مرگ فرمانده جانگ و سقوط چانگهی

 

گیم یانگ و افرادش هم به نزدیکهای چانگهی میرسند و افراد را مستقر می کنند

 

یون به گونگ بوک میگه من میخوام پیشت بمونم . گونگ بوک هم میگه نمیخواد من می خوام تنها با اون باشم من به اون اعتماد دارم اون در چانگهی بوده و نشون داده که با اون یوم مون قبلی تفاوت داره و من هنوز به اون اعتماد دارم .نگران نباش برو بیرون و هیچ کس هم نذار بیاد داخل

 

یون به رییس موچانگ میگه گونگ بوک برای دیدن اون مصرره رییس موچانگ هم میگه تو الکی نگرانی  چی ریانگ هم به اونجا میاید و وقتی میفهمه خیلی نگران میشه

 

گونگ بوک برای یوم مون مشروب میریزه و میگه رییس موچانگ یون هنوز به تو شک دارند ولی من به تو اعتماد دارم و چند پیاله ای میرند بالا

 

بک کینگ هم جانگهوا به چانگهی میرسونه و میگه من دیگه نمیتونم بیایم  شما باید از اینجا به بعد تنهایی برین

 

خبر ملاقات یوم مون و گونگ بوک به کیم یانگ هم میرسه و کیم یانگ میگه وقتی گونگ بوک بمیره و اوضاع اونجا خر تو خر شد حمله می کنیم

 

کاپیتان جانگ برای یون خبر میاره که ارتش دولت به نزدیکیهای چانگهی رسیده و یون میگه باید خودم بیام بررسی کنم

 

جانگهوا که دستش زخم شمشیر برداشته در ساحل بی هوش میشه میوفته

 

گونگ بوک به یوم مون میگه الان تو خیلی قدرت داری فرمانده گارد سلطنتی هستی و نزدیک شاهچی هستی و برای کیم یانگ هم که قویترین فرد درباره هم کار میکنی حالا چه احساسی داری یوم مون هم میگه قدرت بدون داشتن هدف پوچ و بی معنیه .اما من نه هدفی دارم نه رویایی .حتی اگه قدرتم هم بیشتر بشه .گونگ بوک هم میگه خوب اگه ظرفیتش را نداری بکش کنار . یوم مون هم میگه تو نباید با دربار بجنگی . گونگ بوک هم حساب کار دستش میاید و میگه کیم یانگ تو را فرستاده؟ یوم مون میگه من به اون گفتم میرم و جلوی جنگ را میگیرم گونگ بوک میگه  من عقب نمی کشم .یوم مون میگه اگه جنگ بشه مردم بیگناه هم کشته میشند . گونگ بوک میگه من اگه عقب نشینی کنم کیم یانگ بدتر پرو میشه یوم مون (دوستی خاله خرسه) میگه تو بی خیال شو من با اون حرف میزنم . این کارهای تو باعث نابودی چانگهی می شه و عالیجناب را در خطر میندازی .فکر کردی اشراف و دربار بیخیال چیزی میشه که سالیانه سال از اون بهره میبردند تو باید با کیم یانگ به توافق برسی بگو که از سیاست کنار میکشی و دیگه کاری به قصر نداری .سر به کار خودت باشه و اینجا تجارتت را بکن .گونگ بوک میگه بسه دیگه من میدونم که اینطور مردم بی گناه کشته میشند و چانگهی نابود میشه . اگه اشراف به هدفشون نرسند سعی میکند که شاه را بکشند .اگه من با کیم یانگ به توافق برسم اوضاع بدتر میشه .من نمیتونم این کار را بکنم . این کار یعنی خیانت به کسانی که به من اعتماد داشتند . تو در زندگیت تصمیم اشتباهی نگرفتی چون تقدیر  زندگیت اینطور رقم خورده بود در نهایت تو اگه پیروز بشی باز هم بازنده هستی .افراد من اکثراً  برده بودند و مرگ برای اونها آزادی بزرگیه . من از مرگ نمی ترسم

 

یوم مون خنجر را رو میکنه و با نگاه اتمام حجت میکنه. گونگ بوک میگه من اگه برم پایتخت باید با خیلیها بجنگم و نمی خوام با خنجر تو کشته بشم. اگه من اومدم به پایتخت و ببینم که تو در لشگر کیم یانگی من وتو اون موقع دشمن خواهیم بود .

 

گونگ بوک بلند میشه که بره که یوم مون میگه حماقت نکن بابا تو داری با کیم یانگ می جنگی که اختیار کل ارتش را داره . تو دیگه نمیتونی با ده هزار نفر صدهزار تا شکست بدی اون نقطه چینی بود تمام شد رفت .چرا میخواهی بری به جنگی نمیتونی پیروز بشی .گونگ بوک میگه تو گفتی که هدفی در زندگی نداری .من معتقدم که هدف من هدف تو هم است .اگه من راست نمیگم از اینجا برو  .گونگ بوک میاید که بره که

 

javad akar

 

 

 یوم مون  با نامردی و وقاحت هرچه تمام تر و با فراموش کردن تمام خوبی های جناب جانگ بو گو  خنجرو در بدن جناب جانگ بو گو  می کنه و گونگ بوک هم  که بسختی می تونه حرف بزنه

 

 

 

javadakar

 

 

 میگه تو چرا چرا و بعدش هم روی زمین میافته و جان به جان آفرین تسلیم می کنه و یوم مون هم در شوک عمل پستی هست  که کرده

 

 

javad akar

 

و فیلنامه اینطور مرگ گونگ بوک را رقم میزنه که به نامردی و خیانت کشته میشه ولی تا آخین لحظه هم از قصد و هدفی که داره کوتاه نمیاد و برای رسیدن به هدفش از مرگ هم نمیترسه .

 

یون هم برای بررسی اوضاع میره ساحل که جانگهوا را میبینه و اون را میبره به پایگاه

 

یوم مون هم بالا سر گونگ به خاطراش با گونگ بوک فکر میکنه که چرا بهترین دوستش را کشته . و به قولی که به گونگ بوک داده بود عمل نکرد و اون خنجر را وارد بدنش کرده بود

 

یون جانگهوا را به پایگاه میرسونه و برایش حکیم میارند .چی ریانگ میگه اگه اون اینطور اومده از پایتخت حتماً مطلب مهمی را میخواد بگه .به فرمانده جانگ خبر بدین .در همین حال جانگهوا هم بهوش میاید و میگه گونگ بوک کجاست که یون میگه داره با یو م مون حرف میزنه که جانگهوا میگه همین حالا من باید اون را ببینم

 

جانگهوا با یون برای دیدن گونگ بوک میزند که گونگ بوک جوابی نمیده یون وارد اتاق میشه که میبینه گونگ بوک روی زمین افتاده  اول چند بار صداش می کنه ولی جوابی نمی شنوه با هر بار پرسیدن نگرانی تو صداش بیشتر میشه و وقتی که بالای سرش میره و میفهمه جناب جانگ بو گو  مرده داد و فریادش بلند میشه و با صدای بلند شروع به گریه و ضجه زدن می کنه و جانگ هوا هم که خیلی جناب جانگ بو گو  رو دوست داشت بالای سرش میاد واونم شروع به گریه میکنه(این سکانس واقعا اشک آدمو در میاره)

 

یوم مون هم در ساحل قدم میزنه و از کاری که ناراحته

 

 

یوم مون که دستگیر شده به یاد حرفهای گونگ بوک میوفته و حالا میفهمه گونگ بوک در مورد کیم یانگ و توافق با اون چه هشدارهایی داده بود بک کینگ هم که معلوم نمیشه چطور جایی یوم مون را فهمیده به اونجا میاید و یوم مون را آزاد میکنه و بهش میگه که بانو جانگهوا در چانگهیه وقتی فهمید شما رفتین چانگهی از من خواست که بیارمش چانگهی و الان هم در پایگاه

 

فردا افراد کیم یانگ عقب نشینی می کنند و یون هم زخمی میشه . کاپیتان جانگ خبر میاره که دشمن داره عقب نشینی میکنه رییس موچانگ هم میگه فعلاً اوضاع آرومه و به یون میگه تو برو استراحت کن که یون قبول نمیکه و میگه می خوام برم دنبالشون و کیم یانگ را بکشم و سرش بیارم که رییس موچانگ میگه می خواهی با همین یک دست بری جنگ . برو استراحت کن ببینم

 

رییس جانگ به کیم یانگ در مورد نداشتن یک فرمانده مناسب میگه و میگه  چون گونگ بوک مرده افرادش خیلی مصمم هستند و می خوان تا پای مرگ بجنگند و انتقام مرگ فرماندشون رو بگیرن . فقط یوم مونه که میتونه به ما کمک کنه و اونها را شکست بده . کیم یانگ هم میگه یوم مون را بیارید که خبر میرسه یوم مون فرار کرده

 

مراسم تشیع جنازه گونگ بوک با شکوه هر چه تمامتر برگزار میشه و تمام مردم شهر در این مراسم شرکت و های های گریه می کنن (سکانس ها واقعا غم انگیزه)

 

یوم مون هم دورادور در مراسم شرکت میکنه

 

یوم مون به یک کینگ میگه من دیگه اربابت نیستم تو میتونی بری . الان هر دو جبهه دنبال من میگردند و اگه تو پیشم  بمونی جونت به خطر میوفته برو که بک کینگ هم میگه من تا پای مرگ به شما خدمت میکنم

 

ارباب جو هم به چانگهی میاید و میگه اوضاع اونجا هم خیطه و تمام نیروهای ارتش شیلا برای حمله به چانگهی دارند اماده میشند . کاپیتان جانگ هم میگه آذوغمون در حال تمام شدنه و یون میگه همه مردم داوطلب شرکت در جنگ هستند تا نذارن زحمات جناب جانگ بو گو  هدر بره و حاضراً برای محافظت از اینجا بمیرند ما می تونیم پیروز بشیم .ارباب جو میگه فعلا ما توی وضع بدی هستیم و همه مسیرهای بسته است . من از مسیر دریایی میرم یانگزو و آذوغه و سلاح تهیه میکنم  .رییس موچانگ میگه ولی ممکنه کشته بشین که ارباب جو میگه نگران نباش گونگ بوک الان داره به ما نگاه میکنه و از ما انتظار داره و مراقب ماست

 

ارباب جو پیش چی ریانگ میره و میگه تو چرا با من به یانگزو نمیایی .اینجا همه تا پای مرگ می جنگند . ما باید از تنها بچه گونگ بوک مواظت کنیم این جوری شاید روح جناب جانگ بو گو  در آرامش باشه .چی ریانگ هم میگه هیچ جا به غیر از چانگهی برای زندگی کردن من وجود نداره .من همین جا میمونم

 

معاون کیم یانگ در فرمانداری به کیم یانگ میگه همه ماهیگیران و افراد معمولی در چانگهی برای جنگ آماده میشند و تا پای مرگ می جنگند رییس جانگ هم میگه ما تمام راههای ارتباطی اونها را بستیم و به زودی کمبود آذوغه میارند و  کارشون تمام میشه . جونگ دال هم به اونجا میاید و کشتن گونگ بوک را به کیم یانگ تبریک میگه و میگه من مهمات و آذوغه اوردم  .کیم یانگ هم میگه بعد از جنگ جواب همه این خوبیهات را میدم

 

در چانگهی فرمانده ها در حال بررسی و مستقر کردن افرادشون هستند که خبر میرسه کیم یانگ نامه ای فرستاده معاون کیم یانگ نامه را میده و میگه اگه شما تسلیم بشید کیم یانگ هم گفته امنیت چانگهی را تضمین می کنم که رییس موچانگ نامه را پاره میکنه و یون هم اونها را میکشه تا جواب قاطعانه باشه

 

در چانگهی فرمانده ها در حال بررسی و مستقر کردن افرادشون هستند که خبر میرسه کیم یانگ نامه ای فرستاده معاون کیم یانگ نامه را میده و میگه اگه شما تسلیم بشید کیم یانگ هم گفته امنیت چانگهی را تضمین می کنم که رییس موچانگ نامه را پاره میکنه و یون هم اونها را میکشه تا جواب قاطعانه باشه

 

یوم مون به اردوگاه کیم یانگ میره که اون را بکشه و جلوی جنگ را بگیره که جونگ دال را پیدا میکنه و آدرس کیم یانگ را ازش میپرسه و جونگ دال بی هوش میکنه که لو میرند و از اونجا فرار میکنند کیم یانگ به اونجا میاید و جونگدال به هوش میاید و میگه اون یوم مون بود اومده بود اینجا .کیم یانگ هم میگه اون برام بیارید من زنده می خوامش چون میخوام خودم سرش را جدا کنم

 

رییس موچانگ هم به افق نگاری مشغوله .یون هم برای گفتن آخرین حرفها پیش رییس موچانک میاید و بهش شراب توت وحشی که خودش درست کرده میده و میگه من یاد اون دوران که در مزرعه پرورش اسب بودیم افتادم که شما برای ما شراب درست کردی من خودم این را درست کردم . رییس موچانگ از شراب میخوره و میگه خیلی خوبه خوشمزه است . رییس موچانگ میاید بقیه اش را بخوره که یون نمی زاره و میگه باید در مقابل این چیزی بهم بدی . یون میگه رییس برام یک شمشیر بساز . تو توی مزرعه پرورش اسب برای گونگ بوک یک شمشیر ساختی ولی قول دادی که برای من یکی می سازی . رییس موچانگ میگه من نمیدونم که میتونم یک شمشیر خوب برات بسازم یا نه که یون میگه مهم نیست مثل مال گونگ بوک باشه .رییس موچانگ هم میگه باشه من قول میدم برات یک شمشیر بسازم . و اشکهای هر دو در میاید

 

سقوط چانگهی :

 

نیروهای کمکی از پایتخت میرسند و کیم یانگ دوباره به چانگهی حمله میکنه و با این همه تیر اندازی هیچ تیری به سمت کیم یانگ هم نمیره . مبارزه شروع میشه ولی تعداد نفرات کیم یانگ زیاده که از گارد حفاظتی ساحل عبور می کنند و به پایگاه حمله می کنند که رییس موچانگ و نفراتش سریع ساحل را ول می کنند و میرند تا از پایگاه محافظت کنند

 

رییس جانگ هم با چند نفر میریزند سر کاپیتان جانگ (سان پیل) و اون را می کشند

 

یون پیش چی ریانگ میاید و میگه ارتش کیم یانگ وارد پایگاه شدند و شما باید از اینجا فرار کنید .چی ریانگ و جانگهوا  هم به سمت ساحل به راه میوفتند

 

کیم یانگ هم وارد مقرر میشه و میگه زن و بچه گونگ بوک را برام بیارین

 

در راه افراد کیم یانگ جلوی چی ریانگ را میگیرند و بعد از کشتن محافظ هاش به جانگهوا و چی ریانگ حمله میکنند و چی ریانگ را میزند و تا میان جانگهوا را بزنند یوم مون از راه میره و همشون را ردیف میکنه ولی خودشو نشون جانگهوا نمیده

 

 

جانگهوا مراقب داشت

 

چی ریانگ که نفسهای اخر را میکشه به جانگهوا میگه من هر وقت تو را میدیم قلبم می شکست .لطفاً از بچم مراقبت کن و چی ریانگ هم میره پیش گونگ

 

یون و رییس موچانگ هم تا تنوستند دشمن کشتند افراد کیم یانگ هم وقتی دیدند حریفشون نمیشند اونا را محاصر می کنند و یون و رییس موچانگ مردانه تا آخرین نفس می جنگند و کشته میشند

 

جانگهوا در ساحل به سمت قایق می دوه که افراد کیم یانگ هم تقیبشون می کنند . یوم مون و یک یانگ هم به کمک جانگهوا میاند و جلویی افراد کیم یانگ را می گیرند جانگهوا هم سوار قایق میشه و اوضاع را نگاه میکنه

 

در این بین بک کینگ کشته میشه .و برای مقابله با یوم مون راهی به غیر تیر کمان نمی مونه و سری اول تیرها پرتاب میشه و یک گروه دیگه میرند جلو که همه ردیف می شند و سری دوم تیرها شلیک میشه که یوم مون دیگه ضعیف میشه و میاید بره پیش جانگهوا که میوفته زمین و میمیره و به قول خودش عمل کرده .و مرگ اون هم در ساحل و رو به افق بود در نهایت

 

 در یانگزو وقتی که گونگ بوک اومد پیش یوم مون و گفت که تو و اربابت بودین که به چانگهی حمله کردین و عامل کشته شدن پدرم بودین یوم مون عصبانی شد و رفت که سوهانگ را بیاره کتک حورد که جانگهوا از اون مراقبت کرد تا خوب بشه که یوم مون گفت من گناه خیلی بزرگی در حق شما مرتکب شدم که نمی تونم بگم(کشتن پدر جانگهوا) ولی مطمئن باشید که این گناه را با جونم جبران میکنم

 

جانگهوا با پسر گونگ بوک و سونگ جون و پدرش با یک کشتی به راه میوفتند مقصد سفر معلوم نیست .و جانگهوا هم خاگستر گونگ بوک را به دریا می سپاره

 

جانگهوا : تو یکبار در جزیره سایانگ بهم گفتی که این دریا زیبا محل درد و غم واندوهه .شاید تقدیر ما هم یکی از این غمها بوده به خاطر موجهای غم انگیز و دردناکی که همیشه در قلبت خروشان بود . حالا من بهت اجازه میدم که بری به دور دستها  و خارج از این میسر دریایی که خودت باز کردی  و من خورشید تابان و ریگهای سفید و ماسه های چانگهی را که تو خیلی دوست داشتی همراه با خاطرات با تو را در قلبم نگه میدارم

 

جانگهوا خطاب به پسر گونگ بوک  : عزیزم این میسر دریایی را بخوبی به خاطر بسپار یکروزی تو دوباره به این مسیر بر میگردی

 

ارباب جو و جانگهوا اگه به یانگزو برگردند نمی تونند وارد شرکت سول پیانگ بشند چون گونگ بوک بدجور حال چان سان گویی را گرفت و معلوم نشد شرکتش در یانگزو چی میشه

 

 

 

در نهایت زنده ماندگان :

 

گروه بد : کیم یانگ ، جونگ دال، رییس جانگ، تی چون، چان تی،

 

گروه خوب : جانگهوا و پسر گونگ بوک ، ارباب جو و خدمتکار وفادارش (در صورتی که به یانگزو رسیده باشند) ،سون جونگ و پدرش مک بونگ و سرپرست یو در یانگزو

 

مفعود الاثر : دختر گونگ بوک و مترجم گروه !!؟

 

و این هم کلیپ قسمت آخر امپراطور دریا

 

DownLoaD LinK

Password : www.javadakar.info