خلاصه قسمت سی و نهم ( 39 ) سریال افسانه جومونگ
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
جومانگ از سه تا طرفدارش تشکر میکنه و یه عالمه سوال داره که بپرسه واسه شروع کار برای اینکه شوکه نشه فقط گند کاری های دائه سو رو بهش میگن
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
حالاکه دائه سو با کمک
ایل و تبار مادریش تونسته ظاهرا جانشین بشه و باطنا همه کاره ، سر جای شاه میشنه و نخست وزیر هم یه سخنرانی با اب و تاب میکنه ...اخر سر هم همه بادمجون ها تبریک میگن
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
خبر به هوش اومدن شاه باعث شده ملکه و دائه سودست و پاشون جمع کنن ؛ ملکه از دائه سو میخواد به این راحتی ها تسلیم نشه و حالا که شروع کرده تا اخرش بره...یوهوا هم که شاه روتنها گیر اورده تا میتونه چغلی ملکه و دائه سو رو میکنه که اینا ادم کشتن، اینا مملکت رو به هم ریختن ، دائه سو نشست سر جات و...
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
یوهوا زندانی میشه و نارو واسش خط ونشون میکشه که اگه بیای بیرون از اتاقت بل میکنم ال میکنم ، یوهوا که حسابی تحقیر شده صداش هم درنمیاد،
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
شاه مفلوک مدهوش، توی بستر و یه مشت اجنه و اکنه بالای سرش و مراسم خل و چل بازی که مثلا شاه رو به هوش بیارن...کاهن میره بیرون و به ملکه میگه هر کاری تونستم کردم ولی نشد ، یونگ پو میگه از بس بی عرضه ای اگه یومیول بودد تا حالا یا بابامو کشته بود یا نجاتش داده بود...دکتر شاه هم میگه شاه یا مردنیه یا خوب شدنی...
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
وقتی بادبادگ ها مثل بختک رو سر سرباز های هان خراب شدن ، ارتش هان به هم ریخت و بویو هم تا دید وضعیت خوبه حمله رو شروع کرد..
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
جومانگ و دارو دسته وسط جنگ ، بین دشمن گیر افتاده بودند که جومانگ یه دفعه مثل شیر ژیانی شروع میکنه به تیراندازی به دشمن و اونا رو یکی یکی لت و پار میکنه...
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
جومانگ و یه عده از همراهاش از شهر خارج شدن که برن دعوا....
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
پادشاه یه ضد حال اساسی به دائه سو و یونگ پو زدو ملکه هم بیرون دل تو دلش نیست که نکنه شاه دردونه اش رو هاپولی کنه
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......