قیصر امین پور
در ستون تسليتها نامی از ما يادگاری
قیصر رفت
خستهام از آرزوها، آرزوهاي شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانی، زندگيهای اداری
آفتاب زرد و غمگين، پلههاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سرشكسته، چشمهايي پينهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندليهای خميده، ميزهای صفكشيده
خندههای لب پريده، گريههای اختياری
عصر جدولهای خالی، پاركهای اين حوالی
پرسههای بیخيالی، صندليهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق كردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسليتها نامی از ما يادگاری
تنها تو میمانی
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنونتر از ليلي، شيرينتر از فرهاد
اي عشق از آتش، اصل و نسب داري
از تيرهی دودي، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوي تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين، چون بيستون ويران
هر کوه بي فرهاد، کاهي بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوي تو ميآيد
تنها تو ميماني، ما ميرويم از ياد
قیصر امینپور
روز مــــبـــــادا
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحههاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه ميداند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
¤¤¤
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها…
هر روز بي تو
روز مبادا است!
دکتر قيصر امينپور
اینجا همه هر لحظه میپرسند:
« حالت چطور است؟ »
اما کسی یک بار
از من نپرسید
« بالت . . . »
*****
تقصیر من نبودکه با این همه . . .
که با این همه امید قبولی
در امتحان سادهی تو رد شوم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم
*****
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !!
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
نيلوفرانه
با صدای عليرضا افتخاری، کاری از عباس خوشدل، برروی کلامی از قيصر امينپور
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها کن
تو خود گفتي که در قلب شکسته خانه داري
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدايا بي پناهم، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناهست ببين غرق گناهم
دو دست دعا فرا بردهام بسوي آسمانها
که تا پر کشم به باغ غمت رها در کهکشانها
چو نيلوفر عاشقانه چونان ميپيچم به پاي تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هواي تو
بدست ياری اگر که نگيری تو دست دلم را دگر که بگيرد ؟!
به آه و زاری اگر نپذيری شکست دلم را دگر که پذيرد ؟!
عصر جديد
ما
در عصر احتمال بسر ميبريم
در عصر شک و شايد
در عصر پيش بيني وضع هوا
از هر طرف که باد بيايد
در عصر قاطعيت ترديد
عصر جديد
عصري که هيچ اصلي
جز اصل احتمال، يقيني نيست
اما من
بي نام تو
حتي
يک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو
عين اليقين من
قطعيت نگاه تو
دين منست
من از تو ناگزيرم
من
بي نام ناگزير تو میميرم
قيصر امينپور
اين ترانه بوي نان نميدهد …
اين ترانه بوي نان نميدهد
بوي حرف ديگران نميدهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفرهاي كه بوي نان نميدهد
نامهاي كه ساده و صميمي است
بوي شعر و داستان نميدهد:
…با سلام و آرزوي طول عمر
كه زمانه اين زمان نميدهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روي خوش به ما نشان نميدهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه، آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نميدهد!
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديهاي به رايگان نميدهد
كس ز فرط هايوهوي گرگ و ميش
دل به هيهي شبان نميدهد
جز دلت كه قطرهاي است بيكران
كس نشان ز بيكران نميدهد
عشق نام بينشانه است و كس
نام ديگري بدان نميدهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نميدهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخم نه اين ، نه آن…نميدهد
پارههاي اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نميدهد
خواستم كه با تو درد دل كنم
گريهام ولي امان نميدهد…
قيصر امين پور