بابا طاهر

مرا کیفیت چشم تو کافیست

دل عاشق به پیغامی بسازه
خمار آلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بساز

باباطاهر

ادامه مطلب .......

ادامه نوشته

بهاریه

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار زينت و آرايش عجيب
شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود

از رودکی سمرقندی، پدر شعر فارسی

ادامه مطلب ...... 

ادامه نوشته

احمد شاملو

چه مومنانه نام ِ مرا آواز مي‌کنی …

مرا
     تو
بي‌سببي
       نيستي.
به‌راستي
صلت ِ کدام قصيده‌اي
                      اي غزل؟
ستاره‌باران ِ جواب ِ کدام سلامي
                                       به آفتاب
از دريچه‌ي ِ تاريک؟

ادامه مطلب ........

ادامه نوشته

شهريار

آمـدي، جـانم به قـربانت ولي حالا چـــــرا ……….. بي‌وفـــــا حالا كه من افـــتاده‌ام از پا چــرا
نوشــدارويي و بعد از مرگ سـهراب آمدي ……….. سنگدل، اين زودتر مي‌خواستي حالا چرا

ادامه مطلب .......

ادامه نوشته

دلتنگی

خداحافظ

رفتى
      بدون ِ خداحافظى
اما دلم نشكست!
چون می‌دانستم
                     «دلى از سنگ ببايد به سر ِ راه ِ فراق»

رفتى
       و حسرت ِ آن نيم نگاه ِ آخر بر دلم ماند
اما دلم نشكست!
چون می‌دانستم
                     «روى ار به روى ما نكنى حكم از آن تُست»

ادامه مطلب .....
ادامه نوشته

هوشنگ ابتهاج

ای عاشقان٬ ای عاشقان پيمانه‌ها پر خون کنيـد
وز خون دل چون لاله ها رخساره‌‌ها گلگون کنيــد
آمد يکی آتـش سوار٬ بيـرون جهيـد از ايـن حصـار
تا بردمد خورشيــد نو شب را ز خود بيـرون کنيــد

 ادامه مطلب ......

ادامه نوشته

رهی معيری

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

ادامه مطلب

ادامه نوشته

فريدون مشيري

مردمانی …

 

مردمانی جان خود را بر جهان افزوده اند
آفتاب جانشان در تار و پود جان ما!
مردمانی رنگ عالم را دگر گون کرده اند
هر یکی در کار خود نقش آفرین همچون خدا!
هر که بر لوح جهان نقشی نیفزاید زخویش،
بیگمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی باید نقش بر جا ماندنی
تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد تورا!

ادامه مطلب ......

 

ادامه نوشته

قیصر امین ‌پور

در ستون تسليت‌ها نامی از ما يادگاری

قیصر رفت

خسته‌ام از آرزوها، آرزوهاي شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه‌های كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانی، زندگيهای اداری ......

ادامه مطلب .......

ادامه نوشته

فخرالدين عراقي

زحمتم آيد، ار کنم ازغم تو حکايتى

 

اى ز غم فراق تو جان مرا شکايتى
بر در تو نشسته ام منتظر عنايتى
گر چه بميرم از غمت هم نکنى به من نظر
ور همه خون کنى دلم، هم نکنم شکايتى
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نيست از آنکه تا ابد عشق تو را نهايتى
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آيد، ار کنم از غم تو حکايتى
برد ز من هواى تو جان عزيز، اى دريغ
کشت مرا جفاى تو بي سبب جنايتى
گر چه برانى از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنايتت يافته ام هدايتى
خسته عراقى آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولايتى

ادامه مطلب .....

ادامه نوشته