ميخواستند اين پاسدار را به آتش بكشند / روايتي از وحشي گري فتنه گران 88 و مظلوميت مدافعان انقلاب

ديروز با هزار زحمت به محل كارش اومده بود. هنوز اوضاع روحي مساعدي نداشت.ياد دوشنبه افتادم كه يك دفعه تك افتاد و بين اغتشاشگران بدون هيچ همراهي قرار گرفت. اونا هم از موتور كشيدنش پايين و زير دست و پا لهش كردند و آخر كار هم بنزين روي خودش و موتورش ريختند تا هر دو را با هم بسوزونن.
اشاره:
بسيجي هر جا كه براي دفاع از نظام و ولايت، احساس تكليف كند، بايد در صحنه حاضر باشد.يكي از وظايف بسيج، دفاع از انقلاب و ارزشهاست.
خردادماه 88 و وسط اردوكشيها و فتنهريزيهاي جماعتي كه رأي اكثريت را برنميتافتند، در شلوغستان فضاي مجازي كه هر جايش دعوايي بود و بحثي و جدلي و هر گوشهاش پرشده بود از دروغهاي متوهمانه سبز، متن كوچكي در يك وبلاگ گروهي كه به موضوعات كوتاهنويسيهاي ادبي و عاشقانه و سياسي ميپرداخت توجه بسياري را جلب كرد و البته بد و بيراههاي مدعيان آزادي بيان را نصيب نويسنده! در اين متن كوتاه، مرتضي يكي از نويسندگان اين وبلاگ گروهي، خشونتي را كه خود از آشوبگران شاهد بود، به رشته تحرير درميآورد:
«آتش زدن يك پاسدار .
ديروز با هزار زحمت به محل كارش اومده بود. هنوز اوضاع روحي مساعدي نداشت.ياد دوشنبه افتادم كه يك دفعه تك افتاد و بين اغتشاشگران بدون هيچ همراهي قرار گرفت. اونا هم از موتور كشيدنش پايين و زير دست و پا لهش كردند و آخر كار هم بنزين روي خودش و موتورش ريختند تا هر دو را با هم بسوزونن.
اون موقع من و يكي دو نفر ديگه وقتي ديديم واقعاً كار تمومه، دويديم سمتش و با هزار زور برش گردونديم عقب.
شايد ما هم اگر ميگذاشتيم بسوزوننش و ازش فيلم ميگرفتيم، هم فيلم اثرگذاري ميشد هم ميتونستيم كلي باهاش مانور تبليغاتي بديم، مثل همين فيلم خانم ندا!»
اين مصاحبه، حاصل گفتوگو با سرگرد مهدي ساعي، فرمانده وقت حوزه يك بسيج امام علي (ع)، ناحيه امام صادق اصفهان است. همان مردي كه در آن نوشته كوتاه وبلاگي، داستان ضرب و شتم او توسط آشوبگران سبز، در 25 خرداد 88 به نگارش درآمده است. مردي كه سبزها دوست داشتند او را بسوزانند و نتوانستند. راضي نبودن او به اين مصاحبه از سر باز نشدن باب ريا، كار را كمي سخت كرد، اما به همين مقدار هم خواندنش خالي از لطف نيست. قصه خشونت سبزها در مورد او را ميخوانيم. گفتوگو با كسي كه از گفتن در باب خودش طفره ميرود كه مبادا ريا شود، سخت است؛ اما همين قدر هم غنيمت است.
* آشوبهاي پس از انتخابات 88 چطور شكل گرفت؟
دشمنان نظام، از قبل اهدافشان مشخص و تعيين شده بود كه چه در انتخابات پيروز شويم و چه شكست بخوريم، به نوعي بايد در خيابانها حاضر شويم. آنها با استفاده از شور و نشاط جوانهايي كه نسبت به مسائل نظام و بعضاً انقلاب و ولايت ناآگاه هستند، از اين فرصت استفاده كردند تا به خيال خود با آشوبهاي خياباني بتوانند ضربه بزنند يا حتي نظام را ساقط كنند چرا كه اينها تجربياتي از اين قبيل را در كشورهاي ديگر داشتند كه با اجراي چنين نقشههايي به اهداف خودشان رسيدند. اما فارغ از اين فكر بودند كه نظام جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي و مردم ايران، حسابشان از دولتها و مردم كشورهاي ديگر جداست. اينها اين معادلات و محاسبات رانكردند. ضمن اينكه بيتجربگي هم كردند؛ چرا كه هشت سال دفاع را ديده بودند و باز دست از نقشههاي اينچنيني برنميداشتند.
به هر حال اينها وارد خيابان شدند و دست به تخريب اموال عمومي و اموال مردم زدند. حتي متعرض خود مردم شدند؛ ولي در هر حال هوشياري مردم و تدابير مقام معظم رهبري، آن فتنهها را نقش بر آب كرد.
* از عصر 25 خرداد88 بگوييد.
در 25 خرداد 88، با توجه به تبليغات بسيار گستردهاي كه شبكههاي ماهوارهاي كرده بودند و نيز پخش اعلاميه از سوي سران فتنه مبني بر حضور حاميانشان در خيابانها و دامن زدن به آشوبها، اينجا ديگر وظيفه هر شخصي كه به نظام و انقلاب و اسلام و ولايت اعتقاد دارد، اين بود كه در صحنه حاضر شود تا مبادا طرف مقابل فكر كندكه فقط آنها در صحنه حضور دارند و حرفي براي گفتن دارند. وظيفه ما اين بود كه در خيابان حاضر شويم و اعلام موجوديت كنيم و بگوييم كه اگر شما اعتراض داريد، ما هم هستيم و هيچ اعتراضي نسبت به انتخابات نداريم. بنابراين ما هم حضور پيدا كرديم. آنها در خيابان، رعايت هيچ چيزي را نميكردند. دست به تخريب اموال ميزدند. سنگ پرتاب ميكردند و همه اينها از قبل طراحي شده بود. مثلاً فكر كنيد در خيابان چهار باغ يا چهارراه نظر كه ما بوديم، آنها اين همه سنگ را از كجا آورده بودند! آنها با سنگهاي بزرگ به سمت مردم، به ويژه آنهايي كه ظاهري مذهبي داشتند، حملهور ميشدند. من و يك جمع 50 نفره از جوانان با هم بوديم. آنها تا تيپ ما را ديدند، حملهور شدند. من شدت حملات را به باران سنگ ميتوانم تشبيه كنم. من همراه يكي از دوستان سوار موتور بودم كه يكي از سنگها به من اصابت كرد و ما زمين خورديم. به محض زمين خوردن تعداد زيادي از آنها روي سر ما ريختند و با هر چه ميشد زدند! سنگ، لگد، مشت، چاقو، قمه و خلاصه با هرچه كه ميشد، به شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. دوستي كه با من بود، ضربه مغزي شد و تا شب به بيمارستان و اتاق عمل برده شد! بنده هم يك ربع در حال كتك خوردن بودم. تعداد آنها بسيار زياد بود؛ حالا كه فكر ميكنم، به نظرم 100 نفري بودند كه روي سر ما ريختند و نهايتاً من يك لحظه ديدم كه بدنم سرد شد. متوجه شدم كه در حال ريختن بنزين روي سر من هستند و ميخواهند مرا آتش بزنند آن ميان، يك نفر كه حالا نميدانم چه كسي بود؛ يك جواني كه نميدانم از خودشان بود يا از نيروهاي مردمي تا اين صحنه را مشاهده كرد، طرف من دويد، من را از داخل و زير جمعيت بلند كرد و شروع كرد با آن افراد بلند بلند بحث كردن كه چرا دارند اين كار را ميكنند و... نهايتاً من را از زير دست و پاي آنها نجات داد و با موتور به سمت سي و سه پل برد. آنجا هم درگيري بود. بعد از سه ربع، تازه آمبولانس آمد كه راهي هم براي رفتن به بيمارستان نداشت. در نهايت با يك ماشين شخصي من را به بيمارستان منتقل كردند و آنجا تحت درمان قرار گرفتم.
* محدوده درگيري؟
محدوده ما، محدوده مرفهنشين شهر محسوب ميشود. در تهران هم اغلب در محدوده مرفهنشين اين اتفاقات رخ ميدهد چرا كه برخي از اين مناطق از نظر فرهنگي، بيشتر شبيه غرب هستند. تمام درگيريهاي اصفهان در چنين مناطقي بود. در خصوص مقابله با اينها هم، هر جا نياز به حضور بود، ما بوديم و بحمد الله خيلي هم خوب، كنترل و دفع شد.
*چه تعداد از بسيجيها در اين درگيريها آسيب ديدند و چقدر پيگيريهاي درمانيشان به خوبي انجام شد؟
روز اول دو سه نفر مجروح داشتيم كه به بيمارستان منتقل شدند.
در حالي كه هيچ اقدامي هم در برابر آنها انجام نميدادند و به عنوان نيروي مردمي حضور داشتند. اما آشوبگران با پرتاب سنگ و بلوك و ايجاد درگيري و اغتشاش، نيروهاي ما را زخمي ميكردند. روز 25 خرداد، اوج درگيريها بود كه تعدادي از دوستان ما مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
درخصوص پيگيري درماني هم، كارها به خوبي پيش ميرفت و گزارشها هم به مراجع بالاتر ارسال ميشد و بعيد ميدانم در اين راستا مشكلي داشته باشيم.
* اغلب مجروحيتها از چه ناحيهاي بود؟
بيشتر از ناحيه سرو صورت، به علت پرتاب سنگ.
* وضعيت روحي دوستان بسيجي چطور هست؟
تا جايي كه من ميدانم، بحمدالله خوب است. مشكل روحي ندارند. طبيعتاً اين درگيريها، يكسري تبعات دارد، اما از نظر روحيه در وضعيت خوبي به سر ميبرند. خود من هم در وضعيت بسيار خوبي هستم.
* فكر ميكنيد در صورت تكرار شرايط سال گذشته (در مقام فرض) اينهايي كه مجروح شدند و آسيب ديدند، باز هم حاضرند در ميدان حضور داشته باشند؟
آنهايي كه به ميدان آمدند، با اعتقاد آمدند و قطعاً اگر باز چنين اتفاقي بيفتد (كه انشاءالله نيفتد) دشمنان بايد بدانند كه ما براي اعتقادات و دين و نظام و انقلابمان و براي دفاع از حريم ولايت، جان ميدهيم. اينجا كه مجروحيت با سنگ است، اگر توپ و تانك هم در مقابل ما قرار بگيرد، ما دست از حمايت و اعتقادمان برنميداريم و با اعتقادي قويتر از قبل در صحنه هستيم.
* حضور بسيج در صحنه مهار فتنه، تكليف بود يا مأموريت؟
بسيجي هر جا كه براي دفاع از نظام و ولايت، احساس تكليف كند، بايد در صحنه حاضر باشد. كسي كه بسيجي باشد و فرهنگ بسيجي داشته باشد، صرفنظر از مأموريت، يكي از وظايف بسيج، دفاع از انقلاب و ارزشهاست؛ مأموريت ذاتياش است. ما اگر اين مأموريت را هم كنار بگذاريم، تكليف بر هر مسلمان و هر معتقد به نظام اين است كه هرجا نظام و انقلاب ما نياز داشته باشد حاضر باشند. همانطور كه در هشت سال دفاع مقدس هم جوانان بسيجي احساس تكليف كردند و به صحنه آمدند و سينههايشان را در برابر توپ و تانك دشمن قرار دادند.
* بسيجيها در اين صحنهها، چه تجهيزاتي داشتند؟
تجهيزات ما بسيار بسيار محدود و ناچيز و آن هم تجهيزات دفاعي بود. مثلاً با توجه به اينكه طرف مقابل ما سنگ پرتاب ميكرد و مجهز به چاقو و قداره و قمه و اينها بودند، ما تنها كاري كه ميكرديم، چيزي برميداشتيم كه دفاع از خودمان باشد. بعضاً سپر دست ميگرفتيم كه سنگ به ما نخورد يا كلاه به سرمان ميگذاشتيم تا سنگها حداقل به سر و صورتمان اصابت نكند. ما هيچ تجهيز ديگري نداشتيم.
* در باب ايجاد فضاي رواني عليه بسيج هم توضيحاتي بفرماييد.
دشمن چه در شرايط بحران و چه شرايط غيربحران، هميشه عليه بسيج و نهادهاي مقدسي كه برگرفته از اين نظام مقدس هستند، صفآرايي ميكند و جنگ رواني عليه آنها راه مياندازد. بالطبع در اين بحران هم يكي از نهادهايي كه مورد هجمه و حمله آنهاست، بسيج است. مثلاً جو رواني راه مياندازند كه بسيج سلاح دارد، بسيج كتك ميزند يا با فلان امكانات وارد صحنه ميشود، اما همه اينها دروغ است و حتي صحنهسازي ميكنند تا مقاصد شوم خودشان را پيش ببرند و اين نهاد مقدس را در اذهان عمومي و جهاني بد جلوه بدهند. در حين اغتشاش هم، عليه بسيج شعار ميدادند، فحاشي ميكردند، اگر فردي هم دستشان ميافتاد ميزدند. آنها از هيچ چيزي دريغ نميكنند.
* تفاوتي هم بين بسيجي و پاسدار ميگذاشتند؟
نه، آنها با هر كسي كه ميگرفتند، چنين خشونتي را به خرج ميدادند. بسيجي و پاسدار را در يك مسير قرار دارند و من هم فرقي بين بسيجي و پاسدار نميبينم.
* وقتي شما دست آنها افتاده بوديد و مورد ضرب و شتم قرار گرفتيد، فحاشي هم ميكردند؟
نه، آنجا ديگر هرچه توان داشتند، در زدن خلاصه كردند! به من دو قداره زدند؛ يكي در بازو و يكي پشت من. شكستگي بدن در نقاط مختلف بود و تا مدتي من كوفتگي و درد در بدن را داشتم.
* از سپاه و بسيج هم ديدن شما آمدند؟
بله، زحمت كشيدند دوستان و مرتب سر ميزدند و نظارت ميكردند.
* همكار ديگر شما كه ضربه مغزي شد، كارش به كجا رسيد؟
ايشان هم خوشبختانه در بيمارستان مورد درمان قرار گرفت و بعد هم به منزل منتقل شد و بحمدالله اموراتش دنبال شد و مشكل خاصي هم در حال حاضر ندارد.
* و حرف آخر؟
تشكر ميكنم از شما. راستش من براي مصاحبه قابل نبودم. بسيار هستند كساني كه در توضيح اينها از من قابلتر هستند. من هر چه كردم، وظيفه ديني و شرعيام بوده است. اميدوارم كه بتوانيم آن اهداف مقدسي را كه دين و شرع برايمان مشخص كرده است، به نحو احسن پيش ببريم، انشاءالله زمينه را بتوانيم پيش ببريم براي حكومت جهاني و الهي آخرين ذخيره الهي مهدي ارواحناله الفدا.
منبع: جوان آنلاين