارد قلعه میشن و گویو با دوجین رو در رو میشه و با هم مبارزه می کنند که شمشیر گویو میشکنه و دوجی تا میخواد با یه نیزه به گویو ضربه بزنه گویو به همون شمشیر شکسته تو پهلوی دوجین میزنه و دوجین زخمی میشه
یکی از فرمانده ها دوجین رو فراری میده و موهیول و گویو تو این بین باگیوک رو می بینند و موهیول از جلو و گویو از پشت بهش میرسن و موهیول بهش میگه فقط با خیانت می خواستی به قدرت برسی و زنده بمونی و میگه مرگ در انتظارته و تا باگیوک شمشیرش رو بالا میاره گویو از پشت می زنه و می کُشش
هائه اپ به موهیول میگه کنترل بویو دست ما افتاده و موهیول خوشحال میشه و می پرسه دوجین کجاست که گویو میگه نمی دونیم کجا رفته
موهیول سراغ تسو میره که هنوز هم تو قصر مونده و تسو تا موهیول رو میبینه بهش میگه بگیر بشین و موهیول هم میشینه و تسو بهش میگه از پس پدر بزرگ و پدرت بر اومدم اما از پس تو بر نیومدم
تسو به موهیول به خاطر پیروزش تبریک میگه و براش شراب میریزه و موهیول هم میخوره و به تسو میگه برای چی تنها موندی که تسو میگه کسی که یه عمری بهش اعتماد داشتم موقعی که به کمکش نیاز داشتم فرار کرد و منو تحقیر کرد
موهیول میگه اگه به شکست اعتراف کنی می بخشمت که تسو میگه می خوای از این بیشتر تحقیرم کنی؟ و میگه منی که دل مردم و محافظاش رو از دست داده برای چی باید زنده بمونه
تسو میگه یه خوهشی ازت دارم و اون اینه که منو با شمشیر خدایان بکُش و یه امپراطوری بزرگ و همیشگی بساز و میگه راه سخت و طولانی رو طی کردم و چشماش رو می بنده و میگه حالا وقت استراحتم رسیده
موهیول به گویو سرشو تکون میده و به تسو میگه مرگ تو وبویو تو شعاری برای امپراطوری بزرگ ما میشه و میگه خدایان تو سفر اخرتت کمکت کنند و گویو هم با یک ضربه تسو رو میکُشه
موهیول میگه مراقب جسدش باشید و با احترام دفنش کنید و خودش میره بیرون و یه نگاهی به دور دستها میندازه
ماهوانگ با چوبالسو میاد و میگه همه ی پایتخت رو گشتیم ولی اثری از یون نیست و چوبالسو هم میگه دوجین هم نیست ومیگه شاید دوجین با خودش بُرده باشدش
چند تا از سربازا که زنده موندند دوجین رو دارند با خودشون می برند و یون هم مراقبشه و مویول هم زره اش رو در میاره و به چوبالسو میگه تو بهتره بری و وقتی لباسش رو در میاره معلوم میشه دستش زخمیه و با وجود زخمی بودن جنگیده و انگار بدجوری درد داشته
دوجین بدجوری زخمی شده و یون داره درمانش میکنه
ماهوانگ پیش هائه اپ میاد و بهش میگه یکی از افراد دوجین رو دیدم که نزدیک دروازه های شمالی بود و میگه باید اون دروازه رو ببندیم که هائه اپ هم سربازا رو می فرسته
گویو به موهیول میگه دیگه بیشتر از این نباید تو بویو بمونید و بهتره برگردید گوگوریو و هائه اپ میگه گویو و رئیس هوانا اینجا می مونند
موهیول می پرسه دوجین و یون چی شدند؟ که هائه اپ میگه هنوز پیداشون نکردیم اما چند تا سربازا دنبالشون فرستادیم
مانگوانگ بدجوری مست کرده و به یون میگه برای چی این بلا سر بویو اومد که یون بهش میگه از جلوی چشمام دور شو و مانگوانگ میگه هرزه انگار نمی دونی چه بلایی سرمون اومده؟ و میگه فکر می کنی کی می خواد ازت مراقبت کنه
مانگوانگ میگه همش تقصیر توئه که این بلا سرمون اومده و میگه میکُشمت تا دلم خنک بشه و یه ضربه با شمشیر به یون می زنه و تا می خواد ضربه ی اخر رو بزنه دوجین سر می رسه و می کُشدش و یون هم بیهوش میشه
دوجین بغلش میکنه و یون هم بدجوری اسیب دیده که فریاد دوجین به اسمون میره
موهیول به گوگوریو بر می گرده و همه بهش تبریک میگن و سریو میگه مردم هم شادند که موهیول میگه همه ی مردم کشور باید شاد باشند
دابو میگه تا حالا پیش سه تا شاه بودم ولی تا حالا این چنین پیروزی بزرگی ندیدم و میگه شما بالاخره غمهای مردم کشور رو از بین بردید که موهیول هم از همه و مخصوصا فرمانده های شجاعش تشکر میکنه و میگه این پیروزی مال شماست
موهیول میگه این تازه اولشه و میگه باید به حساب کشور هان برسیم و سرزمین جوسون قدیم رو به طور کامل پس بگیریم
موهیول به دیدن یی جی میره و بهش میگه شنیدم مردم رو اروم کردی و میگه کارت خوب بوده که یی جی میگه باید هودونگ رو ببینی چون داره روز به روز قد میکشه و میگه هر چی باشه نمی تونم جای مادرش رو بگیرم که موهیول ازش تشکر میکنه و یی جی هم میگه اون مثل پسر خودم می مونه
دابو به موهیول میگه تا کی می خواهید یی جی از شاهزاده هودونگ مراقبت کنه و میگه رئیس قبیله ی بیریو داره کارشکنی میکنه و ممکنه مشکلی پیش بیاد
رئیس بیریو که قبل مشاور باگیوک بوده رو میگیرن و پیش موهیول میارن و موهیول هم بهش میگه راسته که تو رئیس بیریو هستی؟ که یارو میگه دروغه و موهیول بهش میگه یی جی می دونه با بویو دست به یکی کردی؟
یی جی سر می رسه و به رئیسه میگه راستش رو بگو و میگه من بهت دستور دادم کار شکنی کنی؟ که رئیسه میگه نه و موهیول هم میگه همین الان مجازاتت می کنم
موهیول به دابو میگه پُست های رئیسهای بیریو رو ازشون می گیری و میونگجین مشاور قبلی باگیوک هم باید اعدام بشه که یی جی میگه این مجازات زیادیه که موهیول میگه اینا به خاطر اینه که حواست به کارهات باشه
سریو با گویو داره حرف میزنه که حالش به هم میخوره و گویو می فهمه داره بابا میشه و سریو میگه می خوام به موهیول بگم چه احساسی نسبت به تو دارم و بعد هم گویو رو بغل میکنه و گویو هم از اینکه داره بابا میشه نیشش باز میشه
موهیول به هائه اپ میگه لوح مارو تو یه مقبره گذاشته شده و موهیول میگه باید برم اونجا و میگه چه جنگ طولانی ای که هائه اپ میگه شما ارزوی اجدادتون رو براورده کردید که موهیول میگه تو این راه برادرام هامیونگ و یوجین و پدرم و مارو رو از دست دادم و خیلی ادمای خوب دیگه
خدمتکار ماهوانگ با عجله میاد و بهش میگه باید جایی بریم و با هم میرن به یه خونه که یون در خونه گذاشته شده که ماهوانگ میگه پزشکو بیاریدش و دوجین هم یون رو برای اخرین بار از دور میبینه
چوبالسو برای موهیول خبر میاره که دوجین رو دیده ولی نتونسته دنبالش بره و یه نامه به موهیول میده که دوجین براش نوشته که گفته می خواستم قوی تر بشم تا از اونایی که دوستشون دارم محافظت کنم و گفته که تو اولین دوستی بودی که همه چیزم بودی و اینکه تا اخرین لحظات عمر یون باهاش باش و تنهاش نگذار. و تو این لحظه نشون میده که دوجین خودش رو از صخره به پایین پرت میکنه و غمها و شادیها و نفرتها رو با خودش به اون دنیا می بره
موهیول بالای سر یون میره و یون ازش معذرت می خواد و میگه می دونستم منتظرمی ولی دوجین همه چیزش رو از دست داده بود و بعد میگه یه خواهشی ازت دارم و میگه یک بار منو به اسم صدا بزن(چون تا حال بانو صداش می زد) و موهیول هم میگه یونا... که یون اشکش جاری میشه و میگه ارزو داشتم یک بار به اسم منو صدا بزنی
یون میگه رابطه ی من با تو فقط برات غصه داشته که موهیول میگه تو بودی که منو تو اردوگاه سایه سیاه ها نجات دادی و کمک کردی سایه ی نحسی رو از خودم دور کنم و تو بودی که غمهام رو از یادم می بردی و شادم می کردی
یون میگه فکر می کردم خدایان بی رحمند ولی از اینکه گذاشتن تو بغل تو بمیرم خوشحالم و یون میگه دلم واسه هودونگ تنگ شده و میگه مراقبش باش و چشم از این جهان می بنده و موهیول بلندش میکنه و تو اغوشش میگیره و زار زار گریه می کنه
ماجرا به 5 سال بعد میره و جایی که هودونگ 5 ساله شده و وارد اتاق موهیول میشه و عکس یون رو می بینه که تو اتاق موهیوله و موهیول میگه کسی حق نداره وارد این اتاق بشه ولی اگه هودونگ باشه عیبی نداره که هودونگ می پرسه این عکس کیه و موهیول میگه این عکس مادرت یون است
موهیول هودونگ رو لب یه رودخونه می بره و بهش میگه مادرت دوست داشت یه شاه خوب بشی که هودونگ میگه چطور یه شاه خوب بشم و موهیول میگه باید مثل باد باشی. باد رو کسی نمی بینه اما به ذره ذره کشور میوزه و میگه باد خستگی و گرسنگی مردم رو از بین می بره و گاهی هم طوفان میشه و دشمنا رو نابود میکنه
موهیول به هودونگ میگه شاه بزرگی میشی؟ و هودونگ میگه بله پدر من شاه بزرگی میشم و امپراطوری بادها در همین جا تموم میشه. امیدوارم این مدت با خلاصه های امپراطوری بادها همراه بوده باشید وغرق در احساسات شده باشید.
فروشگاه ایران شاپ