متن كامل سخنراني حجتالاسلام پناهيان در حسينيه امام خميني(ره) با حضور رهبر و رئیس جمهور

مفهوم عدالت، مفهوم قشنگي است، مفهوم دلچسبي است، مفهوم دلنشيني است، ولي بايد مواظب باشيم اين مفهوم يكوقت عامل ولايتگريزي يا ولايتستيزي ما نشود.
اشاره: 
حجتالاسلام والمسلمين پناهيان در سخناني كه در سومين شب عزاداري به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س) در حضور رهبر معظم انقلاب در حسينيه امام خميني (ره) در تاريخ 17 ارديبهشت 90 ايراد كرد با تأكيد بر اينكه عدالتزدگي بدون ولايت كار را به جاهاي خطرناك ميكشاند، گفت كه نبايد عدالت را بهانهاي براي اقدام عليه ولايت قرار داد چرا كه قطعاً ولايت بر عدالت مقدم است. 
متن كامل سخنراني در اين مراسم بدين شرح است: 
* به اميرالمؤمنين هم اعتراض ميكردند كه چرا از تاريخ استفاده ميكني؟ 
----------------------------------------------------------------------------------- 
هرچه جامعهي نورانيِ ما بهسمت ظهور و فرج مولايمان حركت ميكند، شايستگيهاي خودش را بيشتر نشان ميدهد، كه انشاءالله همان قوم مقدمهساز فرجِ قريبِ مهدي فاطمه، حضرت وليعصر(عج) باشد، و به شايستگيهاي بيشتري هم نائل ميشود. در هر نعمت و هر گرفتاري، در هر غم و شادي، هميشه يك نتيجه بيشتر حاصل نميشود و آن «تثبيت نظام مقدس جمهوري اسلامي» و «اعتلاي روح انقلاب» كه «احياي امر اهلبيت و تحكيم ولايت ائمهي هدي(ع)» است. 
در چنين مناسبتهايي فرصتي پيش ميآيد كه ما با مرور حوادث مهم تاريخي كه خداوند متعال سفارش كرده: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّه(ابراهيم/5) ايامالله را بايد ياد بكنيم. اين حوادث تاريخي و اين حماسههاي بزرگ كه اهلبيت(ع) آفريدند را مرور كنيم، و از آنها درس بگيريم. 
در همين مقدمهي كلام، نكتهاي را عرض كنم كه بعضي از اوقات از ميان مذهبيها متأسفانه حرفهايي شنيده ميشود، خوب است در اين رابطه انسان به اين كلام اميرالمؤمنين علي(ع) توجّه داشته باشد. وقتي حضرت بعد از واقعهي نهروان، مجددا مردم را براي جنگ با معاويه دعوت كردند، مردم اجابت نكردند و عدهي بسيار اندكي در اردوگاه حضرت جمع شدند. حضرت متأثر شدند و كلماتي را بيان فرمودند، گفتهاند حزن و اندوه بهصورت خيلي شديدي در چهرهي حضرت مشاهده ميشد. 
حضرت شروع كردند به بيان مطالبي از تاريخ اسلام. حالا فاصلهي اميرالمؤمنين علي(ع) تا تاريخ اسلام، فاصلهي كوتاهي است، اما شروع كردند به بيان نكاتي از آن زمان. فرمودند: آن زمان ما ضعيفتر بوديم، تعدادمان كمتر بود، اما قيام كرديم؛ به مرور خداوند متعال نصرتش را فرستاد و كار به نفع حق تمام شد. داشتند چنين مطالبي را بيان ميكردند، يك آدم ضعيفالنّفسي ـآدمهاي اينجوري زياد هستندـ بلند شد گفت: يا علي! نه تو پيغمبر هستي، نه ما اصحاب رسول خدا هستيم، تاريخ براي ما براي چي ميگويي؟ 
آقا اميرالمؤمنين علي(ع) غضب در چهره و كلماتشان شديداً مشاهده شد؛ فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند! من كِي گفتم من پيامبر هستم يا شما انصار رسول خدا هستيد؟ بعد اين جمله را فرمودند «إنَّما ضَرَبتُ لَكُم مَثلاً» من يك مثالي براي شما زدم، «و إنَّما اَرجوا اَن تَتَأسّوا بِهم» من اميد دارم شما به آنها تأسّي بكنيد. هميشه در مقابل بهرهگيري از تاريخ ناب صدر اسلام، از حيات مبارك ائمهي هدي و اولياء خدا، يك موانعي با بهانههاي مختلف پيش ميآورند. (فقام علي خطيبا فقال: أما بعد أيها الناس فو الله لأهل مصركم في الأمصار، أكثر من الأنصار في العرب...فأنتم في الناس أكثر من أولئك في أهل ذلك الزمان من العرب. فقام إليه رجل فقال: ما أنت بمحمد و لا نحن بأولئك الذين ذكرت... فقال له علي ع: ثكلتكم الثواكل ما تَزيدُونَنِي إلا غماً. هل أخبَرتُكُم أني محمد ص و أنَّكُمُ الأنصار؟ إنما ضربت لكم مثل، و إنما أرجو أن تتأسوا بهم.)(الغارات/331 و شرحنهجالبلاغهيابنابيالحديد/2/88 و موسوعهيالتاريخالاسلامي/5/368) 
اخيراً بعضيها ميگويند آقا! چرا شما اينقدر به تاريخ حيات اميرالمؤمنين اشاره و تصريح ميكنيد و ميخواهيد درس و عبرت بگيريد؟ آن زمان شرايط خاص خودش را داشته، رفتار ائمهي هدي هم حكمت خاص خودش را داشته، ما هم كه توان درك حكمت پنهان در قلوبِ امامانمان را نداريم. هيچي! به اين بهانههاي خيلي قشنگ ميخواهند رابطهي ما را با تاريخ قطع كنند. 
اميرالمؤمنين علي(ع) با برخورد تندشان نشان ميدهند كه اين سخنها كه ما نبايد از تاريخ صدر اسلام استفاده كنيم، سخن باطلي است. در اين بحثي كه خدمت شما ميخواهم عرض كنم، ميخواهيم برويم به تاريخ اسلام مراجعه كنيم، ببينيم چه مسائلي گاهي از اوقات موجب ميشد، ولايت كه نجاتدهندهي جامعهي اسلامي است، تضعيف بشود. چه مسائلي در تاريخ اسلام موجب ميشد كه عليبن ابيطالب(ع) غريب بماند. 
* هر خوبي ميتواند ما را از رسيدن به حقيقت خوبي باز دارد 
------------------------------------------------------------------- 
ولايتگريزي شيطان با تكيه بر شش هزار سال عبادت موجب رانده شدن او از درگاه خداوند شد 
ابتدا عرض كنم هر امري از امور معنوي، هر فضيلتي از فضايل اخلاقي و حتي هر عبادتي از عبادات ما، به سهولت ميتواند سنگ راه ما قرار بگيرد و ما را از حقيقت عبادت باز بدارد. روز اولي كه داستان خلقت انسان آغاز شد، در آغاز ماجرا خدا داستان كوچكي طراحي كرد و اثراتش را هم تا امروز براي ما باقي نگه داشته. يعني در سريال خلقت آدم و حيات بشر و زندگي و بندگي، اين داستان كوچك براي هميشه حضور خواهد داشت. 
آن داستان اين بود كه ابليس «أَبَى وَاسْتَكْبَرَ» استكبار كرد و به آدم سجده نكرد. «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ»(بقره/34) ولايتگريزيِ ابليس وقتي به نمايش گذاشته شد، ديده شد كه اين ولايتگريزي با تكيه به شش هزار سال عبادت بوده است. در اول داستان خلقت حضرت آدم، ما داريم با پديدهاي مواجه ميشويم: با پديدهي مخالفت با وليّ خدا، حضرت آدم، توسط كسي كه اهل عبادت است. 
عبادت ميتواند به معناي حقيقيِ كلمه مانع راه عبادت شود. و آنجا بود كه وقتي خدا نهيب زد به ابليس، ابليس گفت: من جبران ميكنم، خداودند فرمود: چه كار ميكني؟ گفت: به مقداري برايت نماز ميخوانم كه تا حالا كسي نخوانده باشد. اين مقدسمآبيها پاسخ سختي از پروردگار عالم دريافت كرد. فرمود: «إنّي اُحِبُّ مَن اُطاعَ حَيثُ اُريد، لا حَيثُ تُريد» من دوست دارم عبادت بشوم آنجوري كه خودم ميخواهم، نه آنجوري كه تو ميخواهي. (قَالَ الصَّادِقُ ع: ... فَقَالَ إِبْلِيسُ: يَا رَبِّ أَعْفِنِي مِنَ السُّجُودِ لآِدَمَ وَ أَنَا أَعْبُدُكَ عِبَادَةً لَمْ يَعْبُدْكَهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ فَقَالَ اللَّهُ لَا حَاجَةَ لِي إِلَى عِبَادَتِكَ إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ لَا مِنْ حَيْثُ تُرِيدُ)(تفسيرقمي/1/42) 
پس ببينند دوستان، هر عبادتي، هر علاقهاي ـ يك كسي علاقه به قرآن دارد، يك كسي علاقه به نماز دارد، يك كسي به هر موضوعي علاقه دارد ـ هركس هر علاقهاي كه دارد، بايد مواظب بايد اين علاقههاي خوب مانعي بر سرِ راهش قرار نگيرند. ظاهراً اصل موضوع امتحانات انسان و يا مهمترين امتحانات كه ما بايد انشاءالله پشت سر بگذاريم، بتوانيم فرج را در آغوش بگيريم، اين است كه خوبها بايد مراقبت كنند خوبيهايشان مانع حقيقت نورانيِ خوبي نشود. 
* اصل امتحانات مربوط به كساني است كه سوابق خوبي دارند 
--------------------------------------------------------------------- 
ابليس به سختي ميتواند خوبان را به گناه وادار كند، خودش هم گفته، در روايتي هست كه يكي از تأسفهاي ابليس اين است: من بندگان خوب خدا را به گناه وادار ميكنم، بعد اينها با توبه من را هلاك ميكنند. من آنها را وادار ميكنم به معصيت، وجدانشان درد ميگيرد؛ بعد ابليس ميگويد: بايد آنها را وادار كنم به يك گناهي كه وجدانشان درد نگيرد. 
خودش هم همينجور بود، براي اينكه وجدانش درد نگيرد گفت: من جايش نماز ميخوانم! نگفت ميروم عرقفروشي، نگفت ميروم دزدي، نگفت ميروم قاتل ميشوم؛ گفت من كارهاي خوبي كردم و كارهاي خوبي هم خواهم كرد. 
تك تك ما كه در اين مجلس شريف حضور داريم، تك تك ما بچه شيعهها كه تأسّي به اميرالمؤمنين علي(ع) داريم، بايد مسألهي عاقبت بهخيري را مدّنظر قرار بدهيم و ازش فاصله نگيريم. 
اصل امتحان برميگردد به ما بچه مذهبيها. اصل امتحان برميگردد به مايي كه سابقهي خوبي داريم و انشاءالله لاحقهي خوبي هم داشته باشيم. يكوقت كسي خودش را در امنيّت و آسايش نبيند كه [بله، حالا ما كه الحمدلله بچه مذهبي هستيم]، بلااستثناء همهي ما بايد متأثر از اين معنا باشيم. در قنوت نمازمان چقدر خوب است در بين همهي دعاها اين دعا را تكرار بكنيم كه خدا به ما هديه داده. «رَبَّنا لا تُزِغ قلوبنا بعدَ اذ هَدَيتنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة إنَّك أنتَ الوَهّاب»(آلعمران/8) خدايا! بعد از اينكه من را هدايتم كردي دست از هدايتم برندار، قلب من را خراب نكن، من را محافظتم بكن. 
* اميرالمؤمنين(ع) هم نگران عاقبتبهخيري بود 
------------------------------------------------------- 
تك تك ما بايد بهصورت خيلي جدي اين سؤال را از خودمان داشته باشيم. ما كه ريزهخور خان اميرالمؤمنين هستيم و خاك كف پاي غلام اميرالمؤمنين، قنبر هم نميشويم، خيلي فاصله داريم با حضرت. هر كسي امشب يا زهرا ميگويد، هر كسي امشب يا علي ميگويد، بايد در اين اخلاق و در اين ويژگي شباهت به حضرت داشته باشد؛ كه: تا رسول خدا صدا زد: «عليجانم! ميبينم در يك ماه رمضاني محاسن تو به خون سرت خضاب ميشود» آقا بلافاصله پرسيدند: «آيا آن موقع من دين دارم؟» 
عليجانم! تو مولود كعبه هستي، تو تضميني هستي، اينهمه كلمات را تو شنيدهاي، ميداني، ديدهاي همهي وحي را و همهي مراتب عاليِ معنوي را. قسيمالجنّة والنّار هستي؛ چرا اين سؤال را ميكني؟ چون در روح عليبن ابيطالب ذرّهاي غرور نيست، ذرّهاي تكبّر نيست. امر خدا در قلب علي(ع) باعظمت است. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ»(نهجالبلاغه/خطبه193) 
رسول خدا باز ضمانت داد به عليبن ابيطالب، بله عليجانم! تو آن موقع بر نماز خواهي بود، تو آن موقع بر دين خواهي بود. (فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ؟ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ ... فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي؟ فَقَالَ ص: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ)(اماليصدوق/93) 
حالا شما فكر ميكنيد اميرالمؤمنين ديگر خيالش راحت شد و ديگر بحث نگراني از عاقبت بهخيري از مجموعهي سرفصلهاي مناجاتهاي اميرالمؤمنين خارج شده باشد؟ تا ضربت ابنملجم ملعون به فرق علي اصابت كرد، صدا زد «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»(مناقبابنشهرآشوب/2/119) اين فزتُ، ما گاهي ترجمه ميكنيم در زبانحالها ميگوييم «راحت شدم»، بله معلوم است اميرالمؤمنين از غم دنيا راحت شد، ولي فزتُ يعني فائز شدم، سعادتمند شدم، الحمدلله، سرِ نماز بودم. 
عليجان، يعني تو تا لحظهي آخر نگران عاقبت بهخيريِ خودت بودي؟ ما چهكار بايد بكنيم؟ هر كسي نگرانيِ از عاقبت بهخيرياش نداشته باشد، در روايات هست او حتماً دچار مكر الهي شده.(تحفالعقول/364) اصلاً خودِ اين نگراني عيبهاي اين آدم را ميآورد جلوي چشم آدم. ائمه فرمودهاند نگران باش، آرامش نداشته باش براي عاقبت. 
* حضرت امام(ره) هم نگران عاقبت به خيري خود بودند 
------------------------------------------------------------- 
يكي از اطرافيان حضرت امام(ره) كه ايشان هم فوت كردند، نقل ميكنند با هنگامي كه با حضرت امام در حال قدم زدن بودند، حضرت امام به ايشان ميفرمايد: «اگر جبرئيل امين الان بيايد از تو بخواهد كه يك دعاي مستجاب داري، دعا كن، چي ميگويي؟» ايشان مثلاً عرضه ميدارد كه «امام! من ميگويم كه خدا معرفت به كائنات و همهي حقايق عالم را به من عنايت بكند» بعد حضرت امام سكوت ميكنند. ايشان ميگويد: «من از امام پرسيدم: امام! ببخشيد. جسارت ميكنم، خودِ شما اگر جبرئيل امين بيايد از شما بپرسد، شما چي ميگوييد؟» بلافاصله امام ميفرمايند: «من از خدا ميخواهم عاقبتم را ختم بهخير كند.» 
روح انسانهاي بزرگ هميشه اين نگراني را دارند، و اين نگراني سلامتبخش است. هر كسي را درِش احتمال خطا ديديد، او را سفارش كنيد به عاقبت بهخيري و هر كسي را درِش احتمال خطا هم نديديد، مطمئن باشيد او نگران عاقبتش هست. فرض ديگري قابل تصوّر نيست. بحث بر سرِ ما بچه مذهبيهاست. امام زمان(ع) هم براي عاقبت بهخيري ما دعا ميكنند. التماس به خدا بايد بكنيم. 
بحثي را ميخواهم عرض كنم كه آيندهي پيشِ روي ما را انشاءالله يك گوشهايش را بتواند براي ما روشن كند، بصيرت نسبت به آينده داشته باشيم، بعضيها بصيرت به گذشته دارند، بعضيها بصيرت نسبت به حال دارند، بعضيها بصيرت نسبت به آينده هم دارند. ولي بصيرت به آينده در فضايي پديد ميآيد كه دل پاك باشد و دل با نگرانيِ نسبت به آينده پديد خواهد آمد. 
مسألهي عاقبت بهخيري مسألهاي است كه اميرالمؤمنين كسي را ديدند، كه رنگ از رخسارش پريده، آثار خوف در صورتش هست، فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: آقا! ميترسم از خدا. آقا فرمود: «نترس، گناه نكن نترس! مگر اينكه از عاقبت بهخيري بترسي» البته كلام طولاني است، مختصر عرض كردم. ببينيد، اگر از عدل خدا ميترسي، گناه نكن نترس، مگر اينكه از عاقبت بهخيري بترسي. (نَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع إِلَى رَجُلٍ فَرَأي أَثَّرَ الْخَوْفُ عَلَيْهِ، ... فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ خَفْ ذُنُوبَكَ وَ ... ثُمَّ لَا تَخَفِ اللَّهَ بَعْدَ ذَلِكَ فَإِنَّهُ لَا يَظْلِمُ أَحَداً وَ لَا يُعَذِّبُهُ فَوْقَ اسْتِحْقَاقِهِ أَبَداً. إِلَّا أَنْ تَخَافَ سُوءَ الْعَاقِبَةِ)(ميزانالحكمة/حديث54588) 
حالا دعا كنم، همه با قلب نگران، خوف و شوق توأمان اين دعا را آمين بگويند. آقا هم براي تك تك ما از سوز دل آمين خواهند گفت، چه توفيق بزرگي، خدايا، عاقبت همهي ما را ختم بهخير بگردان! 
اين صفا اگر در دلي پيدا شد و جامعهاي اگر اين روحيه را پيدا كرد، آمادهي دريافت بصيرت خواهد شد، روح سلامت شد، انديشه هم درست كار خواهد كرد. با اين مقدمهي روحي، ميشود بصيرتافزايي كرد. 
* اثر «نگران نبودن از عاقبت بهخيري» در تصور غيرمذهبيها از مذهبيها 
------------------------------------------------------------------------------- 
قبل از اينكه بحث اصلي را عرض كنم، نكتهي ديگري عرض كنم. خيلي وقتها غيرمذهبيها از بچه مذهبيها خوششان نميآيد؛ حالا زياد وارد جزئياتش نشويم، اما از دور فكر ميكنند كه بچه مذهبيها خودشان را ميگيرند. ممكن است اشتباه هم بكنند، ولي يك دلايل روانياي وجود دارد كه اين تصوّر را ميكنند. 
مثلاً ميبيند خودش كه نماز نميخواند، و تو نماز ميخواني. پس او پيش خودش خودبهخود داوري ميكند كه تو كه نماز ميخواني، لابد نمازنخوان را آدم حساب نميكني، پس اين من را آدم حساب نميكند، پس او عليالقاعده دارد براي من قيافه ميگيرد. 
بايد مؤمنين تواضع بيشتري داشته باشند. ما چهكار كنيم غيرمذهبيها هم انشاءالله بهراه بيايند؟ چه بسا بيايند از ما بزنند جلو. ما كه خودمان خيلي ضعيف هستيم، بنده خودم را عرض ميكنم. چه كار كنيم؟ يكي از راههايش اين است كه بچه مذهبيها با نگراني از عاقبت بهخيري عُجب را در خودشان از بين ببرند. عُجب، خودش را در اطراف پلك آدم نشان ميدهد. زياد هم نميخواهد كسي چشم برزخي داشته باشد. 
گاهي مردم كسي را ميبينند و ميگويند: «اين آقا مطمئن است به خودش. چه از خودمتشكر است.» مردم هم ميفهمند، مردم مثل اولياء خدا چشم برزخي ندارند روح ما را ببينند، ولي يكي از مكاشفاتي كه براي مردم عادي و غيرمذهبي هم ممكن است، همين است. گاهي يك دفعهاي اهل مكاشفه ميشوند. بعضيهايشان درست فكر ميكنند ما قيافه ميگيريم. وقتي كه من و شما نگران عاقبت بهخيريمان باشيم، او احساس آرامش ميكند پيش ما. ميگويد: «بابا! اينهمه نماز خوانده، خودش را برتر از من نميداند. شوخيهايش را دارد، اما اين هم نگران عاقبت بهخيرياش است. از من بيشتر دارد گريه ميكند.» اگر ما نگران عاقبت بهخيريمان باشيم،... 
بچه مذهبيها محافل دعا را رونق ببخشند، مذهبي بودن كه كافي نيست، كجا گريه ميكني؟ كجا ضجّه ميزني؟ در كدام جلسه؟ كدام نمازشب؟ «نه! ما كلّاً بچه مذهبي هستيم» كلّاً بچه مذهبي فايده ندارد. بچه مذهبي يعني از گنهكار بيشتر گريه ميكند، بيشتر توبه ميكند، بيشتر تمنّا ميكند. اگر اين فرهنگ ما باشد، يكي از نتايجش همين است كه ديگران پيش ما راحتتر خواهند بود. احساس راحتي ميكنند. كمكم شايد به راه آمدند و احتمالاً از ما هم جلو بزنند. 
اين نگراني بايد باشد، در فرهنگ جامعه حسابي جا بيفتد. نميدانم بايد چه طرحي ريخت كه در فرهنگ جامعه جا بيفتد، رسانهها چگونه بايد عمل بكنند؟ چون رسانهها خب دأبشان بر اين است كه احترام بگذارند به مردم، تشويق كنند، تقدير كنند، تحويلمان بگيرند. در رسانه معمولاً اينجوري است. 
يكدفعهاي ما اشتباه نگيريم كه اينها همهاش مال ماست! ما اين هستيم. ميبيني كه بيست و چهار ساعت داريم از خودمان تعريف ميكنيم؛ نميشود هم كه تعريف نكرد، بايد چهكار كرد؟ اين هوشمندي ميخواهد. نه اينكه در رسانه هم بيايند مدام مؤمنين را جلوي چشم همه زمين بزنند، خرابيهايشان را نشان بدهند. ظرافت دارد. 
* عدالت مي تواند انسان را از حقيقت خوب بودن باز دارد 
--------------------------------------------------------------- 
اما براي تضمين آينده، فقط نگراني كافي نيست. فقط اين دل نوراني كافي نيست. عقل نوراني هم لازم است. ما بايد بنشينيم با همديگر فكر كنيم ببينيم چه امتحانات ديگري مانده كه از ما بايد گرفته بشود. چه مراحل ديگري را بايد پشت سر بگذاريم؟ به تاريخ برگرديم، مثلاً ببينيم علل غربت اميرالمؤمنين علي(ع) چي بوده. يكي يكي ريشه هايش را در وجود خودمان و در جان جامعه نابود كنيم. 
وقتي به تاريخ برميگرديم، يكي از صحنههاي عجيب و غريبي كه در تاريخ ميبينيم اين است كه گاهي از اوقات از همان جنس اتفاقاتي كه عرض كردم، يك كار خوب، يك فضيلت، دوست داشتن قرآن، دوست داشتن نماز، ميآيد سنگ سر راه آدم ميشود و آدم يكدفعهاي از حقيقت خوب بودن باز ميماند، يكي از اينجور موانع كه البته خودش خيلي خوب است، عدالت است. 
مفهوم عدالت، مفهوم قشنگي است، مفهوم دلچسبي است، مفهوم دلنشيني است، ولي بايد مواظب باشيم اين مفهوم يكوقت عامل ولايتگريزي يا ولايتستيزي ما نشود. يكي يكي همهي مفاهيم را بايد برويم سراغش. همهي خوبيها ميتوانند مانع بشوند، در هر كسي، در هر مقطعي نگاه بكني همينطور است. 
* مالك اشتر گاهي بر سرِ رعايت عدالت از عليبن ابيطالب(ع) سؤال كرده 
----------------------------------------------------------------------------------- 
اين امتحاني كه ما داريم با هم از آن صحبت ميكنيم، امتحان فوقالعاده پيچيده، دقيق و قابل تأملي است. تك تك ما هم در معرضش هستيم، هيچكس نميتواند بگويد كه اين حرف مال من نيست. مالك اشتر گاهي بوده سرِ عدالت داشتن و رعايت عدالت از عليبن ابيطالب(ع) سؤال كرده. گفته: «آقا! اين عدالت است ابن عبّاس را شما گذاشتي؟ فاميل گذاشتي آقا؟!» آقاي مالك! 
حضرت هم براي مالك اشتر توضيح دادند. فرمودند اولاً من كه حسن و حسينم، يا فرزندان برادرم جعفر يا عقيل را كه نگذاشتم، فاميل درجه يك آنجوري كه تو فكر ميكني كه نيست، ثانياً حالا من از ابن عبّاس بهتر مگر سراغ دارم؟ و توضيحات ديگري دادند كه به تفصيل به جاي خودش بايد بحث بشود. (قَالَ لَمَّا وَلَّى عَلِيٌّ ع بَنِي الْعَبَّاسِ... فَهَلْ وَلَّيْتُ حَسَناً أَوْ حُسَيْناً أَوْ أَحَداً مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ أَخِي أَوْ عَقِيلًا أَوْ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ... وَ بَعْدُ فَإِنْ عَلِمْتَ أَحَداً هُوَ خَيْرٌ مِنْهُمْ فَأْتِنِي بِهِ)(شرحابنابيالحديد/15/99) ببينيد ما كارمان دارد به كجا ميرسد، رشد جامعهي ما دارد ما را به چه دقتهايي در تاريخ ميرساند. 
* خوارج بهخاطر عدالت به اميرالمؤمنين اعتراض ميكردند 
----------------------------------------------------------------- 
از اينجاها شروع ميشود، تا اينكه خوارج گير ميدادند به عليبن ابيطالب(ع) كه شما فلانجا عدالت را رعايت نكرديد؛ اين كيست اشعث پيش شماست؟ اشعث يك منافق حرفهاي است، اصلاً آدم ويژهاي است؛ بعد از رسول خدا هم كافر شده بود، بعد دوباره برگشت مسلمان شد. كسي است كه دخترش در قتل امام حسن مجتبي(ع) دخالت داشته، فرزندانش در كربلا جنايت كردند. اشعث آدم ويژهاي است. آنوقت خوارج گير ميدادند به اميرالمؤمنين(ع)، يكي از دلايل ناراحتيشان از حضرت، اشعث بود. (نامهي رئيس خوارج به اميرالمؤمنين(ع): ...فلما حميت الحرب و ذهب الصالحون عمار بن ياسر و أبو الهيثم بن التيهان و أشباههم اشتمل عليك من لا فقه له في الدين و لا (له) رغبة في الجهاد، مثل الأشعث بن قيس و أصحابه و استنزلوك حتى ركنت إلى الدنيا حين رفعت لك المصاحف مكيدة، فتسارع إليهم الذين استنزلوك)(انسابالاشراف/2/370) (موسعةالتاريخالاسلامي/5/240) (ابنابيالحديد در مورد نقش ويژهي اشعث: كُلُّ فَسَادٍ كَانَ فِي خِلَافَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ)(شرحابنابيالحديد/2/278) (براي توضيحات بيشتر در مورد شخصيت اشعث، رك: مكاتيبالائمة/1/226) 
* موسي بر سر عدالت به خضر اعتراض كرد 
------------------------------------------------ 
اين قصّه همهجا هست، خيلي بايد مراقبت كرد. اين دوتا مفهوم را كمي با همديگر مقايسه بكنيم. تا ميرود به آن اوج كه ميرسد، يكدفعهاي ميبيني حضرت موسيبن عمران با خضر همراه است، همينجور سؤالها را از خضر ميكند. آقاي خضر هم ميگويد: آقاي موسيبن عمران! مگر بهت نگفتم سؤال نكن؟ آخر سر هم موساي نازنين كه نتوانست سؤال نكند. گفت: «آخر تو زدي يك بچهاي را كُشتي!» موسي عدالتگرايياش را چهكار كند؟ يكدفعهاي متوقف شد. آقاي موسي...، آقاي خضر هم فرمود خداحافظ شما.(كهف/66-78) 
اصلاً اين خودش يك امتحان است عزيز دل من! عدالت را آدم دوست دارد، عاشقش است؛ يكجاهايي، يا نميشود عدالت را اجرا كرد، بايد با ولايت همراه باشي، يكجاهايي اصلاً آن چيزي كه تو فكر ميكني عدالت نيست و بايد همراه باشي. 
* معاويه هم مشكلش با عليبن ابيطالب بر سر عدالت بود 
----------------------------------------------------------------- 
معاويه هم مشكلش با عليبن ابيطالب عدالت بود. برگشت گفت قاتلين عثمان را به من تحويل بده، من خودم را تسليم تو ميكنم، من با تو بيعت ميكنم. (فَأَمْكِنِّي مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ حَتَّى أَقْتُلَهُمْ وَ أُسَلِّمَ الْأَمْرَ لَكَ وَ أُبَايِعَكَ أَنَا وَ جَمِيعُ مَنْ قِبَلِي مِنْ أَهْلِ الشَّامِ)(مستدركالوسائل/7/123 و بحارالانوار/33/143) اين پيغام را ابودرداء و ابوهريره از جانب معاويه براي عليبن ابيطالب(ع)آوردند. بعد حضرت پاسخ ميدهند. 
دقت كنيد! آقاي معاويه ميگويد من وليّ خون عثمان هستم، ميخواهم قصاص كنم. بيعت ما با شما باشد بعد از اجراي عدالت. شما اول قاتلين عثمان را تحويل ما بده. البته همهي شما بزرگواران ميدانيد كه چقدر اميرالمؤمنين مخالفت ميكردند با آن شورشي كه عليه عثمان شد، بهويژه با قتل عثمان مخالفت ميكردند، ولي مردم سخن عليبن ابيطالب(ع) را گوش ندادند. لذا معاويه اگر ميتوانست ميگفت شما قاتل هستي. ولي نميچسبيد اين حرف. لذا ميگفت عدالت را اجرا كن. آنوقت ببينيد حضرت چه دقتي در اين كلام دارند؛ ميفرمايند: 
«والْوَاجِبُ فِي حُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ الْإِسْلَامِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ بَعْدَ مَا يَمُوتُ إِمَامُهُمْ؛ آن چيزي كه واجب است در حكم خدا و حكم اسلام، بعد از اينكه امامشان فوت ميكند يا كشته ميشود، چه آن امام مقتول خوب باشد يا بد ـ براي يك همچين عدالت مهمي؛ يعني موضوع اجراي عدالت يك چيز خيلي مهمي است ـ أَنْ لَا يَعْمَلُوا عَمَلًا وَ لَا يُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَا يُقَدِّمُوا يَداً وَ لَا رِجْلًا وَ لَا يَبْدَءُوا بِشَيْءٍ قَبْلَ أَنْ يَخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ إِمَاماً عَفِيفاً عَالِماً وَرِعاً عَارِفاً بِالْقَضَاءِ وَ السُّنَّةِ يَجْمَعُ أَمْرَهُمْ؛ هيچكس نبايد هيچ كاري بكند، ـ قتل اتفاق افتاده، از اين بالاتر؟ اما هيچكس نبايد هيچ كاري بكند ـ اول بايد با يك امام بيعت كنند. اول بايد وضع آن امام جامعه را تثبيت كنند. (همانمنبع) 
اينجاست كه من عرض ميكنم ولايت بر عدالت مقدم است و مبادا تو يكدفعهاي بهانه كني عدالت را عليه ولايت بشوري. «أَنْ لَا يَعْمَلُوا عَمَلًا» وقتي امر ولايت تثبيت شد، بعداً. الان چه وقتِ از عدالت دم زدن است؟ البته حضرت در جاهاي ديگر كلمات ديگري هم دارند كه فرصت نيست. ابوهريره و ابودرداء را هم فرصت نيست كه معرفي ميكنم. اما بعد از اينكه حضرت همين كلام را توضيح ميدهند، اينها ساكت شدند. 
حتي حضرت در فراز بعدي، جملاتي دارند كه طولاني ميشود اگر بخواهم براي شما بخوانم. ميفرمايند: اين امامي كه مردم باهاش بيعت ميكنند كه استقرار ولايت بر اجراي عدالت مقدم است، اين امام از طرف خدا انتخاب شده باشد، يا مردم خودشان جمع شده باشند و اين امام را انتخاب كرده باشند، فرقي نميكند. حتي اين بحث مال امام معصوم هم نيست. (إِنَّ أَوَّلَ مَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِينَ .....أَنْ يَخْتَارُوا إِمَاماً إِنْ كَانَتِ الْخِيَرَةُ لَهُمْ ... وَ إِنْ كَانَتِ الْخِيَرَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ كَفَاهُمُ النَّظَرَ فِي ذَلِكَ وَ الِاخْتِيَارَ)(همانمنبع) بعد فرمودند: حالا معاويه كدام را قبول دارد؟ من را هم مردم انتخاب كردند هم خدا. پس معاويه اول بايد تكليفش با ولايت را مشخص كند، بعد برويم سراغ عدالت. (فَإِنْ كَانَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ جَعَلَ الِاخْتِيَارَ إِلَى الْأُمَّةِ ... فَقَدْ تَشَاوَرُوا فِيَّ وَ اخْتَارُونِي بِإِجْمَاعٍ مِنْهُمْ، وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ هُوَ الَّذِي يَخْتَارُ وَ لَهُ الْخِيَرَةُ، فَقَدِ اخْتَارَنِي لِلْأُمَّةِ وَ اسْتَخْلَفَنِي عَلَيْهِمْ...)(همانمنبع) 
ابودرداء و ابوهريره همانجا گفتند شما راست ميگوييد. رفتند پيش معاويه پاسخ اميرالمؤمنين را به او هم گفتند؛ معاويه هم حرفي نزد و سؤالهاي ديگري كرد. آن دو نفر هم گفتند پس ما ديگر رفتيم، خداحافظ. حرف علي حق بود. 
ولايت بر عدالت مقدم است، و اول بايد ولايت در جامعه تثبيت شود. اشتباهات را من ديگر ريز و درشتش را برشمردم ديگر. در تاريخ مراجعه ميكنيم. 
* در صلح حديبيه به بهانه عدالت مقابل پيامبر ايستادند 
-------------------------------------------------------------- 
اولين جايي كه جلوي پيامبر اسلام ايستادند، در صلح حديبيه، طرف بلند شد كه حالا اسمش را نميبرم، گفت: آقا! يعني چي شما صلح را قبول كرديد؟ خدا دستور داد بيعت بكنند، تحتالشّجره. آقا! مردم تا آن آدم معترض را راضي نكردند كسي با پيغمبر اكرم بيعت نكرد. چقدر غريب بود حضرت. (تفسيرقمي/2/309) 
* ابن زهير در تقسيم غنايم، به عدالت پيامبرخدا اعتراض كرد 
------------------------------------------------------------------ 
در داستان غزوهي حنين، در تقسيم غنايمي كه بعدش رخ داد، پيامبر گرامي اسلام به مصلحتهايي غنايم را زياد و كم تقسيم ميكردند، آنوقت يكنفر به نام ابنزُهير برگشت گفت: «آقا! اين عدالت است؟» ببين! دارد به پيغمبر ميگويد: «اين عدالت است؟»(أَقْبَلَ رَجُلٌ ... بَيْنَ عَيْنَيْهِ أَثَرُ السُّجُودِ، فَسَلَّمَ وَ لَمْ يَخُصَّ النَّبِيَّ ص، ثُمَّ قَالَ: قَدْ رَأَيْتُكَ وَ مَا صَنَعْتَ فِي هَذِهِ الْغَنَائِمِ. قَالَ ص: وَ كَيْفَ رَأَيْتَ؟ قَالَ: لَمْ أَرَكَ عَدَلْتَ. فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ: وَيْلَكَ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْعَدْلُ عِنْدِي فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ؟)(ارشاد مفيد/1/148 و ارشاد با ترجمه محلاتي/1/135) ميچسبد آقا! ميچسبد آدم با كلمه، مفهوم و حتي مصداق عدالت بخواهد با مقام منيع وليّ خدا و ولايت دربيفتد. ما بايد از اين امتحانها عبور كنيم. 
* مراقب باشيم شيريني عدالت ما را بر عليه ولايت نشوراند 
-------------------------------------------------------------------- 
هركس از اين مرحله عبور كرد، ديگر من بعيد ميدانم ديگر مرحلهي ديگري باقي بماند، امتحاني سختتر از اين باقي بماند. عدالت امري است كه شيرينيِ فوقالعادهاي دارد، حضرت زهراي اطهر(س) ميفرمايند: عدالت را خدا واجب كرده، «تسكيناً لِلقلوب» مايهي آرامش دلهاست. (فَرَضَ اللهُ ... و العَدلَ تَسكينا لِلقُلوبِ)(منلايحضرهالفقيه/3/567) امام صادق(ع) ميفرمايد: عدالت از آب گوارا براي آدم تشنه، لذيذتر است. (الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الْمَاءِ يُصِيبُهُ الظَّمْآنُ)(كافي/2/146) امام صادق(ع) در كلام ديگري ميفرمايد: عدالت مانند شهد عسل براي انسان، شيرين است. (العَدلُ أحلى مِنَ الشَّهدِ)(كافي/1/385) قرآن هم شيرين است، نماز هم براي اهل نماز شيرين است. ولي همهي اين شيرينيها را بايد مواظبت كرد. 
جامعهاي كه بصيرت داشته باشند، عموم مردم يا خواص جامعه كه بصيرت داشته باشند، خودشان را به سرعت انشاءالله ميرسانند به وجود حضرت. چيزي نيست فلسفهي انقلاب ما، جز اينكه محيطي، كارگاهي پديد آمده، به تاريخ نگاه كنيم، درس و عبرت بگيريم برويم جلو. و تا حالا هم همينجور بوده، مِنبعد هم همينجور خواهد بود. 
* از «عدالتزدگي منهاي ولايت» بايد فرسنگها فاصله بگيريم 
--------------------------------------------------------------------- 
از آنطرف عدالتزدگي ـمن يك كلمهي زدگي را اجازه بدهيد استفاده كنمـ منهاي ولايت، كار را به جاهاي خيلي ناجوري ميرساند. خوارج نمونهي عجيب و غريب اين نوع عدالتزدگي در تاريخ هستند. من اين مثال را ميزنم، تا همهي خوبان هزاران فرسنگ از اين بدي فاصله بگيرند. 
آخر بعضي از بديها هستند همينكه انجام ندادي كافي است. ولي بعضي از بديها را بايد ازشون فاصله گرفت. اينها ذوق بنده نيست. طراحيهاي قرآن است. مثلاً يكجايي ميفرمايد: «وَلا تَقرَبوا مَالَ اليَتِِيم»(انعام/152) به مال يتيم اصلاً نزديك نشو. ببين! فاصله بگير، برو آنطرفتر، برو آنطرفتر. اصلاً كلمهي ورع يعني همين. تقوا يعني گناه نكن، اما ورع يعني فاصله بگير. در توصيف اصحاب حضرت، گفتهاند اينها اهل ورع هستند. 
ما براي چه داريم اين بديها را در جامعهي خودمان ميگوييم؟ واقعاً مردم ما، نخبگان و خواص جامعهي ما از اين بديها بري هستند. ولي بحث سر فاصله است. الان دشمن سانت گذاشته فاصله اندازه بگيرد. اگر شما فاصلهات را از هزار كيلومتر بكني نهصد كيلومتر، او رويش حساب ميكند. خوارج اين عدالتگراييِ عجيب را داشتند، البته ميدانيد خوارج قرآنزدگي هم داشتند؛ چه قرآني ميخواندند! 
* قرآنزدگي خوارج مانند عدلتزدگي خوارج 
-------------------------------------------------- 
كميل دنبال اميرالمؤمنين داشت ميرفت، ايستاد براي يك مناجات قرآني نيمهشب، آقا فرمود: كميل! ايستادي؟ برويم آقا. گفت آقا! نگاه كن چه قرآني است. دلم را برده، نيمهشب دارد گريه ميكند قرآن ميخواند. چه صفايي. آقا فرمود: بيا برويم! بعدها حضرت يكي از كشته شدههاي خوارج را حضرت نشان دادند، فرمودند: «اين را ميشناسي؟ آن صداي قرآن آن شب مال اين بود» 
(فَوَصَلَ فِي الطَّرِيقِ إِلَى بَابِ رَجُلٍ يَتْلُو الْقُرْآنَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ وَ يَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» بِصَوْتٍ شَجِيٍّ حَزِينٍ. فَاسْتَحْسَنَ كُمَيْلٌ ذَلِكَ فِي بَاطِنِهِ وَ أَعْجَبَهُ حَالُ الرَّجُلِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَقُولَ شَيْئاً. فَالْتَفَتَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِ وَ قَالَ: يَا كُمَيْلُ لَا تُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ. إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ سَأُنَبِّئُكَ فِيمَا بَعْدُ.... وَ مَضَى مُدَّةٌ مُتَطَاوِلَةٌ إِلَى أَنْ آلَ(رسيد) حَالُ الْخَوَارِجِ إِلَى مَا آلَ وَ قَاتَلَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.... فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ... فَوَضَعَ رَأْسَ السَّيْفِ عَلَى رَأْسٍ مِنْ تِلْكَ الرُّءُوسِ وَ قَالَ: يَا كُمَيْلُ «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً»)(ارشادالقلوب/2/226) 
خوب شد سه مرتبه براي عاقبت بهخيريمان دعا كرديم. و الّا رفقا! هر خوبياي كه داريم سنگ راه ما خواهد شد. 
اول انقلاب داشتيم كساني مبارز بودند، مبارز بودند، ضدّ آمريكا بودند، همين مبارزهي ضدّآمريكاييشان شد سنگ راهشان شدند ضدّ امام. همه چيز ميتواند سنگ راه باشد. ما الحمدلله امشب دعا كرديم، يك چند دقيقهاي است نگران نيستيم، اما از اين جلسه بيرون رفتيم باز هم بايد دعا كنيم. 
* نتيجهي عدالتزدگي بيولايت در ميان خوارج 
----------------------------------------------------- 
خوارج داشتند رد ميشدند، سر راه عبداللهبن خباب را گرفتند، گفتند: پدر تو از اصحاب پيغمبر بود، از پيامبر حديثي براي ما نقل كن. نكاتي را بيان كرد. اينها وقتي ديدند محبّت عليبن ابيطالب در دل ايشان هست، گفتند: ميكُشيمت. همان وقتي كه ميخواستند ايشان را بكُشند ـ چه بدجوري هم كشتند ـ يك خوكي از آنجا داشت رد ميشد، (خدا را نگاه كن، وقتي كه ميخواهد تاريخ را طراحي كند، چگونه حجّت را تمام ميكند) يك خوكي داشت رد ميشد، يكي از آنها نيزهاي زد به اين خوك و آن را كشت. مال يك نصراني بود. 
يكدفعهاي آن يكي گفت: «اين حيوان مال مردم بوده، چرا زدي؟» حالا خوك بوده، (خدايا! خوك از كجا آوردي آنجا پيدا كردي آوردي؟ نصراني از كجا پيدا كردي آنجا؟ ميخواهي جنست جور بشود، همهي مقدرات را درست ميكني.) گفتند: آقا از صاحبش اجازه بگيريم، حلال بكند. به نصاري گفتند: آقا! ببخشيد ما حيوان شما را زديم، گفت نه اشكالي ندارد؛ گفتند: نه! بايد پولش را بدهيم؛... 
بعد عبداللهبن خباب برگشت گفت: «آقا! خب پس شما كه اينقدر عدالت داريد، خب من را هم نزنيد ديگر.» گفتند: چرا تو را نزنيم؟ تو را كه اتفاقاً خيلي خوب هم ميزديم. گذاشتنش روي جسد همان خوك، سرش را گوش تا گوش بريدند. خانمش ضجّه، ناله، آخر به چه گناهي؟ فقط به محبّت عليبن ابيطالب؟ خانمش هم باردار، با آن وضع فجيعي كه نگويم به قتل رساندند. (فطلب صاحب الخنزير حتى أرضاه، فقال ابن خباب: لئن كنتم صادقين فيما أرى و أسمع إني لآمن من شرّكم. قال: فجاؤا به فأضجعوه على شفير نهر و القوه على الخنزير المقتول فذبحوه عليه، فصار دمه مثل الشراك قد امذ قرّ في الماء و أخذوا امرأته فبقروا بطنها و هي تقول: أما تتقون الله؟!! و قتلوا ثلاث نسوة كنّ معها)(انسابالاشراف/2/368)(شرحابنابيالحديد/2/279) 
عدالتزدگي بيولايت گاهي كار آدم را به اينجا ميرساند! يكدفعهاي از دروازه نميرود، از يك سوزن ميخواهد رد شود. حساس است. اگر حساس نبود كه بايد به دستگاه خدا بايد شك ميكرديم، اگر اينقدر دقيق نبود كه اصلاً روح انسان اين خدا را نميپسنديد. اگر مسائل اينقدر موشكافانه نبود، پس اين عقل را خدا براي چه به ما داده؟ عدالتگراييِ بدون ولايتمداري گاهي مسائل را به يكجاهايي ميرساند. 
البته همهجا محلهاي اتمام حجّت وجود دارد و خدا لطف خواهد كرد و خدا لطفش هم شامل حال بندگانش ميكند. 
* بايد مراقب وليجهها باشيم 
--------------------------------- 
عرضم را با اين نكته تمام كنم. آيا واقعاً اين امتحانات از ما گرفته خواهد شد؟ بله از كوچكترين خصلتهاي ما هم استفاده خواهد شد. بايد مواظب باشيم. راه حلي وجود دارد، يك راه حلي كه در قرآن هست، در زيارت جامعه هست. 
ما در زيارت جامعه ميخوانيم «بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ؛اي اهلبيت عصمت و طهارت! ما برائت ميجوييم از اعداء شما ... وَ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ؛ از هر وليجهاي غير از شما(منلايحضره الفقيه/2/615 و مفاتيحالجنان/زيارت جامعه) اين وليجه در آيهي قرآن هم آمده است: كساني كه مؤمن هستند، « وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(توبه/16). 
در لغت نگاه كردم ببينم اين وليجه يعني چي كه مؤمنين نبايد غير از خدا و رسولش و مؤمنين ـمؤمنين در روايت دارد اهلبيت عصمت و طهارتـ و كساني كه در آن مسير هستند(كافي/1/415)، وليجهاي انتخاب بكند. وليجه عبارت عجيبي است. در جاهاي ديگر هم مدام وقتي ما در خانهي اهلبيت ميرويم، ميگوييم: «ما از هر وليجهاي بيزاري ميجوييم.» 
در لغت كه نگاه ميكني ميبيني اينجوري نوشته: «وليجه يعني كسي كه در قلب آدم نفوذ ميكند. فكر و دل آدم را تحتتأثير قرار ميدهد. ممكن است رفيق باشد، ممكن است فاميل باشد، هر كسي ممكن است باشد. (الوليجة بمعنى ما يتّصف بالولوج و الاتّصال و الارتباط القلبىّ الباطنىّ بالنفوذ و الإلقاء و التأثير، كما في الخواصّ من الأحباب و الأصحاب و الأرحام. يراد منها ما يكون نافذا في قلوبهم و مؤثّرا في أفكارهم و ملقّنا فيهم خلاف قول اللّه و رسوله)(التحقيقفيكلماتالقرآن، علامهي سيدحسنمصطفوي/13/198) اينها را بهشدّت بايد مراقبت كرد. آدم گاهي مقابل رفيقش نميتواند بگويد نه. آدم بايد راهها را ببندد. اين يكي از تضمينهاست براي اينكه مبادا انسان از مسير خارج بشود. 
بعد امام باقر(ع) ميفرمايد: «إيَّاكُم وَالوَلائِج فَإنَّ كُلَّ وَلِيجَةٍ دُونَنا فَهِيَ طاغوت»(تفسيرعياشي/2/83 و وسائلالشيعه/27/133) طاغوت عبارت خيلي عجيب و غريبي نيست، امام باقر ميفرمايند: هر وليجهاي غير از ما اهلبيت ميشود طاغوت. اصلاً اگر تو خيلي تحت تأثير رفيقت هستي، ميشود طاغوت. اين يك نكته براي راه نجات. 
* امتحانها از نخبگان جامعه سختتر خواهد شد، چون شايستگياش را دارند 
---------------------------------------------------------------------------------------- 
يك مژده هم عرض كنم و عرضم تمام. امتحانهاي ما سختتر خواهد شد؟ بله. چون شايستگياش را داريم. امتحانها از نخبگان جامعه سختتر خواهد شد؟ بله، چون شايستگياش را دارند. همهي ما تحت فشار بيشتر قرار ميگيريم؟ بله. اين زيباست، علامت ظهور حضرت است، اينها قواعد ظهور حضرت است، نه اينكه به حوادث حاشيهاي بپردازيم. ما بايد لايق باشيم ديگر، و اينها راهش است. 
خب در اين امتحانهاي سخت، چه عاملي ما را نجات خواهد داد؟ يكيش را عرض كردم، راههاي مختلفي هم كه وجود دارد، همه ميدانيد. ابتداي بحث عرض كردم كه نگراني از عاقبت بهخيري خودش خيلي تطهير كننده است. «مِن كُلِّ وَليجَةٍ» هم خيلي تطهير كننده است. 
* خدا به بندگان خوش سابقهي خودش كمك ميكند 
------------------------------------------------------------ 
ولي يك نكتهاي هم عرض كنم و بر بال عرشيِ چنين مژدهاي سوار بشويد و پرواز كنيد به كوچهي بنيهاشم. خدا خودش كمك ميكند! خدا مگر بندگان خودش را كه خوش سابقه هستند رها خواهد كرد؟ خدا هم وقتي امتحان سخت از بندهاش ميكند، يك دفعهاي آيهي بسيار روشني هم بهش نشان ميدهد. حتي ديديد كه به آن خوارج هم خدا رحم كرد. 
جلوي چشم خوارج آن داستان خوب را اجرا كرد، بعد آن بيگناه را كشتند. ديگر آن خوارجي كه آنجا هستند روز قيامت حرفي ندارند به خدا بزنند. به او ميگويند: «چرا اغفال شديد؟ خوك رحم دارد، بعد او رحم ندارد؟» 
خدا كمكهاي عجيب و غريب ميكند. نگاه كنيد، ميبينيد. خدا مهربان است، خدا به فرعون مهربان بود، موساي عمران را فرستاد به سمت فرعون، بهش فرمود: «موساي من، باهاش نرم صحبت بكنيها! او طغيان كرده.»(اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى. فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى)(طه/43و44) خدايا! تو طرفدار فرعون هستي يا موسي؟ 
خدا به تك تك ما كمك بزرگ خواهد كرد، محبّت فراوان خواهد كرد. و ما به اين محبّت مستظهر هستيم. پشتيبان ما اين محبّت ويژهي خداست. 
* بزرگترين كمك خدا به مردم مردد مدينه 
---------------------------------------------- 
دلهايتان را شاد كردم يا نه؟ حالا روضه. خدا در امتحان سختي كه از مردم مدينه گرفت، و واقعاً آن امتحان سخت بود، يك كمكي بهشون كرد كه در كلّ عالم خلقت خدا چنين كمكي به كسي نكرده. چه كمكي كرد؟ 
شما فكر كنيد براي هدايت يك قوم، براي اتمام حجّت در سختترين بحرانها آيا كمكي از اين بالاتر امكان دارد؟ يكدفعهاي در مدينه، در ميان آن مردم مردّد، آن مردم از حق فاصله گرفته، صداي نالهي فاطمه بلند شد، صداي گريهي فاطمهي زهرا بين در و ديوار بلند شد و همهي مردم از اين صدا باخبر شدند. 
امام زمان! عذرخواهي ميكنم، حضرت زهرا ميتوانست اگر در به پهلويش اصابت كرد، داد نزند؛ ميتوانست. اينقدر قدرت داشت. اگر ميديد صلاح نيست كسي صدايش را بشنود يا حتي لازم نيست، به خدا از بين در و ديوار كسي صداي فاطمه را نميشنيد. جز اينكه آرام بگويد فضّه! كمكم كن. اما اين صداي گريهي فاطمه كه بلند شد، يعني «آي مردم مدينه! پهلويم را شكستند.» 
اين هم عنايت پروردگار، اين هم كمك. هنوز هم كه هنوز است همان صداي ناله دارد دستهاي ما را ميگيرد. همان صداي ناله است ما را جمع كرده دور پسر فاطمه. ما را دارد مقدمهساز ظهور آقا قرار ميدهد. همان صداي ناله است كه رزمندهها را دستشان را گرفت... 
خدا كمك ميكند، خدا دستگيري ميكند. ادامه بدهيم روضه را يا نه؟ همچين كه آمدند عليبن ابيطالب را ببرند، شايد فاطمهي زهرا پيش خودشان فرموده باشند: «من پشت در بودم، من را نديدند حيا كنند، شايد اگر بروم جلو كمربند علي را بگيرم، حيا كنند.» فاطمه «كمربند علي» را نگرفته بود، «مردم» را نگه داشته بود، نجات بدهد، آنها را ميخواست نجات بدهد. 
فاطمه اهل جهاد و شهادت است. بحث شوهر و همسر نيست، بحث عواطف بهجوش آمده نيست، حضور فاطمهي زهرا ميتوانست اتمام حجّت كند. رفت وسط ميدان. يكدفعهاي صدا زد دست فاطمه را بيانداز...